Tip:
Highlight text to annotate it
X
کتاب سوم : آهنگ از طوفان فصل اول
مخفی
مسافر به آرامی راه خود را ، که به سمت پاریس حرکت از انگلستان شانس شانس
پاییز سال هزار هفت و صد نود و دو.
بیش از اندازه کافی از جاده های بد ، equipages بد ، و اسب های بد ، او را
مواجه می شوند او را به تعویق بیاندازد ، هر چند شاه سقوط کرده و ناگوار فرانسه شده بود ،
بر تاج و تخت خود را در تمام شکوه خود ، اما ،
بار تغییر مملو از موانع غیر از این بود.
دروازه هر شهر و روستا در مالیات بر خانه باند خود را از میهن پرستان شهروند ، با
muskets ملی خود را در یک حالت انفجاری آمادگی ، که همه comers را متوقف
و برانگیخت ، آنها را متقابل مورد بازجوئی ، بازرسی
مقالات خود را ، به دنبال نام خود را در لیست خود ، تبدیل آنها را به عقب ، و یا
فرستاده آنها را بر روی و یا به آنها را متوقف و آنها را در نگه گذاشته ، به عنوان قضاوت هوس باز خود و یا
فانتزی تلقی بهترین برای جمهوری dawning
و از اشخاص ، از آزادی ، برابری ، برادری ، یا مرگ.
لیگ فرانسه تعداد بسیار کمی از سفر خود ، انجام شد که چارلز Darnay
شروع به درک که او را در امتداد این جاده های کشور هیچ امیدی به بازگشت
تا زمانی که باید یک شهروند خوب در پاریس اعلام کرد.
هر چه در حال حاضر ممکن است رخ دادن ، او باید برای پایان دادن به سفر خود.
روستای متوسط بر او بسته شد ، نه یک مانع مشترک در سراسر جاده ها کاهش یافته است
پشت سر او ، اما او می دانست که آن را به یکی دیگر از درب آهن در سری بود که منع
بین او و انگلستان است.
هشیاری جهانی ، پس او را احاطه ، که اگر او در یک شبکه بوده است گرفته شده ، و یا
شد به مقصد خود را در قفس فرستاده ، او می توانست نه احساس آزادی وی
تر به طور کامل رفته است.
این هشیاری جهانی ، نه تنها او را در بزرگراه متوقف بیست بار در
یک مرحله است ، اما عقب افتاده پیشرفت خود را بیست بار در روز ، با سواری پس از او و
مصرف او را به عقب ، سوار قبل از او و
متوقف کردن او را توسط پیش بینی ، با او سوار و نگه داشتن او را در اتهام.
او روز پس از سفر خود را تنها در فرانسه شده بود ، زمانی که او رفت به رختخواب خسته از ، در
شهر کوچک در جاده بالا ، هنوز راه درازی را از پاریس است.
چیزی جز تولید حرف مبتلا Gabelle از زندان خود را از
Abbaye او را تا کنون کرده است.
مشکل او در سپاه پاسداران خانه در این مکان کوچک هم شده بود ، که او احساس خود را
سفر به داشتن به یک بحران می آیند.
و او ، در نتیجه ، به عنوان کمی تعجب به عنوان یک مرد می تواند ، برای پیدا کردن خود را بیدار
در مسافرخانه های کوچک که او تا صبح بوده است ، پرداخت در وسط
شب.
بیدار توسط مامور محلی ترسو و سه میهن پرستان مسلح در کلاه قرمز خشن و
با لوله های در دهان خود ، که روی تخت نشسته است.
"مهاجر ، گفت :" کارگذار "من به شما را به پاریس فرستاد ، تحت
اسکورت. "
"شهروندی ، من تمایل به چیزی بیش از رسیدن به پاریس ، هر چند که من می تواند با توزیع
اسکورت. "
"سکوت" growled قرمز کلاه ، قابل توجه در لحاف را با ته قنداق تفنگ پایان او
شاهین کوچک نر. "صلح ، اشراف زاده!"
مشاهده شده : "به عنوان وطن پرست خوبی می گوید ،" مامور ترسو است.
"شما یک اشراف زاده ، و باید اسکورت داشته -- و برای آن باید پرداخت شود."
چارلز Darnay گفت : "من هیچ انتخابی ندارند ، است.
"انتخاب! به صحبتهای او گوش! "گریه scowling همان
RED - CAP. "همانطور که اگر آن بود نفع از آن محافظت شود
از لامپ آهن! "
مشاهده کارگذار : "این است که همیشه به عنوان وطن پرست خوبی می گوید ،".
"ظهور و لباس خود را ، مهاجر است."
Darnay پیروی می شود ، و بازگشت به خانه نگهبان ، گرفته شد که در آن دیگر وطن پرستان در خشن
کلاه قرمز ، سیگار کشیدن ، نوشیدن ، و خوابیدن ، توسط سازمان دیده بان آتش شدند.
در اینجا او بهای سنگین برای اسکورت خود پرداخت می شود ، و از این رو او را با آن در مرطوب آغاز ،
جاده های مرطوب در سه ساعت در صبح.
اسکورت دو وطن پرستان نصب شده در کلاه قرمز و سه رنگ cockades ، مسلح با
muskets ملی و سابرز ، که سوار بر روی هر دو طرف از او.
اسکورت اداره اسب خود را ، اما یک خط شل به افسار او متصل شده بود ،
پایان که یکی از وطن پرستان در نگه داشته girded دور مچ دست خود را.
در این حالت آنها به جلو با باران شدید رانندگی در چهره خود مجموعه : clattering در
صدای یورتمه رفتن اسب سواره نظام سنگین را روی پیاده رو شهر ناهموار ، و بر جاده های در منجلاب فرو بردن عمیق.
در این حالت بدون تغییر طی شدن ، به جز اسب و سرعت ، تمام
در منجلاب فرو بردن لیگ های عمیق که بین آنها و سرمایه غیر روحانی.
آنها در شب سفر ، توقف و یا دو ساعت پس از سپیده دم ، و دروغ توسط
تا گرگ و میش سقوط کرد.
اسکورت شد و تا wretchedly لباس ، که آنها کاه را دور پاهای برهنه خود را پیچ خورده ،
و کاهگلی شانه ژنده خود را به حفظ خاموش مرطوب.
به غیر از ناراحتی شخصی بودن حضور ، و جدای از چنین
ملاحظات خطر حاضر است از یکی از میهن پرستان که مزمن به وجود آمد
مست و حمل شاهین کوچک نر خود را بسیار
بی پروا ، چارلز Darnay خویشتنداری بود که بر او گذاشته ، اجازه نمی دهد
بیدار هر گونه نگرانی جدی در پستان خود ، برای ، او را با خود استدلال که می تواند
هیچ اشاره ای به شایستگی از
مورد فردی بود که هنوز رتبهدهی نشده است اظهار داشت ، و بازنمودهای ، confirmable توسط
زندانی در Abbaye ، که هنوز ساخته نشده است.
اما زمانی که آنها به شهر Beauvais - - که آنها در شامگاه آمد ، هنگامی که
خیابان با مردم پر شد -- او نمی تواند از خود پنهان است که از جنبه های
امور بود بسیار نگران کننده است.
جمعیت شوم جمع شده بودند برای دیدن او از اسب پیاده شدن از مجوز های ارسال و حیاط ، و بسیاری از
صدای به نام با صدای بلند "مرگ بر مهاجر!"
او در عمل نوسانی خود را از زین او متوقف شد ، و از سرگیری آن خود را به عنوان
امن ترین مکان ، گفت : "مهاجر ، دوستان من!
آیا شما نمی بینم در اینجا ، در فرانسه ، از اراده من؟ "
گریه : "شما یک مهاجر لعنت ،" گروهبان اصطبل ، و او را به شیوه ای خشمگین
از طریق مطبوعات ، در دست چکش "و شما یک اشراف زاده لعنت!"
رئيس پست خانه خود را بین این مرد و افسار سوار (که در آن interposed
او آشکارا ساخت) ، و soothingly گفت ، "به او اجازه می شود ، اجازه او باشد!
او در پاریس مورد قضاوت قرار خواهد شد. "
"قضاوت" را تکرار کرد نعلبند ، نوسانی چکش او را.
"AY! و به عنوان خائن محکوم کرد. "در این جمعیت roared تایید.
چک کردن رئيس پست ، که برای تبدیل سر اسب خود را به حیاط (
وطن پرست مست composedly در زین خود را نشسته به دنبال ، با دور خط خود را
مچ دست) ، Darnay گفت ، به محض او می تواند شنیدم :
"دوستان ، خودتان را فریب و یا شما را فریب می دادند.
من خائن هستم. "
"او نهفته است!" گریه اسمیت. "او یک خائن پس از این حکم است.
زندگی او به مردم محروم می شود. لعنت زندگی خود را خود نمی باشد! "
در یک لحظه که Darnay عجله در چشم از جمعیت را دیدم ، که یکی دیگر از
فوری را بر او به ارمغان آورد ، رئيس پست ، اسب خود را به حیاط تبدیل ،
اسکورت در نزدیک خود را بر اسب سوار
پهلوها و رئيس پست خانه بسته و دروازه های دو دیوانه ، ممنوع است.
نعلبند ضربه با چکش او را بر آنها اصابت کرد ، و جمعیت تشکر ، اما ، نه
بیشتر انجام شد.
این فرمان که اسمیت سخن گفت؟ "
Darnay رئيس پست خانه پرسید ، زمانی که او تا به حال از او تشکر شده ، و در کنار او ایستاده بود
حیاط.
"به راستی ، یک حکم برای فروش ملک از مهاجران است."
"زمانی که منتقل می شود؟" "در چهاردهم.
"روز من را ترک انگلستان!"
"همه می گوید از آن است ، اما یکی از چند و وجود خواهد داشت که دیگران -- اگر وجود دارد
در حال حاضر نمی -- طرد همه مهاجران ، و همه محکوم به اعدام هستند که بازگشت.
است که منظور او وقتی که او گفت : زندگی شما را آن گونه که مایلید تغییر دهید. "
اما بدون چنین حکم هنوز وجود دارد؟ "
"چه من می دانم" گفت : رئيس پست خانه ، shrugging شانه خود را "ممکن است وجود داشته باشد ، و یا
وجود خواهد داشت. این همان است.
چه می خواهید؟ "
آنها در برخی از نی در زیر شیروانی قرار دادن تا وسط شب استراحت ، و سپس سوار
رو به جلو دوباره هنگامی که تمام شهر خواب بود.
در میان بسیاری از تغییرات وحشی قابل مشاهده بر روی چیزهای آشنا را ساخته است که این سوار وحشی
غیر واقعی ، نه دست کم به نادر بودن ظاهرا خواب بود.
پس از بیش از جاده های دلتنگ کننده ، طولانی و تنهایی ترغیب را ، آنها را به یک خوشه از فقرا می آیند
کلبه ، در تاریکی ارگنکن ، اما همه پر زرق و برق با چراغ ، و یافتن
مردم ، به شیوه ای شبح مانند در مرده
شب ، سر گشت می زد دست در دور دست چروک خورده درخت آزادی ، و یا همه کشیده تا
با هم آواز آهنگ آزادی.
خوشبختانه ، با این حال ، خواب در Beauvais وجود دارد این بود که شب به آنها کمک کند از آن
و آنها منتقل یک بار دیگر به تنهایی و تنهایی : jingling از طریق
نا بهنگام سرد و مرطوب ، در میان فقیر
زمینه های که هیچ میوه ای از زمین را به همراه داشت به حال در آن سال ، توسط متنوع
سیاه باقی مانده از خانه های سوخته ، و ظهور ناگهانی از یک دسته نظامی کمین کرده ، و
SHARP reining در سراسر راه خود را ،
گشت وطن پرست در ساعت در تمام جاده ها.
نور روز در تاریخ و زمان آخرین آنها را قبل از دیوار پاریس در بر داشت.
سد بسته شد و به شدت محافظت زمانی که آنها سوار به آن است.
"مقالات این زندانی کجا هستند؟" خواستار یک مرد مصمم به دنبال در
قدرت ، که توسط گارد احضار شد.
که به طور طبیعی توسط کلمه نامطبوعی رخ داد ، چارلز Darnay درخواست سخنران
توجه کنید که او مسافر آزاد و شهروند فرانسه شد ، مسئول اسکورت
که دولت آشفته کشور
حال بر او تحمیل شده است ، و که او برای پرداخت شده بود.
"،" تکرار همان شخص بر جسته ، بدون در نظر گرفتن هر گونه توجه از او هر
مقالات این زندانی هستند؟ "
وطن پرست مست آنها را در کلاه او بود ، و تولید آنها را.
ریخته گری چشم خود را بر نامه Gabelle ، همان شخصیت در قدرت نشان داد
اختلال و شگفتی و در Darnay با توجه دقیق نگاه کرد.
او را ترک اسکورت و همراهی می کردند بدون گفتن یک کلمه ، با این حال ، رفت و به نگهبان
اتاق در همین حال ، آنها بر اسب های خود در خارج از دروازه نشسته است.
در مورد او در حالی که در این حالت در حال تعلیق ، چارلز Darnay مشاهده
دروازه یک نگهبان به مخلوط از سربازان و میهن پرستان برگزار شد ، دومی به مراتب outnumbering
سابق و که در حالی که ورود به
شهر برای چرخ دستی های دهقانان آوردن در منابع ، و برای ترافیک مشابه و
قاچاقچیان ، به اندازه کافی آسان بود ، خارج شدن ، حتی برای homeliest مردم ، بسیار
دشوار است.
مختلط متعددی از زنان و مردان ، نه به ذکر جانوران و وسایل نقلیه مختلف
انواع بود ، در حال انتظار برای شماره چهارم ، اما ، شناسایی قبلی به طوری سخت بود که
آنها را از طریق سد فیلتر بسیار آهسته است.
برخی از این افراد به نوبه خود آنها را می دانستند برای معاینه می شود تا دور ، که آنها دراز
مرگ بر روی زمین به خواب و یا سیگار می کشید ، در حالی که برخی دیگر با هم صحبت کردیم ، و یا loitered در مورد.
کلاه قرمز و سه رنگ cockade جهانی ، چه در میان مردان و زنان است.
هنگامی که او در زین او برخی از نیم ساعت نشسته بود ، به دست گرفتن توجه داشته باشید از این چیزها ، Darnay
خود را توسط همان مرد در قدرت ، که به کارگردانی نگهبان برای باز کردن مواجه
سد.
سپس او را به تحویل اسکورت ، مست و هوشیار ، یک رسید برای همراهی می کردند ، و
درخواست او را به پیاده کردن.
او چنین است ، و دو میهن پرستان ، منجر اسب خسته اش ، تبدیل و به دور سوار
بدون ورود به شهر.
او هادی او را به یک اتاق نگهبانی همراه است ، بوی بد شبیه بوی شراب و تنباکو رایج
که در آن سربازان خاص و وطن پرستان ، خواب و بیدار ، مست و هوشیار ، و در های مختلف
کشورهای بی طرف بین خواب و بیداری ،
مستی و هوشیاری ، ایستاده و دروغ گفتن در مورد.
نور در نگهبان خانه ، نیمی مشتق شده از نفت پایانی لامپ از شب ، و
نیمی از روز پوشیده از ابر بود ، در یک شرایط مربوطه نامشخص است.
برخی از ثبات بودند دروغ گفتن باز بر روی یک میز و یک افسر از جنبه های تاریک و درشت ، ،
ریاست این.
"Defarge شهروند ، گفت :" او به هادی Darnay ، به عنوان یک لغزش کاغذ به او در زمان
نوشتن بر روی. "آیا این Evremonde مهاجر؟"
"این مرد است."
سن شما ، Evremonde؟ "" سی و هفت. "
"متاهل ، Evremonde؟" "بله."
"از کجا ازدواج کرده؟"
"در انگلستان است." "بدون شک.
از کجا زن شما ، Evremonde است؟ "" در انگلستان است. "
"بدون شک.
شما سپرده ، Evremonde ، به زندان لا نیروی. "
"فقط آسمان بانگ زد :" Darnay. تحت چه قانون و چه جرم؟ "
این افسر تا از لغزش خود را از کاغذ را برای یک لحظه نگاه.
"ما به قوانین جدید ، Evremonde ، و جرایم جدید ، از شما بودند."
او آن را با یک لبخند سخت گفت ، و در ادامه نوشتن.
"من درخواست کردن التماس کردن شما به رعایت که من آن را به اینجا می آیند به طور داوطلبانه ، در پاسخ به آن
درخواست تجدید نظر کتبی عضو هم میهن نهفته است که قبل از اینکه شما.
من تقاضا بیش از این فرصت را به انجام این کار بدون تاخیر.
نیست که سمت راست من؟ "" مهاجران بدون حقوق ، Evremonde "
پاسخ بی عاطفه.
افسر نوشت : تا زمانی که تا به حال به پایان رسید ، خواندن را به خود او نوشته شده است ،
sanded آن ، و دست آن را به Defarge ، با کلمات "در راز."
Defarge را به زندانی که او باید او را همراهی motioned با مقاله.
زندانی اطاعت ، و گارد دو از وطن پرستان در مسلح از آنها حضور داشتند.
"آیا آن را به شما ، گفت : Defarge در صدای کم ، آنها به عنوان مراحل پاسدارخانه رفت و
تبدیل به پاریس ، که ازدواج دختر دکتر Manette ، یک بار در زندانی
در باستیل است که نه بیشتر؟ "
"بله" پاسخ Darnay ، نگاه او را با تعجب.
"اسم من Defarge است ، و شراب - مغازه نگه داشتن من در آنتوان سنت چهارم.
احتمالا از شما از من شنیده شده است. "
"همسرم آمد به خانه خود را به اصلاح شدن پدرش؟
بله!
کلمه "زن" به نظر می رسید به عنوان یادآور غم انگیز به Defarge خدمت می کنند ، با ناگهانی می گویند
بی صبری ، "به نام آن زن SHARP تازه متولد شده ، و به نام لا
گیوتین ، چرا شما به فرانسه می آید؟ "
"شما شنیده ام به من می گویند به همین دلیل ، یک دقیقه قبل. آیا فکر می کنید آن حقیقت است؟ "
"یک حقیقت بد برای شما ، گفت :" Defarge ، صحبت کردن با ابرو کشباف ، و به دنبال
راست قبل از او.
"در واقع من از دست رفته در اینجا. همه در اینجا به طوری بی سابقه است ، بنابراین تغییر است ،
ناگهانی و ناعادلانه ، که من کاملا از دست داده است.
آیا شما من به کمی کمک میشوند؟ "
"هیچ." Defarge صحبت می کرد ، همیشه به دنبال مستقیم
قبل از او. آیا شما من تنها یک سوال پاسخ خواهد داد؟ "
"شاید.
با توجه به ماهیت آن. شما می توانید آنچه در آن است. "
"در این زندان که من می خواهم تا به ناحق ، حق من به برخی از آزاد
ارتباط با جهان خارج؟ "
"شما خواهید دید." "من به خاک سپرده شود وجود دارد ، prejudged ،
و بدون هیچ وسیله ای برای ارائه پرونده من؟ "
"شما خواهید دید.
اما بعد چه؟ افراد دیگر شده اند به طور مشابه در به خاک سپرده شد
بدتر از زندان ، قبل از اینکه در حال حاضر. "" اما هرگز مرا Defarge شهروندان. "
Defarge بطور تاریکی در او برای پاسخ نگاه ، و در سکوت مداوم و مجموعه ای راه می رفت.
عمیق تر او را به این سکوت غرق ، کم نور امید وجود داشت -- و یا تا Darnay
فکر -- نرم شدن خود را در هر درجه خفیف.
او ، در نتیجه ، با عجله ساخته شده برای گفتن :
"این از اهمیت به من است (می دانید ، شهروند ، حتی بهتر از من ، از چگونگی
اهمیت زیادی) ، که من باید قادر به برقراری ارتباط به کامیون آقای بانک Tellson ،
نجیب زاده انگلیسی که هم اکنون در پاریس است ،
این حقیقت ساده ، بدون نظر ، که من شده اند به زندان لا پرتاب
نیروی. آیا شما علت که برای من انجام می شود؟ "
"من انجام خواهد داد ،" Defarge سرسختانه دوباره ، "هیچ چیز برای شما.
وظیفه من این است که به کشور من و مردم است. من بنده قسم خورده شده از هر دو ، در برابر
شما خواهد شد.
من هیچ چیز را برای شما انجام دهد. "چارلز Darnay احساس آن نا امید کننده به درخواست کردن التماس کردن
او را بیشتر ، و غرور او علاوه بر لمس بود.
از آنجا که در سکوت راه می رفت ، او می تواند اما نه ببینید چگونه استفاده می شود افراد به
عینک زندانیان عبور در طول خیابان.
کودکان بسیار به ندرت او را متوجه.
چند رهگذران تبدیل سر خود را ، و چند انگشت خود را در او را به عنوان را تکان داد
اشراف زاده ، در غیر این صورت ، که یک مرد در لباس خوب باید رفتن به زندان ، هیچ بود
قابل توجه تر از است که به عنوان یک کارگر در لباس های کار باید به رفتن به محل کار.
در یکی باریک ، خیابان تاریک و کثیف که از طریق آن آنها به تصویب رساند ، هیجان زده
سخنران ، نصب شده بر روی مدفوع بود ، خطاب به تماشاگران هیجان زده در جنایات علیه
مردم ، شاه و خانواده سلطنتی است.
چند کلمه ای که او از لب این مرد گرفتار ، برای اولین بار ساخته شده آن را به چارلز شناخته شده
Darnay که شاه در زندان بود ، و سفرای خارجی بود و
تمام پاریس را ترک کرد.
در جاده ها (به جز در Beauvais) او مطلقا هیچ چیزی شنیده بود.
اسکورت و هشیاری جهانی به طور کامل جدا شده او را.
که او در میان خطرات بسیار بیشتری نسبت به آنهایی که به حال توسعه یافته کاهش یافته بود
خود را هنگامی که او انگلستان را ترک او البته می دانستند.
که خطرات به حال در مورد او ضخیم سریع ، و ممکن است ضخیم شدن سریع تر و سریع تر در عین حال ، او
البته در حال حاضر می دانستند.
او می تواند به خودش اما نه اعتراف است که او ممکن است این سفر ساخته نشده است ، اگر او
می توانست پیش بینی حوادث چند روز.
و در عین حال سوء ظن او تا تیره بودند نه به عنوان ، توسط نور از این زمان بعد تصور ،
آنها به نظر می رسد.
ناراحتی به عنوان آینده بود ، آن را آینده ناشناخته بود ، و در گمنامی آن وجود دارد
امید نادان بود.
قتل عام وحشتناک ، روزها و شب های طولانی ، که در عرض چند دور از
ساعت ، برای قرار دادن یک علامت بزرگ خون بر زمان مبارک بدست میآورد و برداشت ،
تا آنجا که از دانش او بود که اگر آن را از صد هزار سال دور شده بود.
"زن SHARP تازه متولد شده ، و به نام لا گیوتین" بود به سختی به او شناخته می شود ، و یا به
کلی از مردم ، با نام.
اعمال هراسان شده که به زودی انجام می شود ، احتمالا در آن زمان بودند unimagined
در مغز ظالمان است. چگونه می تواند در سایه دارند
مفاهیم از یک ذهن مهربان؟
رفتار ناعادلانه در بازداشت بسر می برند و مشقت ، و در تفکیک بی رحمانه از خود
همسر و فرزند ، او پیش بینی احتمال یا یقین ، اما ، فراتر از
این ، او هیچ چیز مخوف و مجزا است.
با استفاده از این در ذهن او بود ، که به اندازه کافی به حیاط زندان دلتنگ کننده ، او ادامه می دهند
وارد زندان لا نیروی.
مردی با صورت پف کرده باز چوگان قوی ، به چه کسی Defarge ارائه شده "
مهاجر Evremonde. "" شیطان!
چه تعداد بیشتری از آنها! "مردی با صورت پف کرده را بانگ زد.
Defarge رسید خود را بدون توجه به علامت تعجب در زمان ، و عقب نشینی با دو
هموطنان ، میهن پرستان است.
"آنچه شیطان ، من می گویم دوباره!" گفت gaoler ، سمت چپ با همسر خود.
"چند!"
همسر gaoler ، که با پاسخ به این سوال ارائه شده ، صرفا پاسخ داد :
"یکی باید صبر داشته باشد ، عزیزم!"
سه turnkeys که وارد پاسخگو به زنگ او زنگ زد ، در واقع همان تکرار "احساسات و
یکی از افزود : "برای عشق به آزادی" که در آن محل مانند نامناسب صدا
نتیجه گیری.
زندان نیروی لا زندان تیره ، تاریک و کثیف بود ، و با بوی وحشتناک
خواب ناپاک در آن است.
فوق العاده به زودی طعم کریه خواب زندانی ، آشکار می شود در
همه مانند مکان که بیمار برای مراقبت! "در نهان ، بیش از حد" بیدارم gaoler ،
به دنبال در کاغذ نوشته شده است.
همانطور که اگر من در حال حاضر کامل به ترکیدن!
او این مقاله بر روی یک فایل چسبیده اند ، در ستیزگی و چارلز Darnay در انتظار او
لذت بیشتر به مدت نیم ساعت : گاهی اوقات ، به قدم زدن وپیش قوی
اتاق قوسی : گاهی اوقات ، در حال استراحت بر روی یک سنگ
زین : در هر دو مورد بازداشت شده بر روی حافظه از رئیس حک شده باشد و
زیردستان خود. "بیا!" گفت که این فرمانده ، در طول مصرف
کلید های خود را ، "با من آمده ، مهاجر است."
از طریق زندان ملال انگیز گرگ و میش ، اتهام جدید او را به راهرو همراه و
راه پله ، درب های بسیاری از clanging و قفل پشت سر آنها ، تا زمانی که آنها را به بزرگ شد ،
پایین ، طاقی شکل محفظه ، با زندانیان از هر دو جنس شلوغ شده است.
زنان در یک میز بلند نشسته بودند ، خواندن و نوشتن ، بافندگی ، خیاطی ، و
embroidering مرد بودند ترین قسمت ایستاده در پشت صندلی خود را ، یا
طولانی بالا و پایین اتاق.
در ارتباط غریزی از زندانیان با جرم و جنایت شرم آور و ننگ ، جدید
وارد عقب کشیدم از این شرکت است.
اما عدم حقیقت مهمترین دستاورد او سواری طولانی غیر واقعی ، بود ، خود را همه در یک بار افزایش
برای دریافت او را ، با هر پالایش شیوه ای شناخته شده به زمان ، و با تمام
تعامل با زینت و courtesies زندگی.
بنابراین به طرز عجیبی این اصلاحات توسط رفتار زندان و اندوه به تیره و ابر آلود شد ، بنابراین
طیفی که در کثافت کاری نامناسب و بدبختی را از طریق تبدیل شدن به
که آنها دیده می شد ، که Darnay چارلز به نظر می رسید به یک شرکت مرده ایستاده.
ارواح همه!
زیبایی شبح ، شبح شکوه ، شبح از ظرافت ،
روح غرور ، شبح از بیهودگی ، شبح از شوخ طبعی ، شبح از جوانان ، شبح
سن ، همه در انتظار اخراج خود را از
ساحل متروک ، همه روشن او چشم که با مرگ آنها تا به حال تغییر شدند
فوت در آینده وجود دارد. او حرکت را لرزاند.
gaoler در کنار او ایستاده ، و gaolers دیگر در حال حرکت در مورد چه کسی می توانست
و به اندازه کافی به ظاهر در ورزش عادی از توابع خود بوده است ،
نگاه extravagantly درشت در تقابل
با sorrowing مادران و گل دختر که آنجا بودند -- با
تجلی از زن عشوه گر ، زیبایی جوان ، و زن بالغ به ظرافت
تربیت -- که وارونگی از همه تجربه
و احتمال که صحنه سایه های ارائه شده ، به تمام تلاش خود را به اوج بود.
مطمئنا ، ارواح همه.
مطمئنا ، غیرواقعی طولانی سوار شدن برخی از پیشرفت بیماری است که او را به این آورده بود
تیره فام
"در نام اصحاب مونتاژ در بدبختی ، گفت :« آقایی از وقار
ظاهر و آدرس ، جلو آمدن ، "من افتخار دادن به شما خوش آمد به لا
زور و condoling با شما در مصیبت است که شما را در میان ما به ارمغان آورد.
ممکن است آن را به زودی خاتمه با خوشحالی!
این امر می تواند بی ربطی جاهای دیگر ، بلکه آن است که بنابراین در اینجا ، برای پرسیدن نام شما و
شرایط؟ "
چارلز Darnay خود را roused ، و اطلاعات لازم را داد ، در کلمات به عنوان مناسب
او می تواند.
گفت : "اما من امیدوارم ،" نجیب زاده ، پس از gaoler ارشد با چشم خود ، که نقل مکان کرد
در سراسر اتاق ، که شما در راز نیست؟ "
"من معنی اصطلاح را درک نمی کنند ، اما من آنها را شنیده اند می گویند تا."
"آه ، چه حیف! ما بسیار از آن پشیمانی!
اما شجاعت ؛ چند تن از اعضای جامعه ما را در مخفی بوده است ، در ابتدا ، و
طول کشیده است ، اما یک زمان کوتاه است. "سپس او افزود : بالا بردن صدای او ،" من اندوهگین
برای اطلاع رسانی به جامعه -- در راز ".
سوفل ترحم وجود دارد به عنوان چارلز Darnay عبور از اتاق به رنده شده
درب که در آن gaoler او را در انتظار ، و بسیاری از صداها -- که از این میان ، نرم و
صدای زنان دلسوز بودند
آشکار -- خواسته های خوب و تشویق به او داد.
او در درب رنده شده تبدیل شده است ، به رندر تشکر از قلب خود ، آن را تحت قانون بسته شد
دست gaoler و تجلی از بین رفت از بینایی خود را برای همیشه لطفا برای.
چوگان در راه پله سنگ افتتاح شد ، منجر به سمت بالا است.
هنگامی که آنها تا به حال صعود چهل گام (زندانی از نیم ساعت در حال حاضر شمارش
آنها) ، gaoler افتتاح شد درب پایین سیاه و سفید ، و آنها را در یک سلول انفرادی گذشت.
این سرد و مرطوب رخ داد ، اما تاریک بود نبود.
"با احترام ، گفت :" gaoler. "چرا من محدود به تنهایی؟"
چگونه من می دانم! "" من می توانم قلم ، جوهر و کاغذ خرید؟ "
"چنین سفارشات من نیست.
بازدید شما خواهد شد ، و پس از آن می توانید بپرسید. در حال حاضر ، شما ممکن است مواد غذایی خود را ، خرید و
چیزی بیشتر "در سلول وجود دارد ، یک صندلی ، یک میز ،
و تشک کاه.
همانطور gaoler بازرسی کلی از این اشیاء ساخته شده ، و چهار دیوار ،
قبل از بیرون رفتن ، فانتزی سرگردان سرگردان از طریق ذهن زندانی
تکیه بر علیه مخالف دیوار به او ،
که این gaoler unwholesomely پف کرده بود ، هر دو در صورت و فرد ، به عنوان
شبیه یک مرد که غرق شده بود و از آب پر است.
وقتی gaoler رفته بود ، او در راه همان سرگردان فکر "اکنون من سمت چپ ، اگر من به عنوان
ها مرده بودند. "
توقف پس از آن ، نگاه کردن در تشک ، او از آن با یک بیمار تبدیل
احساس ، و فکر کردم ، "و در اینجا ، در این موجودات خزنده ، شرط نخست است
بدن پس از مرگ است. "
"چهار پنج قدم و نیم ، پنج قدم چهار و نیم ، پنج قدم چهار و
نیم. "
زندانی پس وپیش در سلول اش راه می رفت ، شمارش اندازه گیری آن ، و غرش
شهری مثل طبل های گنگ با متورم وحشی صدای افزوده شده به آنها به وجود آمد.
"او ساخته شده کفش های او ساخته شده ، کفش ، او کفش ساخته شده است."
زندانی شمارش دوباره اندازه گیری ، و گام سریع تر ، به منظور جلب و ذهن خود را با او
از آن تکرار دوم.
"ارواح که از بین رفت زمانی که دریچه بسته.
یکی در میان آنها وجود داشت ، ظاهر بانوی لباس سیاه و سفید ، که تکیه در
دارای منفذ کردن یک پنجره ، و او تا به حال یک نور درخشان بر موهای طلایی او ، و او
شبیه * * * * * * * * * * * * ما در سوار شدن دوباره ،
به خاطر خدا ، از طریق روستاهای نورانی با تمام مردم بیدار!
* * * * * * * * او کفش ، او کفش ، او کفش.
* * * * * * * * پنج قدم چهار و نیم. "
با فرستادن اسکرپ چنین جای خود غلت بزنید و نورد به سمت بالا از اعماق ذهن او ، زندانی
راه می رفت سریع تر و سریع تر ، obstinately شمارش و شمارش و غرش
شهرستان به این حد تغییر -- که هنوز
مثل طبل خفه نورد ، اما با شیون کردن صداهایی که او می دانست ، در متورم
که بالای آنها افزایش یافت.
>
کتاب سوم : مسیر طوفان فصل دوم.
سنگ چاقو تیز کنی
بانک Tellson ، در محله سنت ژرمن پاریس تاسیس شده ، در یک جناح بود
خانه ای بزرگ ، که با نزدیک شدن توسط یک حیاط و از خیابان با یک دیوار بلند بسته شده
و دروازه قوی است.
این خانه متعلق به اشراف زاده بزرگ که در آن زندگی کرده بود تا او پرواز از آن ساخته شده
مشکلات ، در لباس آشپز خود را ، و در سراسر مرزها.
جانور صرف تعقیب پرواز از شکارچیان ، او هنوز هم در فرهنگسار او بود
کسی به غیر از همان Monseigneur ، آماده سازی که شکلات برای که
لب یک بار اشغال کرده بود و سه مرد قوی علاوه بر آشپز در سوال.
Monseigneur رفته ، و سه مرد قوی اجازه ها و پروانه خود را از گناه از داشتن
دستمزد بالا کشیده شده خود ، توسط بیش از اراده و آمادگی ما برای کاهش گلو خود را بر روی
محراب جمهوری dawning یکی و
اشخاص و آزادی ، برابری ، برادری ، و یا مرگ ، خانه Monseigneur
شده بود ، برای اولین بار sequestrated ، و پس از آن مصادره شده است.
برای همه چیز منتقل شده اینقدر تند و سریع ، و فرمان به دنبال فرمان با که شدید
بارش ، که در حال حاضر پس از شب سوم ماه پاییز از ماه سپتامبر ،
فرستادگان وطن پرست از قانون در
در اختیار داشتن خانه Monseigneur ، و آن را با سه رنگ مشخص شده بود ، بودند و
نوشیدن براندی در آپارتمان دولت خود را.
محل کسب و کار در لندن مانند محل Tellson از کسب و کار در پاریس ،
به زودی کاخ را از ذهن خود و به روزنامه رانده است.
، چه مسئولیت بریتانیا ارام و احترام گفته اند
نارنجی درختان در جعبه ها در حیاط بانک ، و حتی به کوپید بیش از
مقابله؟
با این وجود چنین چیزهایی بودند. Tellson کوپید whitewashed بود ، اما او
هنوز به سقف می شود ، دیده می شود در جالبترین ملافه ها ، با هدف (به عنوان او اغلب
می کند) در پول از صبح تا شب.
ورشکستگی به ناچار باید از این شرک جوان داشته باشند ، می آیند در خیابان Lombard ،
لندن ، و همچنین آلاچیق curtained در عقب پسر جاودانه ، و نیز از
به دنبال شیشه به شما اجازه می دهد تا به دیوار ، و همچنین
کارمندان در تمام قدیمی ، که در ملاء عام در کوچکترین تحریکی رقصید.
با این وجود ، Tellson فرانسه می تواند با این چیزها بسیار خوب ، و ، تا زمانی
به عنوان زمان محلی برگزار شد با هم ، هیچ مردی وحشت در آنها صورت گرفته بود ، و بیرون کشیده شده خود را
پول است.
چه پول خواهد بود از Tellson را کشیده پس ، و آنچه وجود دارد که به دروغ ، از دست رفته
و فراموش شده ، بشقاب و جواهرات را در مخفی - اماکن Tellson در لکه دار کردن ، در حالی که
سپرده گذاران زنگ زده در زندان ها ، و هنگامی که
آنها باید با خشونت جان خود را از دست ، که چگونه بسیاری از حساب هایی با Tellson هرگز
متعادل در این جهان ، باید به بعد انجام شده ، هیچ مردی می توانست گفت ،
آن شب ، بیش از آقای جارویس کامیون
می تواند ، هر چند او به شدت از این پرسش ها فکر کردم.
او توسط آتش چوب تازه نورانی نشسته (سال رنگ باخته است و بی ثمر بود
زودرس سرد) ، و در چهره او صادق و شجاع بود ، سایه عمیق تر وجود دارد
نسبت به لامپ های مستقل می تواند پرتاب ، و یا هر
شی در اتاق distortedly منعکس کننده -- سایه ای از وحشت.
او اتاق در بانک را اشغال کردند ، در راحت و کاربر پسند خود را به مجلس که او تا به حال رشد
شود ، مانند ریشه پیچک قوی.
این chanced که آنها یک نوع امنیت را از اشغال میهن پرستانه از مشتق
ساختمان اصلی است ، اما نجیب زاده واقعی دل هرگز در مورد آن محاسبه می شود.
همه چنین شرایطی به او بی تفاوت بودند ، به طوری که او وظیفه می کرد.
در طرف مقابل از حیاط ، زیر یک ردیف درخت ، ایستاده گسترده بود --
برای واگن -- که در آن ، در واقع ، برخی از واگن از Monseigneur هنوز ایستاده بود.
در مقابل دو ستون دو بزرگ شعله ور flambeaux محکم شد ، و در
نور از این ، ایستادن در هوای آزاد ، سنگ چاقو تیز کنی بزرگ بود : تقریبا
نصب شده چیزی که به نظر میرسد که
عجله شده است وجود دارد از اهنگر همسایه برخی ، یا کارگاه های دیگر آورده است.
افزایش و به دنبال از پنجره در این اشیاء بی ضرر ، آقای کامیون لرزیدند و
توسط آتش به صندلی خود را بازنشسته می شود.
او ، باز به حال و نه تنها پنجره شیشه ای است ، اما شبکه کور خارج از آن ، و او
هر دو کشور مجددا بسته شده بود ، و او را از طریق قاب خود لرزیدند.
از خیابان فراتر از دیوار بالا و دروازه قوی ، شب معمول آمد
همهمه از شهر ، در حال حاضر و پس از آن حلقه وصف ناپذیر در آن است ، عجیب و غریب و
عجیب و غریب ، که اگر برخی صداهای غیر عادی از طبیعت وحشتناک قرار بود به بهشت.
: "خدا را شکر ، گفت : آقای کامیون ، clasping دست خود را ، که هیچ کس به من نزدیک و عزیز است
در این شهر بسیار ناراحت کننده به شب.
او رحمت بر همه کسانی که در معرض خطر هستند! "
به زودی پس از آن ، زنگ در دروازه بزرگ صدا ، و او فکر کرد : "آنها آمده اند
! "و نشست گوش دادن.
اما ، هیچ فوران با صدای بلند به حیاط وجود داشت ، او تا به حال انتظار می رود ، و او شنید
دروازه برخورد دوباره ، و همه ساکت بود.
عصبیت و ترس که بر او الهام بخش که تشویش مبهم
احترام به بانک ، که یک تغییر بزرگ به طور طبیعی که بیدار ، با احساسات از جمله
roused.
آن را به خوبی محافظت می شد ، و او تا در میان مردم قابل اعتماد بودند که تماشای
آن ، زمانی که درب خود را به طور ناگهانی باز شود ، و دو چهره عجله ، در نگاه که او
سقوط پشت در شگفتی.
لوسی و پدرش!
لوسی با آغوش خود کشیده به او ، و با آن نگاه قدیمی حرارت تا
متمرکز شده و تشدید شده بود ، که به نظر می رسید آن را به عنوان اینکه آن را بر شده بود مهر
او چهره به صراحت به دادن زور و قدرت آن را در این قطعه یکی از زندگی اش.
"این چیست؟" گریه آقای کامیون ، تنگی نفس و آشفته است.
موضوع چیست؟
لوسی! Manette!
آنچه اتفاق افتاده است؟ شما را به اینجا آورده؟
آن چیست؟ "
با نگاه ثابت بر او ، رنگ پریدگی و wildness او ، او panted در
اسلحه خود را ، imploringly ، "O دوست عزیزم! شوهر من! "
"شوهر شما ، لوسی؟"
"چارلز" و "چارلز چه؟"
"در اینجا. "در اینجا ، در پاریس؟"
"شده است در اینجا برخی از روزها -- سه یا چهار -- من نمی دانم که چگونه بسیاری از -- من نمی توانم من جمع آوری نه
افکار.
ماموریت از سخاوت به ارمغان آورد او را در اینجا برای ما ناشناخته است ، او متوقف شد.
سد ، و به زندان فرستاده می شود. "پیر مرد زبان آمده گریه غیر قابل جلوگیری است.
تقریبا در همان لحظه ، از دروازه بزرگ التماس دوباره زنگ زد ، و سر و صدا با صدای بلند
فوت و صدای ریختن به حیاط آمد.
"این است که سر و صدا؟" گفت : پزشک ، چرخش به سمت پنجره.
"به نظر نمی آید!" گریه آقای کامیون. "آیا به نظر نمی آید!
Manette ، برای زندگی شما ، آیا نابینایان را لمس نیست! "
پزشک ، با دست خود را بر چفت و بست پنجره تبدیل شده است ، و گفت ، با
لبخند سرد ، جسورانه :
"دوست عزیز من ، من ، زندگی مفتون در این شهر است.
من یک زندانی باستیل. هیچ وطن پرست در پاریس وجود دارد -- در پاریس؟
در فرانسه -- که دانستن اینکه من که یک زندانی در باستیل شده است ، مرا لمس کن ،
به جز من پایمال کردن با استقبال ، و یا حمل من در پیروزی.
درد من داده است به من یک قدرت است که ما را از طریق مانع به ارمغان آورد ، و به دست آورد
ما را از اخبار ، چارلز وجود دارد و ما به ارمغان آورده اینجا.
من می دانستم که آن خواهد بود و من می دانستم که من می توانم چارلز کمک می کند تا از همه خطر ؛ گفتم لوسی
بنابراین.-- این است که سر و صدا؟ "دوباره دست خود را بر پنجره بود.
"به نظر نمی آید!" گریه آقای کامیون ، کاملا ناامید.
: "نه ، لوسی ، عزیز من ، و نه شما!" او بازویش او دور ، و او برگزار شد.
"آیا نمی شود به طوری وحشت ، عشق من.
من قاطعانه به شما قسم که من هیچ آسیبی به چارلز اتفاق افتاده می دانند که من تا به حال
بدون سوء ظن حتی از بودن خود را در این محل مرگبار.
چه زندان است او در؟ "
"نیروی لا!" "نیروی لا!
لوسی ، کودک من ، اگر شما شجاع و سرویس در زندگی شما بودند -- و شما
همیشه هر دو -- شما خودتان در حال حاضر آهنگسازی برای انجام دقیقا به عنوان من به شما پیشنهاد ، برای بیشتر
بستگی به آن از شما می توانید فکر می کنم ، و یا می توانم بگویم.
هیچ کمک برای شما در هر گونه اقدام در بخشی خود را به شب وجود دارد ، شما احتمالا نمی تواند
هم بزنید بیرون.
این را می گویم ، زیرا آنچه من باید به شما به خاطر چارلز پیشنهاد ، سخت ترین چیز در
برای انجام از همه. شما فورا باید مطیع می شود ، هنوز هم ، و
آرام.
شما باید اجازه دهید شما را در یک اتاق در پشت در اینجا.
شما باید پدر شما و من به تنهایی به مدت دو دقیقه را ترک کند ، و به عنوان زندگی وجود دارد و
مرگ در جهان را نباید به تاخیر بیاندازد. "
"من به شما تسلیم خواهد شد. من در صورت خود را می بینیم که می دانید می توانید انجام دهید
هیچ چیز دیگری از این. من می دانم که شما درست است. "
پیر مرد او را بوسید و او را به اتاق او عجولانه ، و کلید تبدیل شده و پس از آن ،
آمد hurrying برگشت به پزشک ، و پنجره را باز و تا حدی باز
کور ، قرار داده و دست خود را بر پزشک
بازو ، و با او به داخل حیاط نگاه کرد.
پس از ازدحام زنان و مردان نگاه : به اندازه کافی در تعداد ، یا نزدیک به اندازه کافی ، به
پر کردن حیاط : نه بیش از چهل یا پنجاه در همه.
مردم در اختیار داشتن از خانه آنها را به حال اجازه دهید در در دروازه ، و آنها تا به حال
عجله در به کار در سنگ چاقو تیز کنی و آن را به حال از قرار معلوم شده است راه اندازی وجود دارد برای خود
هدف ، تا در یک نقطه مناسب و بازنشسته.
اما ، چنین افتضاح کارگران ، و از جمله کار افتضاح!
سنگ چاقو تیز کنی تا به حال یک دسته دو ، و عطف به آن دو مرد ، که دیوانه وار شد
چهره ها ، به عنوان موهای بلند خود را flapped whirlings از سنگ چاقو تیز کنی به ارمغان آورد
چهره خود را وحشتناک تر و
بی رحمانه تر از چهره wildest وحشی در وحشیانه ترین لباس مبدل خود را.
ابرو دروغ و سبیلهای غلط بر آنها گیر کرده بودند ، و شنیع خود را
countenances همه خونین و عرق ، و همه چپ چپ با زوزه بودند ، و همه خیره
و خودنمایی میکند با هیجان وحشی و خواب می خواهم.
همانطور که این اراذل و اوباش تبدیل شده و تبدیل شده است ، قفل matted خود را در حال حاضر به جلو بیش از خود پرت
چشم ها ، در حال حاضر به عقب بر گردن خود پرتاب شود ، برخی از زنان در شراب به دهان خود خاموش کنند که
آنها ممکن است نوشیدن و چه با حذف
خون ، و چه با حذف شراب ، و چه با جریان جرقه زده بیرون
از سنگ ، همه جو ستمکار خود را ال گور و آتش به نظر می رسید.
چشم می تواند یک مخلوقی را که در گروه آزاد از اسمیر خون تشخیص نیست.
Shouldering یکدیگر بعدی در جوش سنگ ، مردان قالب بندی نشده این مطلب هستید.
دور کمر ، با رنگ آمیزی بیش از اندام و بدن خود را را ، مردان در همه انواع ژنده پوش ، با
لکه بر آن ژنده پوش و مردان devilishly
مجموعه ای خاموش با غنایم توری زنان و ابریشم و روبان ، با رنگرزی رنگ آمیزی
آن چيز جزئي و از طریق است.
Hatchets ، چاقو ، سرنیزه ، شمشیر ، همه آورده به تیز ، همه قرمز بودند
آن.
برخی از شمشیر هک شده به مچ دست از کسانی که آنها را به اجرا درآمد ، گره خورده است
نوار کتانی و تکه های از لباس : لیگاچورهای مختلف در نوع است ، اما همه عمیق
از یک رنگ.
و به عنوان wielders کوره در رفته از این سلاح ها ، آنها را از جریان ربوده
جرقه و به دور را به خیابان ها پاره ، همان رنگ قرمز قرمز بود در دیوانه وار خود را
چشم ؛ -- چشم ها که هر unbrutalised بیننده بستگی
که با توجه به بیست سال از عمر ، با تفنگ درست هدایت سنگ کردن یا شدن.
این همه در یک لحظه بود ، دیده به عنوان دیدگاه یک مرد غرق ، یا از هر انسان
مخلوق در هر پاس بسیار بزرگ ، می تواند جهان را اگر وجود دارد مراجعه کنید.
آنها از پنجره خود جلب کرد ، و پزشک برای توضیح در خود نگاه
چهره خاکستری دوست.
"آنها ،" آقای کامیون زمزمه واژه ها ، نظر اجمالی ترس دور در قفل شده است
اتاق ، "قتل زندانیان.
اگر شما مطمئن نیستید از آنچه به شما می گویند و اگر شما واقعا به قدرت شما فکر می کنید که --
من اعتقاد دارم شما -- خودتان را به این شیاطین شناخته شده ، و به لا نیروی گرفته شده است.
ممکن است خیلی دیر شده ، من نمی دانم ، اما اجازه دهید آن را نمی شود یک دقیقه بعد! "
دکتر Manette دست خود را فشار عجله از اتاق سربرهنه ، و در
حیاط هنگامی که آقای کامیون نابینایان را به دست آورد.
جریان او موهای سفید ، صورت قابل توجه خود را ، و اعتماد به نفس تند و شدید از خود
روش ، او را از این سلاح ها به کنار مانند آب ، او را در یک لحظه به انجام
قلب از محل تلاقی چند خیابان یا جاده در سنگ.
برای چند لحظه مکث ، و عجله و سوفل ، و ناخوانا وجود دارد
صدا از صدای او و پس از آن آقای کامیون او را دیدم ، احاطه شده توسط همه ، و در میان
یک خط از بیست مردان ، همه مرتبط
شانه به شانه ، و دست به شانه ، با فریادهای هول هولکی -- زنده
باستیل زندانی! راهنما برای خویش و قوم در زندان باستیل در
لا نیروی!
اتاق را برای زندانیان باستیل در مقابل وجود دارد!
ذخیره Evremonde زندانی در نیروی لا! "و هزار فریاد پاسخ دادن به.
او بسته در شبکه به دوباره با یک قلب تکان و لرزش بال ، پنجره و بسته
پرده ، عجله به لوسی ، و به او گفت که پدرش توسط مردم کمک شده بود ،
و در جستجوی همسرش رفته است.
او به کودک خود و خانم Pross با او ، اما ، آن را به او رخ داده است هرگز به
غافلگیر شده ظاهر خود را تا مدت طولانی پس از آن ، هنگامی که او شنبه به تماشای آنها
در آرام مانند شب می دانستند.
لوسی ، تا آن زمان ، کاهش یافته بود را به یک بی حسی در کف پای او چسبیده
به دست خود.
دوشیزه Pross کودک را در تخت خودش گذاشته بود ، و سرش را به تدریج کاهش یافته بود
بر روی بالش در کنار اتهام زیبا او. O ، شب بلند و طولانی ، با ناله از
همسر فقیر!
و O ، شب بلند و طولانی ، بدون بازگشت پدرش و هیچ مژده!
دو بار بیشتر در تاریکی زنگ در دروازه بزرگ صدا و فوران بود
تکرار و سنگ چاقو تیز کنی چرخید و spluttered.
"آن چیست؟" گریه لوسی ، affrighted.
"صدا در نیاوردن! شمشیر سرباز هستند تیز وجود دارد ، "
گفت : آقای کامیون. محل اموال ملی است در حال حاضر ، و
مورد استفاده به عنوان یک نوع اسلحه خانه ، عشق من. "
دو بار بیشتر در همه ، اما ، آخرین طلسم کار ناتوان بود و حملهای.
به زودی پس از آن روز شروع به طلوع آفتاب ، و او به نرمی خود را از جدا
clasping دست ، و با احتیاط نگاه دوباره.
یک مرد ، به طوری besmeared که او ممکن است شده اند سرباز بشدت مجروح خزنده بازگشت به
آگاهی در زمینه از مقتول ، رو به افزایش از پیاده رو طرف
سنگ چاقو تیز کنی ، و به دنبال او را با یک هوا خالی است.
در مدت کوتاهی ، این قاتل فرسوده descried در نور ناقص یکی از واگن
Monseigneur ، و ، سرسام آور به آن وسیله نقلیه زرق و برق دار ، در درب صعود ،
و خود را خفه شو استراحت خود را به بر روی بالشتک خوش طعم آن را.
سنگ چاقو تیز کنی بزرگ ، زمین ، هنگامی که آقای کامیون نگاه دوباره ساخته بود ، و
خورشید قرمز در حیاط است.
اما ، سنگ چاقو تیز کنی کمتر ایستاده بود به تنهایی وجود دارد در هوا صبح آرام ، با قرمز
بر آن است که خورشید به حال داده شده هرگز ، و هرگز از بین بردن.
>
کتاب سوم : مسیر طوفان فصل III.
سایه
یکی از ملاحظات که در ذهن کسب و کار آقای کامیون به وجود آمد وقتی که
ساعت کسب و کار گرد آمد ، این بود : -- که او تا به حال حق ندارد به مخاطره Tellson
پناه همسر زندانی مهاجر در زیر سقف بانک.
اموال خود را ، ایمنی او ، زندگی ، او را برای لوسی و فرزندش را hazarded ،
بدون تقاضای درنگ یا مکی کردن یک لحظه ، اما اعتماد او برگزار شد خود بود نیست ، و به عنوان
که به اتهام کسب و کار او یک مرد سختگیرانه از کسب و کار بود.
در ابتدا ، ذهن خود را واگردانی Defarge ، و او از پیدا کردن شراب فروشگاه
دوباره و گرفتن مشاوره با استاد خود در اشاره به امن ترین خانه محل در
دولت منحرف شده از شهرستان.
اما ، در نظر گرفتن همان است که به او پیشنهاد می شود ، او را زیر بار ، او در بیشتر زندگی می کردند
سه ماهه خشن ، و بدون شک نفوذ وجود دارد ، و عمیق در آن
کار خطرناک است.
ظهر آینده ، و پزشک بازگشت نشده ، و هر دقیقه تاخیر رسیدگی به
سازش Tellson ، آقای کامیون توصیه با لوسی.
او گفت که پدر او را استخدام خوابیدگی برای کوتاه مدت سخن گفته بود ، در آن
سه ماهه ، در نزدیکی خانه بانکداری.
همانطور که بود ، هیچ اعتراضی کسب و کار وجود دارد به این ، و او به عنوان گیراندم که حتی اگر همه
با چارلز ، و او شد و می شود منتشر شده ، او نمی تواند امید به ترک
شهرستان ، آقای کامیون در تلاش چنین رفت
مسکن ، و مناسب ، بالا در یک خیابان که در آن بسته حذف
پرده در تمام پنجره های دیگر از یک مربع سودا بالای ساختمان مشخص شده اند
ترک خانه است.
این خوابیدگی او در لوسی فورا برداشته و به کودک خود ، و دوشیزه Pross : دادن آنها را
چه راحتی او می تواند ، و خیلی بیشتر از او به خود بود.
او جری با آنها به عنوان یک چهره سمت چپ ، برای پر کردن یک راهرو که تحمل قابل توجه
ضربه زدن بر روی سر ، و به مشاغل خود را حفظ است.
ذهن آشفته و مغموم ، او را به بر آنها داشت ، و به آرامی و به شدت
روز عقب مانده با او. خود عینک و عینک او را با
آن ، تا زمانی که بانک بسته است.
او دوباره به تنهایی در اتاق خود را از شب قبل ، با توجه به چه باید بکنید
بعد ، زمانی که او پا بر پله شنیده است.
در چند لحظه ، مرد در حضور او ایستاده بود ، که با یک نگاه کاملا هوشیار
به او ، او را با نام خود مورد خطاب است. "بنده شما ، گفت :" آقای کامیون.
"آیا می دانید؟"
او یک مرد ساخته شده به شدت با مو پیچش یا حلقه زنی تاریک بود ، از چهل و پنج تا پنجاه
سال سن داشتند. برای پاسخ او بدون هیچ گونه تغییر مکرر
تاکید ، کلمات :
"آیا می دانید؟" "من را دیده اند ، جایی شده است."
"شاید در فروشگاه من شراب؟" بیشتر علاقه مند و آشفته ، آقای کامیون
گفت : "شما از دکتر Manette می آیند؟"
"بله. من از دکتر Manette آمده است. "" و چه می گوید؟
آنچه کند او به من ارسال؟ "Defarge داد به دست اضطراب خود ، باز
تکه کاغذ.
این کلمات را در نوشتن دکتر با مته سوراخ :
"چارلز امن است ، اما من با خیال راحت نمی تواند ترک این محل نشده است.
من به دست آمده به نفع که حامل یک یادداشت کوتاه از چارلز به همسرش است.
اجازه دهید حامل همسر او است. "
از لا نیروی مورخ ظرف یک ساعت است. "آیا شما همراه با من ، گفت :" آقای کامیون ،
شادی فراوان پس از خواندن این یادداشت با صدای بلند ، رها "که در آن همسرش ساکن؟"
"بله ،" بازگشت Defarge.
به ندرت متوجه به عنوان رتبهدهی نشده است ، در چه راه جالب محفوظ است و مکانیکی
Defarge صحبت می کرد ، آقای کامیون قرار داده بر روی کلاه خود و آنها را به حیاط رفت.
در آنجا ، آنها دو زن یکی ، بافتنی.
"مادام Defarge ، قطعا!" آقای کامیون ، که او را در دقیقا همان را ترک کرده بودند گفت :
نگرش حدود هفده سال پیش. مشاهده : "او ،" شوهرش.
"آیا مادام با ما برود؟" نپرسید آقای کامیون ، دیدن او نقل مکان کرد که حرکت آنها به.
"بله. که او ممکن است قادر به تشخیص چهره ها و دانش افراد است.
این برای امنیت آنها است. "
آغاز با شیوه ای Defarge زده می شود ، آقای کامیون به طرز شک برانگیزی در او نگاه کرد ، و منجر
راه. هر دوی این زنان به دنبال زن دوم
انتقام.
آنها از طریق خیابان های مداخله به تصویب رساند که آنها ممکن است به سرعت ، صعود
راه پله از اقامتگاه جدید ، توسط جری بستری شدند ، و متوجه شد لوسی گریند ،
به تنهایی.
او را به حمل و نقل توسط مژده آقای کامیون او را به شوهرش داد پرتاب ،
و clasped دست است که توجه داشته باشید او را تحویل -- تفکر کمی آنچه در آن بوده است
انجام نزدیکی او را در شب ، و ممکن است ، اما برای یک فرصت ، باید به او انجام می شود.
"عزیزترین -- نگاهی شجاعت. من به خوبی ، و پدر شما نفوذ کرده است
در اطرافم هستند. شما می توانید این پاسخ نیست.
بوسه فرزند خود را برای من. "
این همه نوشتن بود. بسیار بود ، با این حال ، به که او را
دریافت آن ، که او از Defarge همسرش تبدیل شده است ، و یکی از دست بوسید
که کشباف.
پرشور ، با محبت ، سپاسگزار ، اقدام زنانه بود ، اما از طرف دیگر هیچ گونه
پاسخ -- سرد و سنگین ، کاهش یافته و بافندگی خود را باز گرفت.
چیزی در تماس خود را که به لوسی چک وجود دارد.
او در عمل قرار دادن توجه داشته باشید در اغوش حمل کردن او متوقف شد و هنوز با دست او را در
پشت گردن او ، نگاه وحشت زده در مادام Defarge.
مادام Defarge ابرو برداشته و پیشانی با خیره پوست کلفت و سرد ، ملاقات کرد.
"عزیزم ، گفت :" آقای کامیون ، قابل توجه که توضیح می دهند. "risings مکرر در وجود دارد
خیابان ، و هر چند این احتمال وجود دارد که آنها هرگز شما ، مشکل مادام Defarge
آرزوهای خود را به کسانی که او دارای قدرت
برای محافظت در زمان ، به پایان که او ممکن است آنها را می دانیم -- است که او ممکن است شناسایی
آنها.
به باور من ، گفت : "آقای کامیون ، و نه توقف در کلمات اطمینان بخش خود ، به عنوان سنگی
شیوه ای از هر سه خود را بر او بیشتر و بیشتر تحت تاثیر قرار ، "من دولت مورد ،
Defarge شهروند؟ "
Defarge gloomily همسرش نگاه کرد ، و به هیچ پاسخ به غیر از صدای ناهنجار از
رضایت.
"شما بهتر است ، لوسی ، گفت :" آقای کامیون ، انجام همه می تواند او را به خشم کسی را فرونشاندن ، با تن
و نحوه ، "فرزند عزیز در اینجا ، و Pross خوب ما است.
Pross خوب ما ، Defarge ، بانوی انگلیسی و فرانسوی نمی شناسد. "
بانوی مورد نظر ، که اعتقاد ریشه دارد که او بیش از یک بازی بود
برای هر خارجی بود ، به تنش و خطر متزلزل می شود ، با تاشده ظاهر
بازوها ، مشاهده و به زبان انگلیسی به
نام Vengeance بود ، آنها چشم او برای اولین بار مواجه می شوند ، "خب ، من مطمئن هستم ، Boldface!
من امیدوارم که _you_ خوبی هستند! "
او همچنین یک سرفه بریتانیا در مادام Defarge ارزانی ، اما ، هیچ یک از این دو در زمان بسیار
توجه از او.
که فرزند خود گفت : "خانم Defarge ، توقف در کار او برای اولین بار ،
و با اشاره او بافندگی و سوزن در لوسی کمی که اگر آن را انگشت سرنوشت بودند.
"بله ، خانم" پاسخ آقای کامیون ؛ "این است که دختر عزیزم زندانی فقیر ما ، و
تنها کودکان می باشد. "
همراه سایه در مادام Defarge و حزب او به نظر می رسید به سقوط تا تهدید
تاریک بر روی کودک ، که مادر او به طور غریزی بر روی زمین kneeled در کنار
او ، برگزار شد و او را به سینه اش.
همراه سایه در مادام Defarge و حزب او به نظر می رسید پس از آن به سقوط ، تهدید
و تاریک ، هر دو مادر و کودک است. "این کافی است ، شوهر من است ، گفت :" مادام
Defarge.
"من آنها را دیده اند. ما ممکن است. "
اما ، نحوه سرکوب ، به اندازه کافی از تهدید در آن بود -- قابل رویت نیست و ارائه شده ،
اما گم و نکردن -- زنگ هشدار لوسی را گفت ، او به عنوان دست جذاب او را گذاشته
در مورد لباس خانم Defarge :
"شما خوب خواهد بود به شوهر فقیر من. شما او را هیچ آسیبی را انجام دهد.
شما کمک خواهد کرد که من به دیدن او اگر شما می توانید؟ "
شوهر شما این است که کسب و کار من نیست در اینجا ، "بازگشت خانم Defarge ، نگاه کردن در
او با خونسردی کامل. "این دختر پدر خود را ، که
کسب و کار من در اینجا. "
"به خاطر من ، پس از آن ، لازم است به شوهر من مهربان.
به خاطر فرزندم! او دست هایش را در کنار هم قرار و دعا
به شما می شود مهربان.
ما بیشتر از ترس شما از این دیگران هستند. "
مادام Defarge آن را به عنوان یک تعریف ، و به شوهرش نگاه کردند.
Defarge ، که شده بود uneasily گاز گرفتن انگشت شست و ناخن خود و نگاه او ، جمع آوری
چهره اش را در بیان sterner.
"است که شوهر خود را می گوید در آن نامه به کمی؟" پرسید : خانم Defarge ، با
یک لبخند کاهش است. تاثیر او می گوید : چیزی را لمس کردن
بگذارند؟ "
که پدرم گفت : "لوسی ، عجله کاغذ را از سینه اش ، اما با
چشمان نگران خود را در پرسشنامه خود و نه بر روی آن ، "از حد در اطراف او تحت تاثیر قرار دهد."
"مسلما او را آزاد خواهد کرد!" مادام Defarge گفت.
«بگذارید این کار را."
"به عنوان یک همسر و مادر ،" گریه لوسی ، صادقانه تر از همه ، من التماس کردن به شما که از روی ترحم روی
من و به هر گونه اعمال قدرتی است که شما را داشته ، در برابر شوهر بی گناه من ، اما
برای استفاده از آن در از طرف خود.
O خواهر زن ، من فکر می کنم. به عنوان یک همسر و مادر! "
مادام Defarge نگاه ، بطور سرد مثل همیشه ، در ملتمس ، و گفت ، با عطف به او
دوست انتقام :
"همسران و مادران ما شده اند مورد استفاده قرار گیرد برای دیدن ، از آنجایی که ما به عنوان کم این کودک بودند ،
و بسیار کمتر شده اند نه تا حد زیادی در نظر گرفته؟
در حال حاضر شناخته شده _their_ شوهران و پدران گذاشته شده در زندان نگه داشته و از آنها ، اغلب
کافی است؟
تمام زندگی ما ، ما ، زنان ما خواهر را دیده اند ، رنج می برند ، در خود و خود را در
کودکان ، فقر ، عریانی ، گرسنگی ، تشنگی ، بیماری ، بدبختی ، ظلم و
غفلت از هر نوع؟ "
ما را دیده اند ، هیچ چیز دیگری ، "انتقام بازگشته است.
"ما را متحمل این مدت طولانی ، گفت :" خانم Defarge ، چرخش چشم ها را دوباره بر
لوسی.
شما قضاوت! آیا این احتمال وجود دارد که مشکل از یک همسر
و مادر خواهد بود زیادی برای ما در حال حاضر؟ "او از سر گرفت بافندگی خود را و بیرون می رفت.
نام Vengeance بود به دنبال.
Defarge تاریخ و زمان آخرین رفتند و درها را بسته است. "شجاعت ، لوسی عزیز من ، گفت :" آقای کامیون ،
او او را بزرگ کردند. "شجاعت ، شجاعت!
تا کنون همه می رود به خوبی با ما -- خیلی ، خیلی بهتر از آن را تا اواخر رفته با بسیاری از
فقیر روح. اخمهات را باز کن ، و یک قلب سپاسگزار است. "
"من بیهوده نیست ، من امیدوارم ، اما آن زن بسیار ناراحت کننده به نظر می رسد برای پرتاب یک سایه بر روی
. "اوه ، اوه" من و در همه امید من "آقای کامیون گفت :" این چیست
حزن در سینه کمی شجاع؟
سایه در واقع! هیچ ماده در آن ، لوسی. "
اما سایه از شیوه ای از این Defarges تاریک بود بر خودش ، برای همه
آن ، و در ذهن محرمانه خود را که به او مشکل تا حد زیادی.
>
کتاب سوم : آهنگ از طوفان فصل IV.
آرامش در طوفان
دکتر Manette تا صبح روز چهارم غیبت او بر نمی گرداند.
بسیار از آنچه در آن زمان بسیار ناراحت کننده اتفاق افتاده بود و می تواند از نگه داشته شود
دانش از لوسی را به خوبی از او پنهان شد ، که تا مدت ها پس از آن ،
زمانی که فرانسه و او دور از هم بودند ، اما او
می دانیم که یازده صد زندانیان بی دفاع را از هر دو جنس و همه سنین
توسط مردم کشته شده ، که چهار روز و شب های این سند تاریک شده بود
از وحشت و هوای اطراف او کشته شده بود و آلوده.
او فقط می دانست که یک حمله بوده است وجود داشته بر زندان ها ، که همه سیاسی
زندانیان در معرض خطر بوده است ، که برخی کشیده شده توسط جمعیت بود و
به قتل رساندند.
آقای کامیون ، پزشک تحت دستور محرمانه که در آن او را تا به حال هیچ ، ارتباط برقرار
نیاز به ساکن ، که جمعیت او را به حال از میان یک صحنه از قتل عام به زندان برده شده
لا نیروی.
که در زندان او نشسته خود منصوب دادگاه را پیدا کرده بود ، که قبل
زندانیان به تنهایی آورده بودند ، که آنها به سرعت در حال دستور داده شد ، قرار داده می شود
چهارم به قتل عام ، و یا می شود منتشر شده ،
یا (در چند مورد) به سلول آنها فرستاده است.
که توسط هادی های خود را به این دادگاه ارائه شده ، او خود را با نام اعلام کرده بود
و حرفه ای به عنوان داشتن به مدت هجده سال زندانی مخفی و unaccused در بوده است
باستیل ؛ که ، یکی از بدن به طوری
نشسته در امر قضاوت ، افزایش یافته بود و شناسایی او را ، و این مرد بود
Defarge.
که ، از این رو او مسلم و قطعی نیست ، از طریق ثبات بر روی میز ، که پسرش
در قانون در میان زندانیان زنده بود ، و التماس کرد به سختی به دادگاه -- از آنها
برخی از اعضای خواب و برخی از بیدار بودند ،
برخی از کثیف با قتل و برخی از تمیز ، برخی از سنگین و در عین برخی نیست -- برای زندگی خود و
آزادی.
و این ، در اولین سلام کوره در رفته در خود را به عنوان مبتلا به قابل توجه دل بازی صرف خرید
تحت نظام سرنگون شده ، آن را به او شده بود به جای به چارلز Darnay
قبل از دادگاه بی قانون آورده شده ، و بررسی است.
آن ، او در نقطه بودن در یک بار منتشر شد به نظر می رسید ، هنگامی که جزر و مد به نفع او
ملاقات با برخی از چک با علت ناشناخته (به پزشک فهم) ، که منجر به
چند کلمه ای از کنفرانس های مخفی.
این مرد به عنوان رئیس جمهور نشسته و سپس اطلاع Manette دکتر که این زندانی
باید همچنان در بازداشت هستند ، اما باید به خاطر او ، تجاوز نشده در بازداشت امن برگزار خواهد شد.
آن ، بلافاصله ، و بر یک سیگنال ، زندانی به داخل برداشته شد
زندان دوباره ، اما ، که او ، پزشک ، به حال و سپس به شدت برای اجازه التماس کرد
باقی می ماند و اطمینان خود را که پسرش در
قانون ، از طریق هیچ کینه توزی یا بد شانسی بود ، تحویل به محل تلاقی چند خیابان یا جاده که قاتل
yells در خارج از دروازه اغلب غرق دادرسی ، که او به دست آمده بود.
اجازه ، و در آن تالار خون باقی مانده بود و تا زمانی که خطر به پایان رسید.
مناظر او وجود دارد را دیده بود ، با snatches مختصری از غذا و خواب فاصله ،
باید باقی مانده بی حد و حصر.
شادی دیوانه بیش از زندانیان که بودند نجات داد ، شگفت زده او را به ندرت کمتر از
درنده دیوانه علیه کسانی که به تکه های بریده بودند.
یک زندانی وجود دارد شد ، گفت ، که به رایگان خیابان شده بود مرخص ، اما
در آنها وحشیانه اشتباه پایک رانش بود او به تصویب رساند.
besought بودن برای رفتن به او و لباس به تن زخم ، پزشک در تصویب کرده بود
همان دروازه ، و او را در آغوش یک شرکت Samaritans ، که در نشسته بودند ، پیدا کرده بود
اجساد قربانیان خود.
با استفاده از تناقض به عنوان هیولا به عنوان هر چیزی در این کابوس وحشتناک ، آنها تا به حال
کمک کرد که شفا دهنده است ، و تمایل مرد زخمی با gentlest اندیشه -- به حال ساخته شده
بستر برای او و او را همراهی می کردند با دقت
از یک نقطه -- به حال و سپس گرفتار سلاح های خود و از نو به یک دکان قصابی سقوط تا
بسیار ناراحت کننده ، که پزشک چشمان او را با دست های خود را پوشانده بود ، و swooned دور در
میان از آن است.
همانطور که آقای کامیون دریافت این اطمینان ، و او به عنوان چهره از دوستان خود را تماشا
در حال حاضر شصت و دو سال سن ، سوء تفاهم به وجود آمد در درون او این است که وحشت از جمله
تجارب که خطر قدیمی را دوباره زنده کند.
اما ، او دوستان خود را در جنبه حاضر خود را دیده اند ، هرگز او در همه شناخته شده هرگز
او را در شخصیت حال حاضر خود را است. برای اولین بار پزشک احساس ، در حال حاضر ،
که درد و رنج او قدرت و قدرت بود.
برای اولین بار او احساس که در آن آتش تیز ، او به آرامی جعلی آهن
که می تواند درب زندان شوهر دختر او ، شکستن و تحویل او.
"این همه به یک پایان خوب تمایل ، دوست من ، مثل آن بود زباله و خرابه صرف نیست.
به عنوان فرزند محبوب من در بازگرداندن من به خودم مفید و قابل استفاده بود ، من مفید خواهد بود
در حال حاضر در بازسازی عزیزترین بخشی از خودش به او کمک بهشت من
آن را! "
بنابراین ، دکتر Manette.
و هنگامی که جارویس کامیون دیدم چشم مشتعل شده ، چهره مصمم ، نگاه آرام قوی و
تحمل از مردی که زندگی همیشه به نظر می رسید به او شده اند ، متوقف مانند یک ساعت ،
برای سالیان متمادی ، و سپس رفتن دوباره
با انرژی که خفته در طول توقف از مفید بودن آن lain کرده بود ، او
تصور می شود.
بزرگ چیز از پزشک به حال در آن زمان به ادعا با ، به تسلیم کرده اند
قبل از هدف persevering خود است.
در حالی که او خود را در محل خود نگه داشته ، به عنوان یک پزشک ، که کسب و کار با تمام
درجه انسان ، Bond و آزاد ، غنی و فقیر ، بد و خوب ، او با استفاده شخصی او
نفوذ تا عاقلانه ، که او به زودی
بازرسی پزشک از سه زندان ، و در میان آنها را از لا نیروی.
او اکنون می تواند اطمینان لوسی که شوهرش دیگر محدود بود ، به تنهایی ، اما در مخلوط شد
با بدن به طور کلی از زندانیان ، او را دیدم شوهرش بارگیری در این هفته ، آورده و شیرین
ارسال پیام به او ، مستقیما از لب هایش را ؛
گاهی اوقات شوهرش خود را با ارسال نامه ای به او (هر چند هرگز توسط دست پزشک)
اما او مجاز نیست برای نوشتن به او ، در میان بدگمانی بسیاری از وحشی
توطئه در زندان ها ، wildest از همه
اشاره شده در مهاجران که به دوستان و یا اتصالات دائم شناخته شده بود
خارج از کشور.
این زندگی جدید از پزشک زندگی اضطراب ، بدون شک هنوز هم ،
هوش آقای کامیون دیدم که حفظ غرور جدید در آن وجود دارد.
هیچ چیز ناخوشایند آغشته غرور ، آن را یکی از طبیعی و ارزشمند بود ، اما او مشاهده
آن را به عنوان کنجکاوی.
پزشک می دانستند ، که تا آن زمان ، حبس او در شده بود مرتبط
ذهن دختر خود و دوست خود را ، با ابتلاء شخصی ، محرومیت او ، و
ضعف است.
اکنون که این تغییر بود ، و خود او می دانست تا از طریق آن قدیمی سرمایه گذاری می شود
محاکمه با نیروهای که آنها هر دو نگاه برای ایمنی نهایی چارلز و
رستگاری ، او تبدیل شد که تا کنون متعال توسط
تغییر ، که او در زمان سرب و جهت ، و آنها را به عنوان ضعف مورد نیاز ،
اعتماد به او را به عنوان قوی.
موقعیت نسبی قبل از خود و لوسی ، اما تنها به عنوان معکوس شد.
liveliest قدردانی و محبت می تواند آنها را معکوس برای او می تواند تا به حال هیچ
غرور اما در رندر کردن برخی از خدمات به او که بسیار به او ارائه شده بود.
"همه کنجکاو برای دیدن ، فکر آقای کامیون ، در راه amiably زیرک او ،" اما همه طبیعی
و راست ، بنابراین ، سرب ، دوست عزیز من ، و نگه داشتن آن ، آن را می توان در
بهتر دست "
اما ، اگر چه پزشک سعی سخت است ، را متوقف نکرده و تلاش ، به چارلز Darnay
در آزادی ، یا حداقل او را به محاکمه کشانده ، جریان عمومی
مدت زمان بیش از حد قوی و سریع برای او تنظیم می شود.
آغاز عصر جدید ، پادشاه ، محاکمه شده بود ، محکوم به فنا ، و سر بریده ؛ جمهوری
آزادی ، برابری ، برادری ، یا مرگ ، اعلام کرد برای پیروزی یا مرگ در برابر
جهان در سلاح ، پرچم سیاه و سفید دست تکان دادند شب
و روز از برج های بزرگ نوتردام ، سیصد هزار مرد ، احضار
به افزایش در برابر ظالم ، از زمین ، گل سرخ ، از تمام خاک های مختلف از فرانسه ،
اگر دندان اژدها کاشته شده بود
پخش شد ، به همان اندازه میوه ها بر روی تپه و دشت و تسلیم بودند ، در سنگ ، در شن ، و
گل ، آبرفتی در زیر آسمان روشن از جنوب و تحت ابرهای شمال ، در
سقوط و جنگل ها ، در باغ های انگور و
زیتون زمینه و در میان علف بریدن و کزل از ذرت ، در امتداد
بانک های پر ثمر از رودخانه های وسیع ، و در شن و ماسه از ساحل دریا.
چه اشتیاق خصوصی می تواند خود را در برابر سیل از یک سال از عقب
آزادی -- سیل رو به افزایش از پایین ، از بالا افتادن نیست ، و با پنجره ها از
بسته بهشت ، باز نمی
بدون مکث ، بدون ترحم ، نه صلح ، بدون فاصله استراحت relenting ، بدون اندازه گیری وجود دارد
از زمان.
روز و شب دور و به طور منظم به عنوان زمانی که هم جوان بود و شب و
صبح روز اول ، شمارش زمان دیگر هیچ کدام وجود دارد.
نگه از آن در تب مواج از یک ملت از دست داده بود ، به عنوان آن را در تب یک
بیمار است.
در حال حاضر ، شکستن سکوت غیر طبیعی از کل یک شهر ، جلاد نشان داد
مردم سر از شاه -- و در حال حاضر ، آن را تقریبا در همان نفس ، سر به نظر می رسید
همسر عادلانه خود را که هشت خسته داشته است
ماه بیوه زندان و بدبختی ، به نوبه خود آن را خاکستری.
و در عین حال ، با رعایت قانون عجیب و غریب از تناقض که بدست می آورند همه از جمله
مورد ، زمان طولانی ، در حالی که آن را بسیار سریع flamed.
دادگاه انقلاب در پایتخت ، و چهل و یا پنجاه هزار انقلابی
کمیته در سراسر این سرزمین ، قانون مشکوک ، که زده به دور تمام امنیت
برای آزادی یا زندگی ، و بر هر تحویل
فرد خوب و بی گناه به هر بد و گناه ، زندان gorged با افرادی که
هیچ جرمی مرتکب شده بود ، و می تواند هیچ شنوایی دست آوردن این چیزها شد
تاسیس نظم و طبیعت منصوب
اشیاء ، و به نظر می رسید به استفاده باستانی قبل از هفته بسیاری از آنها است.
بالاتر از همه ، یکی از شکل شنیع رشد آشنا به عنوان اگر قبل از آن بوده است
زل زل نگاه کردن به طور کلی از پایه های جهان -- شخصیت زن SHARP
به نام لا گیوتین.
تم محبوب برای jests بود و آن را به بهترین درمانی برای سردرد بود ، آن را infallibly
مانع از مو از تبدیل به خاکستری ، ظرافت عجیب و غریب به imparted
رنگ ، آن تیغ ملی بود که
تراشیده و نزدیک : که بوسید لا گیوتین ، از طریق پنجره کوچک نگاه کرد و
عطسه به گونی. این نشانه ای از بازسازی
نژاد انسان.
آن را جایگزین صلیب. مدل های از آن را در سینه ها از پوشیده بودند
که صلیب ، دور ریخته شد و آن متمایل به پایین و اعتقاد داشتند که در آن
صلیب رد شد.
آن را قیچی کردن سر بسیاری ، که آن را ، و زمین آن را آلوده ترین ، فاسد شده بودند
قرمز است.
این قطعات ، مانند یک اسباب بازی پازل برای یک شیطان جوان گرفته ، و در کنار هم قرار بود
دوباره در زمانی که به مناسبت آن را می خواستم. hushed فصیح ، زده کردن
قدرتمند ، زیبا و خوب را لغو کرد.
بیست و دو دوست علامت بالا عمومی ، بیست و یک زندگی و یک مرده ، آن را به حال
lopped سر ، در یک روز صبح ، در چندین دقیقه.
نام مرد قوی از کتاب مقدس قدیمی به مامور ارشد که تبار بود
کار می کرد ، اما ، به طوری مسلح ، او قوی تر از کسی که بنام دیگری نام گذاری شود او بود ، و چشم بند اسب ، و پاره
دور دروازه معبد خود خدا هر روز.
در این میان ترور و خون ریزی که متعلق به آنها است ، پزشک با یک راه می رفت
سر ثابت : اعتماد به نفس در قدرت خود را ، با احتیاط مداوم در پایان خود را ، هرگز
شک است که او را شوهر لوسی در تاریخ و زمان آخرین صرفه جویی است.
با این حال ، در حال حاضر از زمان را فرا گرفت ، چنان قوی و عمیق است ، و آن زمان را به اجرا درآمد
تا سرسخت ، که چارلز را در زندان lain یک سال و سه ماه
دکتر در نتیجه ثابت و با اعتماد به نفس بود.
بسیار بیشتر ستمکار و پریشان تا به حال از انقلاب رشد در آن ماه دسامبر ،
که رودخانه ها از جنوب با اجساد خشونت encumbered
غرق در شب ، و زندانیان به ضرب گلوله
در خط و مربع زیر آفتاب زمستانی جنوبی.
با این حال ، پزشک در میان ترورهایی را با یک سر ثابت راه می رفت.
هیچ مردی را بهتر از او ، در پاریس که در آن روز شناخته می شود ، هیچ مردی در شرایط غریبه.
خاموش ، انسانی ، ضروری و اجتناب ناپذیر در بیمارستان و زندان ، با استفاده از هنر خود را به طور مساوی در میان
تروریستها و قربانیان ، او یک مرد بود از هم جدا.
در ورزش مهارت خود ، ظاهر و داستان باستیل
در اسارت او را از همه مردان دیگر حذف خواهند شد.
او مشکوک نیست و یا در سوال آورده شده ، بیش از اگر او بود در واقع
شده است به یاد می آورد به زندگی برخی از هجده سال قبل ، و یا یک روح در حال حرکت در میان
فنا.
>
کتاب سوم : آهنگ فصل طوفان V.
چوب - ساویر
یک سال و سه ماه است. در تمام آن زمان لوسی هرگز مطمئن بود ،
از ساعت به ساعت ، اما که گیوتین اعتصاب به سر شوهرش بعدی
روز.
هر روز ، از طریق خیابان های سنگی ، tumbrils در حال حاضر jolted به شدت ، پر از
محکوم کرد.
دختران دوست داشتنی ، زنان روشن با موهای قهوه ای ، سیاه و سفید با موهای ، و خاکستری ، جوانان ، بی باک
مردان و قدیمی متولد ملایم و دهقانان به دنیا آمد ، همه شراب قرمز برای لا گیوتین ، همه روزانه
آورده به نور از زیرزمینهای تاریک
زندان نفرت انگیز ، و او را از طریق خیابان های انجام شده به کاهش بلعیدن او
تشنگی.
آزادی ، برابری ، برادری ، و یا مرگ -- O گذشته ، بسیار ساده ترین اعطا ،
گیوتین!
اگر پشت سر از مصیبت او و چرخ چرخان از آن زمان ، به حال ، حیرت زده کرد
دختر دکتر را به انتظار نتیجه را در ناامیدی بیکار ، آن را اما
با او به عنوان آن را با بسیاری بود.
اما ، از ساعت هنگامی که او سر سفید در اغوش حمل کردن تازه و جوان خود گرفته بود
برج دیده بانی از آنتوان سنت ، او به وظایف خود درست شده بود.
او truest به آنها در فصل از محاکمه ، به عنوان همه بی سر و صدا وفادار و خوب
همیشه نیز خواهد بود.
به محض این که آنها در محل اقامت جدید خود را تاسیس شد ، و پدرش بود ، وارد
معمول avocations او ، او خانواده کوچک را دقیقا مطابق با ترتیب
اگر شوهرش در آنجا شده بود.
همه چیز به حال جای آن منصوب و موعد مقرر خود را.
لوسی کوچولو به او آموخت ، و به طور منظم ، در صورتی که تا به حال از همه متحد در آنها بوده است
صفحه اصلی انگلیسی.
دستگاه های اندکی که با آن خودش را نشان می دهد از اعتقاد فریب خورده که آنها
بزودی به پیوست می شود -- آمادگی کمی برای بازگشت سریع او ،
صرفنظر از صندلی خود را و کتاب خود را --
این ، و نماز موقر در شب برای یک زندانی عزیز به خصوص در میان
بسیاری از روح ناراضی در زندان و سایه مرگ -- تقریبا تنها صریح بودند
نقش برجسته از ذهن سنگین خود را.
او در ظاهر به شدت تغییر ندهند. ساده لباس های تیره ، شبیه به عزاداری
لباس ، که او و فرزندش را به تن ، به عنوان شسته و رفته بودند و نیز به عنوان حضور
لباس های روشن تر از روز شاد.
او رنگ خود را از دست داد ، و بیان قدیمی و قصد ثابت ، نه یک بود
گاه به گاه ، چیزی که در غیر این صورت ، او همچنان ممکن است بسیار زیبا و خوش منظر.
گاهی اوقات ، در شب در بوسیدن پدرش ، او را به غم و اندوه او تا به حال پشت سر هم
سرکوب در تمام طول روز ، و می گویند که اتکای تنها او را ، زیر آسمان ، بر او است.
او همیشه مصمم جواب داد : "هیچ چیز نمی تواند او را بدون اطلاع من اتفاق می افتد ، و من
می دانم که من می تواند او را نجات دهد ، لوسی. "
خود را هفته تغییر زندگی بسیاری از آنها تا به حال دور نیست ، زمانی که پدرش
به او گفت ، در آمدن به خانه یک شب :
"عزیزم ، پنجره بالای در زندان وجود دارد ، که چارلز گاهی اوقات می تواند کسب
Access در سه بعد از ظهر.
وقتی که او می تواند به آن را دریافت کند -- که بستگی به بسیاری از ابهامات و حوادث -- او ممکن است
شما در خیابان ، او فکر می کند ، اگر شما در یک مکان خاصی است که من می تواند نشان دهد ایستاد
شما خواهد شد.
اما شما نمی خواهد توانست او را ببیند ، کودک ضعیف من ، و حتی اگر شما می تواند ، این امر می
نا امن را برای شما به را نشانه ای از به رسمیت شناختن است. "
"O ، پدرم را به من نشان می دهد ، و من هر روز در آنجا خواهد رفت."
از آن زمان ، در تمام هوازده ، او منتظر دو ساعت وجود دارد.
همانطور که ساعت را لرزاند دو ، او بود ، وجود دارد و در چهار او تبدیل resignedly دور.
هنگامی که آن را بیش از حد مرطوب یا نامساعد برای فرزند خود با او نیست ، که رفته
با هم ؛ در زمان های دیگر او به تنهایی ، اما ، او هرگز یک روز از دست رفته است.
این گوشه ای تاریک و کثیف از یک خیابان کوچک پیچ در پیچ بود.
خانه رعیتی برش چوب به طول برای رایت ، تنها خانه در آن بود
پایان ؛ همه چیز دیوار بود.
در روز سوم که او وجود دارد ، او را متوجه.
"روز خوب ، citizeness." "روز به خیر ، شهروند است."
این حالت از آدرس در حال حاضر با دستور تجویز شد.
این تاسیس شده بود به طور داوطلبانه چند وقت پیش ، در میان میهن پرستان دقیق تر ؛
، اما در حال حاضر قانون برای همه است.
"قدم زدن در اینجا دوباره ، citizeness؟" "شما به من ، شهروند!"
چوب درخت ریشه کن شده و شناور ، که مرد کوچک با افزونگی از ژست شد (او یک بار بوده است
mender از جاده ها) ، ریخته گری شده یک نگاه در زندان ، در زندان اشاره کرد ، و قرار دادن
او ده انگشتان دست قبل از صورت خود را به
نمایندگی بارها ، peeped از طریق آنها jocosely.
اما کسب و کار من نیست ، گفت : "او. رفت و در اره چوب او.
روز بعد او به دنبال از برای او ، و او را لحظه ای او ظاهر شد مواجه.
"چیست؟ پیاده روی در اینجا دوباره ، citizeness؟ "
"بله ، شهروند است."
"آه! کودکان بیش از حد! مادر شما است ، آن را ، نه کوچک من
citizeness؟ "" آیا من می گویند بله ، ماما؟ "زمزمه کمی
لوسی ، طراحی نزدیک به او است.
"بله ، عزیزترین." "بله ، شهروند."
"آه! اما این کسب و کار من نیست. کار من کسب و کار من است.
اره من!
من اسمش را گیوتین کوچک من. لا ، لا ، لا ، لا ، لا ، لا!
و خاموش سر او می آید! "شمش سقوط او سخن گفت ، و او انداخت
آن را به یک سبد.
"من خودم سامسون گیوتین هیزم.
اینجا را ببینید دوباره! مستراح ، مستراح ، مستراح ، نوعی بازی ورق ، مستراح ، مستراح!
و سر _her_ خاموش می آید!
در حال حاضر ، یک کودک است. غلغلک دادن ، غلغلک دادن ، ترشی ، ترشی!
و خاموش سر _its_ می آید. خانواده! "
لوسی shuddered او دو بلتس به سبد خرید خود را انداخت ، اما از آن بود
غیر ممکن وجود داشته باشد در حالی که چوب و درخت ریشه کن شده و شناور بود در محل کار ، و در او نمی شود
دید.
از ان پس ، به امن خواهد خوب خود ، او همیشه به او صحبت کرد برای اولین بار ، و اغلب داد
او نوشیدنی پول ، که او را به آسانی دریافت.
او یک شخص کنجکاو بود ، و گاهی اوقات هنگامی که او کاملا به حال او را در نگاه فراموش شده
در پشت بام زندان و grates ، و در بلند کردن قلب خود را به شوهرش ، او
خواهد آمد به خودش برای پیدا کردن او را به دنبال
او ، با زانو خود را بر روی نیمکت خود را و دیدم او در کار خود متوقف شد.
اما کسب و کار من نیست! "او به طور کلی در آن زمان می گویند ، و
سریع به اره کردن خود سقوط دوباره.
در تمام هوازده ، در برف و یخ زدگی زمستان ، در باد تلخ بهار ، در
آفتاب داغ تابستان ، در باران پاییز ، و دوباره در برف و یخ زدگی
زمستان ، لوسی گذشت دو ساعت از هر روز
در این مکان و هر روز در خروج از آن ، او را بوسید دیوار زندان.
شوهر او را دیدم او را (تا او را از پدرش آموخته) آن را یک بار ممکن است در پنج یا شش
زمان محلی : ممکن است آن را دو بار یا سه بار در حال اجرا : ممکن است ، نه برای یک هفته یا دو هفته
با هم.
کافی بود که او می تواند و او را ببینید که وقتی شانس در خدمت ، و در آن
احتمال او که صبر از روز ، هفت روز هفته جاری است.
این مشاغل آورده گرد خود را به ماه دسامبر ، در جایی که پدرش راه می رفت
از جمله ترورهایی را با سر ثابت. در یک بعد از ظهر آرامی و همراه با بارش برف او وارد
در گوشه ای معمول است.
این روز برخی از وحشی شادی ، و جشنواره بود.
او خانه ها را دیده بود ، او آمد همراه ، تزئین شده با پیکس کمی ، و با
کمی کلاه قرمز بر آنها گیر کرده است ، همچنین ، با روبان tricoloured ، همچنین ، با
استاندارد کتیبه (نامه tricoloured
مورد علاقه) ، جمهوری و تفکیک ناپذیر.
آزادی ، برابری ، برادری ، یا مرگ!
فروشگاه بدبختی از چوب درخت ریشه کن شده و شناور آنقدر کوچک بود که تمام سطح آن مبله
فضای بسیار بی تفاوت برای این افسانه است.
او کسی آن را با شتاب نوشتن برای او رو کرده بود ، با این حال ، که مرگ فشرده به حال در
با مشکل نامناسب ترین است.
او در خانه بالا ، نمایش داده پایک و درپوش ، به عنوان یک شهروند خوب باید ، و در
پنجره او را دیدم او را به عنوان او "کوچولو فرانسوی Saint گیوتین" حک شده مستقر بود -- برای
زن زیادی تیز بود که هم محبوب canonised است.
مغازه اش بسته بود و او وجود ندارد ، که امداد رسانی به لوسی بود ، و چپ او
کاملا به تنهایی.
اما ، او دور نبوده است در حال حاضر او شنیده ام یک جنبش آشفته و فریاد
آینده همراه ، که او را با ترس پر.
لحظه پس از آن ، و ازدحام مردم به دور ریختن گوشه زندان
دیوار ، در میان آنها از سوی چوب درخت ریشه کن شده و شناور در دست با انتقام بود.
می تواند کمتر از پانصد نفر از مردم ، و آنها مانند پنج رقص
هزار شیاطین. بدون موسیقی به غیر از خود وجود دارد
آواز خواندن.
آنها به آهنگ محبوب انقلاب رقصید ، از نگه داشتن زمان وحشی بود که مانند یک
gnashing دندان هماهنگ است.
مردان و زنان رقصیدند با هم ، زنان رقصیدند با هم ، مردان رقصیدند با هم ، به عنوان خطر
آنها آورده بود با هم.
در ابتدا ، آنها صرفا یک طوفان از کلاه قرمز درشت و ژنده پوش پشمی درشت بود ، اما ، به عنوان
آنها محل را پر ، و متوقف به اطلاعات مربوط به لوسی ، برخی از روح رنگ پریده از رقص
رقص رقم رفته raving در دیوانه در میان آنها برخاست.
آنها پیشرفته ، عقب نشینی زده در دست یکدیگر ، چنگ در یکدیگر
سر ، چرخید دور به تنهایی ، گرفتار یک دیگر و گرد در جفت تابیده ، تا زمانی که بسیاری از آنها
کاهش یافته است.
در حالی که کسانی که بودند پایین ، بقیه دست در دست هم مرتبط است ، و در تمام طول چرخید با هم : پس از آن
حلقه را شکست و در حلقه های جداگانه ای از دو و چهار آنها تبدیل شده و تبدیل شده تا
آنها همه در یک بار متوقف شد ، شروع دوباره ،
رخ داد ، چنگ ، و گچ بری ، و سپس چرخش معکوس ، و در تمام طول چرخید
راه دیگری است.
ناگهان متوقف شد دوباره متوقف شد ، رخ داد از نو هم شکل را به خطوط
عرض از راه های عمومی ، و با سر پایین و دست خود را در ارتفاع بالا ،
swooped فریاد خاموش.
بدون مبارزه می توانست نیمی از تا به عنوان این رقص وحشتناک است.
پس از آن بود مؤکدا ورزش افتاده -- یک چیزی ، یک بار بی گناه ، به تحویل
تمام دو بهم زنی -- تفریح و سرگرمی سالم و تبدیل آن به ابزار angering خون ، سردرگم
حواس ، و steeling قلب.
فضل چنین در آن قابل مشاهده بود ، آن را زشت نشان دادن اینکه چگونه تاب برداشته warped throats و
منحرف چیز همه خوب طبیعت تبدیل شده است.
در اغوش حمل کردن maidenly به این bared ، بنابراین سر زیبا تقریبا کودک پریشان ،
پای ظریف پر ادا واطوار در این پوست ریخته شده مار از خون و خاک ، انواع
ساعت هم بی ربط.
این Carmagnole بود.
همانطور که گذشت ، ترک لوسی و در راهرو از وحشت و سر در گم چوب
خانه درخت ریشه کن شده و شناور ، برف پر مانند کاهش یافته و بی سر و صدا و ذخیره کردن به عنوان سفید و نرم ، که اگر آن را
شده بود ، هرگز.
"پدر جان!" برای او پیش از او ایستاده بود زمانی که وی را برداشته تا چشمان او به حال لحظه ای
تاریک با دست خود ، چنین بی رحمانه ، چشم بد است. "
"من می دانم ، عزیز من ، من می دانم.
من را دیده اند آن را چند بار. آیا می شود وحشت نیست!
از یکی از آنها را می خواهید. آسیب برساند "" من برای خودم ، پدرم وحشت زده.
اما زمانی که من از شوهر من ، و رحمت از این افراد فکر می کنم -- "
"ما او را بالاتر از رحمت خود را مجموعه ای بسیار به زودی.
من او را به پنجره بالا رفتن ، و من می آمد که به شما بگوید.
هیچ کس برای دیدن وجود دارد. شما ممکن است دست خود را به سمت بالاترین بوسه
قفسه بندی پشت بام. "
"من این کار را ، پدر ، و من او را روح من بفرستید با آن!"
لوسی ، حسرت و گفت : "شما می توانید او را نمی بینم ، فقیر عزیز من؟" "نه ، پدر ،
گریند او به عنوان دست او را بوسید ، "نه."
رد پا در برف است. مادام Defarge.
"من شما درود می فرستم ، citizeness" از دکتر.
"من شما درود می فرستم ، شهروند است."
این در عبور است. چیزی بیشتر.
خانم Defarge ، مثل یک سایه بر سر جاده سفید رفته است.
بازوی خود را به من بدهد ، عشق من.
عبور از اینجا با هوا طرب و شجاعت ، به خاطر او.
که به خوبی انجام می شود ؛ "آنها نقطه باقی مانده بود ؛" آن نباید بیهوده است.
چارلز برای به - فردا احضار شد. "
"به به ، فردا" "هیچ زمانی برای از دست دادن وجود دارد.
من به خوبی آماده است ، اما اقدامات احتیاطی صورت گرفته است ، که نمی تواند وجود دارد
گرفته تا زمانی که در واقع قبل از دادگاه احضار شد.
او اخطار دریافت نشده است ، اما من می دانم که او در حال حاضر خواهد بود برای احضار
به فردا ، و به Conciergerie برداشته شده است ، من به اطلاعات به موقع است.
شما می ترسند؟ "
او به ندرت می تواند پاسخ : "من در شما اعتماد کنند."
"انجام این کار ، به طور ضمنی است.
شما در حال تعلیق است تقریبا به پایان رسید ، عزیزم ، او باید ظرف مدت چند به شما بازگردانده
ساعت ، من او را با هر حفاظت شامل.
کامیون من باید دید. "
او متوقف شده است. lumbering سنگین از چرخ ها وجود دارد
درون شنوایی. آنها هر دو می دانستند به خوبی آنچه این بدان معنی است.
یک. دو. سه.
سه tumbrils مراتب دور با بارهای ترس خود را بیش از برف hushing.
"من باید کامیون را ببینید ،" پزشک تکرار و تبدیل او راه دیگری است.
نجیب زاده سرسخت قدیمی هنوز در اعتماد او بود ، به حال آن را ترک.
او و کتاب او در مصادره مکرر به اموال مصادره شد و
ساخته شده ملی است.
ولی آنچه را که می تواند برای صاحبان نجات ، نجات داد.
هیچ مردی بهتر زندگی برای نگه داشتن سرعت Tellson است که در نگه داشتن ، و به عهده داشتن خود
صلح است.
آسمان ، تیره قرمز و زرد و غبار رو به افزایش از سن ، این رویکرد را نشان می دهیم ،
از تاریکی. تقریبا تاریک بود زمانی که آنها وارد
بانک.
اقامت باشکوه از Monseigneur در دسترس نباشد رنگ باخته بود و خلوت.
بالای پشته از گرد و غبار و خاکستر در دادگاه ، فرار از حروف : املاک ملی.
یکی از جمهوری و تفکیک ناپذیر.
آزادی ، برابری ، برادری ، یا مرگ! چه کسی است که می تواند با آقای کامیون -- مالک
سواری کت بر صندلی -- که باید دیده نمی شوند؟
از آنها تازه وارد ، او آمده بود ، آشفته و شگفت زده را به خود
مورد علاقه اسلحه خود را؟
چه کسی به او ظاهر می شود به تکرار کلمات متزلزل او ، زمانی که ، با بالا بردن صدایش
و چرخش سر خود به سمت درب اتاق که از آن او صادر شده بود ، او گفت :
"حذف به Conciergerie ، احضار و برای به - فردا؟"
>
کتاب سوم : مسیر طوفان فصل ششم.
پیروزی
دادگاه ترس از پنج قاضی ، دادستان عمومی و هیئت داوران تعیین ، شنبه هر
روز.
لیست آنها رفت جلو هر شب ، و توسط gaolers های مختلف خوانده شد
زندان به زندانیان آنها.
gaoler استاندارد ، شوخی بود ، "بیرون آمدن و گوش دادن به مقاله شب ، شما در داخل
! "وجود دارد" چارلز Evremonde ، به نام Darnay! "
بنابراین در آخرین کاغذ شب در لا نیروی را آغاز کرد.
هنگامی که یک نام نامیده می شود ، صاحب آن از هم جدا را به یک نقطه محفوظ است برای کسانی که پا
که در نتیجه ضرب ضبط اعلام شدند.
چارلز Evremonde ، به نام Darnay ، دلیلی برای دانستن نحوه استفاده او دیده می شود
صدها عبور دور تا.
gaoler پف کرده او که عینک عینک برای خواندن ، نگاه بیش از آنها را به اطمینان
خودش که او جای خود را گرفته بود ، رفت و از طریق فهرست ، ساخت مشابه
وقفه کوتاه در هر یک از نام.
بیست و سه نام وجود دارد ، اما تنها بیست تا پاسخ داده شد ، برای یکی از
زندانیان تا احضار در زندان جان خود را از دست داده اند و فراموش شده است ، و دو در حال حاضر شده است
گردن زده و فراموش شده است.
این فهرست ، در اتاق طاقی شکل که در آن Darnay همراه دیده بود خوانده شد
زندانیان را در شب ورود او.
هر یکی از کسانی که در قتل عام جان خود را از دست دادند ، هر موجودی انسانی او از سال بود
مراقبت و جدا با حال بر روی داربست درگذشت.
کلمات عجولانه وداع و مهربانی وجود دارد ، اما فراق به زودی بیش از حد بود.
این حادثه از هر روز بود ، و جامعه از نیروی لا درگیر شدند
آماده سازی برخی از بازی ها forfeits و یک کنسرت کوچک برای آن شب.
آنها به grates شلوغ و ریختن اشک وجود دارد ، اما ، بیست نقاط پیش بینی شده
تفریحات تا به حال برای پر شود ، و آن زمان بود ، در بهترین حالت ، کوتاه به قفل
ساعت ، هنگامی که مشترک اتاقها و راهروها
خواهد بود به سگ بزرگ که نگه داشته تماشا وجود دارد را از طریق شب تحویل داده است.
زندانیان به دور از بی شعور و یا بی عاطفه ؛ راه خود را از به وجود آمد
شرایط آن زمان.
به طور مشابه ، هر چند با تفاوت ظریف ، گونه ها از شور و یا مسمومیت ،
شناخته می شود ، بدون شک ، به رهبری برخی از افراد به شجاع گیوتین
بی ارزش ، و به مرگ توسط آن ، نبود
boastfulness صرف ، اما عفونت های وحشی را از ذهن به طور افراطی متزلزل عمومی.
در فصل طاعون ، برخی از ما یکی از جاذبه های مخفی به این بیماری داشته باشند --
عبور وحشتناک تمایل به مرگ از آن است.
و همه ما مانند شگفتی های پنهان در سینه ما ، تنها نیاز به شرایط به
بیرون کشیدن آنها.
عبور به Conciergerie کوتاه و تاریک بود ، شب حشرات موذی ، خالی از سکنه در آن
سلول ها طولانی و سرد است.
روز بعد ، پانزده زندانیان به نوار قرار گرفتند و قبل از نام چارلز Darnay
نامیده می شود.
در تمام پانزده ، محکوم شدند و محاکمه کل یک ساعت و اشغال
نیم. "چارلز Evremonde Darnay نامیده می شود ،" در
طول احضار.
قضات نشسته بر مسند قضاوت در کلاه پردار ، اما درپوش خشن قرمز و tricoloured
cockade بود سر و لباس در غیر این صورت غالب است.
نگاهی به هیأت داوران و مخاطبان آشفته ، او ممکن است تصور می کردند که
نظم معمول از چیزها ، معکوس شد و که felons تلاش مردان صادق است.
پایین ترین ، توده مردم ظالمانه ترین و بدترین یک شهر ، هرگز بدون مقدار آن کم ،
ظالمانه ، و بد بودند ، ارواح کارگردانی صحنه : noisily اظهارنظر
تشویق ، disapproving ، پیش بینی ، و تسریع در نتیجه ، بدون چک.
از این مردان ، بخش اعظم شد و در شیوه های مختلف مسلح از زنان ، برخی از عینک
چاقو ، برخی از خنجر ، برخی خوردند و نوشیدند آنها در نگاه ، بسیاری از کشباف.
در این میان تاریخ و زمان آخرین ، یکی بود ، با یک قطعه یدکی بافندگی زیر بازوی او را به عنوان او
کار کرده است.
او در یک ردیف جلو بود ، توسط طرف یک مرد را بخواهد که از سال هرگز دیده می شود او
ورود به سد ، اما آنها او به طور مستقیم به عنوان Defarge به یاد.
او متوجه شد که او یک یا دو بار در گوش او زمزمه ، و که او به نظر می رسید به توان خود را
زن ، اما ، آنچه که او در دو چهره متوجه بود ، که اگر چه آنها نوشته شده
به عنوان نزدیک به خود را به عنوان آنها می تواند ، آنها به سمت او نگاه هرگز.
آنها به نظر می رسید به انتظار برای چیزی با تعیین یک دنده ، و آنها
نگاه در هیئت منصفه ، اما در هیچ چیز دیگری.
تحت رئیس جمهور نشسته دکتر Manette ، خود را در لباس معمول آرام.
همانطور که به خوبی به عنوان زندانی می تواند ببیند ، او و آقای کامیون فقط به مردان محدود وجود داشت ،
بیارتباط با دادگاه ، که عینک لباس های معمول خود را ، و به حال فرض نشده است
با لباس درشت از Carmagnole.
چارلز Evremonde ، به نام Darnay ، توسط دادستان دادسرای انقلاب به عنوان یک متهم
مهاجر ، که زندگی اش به جمهوری جریمه ، تحت فرمان که تبعید
همه مهاجران بر روی درد مرگ.
این چیزی بود که این حکم تاریخ از زمان بازگشت خود را به فرانسه با مته سوراخ.
او وجود دارد ، و این حکم وجود دارد ؛ او در فرانسه گرفته شده بود ، و سر او بود
خواستار.
"را سر خود!" گریه حضار. "دشمن به جمهوری!"
رئیس جمهور زنگ زد زنگ خود را برای ساکت کردن کسانی که گریه می کند ، و پرسید : زندانی که آیا
این درست نیست که او سالهای بسیاری را در انگلستان زندگی میکرد؟
بدون شک آن بود.
او نه یک مهاجر و سپس؟ چه خود او تماس بگیرید؟
نه یک مهاجر ، او در درون احساس و روح و روان از قانون امیدوار.
چرا که نه؟ رئیس جمهور مورد نظر را بدانند.
از آنجا که او به صورت داوطلبانه واگذار به حال یک عنوان است که به او ناخوشایند بود ، و
ایستگاه که به او ناخوشایند بود ، و کشور خود را ترک کرده بود -- او قبل از ارائه
کلمه مهاجر در حال حاضر
قبول توسط دادگاه در استفاده -- به صنعت خود را در انگلستان زندگی می کنند ، و نه
نسبت به صنعت مردم overladen فرانسه.
چه اثبات به حال او از این؟
او در نامهای از دو شاهد دست ، Theophile Gabelle ، و الکساندر Manette.
اما او در انگلستان ازدواج کرده بود؟ رئیس جمهور به او یاد آوری کرد.
درست است ، اما نه یک زن انگلیسی است.
citizeness فرانسه؟ بله. تولد.
نام و نام خانوادگی خود را؟
"Manette لوسی ، دختر تنها Manette دکتر ، پزشک خوب که نشسته
. "وجود دارد این پاسخ خوشحال اثر بر بود
مخاطبان دارد.
فریاد در تجلیل از پزشک به خوبی شناخته شده خوب اجاره سالن.
بنابراین capriciously مردم بودند نقل مکان کرد ، که اشک بلافاصله نورد پایین چند
countenances وحشی که خودنمایی میکند به حال در زندانی ، یک لحظه قبل ، به عنوان
اگر با بی صبری به او دل و جرات به خیابان ها و کشتن او.
در این چند قدم راه خطرناک خود ، چارلز Darnay پای خود را بر اساس مجموعه ای بود
به تکرار کرد دستورالعمل های دکتر Manette.
مشاور محتاط همان کارگردانی در هر مرحله که پیش از او غیر روحانی ، و به حال آماده
هر اینچ جاده اش. رئیس جمهور پرسید ، چرا به حال او را به بازگشت
فرانسه زمانی که او انجام داد ، و دیر نیست؟
او زودتر بازگشته بود ، او در پاسخ ، او صرفا به این دلیل تا به حال به هیچ وجه از زندگی در
فرانسه ، صرفه جویی در آن او بود استعفا داد ، در حالی که در انگلستان ، او با دادن زندگی می کردند
آموزش زبان و ادبیات فرانسه.
او هنگامی که او انجام داد ، بازگشت بر روی عجز و پرس و فرانسه نوشته شده بود
شهروندان ، که به نمایندگی که زندگی خود را با عدم حضور خود را در خطر انقراض بود.
او آمده بود ، به صرفه جویی در زندگی شهروندان ، و به تحمل شهادت او ، در هر
خطر شخصی ، به حقیقت. که جنایی در چشم
جمهوری؟
مردم با شوق و ذوق گریه ، "نه!" و رئیس جمهور زنگ زد زنگ خود را به آرام
آنها.
که آن را نداشت ، برای آنها ادامه داد : به گریه "نه!" تا زمانی که آنها را ترک کردن ، از خود
خواهد شد. رئیس جمهور مورد نیاز نام آن
شهروند.
متهم توضیح داد که شهروند اولین شاهد او بود.
وی همچنین با اعتماد به نفس نامه شهروند ، که از برده شده بود مراجعه کننده
او را در سد ، اما که او شک نمی شود در میان مقالات پس از آن در بر داشت
قبل از رییس جمهور.
مراقبت پزشک که در آن وجود دارد باید برداشته شده بود -- به او اطمینان کرده بود که این امر می تواند
وجود دارد -- و در این مرحله از روند قانونی و تولید شد خوانده شده است.
شهروند Gabelle آن را تایید نامیده می شد ، و تا.
شهروند Gabelle ، با ظرافت و ادب بی نهایت اشاره کرد ، که در
فشار از کسب و کار در دادگاه توسط بسیاری از دشمنان از تحمیل کرد
جمهوری که با آن ، آن را به حال برای مقابله ، او تا به حال
شده است کمی در زندان خود را از Abbaye نادیده گرفته است -- در واقع ، به جای پشت سر گذاشته بودند
یاد وطن پرست دادگاه -- تا زمانی که سه روز پیش ، زمانی که او شده بود ،
احضار قبل از آن ، و تعیین شده بود در
آزادی در هیات داوران اعلام خود راضی است که به اتهام علیه او
به خود پاسخ داده شد ، از تسلیم Evremonde شهروند ، به نام
Darnay.
دکتر Manette بعدی بازجویی قرار گرفت.
بالا محبوبیت شخصی او ، و سلاست از پاسخ خود ، ساخته شده بزرگ
برداشت ، اما به عنوان اقدام او ، به او نشان داد که متهم اول است که او بود
دوستان در انتشار خود را از طولانی خود را
زندانی کردن آنان ؛ که متهم در انگلستان باقی مانده بود ، همیشه وفادار و
اختصاص داده شده به دخترش و خود را در تبعید خود را ، که تا کنون از بودن در
نفع با دولت اشراف زاده
وجود دارد ، او در واقع شده است برای زندگی خود را با آن تلاش کرده اند ، به عنوان دشمن از انگلستان و
از دوستان ایالات متحده -- به عنوان او این شرایط را به نظر آورده ، با
بزرگترین صلاحدید و با
نیروی سرراست از حقیقت و حرارت ، داوران و مردم
یکی از تبدیل شد.
تاریخ آخرین تغییر ، زمانی که او با نام موسیو کامیون ، نجیب زاده انگلیسی و سپس به دادگاه تجدید نظر
و حال حاضر ، وجود دارد که ، مانند خود ، گواه بر آن دادگاه انگلیسی شده بود و
می تواند حساب خود را از آن ، به اثبات
هیات داوران اعلام کرد که آنها به اندازه کافی شنیده بود ، و آنها آماده بودند با رای خود
اگر رئیس جمهور از محتوای آنها را دریافت.
در هر رای گیری (Jurymen رای دادند با صدای بلند و به صورت جداگانه) ، مردم فریاد
از تشویق حضار است.
صدای به نفع زندانی بودند ، و رئیس جمهور از او را اعلام کرد
رایگان.
سپس ، شروع به یکی از کسانی که صحنه های فوق العاده ای که با آن مردم گاهی اوقات
احساس خشنودی fickleness خود ، یا انگیزه های بهتر آنها نسبت به سخاوت و رحمت ، و یا
که آنها به عنوان برخی از مجموعه ای کردن به حساب متورم خود را از خشم بی رحمانه محسوب می شود.
هیچ مردی هم اکنون می توانید تصمیم بگیرید که از این انگیزه چنین صحنه های فوق العاده ای بودند
مراجعه کردنی ، محتمل است ، به یک ترکیب از هر سه ، با دوم
غالب.
به محض این که تبرئه تلفظ شد ، از اشک و آزادانه به عنوان خون ریخته شد
یکی دیگر از زمان ، و چنین استقبال برادرانه بر زندانی بودند به عنوان بسیاری از اعطا
از هر دو جنس می تواند در او عجله ، که
پس از حبس او طولانی و ناپاک او را در معرض خطر از غش کردن از بود
خستگی ، هیچ کمتر است زیرا او به خوبی می دانستند ، که مردم همان ،
انجام شده توسط یکی دیگر از جریان ،
او را با شدت بسیار مشابه است ، او را را به تکه پاره کردن عجله و پخش کردن او را بیش از
خیابان.
حذف او ، تا راه را برای دیگر افراد متهم بودند که به محاکمه ، او را نجات
از این caresses برای لحظه ای.
پنج تا با هم محاکمه می شود ، در کنار ، به عنوان دشمنان جمهوری ، با در نظر داشتن آنها شدند
به حال آن را با کلمه یا عمل کمک نیست.
بنابراین سریع بود دادگاه به جبران از خود و ملت را برای یک فرصت از دست رفته ،
که این پنج تن آمد به او قبل از ترک محل ، محکوم به مرگ در درون
بیست و چهار ساعت است.
اولین آنها به او گفت چنین است ، با نشانه زندان مرسوم از مرگ -- بزرگ
انگشت -- و همه آنها در حرف اضافه شده ، "زنده باد جمهوری!
این پنج تن ، درست است ، به حال تا به حال هیچ مخاطب به طول دادرسی خود را ، برای زمانی که او
و دکتر Manette از دروازه ظهور بود ، جمعیت زیادی در مورد آن وجود دارد ، که در آن
به نظر می رسید به هر صورت او دیده می شود وجود دارد
در دادگاه -- به جز دو ، که او بیهوده نگاه کرد.
آمدن او را از محل تلاقی چند خیابان یا جاده ساخته شده او را از نو ، گریند ، فراگیر ، و داد و بیداد ،
همه چرخش و همه با هم ، تا زمانی که جزر و مد رودخانه در بانک که
صحنه دیوانه عمل کرده بود ، به نظر می رسید برای اجرا از جا در رفته است ، مانند مردم در ساحل.
آنها او را به یک صندلی بزرگ که در میان آنها قرار دهید ، و که که یا گرفته شده بود
خارج از دادگاه به خودی خود ، یا یکی از اتاق ها یا مسیر آن.
آنها در طول صندلی به عنوان یک پرچم قرمز انداخته بودند ، و به پشت آن را یک پایک محدود کرده بود
با کلاه قرمز در بالای آن است.
در این خودرو از پیروزی ، و نه حتی entreaties پزشک می تواند سلامت او جلوگیری
انجام به خانه خود را بر روی شانه مردان ، با دریا اشتباه گرفته درپوش قرمز heaving
در مورد او ، و ریخته گری تا چشم از
طوفانی عمیق wrecks چنین چهره ، که او بیش از یک بار misdoubted ذهن خود را که در
گیجی ، و که او در گاری در راه خود را به گیوتین بود.
در صفوف منظم پیش وحشی رویا مانند ، در آغوش آنها را ملاقات کرد و با اشاره او را ، آنها
انجام او را در.
قرمزی در خیابان های برفی با رنگ غالب جمهوری خواه ، در سیم پیچ
و tramping از طریق آنها ، به عنوان آنها را در زیر برف با عمیق تر قرمز بود
رنگ ، آنها او را به انجام بدین شکل به حیاط ساختمان جایی که او زندگی می کردند.
پدرش رفته بود پیش از ، و او را آماده ، و هنگامی که شوهرش بر او ایستادند
پا ، او عاری از احساسات در آغوش او کاهش یافته است.
او برگزار شد به قلب او بود و سر زیبای خود را بین چهره اش و تبدیل
brawling جمعیت ، به طوری که اشک او و لب های او ممکن است گرد هم می آیند ، تعداد کمی از نهان
مردم سقوط کرد به رقص.
بلافاصله ، همه بقیه سقوط کرد به رقص ، و حیاط با سرریز
Carmagnole.
سپس ، آنها را به صندلی خالی زن جوان از جمعیت به عنوان انجام بالا
الهه آزادی ، و سپس تورم و سرشار به مجاور
خیابان ها ، و همراه بانک رودخانه ، و
در طول پل ، Carmagnole جذب آنها را به هر یک و چرخید آنها را دور.
پس از بتواند دست پزشک ، به عنوان قبل از او پیروز است و افتخار او ایستاده ؛
پس از بتواند از سوی آقای کامیون ، که نفس نفس تنگی نفس از او
مبارزه علیه ناودان از
Carmagnole ، پس از بوسیدن کمی لوسی ، که به قلاب لغو شد اسلحه خود را دور خود
گردن و بعد از در آغوش Pross همیشه متعصب و مومن است که او را برداشته ، او در زمان
همسرش در آغوش او ، و او را به اجرا درآمد تا به اتاق های خود.
"لوسی! خود من!
من امنیت. "
"ای عزیزترین چارلز ، اجازه دهید خدا تشکر کنم برای این زانو من را به عنوان من به او دعا."
همه آنها reverently متمایل شدن سر و قلب خود را.
وقتی که او دوباره در آغوش او بود ، او به او گفت :
و در حال حاضر به پدر خود صحبت می کنند ، عزیزترین. هیچ مردی دیگر در همه این فرانسه می توانست
انجام آنچه او برای من انجام می شود. "
او سرش را بر سینه پدر خود را بنا نهاد ، او به عنوان سر فقیر خود را بر روی خود را گذاشته بود
پستان ، طولانی ، چندی پیش.
او در بازگشت او ساخته شده بود خوشحال بود ، او برای درد و رنج خود را recompensed بود ، او
افتخار قدرت خود بود. شما نمی باید ضعیف ، عزیزم ، "او
remonstrated. "رعشه نمی کنم.
من او را نجات داد. "
>
کتاب سوم : آهنگ از طوفان فصل VII.
صدای در درب
"من او را نجات داد." یکی دیگر از رویاهای که در آن
او اغلب آمده بودند ، او واقعا در اینجا بود. و در عین حال همسرش لرزید و مبهم است ، اما
ترس سنگین بر او.
همه دور هوا بسیار ضخیم و تیره بود ، مردم پرشوری کینه توز
و هوس پرست ، بی گناه بودند تا به طور مداوم به مرگ به ظن مبهم و سیاه و سفید قرار دهید
کینه توزی ، پس از آن بود غیر ممکن است فراموش کنیم که
بسیاری به عنوان منزه از گناه به عنوان همسر و به عنوان عزیز به دیگران به عنوان او را به او بود ، هر روز
مشترک سرنوشت که از آن او چنگ شده بود ، این است که قلب او نمی تواند به عنوان
بار آن روشن او احساس می کرد که باید باشد.
سایه از بعد از ظهر زمستانی بودند شروع به سقوط ، و حتی در حال حاضر
چرخ دستی های وحشتناک آلیاژها از طریق خیابان ها شد.
ذهن او آنها را پیگیری می کند ، به دنبال او در میان محکوم شده و پس از آن او چسبیده
نزدیک به حضور واقعی او و لرزید بیشتر.
پدر او ، به تشویق او ، برتری دلسوزانه به زن این را نشان داد
ضعف ، که فوق العاده بود برای دیدن. بدون برج دیده بانی ، بدون کفش ، هیچ کس صد
و پنج برج شمالی ، در حال حاضر!
او وظیفه او خود را قرار داده بودند ، انجام شده بود ، به قول خود بخشوده شد ، او تا به حال
ذخیره چارلز. اجازه دهید همه آنها را بر او لاغر.
خانه داری آنها از یک نوع بسیار با صرفه بود : نه فقط به این دلیل است که امن ترین
راه زندگی ، که شامل حداقل اهانت به مردم است ، اما چرا آنها ثروتمند نیست ،
و چارلز ، در دوره زندان خود ،
بودند به پرداخت به شدت برای مواد غذایی بد خود را ، و برای نگهبانی خود ، و نسبت به زندگی
از زندانیان فقیرتر.
که تا حدودی بر این حساب ، و تا حدی به دلیل جلوگیری از جاسوسی داخلی ، نگهداری آنها هیچ بنده ؛
شهروند و citizeness که به عنوان باربر در دروازه حیاط عمل ، آنها را رندر
گاه به گاه خدمت ؛ و جری (تقریبا
تماما توسط آقای کامیون به آنها منتقل می شود) نگهدارنده روزانه آنها تبدیل شده بود ، و به حال
تخت او هر شب وجود دارد.
احکام حقوقی جمهوری و تفکیک ناپذیر از آزادی ، برابری ،
برادری ، یا مرگ ، که بر روی درب یا باهو هر خانه ، نام هر
اهل بیت باید به صورت خوانا در حروف حک شده
از یک اندازه معین ، در یک ارتفاع مناسب خاصی از زمین است.
بنابراین ، نام آقای جری Cruncher بموقع embellished باهو پایین و ،
به عنوان سایه بعد از ظهر عمیق تر ، صاحب آن نام خود ظاهر شد ، از
مشرف یک نقاش آنها دکتر Manette
برای اضافه کردن به لیست نام چارلز Evremonde ، به نام Darnay به کار بود.
در ترس و بی اعتمادی جهانی که تاریک آن زمان ، همه بی ضرر معمول
راه زندگی تغییر کرده است.
در خانواده کمی پزشک ، همانطور که در بسیاری از دیگر بسیار ، مقالات روزانه
مصرف که شد می خواستم هر شب ، خریداری شده در مقدار کم و در شدند
های مختلف کوچک مغازه ها.
برای جلوگیری از جلب توجه و به عنوان مناسبت کمی که ممکن است برای بحث و
حسادت ، میل عمومی شد.
برای برخی از ماه گذشته ، Pross خانم و آقای Cruncher دفتر مرخص شده بود
purveyors سابق حمل پول ، دوم ، سبد.
هر روز عصر در حدود زمانی که لامپ های عمومی روشن شد ، آنها شانس چهارم
در این وظیفه ، و ساخته شده و به خانه آورد خرید از جمله بودند مایحتاج.
اگر چه خانم Pross ، از طریق ارتباط های طولانی خود را با به یک خانواده فرانسوی ، ممکن است
به همان اندازه زبان خود را به عنوان از خود را دارند شناخته شده است ، اگر او تا به حال تا به حال ذهن ، او تا به حال هیچ
ذهن در این جهت ، در نتیجه او
می دانستند نه بیشتر که "مزخرف" (به عنوان او را به آن تماس بگیرید خوشحال بود) نسبت به آقای Cruncher بود.
بنابراین شیوه ای خود را از بازاریابی گوشتالو اسم و اساسی در سر بود
مغازه دار بدون هیچ مقدمه ای در ماهیت ماده ، و ، اگر آن اتفاق افتاد
به نام چیزی که او می خواست ،
به نگاه دور برای آن چیز ، غیر روحانی از آن را نگه دارید ، و حفظ آن را تا مقرون به صرفه بود
به پایان رسید.
او همواره مقرون به صرفه را برای آن ساخته شده ، با نگه داشتن ، به عنوان بیانیه ای از فقط خود را
قیمت ، با یک انگشت کمتر از بازرگان برگزار شد ، هر شماره او ممکن است.
"در حال حاضر ، Cruncher آقای" دوشیزه Pross ، که چشم قرمز با سعادت بودند گفت : "اگر شما
آماده شود ، من هستم. "جری hoarsely خود را در خانم استادانی
خدمات Pross.
او تمام زنگ خود را پوشیده بود مدتها پیش ، اما هیچ چیز سر تند و تیز خود را پایین.
"تمام شیوه ای از چیزهایی می خواست وجود دارد ،" خانم Pross گفت : "و ما باید با ارزش
زمان آن.
ما می خواهیم شراب ، در میان بقیه است. toasts نیس این Redheads خواهد شد
آشامیدنی ، هر جا که ما آن را خریداری کنید. "
"این خواهد بود تا حد زیادی به همان دانش خود را ، از دست ، من باید فکر می کنم ،" retorted
جری ، "آیا سلامت شما و یا قدیمی سازمان ملل متحد از آنها نوشیدنی است."
"چه کسی او؟" خانم Pross گفت.
آقای Cruncher ، با برخی از عدم اعتماد به نفس ، خود را به عنوان معنی توضیح داد : "نیک قدیمی است."
"هکتار"! خانم Pross گفت : "آن را نشانی از یک مترجم نیاز به توضیح معنای این نیست
موجودات.
آنها ، اما یکی و قتل نیمه شب آن ، و شرارت است. "
"صدا در نیاوردن ، عزیز! دعا کنید ، دعا کنید ، مراقب باشید! "گریه لوسی.
"بله ، بله ، بله ، من با دقت و توجه ، خانم Pross گفت :" اما من ممکن است در میان خودمان می گویند ،
که من امیدوارم که هیچ oniony و smotherings tobaccoey در فرم وجود خواهد داشت
embracings در تمام طول ، رفتن در خیابان.
در حال حاضر ، پینه دوز ، از آن آتش شما هرگز به هم بزنید تا من دوباره!
مراقبت از شوهر عزیز شما باید بازیافت ، و سر زیبا خود را حرکت نمی کند
از شانه خود که شما آن را در حال حاضر ، تا شما من را دوباره تماشا کنم!
آیا می توانم یک سوال بپرسید ، دکتر Manette ، قبل از اینکه بروم؟ "
"من فکر می کنم شما ممکن است که آزادی را ،" دکتر جواب داد ، خندان.
"به خاطر بخشنده ، در مورد آزادی بحث ، ما را کاملا به اندازه کافی از آن ،"
گفت : خانم Pross. "صدا در نیاوردن ، عزیز!
دوباره؟
لوسی remonstrated.
"خب ، شیرین من ، گفت :" خانم Pross nodding سرش را مؤکدا "کوتاه و
زمانی از آن است ، که من یک موضوع بخشنده اعلیحضرت پادشاه جورج
سوم ؛ "دوشیزه Pross curtseyed در نام ؛
"و به عنوان مثل ، ماکسیم من است ، گیج کردن سیاست آنها است ، نا امید ترفندهای فرومایه خود ،
بر او امیدوار است که ما را تعمیر کنند ، خدا نجات پادشاه! "
آقای Cruncher در دسترسی وفاداری ، growlingly کلمات پس از دوشیزه تکرار
Pross ، مانند کسی در کلیسا.
"من خوشحالم شما باید بسیاری از انگلیسی در شما ، هر چند من آرزو می کنم شما تا به حال
گرفته شده است که هرگز سرد در صدای شما ، گفت : "خانم Pross ، تایید.
"اما سوال ، دکتر Manette.
"وجود دارد -- آن مخلوق خوب را تحت تاثیر قرار دهند نور از هر چیزی که به بود
اضطراب های بزرگ با آنها بود ، و برای آمدن در آن در این شیوه شانس -- "وجود دارد
هر چشم انداز هنوز ، ما گرفتن از این محل؟ "
"من از ترس هنوز رتبهدهی نشده است. این امر می تواند خطرناک برای چارلز رتبهدهی نشده است. "
: "اه - همهمه!" خانم Pross گفت ، خوش سرکوب آه او را در خود نگاه
مو طلایی دارلینگ در نور آتش "و سپس ما باید صبر و صبر :
که.
ما باید با اسلحه سرقت کردن سر ما و مبارزه با کم ، به عنوان برادرم سلیمان استفاده می شود می گویند.
در حال حاضر ، آقای Cruncher -- T دان شما حرکت می کنند ، پینه دوز "!
می داد ، ترک ، لوسی و همسرش ، پدرش ، و فرزند ، توسط
آتش روشن. آقای کامیون در حال حاضر از انتظار می رفت
کاخ بانکی.
دوشیزه Pross لامپ روشن کرده بود ، اما آن را کنار در گوشه ای قرار داده بود ، که آنها ممکن است
لذت بردن از آتش و نور دست نخورده است.
لوسی کوچولو توسط پدربزرگ خود با دست خود clasped از طریق بازوی او نشسته و او ،
در لحن بسیار بالاتر زمزمه افزایش نمی ، شروع به او یک داستان بزرگ و به
پری قدرتمند که یک دیواره زندان را باز کرده بود
و اجازه دهید یک اسیر که زمانی انجام داده بود پری خدمات.
همه مطیع و آرام بود ، و لوسی بیشتر در سهولت نسبت به او شده بود ، بود.
"این چیست؟" او ، همه در یک بار گریه.
"عزیزم!" گفت که پدر او را در داستان خود ، توقف ، و تخمگذار دست خود را بر روی... او ،
خودتان را فرمان. اختلال دولت شما در!
دست کم چیزی -- هیچ چیز -- به شما startles!
_You_ ، دختر پدر خود را! "" من فکر کردم ، پدر من ، گفت : "لوسی ،
excusing خودش ، با چهره ای رنگ پریده و در صدا متزلزل ، "من شنیده ام که فوت عجیب و غریب
بر پله ها. "
"عشق من ، راه پله است و هنوز مرگ شود."
همانطور که او گفت : این کلمه ، یک ضربه بر درب زده شد.
"آه پدر ، پدر.
چه کاری می تواند این! ویرایشهای چارلز.
ذخیره او را! "
"فرزند من ، گفت :" دکتر ، در حال افزایش ، و تخمگذار دست خود را بر شانه او ، "من
_have_ او را نجات داد. این چه ضعف است ، عزیزم!
اجازه بدهید به درب برود. "
او لامپ را در دست خود را در زمان عبور از دو مداخله اتاق بیرونی ، و آن را باز کرد.
clattering بی ادب از پا بیش از کف ، و چهار مرد خشن را در کلاه قرمز ، با مسلح
سابرز و تپانچه ، وارد اتاق شد.
شهروند Evremonde ، به نام Darnay ، گفت : "اولین.
پاسخ داد : "که او را به دنبال؟" Darnay. من به دنبال او.
ما او را به دنبال.
من از شما می دانید ، Evremonde من به شما قبل از دادگاه به روز شاهد.
شما دوباره زندانی جمهوری است. "
چهار او را محاصره کردند ، جایی که او با همسر و فرزند خود را چسبیده به او ایستاده بود.
"به من بگو که چگونه و چرا من دیگر یک زندانی؟"
"این کافی است که به شما بازگشت مستقیما به Conciergerie ، و می دانیم که برای فردا.
شما برای به فردا احضار شده است. "
دکتر Manette ، آنها تا در این ملاقات به سنگ تبدیل شده بود ، که او ایستاده بود
چراغ در دست داشت ، به عنوان اگر باشد وای بر یک مجسمه ساخته شده آن را نگه دارید ، نقل مکان کردند بعد از این کلمات
کشور صحبت می شد ، قرار دادن لامپ و
مقابله با بلندگو ، و گرفتن او ، ungently ، جبهه سست قرمز او
پیراهن پشمی ، گفت : «شما او را می دانیم ، شما گفته اند.
آیا می دانید؟ "
گفت : "بله ، من می دانید ، دکتر شهروندان است." "ما همه شما می دانید ، دکتر شهروند"
سه تن دیگر است. او نگاه abstractedly از یکی به دیگری ،
و در پایین یک صدای گفت ، پس از یک وقفه :
آیا شما پاسخ به سوال خود را به من و سپس؟ چگونه این اتفاق می افتد؟ "
"دکتر شهروند ، گفت :" اول ، با اکراه ، "او بوده است به تقبیح کرد
بخش سنت آنتوان.
این شهروند "با اشاره به دوم که بود ، وارد ،" از آنتوان سنت است. "
شهروند در اینجا نشان داد راننده سرشونو تکون دادن سر خود ، و افزود :
"او است که توسط آنتوان سنت متهم شده است."
"از چه؟" از پزشک خواست. "دکتر شهروند ، گفت :" اول ، با او
بی میلی سابق ، "بخواهید نه بیشتر.
اگر مطالبات جمهوری فداکاری از شما را ، بدون شک شما به عنوان یک وطن پرست خوب
آنها را خوشحال خواهد شد. جمهوری می رود قبل از همه است.
مردم عالی است.
Evremonde ، ما فشرده است. "" یک کلمه ، "دکتر entreated.
"آیا شما به من بگویید که او را محکوم کرد؟"
پاسخ : "علیه حکومت است ،." "اما شما می توانید او را از سنت آنتوان بپرسید
. "پزشک چشم خود را بر آن مرد تبدیل شده است.
چه کسی uneasily روی پای خود نقل مکان کرد ، ریش خود را کمی مالیده ، و در طول گفت :
"خب! به راستی آن را در برابر قانون است.
و به شدت -- -- توسط شهروندان و Defarge Citizeness اما او را تقبیح کرد.
و توسط یکی دیگر است. "" دیگر چیست؟ "
"آیا _you_ بپرسید ، دکتر شهروند؟"
"بله." "و سپس" گفت که او از سنت آنتوان ، با
نگاه عجیب و غریب ، "شما پاسخ داده شود به فردا.
در حال حاضر ، من گنگ! "
>