Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل XXXIV جان داگلاس در آخرین سخنرانی
آن که چیزی ممکن است آن را بعد از همه آمده ، بدون امید ضعیف نشده بود.
اما چیزی بود.
جان داگلاس آمد و در زمان رانندگی در جانت ، و خانه از نماز ، جلسه با راه می رفت
او ، که او انجام شده است برای بیست سال ، و او به عنوان به نظر می رسید به احتمال زیاد برای بیست
سال بیشتر.
تابستان مشکلاتی روبرو شد. آن مدرسه تدریس او و نامه نوشت
و مطالعه کمی است. او و از مدرسه بودند دلپذیر پیاده روی.
او همواره از طریق از باتلاق رفت و آن را دوست داشتنی جای -- boggy خاک ، سبز با
سبزترین باتلاقی hillocks ؛ بروک نقره ای meandered از طریق آن و spruces
erectly ایستاده بود ، boughs خود را دنباله با
خزه های سبز خاکستری ، ریشه های آن بیش از حد رشد با تمام انواع lovelinesses وودلند.
با این وجود ، آن زندگی در دره جاده کمی یکنواخت است.
برای اطمینان ، یکی منحرف حادثه وجود دارد.
او نحیف ، ساموئل دو سر peppermints از غروب دیده می شود
تماس خود را برای جلسات شانس در جاده ها را نجات دهد.
اما یکی از گرم شب که او ظاهر شد ، و موقرانه نشسته خود را روی نیمکت روستایی
ایوان.
او را به تن معمول خود کار لباس زیبا ، شامل شلوار varipatched ، آبی
پیراهن ژان ، در آرنج ها ، و کلاه ژنده نی.
او در حال جویدن کاه و او در جویدن آن را نگه داشته در حالی که او نگاه رسما در
آن. آن کتاب گذاشته شده خود را کنار گذاشته با آه و
نوعی پارچه ابریشمی او را گرفت تا.
گفتگو با سام واقعا از سوال بود.
سام بعد از یک سکوت طولانی به طور ناگهانی صحبت کرد.
"من ترک بیش از وجود دارد ،" او گفت : به طور ناگهانی ، تکان دادن نی خود را در جهت
خانه همسایه. "اوه ، شما؟ گفت :" آن مودبانه.
"بله."
و در جایی که شما قصد در حال حاضر؟ "" دیوار ، من شده فکر کردن برخی از gitting
محل خود من. که می خواهم به من بیش از کت و شلوار در
Millersville.
اما EF من آن را اجاره من یک زن می خواهم. "" بنابراین گمان می کنم ، گفت : "آن مبهم است.
"بله." یکی دیگر از سکوت طولانی وجود دارد.
در نهایت سام کاه حذف خود را دوباره و گفت ،
"یه HEV من؟" "WH -- -- T gasped :" آن.
"یه به من؟ HEV"
"آیا شما معنی -- ازدواج شما ای query :" فقرا آن feebly.
"بله." "چرا ، من به سختی با شما آشنا ،"
گریه آن indignantly.
اما yeh'd دستگاه گوارش آشنا با من بعد از ما ازدواج کرده بود ، گفت : "سام.
آن جمع شده بودند تا شأن و منزلت فقیر او. او گفت : "مطمئنا من به شما ازدواج نمی کنند ،"
haughtily.
دیوار ، یه ممکن است بدتر ، expostulated : "سام.
«کارگر خوب هستم و من مقداری پول در بانک است."
"آیا این صحبت نمی کنم دوباره به من.
هر چه چنین ایده ای را به سر خود قرار داده گفت : "آن ، حس خود را از طنز شدن
بهتر از غضب او. این چنین وضعیت پوچ بود.
Yeh're به احتمال زیاد ، به دنبال یک دختر و HEV هوشمند پله های راه راست O '، گفت :" سام.
"من هیچ زن تنبل را نمی خواهم. به آن فکر کنید.
من yit ذهن من را تغییر دهید چندی.
دیوار ، من باید gitting. شیر Gotter گاو است. "
توهمات آن در مورد پیشنهادات بسیار از اواخر سال متحمل شده بودند که وجود دارد
چند از آنها را ترک کرد.
بنابراین او از صمیم قلب می تواند خنده بیش از این یکی ، احساس هیچ نیش مخفی.
او به تقلید از فقرا سام به جانت آن شب ، و هر دو از آنها به immoderately خندید بیش از
شیرجه رفتن خود را به احساسات.
یک بعد از ظهر ، زمانی که اقامت موقت آن را در دره جاده بود رسم به a نزدیک هستند ، الک
بخش آمد رانندگی را به «کنار جاده" در عجله داغ برای جانت.
او گفت : "آنها می خواهند شما را در محل داگلاس سریع.
"من واقعا معتقدم که قدیمی خانم داگلاس است در تاریخ و زمان آخرین مرگ ، پس از تظاهر به آن را انجام
برای بیست سال است. "
جانت زد به کلاه خود. آن پرسید : اگر خانم داگلاس بود بدتر از
معمول است.
"نیم او را نه به عنوان بد است ، گفت :" الک رسما "که من فکر می کنم که چه چیزی باعث
آن جدی است. بار دیگر او می خواهم فریاد و پرتاب
خود را همه جا می.
در این زمان او هنوز هم دروغ و مادر است. هنگامی که خانم داگلاس مادر است او بسیار
بیمار ، شما شرط می بندم. "" شما قدیمی خانم داگلاس را دوست ندارند؟ "گفت :
آن جالب.
"من مانند گربه است گربه. من گربه دوست نه به عنوان زنان ، بود : "الک است
پاسخ مرموز. جانت در گرگ و میش به خانه آمد.
"خانم داگلاس مرده است ، "او گفت : wearily.
"او درگذشت به زودی پس از من وجود دارد. او فقط به من یک بار صحبت کرد -- 'Iفرض
شما جان در حال حاضر ازدواج؟ "او گفت. این به من قطع به قلب ، آن است.
فکر می کنم مادر خود جان فکر می کردم که او را به خاطر او ازدواج نمی کنند!
من می توانم یک کلمه می گویند یا نه -- زنان دیگر وجود دارد.
من سپاسگزار بود جان رفته بود. "
ژانت شروع به گریه drearily. اما آن دم او یک نوشیدنی گرم زنجبیل
چای را به آرام کردن او را.
برای اطمینان ، آن را کشف و بعد که او فلفل سفید به جای استفاده کرده بودند
زنجبیل ، اما ژانت تفاوت هرگز نمی دانستند.
شب پس از جانت در مراسم خاکسپاری و آن نشسته بر روی پله های ایوان جلو بود
در غروب آفتاب.
باد خواب در pinelands و ورق های کم رنگ و پریده از گرما ، رعد و برق کاهش یافته بود
flickered در سراسر آسمان شمالی.
ژانت عینک زشت او لباس سیاه و نگاه او بسیار بدترین ، چشم او و قرمز بینی از
گریه کردن.
آنها کمی صحبت کردیم ، برای جانت به نظر می رسید کمرنگ ، خشم بر تلاش های آن به تشویق
او را. او به سادگی ترجیح می تواند بدبخت کننده باشد.
ناگهان دروازه - لچ کلیک و جان داگلاس strode به باغ.
او را نسبت به آنها مستقیما در سراسر بستر شمعدانی راه می رفت.
ژانت ایستاد.
هم آن. آن یک دختر قد بلند بود و عینک سفید
لباس ، اما جان داگلاس او را نمی بینم. "جانت ،" او گفت ، "من ازدواج کنید؟"
کلمات پشت سر هم در صورتی که مایل بود برای بیست سال توان گفت و
بایستی زبان آمده حال حاضر ، قبل از هر چیز دیگری.
چهره جانت قرمز از گریه که آن نمی تواند به نوبه خود هر گونه به رنگ قرمز بود ، بنابراین آن را تبدیل
اکثر بنفش ناخوشایند. چرا از من بپرسید قبل از؟ "او گفت :
به آرامی.
"من نمی توانست. او به من وعده نداده است به -- مادر من ساخته شده
وعده نیست. نوزده سال پیش او در زمان وحشتناک
طلسم.
ما فکر کردیم که او نمی تواند از طریق آن زندگی می کنند. او از من implored به قول شما بخواهید
به ازدواج من در حالی که او زنده بود.
من نمی خواستم چنین چیزی را به قول ، حتی اگر همه ما فکر او نه می تواند زندگی می کنند
بسیار طولانی -- دکتر فقط به او شش ماه است.
اما او آن را بر روی زانو های خود را التماس ، مریض و رنج است.
من تا به حال به وعده "و" چه مادر خود را در برابر من بود؟ "گریه
جانت.
"هیچ چیز -- هیچ چیز. هر -- او به تازگی با زن دیگری را نمی خواهم
زن -- وجود دارد در حالی که او زندگی می کنند. او گفت : اگر من وعده نداده است او می خواهم مرد
حق وجود دارد و من می خواهم که او را کشته است.
بنابراین من وعده داد. و او مرا به آن وعده تا کنون برگزار شد
از آن زمان ، هر چند من در زانو من به نوبه خود من به او رفته به التماس او را به من اجازه خاموش است. "
"چرا شما این را به من بگویید؟ پرسید :" جانت chokingly.
"اگر من فقط می خواهم شناخته شده! چرا فقط من؟ بگویید "
"او ساخته شده ، گفت :" من قول می دهم من یک روح را به جان hoarsely.
"او به من سوگند به آن در کتاب مقدس ؛ جانت ، من هرگز آن را انجام داده اگر من می خواهم آن را رویای
بود که برای مدتی چنین طولانی باشد.
ژانت ، شما هرگز از چیزهایی که من رنج می برد این سالها نوزده.
من می دانم که من ساخته ام شما رنج می برند ، بیش از حد ، اما شما به من برای همه ازدواج می کنند ، به شما نیست ، جانت؟
اوه ، ژانت ، شما؟
من آمده ام به محض اینکه من می توانم از شما بپرسم. "در این لحظه آن stupefied آمد
حواس او و متوجه شدم که او تا به حال هیچ کسب و کار وجود دارد.
او تضعیف دور و جانت تا صبح روز بعد ، هنگامی که دومی
به او گفت بقیه داستان. "که بی رحمانه ، بی امان ، فریبکارانه قدیمی
زن! گریه : "آن.
"صدا در نیاوردن -- او مرده است ، گفت :" جانت رسما. "اگر او wasn't -- اما او.
بنابراین ما باید شر از او صحبت می کنند. اما من در گذشته ، آن خوشحال است.
و من نمی خواهد که فکر انتظار تا زمانی کمی اگر من فقط می خواهم شناخته شده به همین دلیل است. "
"هنگامی که شما را به ازدواج شود؟" "ماه آینده است.
البته از آن خواهد شد بسیار آرام است.
گمان می کنم مردم خواهد شد صحبت وحشتناک. آنها می گویم من ساخته شده با عجله به اندازه کافی به ضربه محکم و ناگهانی
جان در اسرع وقت مادر فقیر خود را خارج از راه بود.
جان می خواستم اجازه دهید حقیقت را می دانم که آنها را ، اما من گفت : "نه ، جان ؛ او بعد از همه شما
مادر ، و خواهیم راز بین ما ، نگه داشتن و نه هر گونه سایه بر روی حافظه خود ، رای دادند.
برایم مهم نیست آنچه که مردم می گویند ، در حال حاضر که من می دانم حقیقت خودم.
این کار را انجام کنه مهم نیست. اجازه دهید آن را با "مرده به خاک سپرده می گوید که من
به او.
بنابراین من coaxed او را دور با من موافق. "" شما بسیار بیشتر آمرزنده از من می توانم
تاکنون باشد ، «آنه گفت : نه crossly.
"متفاوت با شما احساس در مورد بسیاری از چیزهای خوب ، گفت :" زمانی که شما را وادار به سن و سال من
ژانت بامدارا. "این یکی از چیزهایی که ما به عنوان یاد می گیریم
با افزایش سن -- چگونه به ما ببخشد.
آن را آسان تر در چهل می آید از آن در بیست. "