Tip:
Highlight text to annotate it
X
جزیره گنج
رابرت لوئیس استیونسون توسط
به خریدار با تامل
اگر داستان های ملوان ملوان به آهنگ ،
طوفان و ماجراجویی ، گرما و سرما ،
اگر schooners ، جزایر ، و مارون ،
و buccaneers ، و به خاک سپرده طلا ،
و تمام عشق های قدیمی ، retold
دقیقا در راه های باستانی ،
آیا می توانم لطفا ، تا آنها من را خوشحال از قدیمی ،
جوانان عاقلانه تری را از امروز :
-- پس از آن ، می شود و در پاییز! اگر نه ،
اگر جوانان درس خوان دیگر طلب ،
اشتهای باستان او را فراموش کرده ،
کینگستون ، یا Ballantyne شجاع ،
کوپر یا از چوب و موج :
پس از آن ، نیز می شود! و ممکن است من
و تمام سهم من دزدان دریایی قبر
از کجا این و خلاقیت خود را دروغ گفته ای؟
برای S. لوید آزبورن ، یک آقای آمریکایی
مطابق با سلیقه که کلاسیک
روایت زیر طراحی شده است ، آن را
در حال حاضر ، در عوض لذت بخش های متعدد
ساعت ، و با محبت آمیز ترین آرزوها ،
اختصاص داده شده توسط دوست مهربان او ،
خالق آن است.
جزیره گنج
قسمت اول -- دزد دریایی قدیمی
قدیمی دریای سگ در Benbow دریاسالار
عنوانی مثل اقا TRELAWNEY ، دکتر Livesey ، و بقیه
از این آقایان داشتن از من خواست به نوشتن
پایین خاص تمام اطلاعات مربوط به گنج
جزیره ، از آغاز تا پایان ،
نگه داشتن چیزی پشت اما از یاطاقان ¬ های
جزیره ، و تنها به دلیل وجود دارد
هنوز رتبهدهی نشده است گنج نه برداشته ، از من بگیر تا من
قلم در سال 17__ فضل و به عقب برویم
به زمانی که پدر من نگه داشته دریاسالار
مسافرخانه Benbow و جاشو قهوه ای قدیمی با
قطع صابر اول در زمان محل سکونت خود
زیر سقف ما است.
من او را به یاد داشته باشید که اگر آن را دیروز بود ، به عنوان
او آمد plodding به درب کاروانسرا ، دریا خود -
قفسه سینه پس از پشت سر او را در دست
چرخ دوره گردها -- قد بلند ، قوی ، سنگین ، مهره قهوه ای
مرد ، دم خوک درنگ خود سقوط بیش از
شانه خود را از خاکی کت آبی ، دست خود را
پاره پاره و زخمی شده ، با سیاه و سفید ، شکسته
ناخن ، و بریده صابر در سراسر یک گونه ،
کثیف خاکستری رنگ سفید.
من به یاد داشته باشید او را نگاه می کنن و پوشش
سوت زدن به خود را به عنوان او چنین است ، و پس از آن
شکستن در آن دریا آهنگ قدیمی که او
خواند تا اغلب پس از آن :
"پانزده مرد بر روی سینه مرد مرده --
یو هو هو ، و یک بطر عرق رم! "
در بالا ، صدای قدیمی tottering که
به نظر می رسید شده اند و در تنظیم شکسته
میله چرخ تسمه.
سپس درب را با بیتی از rapped
چوب مانند اهرم است که او به اجرا درآمد ، و
هنگامی که پدر من ظاهر شد ، به نام تقریبا برای
یک لیوان عرق رم.
این ، زمانی که آن را به او آورده بود ، از آن نوشید
به آرامی ، مانند خبره ، طولانی در
طعم و هنوز هم در مورد او به دنبال در
صخرهها و در لوحه فعالیت ما است.
"این یارو دستی ،" او می گوید در طول ؛
"و دلپذیر عرق خوردن sittyated فروشگاه.
شرکت زیاد است ، میت؟ "
پدرم به او گفت نه ، شرکت بسیار کمی ،
بیشتر حیف شد.
"خب ، پس ،" او گفت ، "این خواب است
برای من.
در اینجا شما ، رفیق ، "او را به مردی که گریه
trundled چرخ دوره گردها ؛ "آورد تا در کنار
و کمک کردن سینه ام.
من اینجا می مانم بیتی ، "او ادامه داد.
"من یک مرد ساده ، عجیب و غریب و بیکن و تخم مرغ است
چه من می خواهم ، و سر بالا وجود دارد که برای به
سازمان دیده بان کشتی خاموش است.
شما را چه mought با من تماس گرفت؟
شما mought با من تماس کاپیتان.
آه ، من آنچه را شما در حال -- وجود دارد "؛ و او
پایین سه یا چهار قطعه طلا در انداخت
آستانه.
"شما می توانید به من بگویید که من را از طریق کار
که ، "او می گوید ، به دنبال به عنوان شدید به عنوان
فرمانده.
و در واقع به عنوان بد لباس خود را گرفت و
coarsely به عنوان او سخن گفت ، او تا به حال هیچ یک از
ظاهر مردی که قبل از سمت
دکل ، اما به نظر می رسید مانند همسر یا فرمانده یا خلبان هواپیما
عادت به اطاعت شود و یا به اعتصاب.
مردی که آمد با چرخ دستی به ما گفت
پست الکترونیکی او را پایین قرار داده بودند صبح
در قبل از جورج رویال ، که او تا به حال
نپرسید چه کاروانهایی در طول وجود دارد شد
ساحل ، و شنوایی به خوبی از خودمان ، صحبت من
فرض کنید ، و به عنوان تنها توصیف ، حال
آن را از دیگران برای کسب مقام خود را از انتخاب
اقامت.
و بود که همه ما می تواند از یاد ما
خوش آمدید.
او مردی بسیار ساکت شده توسط سفارشی شده است.
تمام روز او را گذاشت دور خور و یا بر
صخره با تلسکوپ برنج ؛ همه شب
او در گوشه ای از سالن نشسته بعدی
آتش و عجیب و غریب نوشید و آب بسیار قوی است.
او نمی خواهد بیشتر صحبت می کنند وقتی صحبت به ،
فقط تا نگاه ضربه ناگهانی و شدید و
از طریق بینی او مانند مه شاخ و ما
و افرادی که آمد خانه ما
به زودی یاد گرفتم به او اجازه می باشد.
هر روز وقتی که او آمد از پشت او قدم زدن
او بپرسید که آیا هیچ مرد دریا نوردی رفته بود
توسط امتداد جاده ها است.
در ابتدا ما معتقد بود که می خواهند از
شرکت در نوع خود ساخته شده است که از او بخواهید
این سوال ، اما در گذشته ما شروع به دیدن
او مشتاق به آنها اجتناب کنند.
هنگامی که یک ملوان تا در دریاسالار قرار داده بود
Benbow (به عنوان در حال حاضر و پس از آن برخی انجام داد ، ساخت توسط
جاده ساحل برای بریستول) او را نگاه
در در او را از طریق درب curtained قبل
او وارد اطاق پذیرایی و او بود که همیشه
مطمئن باشید که به عنوان سکوت به عنوان یک موس زمانی که هر
از جمله حضور داشت.
برای من ، حداقل ، هیچ سخنی در مورد وجود داشت
ماده ، برای من بود ، در راه ، سهم دار
در هشدار خود را.
او از من گرفته شده بود کنار گذاشته و وعده داده شده یک روز
من fourpenny نقره در اول هر
ماه اگر من تنها "آب و هوا من چشم نگه دارید
برای باز کردن یک مرد دریا نوردی با یک پا "و
بگذار لحظه ای او ظاهر می دانم او.
اغلب به اندازه کافی وقتی که برای اولین بار از ماه
آمد دور و من به او برای اعمال من
دستمزد ، او فقط از طریق بینی خود را ضربه
به من خیره نگاه کردن و من رو به پایین ، اما قبل از
هفته بود از او مطمئن بود تا بهتر فکر می کنم
آن ، به من تکه من چهار پنی آورد ، و
تکرار دستورات خود را به نگاه کردن به "
دریا نوردی مردی با یک پا داشت. "
چگونه است که شخصیت خالی از سکنه خواب من ، من
نیاز به ندرت به شما بگویم.
در شب طوفانی ، زمانی که باد را تکان داد
چهار گوشه از خانه و گشت و گذار
roared در امتداد خور و تا صخره ، من
که دیدن او در هزار شکل و با
هزار عبارات شیطانی.
در حال حاضر پا خواهد بود خاموش در زانو قطع ،
در حال حاضر در باسن ، در حال حاضر او یک نوع هیولا شد
از موجودی که تا به حال اما یک حال هرگز
ساق پا ، و در وسط بدن خود را.
برای دیدن او و کبیسه اجرا و دنبال من بیش از
پرچین و خندق بدترین شد
کابوس می بینید.
و روی هم رفته من پرداخت می شود بسیار عزیز برای من
ماهانه قطعه ، fourpenny در شکل
این ناپسند fancies.
اما با این وجود من این کار را با ایده این بود وحشت زده
از مرد دریا نوردی با یک پا ، من بود
به مراتب کمتر ترس از کاپیتان خود را از
هر کس دیگری که او را می دانستند.
شد شب وجود دارد زمانی که او در زمان معامله بیشتر
عجیب و غریب و آب از سر او میتوانست حمل ؛
و سپس او گاهی اوقات می نشینم و می خوانم
ستمکار خود را ، قدیمی ، وحشی دریا آهنگ ها ، minding
هیچ کس ، اما گاهی اوقات او را برای تماس
عینک گرد و نیروی لرزان
شرکت به داستان های او گوش دهید و یا خرس
کر به خوانندگی اش را.
اغلب من شنیده ام خانه با تکان دادن
"یو هو هو ، و یک بطر عرق رم ،" همه
پیوستن به کشورهای همسایه در زندگی عزیز ، با
ترس از مرگ بر آنها ، و هر
آواز بلندتر از دیگر برای جلوگیری از
سخن گفتن.
برای در این متناسب با او بود ترین
همراه برجسته به حال شناخته شده ، او می
با کف دست زدن دست خود را روی میز برای همه سکوت
دور ؛ او پرواز در شور و شوق
خشم در سوال ، و یا گاهی اوقات به خاطر
هیچ کدام ، قرار گرفت و تا او قضاوت شرکت
بود داستان زندگی او را زیر نیست.
و نه اجازه می دهد که او کسی مسافرخانه را ترک کند
تا او به حال خود مست و خواب آلود reeled
خاموش به رختخواب.
داستان های او عبارت بودند از چه وحشت زده مردم
از همه بدتر.
داستان محنت بودند -- در مورد حلق آویز ،
تخته تخته کردن و راه رفتن ، و طوفان در دریا ،
Tortugas و خشک ، و اعمال و وحشی
محل هایی بر روی صفحه اصلی اسپانیولی.
به حساب خودش او باید زندگی خود را
زندگی در میان برخی از مردان که wickedest
خدا همیشه بر دریا اجازه داد ، و
زبان که در آن او گفت این داستان
حیرت مردم کشور ما تقریبا به دشت
آنجا که جنایاتی که او توصیف شده است.
پدر من همیشه گفته بود که مسافرخانه
شود از بین برد ، برای مردم به زودی بس
آینده وجود دارد که بیش از tyrannized قرار داده و
کردن ، و فرستاده لرز به تخت خود ، اما
من واقعا معتقدم حضور او بود ما خوب است.
مردم در آن زمان وحشت زده بودند ، اما در
به عقب نگاه می کنند و نه آن را دوست داشت ؛ از آن بود
هیجان در زندگی خوب کشور آرام ،
بود و حتی در آنجا حزب جوان
مردانی که به ظاهر او را تحسین کنید ، خواستار
او را "واقعی دریا سگ" و "واقعی نمک قدیمی"
و چنین نامهایی چون ، شد و ضرب المثل وجود دارد
مرتب کردن بر اساس انسان ساخته شده است که انگلستان وحشتناک
در دریا.
در یکی از این راه ، در واقع ، او بده عادلانه را به تباهی
ما ، برای او در اقامت هفته پس از هفته نگهداری می شود ،
و در ماه گذشته پس از ماه ، به طوری که تمام
پول طولانی خسته شده بود ، و
هنوز هم پدر من plucked هرگز قلب
به اصرار بر ادامه دار.
اگر تا به حال او آن ذکر شده ، کاپیتان منفجر
از طریق بینی خود را با صدای بلند به طوری که شما ممکن است
می گویند او roared ، خیره شد و من پدر فقیر
خارج شدن از اتاق.
من را دیده اند او را wringing دست خود را پس از
چنین رد ، و من مطمئن هستم دلخوری
و ترور او در زندگی باید
به شدت عجله خود را به موقع و ناراضی
مرگ.
تمام زمان او با ما زندگی می کردند کاپیتان
ساخته شده هیچ تغییری هر چه در لباس خود ، اما به
خرید برخی از جوراب از فروشنده دوره گرد وجار زن.
یکی از *** از کلاه خود با کاهش یافته است
پایین ، اجازه داد که آن را از روز چهارم قطع ،
هر چند که دلخوری بزرگ بود که آن
منفجر.
من به یاد داشته باشید ظاهر از کت خود ،
که او خود را وصله خود را در طبقه بالا
اتاق و که ، قبل از پایان بود
چیزی جز تکه.
او نوشت : هرگز یا دریافت نامه ، و او
هرگز صحبت کرد اما با هر همسایه ،
و با این ، در بیشتر قسمتها ، تنها
وقتی که مست می رم.
دریا بزرگی سینه هیچ یک از ما تا کنون
باز دیده می شود.
او فقط یک بار عبور ، و بود که
نسبت به پایان ، زمانی که پدر فقیر من بود
دور در کاهش رفته است که او را در زمان خاموش.
دکتر Livesey آمد اواخر یک بعد از ظهر برای دیدن
بیمار ، در زمان کمی از شام از من
مادر ، و رفت و به اطاق نشیمن به دود
لوله تا اسب او باید بباره
از هملت ، برای ما هیچ stabling به حال در
Benbow قدیمی است.
من او را پس از در ، و من به یاد داشته باشید رعایت
مقابل شسته و رفته ، روشن ، دکتر ، با
پودر سفید خود را به عنوان به عنوان برف و روشن او ،
چشمان سیاه و سفید و شیوه دلپذیر ، ساخته شده با
قوم کشور مثل کره ، و مهمتر از همه ،
با آن کثیف ، سنگین ، مترسک bleared
از دزدان دریایی از خودمان ، نشسته ، در دور رفته
عجیب و غریب ، با اسلحه خود را بر روی میز است.
ناگهان او -- کاپیتان ، که -- شروع به
لوله تا آهنگ ابدی خود رسید :
"پانزده مرد بر روی سینه مرد مرده
یو هو هو ، و یک بطر عرق رم!
نوشابه و شیطان برای بقیه انجام داده بود
یو هو هو ، و یک بطر عرق رم! "
در ابتدا من "قرار بود مرد مرده
قفسه سینه "می شود که مشابه جعبه بزرگ از او
طبقه بالا در اتاق جلو و تفکر
در کابوس من شده است که تا به حال مخلوط با
از مرد یک پا دریا نوردی.
اما در این زمان ما بود تمام مدت به پایان رسیده است
پرداخت هر گونه مقررات خاص به آهنگ ، آن را
جدید بود ، آن شب ، به هیچ کس اما دکتر
Livesey ، و او را در من مشاهده آن را نداشت
تولید اثر حاضر ، برای او نگاه
تا برای یک لحظه کاملا با عصبانیت قبل از او
در صحبت با او به قدیمی تیلور ، رفت
باغبان ، در درمان جدید برای rheumatics.
در این میان ، کاپیتان به تدریج
فعالیت در موسیقی خود بسیار درخشان ، و در آخرین
دست خود را بر جدول قبل از او flapped
در راه همه ما می دانستم که به معنی سکوت.
صدای متوقف در یک بار ، همه آنها به جز دکتر
Livesey است ، او در تاریخ به عنوان قبل از صحبت کردن رفت
روشن و مهربان و رسم خود را در briskly
لوله بین هر دو کلمه.
کاپیتان در حالی که او را برای glared ،
flapped دست خود را دوباره ، glared هنوز
سخت تر ، و در گذشته با شکست
خیلی بد ، کم سوگند ، به "سکوت ، وجود دارد ،
بین عرشه مخصوص ماشینها ممنوع! "
"شما را خطاب شد به من ، آقا؟" می گوید
دکتر و وقتی او را گردن کلفت گفته بود ،
با یکی دیگر از مراسم ادای سوگند ، که این چنین است ، "من
فقط یک چیز برای گفتن به شما ، آقا ، "
پاسخ دکتر ، "که اگر شما در حفظ و در
عجیب و غریب آشامیدنی ، جهان به زودی ترک می شود
از ارقه بسیار کثیف! "
خشم شخص مسن بود افتضاح.
او به پای خود شکلی ناگهانی ظهور ، کشید و باز
ملوان را قلاب ، چاقو ، و توازن آن را باز کنید
در کف دست خود را ، تهدید به پین
دکتر به دیوار.
دکتر زیاد که هرگز نقل مکان کرد.
او او را به عنوان قبل از صحبت کرد ، بیش از او به
شانه و با همان لحن صدا ،
نه بالا ، به طوری که همه اتاق ممکن است
می کنند ، اما کاملا آرام و مداوم : "اگر
شما که چاقو قرار نیست در این لحظه
جیب خود ، قول می دهم ، پس از افتخار من ، تو
باید قطع در assizes بعدی. "
سپس به دنبال نبرد به نظر می رسد بین
آنها ، اما کاپیتان به زودی تحت knuckled ،
قرار داده تا سلاح خود را ، و از سر صندلی خود را ،
گله مند مثل سگ مورد ضرب و شتم.
"و حالا ، آقا ،" ادامه داد : دکتر ،
"از آنجایی که من هم اکنون می دانیم مانند یک شخص در وجود دارد
منطقه من ، شما ممکن است تعداد دفعات مشاهده شده من چشم به
بر شما شب و روز.
من یک دکتر نه تنها ؛ دادرس هستم ؛
و اگر من گرفتن نفس از شکایت
بر علیه شما ، اگر آن را تنها برای یک تکه
بی تربیتی مثل امشب ، خواهم گرفت
یعنی موثر به شما شکار کردن و
از این شکست خورد.
اجازه دهید که بس باشد. "
بلافاصله پس از آن ، اسب دکتر Livesey آمد به
درب و او دور روود ، اما کاپیتان برگزار شد
آرامش خود را آن شب ، و برای بسیاری از افراد
شب آمده است.
فصل 2
سگ سیاه ظاهر می شود و ناپدید
این پس از این بسیار طولانی نیست که وجود دارد
رخ داده است برای اولین بار از حوادث مرموز
که ما را از شر در تاریخ و زمان آخرین از کاپیتان ، هر چند
نیست ، همانطور که خواهید دید ، از امور است.
این زمستان سرد و تلخ بود ، با طولانی ،
frosts سخت و سنگین gales و آن بود
دشت از اول که من پدر فقیر
بود کمی به احتمال زیاد برای دیدن بهار.
او غرق در روز ، و مادر من و من تا به حال همه
کاروانسرا بر دستان ما است ، و مشغول نگه داشته شدند
بدون آنکه به اندازه کافی توجه بسیار به ما
مهمان ناخوشایند.
این یکی ژانویه صبح بود ، خیلی زود --
pinching ، سرد صبح -- خور همه خاکستری
سفید مایل به خاکستری با - فراست ، موج آرام ، lapping
در سنگ ، خورشید هنوز هم کم و تنها
لمس کردن hilltops و درخشان دور
بسوی دریا.
کاپیتان زودتر از حد معمول افزایش یافته بود
و از پایین ساحل تعیین می کنند ، خود نوعی قمه
نوسانی در زیر دامن گسترده از قدیمی
کت آبی ، تلسکوپ خود را تحت برنج خود را
بازو ، کلاه خود را به عقب بر سرش کج شده.
من به یاد داشته باشید نفس خود را حلق آویز مانند دود در
از خواب بیدار شده تا او strode خاموش ، و آخرین
صدای من از او شنیدم که او بزرگ تبدیل شده
سنگ خرناس کشیدن با صدای بلند از خشم بود ، به عنوان
اگر ذهن خود را هنوز هم در حال اجرا بود از دکتر
Livesey.
خوب ، با پدر مادر طبقه بالا بود و من
بود تخمگذار صبحانه جدول مقابل
بازگشت کاپیتان زمانی که درب اطاق نشیمن
باز شد و مرد پا در آنها در من بود
مجموعه هرگز چشمان من قبل.
او رنگ پریده ، مخلوق پیه اندود شده بود ، مایل
دو انگشت از دست چپ ، و اگر چه او
عینک نوعی قمه ، او به نظر نمی آید بسیار شبیه به
جنگنده.
من همیشه چشم باز برای مردان دریا نوردی من ،
با یک پا یا دو ، و من به یاد داشته باشید این
یکی به من به تعجب واداشت.
او sailorly نیست ، و در عین حال او تا به حال با صدا غذا خوردن
از دریا بیش از حد در مورد او.
من از او پرسیدم چه بود برای خدمت او ، و
او گفت که او را عجیب و غریب ، اما همانطور که من در
بیرون رفتن از اتاق به آن بهانه ، او نشسته
پایین بر میز و به من motioned را به منظور جلب
نزدیک است.
نگهش داشتم که در آن من بود ، دستمال سفره با من در من
دست.
"بیا اینجا ، سانی ،" او می گوید.
"نزدیکتر بیا اینجا."
من در زمان یک گام جلوتر.
"آیا این جدول در اینجا برای من همسر بیل؟" او
پاسخ به این پرسش با استفاده از نوعی از گوشه چشم نگاه کردن.
من به او گفتم من همسر خود را بیل نمی دانم ،
و این بود کسی که ماند در ما
خانه که ما آنها را به نام کاپیتان.
"خوب ،" او گفت ، "من همسر بیل خواهد بود
به نام کاپیتان ، به عنوان چون نه.
او تا به برش بر روی یک گونه و توانا
خوش آیندی با او ، به خصوص در
نوشیدنی است ، بیل همسر من است.
را خواهیم کرد ، مثل قرار داده است برای استدلال ، که خود را
کاپیتان تا به برش بر روی یک گونه -- و ما
آن را ، اگر دوست دارید ، که آن گونه است
حق یکی.
آه خوب ، خوب!
من به شما گفته.
در حال حاضر ، بیل همسر من در این خانه در اینجا این است؟ "
من به او گفتم که او از راه رفتن.
"کدام راه ، سانی؟
کدام راه است که او رفته است؟ "
و وقتی من از اشاره به حال و سنگ
به او گفتم چگونه کاپیتان بود به احتمال زیاد به
بازگشت ، و چه زود ، و جواب داد : چند
سؤال دیگر ، "آه ،" او گفت ، "این خواهد بود
به خوبی به عنوان نوشیدنی به من همسر بیل ".
بیان چهره خود را به عنوان او گفت : این
کلمات در همه خوشایند نبود ، و من تا به حال من
دلایل خود را برای فکر کردن که غریبه
اشتباه بود ، حتی فرض منظور او چه
او گفت :.
اما این امر هیچ از مال من بود ، من فکر کردم ؛
و علاوه بر این ، آن دشوار بود به آنچه
انجام دهد.
غریبه نگه داشته حلق آویز در مورد فقط در داخل
درب کاروانسرا ، دور گوشه های مشابه مثل
گربه در انتظار یک ماوس.
هنگامی که من از خودم به جاده پا ،
اما او بلافاصله به نام من برگشت ، و من به عنوان
آیا اطاعت نکن به اندازه کافی سریع برای علاقه داشتن به خود ،
وحشتناک ترین تغییر آمد پیه اندود خود
صورت ، و خداوند به من دستور داد با ادای سوگند
ساخته شده است که من پرش.
به محض این که من دوباره او به بازگشت به
شیوه سابق خود ، دم لابه نصف ، نصف
sneering ، من بر روی شانه patted ، گفت :
من من یک پسر خوبی بود و او کاملا گرفته بود
علاقه داشتن به من.
"من یک پسر از خود من ،" او گفت ، "را به عنوان دوست
شما به عنوان دو بلوک ، و او همه غرور را
هنر من.
اما نکته مهم برای پسران نظم و انضباط است ،
سانی -- نظم و انضباط.
در حال حاضر ، اگر شما تا به حال از سمت کنار بیل ، شما
نمی توانست ایستاده بود به صحبت کرد
دو بار -- و نه شما.
بود که هرگز راه بیل ، و نه از راه
sich به عنوان با او سمت.
و در اینجا ، حتما به اندازه کافی ، همسر بیل من است ،
با جاسوس - شیشه ای زیر بازوی او ، او را برکت دهد
هنر قدیم ، تا مطمئن شوید.
شما و me'll فقط دوباره به رفتن
اطاق نشیمن ، سانی ، و در پشت درب گرفتن ،
و ما را بیل کمی تعجب --
هنر او را برکت دهد ، من می گویم دوباره. "
با گفتن این ، غریبه همراه با پشتیبانی
مرا به اطاق نشیمن قرار داده و من پشت سر او
در گوشه ای به طوری که ما هر دو مخفی
توسط درب باز شود.
من خیلی مضطرب و نگران ، تا شما را ممکن است
علاقه داشتن به ، و آن را نه به ترس من به اضافه
دید که غریبه بود قطعا
وحشت زده خود را.
او پاک قبضه از نوعی قمه او و
سست تیغ در غلاف و تمام
زمان ما بودند انتظار وجود دارد او نگه داشته ،
بلع تا اگر او احساس چیزی است که ما استفاده می شود به
تماس توده در گلو.
در گذشته در strode کاپیتان ، slammed
درب پشت سر او را ، بدون نگاه کردن به
راست و چپ ، و راست راهپیمایی در سراسر
اتاق به جایی که صبحانه خود را در انتظار
او.
"بیل ، گفت :" غریبه ای در صدای که من
فکر کرد که او را درشت و بزرگ سعی کرده بود.
کاپیتان دور پاشنه چرخید و در خود و
fronted ما ، همه از قهوه ای رفته بود
چهره اش را ، و حتی بینی خود را آبی بود ، او
نگاه به حال از یک مرد که می بیند ارواح ، یا
یکی از بد ، و یا چیزی بدتر است ، اگر
هر چیزی می تواند باشد ، و بر سخن من ، من احساس
با عرض پوزش به او دیدن همه ی لحظه به نوبه خود تا
پیر و بیمار.
"بیا ، بیل ، تو به من می دانم و شما می دانیم قدیمی
همقطار ، بیل ، قطعا ، گفت : "غریبه.
کاپیتان ساخته شده و نوع نفس نفس زدن.
"سگ سیاه!" او گفت.
"و چه کس دیگری؟" بازگشت و از سوی دیگر ، گرفتن
بیشتر در سهولت او.
"سگ سیاه و سفید مثل همیشه بود ، آمده است برای دیدن او
قدیمی همقطار بیلی ، در Benbow دریاسالار
کاروانسرا.
آه ، بیل ، بیل ، ما را دیده اند ، نزد
بار ، ما دو ، از آنجایی که من از دست رفته آنها را دو
talons ، "نگه داشتن نام خود را مثله شده دست.
"در حال حاضر ، نگاه اینجا ، گفت :" کاپیتان ؛ "کرده اید
اجرا کردن من و من اینجا هستم ؛ خب ، پس ، صحبت می کنند
تا ؛ آنچه در آن است "؟
"که شما را ، بیل ،" بازگشت سگ سیاه ،
"شما را در حق آن ، بیلی هستیم.
من یک لیوان از رم است از این عزیز را
کودک در اینجا ، به عنوان من در زمان چنین به شهوت و میل ؛
و ما را می نشینم ، اگر شما خواهش می کنم ، و بحث
مربع ، مانند shipmates قدیمی است. "
زمانی که من با رم بازگشت ، به آنها
در حال حاضر در دو طرف نشسته
ناخدا صبحانه جدول -- سگ سیاه بعدی
به درب و یک وری نشسته است تا بتوان
که یک چشم در همقطار قدیمی او و یک ،
که من ، در عقبنشینی خود فکر کرد.
او به من بده و برو ترک باز کردن درب گسترده دارد.
"هیچ یک از keyholes خود را برای من ، سانی ،" او
گفت : و من آنها را با هم سمت چپ و باز نشسته
به نوار.
برای مدت زمان طولانی ، اما من قطعا نداشت من
بهترین برای گوش کردن ، من می توانم چیزی جز شنیدن
gattling کم ، اما در آخرین صدای شروع
به رشد بالاتر است ، و من می توانم انتخاب کنید تا یک کلمه
یا دو ، بیشتر سوگند ، از کاپیتان.
"نه ، نه ، نه ، نه ؛! و پایان آن را" او
گریه یک بار.
و باز هم ، گفت : "اگر که می آید به نوسانی ، نوسان
همه می گویند I. "
سپس تمام ناگهانی بود فوق العاده ای وجود دارد
انفجار سوگند و صداهای دیگر --
صندلی و میز در بیش از توده رفت ،
برخورد از فولاد به دنبال ، و سپس فریاد
درد و فوری بعد من دیدم سگ سیاه
در پرواز کامل ، و به شدت مورد کاپیتان
به دنبال ، هر دو با cutlasses کشیده شده ، و
سابق جریان خون از سمت چپ
شانه.
فقط در درب کاپیتان در هدف
فراری یکی از آخرین قطع عظیم ، که
قطعا او را به دره تنگ و باریک تقسیم
به حال آن را با ما بزرگ شده است نمی ره
لوحه از دریاسالار Benbow.
شما ممکن است بریدگی در طرف پایین تر از دیدن
قاب به این روز است.
این ضربه آخرین نبرد بود.
پس از بر جاده ، سگ سیاه ، به رغم
زخم از او ، نشان داد یک جفت فوق العاده تمیز
از کفش پاشنه بلند و بیش از لبه ناپدید شد
تپه ای در نیم دقیقه است.
کاپیتان ، به نوبه خود ، ایستاده بود خیره
لوحه مثل یک مرد ژولیده.
بعد از آن او دست خود را بر چشمان او گذشت
چند بار شده و در آخر دوباره به تبدیل
خانه.
"جیم" او می گوید ، "رم" و از آنجا که او سخن گفت ، او
reeled کوچک ، و گرفتار خود را با
از یک سو در برابر دیوار.
"آیا شما صدمه دیده است؟" گریه I.
"عجیب و غریب ،" او تکرار شده است.
"من باید دور از اینجا.
عجیب و غریب! عجیب و غریب! "
من فرار آن را واکشی ، اما من بود کاملا
unsteadied توسط همه است که از کاهش یافته بود ، و
من شکست و یک لیوان شیر fouled ، و
در حالی که من هنوز هم گرفتن بود در راه خود من ، من
شنیده سقوط با صدای بلند در اطاق نشیمن ، و
در حال اجرا در ، مشهود کاپیتان دروغ کامل
طول بر کف.
در همان لحظه مادرم ، با احساس خطر
گریه می کند و مبارزه ، آمد در حال اجرا
طبقه پایین به من کمک کند.
بین ما مطرح شده ما سر خود را.
او با صدای بلند و تنفس بسیار سخت است ، اما
چشم خود را بسته بودند و چهره اش
رنگ وحشتناک.
"عزیز ، من deary ،" گریه مادر من ، "چه
ننگ بر خانه!
و پدر فقیر خود را بیمار! "
در ضمن ، ما هیچ تصوری چه باید بکنید
برای کمک به کاپیتان ، و نه هیچ یک فکر دیگر
اما او تا به حال کردم او مرگ درد در
مشاجره با غریبه.
من عجیب و غریب ، تا مطمئن شوید ، در دادگاه محاکمه و برای قرار دادن
آن پایین گلو خود را ، اما دندان های خود شدند
محکم بسته و آرواره خود را به عنوان قوی به عنوان
آهن است.
این کمک های شاد برای ما زمانی که درب بود
باز و دکتر Livesey در آمد ، در او
مراجعه به پدر من.
"اوه ، دکتر ،" ما گریه ، "چه باید کرد؟
او کجا مجروح شده؟ "
"زخمی؟
پایان کمانچه - چوب است! "گفت : دکتر.
"نه بیشتر از شما و یا زخمی I.
انسان تا به حال سکته مغزی ، که من به او هشدار دادند.
در حال حاضر ، خانم هاوکینز ، فقط تو طبقه بالا به اجرا
شوهر خود را و به او بگو ، اگر ممکن است ،
هیچ چیزی در مورد آن.
برای بخشی از من ، من باید بهترین من برای نجات این کار را انجام
بطور سه برابر ، آدم را بی ارزش زندگی کردن را ؛ جیم ، شما
به من حوضه ".
وقتی که من با حوضه کردم ، دکتر
تا به حال در حال حاضر پاره پاره آستین ناخدا
و در معرض بزرگ او بازوی نیرومند.
آن را در نقاط مختلف خالکوبی شده است.
"شانس در اینجا" ، "عادلانه باد" و "بیلی
علاقه داشتن به استخوان او ، "بسیار منظمی بودند و
به وضوح در اعدام ساعد و تا
در نزدیکی شانه از طرح وجود داشت
و پای چوبه دار حلق آویز مرد از آن -- انجام شود ، به عنوان
من ، با روح بزرگ فکر.
"نبوی ، گفت :" دکتر ، دست زدن به این
عکس با انگشت خود.
"و در حال حاضر ، استاد بیلی استخوان ، در صورتی که می شود
نام خود را ، خواهیم نگاهی به رنگ اند
از خون شما.
جیم ، "او گفت ،" آیا شما از خون ترس؟ "
"نه ، آقا ، گفت :" I.
"خب ، پس ،" او گفت ، "تو رو داشته باشم
حوضه "؛ و با لانست که او در زمان خود
و باز ورید.
مقدار زیادی از خون قبل گرفته شده است
کاپیتان چشمانم را باز و نگاه خود را mistily
در مورد او.
اول او دکتر با به رسمیت شناخته شده
بی تردید اخم و سپس نگاه خود سقوط کرد
پس از من ، و او نگاه کرد ، رها شوند.
اما به طور ناگهانی تغییر رنگ خود را ، و او
سعی کردم تا خودش را بالا ببرد ، گریه ، "از کجا
سگ سیاه و سفید؟ "
"هیچ سگ سیاه در اینجا وجود دارد ، گفت :"
دکتر ، "به جز آنچه شما را در خود دارند
برگشت.
شما عجیب و غریب شده اند آشامیدنی ؛ به شما داشته اند
سکته مغزی ، دقیقا به عنوان من به شما گفته و من
فقط ، بسیار در برابر خواهد شد خود من ،
کشیده میشوند ، شما از سر از قبر.
در حال حاضر ، آقای استخوان -- "
"این نام من نیست ،" او قطع.
"بخش عمده ای من مراقبت ،" بازگشت دکتر.
"این نام یک دزد دریایی را از من
آشنایی و من با شما تماس توسط آن را برای
خاطر تنگی ، و آنچه که من باید بگویم
به شما این است که یکی از شیشه های عجیب و غریب نمی خواهد کشت.
شما ، اما اگر شما یکی را به شما می گیرم
دیگری و دیگری ، و من من اگر خطر کلاه گیس
شما نمی کردن شکستن کوتاه ، شما بمیرم -- انجام
شما را در درک که -- می میرند ، و به شما
مکان ، خود را شبیه به انسان در کتاب مقدس است.
بیا ، در حال حاضر ، یک تلاش است.
تو را به تخت خود را برای یک بار کمک کند. "
بین ما ، با مشکل زیاد است ، ما موفق
او به طبقه بالا بلند ، گذاشته و او را در خود
تخت ، که در آن سر خود را به عقب بر بالش افتاد
تا اگر او تقریبا غش شد.
"در حال حاضر ، ذهن شما ، گفت :" دکتر ، "من روشن
وجدان من -- به نام عجیب و غریب برای شما می باشد
اعدام محکوم کرد. "
و با او رفت و خاموش که برای دیدن پدر من ،
مصرف من با او دست.
"این است که هیچ چیز ،" او گفت : به محض او
درب بسته بود.
"من کشیده شده خون به اندازه کافی برای نگهداشتن او
ساکت چندی ، او باید به مدت یک هفته دروغ
که در آن او است -- است که بهترین چیز برای او
و شما ، اما یکی دیگر از سکته مغزی را حل و فصل
او. "
فصل 3
نقطه سیاه
ظهر در مورد من در درب کاپیتان متوقف
با بعضی از نوشیدنی های خنک و دارو.
او دروغ می گوید بسیار از آنجا که ما او را ترک کرده بودند ،
تنها کمی بالاتر ، و او به نظر می رسید هر دو
ضعیف و هیجان زده.
"جیم ،" او گفت ، "شما تنها کسی هستی که فقط در اینجا
که هر چیزی ارزش ، و شما می دانید من
همواره خوب برای شما.
هرگز یک ماه ولی من به شما داده شده نقره
fourpenny برای خودتان.
و حالا می بینید ، همسر ، من خیلی کم ، و
ترک همه ؛ و جیم ، شما به من آورد
یکی از سر عجیب و غریب ، در حال حاضر ، نمی ، رفیق؟ "
"دکتر --" من آغاز شد.
اما او در لعن شکست دکتر ، در
صدای ضعیف اما صمیمانه.
"پزشکان همه سواب ،" او گفت : "و این که
دکتر وجود دارد ، چرا ، چه چیزی به او می دانم در مورد
دریا نوردی مردان؟
من در جای گرم به عنوان گام بوده است ، و مات
دور انداختن با زرد جک ، و
پر برکت زمین - heaving مثل دریا را با
زلزله ها -- چه به دکتر می دانم از
زمین های شبیه به آن -- و من زندگی در رم ، من
شما بگویید.
آن شده است گوشت و نوشیدنی ، و زن و شوهر ،
به من ، و اگر من به عجیب و غریب نیست که من در حال حاضر
فقیر هستم لاشه کشتی قدیمی در ساحل لی ، من
blood'll بر شما ، جیم ، و دکتر
گرد و خاک گرفتن "، و او دوباره در حالی که با فرار
curses.
"نگاه کن ، جیم ، من چگونه انگشتان fidges ،" او
ادامه داد و در تن شفاعت.
"من نمی توانم نگه داشتن اونا هنوز I. ، نه
من نه به حال یک قطره در این روز پر برکت.
این احمق doctor'sa ، من به شما بگویم.
اگر من نمی رم درجه تخلیه '، جیم را نداشته باشند ، من
که وحشت ، من دیده می شود برخی بر روی 'دریافت
در حال حاضر.
من قدیمی سنگ چخماق در گوشه وجود دارد دیده می شود ،
پشت سر شما ، به عنوان ساده به عنوان چاپ ، من او را دیده ؛
و اگر من وحشت ، مرد هستم که
تا به زندگی خشن ، و من قابیل بالا می برد.
دکتر شما hisself گفت : یک لیوان نمی
آزار من.
من به شما گینه طلایی برای سر دادن ،
جیم. "
او در حال رشد بیشتر و بیشتر هیجان زده ، و
این برای من پدر من ، که بسیار احساس خطر
کم است که روز و مورد نیاز آرام ؛ علاوه بر این ، من
با کلمات بود دکتر است اطمینان ، در حال حاضر
نقل به من ، و نه توسط جرم
پیشنهاد رشوه.
"من می خواهم هیچ یک از پول خود را ،" من گفتم ، "اما
آنچه شما مدیون پدر من است.
من به شما یک لیوان گرفتن ، و نه بیشتر. "
زمانی که من آن را به ارمغان آورد به او ، او آن را گرفت
ورزیدن و از آن را نوشید.
"بله ، بله ،" او گفت ، "که برخی بهتر است ،
مطمئن شوید به اندازه کافی.
و اکنون ، رفیق ، بود که دکتر می گویند چگونه
طولانی من بود به دروغ اینجا و در این خواب های قدیمی؟ "
"هفته حداقل ، گفت :" I.
"تندر" او گریه کرد.
"یک هفته!
من می توانم که نمی کنند ، آنها می خواهم نقطه سیاه و سفید
بر من در آن زمان.
lubbers می گذرد ، در مورد گرفتن باد
من از این لحظه پر برکت ؛ lubbers به عنوان
می تواند نگه داشتن آنچه که کردم ، و می خواهند و نه
ناخن چیست بلامانع است.
آیا این رفتار seamanly ، در حال حاضر ، من می خواهم به
می دانیم؟
اما روح من با صرفه جویی در.
من از من پول خوب هرگز به هدر رفته ، و نه از دست رفته
آن را نه ، و من لم بهشون دوباره.
من می ترسم در اونا نیست.
من تکان از دیگری صخره ، رفیق ، و
اونا daddle دوباره. "
همانطور که او در نتیجه صحبت کردن ، او را از حال افزایش یافته است
تخت با دشواری بزرگ ، برگزاری به من
شانه با گرفتن دست من ساخته شده که تقریبا
فریاد ، و حرکت پاهای خود را مانند بسیار
وزن مرده است.
سخنان او ، به عنوان روحیه آنها در
معنا ، متاسفانه با ضعف تضاد
از صدای آنچه در آن بودند ادا.
او متوقف شد زمانی که او را به نشستن حال کردم
موقعیت در لبه.
"این دکتر را من انجام شده ،" او زمزمه.
"گوش من آواز می خوانند.
دراز بکش مرا. "
قبل از من خیلی می تواند به سراغ او کمک کرده بود
افتاده دوباره به محل سابق خود ،
جایی که او برای مدتی سکوت غیر روحانی.
"جیم" او در طول گفت ، "شما را دیدم که
دریا نوردی مرد امروز؟ "
"سگ سیاه و سفید؟" من پرسیدم.
"آه! سگ سیاه ، "او می گوید.
"او در سازمان ملل متحد بد ، اما بدتر وجود دارد که قرار
او را مشاهده کنید.
در حال حاضر ، اگر من نمی توانم دور بهر حال ، و آنها
من نوک سیاه و سفید نقطه ای ، ذهن شما ، آن را به من
قدیمی دریا قفسه سینه آنها بعد از تو ؛ شما را در گرفتن
اسب -- شما می توانید ، می تواند به شما نیست؟
خب ، پس ، شما را در بدست آوردن اسب ، و به --
خوب ، بله ، من -- که به دکتر ابدی
گرد و خاک گرفتن ، و به او میگویند از لوله تمام دست --
قضات دادگاه های بخش و sich -- و او به بخونمش
روی در Benbow دریاسالار -- همه قدیمی
سنگ چخماق را خدمه ، مرد و پسر ، همه بر روی 'دریافت
که باقی مانده است.
من همسر اول بود ، من بود ، اول قدیمی سنگ چخماق است
همسر ، و من به عنوان یک on'y می داند
محل.
او به آن را به من در ساوانا ، زمانی که او غیر روحانی -
در حال مرگ ، به عنوان مثل اگر به من بود در حال حاضر ، تو رو ببینم.
اما شما نمی خواهد مگر اینکه هلو می توانید از
نقطه سیاه و سفید در من ، یا مگر اینکه شما می بینید که
سگ سیاه دوباره یا یک مرد با یک دریا نوردی
پا ، جیم -- او را بالاتر از همه "
"اما نقطه سیاه است ، کاپیتان؟"
از او خواستم.
"احضار That'sa ، همسر.
من شما را در صورتی که دریافت که بگویید.
اما تو باز نگه داشتن چشم خود را با آب و هوا ، جیم ،
و من با شما برابر است ، بر من
افتخار. "
او سرگردان می مانید ، صدای او را
رشد ضعیف تر ، اما به زودی پس از من تا به حال داده شده
او پزشکی او ، که او مانند زمان
کودک ، با سخن گفتن ، "اگر تا کنون ملوان
مواد مخدر می خواستم ، آن من است ، "او در آخرین افتاد
به سنگین ، خواب غش کردن مانند ، که در آن من
سمت چپ او.
چیزی که من باید انجام داده بود همه رفته اند و من
نمی دانم.
احتمالا من باید گفت تمام داستان
به دکتر ، برای من فانی در ترس بود
مبادا کاپیتان باید از توبه او
اعترافات و پایان را از من.
اما به عنوان چیزهایی بیرون افتاد ، پدر فقیر من مرده بودم
کاملا به طور ناگهانی آن شب ، که قرار همه
موضوعات دیگر در یک طرف.
زجر طبیعی ما ، از بار مشاهده شده است
همسایه ها ، مرتب از مراسم تشییع جنازه ،
و همه کار از کاروانسرا به انجام
در در عین حال به من نگه داشته به طوری که من مشغول
حال به ندرت وقت از کاپیتان فکر می کنم ،
به مراتب کمتر می شود ترس از او.
او از آنجا به طبقه پایین صبح روز بعد ، تا مطمئن شوید ،
و وعده های غذایی خود را به عنوان معمول بود ، هر چند که او خوردند
کوچک بود و بیشتر ، من می ترسم ، از او
عرضه معمول عجیب و غریب ، برای خود او کمک کرد
از نوار ، عبوس و دمیدن
از طریق بینی او ، و هیچ کس جرأت عبور
او.
در شب قبل از مراسم تشییع جنازه او به عنوان
مست به عنوان افراد و آن را تکان دهنده بود ، در آن
مجلس عزاداری ، به گوش او آواز خواندن دور
زشت خود را در دریا آهنگ قدیمی ، اما ضعیف است به عنوان او
شد ، ما همه در ترس از مرگ به مدت
او ، و به طور ناگهانی دکتر گرفته بود تا
با مورد فرسنگ ها دور بود و هرگز
در نزدیکی خانه پس از مرگ پدر من است.
من گفته ام کاپیتان ضعیف بود ، و
در واقع او به نظر می رسید و نه به رشد ضعیف تر از
قدرت خود را بازیابند.
او clambered بالا و پایین پله ها ، و رفت
از اطاق نشیمن به بار و دوباره ،
و گاهی از بینی خود قرار داده درب را به
بوی دریا ، که در کنار دیوار به عنوان
او برای حمایت از رفت و تنفس سخت و
سریع مثل یک مرد بر روی کوهی تند.
او به خصوص هرگز به من خطاب ، و آن را
اعتقاد من او به خوبی به عنوان فراموش شده است
confidences خود ، اما خلق و خوی او بود
دمدمی مزاج ، و اجازه می دهد برای بدن خود را
ضعف ، خشن تر از همیشه شده.
او راه هشدار دهنده در حال حاضر وقتی او
مست از رسم خود نوعی قمه و تخمگذار آن را
قبل از او را لخت روی میز.
اما با تمام آن ، او فکر مردم کمتر
و در افکار خود و بسته به نظر می رسید و
و نه سرگردان.
یک بار ، به عنوان مثال ، به جای تعجب شدید ما ،
او لوله کشی تا هوای مختلف ، نوع
کشور عشق ترانه ای که او باید آموخته اند
در جوانی خود را قبل از او به دنبال آغاز کرده بود
دریا.
بنابراین تا زمانی که همه چیز ، روز پس از گذشت
مراسم تشییع جنازه ، و در حدود 3:00 از
تلخ ، تیره و تار ، بعد از ظهر سرد ، من بود
ایستاده در درها را برای لحظه ای ، پر از
افکار غم انگیز در مورد پدر من ، وقتی که من تو را دیدم
نقاشی کسی به آرامی نزدیک در امتداد جاده ها است.
او به سادگی کور ، برای او قبل از شنود گذاشته باشند
او را با چوب و عینک بزرگ سبز
سایه را بیش از چشم و بینی خود را و او
قوز ، تا اگر با بالا رفتن سن و یا ضعف ، و
عظیمی قدیم پاره پاره پنهان سازی دریا با عینک
هود که از او ساخته شده ظاهر می شود مثبت
تغییر شکل.
من در زندگی هرگز دیدم بسیار ناراحت کننده -
به دنبال شکل.
او کمی از مسافرخانه متوقف شد ، و
بالا بردن صدای خود را در فرد می خوانم ، آهنگ ،
خطاب به هوا در مقابل از او ، "آیا
دوستان هر نوع اطلاع رسانی به مرد فقیر کور
که از دست داده است با ارزش از دید چشمان او
در دفاع از مادری او بخشنده
کشور انگلستان -- و خدا بیامرزد شاه
جورج -- کجا و در چه بخشی از این
کشوری که او اکنون ممکن است؟ شود "
"شما در Benbow دریاسالار هستند ، تپه سیاه
یارو ، مرد خوب من ، گفت : "I.
"من می شنوم صدای ،" او گفت ، "صدای جوان.
آیا شما به من دست خود را ، نوع من را جوان
دوستان ، من و سرب در؟ "
من برگزار شد از دست من ، و وحشتناک ، نرم
سخن گفته است ، موجودی آن را در eyeless گریبانگیر
لحظه ای مانند پرس قرار دادن.
من بسیار مبهوت شدم که من تلاش می کرد تا
برداشت ، اما آن مرد کور کشیده من نزدیک
تا او را با عمل تنها از بازوی خود را.
"در حال حاضر ، پسر ،" او گفت ، "من را به
"آقا ، گفت :" من ، "بر سخن من من به جرات نیست."
"اوه ،" او sneered ، "همین!
مرا در راست و یا من شکسته خود را
بازو. "
و او آن را داد ، تا او سخن گفت ، که آچار
مرا فریاد.
"آقا ، گفت :" من ، "آن را برای خودتان است منظور من.
کاپیتان چیزی است که او استفاده می شود نیست.
او با نوعی قمه کشیده می نشیند.
یکی دیگر از نجیب زاده -- "
"بیا ، در حال حاضر ، مارس ،" او قطع ، و من
هرگز شنیده صدای خیلی بی رحمه ، و سرد ، و
زشت است که به عنوان انسان کور است.
این بیشتر من از درد cowed ، و من آغاز شد
به او اطاعت در یک بار ، پیاده روی مستقیم ، در در
درب و نسبت به اطاق نشیمن ، که در آن ما
بیمار دزد دریایی قدیمی نشسته بود ، خیره با
عجیب و غریب.
مرد کور چسبیده نزدیک به من ، من برگزاری
در یک مشت آهن و علاقه شدید به چیزی تقریبا بیش از
وزن خود را در من از من می توانم ادامه می دهند.
"من رو راست را به او ، و هنگامی که من هستم
به نظر ، فریاد ، 'دوست Here'sa برای شما ،
بیل. '
اگر اینکار را نکنید ، من این "، و با آن انجام
او به من کشش که من فکر می
ضعف من را ساخته اند.
بین این و آن ، من چنان بود کاملا
وحشت زده از گدا کور که من فراموش کرده
وحشت من از کاپیتان ، و من باز
درب اطاق نشیمن ، گریه از کلمات او
حال دستور داد در صدای لرزان.
کاپیتان فقیر چشمان او مطرح شده ، و در
یک نگاه عجیب و غریب از او رفت و در سمت چپ
او خیره هوشیار.
بیان چهره اش بسیار بود نه
از ترور به عنوان بیماری فانی.
او باعث شد که جنبش به افزایش مییابد ، ولی من نمی
اعتقاد او تا به حال به اندازه کافی در نیروی چپ خود را
بدن است.
"در حال حاضر ، بیل ، جایی که شما نشسته است ، گفت :"
گدا.
"اگر نمی توانم ببینم ، من می توانم یک انگشت شنیدن
تکان دهنده.
کسب و کار کسب و کار است.
حاکی بودن از دست چپ خود را.
پسر ، گرفتن دست چپ خود را با مچ دست و
آورد آن را به حق من نزدیک است. "
ما هر دو او را اطاعت به نامه ، و من تو را دیدم
عبور چیزی را از او خالی از
چوب دستی را که او را به کف برگزار شد
کاپیتان ، که بسته بر آن
فورا.
"و حالا که انجام شده ، گفت :" مرد کور ؛
و در کلمات او به طور ناگهانی از سمت چپ نگه دارید
من ، و با دقت باور نکردنی و
چابکی ، از قلم و سالن
به جاده ها ، که در آن ، به عنوان من هنوز ایستاده بود
حرکت ، من می توانم خود را به گوش چوب ضربه ای
ضربه ای به بهره برداری از راه دور.
این چند وقت پیش از من و یا هر دو بود
کاپیتان به نظر می رسید برای جمع آوری حواس ما است ، اما در
طول ، و حدود در همان لحظه ، من
منتشر مچ دست خود را ، که من هنوز
برگزاری ، و او در دست خود را کشید و نگاه
به شدت در نخل.
"ساعت ده!" خواند.
"شش ساعت است.
ما به آنها خواهیم انجام نشده است ، "و او را به شکلی ناگهانی ظهور او
فوت است.
حتی در حالی که او چنان ، او reeled ، قرار دادن دست خود را
به گلو او را ، swaying برای یک لحظه ایستاده بود ،
و سپس ، با صدای عجیب و غریب ، از سقوط کرد
ارتفاع کل صورت خود را قبل از هر چیز به
طبقه.
من به او یک بار در زد ، دعوت به مادرم.
اما عجله تمام شد بیهوده.
کاپیتان زده شده بود مرده
غرش سکته.
این چیزی که کنجکاو است تا درک است ، برای من
حال مطمئنا هرگز دوست انسان ، هر چند
از اواخر سال من به ترحم او را آغاز کرده بود ، بلکه به عنوان
به زودی تا که می دیدم که او مرده بود ، من پشت سر هم
به سیل اشک.
این مرگ دوم من تا به حال شناخته شده بود ، و
غم و اندوه از اول بود هنوز تازه در
قلب من.
فصل 4
دریای قفسه سینه
من از دست رفته هیچ زمان ، البته ، در گفتن من
مادر همه که من می دانستم ، شاید و باید
گفته اند او قبل از طولانی ، و ما شاهد
خودمان را در یک بار در دشوار و
موقعیت خطرناک است.
بعضی از پول مرد -- اگر او تا به حال هیچ -- بود
مطمئنا با توجه به ما ، بود اما به احتمال زیاد نمی
که shipmates کاپیتان ما ، بالاتر از همه
دو نمونه دیده شده توسط من ، سیاه و سفید و سگ
گدا کور ، خواهد بود مایل به رها کردن
غنیمت جنگی خود را در پرداخت مرد مرده
بدهی.
سفارش کاپیتان به سوار کردن در یک بار و
سواری را برای دکتر Livesey می توانست سمت چپ من
مادر به تنهایی و بدون محافظت ، که نبود
به فکر.
در واقع ، آن را غیر ممکن به نظر می رسید برای هر کدام از
به ما بسیار طولانی تری باقی می ماند در خانه ؛
سقوط از زغال در رنده آشپزخانه ،
بسیار از تیک تاک ساعت ، ما با پر
آلارم.
محله ، به گوش ما ، به نظر می رسید
خالی از سکنه شده توسط نزدیک شدن قدم به قدم ، و آنچه
بین بدن مرده را از کاپیتان در
کف اطاق نشیمن و فکر که
مکروه گدا کور معلق در هوا در نزدیکی
دست و آماده بازگشت ، وجود داشت
لحظات وقتی که ، به عنوان گفت می رود ، من شروع به پریدن کرد
در پوست من برای ترور.
چیزی که باید به سرعت حل و فصل بر ،
و آن را به ما در گذشته به بیرون بروند رخ داده است
با هم و به دنبال کمک به همسایه
هملت.
نه زودتر از انجام آن.
برهنه سر تا ما بودند ، ما در فرار از یک بار
در شب جمع آوری و سرد
هوای مه آلود.
دهکده ذخیره کردن بسیاری از کارگاههای صد نفر نه دور ،
هر چند خارج از این دیدگاه ، در طرف دیگر
بعدی خور ، و آنچه به شدت تشویق
من ، آن را در جهت مخالف بود از
که از چه رو مرد کور به حال ساخته شده خود را
ظاهر و کجا او احتمالا
بازگشت.
ما قرار بود با چند دقیقه در جاده ها نیست ،
هر چند که ما گاهی اوقات به غیر روحانی را متوقف نگه
یکدیگر و گوش دادن.
چیزی جز -- اما کمی غیر معمول وجود داشت
شستشو کم موج دار شدن و croaking
از زندانیان از چوب.
این در حال حاضر شمع نور وقتی که ما رسید
هملت ، و از یاد نخواهم برد که چگونه
من خیلی برای دیدن درخشش زرد تشویق شد
در درها و پنجره ها ، اما از آن ، آن را به عنوان
ثابت ، بهترین کمک ما شد
به احتمال زیاد در آن سه ماهه دریافت کنید.
برای -- شما می توانست فکر مردان را می
شرمنده از خود شده است -- هیچ کس را
موافقت با بازگشت ما را به دریاسالار
Benbow.
ما بیشتر از مشکلات ما گفت ، بیشتر -
مرد و زن و کودک -- به آنها چسبیده
پناه خانه هایشان.
نام کاپیتان سنگ چخماق ، هر چند از آن بود
عجیب و غریب به من بود ، به اندازه کافی شناخته شده است به
برخی وجود دارد و به مرحله اجرا وزن بزرگ
ترور.
برخی از مردان که به زمینه کار شده بود
در سمت دور از Benbow دریاسالار
به یاد میآورد ، علاوه بر این ، به را دیده اند ، چند
غریبه ها در جاده ها ، و آنها را به مصرف
قاچاقچیان می شود ، به دور پیچ و یک
حداقل lugger کمی در آنچه دیده بود
ما به نام سوراخ Kitt است.
که برای ماده ، هر کسی که رفیق بود
از این کاپیتان بود به اندازه کافی برای ترساندن
آنها را به اعدام محکوم کرد.
و کوتاه و بلند از ماده
بود ، که در حالی که ما می تواند دریافت که چند
مایل بودند به اندازه کافی برای سوار شدن به دکتر
Livesey ، که غیر روحانی در جهت دیگر ،
یکی نیست به ما کمک خواهد کرد به دفاع از مسافرخانه.
آنها می گویند ترسویی است عفونی ؛ اما بعد از آن
استدلال است ، از سوی دیگر ، بزرگ
emboldener و تا زمانی که هر یک به حال او گفت :
گفت ، مادر من آنها را بیان.
او را ، او اعلام کرد ، نه از دست دادن پول
که متعلق به پسر پدر او ، "اگر
هیچ یک از بقیه از شما جرات ، "او گفت ،
"جیم و من به جرات.
برگشت ما خواهد رفت ، راه ما آمد ، و کوچک
با تشکر از شما بزرگ ، درشت ، مرغ دل
مردان است.
ما باید که سینه باز ، اگر ما برای مردن
آن.
و من شما را برای این کیف ، خانم تشکر می کنم
Crossley ، برای بازگرداندن پول حلال ما
شوید. "
البته من گفت : من می خواهم با مادرم بروم ،
و البته همه آنها با سر دادن در ما
foolhardiness ، اما حتی پس از آن یک مرد نیست
خواهند رفت همراه با ما.
همه آنها انجام شد به لود به من بدهد
هفت تیر تا مبادا ما مورد حمله قرار گرفتند و به
وعده به اسب آماده saddled در
صورت ما در بازگشت ما دنبال شد ، در حالی که
یک پسر بچه بود به سمت جلو به دکتر است
در جستجوی کمک های مسلح می کند.
دل من ضرب و شتم ریز هنگامی که ما دو مجموعه
مندرج در شب سرد بر این خطرناک
سرمایه گذاری.
ماه کامل بود شروع به ظهور و
redly از طریق لبه فوقانی peered
مه ، و این افزایش شتاب ما ، برای آن
ساده بود ، قبل از ما آمدند دوباره ، که
همه می توان به عنوان به عنوان روز روشن ، و ما
خروج در معرض چشمان هر
ناظران.
ما در کنار تضعیف hedges ، بی صدا و
سریع نیاز دارد ، و نه ما می بینیم آیا یا شنیدن هر چیزی را به
افزایش ترور ما را ، تا ، به کمک ما ،
درب Benbow دریاسالار حال بسته
پشت سر ما.
من تضعیف پیچ در یک بار ، و ما ایستاده بود
و برای یک لحظه در تاریکی panted ، به تنهایی
در خانه با بدن کاپیتان مرده است.
سپس مادرم کردم شمع را در نوار و
دست در دست یکدیگر ، ما پیشرفته
به اطاق نشیمن.
او غیر روحانی که ما او را در سمت چپ ، بر پشت او بود ،
با چشمان خود را باز و یک دست کشیده
از.
"قرعه کشی کردن کور ، جیم ،" زمزمه من
مادر ؛ "آنها ممکن است به خارج آمده و دیده بان.
و اکنون ، او گفت : "زمانی که من کار را انجام دادند ،" ما
که کلید خاموش که برای دریافت و که به
لمس آن ، من باید می خواهم بدانم! "و او
داد نوع از گریه او گفت : به عنوان کلمه است.
من زانو می زنم در یک بار رفت.
در نزدیک به کف دست او بود وجود دارد
کمی دور از کاغذ ، سیاه شدن بر روی یک
سمت.
من نمی توانستم این شکی نیست که مشکی بود
جای پارکی و مصرف آن ، من در نوشته شده است در بر داشت
طرف دیگر ، در بسیار خوب است ، دست روشن ،
این پیام کوتاه : "شما تا ده اند
امشب. "
"او تا ده ، مادر بود ، گفت :" من و تنها
که من آن را گفت ، ساعت قدیمی ما قابل توجه آغاز شد.
این سر و صدای ناگهانی ما یکه می خورید تکان دهنده ؛
اما خبر خوب بود ، برای آن بود که تنها شش.
"در حال حاضر ، جیم ،" او گفت : "این کلیدی است."
من در جیب خود ، یکی پس از دیگری احساس می شود.
چند سکه کوچک ، یک لوله فلزی کوتاه ، و برخی از
نخ و سوزن بزرگ ، یک تکه از دم خوک
دخانیات گاز گرفته دور در پایان ، خود را کندن
با کج دسته ، جیب قطب نما ،
فتیله فندک و جعبه بودند همه آنها که از
موجود است ، و من به ناامیدی آغاز شد.
"شاید آن را دور گردن خود را ،" من پیشنهاد
مادر.
غلبه بر مخالفت قوی ، گچ بری باز من
پیراهن خود را در گردن ، و وجود دارد ، مطمئن
به اندازه کافی ، حلق آویز به یک بیت از رشته درنگ ،
که من با خود را قطع خندقها ، ما در بر داشت
کلید.
در این پیروزی با ما امیدواریم که پر شدند
طبقه بالا و شتاب زده و بدون تاخیر به
اتاق کوچک که در آن او به حال آرام گرفت و تا زمانی
که در آن جعبه خود را از سال روز ایستاده بود
ورود او.
مثل قفسه سینه هیچ جاشو دیگر در تاریخ بود
در خارج ، اولیه "ب" در بالای سوخته
از آن را با آهن داغ ، و گوشه و کنار
تا حدودی شکست و شکسته های طولانی ،
استفاده از چاپگر.
"من کلید بدهید ، گفت :" مادر من ، و
هر چند قفل بسیار سفت شد ، او تا به حال
تبدیل و آن را به عقب پرتاب درب در
برق زده.
بوی قوی ای برخوردار از توتون و تار از گل رز
داخلی ، اما چیزی بود که دیده می شود در
بالا جز از دست کت و شلوار لباس های بسیار خوب است ،
دقت خار و تاشو.
آنها فرسوده شده بود ، هرگز ، مادر من گفت.
تحت این ، مجموعهای از مطالب گوناگون آغاز شد --
ربع ، یک ظرف حلبی کوچک قلع ، میله های چند تن از
دخانیات ، بسیار خوش تیپ دو از بریس
تپانچه ، یک تکه از نوار نقره ، قدیمی
سازمان دیده بان اسپانیایی و برخی دیگر از خرده ریز
ارزش کمی دارند و عمدتا از خارجی را ،
جفت قطبنمای نصب شده با برنج ، و
پنج یا شش کنجکاو غرب هند صدفها می باشد.
من اغلب از تعجب که چرا او باید
در مورد این پوسته با او را در انجام
سرگردان او ، گناه ، زندگی و شکار.
در ضمن ، ما هیچ چیزی از پیدا شده است
اما ارزش هر نقره و خرده ریز ،
و نه از این افراد در راه ما.
در قسمت پایین قدیمی قایقی عبا وجود داشت ،
با دریا نمک سپید در بسیاری از بندرگاه -
نوار.
مادر من آن را کشیده تا با بی صبری ، و
قبل از ذخیره کردن ما وجود دارد ، همه چیز گذشته در
قفسه سینه ، بسته نرم افزاری را در پارچه مشمع گره خورده است ، و
به دنبال مانند مقالات ، و کیسه بوم که
داد جلو ، در لمس ، صدای جرنگ جرنگ از طلا.
"من این جنایتکاران و مجرمین که من صادقانه نشان می دهد
زن ، گفت : "مادر من.
"من غرامت من ، و نه پول خرد انگلیس
بیش.
نگه خانم کیسه Crossley است. "
و او شروع به شمارش بیش از مقدار
نمره کاپیتان از کیسه ملوان است
به یکی که من در برگزاری.
این طولانی ، کسب و کار دشوار بود ، برای
سکه بود از همه کشورها و اندازه --
doubloons ، و لوئیس d' ors ، و guineas ،
و تکه هایی از هشت ، و من می دانم که چه
علاوه بر این ، همه با هم در تصادفی گذاشت.
guineas ، بیش از حد بودند ، در مورد کمیاب ،
و آن را تنها با این که مادر من بود
می دانست که چگونه او را به دفعات مشاهده شده.
هنگامی که ما از نیمه راه را از طریق بودند ، من
ناگهان دست من بر دست او گذاشته ، برای من
تا به حال در سکوت سرد هوا شنیده صدا
که قلب من را به دهان من به ارمغان آورد --
با ضربه چوب بهره برداری از مرد کور را بر
جاده یخ زده.
آن نزدیکتر و نزدیکتر کشید ، در حالی که ما نشسته
نفسم را نگه داشته ما را.
سپس آن را تیز در درب منزل رخ داد ، و
پس ما می تواند بشنود دسته بودن تبدیل
و پیچ تند به عنوان بد بخت بودن
سعی در وارد و پس از آن وجود داشت بلند
زمان سکوت چه در داخل و بدون.
در آخرین مورد بهره برداری recommenced ، و ، به
شادی وصف ناپذیر و قدردانی ما ، درگذشت
به آرامی دور تا دوباره آن متوقف می شود
شنیده می شود.
"مادر ، گفت :" من "را کامل و اجازه دهید
گذرد ، "برای من مطمئن بود درب پیچ
باید مشکوک به نظر می رسید و می آورد
لانه زنبور سرخ کامل در مورد گوش ما ،
هر چند که چگونه خدا را شکر من این بود که من تا به حال پیچ
آن ، هیچ کدام می تواند بگوید که تا به حال ندیده که
وحشتناک مرد کور.
اما مادر من ، وحشت زده به او بود ، می
رضایت نمی کسر را به بیش از
به علت به او بود و obstinately
تمایلی به این مطلب را با کمتر.
این بود در عین حال هفت نیست ، او گفت : ، توسط طولانی
راه ؛ او می دانست که حقوق او و او می توانست
آنها را ، و او هنوز استدلال بود با من
وقتی سوت و یکمی کم صدا خوب
کردن راه بر تپه.
که کافی بود ، و بیش از اندازه کافی ، برای
هر دوی ما.
"من آنچه را من ،" او گفت ، پریدن
به پاهای خود را.
"و من این را به دفعات مشاهده شده مربع را ،"
گفت : من ، مانده تا بسته پارچه برزنت.
لحظه ای بعد ما هر دو groping
طبقه پایین ، ترک شمع های خالی
قفسه سینه ، و بعد ما در باز شد به حال
شدند و در عقب نشینی کامل.
ما تا به حال لحظه های شروع شده نه خیلی زود.
مه به سرعت پراکنده شد ؛ در حال حاضر
میدرخشید ماه کاملا روشن است در سطح بالای زمین
در هر دو طرف ؛ و آن را تنها در بود
پایین دقیق از دل و دور
درب میخانه که حجاب نازک هنوز آویزان
رام نشده برای پنهان کردن اولین گام از ما
فرار کنند.
به مراتب کمتر از نیمه راه به هملت ، بسیار
کمی فراتر از پایین تپه ، ما
باید بیرون بیاید به مهتاب.
بود و نه این همه ، برای من صدای چند
قدم به قدم در حال حاضر در حال اجرا آمد به گوش ما ،
و همانطور که ما به عقب در جهت خود ، نگاه
نور به حول و وپیش و هنوز هم به سرعت در حال
پیشبرد نشان داد که یکی از تازه واردان
انجام فانوس.
"عزیزم ، گفت :" مادر من به طور ناگهانی ، "نگاهی
پول و اجرا کنید.
من می خواهم به ضعف. "
این بود قطعا در پایان برای هر دوی ما ،
من فکر می کردم.
چگونه نفرین به نامردی از
همسایه ها ؛ چگونه می توانم سرزنش مادر فقیر من
صداقت او و حرص و آز ، خود را ، برای گذشته اش
foolhardiness و ضعف حال حاضر!
ما فقط در پل کوچک بود ، توسط خوب
ثروت ، و من او را کمک کرد ، او به عنوان tottering
بود ، به لبه های بانکی ، که در آن ، مطمئن
به اندازه کافی ، او داد آه و سقوط در من
شانه.
من نمی دانم چگونه می توانم یافت قدرت به
آن را در همه ، و من می ترسم از آن بود
تقریبا انجام شده است ، اما من موفق به کشیدن او
پایین و بانک راه کمی تحت
قوس.
من دورتر می تواند او را حرکت نمی کند ، برای
پل خیلی کم به من اجازه کار بیش از
خزیدن زیر آن.
پس ما تا به حال وجود دارد به ماندن -- مادر من تقریبا
به طور کامل در معرض و هر دوی ما در داخل
گوش رس از مسافرخانه.
فصل 5
تاریخ و زمان آخرین از مرد کور
حس کنجکاوی من ، در حس ، قوی تر بود از
ترس من ، برای من باقی می ماند و نه جایی که من
بود ، اما رخنه کرد به بانک دیگر ،
از چه رو ، پناه گرفتن در پشت سر من از بوش
جاروب ، من ممکن است راه قبل از فرمان ما
درب.
من به ندرت در موقعیت قبل از اینکه دشمنان من
شروع به وارد ، هفت یا هشت نفر از آنها ،
در حال اجرا سخت است ، پای خود را از ضرب و شتم
زمان امتداد جاده ها و مرد با
فانوس در مقابل برخی از paces.
سه مرد فرار هم ، دست در دست و من
بیرون آمد ، حتی از میان غبار ، که
مرد وسط این سه نفر کور بود
گدا.
لحظه بعد صدای او را به من نشان داد که من
درست بود.
"مرگ بر درب!" خواند.
! "بله ، بله ، آقا" جواب داد : دو یا سه و
با عجله بر Benbow دریاسالار ساخته شده بود ،
فانوس ، حامل زیر و پس از آن من
می تواند دیدن آنها قابل تامل است ، و شنیدن سخنرانی ها
در گذشت یک کلید پایین تر ، به عنوان اگر آنها
تعجب برای پیدا کردن درب باز شود.
اما قابل تامل بود خلاصه ، برای مرد کور
دوباره صادر دستورات او.
صدای او صدا بلند تر و بالاتر ، تا اگر
او با اشتیاق سوزان و خشم بود.
"در ، در ، در" او فریاد زد ، و آنها را نفرین کرد
برای تاخیر کنند.
چهار یا پنج تن از آنها اطاعت در یک بار ، دو
باقی مانده در جاده ها با نیرومند
گدا.
بود مکث وجود دارد ، سپس فریاد تعجب ،
و پس از آن صدای فریاد از خانه ،
"بیل مرده است."
اما مرد کور ناسزا آنها را دوباره برای
تاخیر کنند.
"جستجو در وی ، برخی از شما shirking lubbers ،
و بقیه از شما در هوا و گرفتن
قفسه سینه ، "او گریه کرد.
من می توانم پای خود را تند تا گوش ما قدیمی
پله ها ، به طوری که باید خانه را تکان داد
با آن.
بی درنگ پس از آن ، تازه برای تلفن های موبایل از
حیرت به وجود آمد ؛ پنجره
اتاق کاپیتان باز با پرتاب شد با شدت بهم زدن
و صدای جرنگ جرنگ از شیشه شکسته ، و یک مرد
از به زیر نور مهتاب ، سر گذاشت و
شانه ها ، و خطاب به گدا کور
در جاده ها در زیر او.
"پیو" خواند که "آن ها قبل از ما بوده است.
کسی از قفسه سینه alow تبدیل شده و
در بالاترین نقطهء کشتی. "
"آن وجود دارد؟" roared پیو.
"پول وجود دارد."
مرد کور نفرین پول.
"مشت سنگ چخماق است ، منظور من ،" او گریه کرد.
"ما نمی بینیم آن را در اینجا ابدا ،" بازگشت
"در اینجا ، شما در زیر وجود دارد ، آن را در بیل؟"
گریه مرد کور دوباره.
در آن همکار دیگر ، احتمالا او را که
در زیر باقی مانده بود را برای جستجو ناخدا
بدن ، آمد به درب منزل.
"بیل بوده است overhauled a'ready ،" او گفت ؛
"هیچ چیزی باقی مانده است."
"این این افراد از کاروانسرا -- این که
پسر.
کاش چشمان خود قرار داده بود بیرون! "گریه
مرد کور ، پیو.
"هیچ وقت پیش وجود دارد -- آنها تا به حال درب
پیچ زمانی که من آن محاکمه شده بود.
پراکنده ، lads ، و پیدا کردن بهشون. "
"مطمئنا به اندازه کافی ، آنها به سمت چپ درخشندگی خود را در اینجا ،"
گفت ، آدم را از پنجره.
"پراکنده و اونا پیدا کردن!
مسیر خانه بیرون! "تصریح کرد پیو ،
قابل توجه با چوب خود را بر جاده ها است.
سپس به دنبال کارهای بزرگ را از طریق وجود دارد
همه مسافرخانه های قدیمی ما ، پا به تپش سنگین و
پس وپیش ، مبلمان پرتاب بیش از دربها ، لگد
در ، تا زمانی که سنگ بسیار دوباره تکرار و
مرد بیرون آمد دوباره ، یکی پس از دیگری ، در
جاده و اعلام کرد که ما در هیچ جایی به
یافت می شود.
و فقط همان سوت که تا به حال احساس خطر
مادر من و خودم بیش از مرده
کاپیتان پول بود یک بار دیگر به وضوح
از طریق سمعی شب ، اما این بار
دو بار تکرار شده است.
من آن را به فکر به حال آن مرد کور را
ترومپت ، پس به صحبت می کنند ، احضار خدمه خود را به
حمله ، اما متوجه شد که من در حال حاضر از آن بود
سیگنال از دامنه کوه به سمت
هملت ، و از اثر آن بر
buccaneers ، یک سیگنال را به آنها هشدار می دهند از
نزدیک شدن خطر است.
"خنجر را دوباره وجود دارد ، گفت :" یکی.
"دو بار!
ما باید به تکان دادن ، آمپول. "
"تکان دادن ، شما را از زیر مسئوليت فرار کردن!" گریه پیو.
"خنجر احمق و ترسو از بود
اولین -- شما می توانید او را از ذهن نیست.
آنها باید نزدیک ، آنها را نمی توان دور ؛
شما دستان خود را بر روی آن.
پراکنده و به دنبال آنها ، سگ!
آه ، از سرما لرزیدن روح من ، "او گریه کرد ،" اگر من تا به حال
چشم! "
به نظر می رسید این درخواست را برای تولید برخی از اثر ،
برای دو تن از همراهان شروع به نگاه در اینجا
و در آنجا در میان الوار ، اما نیمه
heartedly ، من فکر کردم ، و با نصف یک چشم
به خطر خود را تمام وقت ، در حالی که
استراحت دو دل در جاده ایستاده بود.
"شما دستان خود را در هزار ، شما
احمق ، و شما قطع پا!
شما می شود ، به عنوان غنی به عنوان پادشاهان اگر شما می توانید پیدا کنید
آن ، و شما می دانید آن را در اینجا ، و تو ایستاده ای
skulking وجود دارد.
بود یک از شما جرأت چهره بیل وجود ندارد ،
و من این کار را کرد -- یک مرد کور!
و من برای از دست دادن شانس من برای شما!
من به یک فقیر ، گدا خزنده ، مفت خوری
برای عجیب و غریب ، زمانی که من ممکن است در نورد
مربی!
اگر شما تا به حال از سرخرطومی در دل و جرات
بیسکویت شما آنها را هنوز هم گرفتن. "
"قطع آن ، پیو ، ما باید doubloons!"
یکی بیدارم.
"آنها ممکن است مخفی کاری پر برکت ،"
گفت : دیگر.
"نگاهی ژرژ ، پیو ، و می توانم تحمل کنم
اینجا squalling. "
Squalling کلمه ای را برای آن بود ؛ خشم پیو است
گل رز به حدی زیاد در این اعتراضات تا در
تاریخ و زمان آخرین ، اشتیاق خود را به طور کامل مصرف
دست بالا ، او در آنها اصابت کرد و حق
چپ در کوری او می چسبد و خود را صدا
به شدت در بیش از یک.
این ، به نوبه خود ، پشت در نفرین
کور بی وجدان ، او را در نفرت انگیز تهدید
اصطلاحات ، و سعی بیهوده برای گرفتن چوب
بزور قاپیدن و غصب کردن و آن را از چنگ او.
صرفه جویی در این نزاع از ما بود ، برای
در حالی که هنوز شعله ور بود ، یکی دیگر از صدا
آمد از بالای تپه در سمت
از هملت -- ولگردی از اسب
galloping.
تقریبا در همان زمان تپانچه شات ،
فلش و گزارش ، در آمد از طرف پرچین.
و بود که به سادگی آخرین سیگنال از
خطر ، برای buccaneers تبدیل در یک بار
و فرار ، جدا در هر جهت ، یکی
بسوی دریا در امتداد خور ، یک کج در سراسر
تپه ، و به همین ترتیب ، به طوری که در نیمه
دقیقه نه نشانه ای از آنها باقی ماند اما پیو.
او آنها ، چه در خلوت محض به حال
یا وحشت از انتقام خود را برای کلمات بد
و ضربات من می دانم که نیست ، اما او همچنان وجود دارد
پشت سر ، ضربه زدن به بالا و پایین جاده در
دیوانگی ، و groping و درخواست خود را برای
رفقا.
در نهایت او در زمان روشن اشتباه و فرار چند
گام های گذشته من ، به سمت دهکده ، گریه ،
"جانی ، سگ سیاه ، خنجر" ، و نام دیگر ،
"شما را ترک خواهد کرد قدیمی پیو ، آمپول -- قدیمی نیست
پیو! "
چند لحظه بعد سر و صدا از اسب ها در صدر
افزایش ، و چهار یا پنج سواران آمد در چشم
در زیر نور مهتاب و جاروب در چهار نعل کامل
پایین شیب.
در این پیو دیدم خطای خود ، تبدیل شده با
فریاد ، و مستقیم به سمت خندق زد ،
به او که نورد.
اما او روی پای او بود دوباره در سال دوم
و ساخته شده است یکی دیگر از خط تیره ، در حال حاضر کاملا
، درست در زیر سر در گم از نزدیکترین
آمدن اسب.
سوار سعی کردند او را نجات بده ، اما بیهوده.
پایین پیو با گریه که زنگ زد بالا رفت
به شب و چهار hoofs پایمال شده
و او را spurned و گذشت.
او در کنار او افتاد ، سپس به آرامی فرو
بر چهره اش نقل مکان کرد و نه بیشتر.
من به پای من پریدم و مورد ستایش قرار داد سواران.
آنها کشیده شد ، در هر حال ،
وحشت در تصادف ؛ و من به زودی شاهد
آنچه که شد.
یک ، از پس مانده پشت سر بقیه ، یک پسر بچه بود
که تا به حال از هملت به دکتر رفته
Livesey است ؛ بقیه افسران درآمد بودند ،
آنها او راه ملاقات کرده بود ، و با آنها
او هوش مجبور بودند دست به بازگشت در
یک بار.
برخی اخبار از lugger در سوراخ Kitt را به حال
یافت راه خود را به استاد راهنما رقص و تنظیم
او را جلو آن شب را در جهت ما ، و
که به شرایط مادر من و من بدهکار
حفظ ما از مرگ.
پیو مرده ، مرده سنگ بود.
همانطور که برای مادر من ، وقتی که ما تا به حال انجام خود را
تا هملت ، کمی آب سرد و
نمک و او را آورده است که به زودی دوباره ،
و او بود که هیچ کدام بدتر از ترور او ،
هر چند او هنوز هم همچنان به دلسوزی کردن بر
تعادل از پول است.
در همین حال سرپرست سوار بر ، به عنوان
سرعتی که او می تواند ، به سوراخ Kitt است ، اما او
مردان مجبور به پیاده کردن و دستمالی کردن
دره تنگ و پر درخت ، پیشرو ، و گاهی اوقات حمایت ،
اسب خود را ، و در ترس مداوم از
کمین ؛ پس از آن بدون توجه به بزرگی برای بود
جای تعجب است که وقتی آنها پیاده
سوراخ lugger در حال حاضر در راه بود ،
هر چند هنوز هم نزدیک شوید.
او را مورد ستایش قرار داد.
صدا پاسخ داد : گفتن او را به دور شدن از
زیر نور مهتاب ، یا او را برخی از سرب در گرفتن
او ، و در همان زمان گلوله سوت کشید
نزدیک بازوی او.
بلافاصله پس از آن ، دو برابر lugger نقطه
و ناپدید شد.
آقای رقص ایستاده بود ، به عنوان او گفت : "می خواهم
از ماهی از آب "و همه می تواند او را بود
به اعزام انسان به ب ---- برای هشدار دادن به
برش.
"و این ،" او گفت ، "فقط در مورد خوب
عنوان هیچ چیز نیست.
آنها باید تمیز کردن ، و در پایان وجود دارد.
فقط "او افزود :" من خوشحالم که من در استاد گام زد
میخچه پیو است ، "برای این زمان او تا به حال شنیده ام
داستان من.
من با او را به Benbow دریاسالار رفت ،
و شما می توانید در خانه چنین تصور کنم
دولت از سر و صدا ؛ ساعت بسیار شده بود
به وسیله این همراهان خود را در پرتاب
شکار خشمگین پس از مادر من و خودم ؛
و اینکه هیچ چیز به حال در واقع گرفته شده است
دور به جز ناخدا پول و کیسه
کمی نقره ای ، تا من می توانم ببینم در
یک بار که ما خراب شد.
آقای رقص چیزی می تواند از صحنه را.
"آنها به پول ، به شما می گویند؟
خب ، پس ، هاوکینز ، چه در ثروت شد
آنها بعد از آن؟
پول بیشتر ، گمان می کنم؟ "
"نه ، آقا ؛ پول نیست ، من فکر می کنم ،" پاسخ I.
"در واقع آقا ، من اعتقاد دارم که من چیزی
در جیب سینه من و شما که بگویید
حقیقت ، من باید می خواهم برای دریافت آن را قرار داده در
ایمنی. "
"برای اینکه مطمئن شوید ، پسر است ، کاملا درست است ،" او گفت.
"من آن را ، اگر شما را دوست دارم."
"من فکر کردم شاید دکتر Livesey --" من آغاز شد.
"کاملا حق ،" او قطع بسیار
cheerily ، "کاملا حق -- نجیب زاده و
دادرس.
و حالا من می آیند به آن فکر می کنم ، ممکن است به عنوان
و دور خودم سوار وجود دارد و گزارش به
او و یا همراهی کردن.
استاد پیو مرده ، زمانی که همه انجام می گیرد ، نه
که من آن را تاسف ، اما او مرده ، می بینید ،
و مردم آن را را در برابر
افسر از درآمد اعلیحضرت ، در صورت ایجاد
آن را از آنها می توانند.
در حال حاضر ، من به شما ، ارسال هاوکینز ، اگر دوست دارید ،
من شما را همراه کنند. "
من از او تشکر صمیمانه برای ارائه ، و
ما راه می رفت به جایی که هملت
اسب شد.
در آن زمان مادر من هدف من گفته بود
همه آنها در زین شد.
"Dogger ، گفت :" آقای رقص ، "شما خوب
اسب ؛ این پسر بچه را تا پشت سر شما "# :.
به محض این که من سوار شده بود که در کنار
کمربند Dogger است ، سرپرست داد
کلمه ، و حزب در خارج زده
تندرست صدای یورتمه رفتن اسب در جاده ها به دکتر Livesey است
خانه.
فصل 6
مقالات ناخدا
ما سوار سخت تمام راه تا ما کشید تا
قبل از درب دکتر Livesey است.
خانه تمام تاریک را به جلو بود.
آقای رقص به من گفت که پرش کردن و دست کشیدن ،
و Dogger به من هر چیزی شبیه رکاب به فرود شده توسط.
درب تقریبا در یک بار با باز شد
دوشیزه یا زن جوان
"دکتر Livesey در است؟"
از او خواستم.
نه ، او گفت ، او در خانه آمده بود
اما تا بعد از ظهر به سالن رفته بود
ناهار خوردن و با تصویب شب با همراهی کردن.
"بنابراین ما به آنجا ، پسران ، گفت :" آقای رقص.
این بار ، به عنوان فاصله کوتاه بود ، من
سوار نیست ، اما با هر چیزی شبیه رکاب زد Dogger 's-
چرم را به تسلیم و تا دروازه های طولانی ،
برگ ، خیابان مهتابی به جایی که سفید
خط از ساختمان سالن نگاه کرد که در هر دو
دست در باغ بزرگ قدیمی است.
در اینجا آقای رقص پیاده ، و گرفتن من
همراه با او ، در یک کلمه به بستری شد
خانه.
بنده ما منجر به پایین پاساژ matted
و ما در پایان به بزرگ نشان داد
کتابخانه ، همه با bookcases و busts اندود
بر بالای آنها ، که در آن ارباب و
دکتر Livesey نشسته ، لوله در دست ، در دو
کنار آتش روشن است.
من تا به حال ندیده همراهی کردن تا نزدیک در
دست.
او یک مرد قد بلند بود ، بیش از شش پا بالا ، و
گسترده ای در بخش ، و او تا به حال حریف را از میدان ،
خشن صورت ، همه و زبر
قرمز و صف در سفر طولانی اش.
ابروهای سیاه و سفید بسیار او بود ، و رفت
به آسانی ، و این به او نگاه برخی از
خلق و خوی ، بد نیست ، شما می گویند ، اما سریع
و بالا.
"بیا ، آقای رقص ،" او می گوید ، بسیار با شکوه
و مهربان.
"عصر به خیر ، رقص ، می گوید :" با دکتر
با سر اشاره کردن.
"و چه خوب که شب را به شما ، دوست جیم.
چه خوب باد شما به ارمغان می آورد که اینجا هستید؟ "
سرپرست ایستاد راست و سفت
و گفت داستان او مانند درس و شما
باید دیده چگونه دو آقایان
خم به جلو و نگاه یکدیگر ،
و فراموش کرده به تعجب خود را در دود و
علاقه.
وقتی که شنید که چگونه مادرم رفت و برگشت به
مسافرخانه ، دکتر Livesey نسبتا سیلی او
ران ، و ارباب گریه "براوو" و
شکست لوله های بلند خود را در برابر گریت.
مدتها قبل از آن ، انجام شد آقای Trelawney
(که ، شما به یاد داشته باشید ، بود در همراهی کردن
نام) تا از صندلی خود رو کرده بود و
striding در مورد اتاق و دکتر ، به عنوان
اگر برای شنیدن بهتر ، خاموش گرفته شده بود خود را
پودر کلاه گیس و آنجا نشست و به دنبال بسیار
عجیب و غریب در واقع خود را با خود نزدیک cropped
نظرسنجی سیاه و سفید.
در گذشته آقای رقص به پایان رسید داستان.
"آقای رقص ، گفت : "ارباب ،" شما
بسیار نجیب رفیق.
و در حالی که برای سوار کردن که سیاه و سفید ،
بی رحم بی وجدان ، من آن را به عنوان نظر عمل
تقوا ، آقا ، مثل ماشین پرس یا در
سوسک.
این پسر بچه هاوکینز است صدای شیپور ، من مطلع می شوند.
هاوکینز ، خواهد شد که شما زنگ حلقه؟
آقای رقص باید برخی از آل باشد ".
"و به این ترتیب ، جیم ، گفت :" دکتر ، "شما
چیزی که آنها پس از آن ، شما؟ "
"در اینجا از آن است ، آقا ، گفت :" من ، و به او داد
پارچه برزنت بسته.
دکتر نگاه آن را بیش از همه ، تا اگر او
خارش انگشتان دست بودند به آن را باز کنید ، اما
به جای انجام آن ، او آن را بی سر و صدا در
از جیب کت خود.
"ارباب ،" او گفت ، "وقتی که رقص تا به حال او
آل او باید ، البته ، در خود خاموش می شود
خدمات اعلیحضرت است ، اما منظور من برای حفظ جیم
هاوکینز در اینجا به خواب در خانه من است ، و با
اجازه شما ، پیشنهاد می کنم ما باید
تا پای سرد و شام خوردن به او اجازه دهید. "
"همانطور که می خواهد ، Livesey ، گفت :" ارباب ؛
"هاوکینز به دست آورده است بهتر از پای سرد است."
پس پای کبوتر بزرگ در آورده شد و قرار
در sidetable ، و من به شام دلچسب ،
برای من به عنوان گرسنه به عنوان شاهین ، در حالی که آقای
رقص بیشتر بود قدردانی کرد و در آخرین
اخراج شد.
"و اکنون ، همراهی کردن ، گفت :" دکتر.
"و اکنون ، Livesey ، گفت :" ملاک عمده در
نفس همان.
"یکی در یک زمان ، یکی در یک زمان ،" دکتر خندید
Livesey.
"شما از این سنگ چخماق شنیده می شود ، گمان می کنم؟"
"از او شنید!" گریه همراهی کردن.
"از او شنید ، به شما می گویند!
او bloodthirstiest دزد دریایی بود که
سمت.
Blackbeard کودک به سنگ چخماق بود.
اسپانیایی ها بودند تا prodigiously ترس
از او را که به تو می گویم ، آقا ، من بود
گاهی اوقات او افتخار انگلیسی بود.
من دیده ام خود را بالا سیر می کند ، با این چشم ها ،
خاموش ترینیداد و پسر ضعیف النفس از
عجیب و غریب - بشکه یا خمره باده که من با قرار دادن پشت سمت --
قرار عقب ، آقا ، به بندر اسپانیا ".
"خب ، من خودم از او شنیده می شود ، در
انگلستان ، گفت : "دکتر.
"اما نکته این است ، به حال او پول؟"
"پول." گریه همراهی کردن.
"آیا شما شنیده داستان؟
چه شد پس از این خائنانی اما پول؟
چه کار می کنن اما برای پول مراقبت؟
برای چه ادم حقه باز خود را خطر
لاشه اما پول؟ "
"این که ما به زودی باید بدانید ،" پاسخ داد
دکتر.
"اما تو خیلی confoundedly داغ سر و
شگفت اور است که من می توانم یک کلمه وارد می کنید
چه می خواهم بدانم این است : به فرض که
من در اینجا در جیب من برخی از سرنخ به جایی که
سنگ چخماق دفن گنج خود ، خواهد شد که
گنجینه ای برای مقدار زیاد؟ "
"مبلغ ، آقا!" گریه همراهی کردن.
"این به این مقدار : اگر ما
نشانه صحبت در مورد شما ، من از جا در کشتی
اسکله بریستول ، و تو رو اینجا و هاوکینز
همراه ، و من که گنج را اگر من
جستجو در سال است. "
"خیلی خوب ، گفت :" دکتر.
"در حال حاضر ، پس از آن ، اگر جیم دلنوازی است ، خواهیم باز
بسته "؛ و او آن را پیش از او گذاشته در
جدول.
بسته نرم افزاری با هم دوخته شده بود ، و
دکتر به حال به خارج شدن پرونده ساز خود
و برش با بخیه های پزشکی از او
قیچی.
آنها حاوی دو چیز -- کتاب ها و
کاغذی مهر و موم شده.
"اول از همه خواهیم کتاب ، سعی کنید" مشاهده
دکتر.
عنوانی مثل اقا و من هر دو های مشابه بود بیش از او به
او آن را به عنوان شانه باز ، برای دکتر Livesey
حال با مهربانی به من motioned آمده دور از
سمت جدول ، جایی که من غذا خوردن به حال شده است ، به
لذت بردن از ورزش را جستجو کنید.
در صفحه اول وجود دارد ، فقط برخی از
یادداشت نوشتن ، از جمله به عنوان یک انسان ، با یه مداد
در دست او ممکن است برای ساخت یا بطالت
عمل.
یکی از همان علامت خال کوبی شده بود ، "بیلی
استخوان فانتزی خود "و پس از آن بود" آقای W.
استخوان ها ، همسر ، "" هیچ عجیب و غریب تر "،" خاموش نخل های کلیدی
او از آنجا itt ، "و برخی دیگر snatches ،
عمدتا تنها کلمات و ناخوانا.
من نمی توانستم بدانم که به کمک آن این بود که
به حال "کردم itt ،" و چه "itt" این بود که او
کردم.
چاقو در پشت او را به عنوان به عنوان دوست ندارد.
"هنوز خیلی دستور العمل وجود دارد ، گفت :" دکتر
Livesey که او در گذشت.
بعد ده یا دوازده صفحات پر شدند
با یک سری از نوشته های کنجکاو.
تاریخ در پایان یکی از خط وجود داشت و
در دیگر مبلغی پول ، به عنوان مشترک
حساب کتاب ، اما به جای توضیح
نوشتن ، فقط تعداد مختلفی از صلیب
میان این دو.
در 1745 ژوئن 12 ، به عنوان مثال ،
مجموع پوند هفتاد و سادگی تبدیل شده بود
به خاطر کسی که شد و هیچ چیز وجود دارد ، اما
شش صلیب برای توضیح علت.
در چند مورد ، تا مطمئن شوید ، به نام
محل خواهد بود افزود : به عنوان "Offe Caraccas ،"
ورود یا صرفا طول و عرض جغرافیایی ،
به عنوان "62o 17' 20 "، 19o 2' 40 "."
ثبت به طول انجامید بیش از نزدیک به بیست سال ،
مقدار ورودی جداگانه رو به رشد
بزرگتر با گذشت زمان ، و در پایان
مجموع بزرگ ساخته شده است بعد از پنج یا حال
شش اشتباه ارسال شده ، و این کلمات
افزوده ، "استخوان ها ، شمع بود."
"من می توانم سر و یا دم از این را ندارد ، گفت :"
دکتر Livesey.
"چیزی است که به همان اندازه وسط روز ،" گریه
عنوانی مثل اقا.
"این حساب کاربری سگ شکاری سیاه دل را ،
کتاب می باشد.
این صلیب ایستاده برای نام کشتی
و یا شهرهای که آنها غرق یا غارت.
مبالغ هستند سهم ارقه ، و
جایی که او می ترسید ابهام ، شما او را ببینید
چیزی واضح تر اضافه شده.
'Offe Caraccas ،' در حال حاضر ؛ می بینید ، در اینجا بود
برخی از رگ ناراضی سوار کردن که ساحل.
خدا کمک روح فقیر که او سرنشین دار --
مرجان قبل طولانی است. "
"راست! گفت :" دکتر.
"آنچه در آن است را مشاهده می شود مسافرتی.
راست!
و افزایش مقدار ، شما را ، به عنوان او
گل رز در رتبه ".
کمی دیگری در دوره وجود داشت اما
یاطاقان ¬ های تعدادی از اماکن ذکر شده در نا مشخص
برگ نسبت به پایان و یک میز برای
کاهش فرانسوی ، انگلیسی و اسپانیولی
moneys به مقدار معمول است.
"انسان صرفه جو!" گریه دکتر.
"او یکی از آنها فریب خورده است."
"و حالا ، گفت :" ارباب "، برای
دیگر. "
مقاله در چند جا شده بود مهر و موم شده
با لوله فلزی کوتاه از طریق مهر و موم ؛ بسیار
لوله فلزی کوتاه ، شاید ، که من در رو پیدا کرده
جیب کاپیتان است.
دکتر مهر و موم با بزرگ باز
مراقبت از خود ، سقوط کرد و در خارج وجود دارد نقشه
جزیره ، با طول و عرض جغرافیایی ،
soundings ، نام تپه ها و bays و
ورودی های ، خاص و هر که خواهد بود
مورد نیاز برای آوردن یک کشتی به لنگرگاه امن
بر سواحل آن است.
این بود حدود نه مایل طول و پنج
سراسر ، شکل ، شما ممکن است بگویید ، مثل چربی
اژدها ایستاده ، و تا به حال دو خوب زمین
قفل شده است و بندرگاه ، و تپه ای در مرکز
قسمت مشخص شده "جاسوسی شیشه ای."
شد ارسال شده متعددی وجود دارد از بعد
تاریخ ، اما بالاتر از همه ، عبور از سه رنگ قرمز
جوهر -- دو در بخش شمالی جزیره ،
یکی در جنوب غربی -- و در کنار این گذشته ،
در همان جوهر قرمز ، و در کوچک ، شسته و رفته
دست ، بسیار متفاوت از این کاپیتان
شخصیت متزلزل ، این کلمات : "بخش عمده ای از
گنج اینجا. "
بر روی پشت دست همان حال نوشته شده است
این اطلاعات بیشتر :
درخت بلند ، جاسوس - شیشه ای شانه ، بلبرینگ
نقطه به نقطه N. از NNE اسکلت
جزیره جنوب و توسط E. ده فوت است.
نوار نقره ای است در شمال کش ؛
شما می توانید آن را با روند شرق پیدا
برامدگی زمین در مرداب ، ده fathoms جنوب سیاه و سفید
تخته سنگ را با صورت بر روی آن.
بازوها قرار دارند آسان می کند ، موجود در ماسه
تپه ،
نقطه N. از کیپ ورودی شمال ، بلبرینگ E.
و یک چهارم N.
JF
که تمام شد ، اما مختصر به عنوان آن بود ، و به
من دور از فهم ، آن را پر از عنوانی مثل اقا
و دکتر Livesey با شوق.
"Livesey ، گفت :" ارباب ، "شما خواهد داد
تا این عمل را بد بخت در یک بار.
فردا برای من بریستول شروع می شود.
در زمان سه هفته '-- سه هفته -- دو
هفته -- ده روز -- we'll داشتن بهترین کشتی ،
آقا ، و choicest خدمه در انگلستان است.
هاوکینز باید به عنوان کابین - پسر آمده است.
شما معروف کابین - پسر ، هاوکینز را.
شما ، Livesey هستند ، دکتر کشتی ، من هستم
دریاسالار.
خواهیم Redruth ، جویس ، و شکارچی را.
خواهیم باد مطلوب ، باید سریع
گذشت ، و نه دست کم مشکل در
پیدا کردن نقطه ای ، و پول برای غذا خوردن ، به رول
در ، بازی اردک و اردک نر با همیشه
پس از ".
"Trelawney ، گفت :" دکتر ، "من با رفتن
شما و من رو به قرار وثیقه برای آن ، استفاده خواهد شد جیم ،
می شود و به اعتبار تعهد.
تنها یک مرد من ترس از وجود دارد. "
"و چه کسی است؟" گریه همراهی کردن.
"نام سگ ، آقا!"
"تو ،" پاسخ دکتر ؛ "برای شما نمی تواند
زبان خود را نگه دارید.
ما از مردان تنها که از این را نمی دانند
مقاله.
این همراهان که حمله امشب مسافرخانه -
- ضخیم ، پره ، از جان گذشته برای مطمئن -- و
بقیه که ماندند سرنشین که lugger ، و
بیشتر ، من به جرات می گفت ، نه چندان دور کردن ، هستند ، و یک
همه ، از طریق ضخیم و نازک ، موظف است که
آنها خواهید که پول دریافت کنید.
ما باید هیچ یک از ما به تنهایی تا ما را وادار به
دریا.
جیم و من هم باید چوب را در
در عین حال ، شما جویس و شکارچی را
هنگامی که شما به بریستول سوار ، و از اول تا
تاریخ و زمان آخرین ، نه یکی از ما باید یک کلمه از نفس
آنچه که ما در بر داشت. "
"Livesey ،" بازگشت ارباب ، "شما
همیشه در حق آن است.
من به صورت خاموش به عنوان گور است. "
سی سی نثر ccprose audiobook کتاب های صوتی رایگان کل کامل خواندن کامل خواندن librivox ادبیات کلاسیک بسته نوشتن شرح تصاویر و captioning زیرنویسها لینک دائم زیرنویسها انگلیسی زبان خارجی ترجمه ترجمه