Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل هفدهم پرواز دو جغدها
تابستان آن گونه که بود، باد شرق مجموعه چند فقیر Hepzibah باقی مانده دندان قروچه
در سر خود، به عنوان او و کلیفورد آن رو به رو، در راه خود را تا Pyncheon خیابان، و
به سمت مرکز شهر.
نه فقط در آن لرزد که این انفجار بی رحم را به فریم خود
(اگر چه دستها و پاهای خود را، به خصوص بود، به نظر می رسید هرگز به مرگ سرد نیز مانند زمان حال)،
بود، اما احساس اخلاقی وجود دارد، mingling
خود را با لرز فیزیکی و ایجاد خود را به تکان در روح نسبت به بدن است.
گسترده ای در جهان است، جو غم افزا بود به طوری comfortless!
از جمله، در واقع، این تصور که آن را در هر ماجراجوی های جدید می سازد، حتی اگر او
شیرجه رفتن در حالی که گرمترین جزر و مد زندگی در حال حباب را از طریق رگ های خود را.
پس از آن، باید آن را به Hepzibah و کلیفورد، بوده است - تا زمان زده
بودند، با این حال کودکان بی تجربگی خود را، مانند - را ترک کردند آستان،
و از زیر پناهگاه وسیعی از علم Pyncheon گذشت!
آنها سرگردان همه در خارج از کشور، دقیقا مانند زیارت به عنوان یک کودک
اغلب مراقبه، برای پایان دادن به جهان، شاید شش پنسی و بیسکویت خود را در
جیب.
در ذهن Hepzibah،، آگاهی رنجور بودن شناور وجود دارد.
دانشکده خود هدایت را از دست داده بود، اما، به نظر از مشکلات اطراف
او، آن احساس به سختی به ارزش تلاش برای آن را بازیابند، و، علاوه بر این، قادر به
ساختن یک.
از آنجا که در اکسپدیشن عجیب و غریب خود را شروع کرد، او در حال حاضر و پس از آن بازیگران یک نگاه
جانبی در کلیفورد، و اما نه مشاهده است که او و برخوردار شد و تحت تأثیر توسط
هیجان قدرتمند.
در واقع، این بود که به او شاهد است که او در یک بار، و غیره
irresistibly، تاسیس بیش از جنبش های خود را.
آن را کمی نشاط شراب شبیه است.
یا، آن را بیشتر fancifully ممکن است در مقایسه با شادی به یک قطعه موسیقی، بازی با وحشی
اراده قوی داشته باشید، اما پس از یک ابزار بی نظم است.
توجه داشته باشید نامطلوب ترک خورده همیشه ممکن است شنیده شود، و آن را به عنوان jarred بلندترین میان
loftiest وجد و سرور از ملودی، به طوری که وجود دارد زلزله مستمر از طریق کلیفورد،
باعث او را بیشتر به تیردان قرار گرفتن در حالی که او عینک
لبخند پیروزی، تقریبا تحت یک ضرورت در راه رفتن خود را به جست و خیز و به نظر می رسید.
آنها با تعداد کمی از مردم در خارج از کشور، حتی در حال عبور از محله بازنشسته مجلس
هفت شیروانی به آنچه معمولا thronged و شلوغ بود
بخشی از این شهر.
درخشان پیاده رو، با استخرهای کمی باران، اینجا و آنجا، همراه نابرابر خود را
سطح چتر ostentatiously در فروشگاه ویندوز نمایش داده شده است، تا اگر از زندگی
تجارت خود را در که متمرکز بود
مقاله، برگ های مرطوب از اسب شاه بلوط یا درختان نارون، کردن نابهنگام پاره
انفجار و پراکنده در طول مسیر های عمومی، ناخوشایند، تجمع گل و لای در
وسط خیابان، که perversely رشد
نجس تر خود را برای شستشوی طولانی و پر زحمت - این بود تعریف
جستجوی یک عکس بسیار غم انگیز.
در راه رفت و آمد و زندگی انسان، سر و صدا های شتابزده کابین وجود دارد و یا
مربی، راننده خود را با درپوش ضد آب بر سر و شانه خود را محافظت شده است.
چهره درمانده از پیر مرد که به نظر می رسید به
از برخی از فاضلاب زیرزمینی رخنه کرد و دولا شدن در کنار لانه سگ زیستن بود، و
مجبور زباله مرطوب با چوب، در تلاش از میخ های زنگ زده، یک تاجر یا دو، در
درب دفتر، همراه با
یک ویرایشگر و یک سیاستمدار متفرقه، انتظار ایمیل تاخیری چند چهره
بازنشسته دریا کاپیتان در پنجره اداره بیمه، به دنبال vacantly در
خیابانی خالی، blaspheming در می
آب و هوا، و fretting در کمبود و همچنین اخبار عمومی به عنوان سر شایعه سازی محلی است.
گنج و گنجینه به این quidnuncs مقدس، می تواند آنها را حدس زده
راز که Hepzibah و کلیفورد حمل شد و در همراه با آنها!
اما این دو چهره را به توجه به سختی بسیار به عنوان یک دختر جوان جذب شده، که
به تصویب رسید در همین لحظه اتفاق افتاد، و به منظور بالا بردن دامن خود را بیش از حد بالای خود یک چیز جزیی
مچ پا.
اگر آن را در یک روز آفتابی و شاد، آنها به سختی می تواند از طریق خیابان ها رفته اند
بدون اینکه خود را مضر به سخن گفتن است.
در حال حاضر، احتمالا، آنها در همراهی با آب و هوا ملال انگیز و تلخ باشد احساس شد.
و این رو تحمل کنم که در امداد رسانی قوی، اگر خورشید درخشان در آنها،
اما به اندوه خاکستری ذوب شده و به زودی به عنوان رفته فراموش شده بودند.
پور Hepzibah!
آیا ممکن است او این حقیقت را درک کرده اند، آن را به ارمغان آورده اند، او برخی از راحتی.
، به تمام مشکلات دیگر خود را، - عجیب و غریب برای گفتن - زنانه و قدیمی اضافه شده بود
ازدواج، مانند فقر و فلاکت ناشی از حس unseemliness در لباس خود.
بنابراین، او به کوچک شدن عمیق تر به خودش متمایل شده بود، به عنوان آن، که اگر در امید
مردم را فرض کنید که در اینجا فقط یک عبا و هود، نخ و woefully
پژمرده، پخش در میان طوفان، بدون هر پوشنده لباس!
رفتند، احساس از indistinctness و واقعیت نگه داشته dimly
معلق در هوا دور در مورد او، و به همین ترتیب انتشار خود را به سیستم خود را که یکی از
دست به لمس دیگر به سختی قابل لمس بود.
هر یقین را می توانست بهتر از این است.
با خودش زمزمه، دوباره و دوباره، "من بیدار - من بیدار؟" و گاهی
صورت خود را به در معرض پاشش لرز باد، به خاطر بی ادب خود را
اطمینان که او بود.
این که آیا آن را هدف کلیفورد، و یا تنها شانس بود، آنها را به آنجا رسانده بود، آنها در حال حاضر
خود را در زیر ورودی قوسی از یک ساختار بزرگ خاکستری عبور
سنگ.
در داخل، وسعت بزرگ وجود دارد، و روح ارتفاع از کف به سقف، در حال حاضر
تا حدی با دود و بخار، که eddied voluminously را تشکیل دادند و به سمت بالا پر
تقلید منطقه ابر را بر سر خود را.
قطار اتومبیل آماده برای شروع، لوکوموتیو fretting و کالایی،
مانند یک اسب بی تاب برای عجله بی پروا و زنگ زنگ زد ترق و تروق کردن شتابزده آن، به طوری
به خوبی بیان احضاریه کوتاه که
زندگی vouchsafes به ما در کار شتاب زده به آن است.
بدون سوال و یا تاخیر، - با تصمیم غیر قابل مقاومت، اگر نه و نه به
به نام بی مبالاتی، که تا به حال در اختیار داشتن تا عجیبی گرفته شده از او، و از طریق او را از
Hepzibah، - کلیفورد او را به سمت ماشین impelled، و کمک او را وارد کنید.
سیگنال داده شد. موتور puffed چهارم عمر کوتاه خود، تنفس سریع، قطار
شروع به حرکت، و همراه با صد مسافر دیگر، این دو
مسافران غیر عادی به بعد مثل باد با سرعت.
بنابراین، در و بعد از بیگانگی تا زمانی از همه چیز که جهان
عمل کرده و یا لذت می برد، آنها را به جریان زیادی از زندگی انسان شده بود، کشیده شده، بودند و
جاروب دور با آن، به عنوان مکش از سرنوشت خود.
هنوز با این ایده خالی از سکنه است که از حوادث گذشته، شامل قاضی
بازدید Pyncheon، می تواند واقعی، دور از هفت شیروانی زمزمه او در
گوش برادر، -
"کلیفورد! کلیفورد!
آیا این یک رویا نیست؟ "" یک رویا، Hepzibah! "او تکرار، تقریبا
خنده در چهره اش.
"بر خلاف انتظار، من هرگز بیدار قبل از!
در همین حال، به دنبال از پنجره، آنها می توانند مسابقه جهانی گذشته آنها را ببینید.
در یک لحظه، آنها را از طریق تنهایی تند شد و بعد یک دهکده رشد کرده بود
در اطراف آنها، چند نفس بیشتر، و آن از بین رفته بود، در صورتی که توسط زلزله بلعیده است.
spiers جلسه خانه شناور از پایه خود را در مجموعه ای به نظر می رسید و گسترده
تپه های مبتنی بر glided دور.
همه چیز unfixed از استراحت طولانی، و حرکت در سرعت گردباد در
جهت مخالف به خود را دارند.
در داخل خودرو بود زندگی درونی معمول راه آهن وجود دارد، ارائه کمی به
مشاهده سایر مسافران، اما پر از تازگی برای این جفت از عجیب
enfranchised زندانیان است.
این تازگی بود به اندازه کافی، در واقع، که پنجاه انسان ها در ارتباط نزدیک وجود دارد
با آنها زیر یک سقف بلند و باریک، و بعد توسط همان توانا کشیده
تحت تاثیر قرار است که خودشان 2 خود را به چنگ خود گرفته بود.
این موجود شگفت انگیزی به نظر می رسید که چگونه همه این افراد باقی می ماند و بی سر و صدا در صندلی خود،
در حالی که قدرت بسیار پر سر و صدا در محل کار در طرف آنها بود.
برخی، با بلیط را در کلاه خود را (مسافران طولانی این، قبل از آنها دراز صد
کیلومتر راه آهن)، به مناظر انگلیسی و ماجراهای جزوه غوطه ور بود
رمان، و نگه داشتن شرکت با dukes و earls.
محصولات دیگر، که briefer دهانه اختصاص خود به مطالعات مغلق منع،
beguiled یکنواختی کمی از راه را با پنی مقالات.
حزب دختران، و یک مرد جوان، در طرف مقابل از ماشین، در بر داشت بزرگ
سرگرمی در یک بازی توپ.
آنها به آن پرتاب و به پس وپیش، به با peals خنده که ممکن است مایل اندازه گیری
طول، سریع تر از توپ چالاک می تواند پرواز، بازیکن شاد فرار
ناخودآگاه همراه، ترک دنباله
دور نشاط خود را در پشت، و پایان بازی خود را در زیر یکی دیگر از آسمان از بود شاهد
نظر خود را.
پسران، سیب، کیک، آب نبات، و رول مختلف قرص tinctured، -
کالا که Hepzibah فروشگاه متروکه اش، یادآور شد - به نظر می رسد در هر لحظهای
محل توقف، انجام کسب و کار خود را در
عجله، و یا شکستن آن کوتاه کردن، تا مبادا بازار باید آنها را دور از خود بیخود شدن با آن است.
جدید از مردم به طور مستمر وارد شده باشد.
آشنایان قدیمی - برای چنین آنها به زودی بزرگ می شود، در این جریان سریع امور -
به طور مداوم رفتگان. اینجا و آنجا، در میان سر و صدا و
جنجال راه انداختن، نشست 1 خواب.
خواب، ورزش، کسب و کار، حکاک یا فندک مطالعه و مشترک و اجتناب ناپذیر
بعد حرکت! این خود زندگی بود!
در همدردی به طور طبیعی تند و تلخ کلیفورد تحریک شد.
او گرفتار رنگ در حال عبور از کنار او بود، و انداخت آن را به عقب تر وضوح
از او آن را دریافت، اما مخلوط، با این حال، با رنگ پریده و بدفرجام
رنگ.
Hepzibah، از سوی دیگر، خودش را احساس جدا از نوع انسان از حتی در
انزوا که او به تنها quitted بود. "شما خوشحال نبود، Hepzibah گفت:
کلیفورد جدا از هم، در یک تن از رویکرد.
"شما به فکر کردن در آن خانه قدیمی دلتنگ کننده و پسر عموی Jaffrey - اینجا زلزله آمد
از طریق او - "و در پسرخاله Jaffrey نشسته وجود دارد، همه توسط خود را!
توصیه من - پیروی از مثال من، - و اجازه دهید چنین چیزهایی لغزش به کنار.
در اینجا ما هستند، در جهان، Hepzibah - در میان زندگی - در ازدحام ما
شخص انسان!
اجازه بدهید من و شما خوشحال باشید! خوشحال است که جوانان و کسانی که زیبا
دختران، در بازی توپ!
"مبارک -" فکر Hepzibah، تلخی آگاهانه، در کلمه، کسل کننده اش و
قلب، سنگین درد یخ زده را در آن، - "شاد.
او دیوانه است در حال حاضر، و اگر من یک بار به خودم احساس می تواند گسترده بیدار، من باید دیوانه
بیش از حد! "اگر یک ایده ثابت می شود جنون، او شاید
از راه دور از آن نیست.
سریع و تا آنجا که به آنها و rattled در امتداد مسیر آهن clattered بود، آنها ممکن است
به همان اندازه نیز، به عنوان در نظر گرفته تصاویر ذهنی Hepzibah است، شده اند عبور بالا و پایین
Pyncheon خیابان.
با مایل و مایل از مناظر متنوع بین، صحنه را برای نجات او وجود دارد
هفت شیروانی قدیمی، قله، با خزه و کلاله از علف های هرز در یکی از زوایای
و پنجره مغازه، و تکان دادن مشتری
درها، و قانع کننده ای کمی زنگ به صدای جرنگ جرنگ به شدت، اما بدون اخلال در
قاضی Pyncheon! این خانه همه جا را گرفته بود!
، فله و lumbering خود را با بیش از سرعت راه آهن حمل و نقل، و مجموعه
خود phlegmatically پایین در هر نقطه ای که او در نگاه.
کیفیت ذهن Hepzibah، بیش از حد unmalleable بود را به برداشت های جدید به طوری
به آسانی به عنوان کلیفورد
او طبیعت بالدار او و نه از نوع گیاهی بود، و به سختی می تواند بود
نگه داشته به مدت طولانی زنده، اگر ریشه کشیده شده است.
بنابراین از آن اتفاق افتاد که پیش از ارتباط میان برادر وی و موجود
خود را تغییر یافتهاست.
او در خانه، به سرپرست او بود، در اینجا، کلیفورد ... او تبدیل شده بود، و به نظر می رسید
درک هر موقعیت جدید خود را با سرعت فوق العاده مربوط
هوش.
او به مردانگی و قدرت فکری شده بود مبهوت، یا، حداقل، به
بیماری است که آنها را شبیه، هر چند که ممکن است هر دو بیمار و گذرا.
هادی در حال حاضر برای بلیط خود را اعمال و کلیفورد، که خود ساخته شده بود
کیف حامل، بانک توجه داشته باشید به دست خود را قرار دهید، او به عنوان دیگران مشاهده کرده بودند نمودند.
"برای خانم و خودتان؟" هادی پرسید.
"و تا چه حد؟" "تا آنجا که ما حمل خواهد کرد، گفت:
کلیفورد.
"بدون توجه به آن است. ما سوار صرفا برای لذت بردن. "
"شما انتخاب می کنید یک روز عجیب برای آن، آقا!" اظهار داشت: نجیب زاده لوچ در
طرف دیگر از ماشین، به دنبال در کلیفورد و همدم او، اگر کنجکاو را به
آنها را.
"بهترین شانس را از لذت، در شرق باران، من آن را، در خود انسان است
خانه، با یک آتش سوزی کوچک خوبی در دودکش است. "
"من دقیقا با شما موافق نیست، گفت:« کلیفورد، مودبانه با احترام به قدیمی
آقا، و در یک بار مصرف تا بشکل کلاف یا گلوله نخ درامدن گفتگو که دومی
اتمام حجت است.
"این فقط برای من رخ داد بر خلاف انتظار، این قابل تحسین اختراع
راه آهن - با پیشرفت های گسترده و اجتناب ناپذیر می شود برای نگاه، هر دو به عنوان
سرعت و سهولت - به مقصد انجام دهد
را با آن دسته از ایده های کهنه از خانه و زندگی خانگی، و جایگزینی چیزی بهتر است. "
"به نام عقل سلیم، پیر نجیب زاده پرسید و نه testily،" آنچه می تواند
بهتر است برای یک مرد از اطاق نشیمن خود و دودکش گوشه؟
"این چیزها شایستگی است که بسیاری از مردم خوب نسبت به آنها،" پاسخ داد
کلیفورد. "آنها ممکن است در چند کلمه و مختصر و مفید گفت:
به بیمار در خدمت یک هدف ضعیف است.
تصور من این است، که زیبا افزایش یافته و هنوز در حال افزایش امکانات
از نقل و انتقال به مقصد ما را دوباره به حالت عشایری.
شما می دانید، من آقا عزیز، - شما باید آن را در تجربه خود را مشاهده، - که
همه پیشرفت انسان در یک دایره است، یا به استفاده از یک شکل دقیق تر و زیبا تر،
در منحنی مارپیچی صعودی است.
در حالی که ما تصور خودمان رفتن مستقیم به جلو و رسیدن به در هر مرحله،
موقعیت کاملا جدیدی از امور، ما در واقع به چیزی مدتها پیش سعی بازگشت
و رها، اما ما در حال حاضر
etherealized، تصفیه شده، و به ایده آل خود را کامل است.
گذشته اما یک پیشگویی درشت و شهوانی حال و آینده است.
برای اعمال این حقیقت به این موضوع در حال حاضر مورد بحث است.
در دوره اولیه از نژاد ما، مردان ساکن در کلبه های موقت، قهقهه شاخه ها
به راحتی به عنوان یک نظر کلی لانه، و آنها ساخته شده، ساخته شده است - اگر آن را باید به نام
ساختمان، هنگامی که خانه ها از جمله شیرین تابستان
انقلاب به جای رشد با دست ساخته شد، - که طبیعت، ما خواهند گفت، کمک
آنها را به عقب که در آن میوه فراوان یافت. بسیاری، که در آن ماهی ها و بازی فراوان بود، و یا، بیشتر
به خصوص که در آن حس زیبایی بود
به سایه lovelier نسبت به جاهای دیگر، و ترتیب بدیع بیشتر احساس خشنودی کند
دریاچه، چوب، و تپه.
این زندگی دارای جذابیت که از زمانی که انسان آن را quitted، از از بین رفته
وجود ندارد. و این نمونة چنین روشی چیزی بهتر از
خود دارد.
اما در هر حال اشکالاتی است، مانند گرسنگی و تشنگی، آب و هوای نامساعد، آفتاب داغ،
و پیاده روی خسته و تاول پا بیش از دستگاه های بی ثمر و زشت، غیر روحانی است که بین
سایت های مطلوب برای باروری و زیبایی.
اما در مارپیچی صعودی ما، این همه ما فرار.
این راه آهن - اما سوت ساخته شود موسیقی، و سر و صدا و شیشه
شر - مثبت بزرگترین نعمت هایی که در سنین برای ساخته
تماس با ما.
آنها به ما بال، آنها را نابود رنج و گرد و غبار از زیارت، آنها
روحانی کردن سفر! در حال گذار به طوری اسان، چه می تواند هر
انگیزه انسان را به درنگ در یک نقطه است؟
بنابراین، چرا باید سکونت بیشتر cumbrous نسبت به آسانی می تواند او ساخت
با او انجام شده؟
چرا باید از او خود را یک زندانی برای زندگی در آجر و سنگ، پیر و کرم
خورده چوب، زمانی که او فقط ممکن است به راحتی ساکن، در یک معنا، یک جایی، - در بهتر
حس، در هر کجا متناسب و زیبا باید خانه را به او ارائه دهد؟ "
سیما کلیفورد پروتئین در برابر، که او آشکار این نظریه شخصیت جوان
درخشید از درون، تبدیل چین و چروک و duskiness رنگ پریده از سن به
ماسک تقریبا شفاف است.
دختران شاد قطره توپ خود را بر زمین اجازه، و به او خیره گشته اید، آن زمان که در مغرب فرو می رود.
آنها به خود گفت، شاید، که، قبل از موی او خاکستری و crow's از
پا دنبال معابد او، این مرد در حال حاضر پوسیده باید مهر خود را تحت تاثیر قرار دادن
ویژگی در قلب بسیاری از زنان است.
اما، افسوس! چشم هیچ زن چهره اش را دیده بود و در حالی که آن را زیبا بود.
من به ندرت باید آنرا به حالت بهبود یافته از چیزهای جدید کلیفورد "مشاهده
آشنایی "را به زندگی در همه جا و هیچ جا!"
msgstr "" "آیا نه؟" بانگ زد: کلیفورد، با انرژی منحصر به فرد است.
"به من به عنوان آفتاب، روشن است - وجود دارد در آسمان - که بزرگترین
ممکن است لغزش بلوک در راه سعادت بشر و بهبود این
انبوه آجر و سنگ، تثبیت
با ملات، یا قطع چوب، همراه با سنبله، ناخن ها بسته شده است، که در آن مردان
دردناکی عذاب خود را تدبیر، تماس گرفته و آنها را به خانه و خانه!
روح هوا نیاز دارد، رفت و برگشت گسترده و تغییر مکرر از آن است.
تأثیرات مرضی، در انواع مختلف هزار برابر، در مورد hearths جمع آوری و آلوده
زندگی خانوار.
چنین فضای ناپاک که از خانه های قدیمی وجود ندارد، سمی ارائه شده توسط
از پدران و بستگان از بین رفته است. من از آنچه من می دانم که صحبت می کنند.
خانه خاصی در خاطره آشنا من، وجود دارد - یکی از کسانی که شیروانی نوک تیز
(هفت نفر از آنها وجود دارد)، طرح طبقه edifices، مانند شما گاهی
در شهرهای بزرگتر، - فرسوده، دیوانه،
creaky، خشک دچار پوسیدگی می گردند، تیره رنگ، تیره، و بدبختی سیاه چال قدیمی با قوسی
پنجره روی ایوان و درب مغازه کوچک در یک طرف، و بزرگ، سودا
علم قبل از آن!
در حال حاضر، آقا، هر زمان که افکار من به این عمارت هفت دارای ارایش سه گوش (واقعیت این است عود
بسیار کنجکاو است که من باید نیاز در آن ذکر شده)، بلافاصله من یک رویا یا تصویر
مرد، سالمندان قابل ملاحظه ای استرن
سیما، در آرنج ساخته شده از چوب بلوط، صندلی، مرده، سنگ مرده نشسته، با یک جریان زشت
خون بر پیراهن او، آغوش! مرده است، اما با چشمان باز!
او taints تمام خونه رو، که من آن را به یاد داشته باشید.
من هرگز می تواند شکوفا وجود دارد، نه خوشحال، نه و نه لذت بردن از آنچه خدا به معنای من برای انجام
و لذت ببرید. "
چهره اش تیره شده، و به نظر می رسید منقبض، چروک شدن خود را، و پژمرده به سن است.
"، هرگز آقا!" تکرار کرد. "من می توانم نفس شاد قرعه کشی، هرگز وجود دارد!"
"من فکر می کنم باید در،" می کنند! این پیر گفت: آقا، eyeing کلیفورد صادقانه و
به جای نگرانی است. "من باید تصور آقا، نه، با آن
مفهوم را در ذهن نگه دارید! "
"مسلما، و نه" کلیفورد "و امداد در صورتی که خانه می تواند به من
پاره کردن، یا بالا سوخته، و به همین ترتیب زمین را از شر آن، و علف فراوان کاشته می شود
بر پایه و اساس آن است.
نه این که من همیشه باید سایت خود را دوباره مراجعه کنید! ، آقا، دورتر از من دور
از آن، شادی، طراوت شوخ، قلب، جهش،
فکری رقص، جوانان به طور خلاصه، -
بله، جوانان، جوانان من - هر چه بیشتر آن را به من برگرداند.
دیگر پیش از این صبح بود، من قدیمی است.
من به خاطر دارم که در شیشه ای، و تعجب در موهای خود را خاکستری من و
چین و چروک، بسیار عمیق و در سراسر پیشانی و شیارهای چشمان من، و
زیر پا گذاشتن شگرف از crow's فوت در مورد معابد من!
خیلی زود بود! من می توانم آن را تحمل نمی کند!
سن حق!
من زندگی می کرده اند! اما در حال حاضر نگاه می کنم؟
اگر چنین است، جنبه های من من belies عجیبی برای - وزن بزرگ شدن ذهن من - من در احساس
اوج جوانان، با جهان و بهترین من روز قبل از من! "
اعتماد شما ممکن است آن را پیدا کنید، گفت: "آقا، که به نظر می رسید به جای خجالت،
و خواهان اجتناب از مشاهده که بحث وحشی کلیفورد مبتنی بر آنها و
هر دو.
"شما باید خواسته های بهترین های من برای آن است." "به خاطر بهشت است، کلیفورد عزیز، باشد
آرام! "زمزمه خواهر خود را. "آنها فکر می کنم شما دیوانه است."
آرام خود را Hepzibah! "بازگشت برادرش.
"مهم نیست که چه فکر می کنند! من دیوانه نیست.
برای اولین بار در سی سال افکار من گوش کردن و پیدا کردن کلمات آماده
آنها. من باید صحبت می کنید، و خواهم بود! "
او دوباره به سمت نجیب زاده های قدیمی تبدیل شده و گفتگو را تمدید کرد.
"بله، عزیزم، آقا، گفت:" او، "این اعتقاد راسخ و امید من این است که این شرایط را از سقف
و اتشدان سنگ، که مدت طولانی است که به تجسم چیزی مقدس برگزار شد، به زودی
به عبور از استفاده روزانه مردان، و به فراموشی سپرده شود.
فقط تصور کنید، برای یک لحظه، چقدر از شر بشر دور خواهد فرو ریختن، با این یکی
تغییر!
آنچه ما تماس بگیرید املاک و مستغلات - جامد زمین برای ساخت یک خانه - گسترده است
پایه و اساس که در آن تقریبا همه گناه از این دنیا استوار است.
یک مرد تقریبا هر اشتباه، متعهد است - او خواهد شد پشته تا توده عظیم از شرارت،
به عنوان سختی گرانیت، و خواهد کرد که وزن به شدت بر روح خود را به سنین ابدی، -
تنها به ساخت بزرگ، تیره، تیره
عمارت حفره، برای خود در مرگ، و برای آیندگان خود را به بدبختی می شوید.
او جسد مرده خود را می گذارد زیر شالوده به عنوان یکی ممکن است بگویند، و آویزان خود را
frowning تصویر بر روی دیوار، و، پس از تبدیل به این ترتیب خود را به شر
سرنوشت، انتظار دور افتاده خود را بزرگ نوه ها برای شاد بودن وجود دارد.
من حرف نمی زنم شدید بود. من فقط یک خانه را در چشم ذهن من است! "
"سپس، آقا، گفت:« آقای مسن، مشتاق رها کردن این موضوع، "شما
برای خروج از آن، سرزنش می کنند. "
"در طول عمر فرزند متولد شده در حال حاضر،" کلیفورد رفت، "همه این خواهد بود
انجام دور.
جهان در حال رشد بیش از حد اثیری و معنوی به تحمل این enormities های بزرگ
در حالی که طولانی تر است.
به نظر من، هر چند، برای مدت قابل توجهی از زمان، من عمدتا در دوران بازنشستگی زندگی می کردند،
و می دانم که کمتر از چنین چیزهایی از اکثر مردان، - حتی به من، منادی از
بهتر است دوران بی تردید است.
خواب مغناطیسی، در حال حاضر! خواهد شد که هیچ چیز اثر، شما فکر می کنم،
نسبت به پاکسازی دور grossness از زندگی انسان است؟ "
"همه فریب!" growled نجیب زاده قدیمی است.
"این ارواح رپ، که قمر کوچک به ما گفت، روز دیگر، گفت:« کلیفورد، -
- "این پیامبران از جهان معنوی هستند، ضربه زدن به درب
ماده؟
و آن را باید پرت شدن کاملا باز! "" فریب دادن، دوباره! "گریه نجیب زاده کهن
در حال رشد کج خلق بیشتر و بیشتر در این یک نگاه اجمالی، متافیزیک کلیفورد.
"من باید به رپ با یک چوب خوب می خواهم خالی pates از dolts که گردش
از جمله مزخرف! "
"سپس برق وجود دارد، - دیو، فرشته، توانا و قدرت فیزیکی، همه
ثاقب هوش! بانگ زد: "کلیفورد.
"آیا این یک شوخی فریب امیز، بیش از حد؟
آیا این یک واقعیت - یا من آن را خواب می دیدند - که با استفاده از برق، جهان از ماده
عصب بزرگ تبدیل شده است و هزاران مایل را در یک نقطه نفس ویبراتوری
زمان؟
در عوض، جهان دور سر قریب به اتفاق، مغز، غریزه با هوش است!
یا، باید به ما می گویند، به خودی خود یک اندیشه، چیزی جز اندیشه و دیگر هیچ
ماده ای که ما آن را تلقی می شوند! "
"اگر شما به معنای تلگراف،" پیر گفت: آقا، زود گذر چشم خود را نسبت به خود
سیم، در کنار راه آهن، آهنگ، "آن چیزی که بسیار عالی است، - است که، البته، اگر
دلالان پنبه و سیاست در اختیار داشتن آن نیست.
یک چیز بزرگ، در واقع آقا، به خصوص در مورد تشخیص بانک سارق مسلح و
قاتلان است. "
کلیفورد، "پاسخ داد:" من کاملا آن را دوست دارم، در آن نقطه نظر است.
"بانک، دزد، و آنچه با شما تماس قاتل، به همین ترتیب، حقوق خود را، که
مردان از انسانیت و وجدان روشنفکر باید بسیار لیبرال تر در نظر
روح، زیرا بخش عمده ای از جامعه مستعد ابتلا به ستیز وجود آنها است.
متوسط تقریبا معنوی، مانند تلگراف الکتریکی، باید وقف
به بالا، ماموریت و عمیق، با نشاط، و مقدس است.
عاشقان، روز به روز - ساعت به ساعت، اگر چنین است اغلب منتقل شده به آن را انجام دهد - ممکن است خود را ارسال
قلب throbs از مین تا فلوریدا، با برخی از واژه هایی مانند این من تو را دوست دارم
برای همیشه! '-' قلب من را اجرا می کند با عشق! -
- من دوست دارم شما از من می توانم بیشتر و، دوباره، در پیام بعدی من زندگی کرده اند ساعت
دیگر، و شما را دو برابر اندازه دوست دارم!
و یا هنگامی که یک مرد خوب و مسئول، دوست خود را از راه دور باید از آگاه
هیجان، برق از جهان ارواح شاد، گفتن او را "دوست عزیز شما
در سعادت!
یا، به شوهر وجود ندارد، باید بشارت ده به این ترتیب آمده است: موجود جاودانه، از آنها
شما پدر، تا این لحظه از خدا می آیند! "و بلافاصله صدای ضعیفی از خود
به نظر می رسد تا کنون رسیده است، و به echoing در قلب او.
اما برای این جنایتکاران و مجرمین ضعیف، بانک، دزد، - که، بعد از همه، در مورد به عنوان
صادقانه به عنوان نه نفر در ده، به جز اینکه تشریفات خاص به آنها بی اعتنایی و
ترجیح می دهم به داد و ستد کردن کسب و کار در نیمه شب
به جای «تغییر ساعت، - و برای این قاتلان، به عنوان شما عبارت آن، که اغلب
قابل بخشش و معافیت در انگیزه سند خود را، و شایسته در میان عمومی رتبه بندی می شود
مهرورزان، اگر ما در نظر بگیرید که خود را
نتیجه، - برای افراد تاسف هایی از این دست، من واقعا می تواند تحسین نیست
نام نویسی از غیر مادی و قدرت معجزه آسا در شکار جهانی جهان در خود
کفش پاشنه بلند!
"شما می توانید، و نه هی؟" گریه نجیب زاده کهن، با یک نگاه سخت است.
"مثبت، نه!" جواب داد: کلیفورد. "آنها قرار می دهد بیش از حد به طرز ناراحت کننده ای در
ضرر.
به عنوان مثال، آقا، در تاریک، کم، متقابل برخورد، اتاق paneled از خانه های قدیمی،
فرض کنید ما یک مرد مرده، در بازو، صندلی نشسته، در خون خود لکه پیراهن
آغوش، - و اجازه دهید ما را به فرضیه ما اضافه کنید
مرد دیگری، صدور از خانه، که او احساس می کند بیش از حد پر شده با مردگان
حضور انسان، - و اجازه دهید ما در نهایت تصور کنید او را در حال فرار، بهشت کجا می داند، در
سرعت طوفان، توسط راه آهن!
در حال حاضر، آقا، اگر فراری شعله ور در برخی از شهر های دور و پیدا کردن همه مردم
پر حرف در مورد آن مرد خود مرده است، که او تا کنون فرار برای جلوگیری از نزد
و فکر، به شما اجازه نمی دهد که حقوق طبیعی خود را نقض شده است؟
شهر خود را از پناه محروم شده است و به نظر متواضع من است، رنج می برد
بی نهایت اشتباه است! "
"شما یک مرد عجیب و غریب! آقا" پیر گفت: آقا، آوردن سوراخ کردن، چشم خود را به
نقطه در کلیفورد، اگر مصمم به حق را به او با مته سوراخ.
"من نمی توانم از طریق شما!"
"نه، من محدود می شود شما می توانید!" به کلیفورد گریه، خنده است.
و در عین حال من عزیز آقا، من به عنوان شفاف به عنوان آب را Maule خوب!
اما می آیند، Hepzibah!
ما به اندازه کافی برای یک بار پرواز. اجازه بدهید به ما شعله ور است، به عنوان پرندگان انجام دهید، و در جای بلند قرار دادن
خودمان را در نزدیکترین ترکه، و مشورت پژمرده ما باید پرواز بعدی! "
با خودم فکر کردم، سپس آن را به عنوان اتفاق افتاد، قطار به ایستگاه راه انفرادی.
با بهره گیری از مکث کوتاه، کلیفورد سمت چپ ماشین، و Hepzibah کشید
با او همراه است.
یک لحظه پس از آن، قطار ها - با همه زندگی داخلی خود را در میان است که
کلیفورد خود را آشکار شیء ساخته شده بود - پرواز در فاصله دور،
و به سرعت در حال کاهش به نقطه که در لحظه ای دیگر، محو.
جهان به دور از این دو واندرررز فرار کرده بودند.
آنها drearily در مورد آنها خیره گشته اید، آن زمان که در مغرب فرو می رود.
ایستاده بود در فاصله کمی در کلیسا های چوبی، سیاه و سفید با بالا رفتن سن، و در حالت ملال انگیز
تباهی و فساد، با پنجره های شکسته، شکاف بزرگ را از طریق بدن اصلی
عمارت و لاپه آویزان از بالای برج مربع.
دورتر مزرعه خانه خاموش بود، در سبک های قدیمی، به عنوان venerably به عنوان کلیسا، سیاه و سفید،
با سقف شیب رو به پایین از اوج سه طبقه، در ارتفاع مرد
از زمین است.
خالی از سکنه به نظر می رسید. آثار از چوب، شمع وجود دارد،
در واقع، در نزدیکی درب، اما با علف جوانه در میان تراشه و پراکندگی
سیاهههای مربوط.
باران، قطره کوچک آمد اریبی باد آشفته بود، اما عبوس و
پر از رطوبت سرد. کلیفورد لرزیدند از سر تا پا شده است.
جوش های وحشی، از خلق و خوی خود را - که به این آسانی قابل عرضه بود و افکار،
توهمات، و استعداد عجیب و غریب از کلمات، و impelled او را به صرف صحبت
ضرورت دریچه دادن به این متلاطم از ایده ها به طور کامل فروکش کرده بود گوش.
هیجان قدرتمند به او داده بود انرژی و اراده قوی داشته باشید.
فعالیت خود را بر این، او فورا شروع به غرق شدن.
"شما باید سرب، Hepzibah!" زمزمه او، با سست و بی میل
سخن گفتن.
"با من به عنوان شما خواهد شد!" او را بر پلت فرم زانو زد جایی که آنها
ایستاده بودند و در آغوش گرفت او دست به آسمان بلند است.
کسل کننده، وزن خاکستری ابرها آن را نامرئی، اما آن ساعت بود
کفر، - هیچ برهه این سوالی است که آسمان در بالا، و خداوند متعال
به دنبال پدر از آن!
"ای خدای بزرگ!" - انزال Hepzibah لاغر و فقیر، - پس از آن مکث یک لحظه، در نظر گرفتن آنچه او
باید دعای - «ای خدا، - پدر ما، - ما بچه های تو نیست؟
رحمت بر ما! "