Tip:
Highlight text to annotate it
X
سیذارتا توسط هرمان هسه فصل 6.
با مردم کودکانه
سیذارتا به Kamaswami تاجر رفت، او را به یک خانه ثروتمند شد، بندگان
او را میان فرش گرانبها را به اتاق منجر شد، جایی که او منتظر استاد
خانه.
Kamaswami وارد شده، سرعت یکنواخت در حال حرکت یک مرد با موهای بسیار خاکستری، با خیلی خیلی خیلی
هوشمند، چشم ها، با احتیاط با دهان حریص.
مودبانه، میزبان و میهمان به استقبال یکدیگر.
"من گفته شده،" بازرگان آغاز شد، "که شما یک برهمن بود، یک مرد را آموخته،
بلکه به این است که شما به دنبال در خدمت تجاری می باشد.
ممکن است شما تبدیل شده اند بی بضاعت، برهمن، به طوری که شما در صدد خدمت به؟
"نه، گفت:« سیذارتا، "من بی بضاعت تبدیل شده اند و هرگز در فقر قرار می دهد.
شما باید بدانید که من از Samanas، کسی که با من برای مدت طولانی زندگی
زمان. "" اگر شما از Samanas، چگونه
می تواند شما را هر چیزی باشد، اما در فقر قرار می دهد؟
آیا Samanas طور کامل و بدون اموال نه؟ "
"من بدون اموال هستم، گفت:" سیذارتا "در صورتی که این همان چیزی است که منظور شما است.
مطمئنا، من بدون اموال.
اما من تا به طور داوطلبانه، و به همین دلیل من بی بضاعت نیست. "
"اما آنچه شما برنامه ریزی برای زندگی از، بودن بدون اموال؟
"من از این فکر نکرده رتبهدهی نشده است، آقا.
برای بیش از سه سال، بدون اموال بوده است، و هرگز فکر نمی کردم
درباره چیزی است که باید زندگی می کنند. "" پس شما از اموال زندگی
دیگران است. "
"فرض محتمل این است که چگونه از آن است. پس از همه، یک تاجر نیز از آنچه زندگی می کند
افراد دیگر خودش را دارد. "" خوب گفت.
اما او هر چیزی را از فرد دیگری برای هیچ چیز را ندارد، او خود را
کالا در عوض "" بنابراین به نظر می رسد در واقع.
همه طول می کشد، هر کس می دهد، از جمله زندگی است. "
"اما اگر برای شما مهم نیست از من می پرسی: بدون اموال، چه چیزی را به مانند
بدهد؟ "
"هر کس به آنچه او. جنگجو می دهد از قدرت، بازرگان
کالا، از آموزه های معلم، کشاورز برنج، ماهی فیشر می دهد. "
بله البته.
و آنچه در آن است در حال حاضر آنچه که تو را به؟ آنچه در آن است که شما آموخته ام، که کی هستی
قادر به انجام "" من می توانم فکر می کنم.
من می توانم صبر کنید.
من به سرعت می توانید. "" که همه چیز؟ "
"من باور دارم که همه چیز است!" "و استفاده از آن چه چیزی است؟
به عنوان مثال، روزه - آنچه در آن است خوب است برای؟
گفت: "این بسیار خوب است، آقا. هنگامی که یک شخص هیچ چیزی برای خوردن، روزه گرفتن
هوشمندانه ترین کاری که او می تواند انجام دهید این است.
در زمانی که، برای مثال، سیذارتا بود به سرعت آموخته، او را مجبور به قبول
هر نوع از خدمات پیش از این روز است، که آیا ممکن است آن را با شما و یا هر کجا که باشد،
به خاطر گرسنگی او را مجبور به انجام این کار است.
اما مثل این، سیذارتا به آرامش می توانید صبر کنید، او می داند هیچ بی صبری، او می داند هیچ
اورژانس، برای یک مدت طولانی او می تواند اجازه می دهد از فرط گرسنگی به او را محاصره می توانید بخندید و در مورد
آن است.
، آقا، این همان چیزی است که روزه گرفتن خوب است. "" حق با توست، Samana.
منتظر لحظه ای است. "
Kamaswami اتاق را ترک کرد و با اسکرول، که او را به مهمان خود را تحویل داده در حالی که
میپرسد: "آیا می توانم به شما مطالعه می کنید؟"
سیذارتا نگاه طومار، که در آن خرید و فروش قرارداد نوشته شده بود، و
شروع به خواندن محتویات آن. "بسیار عالی، گفت:" Kamaswami.
"و چیزی برای من تو می نویسم در این قطعه از کاغذ؟
او دست او یک تکه کاغذ و یک قلم، و سیذارتا را نوشت و بازگشت
کاغذ.
Kamaswami: "نوشتن خوب است، تفکر بهتر است.
در حال هوشمند، خوب است، بیمار بودن بهتر است. "
"این عالی است که چگونه شما قادر به نوشتن، تاجر او را ستایش.
"بسیاری از چیزی که ما هنوز هم با یک دیگر بحث در مورد.
برای امروز، من درخواست شما را به مهمان من باشد و در این خانه زندگی می کنند. "
سیذارتا تشکر شده و پذیرفته شده است، و در خانه فروشندگان از حالا به بعد زندگی می کردند.
لباس برای او آورده بودند، و کفش، و هر روز، بنده آماده حمام
او.
دو بار در روز یک وعده غذایی فراوان، خدمت کرده بود، اما سیذارتا تنها خوردند یک بار در روز، و خوردند
نه گوشت و نه شراب نوشیدن او.
Kamaswami او را در مورد تجارت خود گفت، کالا و ذخیره سازی ها را به او نشان داد،
به او نشان محاسبات. سیذارتا به دانستن بسیاری از چیزهای جدید، او
شنیده و کمی صحبت کرد.
و فکر کلمات Kamala، او هرگز در خدمت بازرگان، مجبور
او را به او درمان به عنوان یک کشور برابر، بله حتی از یک برابر است.
Kamaswami کسب و کار خود را با مراقبت و اغلب با شور و شوق انجام شده است، اما سیذارتا
نگاه از همه این که اگر آن را یک بازی بود، که قواعد آن او سخت تلاش
دقیقا به یاد بگیرند، اما محتویات که آیا قلب تو را لمس کنید.
او در خانه Kamaswami است نه برای مدت طولانی بود، زمانی که او در حال حاضر در بخشی از صاحبخانه خود را در زمان
کسب و کار.
اما در روز، در ساعت تعیین شده توسط او، با دیدن زیبا Kamala، کاملا پوشیده
لباس، کفش خوب است، و به زودی او به ارمغان آورد و هدایای خود را به عنوان.
او را از قرمز، دهان و هوشمند خود را آموخته است.
بیشتر او را از مناقصه ها و مزایده، دست انعطاف پذیر را آموخته است.
او بود که مربوط به عشق، هنوز هم پسر بود و تمایل به غرق کورکورانه و
insatiably به شهوت مانند را در ته گودال، او را آموخت، به طور کامل شروع
با اصول، که در مورد مدرسه
فکر که می آموزد که لذت می تواند بدون دادن لذت صورت گرفته است، و
که هر ژست، هر نوازش، هر لمس، هر نگاه، هر نقطه از بدن،
با این حال کوچک بود، تا به حال راز خود را، که
خوشبختی به کسانی که در مورد آن را می دانم و رها کردن آن به ارمغان بیاورد.
او آموخت که عاشقان باید بخشی از یک دیگر پس از جشن عشق نیست،
بدون توصیف از سوی دیگر، بدون فقط به عنوان شکست خورده بوده اند
پیروز است، به طوری که با هیچ یک از آنها
باید شروع به احساس دلزدگی و یا بی حوصله و دریافت که احساس بد داشتن مورد آزار قرار گرفته و یا
مورد آزار قرار گرفته است.
ساعت شگفت انگیز او با هنرمند زیبا و هوشمند به سر برد، دانشجو، او تبدیل شد، او را
عاشق دوستی با او.
در اینجا با Kamala بود به ارزش و هدف از زندگی کنونی خود را، NIT با کسب و کار
Kamaswami.
تاجر به وظایف نوشتن نامه ها و قراردادهای مهم به او گذشت
و به عادت از بحث در مورد تمام امور مهم با او است.
او به زودی دیدم که سیذارتا می دانستم که کمی در مورد برنج و پشم، حمل و نقل و تجارت،
اما که او در صورت خوش شانس عمل، و سیذارتا از او پیشی گرفته،
تجاری، در آرامش و متانت و
در هنر گوش دادن و درک عمیق مردم ناشناخته است.
"این برهمن،" او به یک دوست گفت، "هیچ تاجر مناسب است و هرگز خواهد بود،
هر عشق را در روح او هنگامی که او انجام کسب و کار ما وجود دارد هرگز.
اما او که کیفیت مرموز از این افراد به آنها موفقیت می آید همه به خودی خود،
آیا این ممکن است یک ستاره از تولد او، سحر و جادو، و یا چیزی به او آموخته است
در میان Samanas.
او همیشه به نظر می رسد صرفا با کسب و کار امور، آنها هرگز به طور کامل بازی
، او تبدیل به بخشی از او را، آنها بر او حکومت، او از شکست می ترسند هرگز
هرگز از دست دادن ناراحت می کنی. "
دوستان توصیه بازرگان: "به او را از کسب و کار او برای شما انجام
سوم از سود، اما اجازه دهید او نیز مسئول همان مقدار تلفات،
زمانی که از دست دادن وجود دارد.
سپس، او تبدیل شدن به متعصب تر. "Kamaswami به دنبال مشاوره.
اما سیذارتا کمی در این مورد مراقبت.
هنگامی که او به سود، او آن را با متانت پذیرفت و زمانی که او ساخته شده زیان، او خندید
و گفت: "خوب، در این نگاه کنید، این تبدیل شده به شدت!
در واقع، به نظر می رسید که اگر او در مورد کسب و کار مهم نیست.
در یک زمان، او به یک روستا سفر به خرید یک برداشت بزرگ برنج وجود دارد.
اما وقتی او از آنجا، برنج در حال حاضر به یکی دیگر از تاجر به فروش می رسد.
با این حال، سیذارتا برای چند روز در آن روستا باقی ماند، رفتار کشاورزان
برای نوشیدن، به مس سکه را به فرزندان خود پیوست در جشن
عروسی، و بازگشت، به شدت از سفر خود راضی.
Kamaswami علیه او برگزار شد که او بود، مبدل به شما برگردانند، که او تا به حال از دست رفته
زمان و پول است.
سیذارتا پاسخ داد: "توقف چوبکاری، دوست عزیز!
و هیچ چیز نمی سرزنش شده بود به دست آورد. اگر از دست دادن رخ داده است، اجازه تحمل کنم که
از دست دادن.
من خیلی با این سفر راضی است.
و بعد فورا رفت واز من می دانم که انواع بسیاری از مردم، برهمن دوست من، بچه ها تبدیل شده است
اند بر روی زانوی من نشسته، کشاورزان نشان داده اند که زمینه های خود را به من، هیچ کس نمی دانست که من
بازرگان.
بانگ زد Kamaswami: "این بسیار خوب است،" indignantly "، اما در واقع، شما
بازرگان بعد از همه، باید به فکر می کنم! یا ممکن است شما را فقط برای سفر
تفریح؟ "
"مطمئنا،" سیذارتا خندید، همانا من برای تفریح من سفر کرده اند.
چه چیز دیگری؟
و بعد فورا رفت واز من به اطلاع مردم و مکان ها، محبت و اعتماد را من دریافت کرده اند، من
یافت دوستی.
نگاه کن، عزیز من، اگر من Kamaswami شده بود، من سفر کرده اند به عقب، در حال اذیت
و در عجله، به محض این که دیده بودم که خرید من ارائه شده بود غیر ممکن،
و در وقت و پول در واقع شده است از دست داده اند.
اما مثل این، من چند روز خوب، من آموخته، به حال شادی، من نه صدمه
خودم و نه دیگران را با آزار و عجله.
و اگر من همیشه آنجا خواهم بازگشت دوباره، شاید به خرید رو برداشت، و یا برای
هر آنچه که هدف آن ممکن است، دوستانه از مردم خواهد شد در یک بازی دوستانه دریافت و
شیوه ای شاد، و من برای خودم ستایش
از هر گونه عجله و خشم در آن زمان است.
بنابراین، آن را ترک آن است، دوست من است، و خود را با سرزنش آسیب برساند!
اگر آن روز خواهد آمد، هنگامی که شما خواهید دید: این سیذارتا آسیب رساندن به من است، پس از آن صحبت می کنند
ورد و سیذارتا در راه خود را بروید.
اما تا آن زمان، اجازه دهید با یک دیگر راضی شده است. "
بیهوده تلاش بازرگان بودند، برای متقاعد کردن سیذارتا که او باید غذا بخورد،
نان خود را.
سیذارتا نان خود را خورد، بلکه آنها هر دو خوردند نان دیگران، تمام
نان مردم. سیذارتا در Kamaswami گوش هرگز
نگرانی و Kamaswami نگرانی های بسیاری داشتند.
که آیا کسب و کار و معامله که در آن بود در معرض خطر از شکست، یا اینکه آیا وجود دارد
حمل و نقل کالا به نظر می رسید از دست رفته اند، و یا بدهکار به نظر می رسید قادر
پرداخت، Kamaswami می تواند خود را متقاعد کند هرگز
شریک زندگی است که آن را مفید باشد نگو چند کلمه ای از نگرانی و خشم، به
چین و چروک روی پیشانی، به خواب بد.
هنگامی که، یک روز، Kamaswami علیه او برگزار شد که او همه چیز را از می دانست آموخته بود
او، او پاسخ داد: "آیا امکان دارد لطفا بچه نیست من با جوک!
چیزی که من از شما آموخته که چقدر سبد هزینه های ماهی و چقدر منافع
ممکن است به اتهام پول قرض داده شده است. این حوزه خود را از تجربه و تخصص است.
یاد گرفته ام تا از شما فکر می کنید، Kamaswami عزیز من، شما باید به یکی از
به دنبال از من یاد بگیرند. "در واقع روح خود را با تجارت بود.
کسب و کار به اندازه کافی به او را با پول Kamala بود، و آن را به دست آورده
او را بسیار بیشتر از آنچه مورد نیاز است.
علاوه بر این از این، علاقه و کنجکاوی سیذارتا را تنها در رابطه با
مردم، که کسب و کار، صنایع دستی، نگرانی، لذت، و اعمال حماقت استفاده
به عنوان بیگانه و دور او را به عنوان ماه.
با این حال به راحتی او را در صحبت کردن به همه آنها موفق شد، در زندگی با همه آنها، در
یادگیری از همه آنها، او هنوز هم آگاه بود که چیزی که وجود دارد
او را از آنها جدا شده و این عامل از او جدا شد Samana.
او مردم را از رفتن زندگی از طریق به شیوه ای کودکانه یا animallike دیدم، که او
دوست داشت و در همان زمان نیز منفور است.
او آنها را زحمتکش، دیدم آنها را رنج می برند، و تبدیل شدن به خاکستری به خاطر چیز
که به نظر می رسید او را به طور کامل نالایق از این قیمت، برای پول، برای کمی
لذت، به این دلیل که کمی افتخار، او
دیدم آنها را سرزنش و توهین به یکدیگر، او را دیدم از آنها در مورد درد شکایت که در آن
Samana تنها، لبخندی بزنید و به دلیل محرومیتهایی که Samana رنج می برند
احساس می کنم.
او به همه چیز باز بود، این افراد به ارمغان آورد و راه خود را.
خوش آمدید بازرگان بود که به او پیشنهاد کتانی برای فروش، خوش آمدید بدهکار بود که
به دنبال یکی دیگر از وام، خوش آمدید گدا بود که او را به مدت یک ساعت به داستان خود را گفت:
فقر و که نیمی به عنوان فقیر به عنوان هر Samana داده شده بود.
او رفتار نمی ثروتمندی خارجی متفاوت از بنده که تراشیده
او و فروشنده در خیابان که اجازه داد او را از برخی از تغییرات کوچک تقلب در هنگام خرید
موز است.
وقتی Kamaswami آمد به او، در مورد نگرانی های خود شکایت کرده و یا او را سرزنش
در مورد کسب و کار خود، گوش او جالب و با خوشحالی، با او متعجب و متحیر شد،
سعی کردم به او را درک، قبول است که او
یک کمی به سمت راست، تنها تا آنجا که او در نظر گرفته ضروری است، و تبدیل دور
از او، نسبت به فرد بعدی که می خواهند از او بخواهید.
شد و بسیاری از کسانی که به او رسید، بسیاری برای انجام کسب و کار با او، بسیاری او را گول بزند وجود دارد.
بسیاری را به منظور جلب برخی از راز از او، بسیاری از درخواست تجدید نظر به همدردی خود، بسیاری برای خود
مشاوره.
او به مشاوره، او pitied، او هدیه، اجازه داد آنها او را کمی تقلب، و این
بازی و تمام شور و شوق است که با همه مردم به بازی این بازی اشغال خود
افکار فقط به عنوان به عنوان خدایان و Brahmans های مورد استفاده آنها را اشغال است.
در زمان او، عمیق در سینه اش احساس کردم، مرگ، صدای آرام، که او را نصیحت
بی سر و صدا، افسوس می خورد که بی سر و صدا او به سختی آن را درک است.
و سپس، به مدت یک ساعت، او از زندگی عجیب و غریب او بود که منجر آگاه شد، از او
انجام بسیاری از چیزهایی که فقط یک بازی بود، هر چند شاد بودن و احساس
شادی در زمان، زندگی واقعی هنوز هم او را در حال عبور از کنار و دست زدن به او.
او کسب و کار، معاملات خود را با بازی با این بازیکن یک توپ با توپ خود را ایفا می کند
مردم دور او را به تماشای آنها سرگرمی در آنها با قلب خود، با
منبع بودن او را، او با آنها نبود.
منبع جایی زد، دور از او، فرار و فرار نامرئی، به حال هیچ
کار را با زندگی خود را هر بیشتر.
و چندین بار او به طور ناگهانی در حساب چنین افکار ترس شد و
آرزو کرد که او نیز می شود با توانایی شرکت در همه این استعداد
کودکانه، ساده و بی تکلف مشاغل روز
با عشق و شور و با قلب خود، واقعا به زندگی می کنند، واقعا عمل می کنند، واقعا برای لذت بردن و
زندگی به جای آن از فقط ایستاده به عنوان یک تماشاگر.
اما دوباره و دوباره، او آمد به زیبا Kamala، آموخته هنر از عشق،
تمرین فرقه شهوت، که در آن بیش از هر چیز دیگری دادن و گرفتن
می شود، با او حرف زدند، از او آموخته و مشاوره خود، داد، دریافت مشاوره.
او را درک او را بهتر از گوویندا استفاده می شود که او را درک، او بیشتر شبیه به
او.
یک بار، او به او گفت: "شما مثل من، شما از بسیاری از افراد مختلف هستند.
شما Kamala، هیچ چیز دیگری، و در داخل، صلح و پناه وجود دارد، که
شما می توانید در هر ساعت از روز می شود و در خانه خود، که من نیز می تواند انجام دهد.
تعداد کمی از مردم که این کار، و در عین حال همه می تواند از آن داشته باشد. "
همه مردم هوشمند هستند، گفت: "Kamala. "نه، گفت:" سیذارتا "، که نه
به همین دلیل است.
Kamaswami است به همان اندازه که من هوشمند، و هنوز هم در پناه خود را ندارد.
دیگران آن را داشته باشد، بچه های کوچک با توجه به ذهن آنها چه کسانی هستند.
اکثر مردم، Kamala، مثل یک برگ در حال افتادن، که دمیده است و در حال گردش در اطراف
از طریق هوا، و wavers، و تعادل را به زمین است.
اما دیگران، چند، مثل ستاره ها هستند، آنها در یک دوره ثابت، بدون باد به آنها می رسد، در
خود را به قانون خود و دوره خود است.
در میان همه مردان آموخته ها و Samanas، که من می دانستم که بسیاری، یکی از این وجود دارد
نوع، یکی از کامل، من هرگز قادر خواهید بود تا او را فراموش کرده ام.
این است که Gotama، یکی از با شکوه، که در حال گسترش است که تعالیم.
هزاران نفر از پیروان در حال گوش دادن به تعالیم خود را هر روز، به دنبال خود
دستورالعمل در هر ساعت است، اما آنها همه برگ های خزان، در خود آنها
تعالیم و قانون است. "
Kamala او را با لبخند نگاه کردم. "باز هم، شما در حال صحبت کردن در مورد او،" او
گفت: "دوباره، شما با داشتن افکار Samana.
سیذارتا گفت: هیچ چیز، و آنها را با بازی بازی عشق، یکی از سی و یا
چهل بازی های مختلف Kamala دانستند.
بدن او انعطاف پذیر مانند جگوار و مانند تعظیم شکارچی بود، او که تا به حال
آموخته شده از او را به عشق، آگاه از انواع بسیاری از شهوت بود، بسیاری از
اسرار.
برای مدت زمان طولانی، او با سیذارتا بازی، ترغیب او را، رد کرد او را،
او را مجبور، او را در آغوش گرفت: مهارت استادانه او، لذت می برد تا او را شکست داد و
در کنار او استراحت خسته.
فاحشه خم بر او، در زمان نگاه طولانی در چهره اش، در چشمان او، که تا به حال
رشد خسته است. او گفت: "شما بهترین عاشق،
روی ملاحظه، "چیزی که من همیشه دیدم.
تو قوی تر از دیگران، انعطاف پذیر تر است، تمایل بیشتری است.
شما آموخته ام هنر من، سیذارتا. در برخی از زمان، زمانی که من مسن تر، من می خواهم می خواهم
به تحمل کودک شما.
و در عین حال، عزیز من، شما Samana باقی ماند، و در عین حال شما من را دوست ندارد، تو را دوست دارم
هیچ کس. آیا این است؟ "
"این بسیار خوب ممکن است،" سیذارتا گفت: باخستگی.
"من مثل شما هستم. همچنین شما را دوست ندارد - به چه روش دیگری می تواند شما
تمرین عشق به عنوان یک مهارت است؟
شاید مردم از نوع ما می تواند عشق است. مردم کودکانه می تواند که خود را
راز است. "