Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل من ورود MAN عجیب و غریب
غریبه آمد در اوایل ماه فوریه ، یک روز زمستانی ، از طریق گاز گرفتن باد و
رانندگی برف ، بارش برف آخر سال ، بیش از پایین ، پیاده روی از
Bramblehurst ایستگاه راه آهن و حمل
کمی در جا رختی سیاه و سفید خود دست انبوه و دستکشهایش ریخته است.
او از سر تا پا پوشانده شد و لبه کلاه نرم او احساس مخفی هر
اینچ از چهره اش اما براق نوک بینی خود را ، برف خود را در برابر خود انباشت اشیاء بدست آمده بود
شانه ها و قفسه سینه و تاج سفید به بار او به اجرا درآمد.
او را به "مربی و اسب مرده را از زنده مبهوت و پرت خود
جا رختی پایین.
"آتش" ، او گریه ، "در نام خیریه انسان!
اتاق و آتش! "
او مهر و برف از خاموش خود را در نوار را تکان داد ، و به دنبال خانم هال
به مهمان او اطاق پذیرایی به اعتصاب مقرون به صرفه خود را.
و با این مقدمه بسیار ، که زن و شوهر از فرمانروایان پرت شده بر اساس جدول ،
او در زمان چهارم خود را در مسافرخانه است.
خانم هال روشن آتش و چپ او وجود دارد در حالی که او رفت و به او یک وعده غذای آماده را با
دست خود او.
میهمان به توقف در Iping در فصل زمستان قطعه بی سابقه از شانس بود ، چه رسد به
مهمان که نه "haggler ،" بود و او برای نشان دادن خودش خوب خود ارزش حل و فصل شد
Fortune بوده است.
به محض این که بیکن بود به خوبی در راه است ، و Millie ، کمک های لنفاوی او شده بود ،
brisked کمی با عبارات چند ماهرانه انتخاب شده از اهانت ، او به اجرا درآمد
پارچه ، بشقاب ، و عینک را به اطاق پذیرایی
و شروع به آنها را با روشنی خیره کننده حداکثر فراهم.
اگرچه آتش سوزش سریع ، او دید که بازدید کننده او متعجب شد
هنوز عینک کلاه و کت خود را ، با پشت او ایستاده به او و خیره به خارج از
پنجره در بارش برف در حیاط.
دست دستکشهایش ریخته خود را پشت او clasped بودند ، و او به نظر می رسید که در فکر از دست داده است.
او متوجه شده است که از برف ذوب که هنوز هم پاشیده شانه خود چکیده بر
فرش او است.
"آیا من می توانم را به کلاه و کت خود را ، آقا؟" او گفت ، "و آنها را خوب خشک در
آشپزخانه؟ "" نه ، "او بدون این که هربار گفت.
او مطمئن بود که او را شنیده بود ، و در مورد سوال خود را به تکرار.
او سرش را تکان می کرد و او را بیش از شانه خود نگاه.
"من ترجیح می دهم به آنها را ،" او با تاکید گفت ، و او متوجه شد که او به تن بزرگ
عینک آبی با sidelights ، و به سمت بوش ، شارب خود را بیش از کت یقه که
به طور کامل مخفی می کردند ، گونه ها و صورت خود را.
"بسیار خوب ، آقا ،" او گفت. "همانطور که دوست دارید.
در کمی اتاق را گرمتر است. "
او بدون پاسخ ، ساخته شده و چهره اش را از او دور کرده بود دوباره ، و خانم هال ، احساس
که پیشرفت مکالمه او را نا بهنگام بود ، گذاشته بقیه چیز میز
بطور بریده بریده و سریع از اتاق whisked.
هنگامی که او بازگشت او هنوز ایستاده بود وجود دارد ، مانند یک مرد از سنگ ، پشت او
قوز ، یقه خود را تبدیل ، چکیدن خود را کلاه لبه تبدیل کردن ، پنهان کردن چهره اش و
گوش به طور کامل.
او را از تخم مرغ و بیکن با تاکید قابل توجه ، و نه به نام
نسبت به او گفت ، "ناهار خود را خدمت کرده است ، آقا."
: "از شما متشکرم ، در همان زمان گفت و به هم بزنید تا او بستن
درب. سپس او در چرخش دور و نزدیک
جدول با یک سرعت خاصی مشتاق است.
همانطور که او در پشت نوار به آشپزخانه رفت و از او شنیده ام صدای مکرر در منظم
فواصل.
شاد کردن یا شدن ، شاد ، شاد کردن یا شدن از آن رفت ، صدای قاشق که به سرعت در حال دور whisked
حوضه. "آن دختر!" او گفت.
»وجود ندارد!
من پاک آن را فراموش کرده است. او را که از حد طولانی! "
و در حالی که او خودش به پایان رسید مخلوط کردن خردل ، او داد Millie stabs چند کلامی
کندی بیش از حد او.
او ژامبون و تخم مرغ پخته بود ، گذاشته جدول ، و انجام همه چیز ، در حالی که Millie
(در واقع کمک!) تنها در به تأخیر انداختن خردل بود ، موفق شدند.
و او را مهمان جدید و مایل به ماندن بگیرید!
سپس او را پر دیگ خردل ، و قرار دادن آن را با شکوه خاصی بر
طلا و سینی چای سیاه ، آن را به سالن انجام شده است.
او rapped و بی درنگ وارد شده است.
همانطور که او تا بازدید کننده خود را به سرعت ، به طوری که او کردم اما گوشه ای از سفید
جسم ناپدید پشت میز. به نظر می رسد او چیدن چیزی از
طبقه.
او rapped دیگ خردل روی میز ، و سپس او متوجه پالتو
و کلاه گرفته شده بود خاموش و قرار دادن یک صندلی در مقابل آتش ، و یک جفت
چکمه های خیس تهدید زنگ به فندر فولاد خود است.
او به این چیز ها رفت و مصمم است. "من فرض کنید من ممکن است آنها را به خشک در حال حاضر ،" او
گفت : در صوتی که brooked بدون انکار.
ترک کلاه ، گفت : «بازدید کننده او ، در صدا خفه ، و تبدیل او را دیدم او تا به حال
سرش را بلند کرد و نشستن و نگاه کردن او را.
برای یک لحظه او به او ایستاده بود خمیازه ، بیش از حد شگفت زده به صحبت می کنند.
او در یک پارچه سفید -- دستمال سفره او با او آورده بود -- پایین تر
بخشی از چهره اش ، به طوری که دهان و فک خود را به طور کامل پنهان بودند ، و بود که
دلیل صدای خفه اش.
اما این بود که که مبهوت خانم هال نیست.
این واقعیت است که تمام پیشانی خود را بالاتر از عینک آبی اش سفید پوشیده شده بود
نوار زخم بندی ، و این که یکی دیگر از تحت پوشش قرار گوش او ، می روم نه از چهره اش قراضه در معرض
تنها استثناء ، بینی صورتی و خود را به اوج خود رسید.
این روشن ، صورتی و براق بود همانگونه که در ابتدا بوده است.
او ژاکت مخمل قهوه ای تیره با بالا ، سیاه و سفید ، یقه کتانی پوشیده به تن تبدیل شده تا
در مورد گردن او.
موهای ضخیم سیاه و سفید ، فرار به عنوان آن می تواند به زیر و بین باند متقابل ،
پیش بینی شده در شاخ و دم کنجکاو ، به او عجیبترین ظاهر
قابل تصور است.
این سر خفه و پانسمان بود بنابراین بر خلاف آنچه او پیش بینی شده بود ، که برای
لحظه ای او سفت و سخت بود.
او دستمال سفره را حذف نمی کند ، اما باقی مانده نگه داشتن آن را ، به عنوان او را دیدم در حال حاضر ، با یک
قهوه ای دستکشهایش ریخته دست ، و با توجه او را با لیوان آبی مرموز او.
سخن گفتن بسیار و مجزا از طریق پارچه سفید "ترک کلاه ، او گفت.
اعصاب او شروع به بازیابی از شوک بودند دریافت.
او کلاه را روی صندلی قرار داده شده ، دوباره با آتش است.
"من نمی دانم ، آقا ،" او شروع ، "--" و او را متوقف خجالت.
"با تشکر از شما ، او گفت : بطور خشگ ، با نظر اجمالی از او به درب و سپس در را دوباره.
: "من آنها را بخوبی خشک ، سر ، در یک بار ، او گفت : و لباس های خود را را به اجرا درآمد
خارج از اتاق است.
او در او سر و عینک ایمنی سفید swathed آبی نگاه دوباره به عنوان او که قرار بود از
درب ، اما دستمال سفره خود را هنوز هم در مقابل چهره اش بود.
او لرزیدند کمتر از او درب را پشت سر او بسته شد ، و صورت خود را فصیح بود
از شگفتی و سرگشتگی او. "من ، هرگز" او زمزمه.
"وجود دارد!"
او رفت و بسیار آرام به آشپزخانه ، و بیش از حد مشغول بود به درخواست Millie آنچه او
بود messing با حال حاضر ، هنگامی که او وجود دارد.
بازدید کننده نشسته و گوش او فوت عقب نشینی است.
او در پنجره inquiringly نگاه قبل از او برداشته دستمال سفره خود را ، و از سر گرفته خود را
غذا.
او در زمان یک لقمه ، به طرز مشکوکی در پنجره نگاه ، در زمان دیگری لقمه ، پس از آن
گل رز و دستمال سفره را در دست خود را ، راه می رفت در سراسر اتاق کشیده و نابینایان
پایین به بالا از پارچه سفید که پنهان پانل های پایین تر.
این سمت چپ اتاق در گرگ و میش. این کار ، او با هوا راحت تر بازگشت
به جدول و وعده غذایی خود را.
، گفت : "خانم هال :" روح فقیر به حال تصادف یا یک op'ration یا somethin '.
"آنچه به نوبه خود آنها را به باند به من ، تا مطمئن شوید!"
او بر زغال سنگ بیشتر قرار دهید ، لباس اسب را گشوده ، و گسترش مسافرتی
کت بر این. "و آنها عینک ایمنی.
چرا ، او بیشتر شبیه به کلاه ایمنی divin از یک مرد در انسان نگاه کرد! "
او صدا خفه کن او را در گوشه ای از اسب آویزان است.
"و برگزاری آن دستمال را بیش از دهان او در همه زمان ها است.
حرف را از طریق آن! ...
شاید دهان خود را بیش از حد صدمه دیده بود -- شاید ".
او برگشته دور ، به عنوان یکی که ناگهان به یاد.
! رحمتش زنده من "او گفت ، رفتن در مماس است که شما انجام داده است آنها را taters
هنوز ، Millie؟ "
هنگامی که خانم هال رفت و برای روشن شدن و دور ناهار غریبه ، ایده خود را که دهان خود را
همچنین باید قطع شده و یا در حادثه disfigured او مثلا قرار بود او به
رنج می برد ، مورد تائید قرار گرفت ، برای او سیگار کشیدن
لوله ، و در همه زمان ها که او در اتاق بود ، او صدا خفه کن ابریشمی سست هرگز
او از دور قسمت پایین صورت خود پیچیده بود برای قرار دادن دهنی به لب هایش را.
در عین حال فراموشی نیست ، برای او را دیدم او در آن نگاه آن را به عنوان smouldered.
او در گوشه ای با پشت او به پنجره کور نشست و سخن گفت در حال حاضر ، داشتن خورده
و مست و به راحتی گرم از طریق ، با اجمال کمتر پرخاشگرانه از
قبل از.
بازتابی از آتش لنت نوع انیمیشن قرمز به عینک های بزرگ خود آنها
به حال فاقد تاکنون.
او گفت : "من به برخی از چمدان ،" ، "در Bramblehurst ایستگاه ،" و او را پرسید که چگونه
او می توانست در آن ارسال می. او متمایل شدن سر بانداژ خود را کاملا مودبانه
در اذعان توضیح خود را.
"برای فردا؟" او گفت. "هیچ تحویل سریعتر وجود دارد؟" و به نظر می رسید
کاملا نا امید زمانی که او پاسخ داد ، "نه" بود او کاملا مطمئن؟
هیچ مردی با دام بود که بیش از؟
خانم هال ، هیچ چیز بیزار ، پاسخ پرسش های خود و توسعه یک گفتگو است.
"اتمام حجت جاده شیب دار پایین ، سر ،" او در پاسخ به سوال در مورد گفت :
دام ، و پس از آن ، در باز کردن ربودند ، گفت : "این کالسکه بود
upsettled ، یک سال پیش و بیشتر.
نجیب زاده ، علاوه بر درشکه چی خود را به قتل رساندند. تصادفات ، آقا ، در یک لحظه اتفاق می افتد ، آیا نمی
؟ "اما بازدید کننده بود که نمی شود کشیده تا
به راحتی.
"انجام می دهند ، او را از طریق صدا خفه کن او گفت ، eyeing او بی سر و صدا را از طریق غیر قابل نفوذ خود را
عینک. ولی آنها به اندازه کافی بلند به سلامتی ،
آنها نه؟
... پسر خواهر من ، تام ، برش ببازی گرفتن
بازوی خود را با داس بردن ، در ayfield 'بر روی آن سقوط ، و ، من را برکت دهد! او سه سال داشت
ماه گره خورده است آقا.
شما به سختی می خواهم آن را باور دارند. به طور منظم به من داده ترس از درو کردن ،
آقا. "" من کاملا می توانند درک کنند که ، "گفت :
بازدید کننده.
"او نگران بود ، یک زمان ، که او می خواهم که به op'ration -- او بود که بد ، آقا."
بازدید کننده ناگهان خندید ، پوست خنده که او به نظر می رسید آن را گاز زده و در کشتن
دهان او.
بود؟ "او گفت. "او بود ، آقا.
و بدون توجه به خنده به آنها بود را برای او انجام ، همانطور که من تا به حال -- خواهر من در حال
با آنهایی که کم کم به او در زمان بسیار است.
باند انجام دهید ، آقا ، و باند به خنثیسازی وجود دارد.
به طوری که اگر من ممکن است باعث شود تا جسورانه به آن می گویند ، آقا -- "
"آیا شما من چند تا کبریت می؟" گفت : این بازدید کننده به طور کاملا ناگهانی.
لوله "من است." خانم هال به طور ناگهانی کشیده شد.
بی ادب این بود قطعا از او ، پس از گفتن او را همه او انجام داده بودند.
او در او برای یک لحظه gasped ، و به یاد دو فرمانروایان.
او برای مسابقات رفت.
"با تشکر از او گفت : به اختصار ، به عنوان او آنها را ، و شانه خود را بر او تبدیل خواهد شد
و از پنجره خیره شد دوباره. بود در مجموع بیش از حد مایوس کننده است.
بدیهی است که او در موضوع عملیات و باند حساس بود.
او "را تا جسورانه به گفت ،" با این حال ، بعد از همه.
اما راه snubbing خود او را تحریک کرده بود ، و Millie بود داغ آن این است که بعد از ظهر است.
بازدید کنندگان در سالن تا چهار ساعت باقی مانده است ، بدون دادن شبح
بهانه ای برای نفوذ.
در اکثر موارد او کاملا هنوز در آن زمان بود ، به نظر می رسد که وی در نشست
سیگار کشیدن تاریکی رو به رشدی را در رعد و برق -- شاید dozing.
یک یا دو بار شنونده کنجکاو ممکن است او را در زغال ، و برای فضای شنیده
او از پنج دقیقه قابل شنیدن به قدم زدن در اتاق.
او به نظر می رسید به صحبت کردن با خود است.
سپس صندلی creaked او نشستم دوباره.
فصل دوم MR. برداشت اولین عروسکی HENFREY
در چهار ساعت ، هنگامی که آن را نسبتا تاریک بود و خانم هال بود screwing شجاعت او
به در و بازدید کننده خود را را بپرسید اگر او را برخی از چای ، تدی Henfrey ، ساعت
سودجو ، به نوار آمده است.
"sakes من! خانم هال ، "او گفت :" اما این وحشتناک است
آب و هوا برای چکمه های نازک از برف خارج شد سقوط سریعتر است.
خانم هال موافقت کرد ، و سپس متوجه او کیسه خود را با او داشتند.
"در حال حاضر شما در اینجا ، آقای تدی گفت :" او ، "من می خواهم خوشحال اگر شما می خواهم ساعت قدیمی TH در
اطاق پذیرایی کمی نگاه.
'تیس رفتن ، اعتصابات و آن را به خوبی و دلچسب ، اما یک ساعت یک دست nuthin کار را انجام ندهید اما
نقطه در شش "و پیشرو در راه ، او سراسر به رفت
درب اطاق پذیرایی و rapped و وارد.
بازدید کننده او ، او را دیدم که او در را باز کرد ، در صندلی راحتی قبل از نشسته بود
آتش ، از dozing آن به نظر می رسد ، با سر بانداژ خود را افتادگی در یک طرف.
نور تنها در اتاق درخشش قرمز از آتش بود -- که روشن چشم او مانند
سیگنال های راه آهن عوارض جانبی است ، اما ویرانی چهره خود را در تاریکی سمت چپ -- و نازل
بقایای روز که در را از طریق درب باز آمد.
همه چیز گلچهره ، سایه ، و گم بود به او ، در ادامه پس از او
شده است روشنایی لامپ نوار ، و چشم او خیره شد.
اما برای دوم آن را به او به نظر می رسید که مرد او در نگاه به حال دهان عظیم
باز -- دهان گسترده و باور نکردنی است که کل قسمت پایین تر را بلعیده
چهره اش.
سفید محدود به سر ، چپ نگاه کردن هیولا : این احساس یک لحظه بود
چشم ها ، و این حال خمیازه سخن گفتن زیادی در زیر آن است. سپس او را بر انگیخت ، در صندلی خود را آغاز ،
قرار داده تا دست خود را.
او در را باز گسترده ، به طوری که در اتاق بود سبک تر ، و او را دیدم با وضوح بیشتری ،
با صدا خفه کن برگزار شد تا چهره اش درست مثل او دیده بود او را نگه دستمال سفره
قبل از.
او خیالی ، سایه ، او را فریب داده بود. "آیا می خواهید ذهن آقا ، این مرد یک از آمدن به
نگاهی به ساعت ، آقا؟ "او گفت : دوره نقاهت بعد از یک شوک گذرا.
"نگاهی به ساعت؟" او گفت ، خیره دور را به شیوه ای کسل کننده و بیش از او سخن می گفت
دست ، و پس از آن ، به طور کامل بیدار ، "قطعا".
خانم هال رفت به لامپ ، و او افزایش یافت و از خود کشیده است.
بعد نوبت به نور ، و آقای تدی Henfrey ، ورود ، توسط این پانسمان مواجه شد
شخص.
او ، او می گوید ، : "ناگهان." "عصر به خیر ، گفت :" غریبه ،
در مورد او -- به عنوان آقای Henfrey می گوید ، با حس زنده از عینک تیره -- مانند
خرچنگ دریایی. "
: "من امیدوارم که آقای Henfrey گفت :" که آن را بدون نفوذ است. "
"هر چیزی که هیچ ، گفت :" غریبه.
او گفت : "هر چند ، من درک می کنم ،" تبدیل به خانم هال ، "که این اتاق است که واقعا می شود
معدن برای استفاده شخصی من است. "" من فکر کردم ، آقا ، خانم هال گفت ، "شما می خواهم
ترجیح می دهم ساعت --
"بدیهی است ، گفت :" غریبه "مطمئنا - - ، اما به عنوان یک قاعده ، من می خواهم به تنهایی و
دست نخورده.
او گفت : "اما من واقعا خوشحالم که ساعت دیده می شود ،" از دیدن تردید برخی
در شیوه ای آقای Henfrey. "بسیار خوشحالم."
آقای Henfrey به عذرخواهی و عقب نشینی در نظر گرفته شده بود ، اما این پیش بینی اطمینان
او.
غریبه دور با بازگشت خود را به شومینه تبدیل شده و قرار دادن دست خود را پشت سر خود را
و در حال حاضر ، "او گفت :" زمانی که ساعت و مرمت به پایان رسیده است ، من فکر می کنم من باید به دوست
برخی از چای. اما نه تا ساعت مرمت شده است. "
خانم هال بود اتاق را ترک -- او ساخته شده هیچ پیشرفت مکالمه این زمان ،
زیرا او نمی خواست در مقابل آقای Henfrey سرزنش کرده -- زمانی که بازدید کننده خود را
از او خواست اگر او هر گونه ترتیبات در مورد جعبه خود را در Bramblehurst ساخته شده بود.
او گفت که او این موضوع را به پستچی ذکر شده بود ، و حامل می تواند
آنها را در فردا.
برخی از شما که قدیمیترین؟ "او گفت.
او مطمئن بود ، با سردی مشخص شده است.
"من باید توضیح دهد ، او افزود :" آنچه که من واقعا بیش از حد سرد و خسته به قبل از
که من یک محقق تجربی هستم. "" در واقع آقا ، گفت : "خانم هال ، مقدار
تحت تاثیر قرار.
"و اثاثیه ام را شامل دستگاه و لوازم."
چیز در واقع بسیار مفید هستند ، آقا ، خانم هال گفت : «.
"و من بسیار مضطرب به طور طبیعی است که با سوالات من است."
"البته ، آقا."
"دلیل من برای آمدن به Iping ،" او با تأمل خاصی از اقدام
شیوه ای "بود... میل به تنهایی. قصدم این نیست که در کار من مختل شده است.
علاوه بر این به کار من ، یک حادثه -- "
"من فکر می کردم به همان اندازه ، گفت :" خانم هال را به خودش است.
"-- مستلزم بازنشستگی خاص.
چشم من -- گاهی اوقات به قدری ضعیف و دردناک که من آن را به خودم بسته در تاریکی
برای ساعت ها با هم. قفل کردن خودم.
گاهی اوقات -- در حال حاضر و پس از آن.
در حال حاضر نیست ، قطعا. در زمان از جمله کمترین اختلال ،
ورود یک غریبه به اتاق ، یک منبع از دلخوری مشقت بار به من است --
خوب این چیزها را باید درک. "
"بدیهی است ، آقا ، گفت :" خانم هال. و اگر ممکن است من را به طوری جسورانه برای پرسیدن -- "
"که من فکر می کنم ، همه ، گفت :" غریبه ، با آن هوای بی سر و صدا مقاومت ناپذیر
قطعیت او می تواند در اراده فرض.
خانم هال این سایت متعلق به سوال او و همدردی به مناسبت بهتر است.
پس از خانم هال اتاق را ترک کرده بودند ، وی همچنان در مقابل آتش ایستاده ،
خودنمایی میکند ، بنابراین آقای Henfrey آن قرار می دهد ، در ساعت ، مرمت.
آقای Henfrey نه تنها در زمان خاموش دست از این ساعت ، و صورت ، اما استخراج
آثار و او سعی در آهسته و آرام و بی ادعا به شیوه ای کار می کنند که ممکن است.
او با لامپ نزدیک به او کار می کرد ، و سایه سبز انداخت نور درخشان
بر دست او ، و بر قاب و چرخ سمت چپ و بقیه اتاق
سایه.
وقتی او نگاه کردن ، تکه های رنگی در چشم او شنا.
قانون اساسی از طبیعت کنجکاو بودن او آثار برداشته است -- کاملا
دادرسی های غیر ضروری -- با این ایده به تأخیر انداختن خروج خود و شاید سقوط
به گفتگو با غریبه.
اما غریبه ایستاده بود وجود دارد ، کاملا سکوت و هنوز هم.
تا هنوز هم ، آن را بر روی اعصاب Henfrey شدم.
او به تنهایی در اتاق احساس و نگاه کردن ، و ، خاکستری و کم نور بود پانسمان
سر و بزرگ لنزهای آبی خیره fixedly ، با غبار از لکه های سبز شناور در
مقابل آنها.
این خارق العا د ه Henfrey که برای یک دقیقه آنها باقی مانده خیره مستقیما در یک
دیگری. سپس Henfrey نگاه کردن دوباره.
بسیار موقعیت ناراحت کننده!
یکی می خواهم برای گفتن چیزی. آیا باید او کرد که آب و هوای بسیار
برای زمان از سال سرد؟ او نگاه کرد که اگر به هدف با آن
شات مقدماتی.
"آب و هوا --" را آغاز کرد. "چرا شما به پایان برسد و برود؟" گفت :
شکل ، سفت و سخت آشکارا در حالت خشم دردناکی سرکوب.
"همه شما رو به انجام است که به رفع یک ساعت یک دست بر محور آن است.
شما به سادگی humbugging -- "" بدیهی است ، سر -- یک دقیقه بیشتر است.
من نادیده گرفته شده -- و آقای Henfrey به پایان رسید و رفت.
اما او رفت و احساس بیش از حد اذیت است.
"لعنت آن!" گفت : آقای Henfrey خود ، trudging روستا از طریق
ذوب برف ، "یک مرد باید یک ساعت در زمان ، مطمئن - ly انجام دهد."
و باز هم "Can'ta مرد به شما نگاه کنید -- زشت!"
و در عین حال ، "به ظاهر نیست. اگر پلیس شما تمایل شما می توانید از
wropped و پانسمان. "
در گوشه Gleeson او را دیدم سالن ، که به تازگی ازدواج کرده بود میزبان غریبه
"مربی و اسب ها ،" و که در حال حاضر انتقال Iping را راندند ، هنگامی که گاه به گاه
مردم به آن مورد نیاز ، به Sidderbridge
تقاطع ، آینده نسبت به او را در بازگشت خود را از آن محل است.
هال بود آشکارا "متوقف کردن کمی" در Sidderbridge ، به رانندگی خود را قاضی.
"' OW ، تدی؟ "او گفت ، در حال عبور است.
"شما رم صفحه اصلی سازمان ملل متحد گفت :" تدی. سالن بسیار sociably کشیده تا.
"چه؟" او پرسید. "رم ، به دنبال مشتری که در حال توقف در
مربی و اسب ، 'گفت :" تدی.
"sakes من!" و او اقدام به دادن سالن واضح
شرح خوش آمدید مشمئز کننده خود را. "به نظر می رسد کمی مانند یک لباس مبدل ، آن را نه؟
من می خواهم صورت یک مرد برای دیدن اگر من تا به حال او را در جای من توقف ، گفت : "Henfrey.
"اما زنان که اعتماد -- که در آن غریبه ها نگران هستند.
او در زمان اتاق خود صورت گرفت و او حتی با توجه به نام هال است. "
شما نمی گویم! "گفت : هال ، که انسان را از دلهره تنبل بود.
"بله ، گفت :" تدی.
«هفته. هر کاری که باشد ، شما نمی توانید از او خلاص شدن از شر
تحت هفته. و او بسیاری از اثاثیه آینده به
روز بعد ، پس از او می گوید.
باید امیدوار باشیم که آن را نمی خواهد در جعبه سنگ ، هال. "
او گفت : سالن چگونه عمه خود را توسط یک غریبه در هیستینگز swindled با خالی شده بود
portmanteaux.
در مجموع او را ترک سالن مبهم مشکوک است. ، دختر ، گفت : "سالن.
: "من s'pose من باید تقلا این." تدی در راه خود را با ذهن خود trudged
بطور قابل توجهی ، رها.
به جای "ببین تقلا آن ،" با این حال ، سالن در بازگشت او به شدت توسط او بود امتیاز
همسر در طول زمان او در Sidderbridge به سر برده بود ، و سوالات خفیف او
پاسخ snappishly و به شیوه ای نه به نقطه است.
اما دانه تدی از سوء ظن در ذهن آقای هال کاشته و جوانه زده در وجود بود
از این discouragements.
آقای هال ، حل و فصل معلوم بیشتر در مورد ، گفت : ":" شما "ویم هر کاری را نمی دانم
شخصیت مهمان خود را در اولین فرصت ممکن.
و پس از غریبه به تخت ، که او در مورد نیم گذشته نه ، آقای سالن رفته بود
بسیار تهاجمی را به سالن رفت و بسیار سخت در مبلمان همسرش نگاه کرد ،
فقط برای نشان دادن که غریبه نبود
استاد وجود دارد ، و دقیق از نزدیک و کمی تحقیر ورق
محاسبات ریاضی غریبه باقی مانده است.
هنگامی که به بازنشستگی برای شب او دستور خانم هال به نگاه بسیار نزدیک در
اثاثیه غریبه زمانی که آن روز بعد آمد. "، گفت :" شما خود را کسب و کار ، سالن ذهن شما
خانم هال ، "و من معدن. ذهن"
او بیشتر تمایل به ضربه محکم و ناگهانی در سالن بود چرا که بدون شک غریبه بود
مرتب کردن بر اساس غیر منتظره ای عجیب غریبه ، و او را به هیچ وجه اطمینان در مورد او را در
ذهن خود را.
او در وسط شب از خواب بیدار خواب سر بزرگ سفید مثل شلغم ،
که انتهایی پس از او ، در انتهای گردن تمام نشدنی ، و با قریب به اتفاق سیاه و سفید
چشم.
اما اینکه یک زن معقول ، او مقهور ترور او و تحویل و به خواب رفت
دوباره.