Tip:
Highlight text to annotate it
X
ماجرای خانه خالی
آن را در بهار سال 1894 بود که لندن همه علاقه مند بود ، و
جهان مد روز ، با تاسف با قتل محترم رونالد Adair تحت بیشتر
غیر معمول و غیر قابل توضیح شرایط.
عمومی در حال حاضر کسانی که آموخته خاص از جرم و جنایت که بیرون آمد در
تحقیقات پلیس ، اما در یک معامله خوب را بر اساس آن به مناسبت سرکوب شد ، از سال
مورد پیگرد قانونی شد تا
بی نهایت قوی است که لازم بود تا همه را به جلو حقایق نیست.
فقط در حال حاضر ، در پایان از نزدیک به ده سال ، هستم من مجاز به عرضه آن ها گم شده
که کل را تشکیل می دهند که از زنجیره ای قابل توجه است.
جرم علاقه به خود است ، اما علاقه به عنوان چیزی برای من در مقایسه با
به عاقبت غیر قابل تصور ، که اندکی به من بزرگترین شوک و تعجب از هر
رویداد در زندگی پرماجرا من.
حتی در حال حاضر ، پس از این فاصله طولانی ، من خودم هیجان که من از آن فکر می کنم ، و
احساس یک بار دیگر که سیل ناگهانی از شادی ، حیرت ، و بی اعتقادی که کاملا
مستغرق ذهن من.
اجازه بدهید که به مردم ، نشان داده است که برخی از علاقه در آن glimpses می گویند که من
که گاهی اوقات آنها را از افکار و اقدامات داده شده بسیار قابل توجه
مرد ، که آنها به من سرزنش اگر من
دانش من با آنها به اشتراک گذاشته نمی شد ، و من باید آن را در نظر گرفته اولین مسئولیت من
برای انجام چنین کاری ، به حال من منع مثبت از لب خود منع نشده است ،
که تنها بر سوم از ماه گذشته از عراق خارج شد.
این را می توان پنداشت که در صمیمیت نزدیک من با شرلوک هلمز علاقه مند به حال من
ریشه ای عمیق در جرم و جنایت ، و پس از ناپدید شدن او من قادر به خواندن هرگز با
مراقبت از مسائل مختلف که آمد قبل از عمومی است.
و من حتی اقدام ، بیش از یک بار ، برای من رضایت خود ، به طور خصوصی کار خود را
مواد و روش ها در راه حل خود را ، هر چند با موفقیت بی تفاوت.
هیچ کدام بود ، با این حال ، که برای من مثل این فاجعه از رونالد Adair اعتراض وجود دارد.
من به عنوان خوانده شواهد در استنطاق ، که منجر به صدور حکم قتل عمدی
در مقابل برخی از فرد یا افراد ناشناس ، متوجه شدم با وضوح بیشتری نسبت به من تا به حال انجام داده بود
از دست دادن که جامعه از مرگ شرلوک هلمز شده بودند.
امتیاز شد در مورد این کسب و کار عجیب و غریب که می تواند ، من مطمئن بود وجود دارد ، که
به خصوص به او درخواست کرد ، و تلاش های پلیس می شده اند تکمیل
احتمالا یا بیشتر ، پیش بینی شده توسط
مشاهده آموزش دیده و ذهن هشدار از عامل جنایی برای اولین بار در اروپا است.
همه روز ، که من بر من سوار دور ، من بیش از این مورد در ذهن من تبدیل شده و نشان می دهد هیچ
توضیح به نظر می رسد که من به کافی.
در خطر از گفتن یک داستان دو بار گفت ، من به عنوان حقایق آنها رئوس مطالب را تکرار کردن
در پایان این جستار را به عموم مردم شناخته شده است.
محترم رونالد Adair دومین پسر ارل از Maynooth بود ، در آن زمان
فرماندار یکی از مستعمرات استرالیا.
مادر Adair از استرالیا برگشته بود تا تحت عمل جراحی برای آب مروارید ، و
او ، پسرش رونالد ، و او را دختر هیلدا بود با هم زندگی در 427 پارک لین.
جوانان نقل مکان کرد در جامعه بهترین -- بود ، تا آنجا که شناخته شده بود ، هیچ دشمن و هیچ
رذیلت خاص است.
او به خانم ادیت Woodley ، از Carstairs مشغول بودهاند ، اما تعامل به حال شده است
خاموش با رضایت متقابل چند ماه قبل از شکسته ، و هیچ نشانه ای وجود دارد که آن را به حال
هر احساس بسیار عمیقی در پشت آن باقی مانده است.
برای بقیه چنین} {زندگی انسان منتقل شد که در یک دایره تنگ و متعارف ، برای او
عادات آرام بود و طبیعت او unemotional.
در عین حال بر این اشراف زاده جوان رفتن آسان بود که مرگ آمد ، در اغلب عجیب و غریب
و فرم ، غیر منتظره بین ساعت ده و 1120 در شب مارس
30 ، 1894.
بازی به طور مداوم ، اما هرگز برای شرط بندی مثل -- رونالد Adair مایل به کارت بود
که صدمه دیده است او را. او عضو بالدوین ، بود
کاوندیش ، و باشگاه های چیز بیهوده کارت.
این است که ، بعد از شام در روز مرگ او ، او از لاستیک بازی کرده بود نشان داده شد
بی صدا در این باشگاه دومی است. او نیز وجود دارد در بعد از ظهر انجام میشود.
مدارک و کسانی که با او بازی کرده بود -- آقای موری ، سر جان هاردی ، و
سرهنگ مورن -- نشان داد که بازی بی صدا بود ، و در آنجا بود که نسبتا برابر
سقوط از کارت.
Adair ممکن است از دست داده اند و پنج پوند. اما نه بیشتر.
ثروت خود را یکی قابل توجهی بود ، و از جمله از دست دادن می تواند به هیچ وجه تحت تاثیر قرار نمی
او.
او تقریبا هر روز در یک باشگاه و یا دیگر بازی کرده بود ، اما او یک بازیکن با احتیاط بود ، و
معمولا گل رز ، برنده میشود.
این شواهد در آمد که ، در همکاری با سرهنگ مورن ، او تا به حال
در واقع تا آنجا که 420 £ در نشسته برنده شد ، چند هفته
قبل از گادفری میلنر و پروردگار Balmoral.
بسی برای تاریخ اخیر خود را به عنوان آن را در استنطاق آمد.
در شب از جرم و جنایت ، او را از باشگاه برگشته دقیقا در ده.
مادر و خواهر او بود از صرف شام با رابطه.
بنده شنیده ام که او را عزل جلو اتاق در طبقه دوم را وارد کنید او را ،
به طور کلی به عنوان اتاق خود نشسته - استفاده می شود. او به حال روشن آتش وجود دارد ، و آن را به عنوان دودی
او پنجره را باز کرده بود.
بدون صدا بود از اتاق تا 11-20 شنیده می شود ، از ساعت بازگشت
بانوی Maynooth و دخترش. تمایل به گفتن خوب شب ، او تلاش
برای ورود به اتاق پسرش.
درب در داخل قفل شده بود ، و بدون پاسخ می تواند به آنها کردم و گریه می کند
ضربه زدن. راهنما ، به دست آمد و درب را مجبور.
مرد جوان در بر داشت تاسف دروغ بود نزدیک میز.
سر او به طرز وحشیانه ای شده توسط گلوله رولور گسترش مثله کرده بود ، اما هیچ سلاح
هر گونه بود که در اتاق یافت می شود.
روی میز دراز دو اسکناس برای هر پوند ده و هفده ده پوند در
نقره و طلا ، پول مرتب در شمع کمی متفاوت مقدار.
بودند برخی از چهره وجود دارد نیز بر کاغذ ، با نام برخی از باشگاه
دوستان مخالف به آنها ، که از آن آن است که قبل از مرگ او بود حدس زده شد
تلاش برای خارج ساختن زیان خود یا برنده شده در کارت.
معاینه دقیقه از شرایط تنها در خدمت به صورت پیچیده تر.
در وهله اول ، هیچ دلیلی وجود ندارد می تواند با توجه به همین دلیل است که مرد جوان باید
بسته درب بر داخل.
بود که احتمال قاتل این کار را انجام دادند وجود دارد ، و پس از آن به حال موفق به فرار
کنار پنجره.
قطره حداقل بیست فوت بود ، با این حال ، و بستر crocuses در تمام گل غیر روحانی
زیر.
نه گل و نه زمین نشان داد هیچ نشانه ای از داشتن آشفته ، و نه شد
وجود هر گونه علائم بر نوار باریک از علف که خانه از هم جدا
جاده ها است.
ظاهرا ، در نتیجه ، آن مرد جوان که خود را درب بسته بود.
اما چطور شد که او با مرگ او آمده است؟ هیچ کس می توانست به صعود پنجره
بدون خروج آثار.
فرض کنید مرد را از طریق پنجره از کار اخراج کرده بود ، او در واقع می شود که ضربه قابل توجه
می تواند با تحمیل هفت تیر تا زخم کشنده.
باز هم ، پارک لین شاهراه آباد است ؛ است ایستادن کابین وجود دارد داخل
صد متری از خانه. هیچ کس به آن ضربه شنیده بود.
و در عین حال مرد مرده و در آنجا گلوله هفت تیر ، که تا به حال قارچ وجود دارد
از ، به عنوان نرم افزاری بینی گلوله خواهد شد ، و به همین ترتیب تحمیل شده اند که باید زخم ایجاد می شود
مرگ آنی.
چنین شرایطی از پارک لین رمز و راز بود که بیشتر شد
پیچیده توسط عدم وجود انگیزه کل ، که چون من گفته ام ، جوان Adair نبود
شناخته شده به هر دشمن ، و هیچ تلاشی بود
ساخته شده برای حذف پول یا اشیاء قیمتی در اتاق.
همه روز من این حقایق بیش در ذهن من تبدیل شده است ، سعی در ضربه بر برخی از نظریه
که می تواند همه آنها را آشتی ، و برای پیدا کردن که حداقل خط مقاومت که بینوای من
دوست به نقطه شروع هر پژوهش اعلام کرده بود.
اینجانب اعتراف میکنم که من پیشرفت کم است.
در شب من در سراسر پارک strolled ، و متوجه شد در مورد خودم در 06:00
انتهای خیابان آکسفورد از کوچه پارک.
کفش راحتی بر گروهی از پیاده رو ، همه خیره شده تا در یک پنجره خاص ، به کارگردانی
مرا به خانه که من برای دیدن آمده بودند.
بلند قد ، مرد لاغر با عینک رنگی ، که من به شدت از بودن در دشت مشکوک -
پلیسی لباس بود ، با اشاره به برخی از نظریه خود ، در حالی که دیگران شلوغ
دور تا به آنچه که او گفت : گوش دادن.
من به عنوان نزدیک او را به عنوان کنم ، ولی به نظر می رسید مشاهدات خود را به من به نظر او پوچ است ، بنابراین
من دوباره در برخی از نفرت به عقب بازگرداند.
همانطور که من پس من در مقابل افراد مسن ، مرد تغییر شکل ، که پشت سر من زده شده بود ، و من
زدم پایین چندین کتاب است که او را حمل.
من به یاد داشته باشید که که من آنها را برداشت ، من به عنوان یکی از آنها مشاهده شده ،
منشاء درخت عبادت ، و آن را به من زده است که شخص باید برخی از فقیر
کتاب جمع کن ، که ، چه به عنوان یک تجارت و یا به عنوان یک سرگرمی ، کلکتور از حجم مبهم بود.
من تلاش برای حادثه عذر خواهی کنم ، اما مشهود بود که این
کتابهایی که من تا به حال متاسفانه maltreated شد اشیاء گرانبها در
چشم صاحب خود را.
با دندان قروچه کردن از تحقیر او بر پاشنه خود تبدیل شده است ، و من تو را دیدم پشت خمیده اش و سفید
جانبی سبیل در میان ازدحام ناپدید می شوند. مشاهدات من از شماره
427 پارک لین بود کمی به روشن کردن مشکل است که در آن من علاقه مند شد.
خانه بود از خیابان های پایین دیوار و نرده ، به طور کلی نه بیشتر از هم جدا
از پنج فوت بالا.
این کاملا آسان می کند ، بنابراین ، برای هر کسی که به باغ ، ولی
پنجره به طور کامل غیر قابل دسترس ، از آنجا که هیچ waterpipe و یا هر چیزی بود که
می تواند با شخصیت ترین مرد فعال به آن بالا برود.
بیشتر از همیشه متعجب و متحیر ، من retraced گام من به کنزینگتون.
من در مطالعه من نیست شده بود پنج دقیقه وقتی که خدمتکار وارد می گویند که یک فرد
مورد نظر را برای دیدن من.
به حیرت من از آن جز عجیب گردآورنده کتاب من قدیمی ، تیز او بود ،
صورت چروکیده های مشابه خارج از قاب از موهای سفید ، و حجم گرانبهای خود ،
دوجین از آنها را در حداقل ، wedged زیر بازوی راست خود شد.
"تو تعجب کرد که من ، آقا ،" او گفت ، در عجیب ، صدای croaking.
من اذعان کرد که من بود.
"خب ، من وجدان ، آقا ، و هنگامی که من chanced برای دیدن شما را به این خانه برو ، که من
آمد hobbling پس از شما ، من به خودم فکر کردم ، من فقط در مرحله و دید که نوع
نجیب زاده ، و به او میگویند که اگر من کمی بود
ناهنجار به صورت من بود هیچ آسیبی به معنای وجود ندارد ، و که من خیلی به او موظف
برای برداشتن کتاب های من. "" شما را بیش از حد از بازیچه قرار دادن ، گفت : "I.
"می توانم بپرسم که چگونه می دانستند که من چه بود؟"
"خب ، آقا ، اگر آن را بیش از حد بزرگ آزادی نیست ، من همسایه شما ، برای
شما کتابفروشی کوچک من در گوشه ای از خیابان چرچ پیدا کنید ، و بسیار خوشحالم که
به شما مراجعه کنید ، من مطمئن هستم.
شاید شما در جمع آوری ، آقا. پرندگان بریتانیا در اینجا ، و CATULLUS ، و
جنگ مقدس -- چانه زنی ، هر یکی از آنها. با پنج جلد است که شما فقط می تواند پر
شکاف در که که قفسه دوم.
درهم و برهم به نظر می رسد ، آن را نمی کند ، آقا؟ "من رفت به سر من در کابینه نگاه
پشت سر من.
هنگامی که من تبدیل دوباره ، شرلوک هلمز ایستاده بود لبخند به من سراسر من مطالعه
جدول.
من به پای من گل رز ، در او را برای چند ثانیه در شگفتی مطلق خیره شد ، و سپس آن را
به نظر می رسد که من باید برای اولین و آخرین باری که در زندگی من بخواند ، چک کند.
بدیهی است قبل از غبار خاکستری swirled چشمان من است ، و زمانی که آن را پاک من پیدا کردم من
یقه - ناتمام به پایان می رسد و سوزن سوزن شدن بعد از طعم براندی بر لب های من.
هولمز خم شدن بیش از صندلی من ، فلاسک خود را در دست او بود.
"عزیزم اما واتسون ، گفت :" صدای خوب به یاد میآورد ، "من مدیون تو هزار معذرت.
نمی دانستم که شما خواهد بود تا متاثر می شود. "
من او را با اسلحه گریبانگیر. "هلمز"
گریه کردم.
گفت : "این واقعا شما؟ آیا می توانم آن را در واقع می شود که شما زنده هستند؟
آیا امکان دارد که شما را در بالا رفتن از اون پرتگاه هولناک موفق؟ "
"صبر کن یک لحظه ،" او گفت.
"آیا شما مطمئن باشید که شما واقعا مناسب برای بحث در مورد همه چیز؟
من به شما داده شوک جدی من ظهور بی ارزش دراماتیک است. "
"من همه حق است ، اما در واقع ، هولمز ، من به سختی می توانید باور چشمان من.
آسمان خوب! فکر می کنم که شما -- شما را از تمام مردان -- باید ایستاده در مطالعه من است ".
باز هم او را از آستین گریبانگیر و نازک ، بازوی نیرومند در زیر آن احساس می شود.
"خوب ، شما هر صورت روح نیست ، گفت :" I. "آقا جان من ، من overjoyed تو رو ببینم.
بنشین ، و به من بگویید که چگونه شما زنده بیرون آمد که از شکاف بسیار ناراحت کننده ".
او نشست روبروی من ، و روشن سیگار در قدیمی ، شیوه ای خود را بی علاقه.
او در frockcoat تخمی از تاجر کتاب لباس بود ، اما بقیه که
فردی غیر روحانی در توده ای از موهای سفید و کتاب قدیمی روی میز.
هلمز نگاه حتی نازک تر و از keener از قدیمی بود ، اما اثر خفیفی از رنگ مرده به رنگ سفید در آن وجود دارد
عقابی که چهره خود را به من گفت که زندگی خود را به تازگی به حال سالم نبوده است.
"من خوشحالم به خودم کشش ، اما واتسون ،" او گفت.
"این شوخی نیست وقتی که یک مرد قد بلند است را به پا کردن قد و قامت خود را برای چند ساعت در
پایان.
در حال حاضر ، هموطنان عزیز من ، در ماده از این توضیحات ، در حال حاضر ، اگر من ممکن است بخواهید
همکاری شما ، کار یک شب سخت و خطرناک در مقابل از ما.
شاید بهتر خواهد بود اگر من به تو یک حساب کاربری از کل موقعیت زمانی که
کار تمام شده است. "" من پر از کنجکاوی.
من باید خیلی از شنیدن اکنون ترجیح می دهند. "
"شما با من بیا به شب؟" "هنگامی که دوست دارید و جایی که دوست دارم."
"این است ، در واقع ، مثل روز قدیمی است. ما باید هم برای یک لقمه از شام را
قبل از ما باید برود.
خب ، پس ، در مورد آن شکاف. من هیچ مشکل جدی در بیرون بود
از آن ، به دلیل بسیار ساده است که من در آن بود هرگز. "
"شما در آن بودند ، هرگز؟"
"نه ، اما واتسون ، من در آن بود هرگز. توجه داشته باشید من به شما کاملا واقعی بود.
من تا به حال شکی نیست که من به پایان کار من آمده بود وقتی که من درک
شکل تا حدودی گمراه کننده از مرحوم پروفسور ایستاده Moriarty بر باریک
مسیر که منجر به ایمنی.
من خواندن هدف بی شفقت در چشمان خاکستری اش.
من برخی از سخنان را با او رد و بدل ، بنابراین ، به دست آمده و خود را با ادب
اجازه نوشتن یادداشت کوتاه است که شما پس از آن دریافت کرد.
من آن را با من جعبه سیگار و چوب من سمت چپ ، و من در امتداد مسیر پیاده ،
Moriarty هنوز در من کفش پاشنه بلند. زمانی که من رسید پایان من در خلیج ایستاد.
او را کشید هیچ اسلحه ای است ، اما او به من با عجله اسلحه و دراز خود به اطراف من پرتاب کردند.
او می دانست که بازی خود او شد ، و تنها مشتاق انتقام خود را بر من.
ما با هم بر آستانه سقوط tottered.
من بعضی از دانش ، با این حال ، از baritsu ، یا سیستم ژاپنی از کشتی ، که
بیش از یک بار شده است بسیار مفید به من.
من را از طریق گرفتن دست خود را تضعیف ، و او با فریاد وحشتناک دیوانه وار برای چند لگد
ثانیه ، و پنجهای شکل هوا با هر دو دست خود را.
اما تمام تلاش خود را او می تواند تعادل خود را دریافت کنید نیست ، و بیش از او رفت.
با سر و صورت من بیش از آستانه ، دیدم که او را برای راهی دراز در پاییز.
بعد از آن او زده راک ، محدود کردن ، و splashed به آب است. "
من با تعجب به این توضیح ، که هلمز در بین تحویل گوش
puffs از سیگار است.
"اما آهنگ!" من گریه.
"من ، با چشمان خودم دیدم که دو مسیر رفت و هیچ بازگشته است."
"این مورد را در این راه بود.
فوری است که استاد به حال ناپدید شده است ، آن را به من زده آنچه واقعا
فوق العاده خوش شانس شانس سرنوشت در راه من قرار داده بود.
من می دانستم که Moriarty بود مرد تنها که مرگ من سوگند یاد می کند نداشته است.
شده و دست کم سه نفر دیگر که میل به انتقام بر من تنها خواهد بود وجود دارد
افزایش مرگ رهبر خود را.
همه آنها مردان خطرناک ترین شد. یک یا دیگر قطعا من دریافت کنید.
از طرف دیگر ، اگر تمام جهان بود که من مرده آنها را متقاعد شده بود
آزادی ، این افراد ، آنها به زودی خود را باز غیر روحانی ، و دیر یا زود من
می تواند آنها را نابود.
سپس این امر می تواند زمان برای من تا اعلام کند که من هنوز در سرزمین زندگی می کرد.
بنابراین به سرعت عمل می کند مغز است که من باور کنم این از همه معتقد بودند قبل از
استاد Moriarty پایین سقوط Reichenbach رسیده بود.
"من ایستاد و به دیوار سنگی پشت سر من قرار گرفت.
زیبا در حساب خود را از موضوع است ، که من با علاقه زیادی خواندن برخی
ماه بعد ، تصریح کردهاید که دیوار بود محض.
بود که به معنای واقعی کلمه درست نیست.
footholds چند کوچک خود را ارائه شد و برخی از نشانه ای از طاقچه وجود دارد.
صخره است به حدی زیاد است که از آن بالا برود همه عدم امکان آشکار بود ، و آن را
به همان اندازه غیر ممکن است تا راه را من در طول مسیر مرطوب بدون ترک برخی از آهنگ.
من ممکن است ، درست است ، باید معکوس چکمه های من ، همانطور که در موارد مشابه انجام شده است ،
اما نزد سه مجموعه از آهنگ های در یک جهت قطعا
پیشنهاد فریب.
به طور کلی ، پس از آن ، آن بود که من باید بهترین صعود معرض خطر هستند.
این یک کسب و کار شیرین و لذت بخش ، اما واتسون نیست. سقوط من در زیر roared.
من یک شخص خیالی نیست ، اما من به شما سخن من است که من به نظر می رسید به گوش Moriarty 's
صدای جیغ به من از مغاک. اشتباه مهلک می شده اند.
بیش از یک بار ، به عنوان تافتز از چمن در دست من آمد و یا پا در دستم خیس
notches از سنگ ، من فکر کردم که من رفته بود.
اما من تلاش رو به بالا ، و در آخر رسیدم طاقچه چند پا عمیق و
پوشش داده شده با نرم خزه سبز ، جایی که من می تواند دروغ نهان ، در آسایش کامل ترین.
من ، وجود دارد کشیده بود که شما ، عزیز من اما واتسون ، و همه در پی خود شدند
تحقیق در شیوه ای دلسوز ترین و ناکارآمد جزئیات من
مرگ.
"در گذشته ، زمانی که شما تمام تشکیل داده بود خود را اجتناب ناپذیر و کاملا اشتباه است
نتیجه گیری شما برای ترک هتل ، و من تنها مانده بود.
من که من از پایان ماجراهای من رسیده بود که تصور کرده بود ، اما بسیار غیر منتظره
وقوع من نشان داد که وجود دارد را شگفت زده بودند هنوز هم در فروشگاه برای من.
سنگ بزرگ ، در حال سقوط از بالا ، رونق گذشته من زده راه و محدود بیش از
به شکاف.
برای یک لحظه من فکر کردم که این یک تصادف بود ، اما یک لحظه بعد ، به دنبال ، من
دیدم سر انسان در برابر آسمان تیره ، و دیگر سنگ زده طاقچه بسیار
بر که من ، در داخل پا از سر من کشیده شد.
البته ، معنای این بود آشکار است. Moriarty شده بود ، به تنهایی نیست.
هم پیمان -- و حتی که یک نگاه به من گفته بود که چگونه مردی که خطرناک
هم پیمان شده بود -- نگهبانی نگه داشته بود در حالی که استاد به من حمله کرده بود.
از راه دور ، نهان شده توسط من ، او شاهد مرگ دوستش شده بود و از من
فرار کنند.
او منتظر بود و پس از آن دور ساخت راه خود را به بالای صخره ، او تا به حال
تلاش برای موفقیت که رفیق خود را به حال شکست خورده است.
"من را نه چندان دور در مورد آن ، اما واتسون فکر می کنم.
باز هم دیدم که نگاه تیره و تار چهره بر صخره ، و من می دانستم که آن را پیشرو بود
یکی دیگر از سنگ.
من درهم کردن به مسیر. من فکر نمی کنم من می توانستم آن را در سرما انجام می شود
خون. این شد صد بار سخت تر از
بلند شدن.
اما من تا به حال هیچ وقت فکر می کنم از خطر است ، برای یکی دیگر از سنگ سنگ گذشته من به عنوان من آویزان شده توسط
دست من از لبه طاقچه.
نیمه راه پایین من تضعیف ، اما ، با برکت و رحمت خدا ، من فرود آمد ، پاره شده و
خونریزی ، بر راه.
من به من پاشنه در زمان ، ده کیلومتر بالای کوه ها در تاریکی بود ، و یک هفته بعد
من خودم را در فلورانس در بر داشت ، با یقین است که هیچ کس در جهان دانست
آنچه از من شده بود.
"من تا به حال تنها یک محرم اسرار -- برادر من مایکرافت.
من مدیون شما اجازه استفاده از این عزیز من اما واتسون ، اما از آن بود همه مهم که باید آن را
فکر می کرد ، و آن را کاملا خاص است که شما نمی توانست چنان نوشته شده اند
متقاعد کردن حساب از پایان غمگین من بود شما خودتان تصور می کردند که نه آن درست بود.
چندین بار در طول سه سال گذشته من گرفته تا قلم و علاقه من به نوشتن برای شما ، اما
من همیشه تا مبادا مورد محبت خود را برای من می ترسید باید شما دچار وسوسه کردن به برخی از
بی خردی که می تواند راز من خیانت.
به همین دلیل من هم تبدیل شده و دور از شما این شب وقتی که کتاب من را ناراحت شد ، و من بود
در معرض خطر در آن زمان ، و هیچ نشان از تعجب و هیجان بر بخشی خود را ممکن است
بشراشاره کشیده شده به هویت من و رهبری
به نتایج تاسف بار و جبران ناپذیر.
همانطور که به مایکرافت ، من تا به حال به او اعتماد به منظور به دست آوردن پول که من مورد نیاز است.
سیر حوادث در لندن بود اجرا نشد تا به خوبی به عنوان من تا به حال امیدوار بود ، برای محاکمه
باند Moriarty دو نفر از اعضای آن خطرناک ترین چپ ، خود من بیشتر کینه جو
دشمنان ، در آزادی.
من به مدت دو سال در تبت سفر کرد ، بنابراین ، از خود و با مراجعه به خوشحال
Lhassa ، و گذراندن چند روز با دالای سر.
شما ممکن است از اکتشافات قابل توجهی از Sigerson نروژی به نام بخواند ،
اما من مطمئن هستم که آن را به شما رخ داده است که هرگز با تو بود دریافت اخبار از شما
دوست.
من پس از آن از طریق ایران گذشت ، در مکه در نگاه ، کوتاه و پرداخت اما جالب
سفر به خلیفه در خارطوم از نتایج که من به ابلاغ
وزارت امور خارجه.
پس از بازگشت به فرانسه ، من چند ماه در یک پژوهش به زغال سنگ تار مشتقات به سر برد ،
که من در آزمایشگاهی در انجام مونپلیه در جنوب فرانسه.
پس از این به نتیجه رضایت من و یادگیری است که تنها یکی از دشمنان من
در حال حاضر در لندن بود از دست دادم ، در مورد بازگشت به زمانی که جنبش های من با عجله شد
این خبر بسیار قابل توجه پارک لین
رمز و راز ، که به من نه تنها توسط محاسن خاص خود را درخواست کرد ، اما به نظر می رسید که برای ارائه
برخی از فرصت های عجیب و غریب ترین شخصی است.
من آمد و در یک بار به لندن ، به نام شخص در خود من در خیابان بیکر ، خانم انداخت
هادسون به حمله و تشنج خشونت آمیز ، و متوجه شد که مایکرافت اتاق من و حفظ حال من
مقالات را دقیقا همانطور که همیشه بوده است.
پس از آن بود ، عزیز من اما واتسون ، که در 02:00 به روزه من خودم را در قدیمی من در بر داشت
صندلی راحتی در اتاق خود من داشت و تنها مایل است که من را دیده اند ، می تواند قدیمی من
دوست واتسون در صندلی دیگر که او کرده است تا اغلب آراسته ".
چنین روایت قابل توجه که من در آن شب آوریل گوش بود --
روایت است که می شده اند کاملا باور نکردنی به من بود آن را تأیید نشده است
توسط چشم واقعی از قد بلند ، یدکی
شکل و مشتاق ، چهره مشتاق ، که من تا به حال هرگز فکر نمی کردم برای دیدن دوباره.
در برخی از شیوه ای که او از من غم سوگ خود آموخته بود ، و همدردی خود را در نشان داده شد
شیوه ای خود را نه در قول او.
"کار است که بهترین پادزهر برای غم و اندوه ، واتسون عزیز من ،" او گفت : "و من یک تکه
از کار برای هر دوی ما به شب که اگر ما می توانیم آن را به نتیجه ای موفقیت آمیز را ،
در زندگی انسان بر روی این سیاره خود را توجیه کند. "
بیهوده در من از او خواهش کرد که به من بگویید بیشتر. "شما به شنیدن و دیدن به اندازه کافی قبل
صبح ، "او جواب داد.
"ما سه سال گذشته برای بحث در مورد.
اجازه دهید که بس تا نه نیم گذشته ، زمانی که ما بر ماجراجویی قابل توجهی از شروع
خانه خالی است. "
این حقیقتا زمان محلی قدیمی هنگامی که ، در آن ساعت ، که من پیدا کردم خودم را در کنار او نشسته مانند
درشکه دو چرخه ، هفت تیر من در جیب من است ، و هیجان ماجراجویی در قلب من.
هولمز سرد و عبوس و ساکت.
همانطور که سوسو زدن از خیابان چراغ برق زد بر ویژگی های تند و تلخ خود را ، دیدم که او
brows کردن در فکر گرفته شد و لب های نازک خود را متراکم می شود.
من می دانستم که چه جانور وحشی ما بود در مورد به شکار کردن در جنگل تاریک از جرم نیست
لندن ، اما من به خوبی ، اطمینان از تحمل شکارچی کارشناسی ارشد این است که
ماجراجویی ترین گور بود -- در حالی که
لبخند کنایه امیز که گهگاه از طریق دل تنگی زاهدانه خود را شکست boded کمی خوب
برای شی از تلاش ما است.
من که ما برای خیابان بیکر متصل شده تصور کرده بود ، اما هولمز در کابین متوقف
گوشه ای از میدان کاوندیش.
من تصریح کرده است که او به عنوان پا از او به یک نگاه بیشتر جستجو به راست و چپ ،
و در هر گوشه خیابانی پس از آن او در زمان درد نهایت به اطمینان دهم که او بود
به دنبال ندارد.
مسیر ما بود قطعا یکی از منحصر به فرد.
دانش هلمز از byways لندن فوق العاده بود ، و در این مناسبت او
گذشت به سرعت و با گام مطمئن از طریق شبکه ای از mews و اصطبل ،
بسیار وجود که من تا به حال شناخته شده است هرگز.
ما در گذشته به جاده کوچک پدید آمده است ، با صف های قدیمی ، خانه های غم انگیز ، که ما به رهبری
خیابان منچستر ، و بنابراین ، به خیابان Blandford.
در اینجا او به سرعت به پایین باریک عبور تبدیل شده است ، از عبور از دروازه های چوبی به
حیاط خلوت ، و سپس با کلید درب پشت خانه باز می شود.
ما با هم وارد شده ، و او آن را پشت سر ما بسته شده است.
محل تاریک زمین بود ، اما آن مشهود بود به من که آن خانه خالی است.
پا ما creaked و crackled بیش از الوار لخت ، و دست دراز شده من را لمس کرد.
یک دیوار که از آن مقاله حلق آویز در روبان شد.
سرد هولمز است ، انگشتان نازک بسته دور مچ دست من و رهبری به من رو به جلو به پایین سالن طولانی ،
تا زمانی که من دیدم dimly پنجره بالای در تیره بیش از درب.
در اینجا هولمز ناگهان تبدیل به حق و ما خودمان را در بزرگ مربع در بر داشت ،
اتاق خالی است ، به شدت در گوشه سایه دار است ، اما کمرنگ روشن در مرکز از
چراغهای خیابان فراتر از آن.
هیچ لامپ در نزدیکی وجود دارد ، و پنجره شد ضخیم با گرد و غبار ، به طوری که ما فقط می تواند فقط
تشخیص چهره یکدیگر را در. همدم من دست خود را بر شانه ام گذاشت
و به لب داشت به گوش من نزدیک است.
"آیا می دانید که در آن ما هستند؟" او زمزمه کرد. "که همانا خیابان بیکر است ،" من جواب داد :
خیره از طریق پنجره تاریک. "دقیقا.
ما در کمدن هاوس ، که مخفف مقابل ما در محله های قدیمی خود هستند. "
"اما چرا ما در اینجا؟" "از آنجا که آن دستورات تا عالی از نظر
که شمع زیبا.
من مشکل ممکن است شما را ، عزیز من اما واتسون ، به منظور جلب کمی نزدیکتر به پنجره ، به دست گرفتن
هر احتیاط و نه خود را نشان می دهد ، و سپس به نگاه کردن در اتاق قدیمی ما --
شروع نقطه از بسیاری از کوچک خود را پری قصه؟
ما خواهیم دید که اگر من سه سال غیبت را به طور کامل گرفته دور قدرت من به
تعجب شما خواهد شد. "
من رخنه کرد و رو به جلو در سراسر در پنجره آشنا نگاه کرد.
همانطور که چشم من بر آن افتاد ، من به نفس نفس زدن و گریه از تعجب.
کور کردن ، و نور قوی سوزش در اتاق بود.
سایه مردی که در صندلی نشسته بود در درون سخت پرتاب شد ، سیاه و سفید
رئوس مطالب بر روی صفحه نمایش نورانی از پنجره.
وجود نداشت اشتباه وقار از سر ، squareness از شانه ها ،
هشیاری از ویژگی های.
صورت نیم دور تبدیل شده بود ، و اثر این بود که از یکی از این سیاه و سفید
silhouettes که پدربزرگ و مادربزرگ خود را دوست داشت به قاب.
این تولید مثل کامل از هلمز بود.
پس من شگفت زده بود که من از دست من انداخت تا مطمئن شوید که مردی که خودش را ایستاده بود
در کنار من. او با خنده خاموش لرزش شد.
"خب؟" او گفت.
"آسمان ها به خیر!" من گریه.
گفت : "این موجود شگفت انگیزی است."
"من اعتماد که کیفر سن و نه سفارشی انواع بیات من پژمرده ام بی نهایت نیست ،" او گفت ،
و من در صدای او را به رسمیت شناخته شده شادی و غرور است که هنرمند در طول می کشد خود را
ایجاد.
"این واقعا و نه به من ، مانند است ، نه؟" "من باید آماده قسم می خورم که آن بود
شما خواهد شد. "
"اعتبار از اعدام به دلیل موسیو اسکار Meunier ، از گرونوبل ، که
چند روز در انجام این قالب به سر برد. این مجسمه نیم تنه در موم است.
بقیه من خودم در طول سفر من به خیابان بیکر این بعد از ظهر مرتب شده اند. "
"اما چرا؟"
"از آنجا که ، واتسون عزیز من ، من قوی ترین دلیل احتمالی برای قصد به حال
برخی از مردم فکر می کنم که به من وجود داشت که من واقعا در جای دیگر. "
"و تو فکر اتاق بودند تماشا؟"
"من می دانستم که آنها را تماشا". "با چه کسی؟"
"با دشمنان قدیمی من ، واتسون. توسط جامعه جذاب که رهبر دروغ
در پاییز Reichenbach.
شما باید به یاد داشته باشید که آنها می دانستند ، و تنها آنها می دانستند ، که من هنوز زنده بود.
دیر یا زود آنها معتقد بودند که من باید دوباره به اتاق من.
آنها به طور مداوم آنها را تماشا کردند ، و امروز صبح دیدم که به من می رسند. "
"چگونه می دانید؟" "از آنجا که من به رسمیت شناخته شده قراول خود را هنگامی که من
از پنجره من انداخت.
او یک شخص بی ضرر به اندازه کافی ، پارکر بر اساس نام ، garroter های تجاری ، و قابل توجه است
مجری بر چنگ دهن گیر. من هیچ چیزی برای او اهمیت نداده ام.
اما من مقدار زیادی برای فرد بسیار نیرومند تر بود که در پشت سر او اهمیت نداده ام ،
دوست از Moriarty ، مردی که بیش از سنگ صخره کاهش یافته است ، اکثر
حیله گری و خطرناک جنایی در لندن.
این مردی است که پس از من به شب واتسون ، و آن مرد که کاملا است
غافل که ما بعد از او هستند. "قصد دارد دوست من به تدریج آشکار شد
خود را دارند.
از این عقب نشینی راحت است ، ناظران در حال تماشا بودند و انتقالها
دنبال کرده بود. سایه زاویه ای که تا ان طعمه بود ،
و ما شکارچیان.
در سکوت ما با هم در تاریکی ایستاده بود و تماشا چهره عجله کرد
که گذشت و repassed در مقابل از ما.
هولمز سکوت کرده بود و بیحرکت ، اما من می تواند بگوید که او keenly هشدار بود ، و
که چشمان او مشتاقانه بر جریان از رهگذران - توسط ثابت شد.
این شب تلخ و خشن و بی ادب و باد shrilly در خیابان سوت کشید بلند شد.
بسیاری از مردم در حال حرکت بود پس وپیش ، اکثر آنها در کتهای خود را خفه و cravats.
یک یا دو بار آن را به من به نظر می رسید که من همان شکل قبل دیده بود ، و من
به خصوص متوجه دو مرد که ظاهر می شود در پناه خود را از باد در
راهرو از خانه برخی از راه دور تا خیابان.
من سعی کردم به جلب توجه همدم من به آنها ، اما او به انزال کمی از
بی صبری ، و ادامه داد : به خیابان زل می زنند.
بیش از یک بار او را با پاهای خود را fidgeted و به سرعت در حال با انگشتان خود بر شنود گذاشته باشند
دیوار.
آن مشهود بود به من که او مضطرب شدن ، و این که برنامه های او بود کار نمی کند
روی هم رفته از او به عنوان امیدوار بود.
در آخر ، با نزدیک شدن به نیمه شب و در خیابان به تدریج پاک شود ، او گام به بالا و
پایین اتاق در اضطراب غیرقابل کنترل است.
من در مورد برخی اظهارات او را ، وقتی که من بزرگ شده چشمانم را به روشن
پنجره ، و دوباره تقریبا به همان شگفتی بزرگ مانند قبل را تجربه کرد.
من چنگ بازوی هلمز ، و اشاره به سمت بالا.
"سایه است نقل مکان کرد!" من گریه.
این حقیقتا دیگر مشخصات ، اما در پشت ، که به سمت ما تبدیل شده بود.
سه سال قطعا نه صاف بود asperities از خلق و خوی خود و یا بی حوصلگی او
با هوش کمتر فعال تر از خودش بود.
: "البته که دارد نقل مکان کرد ،" او گفت.
"من مانند bungler مسخره ، اما واتسون ، که من باید ساختگی آشکار ساختن ، و انتظار
که برخی از بیشترین مردان در اروپا خواهد بود آن را فریب؟
در حال حاضر در این اتاق دو ساعت شده و خانم هادسون تا به برخی از تغییرات در آن ساخته شده است
رقم هشت برابر ، یا یک بار در هر سه ماهه از یک ساعت.
با این نسخهها کار او آن را از جلو ، به طوری که سایه او ممکن است هرگز دیده می شود.
آه! "او در نفس خود را با صدای خیلی زیر کشید
مصرف بسیار خوشحال هستم.
در نور کم دیدم که سر خود را جلو انداخته ، نگرش همه اش سفت و سخت با
توجه. در خارج از خیابان کاملا خلوت بود.
آن دو مرد هنوز هم ممکن است crouching در راهرو ، اما من دیگر نمی توانم ببینم
آنها.
همه بود و هنوز تاریک است ، مگر تنها آن زرد درخشان صفحه نمایش در مقابل ما با
شکل سیاه و سفید مشخص شده بر مرکز آن است.
دوباره در سکوت مطلق من شنیده ام که نازک ، توجه داشته باشید که صحبت از حرف صفیری شدید
سرکوب هیجان.
یک لحظه بعد ، او دوباره به من کشیده blackest گوشه ای از اتاق ، و من احساس خود را
هشدار دست بر لب های من. انگشتان دست که در چنگ من بودی
لرزش.
من هرگز به حال شناخته شده است دوست من بیشتر نقل مکان کرد ، و در عین حال هنوز هم کشیده خیابان تاریک تنهایی
و قبل از حرکت ما. اما ناگهان من آگاه بود از آنچه را که خود را
حواس keener در حال حاضر وارد شده بود.
موسیقی ، صدا یواشکی آمد به گوش من ، نه از جهت خیابان بیکر ، اما
از پشت خانه بسیار که در آن ما دراز پنهان.
درب باز و بسته شود.
یک لحظه بعد مراحل پایین پاساژ رخنه کرد -- مراحل که به معنای شد
ساکت و آروم ، اما چندمین بار است که به شدت از طریق خانه خالی می باشد.
هلمز در پشت به دیوار crouched ، و من همان ، بستن دست من بر
دسته هفت تیر از من.
های مشابه از طریق دل تنگی ، دیدم که طرح کلی مبهم یک مرد ، یک سایه از blacker
سیاهی از درب باز شود.
او برای یک لحظه ایستاده بود ، و سپس او رو به جلو رخنه کرد ، crouching ، تهدید آمیز ، به
اتاق.
او در عرض سه متر از ما ، به این رقم گمراه کننده بود ، و من خودم را به braced بود
دیدار با بهار خود را ، قبل از من متوجه شدم که او هیچ تصوری از حضور ما است.
او نزدیک در کنار ما گذشت ، به سرقت برده را به پنجره ، و بسیار به نرمی و noiselessly
آن را برای نیم پا مطرح شده است.
همانطور که وی به این سطح از باز کردن ، نور خیابان ، دیگر dimmed غرق
توسط شیشه گرد و خاکی ، سقوط کامل بر چهره اش.
مرد به نظر می رسید در کنار خود با هیجان.
دو چشم او مثل ستاره میدرخشید ، و ویژگی های خود را مشغول به کار بودند convulsively.
او یک مرد مسن بود ، با نازک ، بینی طرح ریزی ، بالا ، پیشانی طاس ، و
سبیل بزرگ grizzled.
کلاه اپرا را به پشت سر خود را رانده شد ، و شب لباس و مدل جبهه
پالتو از طریق باز خود را gleamed. صورت او لاغر و سبزه رو ، با گل
عمیق ، خطوط وحشی.
در دست خود او انجام آنچه ظاهر می شود در چوب ، اما او آن را پیریزی کردن بر
کف آن را داد صدای بهم خوردن اسلحه فلزی.
سپس از جیب پالتو او کشید جسم بزرگ ، و او خودش را busied
در بعضی از کار که به پایان رسید با صدای بلند ، تیز کلیک کنید ، تا اگر بهار یا پیچ افتاده بود
به جای خود.
با این حال زانو زدن بر کف او خم شده به جلو پرتاب کرد و تمام وزن خود را و
بر برخی از اهرم قدرت ، که منجر به طولانی آمد وجود دارد ، سماع عاشقان ، سنگ زنی
سر و صدا ، پایان یک بار دیگر با یک کلیک قدرتمند است.
او خود را صاف کنید و سپس ، و من دیدم که آنچه را که در دست خود را برگزار نوع بود
تفنگ ، با ته قنداق تفنگ مشکوکی misshapen.
او در آن نشیمن باز شود ، قرار داده است چیزی در ، و جامعی نشیمن قفل.
سپس ، crouching پایین ، او پایان هر بشکه بر طاقچه از باز استراحت
پنجره ، و من تو را دیدم اب از دهان تراوش شدن سبیل خود را بلند بر روی سهام و سوسو زدن چشم خود را به عنوان آن
peered همراه مناظر.
من شنیده ام آه کمی از رضایت او به عنوان cuddled ته قنداق تفنگ را به شانه اش و دیدم
شگفت انگیز است که هدف ، مرد سیاه و سفید بر روی زمین زرد ، ایستاده روشن در پایان
پیش بینی کرد.
برای یک لحظه او سفت و سخت و بی حرکت. سپس انگشت خود را در تنگ تر را آغاز کند.
عجیب بود ، صدای تیز و تند با صدای بلند و طولانی ، صدای جرنگ جرنگ کردن نقره ای از شیشه شکسته وجود دارد.
در آن لحظه هولمز شکلی ناگهانی ظهور مانند ببر در تاریخ به عقب نشانه گیر ، و به او پرتاب
تخت بر چهره اش.
او تا چند لحظه دیگر دوباره ، و با قدرت تشنج او هلمز توسط ضبط
گلو ، اما من او را در سر با ته قنداق تفنگ از هفت تیر من رخ داد ، و او کاهش یافته است
دوباره بر زمین می ریخت.
من بر او افتاد ، و من او را به عنوان برگزار شد رفیق من منفجر تماس تیز بر سوت.
جغ جغ یا تلق تلق کردن بود از پا در حال اجرا بر پیاده رو و دو پلیس در لباس وجود دارد ،
با یک لباس شخصی های کارآگاهی ، با عجله از طریق ورودی جلو و به
اتاق.
"که شما ، Lestrade؟ گفت :" هولمز. "بله ، آقای هولمز.
من در زمان کار خودم. خوب است به شما مراجعه کنید از بازگشت به لندن ، آقا ".
"من فکر می کنم شما می خواهید کمک کمی غیر رسمی.
سه قتل غیر قابل تشخیص در یک سال نیست انجام خواهد داد ، Lestrade.
که به می گویند ، شما -- ولی تو راز Molesey با کمتر از حد معمول خود را به کار گرفته
به کار گرفته آن را نسبتا خوب. "
ما تا به حال همه به پای ما افزایش یافته است ، زندانی ما تنفس سخت ، با پاسبان بی باک
در هر طرف او را. در حال حاضر loiterers چند به آغاز کرده بود
جمع آوری در خیابان.
هولمز پا تا پنجره بسته آن ، کاهش یافته است و پرده.
Lestrade دو شمع تولید کرده است و پلیس فانوس های خود را کشف کرده بود.
من توانسته ام در گذشته به یک نگاه خوبی در زندانی ما است.
این یک چهره فوق العاده مردانه و در عین حال گمراه کننده که به سمت ما تبدیل شده بود.
با ابرو از فیلسوف فک بالا و از زیر پیرو هوای نفس واحساس ، انسان باید
با ظرفیت های خوبی برای خوب یا بد آغاز شده است.
اما یکی نمی تواند نگاه خود را بر چشم آبی بی رحمانه ، با افتادگی خود را درب بدبینانه ، یا
بر شدید ، بینی مهاجم و تهدید ، در اعماق صف ابرو ، بدون
خواندن plainest طبیعت خطر - سیگنالهای.
در زمان او هیچ از هیچ یک از ما توجه است ، اما چشمان او بود بر چهره هلمز با ثابت
بیان که در آن نفرت و تعجب بودند به همان اندازه مخلوط.
"شما شیطان!" او در من من نگهداری می شود.
"شما باهوش ، باهوش خونی!" "آه ، سرهنگ! گفت :" هولمز ، مرتب او
یقه rumpled. "' پایان سفر در عاشقان جلسات ، به عنوان
بازی های قدیمی می گوید.
من فکر نمی کنم من تا به حال لذت بردن از دیدن شما از وقتی که من با کسانی که مورد علاقه
توجه که من در طاقچه بالا سقوط Reichenbach فراهم میکند. "
سرهنگ هنوز در دوست من مثل یک مرد در ترنس خیره شد.
"شما حیله ، حیله گری شیطان!" تمام شد که او می توانست بگوید.
"من به شما معرفی نشده است ، گفت :" هولمز.
"این ، آقایان ، سرهنگ سباستین موران است ، یک بار از اعلیحضرت را ارتش هند ،
و بهترین بازی ضربه سنگین که ما شرقی امپراتوری تا به حال تولید شده است.
من اعتقاد دارم که من درست سرهنگ ، گفت : در این کیف شماست از ببر هنوز باقی مانده است
بی نظیر؟ "مرد درنده پیر گفت هیچ چیز ، اما هنوز هم
در glared همدم من.
با چشمان وحشی خود و bristling سبیل او زیبا و مثل ببر بود
خود.
"من تعجب می کنم که بسیار ساده من حیله جنگی می تواند خیلی قدیمی SHIKARI فریب داد ، گفت :"
هولمز. "این باید برای شما بسیار آشنا.
آیا شما افسار جوان بچه زیر یک درخت ، بالای آن با تفنگ خود را واضح نیست ، و
منتظر طعمه به مطرح کردن خود را ببر؟ این خانه خالی درخت من است ، و تو دوست منی؟
ببر.
شما احتمالا اسلحه دیگر به رزرو در مورد حال باید وجود داشته باشد ببر چندین زبان ،
در این فرض بعید است از هدف خود شکست خورده خود را به شما.
این ، "او اشاره کرد در اطراف" ، از اسلحه های دیگر من.
موازی دقیق است. "
سرهنگ مورن به جلو با دندان قروچه کردن از خشم شکلی ناگهانی ظهور ، اما constables او کشیده
برگشت. خشم بر چهره اش وحشتناک بود که به دنبال
در.
"من اعتراف است که شما یک جای تعجب برای من کوچک بود ، گفت :" هولمز.
"من انتظار نداشت که شما می توانید با استفاده از این خانه خالی خود را و
این جلو پنجره راحت.
من شما را به عنوان عامل از خیابان ، تصور کرده که در آن دوست من ، Lestrade و خود را
مردان شاد شد شما انتظار. با این استثنا ، همه به عنوان رفته است ، من
انتظار می رود. "
سرهنگ مورن رو به پلیسی را ببینید.
"شما ممکن است یا ممکن است نه تنها برای دستگیری من ایجاد ،" او گفت ، "اما حداقل وجود دارد
می تواند بدون هیچ دلیل که چرا من باید به gibes این شخص ارسال کنید.
اگر من در دست قانون هستم ، چه چیز در راه قانونی انجام می شود. "
"خب ، که به اندازه کافی معقول ، گفت :" Lestrade.
"هیچ چیز بیشتر به شما باید بگویم ، آقای هولمز ، قبل از ما برود؟"
هلمز تا قدرتمند هوا تفنگ از طبقه برداشت تا به حال شد و بررسی آن
مکانیزم.
"سلاح قابل تحسین و منحصر به فرد ، گفت :" او ، "بی صدا و از قدرت فوق العاده ای : من می دانستم که
فون هردر ، مکانیک کور آلمانی ، که آن را به سفارش از اواخر ساخته شده
استاد Moriarty.
برای سال های من شده اند آگاه از وجود آن هر چند من پیش از این هرگز به حال
فرصت از دست زدن به آن.
آن را تحسین می کنم بسیار به خصوص توجه شما را به ، Lestrade و همچنین گلوله
که در آن جا داد. "
"شما می توانید اعتماد ما را به بعد از آن نگاه کنید ، آقای هلمز ، گفت :" Lestrade ، به عنوان حزب تمام
نقل مکان به سمت درب. "هر چیزی بیشتر برای گفتن؟"
"فقط به سوال چه اتهام قصد دارید ترجیح می دهید؟"
"چه اتهام ، آقا؟ چرا ، البته ، قصد قتل
آقای هولمز شرلوک. "
"نمی کنم ، Lestrade. من پیشنهاد می نیست که در ماده به نظر می رسد در
تمام.
برای شما ، و شما به تنها ، به آن تعلق دارد استفاده از اعتبار قابل توجه است که دستگیری شما
اجرا درخواهد آمد. بله ، Lestrade ، من شما را تبریک می گویم!
خود را با مخلوط معمول خوشحال از حیله گری و جسارت ، شما باید او را کردم. "
"به او کردم! کردم که آقای هولمز؟ "
"مرد که نیروی تمام شده است به دنبال بیهوده -- سرهنگ سباستین موران ،
که جناب آقای رونالد Adair با گسترش گلوله از تفنگ شلیک هوایی از طریق
پنجره باز از طبقه دوم مقابل شماره
427 پارک لین ، پس از سی ام ماه گذشته.
این اتهام ، Lestrade است.
و حالا ، اما واتسون ، اگر شما می توانید پیش نویس از پنجره شکسته تحمل ، من فکر می کنم که
نیم ساعت مطالعه در من بیش از یک سیگار برگ ممکن است شما برخی از سرگرمی سودآور را تقبل کنند. "
اتاق های قدیمی ما بدون تغییر باقی مانده است از طریق نظارت مایکرافت هولمز بود
فوری و مراقبت از خانم هادسون.
همانطور که من وارد من تو را دیدم ، درست است ، tidiness غیر عادی است ، اما نشانه های قدیمی تمام شد در
محل خود. شد و گوشه شیمیایی وجود دارد
اسید آغشته ، قرارداد ببند ، صدر جدول -.
وجود دارد بر قفسه بود صف نیرومند قراضه کتاب و کتاب از
مرجع است که بسیاری از همکاران ما - شهروندان می شده اند خیلی خوشحال برای سوزاندن دارند.
نمودار ، ویولن به مورد ، و لوله های دندانه دار کردن -- حتی فارسی که کفش راحتی
حاوی تنباکو -- همه ملاقات چشم من به عنوان من انداخت دور من.
دو اشغال از اتاق وجود دارد -- یک خانم هادسون که بر ما هم به عنوان beamed ما
وارد شده -- از سوی دیگر ، ساختگی عجیب و غریب که بسیار مهم است شرکت در بازی کرده بود
ماجراهای عصر است.
این مدل موم رنگ از دوستان من بود ، به طوری admirably انجام داده است که آن را کامل
فکس.
آن را در یک جدول کوچک با پایه ستون های قدیمی پانسمان - لباس شب از هولمز در ایستاده بود تا draped
دور آن را که توهم از خیابان بود مطلقا کامل است.
"من امیدوارم که شما مشاهده تمامی اقدامات احتیاطی ، خانم هادسون؟ گفت :" هولمز.
"من آن را روی زانو ، سر من رفت ، همانطور که شما به من گفت."
"عالی.
شما انجام چیزی که از خیلی خوب. آیا شما که در آن رعایت گلوله رفت؟ "
"بله ، آقا.
من می ترسم از آن است خراب مجسمه نیم تنه خود را زیبا کنید ، آن را برای تصویب از طریق حق سر
و خود را بر روی دیوار پهن. من آن را برداشت تا از فرش.
در اینجا به آن است! "
هولمز از آن برگزار شد به من. "گلوله هفت تیر نرم ، تا شما را درک ،
واتسون.
این نابغه در آن ، انتظار می رود که هر کس که چنین چیزی از کار اخراج برای پیدا کردن وجود دارد
airgun؟ کلیه حقوق این ، خانم هادسون.
من خیلی به کمک شما سپاسگزارم.
و حالا ، اما واتسون ، به شما اجازه دیدن من در صندلی های قدیمی خود را یک بار دیگر ، برای چندین وجود دارد
امتیاز که من باید می خواهم با شما صحبت کند. "
او خاموش پرتاب کردند. frockcoat از کار افتاده ، و در حال حاضر او از هلمز قدیمی در موس
رنگی پانسمان - لباس شب که او را از پیکر او انجام گرفته است.
"اعصاب SHIKARI قدیمی اند ثبات خود را از دست داده است ، و نه چشمان او خود را
تند و تیزی ، "او گفت ، با خنده ، به عنوان او بازرسی پیشانی را درهم شکست از خود
مجسمه نیم تنه.
"بطور عمودی در وسط پشت سر و صدا غذا خوردن را از طریق مغز می شود.
او بهترین شات در هند بود ، و من انتظار دارم که چند بهتر در لندن وجود دارد.
آیا شما شنیده نام؟ "
"نه ، من نیست" "خب ، خب ، چنین شهرت!
اما ، پس از آن ، اگر من به خاطر حق ، شما تا به حال نام پروفسور جیمز Moriarty نه شنیده ،
که تا به حال یکی از مغز بزرگ قرن.
فقط منو از پا در بدهید اول من از شرح حال را از قفسه ".
او بیش از صفحات تبدیل شده lazily ، علاقه شدید به چیزی پشت در صندلی خود و دمیدن ابر بزرگ
از سیگار برگ خود را.
"مجموعه من از م است یکی خوب ،" او گفت.
"Moriarty خود کافی است تا هر گونه نامه ای درخشان ، و در اینجا است مورگان
مسموم کننده ، و Merridew از حافظه ناپسند ، و Mathews ، که زدم از من
کانین در سمت چپ اتاق انتظار در Charing
صلیب ، و ، سرانجام ، در اینجا به دوستان ما را از شب است. "
او بیش از کتاب دست ، و من بخواند : مورن ، سباستین ، سرهنگ.
بیکار.
قبلا 1 پیشگامان بنگلور. متولد لندن ، 1840.
پسر از سر آگوستوس مورن ، بازدید ، یک بار وزیر بریتانیا به ایران.
Eton تحصیل و آکسفورد.
سرو شده در Jowaki کمپین ، کمپین افغانستان ، Charasiab (despatches) ، Sherpur ، و Cabul.
نویسنده از بازی سنگین غربی هیمالیا (1881) ؛ سه ماه در
جنگل (1884).
آدرس : خیابان لوله. خاج : انگلیس و هند ، Tankerville ،
باشگاه کارت چیز بیهوده. در حاشیه ، در هلمز نوشته شده بود
دست دقیق :
دومین مرد خطرناک ترین در لندن. "این شگفت آور است ، گفت :" من ، من به عنوان دست
پشت جلد. "کار این است که مرد از شرافتمندانه
سرباز است. "
"درست است ،" هولمز پاسخ داد. "تا به یک نقطه خاص او نیز هست.
او بود که همیشه انسان را از عصب آهن و داستان هنوز هم در هند گفت : چگونه او crawled
پایین تخلیه پس از یک ببر زخمی انسان خوردن.
برخی از درختان ، اما واتسون ، که به رشد قد خاصی وجود دارد ، و سپس به طور ناگهانی توسعه
برخی از خروج از مرکز کریه. شما اغلب در انسان را ببینید.
من یک نظریه است که فرد خود را در توسعه نشان دهنده کل
در صفوف منظم از اجداد او ، و چنین است که چرخش ناگهانی به قفسه خوب یا بد برای
برخی از نفوذ قوی که آمد به خط از شجره نامه خود را.
فرد ، آن را به عنوان بودند ، مظهر تاریخ خانواده خود را. "
گفت : "این قطعا نه خیالی."
"خب ، من بر آن اصرار ندارد. علت هرچه باشد ، سرهنگ مورن شروع به
رفتن اشتباه است. بدون هیچ گونه رسوایی باز ، او هنوز هم ساخته شده
بیش از حد گرم هند به او نگه دارد.
او بازنشسته شد ، به لندن آمد ، دوباره به دست آورد و نام بد.
در این زمان است که او انجام شده توسط استاد Moriarty دنبال شد ، به چه کسی برای زمان
او رئیس ستاد.
Moriarty او عرضه آزادانه با پول ، و او را تنها در یک یا دو مورد استفاده بسیار بالا
شغل کلاس ، که هیچ جنایی عادی می توانست انجام شده است.
شما ممکن است بعضی خاطراتی از مرگ خانم استوارت ، از Lauder ، در سال 1887 داشته باشد.
نه؟ خوب ، من مطمئن هستم مورن بود در پایین
آن است ، اما هیچ چیز می تواند به اثبات رساند.
پس هوشمندانه بود که سرهنگ پنهان ، حتی زمانی که باند Moriarty تا شکسته شد ،
ما می توانیم مقصر قلمداد کردن او نیست.
شما در آن تاریخ به یاد داشته باشید ، زمانی که من بر شما در اتاق خود نامیده می شود ، چگونه من قرار داده تا
کرکره برای ترس از هوا اسلحه؟ بدون شک شما فکر می کنید من خیالی.
من می دانستم که دقیقا چیکار می کنم ، برای من از وجود این اسلحه قابل توجه می دانستند ،
و من می دانستم که نیز که یکی از بهترین عکس را در جهان که در پشت آن باشد.
هنگامی که ما در سوئیس بود ، ما را با او به دنبال Moriarty ، و آن را بدون شک او
که به من داد که بد از پنج دقیقه بر روی طاقچه Reichenbach.
"شما ممکن است فکر می کنم که من خواندن برخی از مقالات با توجه در طول اقامت من در فرانسه ،
در نگاه کردن به هر فرصت از او تخمگذار توسط پاشنه.
تا زمانی که او به صورت رایگان در لندن بود ، زندگی من واقعا نمی توانست به زندگی ارزش.
شب و روز سایه می توانست بیش از من بوده است ، و دیر یا زود شانس خود را
باید آمده اند.
چه می توانم بکنم؟ من می توانم او را در نگاه ساقه نیست ، یا من باید
خودم را در اسکله می باشد. هیچ استفاده توسل به قاضی وجود دارد.
آنها نمی توانند دخالت در قدرت از آنچه را به آنها به نظر می رسد وحشی
سوء ظن. پس من چیزی می تواند انجام دهد.
اما من به تماشای اخبار جنایی ، دانست که دیر یا زود من هم باید او را دریافت کنید.
پس از آن آمد مرگ این Adair رونالد. شانس من در گذشته آمده بودند.
دانستن آنچه که من انجام داد ، آن بود مطمئن نیست که سرهنگ مورن آن را انجام داده بود؟
او کارت با پسر بچه بازی کرده بود ، او را به خانه از باشگاه گرفته بود ، او تا به حال
او را از طریق پنجره باز به گلوله بست.
بود شک از آن وجود ندارد. گلوله به تنهایی کافی برای قرار دادن خود
سر در کمند انداختن. من آمد و در یک بار.
من دیده بان ، دیده می شد که می خواهند ، من می دانستم که ، مستقیم توجه سرهنگ به من
حضور.
او نمی تواند موفق بازگشت ناگهانی من با جرم خود به در تماس باشید و به وحشتناکی
آگاهند.
من مطمئن بود که او تلاش برای من خارج شدن از یک بار در راه را ، و می
را دور سلاح مرگبار خود را برای این منظور.
من سمت چپ او را یک علامت بسیار خوبی را در یک پنجره ، و پس از هشدار داد که پلیس آنها
ممکن است لازم باشد -- از این طریق ، اما واتسون ، شما حضور خود را در آن راهرو با خال خال
دقت غیر قابل لغزش -- من در زمان چه به نظر می رسید
من به پست دارای قوه قضاوت سلیم برای مشاهده ، هرگز خواب میبینم که او را انتخاب کنید
همان نقطه برای حمله بود. در حال حاضر ، واتسون عزیز من ، هیچ چیزی باقی می ماند
برای من توضیح دهید؟ "
"بله ، گفت :" I. "شما را ساخته اند نه آن را مشخص کنید که چه بود
انگیزه سرهنگ مورن در قتل محترم رونالد Adair؟ "
"آه! عزیز من اما واتسون ، وجود دارد که ما به آن عرصه از حدس ، آمده است که بیشتر
ذهن منطقی ممکن است در اشتباه باشد.
ممکن است هر یک از فرضیه خود را بر شواهد موجود ، فرم و شما به احتمال زیاد به
درست است که مال من نیست. "" شما باید یک شکل ، پس؟ "
"من فکر می کنم که آن مشکل است نه برای توضیح حقایق.
این شواهد در آمد که سرهنگ مورن و جوان Adair ، بین آنها شده بود ، برنده شد
مقدار قابل توجهی از پول است.
در حال حاضر ، بدون شک لکه دار بازی -- که من مدت طولانی است که آگاه است.
من باور دارم که در روز قتل Adair به حال کشف کرد که مورن شد
تقلب.
به احتمال بسیار زیاد او به او گفته شده بود به بخش خصوصی ، و به او مگر او در معرض تهدید بود
عضویت داوطلبانه استعفا خود را از باشگاه ، و وعده داده شده و نه بازی کارت های دوباره.
بعید است که یک جوان مثل Adair در یک بار یک رسوایی شنیع توسط
افشای یک مرد بسیار شناخته شده تر از خودش بزرگتر است.
شاید که عمل به عنوان پیشنهاد می کنم.
محرومیت از باشگاه های خود را به معنای خراب کردن به مورن ، زندگی می کردند که توسط بیمار خود را بدست -
کارت دستاوردهای.
بنابراین او به قتل Adair ، که در آن زمان بود سعی در کار کردن چه مقدار
پول او باید خودش بازگشت ، از او نمی تواند سود های لکه دار کردن شریک زندگی خود را در
بازی.
او قفل شده است و درب مبادا خانمها باید او را با تعجب و اصرار بر دانستن آنچه
او با این نام ها و سکه ها انجام شد. آیا آن عبور کند؟ "
"من شک ندارم که شما بر این حقیقت رسید."
"این خواهد شد از صحت و یا باطل در دادگاه.
در همین حال ، هر چه ممکن است ، سرهنگ مورن مشکل ما نه بیشتر.
معروف هوا تفنگ از فون هردر خواهد اسکاتلندیارد موزه ، ارایش و
یک بار دیگر آقای شرلوک هلمز آزاد است تا وقف زندگی خود را به بررسی آن
جالب است که کمی مشکلات
زندگی پیچیده ای از لندن تا plentifully ارائه ".
سی سی نثر ccprose ادبیات کلاسیک رایگان videobook audiobook صوتی و تصویری کتاب خواندن librivox بسته نوشتن شرح تصاویر و لینک دائم زیرنویسها انگلیسی ترجمه زبان های خارجی