Tip:
Highlight text to annotate it
X
- فصل 15
من در جستجوی جیم در یک بار شروع نشد ، فقط به این دلیل من تا به حال واقعا وقت ملاقات
که من نمی توانستم غفلت.
سپس ، به عنوان بد شانس آن را داشته باشد ، در دفتر نمایندگی من من بود که توسط محکم
همکار تازه از ماداگاسکار با یک طرح کوچک برای یک قطعه فوق العاده از کسب و کار.
این چیزی است که با گاو و کارتریج و چیزی Ravonalo شاهزاده ؛
دریاسالار پیر -- اما محور تمام امور حماقت برخی از دریاسالار
من فکر می کنم.
همه چیز در آن ، و اختتامیه جشنواره صنعت چاپ کلمات به اندازه کافی قوی نمی تواند پیدا
ابراز اعتماد به نفس خود را.
او چشم کروی شروع به حال از سر خود را با زرق و برق مثل ماهی ، برجستگی خود را در
پیشانی ، عینک و موهای بلند خود را بدون فراق خار.
او عبارت های مورد علاقه است که او در تکرار پیروزمندانه نگه داشته ، "حداقل
معرض خطر با حداکثر سود شعار من است.
چیست؟ "
او درد سر من ساخته شده ، فاسد ناهار خوردن من ، اما از خود او از من همه حق است ؛ و به عنوان
به محض این که من او را متزلزل بود ، من مستقیما برای سمت آب ساخته شده است.
من گرفتار دید جیم تکیه بر دیواره اسکله.
سه بومی boatmen نزاع بیش از پنج annas شد ساخت یک ردیف افتضاح در خود
آرنج.
او را نمی شنوند و من آمده نام ، اما چرخید دور که در صورت تماس با اندکی انگشت من بود
عرضه گرفتن. "من به دنبال او stammered.
به خاطر نمی آورم آنچه من گفتم ، نه به هر حال ، اما او بدون مشکل در آن ساخته شده
پس از من به هتل.
او پس از من به عنوان به عنوان یک فرزند کوچک قابل کنترل ، با هوا مطیع ، بدون مرتب سازی بر اساس
از تظاهر ، و نه به عنوان اینکه او بوده است منتظر بودند برای من وجود دارد آمده است همراه و
حمل او را.
من باید آنقدر تعجب کرد که من در tractability او بود.
در تمام زمین گرد ، که به برخی آنقدر بزرگ به نظر می رسد که دیگران را تحت تاثیر قرار به نظر
به عنوان و نه کوچکتر از یک دانه خردل ، او تا به حال هیچ جایی که در آن او می تواند -- چه کار باید
می گویند -- که در آن او می تواند برداشت.
همین! برداشت -- تنها با تنهایی خود.
او در کنار من راه رفته بسیار آرام است ، نظر اجمالی به اینجا و آنجا ، و یک بار سرش را تکان می خود را به
به دنبال بعد از Sidiboy مامور اتش نشانی در cutaway کت و شلوار زرد ، که سیاه و سفید
چهره به حال gleams ابریشمی مانند توده زغال سنگ آنتراسیت است.
با این حال ، من شک دارم ، آیا او را دیدم چیزی ، و یا حتی تمام وقت آگاه از من باقی ماند
مصاحبت ، چرا که اگر من تا به حال او را به سمت چپ لبه در اینجا ذکر نشده ، و یا کشیده او را به
حق وجود دارد ، من معتقدم که او رفته اند
راست قبل از او را در هر جهت تا توسط یک دیوار و یا برخی از مانع دیگر متوقف شده است.
من او را به اتاق خواب من سازی ، و در یک بار نشسته به نوشتن نامه است.
این تنها جایی در جهان بود (مگر اینکه ، شاید ، ریف والپول --
که تا دستی بود) که در آن او می تواند آن را با خود بدون که م
بقیه جهان است.
چیزی که سر در گم -- که او آن را ابراز کرده است -- ساخته شده نه به حال او را نامرئی ، اما من رفتار
دقیقا به عنوان اینکه او شد.
زودتر در صندلی من من بر سر ، روی میز من نوشتن مانند کتابت قرون وسطی خم ، و
اما برای حرکت از سوی برگزاری قلم ، نگرانی آرام باقی ماند.
من نمی توانم بگویم من بود وحشت زده ، اما من قطعا نگه داشته و هنوز هم به عنوان اگر وجود داشته
چیزی خطرناک در اتاق ، که در اولین اشاره از یک حرکت در من به سهم خود
خواهد بود را برانگیخت به حال حمله با چنگال بر من.
در اتاق وجود ندارد -- شما می دانید که چگونه این اتاق خواب -- مرتب سازی بر اساس چهار
چهارچوب تختخواب پوستر تحت پشه خالص ، دو یا سه صندلی ، جدول من بود به نوشتن
در یک طبقه لخت.
درب شیشه ای باز بر روی ایوان طبقه بالا ، و او را با چهره خود را به آن ایستاد ،
داشتن یک زمان سخت با تمام افزودنیهای خصوصی امکان پذیر است.
هوای گرگ و میش سقوط کرد و من شمع را با بزرگترین اقتصاد حرکت روشن و احتیاط به همان اندازه به عنوان
هر چند این اقدام غیر قانونی شدند.
شکی نیست که او تا به حال زمان بسیار سخت از آن وجود دارد ، و بنابراین من تا به حال ، حتی به
نقطه ، من باید خود را ، که قصد او را به شیطان ، و یا بر روی صخره های والپول حداقل.
به نظر من این یک یا دو بار رخ داد که ، بعد از همه ، چستر بود ، شاید ، مردی برای مقابله
به طور موثر با چنین فاجعه. عملی که آرمانگرا عجیب و غریب پیدا کرده بود
استفاده از آن را در یک بار -- فورا آن را به عنوان.
این به اندازه کافی برای ساختن یک مظنون است که ، شاید ، او واقعا می تواند جنبه های واقعی را ببینید
از چیزهایی که ظاهر مرموز و یا کاملا نا امید کننده به کمتر تخیلی
نفر است.
من نوشت و نوشت ، من منحل همه عقب افتادگی های از مکاتبات من و سپس
در نوشتن به افرادی که تا به حال هیچ دلیلی وجود ندارد هر چه از من انتظار نامه ای وابسته به سخن چینی یا شایعات
در مورد هیچ چیزی در همه.
در زمان من یک نگاه جانبی را به سرقت برده است. او به نقطه ریشه دارد ، اما تشنج
shudders فرار کردن پشت خود ، شانه خود را به طور ناگهانی می پارااسترنال.
او درگیر جنگ با آن بود ، او درگیر جنگ با آن بود -- بیشتر برای نفس خود ، به نظر می آمد.
سایه گسترده ، همه راه یکی از شعله مستقیم از شمع بازیگران ، به نظر می رسید
برخوردار از آگاهی تیره ، عدم تحرک از مبلمان تا به حال به من
چشم نهانی هوا توجه است.
من تبدیل شدن به خیالی در میان scribbling کوشا من و هر چند ، هنگامی که
خاراندن از قلم من برای یک لحظه توقف ، سکوت کامل و وجود دارد
سکون در اتاق ، من از آن رنج می برد
اختلال عمیق و سردرگمی فکری است که خشونت ایجاد می شود و
داد و بیداد شوم -- گیل سنگین در دریا ، به عنوان مثال.
برخی از شما ممکن است بدانید منظورم چیست : مخلوط که اضطراب ، پریشانی ، و سوزش
با نوعی احساس ترسو و خزنده در -- خوشایند نیست به اذعان ، اما در
می دهد شایستگی کاملا ویژه را به تحمل شخص است.
من هیچ شایستگی برای ایستاده استرس احساسات جیم ادعا می کنند نیست ، من می توانم
در نامه ها پناه من می توانست در صورت لزوم به غریبه نوشته شده است.
ناگهان ، به عنوان من به گرفتن یک ورق تازه از notepaper ، من شنیده ام صدای کم ،
اولین صدای که ، از آنجایی که ما بسته شده بود با هم ، در کم نور را به گوش من آمده بود
سکون از اتاق.
من با سر من باقی ماند ، با دست من بازداشت.
کسانی که مراسم احیاء توسط یک تخت بیمار نگهداری شنیده ام برای تلفن های موبایل از جمله ضعف در
سکون از ساعتهای شب ، برای تلفن های موبایل واپیچیدن از بدن متصلب ، از خسته
روح.
او تحت فشار قرار دادند درب شیشه ای چنین با نیروی که تمام پانل زنگ زد : او پا ،
و من برگزار شد نفس من ، فشار گوش من بدون دانستن چه چیز دیگری من به انتظار برای
را بشنود.
او واقعا به مصرف بیش از حد به قلب تشریفات خالی که به دقیق چستر
انتقاد به نظر می رسید نالایق اطلاع از یک مرد که می تواند چیزهایی را به عنوان آنها را ببینید.
تشریفات خالی ، یک تکه از کاغذ پوست است.
خوب ، خوب. همانطور که به سپرده چلغوز یا کود غیر قابل دسترس ، که
یکی دیگر از داستان را حذف کند. intelligibly می تواند قلب یک نفر را شکستن
بیش از آن.
پشت سر هم ناتوان از صدای بسیاری از مخلوط با صدای جرنگ جرنگ کردن از نقره و شیشه شناور تا
از زیر اتاق ناهار خوری را از طریق درب باز به لبه بیرونی آن از نور
شمع من در پشت او افتاد کمرنگ ، فراتر از
همه سیاه و سفید بود ، او در آستانه ابهام وسیع ایستاده بود ، مانند شکل تنهایی توسط
ساحل از اقیانوس غم انگیز و نا امید کننده است.
ریف والپول در آن وجود دارد -- تا مطمئن شوید که -- یک ذره در بی اعتبار تاریک ، یک نی را برای
مرد غرق شدن است.
شفقت من برای او در زمان شکل فکر کردم که من نمی توانست دوست خود
مردم به او در آن لحظه. که من پیدا کردم خودم تلاش.
پشت او دیگر gasps او متزلزل بود ، او مستقیما به عنوان فلش ایستاده بود ، کمرنگ
مرئی و هنوز ، و معنای این سکون غرق به پایین از روح من
به آب مثل سرب ساخته شده و آن
سنگینی که برای یک ثانیه من صمیمانه آرزو که البته تنها برای من باز گذاشته بود
به پرداخت هزینه برای تشییع جنازه او. حتی قانون را با او انجام داده بود.
برای دفن به او چنین مهربانی آسان می شده اند!
این بسیار در مطابق با عقل زندگی ، که عبارتست از بوده است
قرار دادن دور از چشم همه یادآوری از حماقت ما ، از ضعف ما ، از ما
مرگ و میر ، که باعث می شود در برابر ما
بهره وری -- حافظه از شکست ما ، نکات ترس فنا ناپذیر ما ، بدن
دوستان مرده ما. شاید او آن را بیش از حد به قلب.
و اگر تا بعد -- پیشنهاد چستر.... در این مرحله من در زمان یک ورق تازه و شروع به
نوشتن مصمم. چیزی جز خودم بین او وجود دارد
و اقیانوس تاریک است.
من تا به حال احساس مسئولیت است. اگر من صحبت می کرد ، که حرکت و
رنج جهش جوانان به گمنامی -- کلاچ در نی؟
متوجه شدم چقدر دشوار ممکن است گاهی اوقات یک صدا را.
قدرت های عجیب و غریب در یک کلام وجود دارد. و چرا شیطان نه؟
من خودم درخواست مصرانه در حالی که من با نوشتن من راند.
همه در یک بار ، تحت نکته بسیار از قلم ، بر روی صفحه خالی ، دو چهره
چستر و شریک عتیقه فروشی خود را بسیار متمایز و کامل ، به طفره رفتن
مشاهده با گشاد گشاد راه رفتن و حرکات ، تا اگر
تکثیر در زمینه برخی از اسباب بازی نوری.
من آنها را در حالی که برای تماشا کنید. نه!
آنها بیش از حد phantasmal و غریب به سرنوشت هر یک را وارد کنید.
و یک کلمه را حمل فر -- خیلی -- تخریب معاملات را از طریق زمان به عنوان گلوله برو
پرواز در فضا است.
من چیزی گفت و او ، از آنجا با پشت خود را به نور ، اگر موظف و gagged
تمام دشمنان نامرئی انسان ، ساخته شده به هم بزنید و نه صدایی. '
فصل 16
ساعت هم بود وقتی که من باید او را دوست داشتم ، قابل اعتماد ، با افسانه تحسین
قدرت و همچنین قابلیت های تشکیل دور نام خود را به عنوان اینکه او چیزهای قهرمان شده بود.
درست است -- من به شما اطمینان می دهم ، به عنوان واقعی که من اینجا نشسته صحبت کردن در مورد او بیهوده است.
او در کنار خود ، که دانشکده beholding در اشاره به حال صورت از اشتیاق خود
و شکل رویای خود ، که بدون آن زمین بدون عاشق و هیچ می دانم
ماجراجو.
او افتخار بسیار و شادی ادم دهاتی ها را به چنگ (من در مورد هر چیزی می گویند
بی گناهی) در دولت بوش ، و آن را به خوبی او را به عنوان افتخار و ویندوز را تغییر دهید
سعادت از خیابان ها به یک مرد دیگر است.
فلیسیتی ، سعادت -- چگونه باید آن را به من می گویند -- از یک فنجان طلایی ، در هر quaffed
عرض جغرافیایی : عطر و طعم با شما -- با شما به تنهایی ، و شما می توانید آن را به عنوان مکیف
به عنوان شما لطفا.
او از نوعی که نوشیدن عمیق بود ، همانطور که شما ممکن است از آنچه در رفت و قبل از حدس زدن.
من او را در بر داشت ، اگر دقیقا نمی مست ، سپس حداقل با اکسیر در برافروخته
لب هایش را.
او آن را در یک بار به دست آمده.
، وجود داشت همانطور که می دانید ، یک دوره مشروط در میان کشتی دوزخی - chandlers ،
که در طی آن او و رنج می برد به حال من در مورد نگران بود -- درباره -- اعتماد من -- شما ممکن است
آنرا.
من نمی دانم که من کاملا اطمینان در حال حاضر ، پس از beholding او را در تمام خود را
درخشندگی.
این دیدگاه من از او بود -- در یک نور قوی ، مسلط ، و در عین حال در کامل
توافق با محیط اطراف خود را -- با زندگی جنگل ها و با عمر مردان.
من خود که من تحت تاثیر قرار گرفته بود ، اما من باید به خودم اعتراف که پس از این همه نمی باشد.
ماندگار برداشت.
او توسط انزوای خود محافظت می شد ، به تنهایی از نوع خود برتر خود ، در تماس نزدیک با
طبیعت ، که ایمان در شرایط آسان با دوستداران خود را نگه می دارد.
اما من نمی توانم ثابت قبل از چشم من تصویر ایمنی او.
من همیشه باید او را به عنوان از طریق درب باز اتاق من دیده می شود به یاد داشته باشید ، مصرف ، شاید ،
بیش از حد به قلب عواقب صرف شکست خود را.
من خوشحالم ، البته ، که برخی از خوب -- و حتی برخی از شکوه و جلال -- از من آمد
تلاش اما در آن زمان آن را به من به نظر می رسد که بهتر است برای صلح از ذهن من بوده است
اگر من تا به حال بین او و ارائه confoundedly سخاوتمندانه چستر ایستاد.
من تعجب می کنم که چه تخیل فراوان او را از والپول جزائر ساخته شده است -- که اکثر
به طرز ناامید کننده ای خرده نان خشکی در مقابل آب رها است.
این احتمال وجود دارد من هرگز شنیده ام ، برای من باید به شما بگویم که چستر ، پس از
خواهان در برخی از پورت استرالیا به وصله سرتیپ تقلب او دریا ، نابهنگامی ، بخار پز
خارج به داخل اقیانوس آرام با یک خدمه بیست
دو دست همه گفته شده است ، و اخبار تنها با داشتن یک تاثیر احتمالی بر رمز و راز
از سرنوشت وی خبری از طوفان که قرار است به خود را داشته باشد جاروب
البته بیش از shoals والپول ، یک ماه یا بیشتر پس از آن.
Argonauts ردیا تا کنون تبدیل شده تا نه صدا از زباله آمد.
پایان!
اقیانوس آرام با احتیاط بیشتر از اقیانوس ها زندگی می کنند ، گرم خو است : قطب جنوب سرد
میتوانید به یک راز بیش از حد ، بلکه بیشتر در نحوه یک قبر.
و احساس قطعیت برکت در اختیار چنین وجود دارد ، که آنچه که ما تمام
بیشتر یا کمتر ، صمیمانه آماده به اعتراف -- برای چه چیز دیگری است که باعث می شود ایده
مرگ قابل تحمل؟
پایان! پایان! کلمه قوی است که exorcises از
خانه زندگی سایه فراموش نشدنی از سرنوشت.
صرف نظر از شهادت چشم من و تضمین های جدی خود را -- این چیزی است که --
من از دست زمانی که من به عقب نگاه بر موفقیت جیم. در حالی که در زندگی وجود دارد امید وجود دارد ، واقعا ؛
اما ترس بیش از حد وجود دارد.
من این معنا نیست که می گویند که اقدام من متأسفم ، و نه خواهم وانمود که من می توانم
خواب شب O 'در نتیجه ، هنوز هم ، این ایده به خود obtrudes او ساخته شده که بسیار
رسوایی او در حالی که آن را در گزارش این اعدام نشانی به تنهایی که از اهمیت برخوردار است.
او -- اگر من ممکن است بگویند -- برای من روشن است. او روشن نیست.
و سوء ظن او به خود روشن شد یا نه وجود دارد.
احساسات خوب خود را ، احساسات خوب خود را ، longings خوب او وجود دارد -- نوعی
متعال ، خودخواهی آرمانی.
او -- اگر شما اجازه می دهد به من می گویند -- بسیار زیبا ، بسیار زیبا -- و بسیار مایه تاسف است.
کمی درشت طبیعت نیست که به عهده فشار ، آن را برآمده اند
به شرایط با خود -- با آه ، با یک خر خر کردن ، و یا حتی با قاه قاه خندیدن و هنوز هم
زیری که باقی مانده
invulnerably نادان است و به طور کامل غیر.
اما او بیش از حد جالب یا خیلی مایه تاسف به سگ انداخته بود ، و یا
حتی به چستر.
من احساس این در حالی که من با چهره من بر کاغذ نشست و او جنگیدند و gasped ،
تلاش برای نفس خود را در آن راه وحشتناکی یواشکی ، در اتاق من ، من آن را احساس هنگامی که او
بر روی ایوان به عنوان اگر عجله به جفتک پرانی
خود را بیش از -- و نداشت ، من احساس می کرد که بیشتر و بیشتر تمام وقت او باقی ماندند در خارج ،
کمرنگ بر روی پس زمینه شب روشن ، به عنوان اگر ایستاده بر ساحل غم انگیز و
دریا نا امید کننده است.
'رامبل ناگهانی سنگین ساخته شده سر من را بلند کنم.
سر و صدا به نظر می رسید به رول دور ، و به طور ناگهانی به جستجو و تابش خیره کننده خشونت در سقوط کرد
چهره کور از شب.
flickers پایدار و خیره کننده به نظر می رسید برای هم خلاف وجدان است.
غرغر کردن تندر به طور پیوسته افزایش یافته در حالی که من در او را نگاه کرد ، متمایز و سیاه و سفید ،
استوار بر سواحل دریای نور کاشته می شود.
در حال حاضر از بزرگترین درخشش تاریکی با اوج همگانی روندی
سقوط ، و او قبل از من چشم ها خیره شدن از بین رفته کاملا به عنوان اینکه او دمیده شده است
به اتم.
آه blustering گذشت ؛ دست خشمگین به نظر می رسید در درختچه پارگی ، لرزش
تاپس از درختان زیر ، درها با شدت بهم زدن ، شکستن پنجره ، پانل ، در امتداد مقابل
ساختمان.
او در پا ، بسته شدن درب پشت سر او ، و من بیش از میز خم : من
اضطراب ناگهانی به آنچه که او می گویند بسیار بزرگ و شبیه به وحشت بود.
"سیگار؟" او پرسید.
فشار دادم به جعبه را بدون بالا بردن سر من.
"من می خواهم -- می خواهید -- توتون و تنباکو ،" او muttered. من به شدت شناور شد.
"فقط یک لحظه."
من grunted خوش. او در زمان چند قدم اینجا و آنجا صورت گرفت.
"که بر" من شنیده ام او را می گویند. صدای دست زدن از راه دور تک رعد آمد از
دریا مثل یک تفنگ از زجر.
وی بیان کرد : "موسمی می شکند تا در اوایل سال جاری ،" conversationally ، جایی در پشت
من.
این من را تشویق به نوبه خود دور ، که من به محض این که من در پرداختن به پایان رسید بود
پاکت آخرین.
او سیگار کشیدن greedily در وسط اتاق ، و هر چند او شنید من هم بزنید
ساخته شده ، او را با پشت خود را به من برای یک مدت زمان باقی مانده است.
"بیا -- من آن را به اجرا درآمد بسیار خوب ،" او گفت ، ناگهان wheeling.
"چیزی پرداخت می شود -- نه زیاد. من تعجب می کنم که چه چیزی آمده است. "
چهره اش هیچ احساسی را نشان می دهد نیست ، فقط کمی تاریک و متورم به نظر می رسید ، به عنوان
هر چند او شده است نگه داشتن نفس خود را.
او لبخند زد با اکراه آن را به عنوان بودند و در ادامه در حالی که من در او gazed mutely...." تشکر
شما ، هر چند -- اتاق -- نشاط راحت -- برای اختتامیه جشنواره صنعت چاپ -- بد با حرارت."...
باران pattered و swished در باغ ، آب لوله (آن را باید داشته
سوراخ در آن) انجام شده فقط در خارج از پنجره یک تقلید مسخره امیز از blubbering وای با
sobs خنده دار و gurgling مراثی ،
قطع توسط اسپاسم های تشنجی سکوت...." کمی از سرپناه ، "او mumbled
و متوقف شد.
فلش از رعد و برق پژمرده را از طریق چارچوب سیاه و سفید از ویندوز darted
و بدون هیچ گونه سر و صدا زوال یافت.
من فکر کردم چگونه می توانم بهترین روش او را (من نمی خواستم به پرت کردن دوباره) هنگامی که
او به یک خنده کوچک.
"بهتر از خانه بدوش"... در پایان از سیگار smouldered بین خود
انگشتان دست... "بدون پست تنها -- تک" تلفظ به آهستگی "و هنوز..."
او متوقف شد و باران با خشونت مضاعف کاهش یافت.
بعضی از یک روز ملزم به بر نوعی شانس آمدن به آن را دوباره.
باید! "او زمزمه و مجزا ، خودنمایی میکند در چکمه های من.
"من حتی نمی دانند آنچه در آن بود که او چیزهای زیادی به دست آوردن مجدد ، آنچه در آن بود پس از او تا به حال آرزو
وحشتناکی از دست رفته است.
ممکن است آنقدر که آن را غیر ممکن بود برای گفتن.
تکه ای از پوست الاغ ، با توجه به چستر....
او نگاهی به من انداخت inquisitively.
"شاید. اگر به اندازه کافی طول عمر ، "I muttered از طریق
دندان من با دشمنی بی دلیل. "آیا روی چیزی حساب کردن بیش از حد بر روی آن نیست."
"ستاره مشتری!
من احساس می کنم که اگر هیچ چیز می تواند مرا لمس کن ، او در لحن محزون اعتقاد گفت.
"اگر این کسب و کار می تواند به من دست کشیدن بر این ، پس از آن هیچ ترس وجود دارد که نمی وجود دارد
زمان کافی برای -- صعود ، و... "
او نگاه به سمت بالا. "این به من زده است که آن را از مانند او است
ارتش بزرگ waifs و strays استخدام ، ارتش است که پیاده روی های پایین ، پایین
به همه ناودان زمین.
به محض این که او را ترک اتاق من ، که "کمی از سرپناه ،" او جای خود را در را
صفوف و آغاز سفر به سمت ته گودال.
من حداقل تا به حال هیچ توهمی ، اما از آن من بود ، بیش از حد ، که یک لحظه قبل بنابراین مطمئن شوید که شده بود
ترس از قدرت کلمات است ، و در حال حاضر به صحبت می کنند ، و در راه همان یکی جرأت حرکت نمی
به خاطر ترس از دست دادن یک نگه لغزنده.
این زمانی است که ما سعی می کنیم با نیاز صمیمی مرد دیگری دست به گریبان است که درک ما از چگونگی
غیر قابل درک ، مردد و مبهم موجودات است که سهم با ما نزد
ستاره و گرمای خورشید است.
انگار تنهایی یک بیماری سخت و مطلق وجود بود ؛
پاکت از گوشت و خون ثابت هستند که چشم ما قبل از ذوب
دست دراز ، و تنها باقی می ماند
روحیه دمدمی مزاج ، unconsolable و گریزان که هیچ چشم می تواند دنبال کند ، بدون دست ، دست را
درک.
ترس از دست دادن او را نگه داشته که من سکوت بود ، برای آن را بر من متحمل شده بود ، به طور ناگهانی
و با نیروی غیر قابل توصیف است که باید به او اجازه دهید لغزش دور به تاریکی من
ببخشد هرگز به خودم.
"خوب. با تشکر ، -- یک بار دیگر.
شما بوده ام -- ER -- غیر -- واقعا هیچ کلمه ای به... غیر وجود دارد!
من نمی دانم چرا ، من مطمئن هستم.
من می ترسم من احساس نمی سپاسگزار من اگر تمام چیزی که به حال نشده است به طوری
وحشیانه بر من فنر. از آنجا که در پایین... شما ، به خودتان... "
او لکنت.
"احتمالا" من زده وارد او دیده می شود.
"همان است ، یکی از مسئول." او مرا مانند یک شاهین تماشا.
"و درست است که بیش از حد ،" به من گفت.
"خوب. من با آن به پایان رفته ، و من ندارم
قصد اجازه به هر مرد بازیگران آن در دندان من بدون -- بدون -- resenting آن "
او گره مشت خود را.
'" خودتان وجود دارد ، "من با لبخند گفت : -- سیاه به اندازه کافی ، خدا می داند -- اما او نگاه
من menacingly. که کسب و کار من ، "او گفت.
هوا رزولوشن سرکش آمد و بر چهره اش مانند بیهوده رفت و عبور
سایه. لحظه ای بعد او یک پسر خوب عزیز در نگاه
مشکل ، مانند قبل.
او سیگار را پرت دور.
"خداحافظی" او ، با عجله ناگهانی از یک مرد که بیش از حد طولانی در نظر lingered گفت :
او از کمی فشار کار انتظار او ، و سپس برای یک ثانیه یا کمی ساخته شده
کوچکترین حرکت.
بارش متوالی کاهش یافت و با عجله بدون وقفه سنگین سیل فراگیر ،
با صدای خشم بدون کنترل قریب به اتفاق قربانیان که به ذهن فرد به نام تصاویر
سقوط پل ها ، درختان بی خانمان ، کوه ها را تضعیف کرد.
هیچ مردی می تواند سینه جریان عظیم و بی پروا است که به نظر می رسید برای شکستن و
چرخش در مقابل سکون کم نور است که در آن ما precariously اگر پناه بر
جزیره است.
gurgled لوله سوراخ شده ، خفه ، تف کرد ، و در تمسخر نفرت انگیز از آب و تاب منعکس
شناگر مبارزه برای زندگی خود. "باران ،" من remonstrated ، "و من
... "
"باران و یا درخشش" او شروع به brusquely ، چک خود را ، و به پنجره راه می رفت.
"پرفکت سیل ، او پس از مدتی muttered : او پیشانی خود را بر روی شیشه خم.
"این تیره ، بیش از حد."
"بله ، آن است که بسیار تاریک است ،" به من گفت. 'او را روی پاشنه های خود را چرخد ، به عبور از اتاق ،
و در واقع باز کرده بود منجر به درب راهرو قبل از همگانی روندی از
صندلی من.
"صبر کنید ،" من ، فریاد : "من می خواهم شما را به..." "من نمی توانم شام خوردن با شما دوباره به شب" او
پرت من ، با یک پا از اتاق در حال حاضر.
من فریاد زد : "من کوچکترین قصد به شما بپرسید ،".
او در این کشید پشت پای خود را ، اما mistrustfully در درگاه ورودی بسیار باقی ماند.
من هیچ زمانی را در entreating او را صادقانه به نظر او پوچ است از دست داده ، به در آمده و در را بست
درب. '
فصل 17
او در تاریخ و زمان آخرین آمدند ، اما من اعتقاد دارم آن را به طور عمده باران است که این کار را کرد ، آن را در حال سقوط بود
سپس با خشونت ویران کننده ای که آرام پایین به تدریج در حالی که ما صحبت کردیم.
شیوه او بسیار عاقل و تنظیم و تحمل او بود که به طور طبیعی کم حرف
مرد برخوردار شده توسط یک ایده.
بحث من بود از جنبه های مادی از موقعیت خود ، آن را به حال تنها هدف نجات وی
از تخریب ، خراب کردن ، و ناامیدی است که در خارج وجود دارد بسته می شود به سرعت بر
مرد بی خانمان و بی دوست ، من با التماس کرد
او را به قبول کمک به من ، من استدلال منطقی : و هر وقت من در آن جذب می شود نگاه
صورت صاف ، قبر و جوان است ، من تا به حال یک حس نگران کننده ای از بودن بدون کمک
بلکه مانعی بر سر راه برخی از اسرار آمیز ،
غیر قابل توضیح ، نامحسوس تلاش روح زخمی اش.
"فرض کنید قصد دارید برای خوردن و نوشیدن و به خواب رفتن زیر سرپناه به روش معمول ،
من به یاد داشته باشید گفت : با سوزش.
"شما می گویند شما پول است که به خاطر شما را لمس نمی."... او آمد و به عنوان نزدیک که مرتب سازی بر اساس خود را
می تواند به ساخت یک ژست از وحشت. (سه هفته و پنج روز پرداخت
علت او را به عنوان همسر از Patna.)
"خب ، که بیش از حد کمی به هر حال مهم ، اما چه خواهد شد شما به فردا؟
از کجا می خواهد شما را؟ شما باید زندگی... "
نظر است که او را تحت نفس خود فرار "است که چیزی نیست ،" بود.
من آن را نادیده گرفته میشوند ، و رفت و در مبارزه با آنچه که من تصور می شود scruples از
ظرافت اغراق آمیز.
"در هر زمینه قابل تصوری" من به این نتیجه رسیدند : "شما باید اجازه دهید به شما کمک کند به من."
"شما می توانید" او گفت : خیلی ساده و به آرامی ، و برگزاری سریع به برخی از ایده های عمیق
که من می توانم تشخیص سوسو زننده مانند یک استخر آب در تاریکی ، اما که من ناامید
تا کنون نزدیک به اندازه کافی نزدیک به درک عمق.
بررسی فله موزون او. "در هر" به من گفت ، "من قادر به کمک
آنچه که من می تواند شما را ببینید. من وانمود نمی به انجام کارهای بیشتر. "
او را تکان داد سر او sceptically بدون نگاه به من.
من بسیار گرم است. "اما من می توانم" ، من اصرار کردم.
"من حتی می تواند بیشتر.
من بیشتر است. من به شما اعتماد به... "
"پول" را آغاز کرد.
من گریه : "پس از کلمه من شما سزاوار گفته برو به شیطان ،" ، را وادار به توجه داشته باشید از
خشم. او مبهوت بود ، لبخند زد ، و من فشار من
حمله به خانه.
"این سوال از پول در همه هیچ. شما بیش از حد سطحی ، "به من گفت (و در
همان زمان من فکر کردم به خودم : خوب ، در اینجا می رود!
و شاید او ، بعد از همه).
"نگاه کنید حرف من می خواهم شما را به. من به نوشتن به یک مرد ، که من هرگز
را به نفع خواست ، و من به نوشتن در مورد شما در شرایط که یک سرمایه گذاری تنها به استفاده از زمانی که
سخن گفتن از یک دوست صمیمی است.
من خودم unreservedly برای شما مسئول است.
که آنچه من انجام است. و واقعا اگر شما فقط منعکس کننده
کمی آنچه که بدان معنی است... "
او سر خود را بلند. باران را پشت سر گذاشته بودند ، تنها آب
لوله در اشک ریختن با قطره پوچ رفت ، در خارج از پنجره چکه.
بسیار آرام در اتاق بود ، که سایه با هم در گوشه و کنار هم نشسته اند و دور
هنوز از شعله شمع خیره کننده به راست در شکل خنجر ؛ چهره اش
بعد در حالی که عجین به نظر می رسید
انعکاس یک نور نرم به عنوان اگر سپیده دم در حال حاضر خراب شده بود.
"ژوپیتر" او gasped از. از شما نجیب است! "
'به حال او ناگهان با قرار دادن زبان خود را در من در تمسخر ، من می توانم ندارد احساس بیشتر
تحقیر شده است.
من به خودم فکر -- خدمت برای فریب دادن sneaking راست.... چشم او تاباند مستقیم
به صورت من ، اما من درک بود روشنایی مسخره نیست.
همه در یک بار او را به تحریک تشنجی دوباره پیدا میشدند ، مانند یکی از این اعداد و ارقام مسطح چوبی است که
توسط یک رشته کار کرده است. اسلحه خود را بالا رفت ، سپس پایین آمد
سیلی.
او یک مرد دیگر شد در دسترس نباشد. او فریاد زد : "و من تا به حال ندیده ، و پس از آن
ناگهان کمی لب و دیده.
او گفت : "چه یک الاغ bally من بوده ام ، بسیار آهسته در تن استقبال بهت زده...." شما آجر!"
او بعدی در یک صدای خفه گریه.
او ربوده دست من به عنوان اینکه او فقط و سپس آن را برای اولین بار دیده می شود ، و
آن را در یک بار کاهش یافته است.
"چرا! این همان چیزی است که من -- شما -- من... »به او stammered ، و سپس با بازگشت او
قدیمی بی عاطفه ، من ممکن است کله شق ، شیوه ای را آغاز کرد به شدت می گویند ، "من خواهد بود حیوان در حال حاضر اگر من
... "و سپس صدای او به نظر می رسید برای شکستن.
"این همه حق است ،" به من گفت. من تقریبا به توسط این صفحه نمایش احساس خطر بود
احساس ، که از طریق آن سوراخ رفعت عجیب و غریب است.
من رشته کشیده بود به طور تصادفی ، آن را به عنوان من به طور کامل نمی دانند
کار از اسباب بازی. "من در حال حاضر باید برود ،" او گفت.
"ستاره مشتری!
شما باید به من کمک کردند. نمی تواند آرام.
چیزی که بسیار است... "او در من با تحسین متعجب و متحیر نگاه.
"چیزی که خیلی..."
البته آن چیزی که بود. ده بود به یکی که من او را از نجات بود
گرسنگی -- از آن نوع عجیب و غریب است که تقریبا همواره با نوشیدنی همراه.
این همه بود.
من تا به حال توهم تنها در آن نمره نیست ، اما به دنبال او ، من به خودم اجازه
تعجب در طبیعت او بود ، در عرض سه دقیقه آخر ، بنابراین آشکارا
گرفته شده را به اغوش حمل کردن او.
من به دست خود را مجبور کرده بود وسیله ای برای حمل بر روی آبرومندانه کسب و کار جدی
زندگی ، برای به دست آوردن غذا ، نوشیدنی ، و سرپناه از نوع مرسوم در حالی که زخمی خود را
روح و روان ، مثل یک پرنده با بال شکسته ،
ممکن است هاپ و فلوتر را به برخی از چاله به مرد بی سر و صدا بی روحی وجود دارد.
این است آنچه که من بر او محوری بود : چیزی که قطعا کوچک و -- ببین -- توسط!
نحوه پذیرش آن در نور کم شمع مانند بزرگ loomed ،
گم ، شاید سایه خطرناک.
"برای شما مهم نیست هر چیزی مناسب را به من گفت : نه ،" او پشت سر هم.
"هر چیزی یک نفر می تواند گفت وجود ندارد. شب گذشته در حال حاضر شما به من انجام داده بود هیچ پایانی
خوب از.
گوش دادن به من -- می دانید. من به شما سخن من من فکر بیش از
پس از آن که بالای سر من ، پرواز کردن... "
او darted -- مثبت darted -- اینجا و آنجا ، دست خود را در جیب خود rammed
*** آنها را دوباره پرت می شود ، کلاه خود را روی سر خود.
من تا به حال هیچ ایده آن را در او بود که ظریفانه سرزنده و بشاش است.
من از یک برگ خشک زندانی در گردابی از باد ، در حالی که مرموز
دلهره ، یک بار از شک نامحدود ، به من وزن در صندلی من.
او ایستاده سهام هنوز هم ، تا اگر توسط کشف حرکت را لرزاند.
او اعلام کرد : "شما به من داده اند اعتماد به نفس ، soberly.
"آه! به خاطر خدا ، هموطنان عزیز من -- نمی!
من entreated ، به عنوان اینکه او به من صدمه زده بودند. "کلیه حقوق.
من در حال حاضر و از این پس خفه شو.
جلوگیری از فکر هر چند.... ذهن هرگز!... من هنوز شما نشان می دهد... "
او در عجله به درب رفت ، متوقف شد با سر خود را پایین و برگشتم ، پله
عمدا.
"من همیشه فکر می کردم که اگر یک شخص می تواند با یک تخته سنگ پاک آغاز خواهد شد... و در حال حاضر شما... در
اندازه گیری... بله... تخته سنگ پاک. "
من دست تکان دادند دست من ، و او بدون نگاه به پشت سر راهپیمایی ، صدای footfalls او
به تدریج در پشت درب بسته درگذشت -- آج unhesitating از یک مرد قدم زدن در
روز روشن.
اما به عنوان به من ، به تنهایی با شمع انفرادی باقی مانده را ترک کردم ، عجیب و نا روشن بین.
من دیگر جوان به اندازه کافی به ناگهان در هر نوبت شکوه که besets ما
رد پای ناچیز در خوب و در شر.
من با لبخند به فکر می کنم که ، بعد از همه ، آن بود که با این حال او از ما دو ، که تا به حال نور.
و من احساس غم. تخته سنگ پاک ، او می گویند؟
همانطور که اگر کلمه اولیه هر یک از سرنوشت ما در شخصیت فنا نمی شد graven
بر چهره از یک صخره.