Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل XXXVI
نور روز آمد است. من در طلوع گل رز.
من خودم را برای یک ساعت یا دو با مرتب چیز من در اتاق من ، زیر شلواری مشغول ساختم ،
و لباس ، در سفارش جایی که من باید بخواهند تا آنها را در طول یک غیبت کوتاه ترک.
در این میان ، من شنیده سنت جان را ترک اتاق خود را.
او در درب من متوقف شد : من می ترسید او بد گویی کردن -- نه ، اما یک لغزش کاغذ به تصویب رسید
در زیر درب. من آن را در زمان.
این مته سوراخ کردن این کلمات --
"شما به من چپ بیش از حد به طور ناگهانی شب گذشته است. اگر شما در آنجا ماند اما کمی طولانی تر ، شما
که دست خود را بر روی صلیب مسیحی و تاج فرشته گذاشته است.
من باید تصمیم روشن خود را هنگامی که بازگشت این دو هفته روز انتظار.
در این میان ، سازمان دیده بان و دعا است که شما را به وسوسه وارد کنید : روح ، اعتماد ،
مایل است ، اما گوشت را ببینید ، من ضعیف است.
من باید برای شما دعا کنید کنم ساعات روز :.-- مال شما ، ST. جان. "
"روح من ،" من پاسخ ذهنی ، مایل به انجام آنچه درست است و گوشت من ،
من امیدوارم که ، به اندازه کافی قوی است برای تحقق اراده بهشت ، هنگامی که یک بار که شده است
و مجزا به من شناخته شده است.
در هر حال ، آن را باید به اندازه کافی قوی به جستجو -- پرس و جو -- خروجی به دستمالی از
این ابر شک ، و روز باز از یقین پیدا کردن. "
این اول ماه ژوئن بود ، در عین حال صبح بیشتر ابری و سرد بود : باران ضرب و شتم سریع
روزنه من است. من شنیده ام جلوی درب باز است ، و سنت جان
عبور از.
به دنبال از پنجره ، من تو را دیدم باغ گذشتن از او را.
او راه را بیش از moors مبهم در جهت Whitcross صورت گرفت -- در آنجا او را ملاقات
مربی.
"در چند ساعت من باید شما را در آن مسیر ، پسر عموی موفق ، فکر می کردم :" من بیش از حد داشته
یک مربی برای دیدار با Whitcross. من هم باید برای دیدن و بعد از در بخواهید
انگلستان ، قبل از من برای همیشه ترک. "
هنوز دو ساعت از زمان صبحانه می خواستم. من فاصله را در راه رفتن آرام را پر
در مورد اتاق من ، و تعمق ملاقات که برنامه من داده بود حال حاضر خود را
خم.
من به یاد می آورد که احساس به درون من به حال تجربه : برای من می تواند آن را به یاد می آورند ، با
عجیب توصیف ناپذیر آن.
من به یاد می آورد صدای من شنیده بود ، دوباره مورد پرسش من از چه رو آن آمدند ، و بیهوده به عنوان
قبل از آن را در من به نظر می رسید -- و نه در جهان خارجی است.
من خواسته شده بود آن یک تصور صرف اعصاب -- توهم؟
من نمی توانستم تصور یا باور : آن را بیشتر شبیه به یک منبع الهام بود.
شوک عجیب وشگفت انگیز از احساس مانند زلزله به لرزه در آورد که این بنیادها ، آمده بود
زندان پل و سیلاس را درب سلول روح را باز کرده و رها آن
باند -- آن را از خواب خود را wakened بود ،
از چه رو آن را پیمود ، لرزش ، گوش کردن ، مبهوت ، سپس ارتعاش سه بار فریاد من
مبهوت گوش ، و در قلب من quaking و از طریق روح من ، که نه می ترسید و نه
را تکان داد ، اما به عنوان اگر در شادی بیش از exulted
موفقیت یکی از این تلاش را به آن ممتاز شده است ، مستقل از
بدن cumbrous.
"به من گفت ،" بسیاری از روز قبل از اینکه به عنوان خاتمه گزارشات و من ، "من چیزی از او می دانم
صدا که به نظر می رسید شب گذشته به من احضار. نامه بی فایده ثابت -- شخصی
پرس و جو باید آنها را جایگزین "
من در صبحانه به دیانا و مری اعلام کرد که من که قرار بود سفر ، و باید
غایب حداقل به مدت چهار روز. "به تنهایی ، جین؟" خواستند.
"بله ، مثل آن بود برای دیدن و یا شنیدن خبر به دوستان من در مورد آنها برای برخی از زمان بوده است به حال
مضطرب است. "
آنها ممکن است گفته اند ، که من هیچ تردیدی نداشته باشید فکر می کردند که آنها معتقد بودند
می شود بدون هیچ دوستی آنها را ذخیره کنید : برای ، در واقع ، من اغلب گفته بود بنابراین ، اما ، با
ظرافت طبیعی واقعی آنها ، آنها ممتنع
از نظر ، به جز که دیانا از من پرسید اگر من مطمئن شد من به خوبی به اندازه کافی به سفر.
من بسیار کم رنگ است ، نگاه او مشاهده شده است.
من جواب دادم که هیچ چیز ailed اضطراب از ذهن را نجات من ، که من امیدوار است به زودی به
را کاهش دهد.
آسان به مقدمات آن را فراهم بیشتر من بود ، برای من با هیچ مشکل شد
سوالات -- ندارد surmises.
پس از یک بار به آنها توضیح داد که من در حال حاضر می تواند در مورد برنامه های من صریح و روشن نمی شود ، آنها
مهربانی و عاقلانه acquiesced در سکوت که با آن من آنها را دنبال ، با توجه به من
امتیاز عمل آزاد باید تحت شرایط مشابه آنها توافق دارند.
مور هاوس در 3:00 چپ ، و به زودی پس از چهار من در پای ایستاد
نشانه پست Whitcross ، در انتظار ورود مربی بود که من را
به Thornfield دور.
در لابلای سکوت آن جاده های انفرادی و تپه های بیابان ، من شنیده ام آن را از نزدیک
فاصله بزرگ است.
این همان وسیله نقلیه از چه رو بود ، یک سال پیش ، من یک تابستان شب در این alighted بود
بسیار نقطه -- متروک و نا امید کننده و objectless!
آن را متوقف کرد که من beckoned.
به بخش در حال حاضر موظف با تمام ثروت من به عنوان قیمت آن -- وارد
خوابگاه. یک بار دیگر بر روی جاده Thornfield ، من احساس
مانند رسول کبوتر خانه پرواز.
این یک سفر شش و سی ساعت بود.
من خارج از Whitcross در سه شنبه بود ، و در اوایل موفقیت
صبح پنجشنبه متوقف مربی اسب را به آب در یک مسافرخانه ایستگاه فرعی ، واقع در
از میان مناظر که سبز هجز و
زمینه های بزرگ و پایین تپه های آرامش بخش (چگونه خفیف در مقایسه با ویژگی و سرسبز از رنگ
با استرن moors شمال میدلند مورتن!) چشم من مانند lineaments از ملاقات کرد
چهره یک بار آشنا.
بله ، من می دانستم که شخصیت این چشم انداز : من مطمئن بود که ما در نزدیکی من
بورن. "تا چه حد سالن Thornfield از اینجا؟"
من از مهتر اصطبل پرسید.
"تنها دو مایل ، خانم ، در سراسر زمینه ها است." "سفر من بسته است ،" من به فکر
خودم.
من از مربی ، یک جعبه من تا به حال را به اتهام میراخور داد ، تا من نگه داشته شود
خواستار آن پرداخت کرایه راضی درشکه چی ، و قرار بود : روشن
روز gleamed نشانه ای از مسافرخانه ، و من در نامه های طلایی ، بازوها روچستر است. "
قلب من افتاده : من در حال حاضر در سرزمین های بسیار استاد من بود.
سقوط دوباره فکر آن را لرزاند : --
"استاد شما خود ممکن است فراتر از کانال انگلیس می شود ، برای هر چیزی که می دانید :
پس از آن ، اگر او در Thornfield هال ، به سمت که شما را تسریع می بخشند ، که در کنار او وجود دارد؟
همسر دیوانه او : و شما هیچ کاری با او : شما نمی جرات صحبت کردن با او و یا
به دنبال حضور او. شما کار خود را از دست داده اند -- شما تا به حال بهتر
برو هیچ دورتر ، خواستار نظارت داشته باشند.
"از اطلاعات از مردم در مسافرخانه بپرسید ، آنها می توانند از همه شما را به شما طلب : آنها می توانند
حل شک و تردید خود را در یک بار. برو به آن مرد ، و پرس و جو اگر آقای
روچستر در خانه است. "
پیشنهاد معقول بود ، و در عین حال من نمی توانستم به زور خودم را به بر روی آن عمل می کنند.
من تا مخوف پاسخ که من با ناامیدی له شدن است.
برای طولانی تر شک بود برای طولانی کردن امید.
من هنوز ممکن است یک بار دیگر سالن تحت پرتو ستاره او.
چوب عمودی چهارچوب درب قبل از من وجود دارد -- از زمینه های بسیار که از طریق آن من عجولانه بود ، نابینا ،
ناشنوا ، پریشان با خشم کینه توز ردیابی و موجب بلا من ، در صبح
فرار از Thornfield : قبل از اینکه من خوب می دانست چه چیزی
البته من به را حل و فصل شده بود ، من در میان آنها بود.
با چه سرعتی من راه می رفت! چه کمکی از من فرار گاهی اوقات!
چگونه من مشتاقانه منتظر به عقب نگاه اول از جنگل های شناخته شده!
با چه احساسات من استقبال درختان تنها من می دانستم ، و حد یک نگاه اجمالی آشنا از چمن زار و
تپه بین آنها!
در جنگل افزایش یافت و زادگاه زاغ ها و پرندگان مشابه تاریک خوشه و با صدای بلند شکست cawing
سکون صبح. لذت عجیب به من الهام بخش : من عجله.
یکی دیگر از میدان عبور -- یک خط موضوعی -- و دیوارهای حیاط وجود دارد -- پشت
دفاتر : خانه خود را زادگاه زاغ ها و پرندگان مشابه هنوز هم مخفی می کردند.
"اول من از آن باید در مقابل ،" من مصمم ، "که در آن battlements جسورانه آن
چشم خوب در یک بار اعتصاب ، و جایی که من می توانم تنها استاد من بسیار
پنجره : شاید او در آن ایستاده --
او بالا می رود در اوایل : شاید او در حال حاضر در باغ پیاده روی ، یا در پیاده رو در
جلو هستند. می توانم ، اما او را -- اما یک لحظه!
مطمئنا ، در آن صورت ، من نمی باید آنقدر دیوانه مثل به او را اجرا کنید؟
من نمی توانم بگویم -- من مطمئن هستم. و اگر من -- بعد چه؟
خدا او را برکت!
سپس چه؟ چه کسی خواهد بود من مزه کردن یک بار دیگر صدمه دیده است
زندگی نگاه خود را می تواند به من بدهد؟
من دیوانه : شاید در این لحظه او به تماشای طلوع آفتاب بر فراز پیرنه ، و یا
در دریای بی جزر ومد جنوب. "
من در امتداد دیوار پایین تر از باغ coasted بود -- تبدیل زاویه آن : یک دروازه وجود دارد
تنها ، باز به علفزار وجود دارد ، بین دو ستون سنگ تاج گذاری با سنگ و صخره
توپ.
از پشت یکی از ستون های من جوانه زدن بی سر و صدا می تواند در مقابل پر از عمارت دور.
من سر من را با احتیاط پیشرفته ، با آرزو به پذیرش معلوم اگر هر اتاق خواب
پنجره پرده کشیده شده بود : battlements ، پنجره ها ، جلوی طولانی -- همه از
این ایستگاه پناه در فرمان من بودند.
کلاغ قایقرانی سربار شاید من را تماشا می کردند در حالی که من در زمان این نظر سنجی است.
من تعجب می کنم که آنچه آنها فکر.
آنها باید در نظر گرفته من بسیار دقیق و ترسو را در ابتدا بود ، و
به تدریج من رشد بسیار جسورانه و بی پروا است.
جوانه زدن ، و سپس خیره طولانی و سپس خروج از طاقچه من و ضلالت از
به چمن زار و توقف ناگهانی و کامل در مقابل عمارت بزرگ ، و
زل زل نگاه کردن طولانی ، سخت و مقاوم به سوی آن.
چه ناز از عدم اعتماد به نفس این کار را در ابتدا بود؟ "آنها ممکن است خواستار" چه
regardlessness احمق در حال حاضر؟ "شنیدن تصویرگری ، خواننده.
عاشق می یابد معشوقه اش در خواب بر روی یک بانک خزه گرفته ، او مایل به گرفتن یک نگاه اجمالی از
صورت عادلانه او را بدون بیداری او را.
او دزد نرمی بر سر چمن ، مراقب باشید که هیچ صدا ، او مکث -- fancying او تا به
هم زده : او خارج : برای جهان نیست که او دیده می شود.
همه هنوز هم او دوباره پیشرفت : او فراتر از خود را خم و حجاب نور در او استوار
ویژگی ها : او آن را آسانسور ، خم پایین تر است ؛ در حال حاضر چشمان او چشم انداز زیبایی را پیش بینی -- گرم ،
و گل ، دوست داشتنی ، و در حالت استراحت است.
هول هولکی شد نگاه اول خود را! اما آنها چگونه حل!
چگونه او شروع می شود!
چگونه او به طور ناگهانی و قاطعانه clasps در هر دو بازو به صورت او جرات نیست ، یک لحظه
از آن زمان ، با انگشت خود لمس! او چگونه می نامد با صدای بلند نام ، و قطره های خود را
بار ، و gazes بر روی آن ها شدید!
او در نتیجه grasps و گریه می کند ، و gazes ، چرا که او دیگر ترس را به هر بیداری کشیدن
صدایی که می توانید مطلق -- هر حرکت او باعث می شود.
او فکر کرد که عشق خود را به خواب خوش می بیند که او سنگ مرده است.
من با شادی بزدل به سوی یک خانه باشکوه نگاه : من تو را دیدم یک خرابه سیاه.
بدون نیاز به پشت دروازه - پست از ترس دولا شدن ، در واقع -- به جوانه زدن در دیوارها اتاق ،
ترس از زندگی در حرکت پشت سر آنها بود!
بدون نیاز به گوش دادن برای باز کردن درب های -- به گام های فانتزی در پیاده رو و یا شن
راه رفتن! چمن ، محوطه گام زده بودند و
زباله : پورتال yawned از درجه اعتبار ساقط است.
جلو بود ، که من تا به حال یک بار آن را در خواب دیده می شود ، اما مانند یک دیوار ، بسیار زیاد است و
بسیار شکننده به دنبال سوراخ شده ، با paneless پنجره : بدون سقف ، هیچ battlements ،
بدون دودکش ها -- شوید سقوط بود
و سکوت مرگ در مورد آن وجود دارد : تنهایی تنها و بیکس از وحشی.
جای تعجب نیست که نامه خطاب به افرادی که در اینجا تا به حال جواب را دریافت نکرده ام : نیز
رسائل فرستا دن به طاق در راهرو کلیسا.
سیاهی شوم از سنگ گفت : چه سرنوشت سالن افتاده بود -- توسط
اتش سوزی بزرگ : و اما چگونه مشتعل؟ چه داستان متعلق به این فاجعه؟
چه از دست دادن ، علاوه بر خمپاره و سنگ مرمر و چوب کار بر آن را دنبال کرده بود؟
اگر زندگی است شکسته تشبیه و به عنوان دارایی؟ اگر چنین است ، که؟
سوال وحشتناک : هیچ کس اینجا به آن پاسخ وجود دارد -- حتی گنگ علامت ، نشانه رمز لال.
در سرگردان دور دیوارهای ویران شده و از طریق فضای داخلی را ویران کرد ، من جمع شده بودند
شواهدی وجود دارد که فاجعه وقوع اواخر نشده بود.
بارشها زمستان ، من فکر کردم ، از طریق قوس از درجه اعتبار ساقط که باران در زمستان مورد ضرب و شتم قرار اشاره شده بود
در آن توخالی casements ، برای در میان شمع های خیس از زباله ، بهار بود
گرامی پوشش گیاهی : چمن و علف هرز رشد
اینجا و آنجا بین سنگ ها و rafters کاهش یافته است.
و آه! که در آن ضمن صاحب بیچاره از این خراب بود؟
چه زمین؟
تحت چه نظارت؟ چشم من غیر داوطلبانه به خاکستری سرگردان
برج کلیسا در نزدیکی دروازه ، و از او پرسیدم ، "آیا او با Damer د روچستر ، به اشتراک گذاری
سرپناه خانه سنگ مرمر باریک خود را؟ "
بعضی از پاسخ ها باید به این پرسش ها داشته است. من می توانم آن را در هیچ جا ، اما در مسافرخانه و
انطرف تر ، قبل از اینکه طولانی است ، من بازگشت. خود میزبان به ارمغان آورد صبحانه ام را به
اطاق پذیرایی.
من از او درخواست شده است تا در را بست و نشستن : من تا به حال برخی از سوالات از او بپرسم.
اما زمانی که او این افراد را تحویل ، من به ندرت می دانست که چگونه برای شروع و وحشت از جمله من ممکن بود
پاسخ.
و در عین حال تماشایی از ویرانی من تا به حال فقط سمت چپ من در یک اقدام برای آماده
داستان از بدبختی. میزبان محترم به دنبال ، وسط بود
سن مرد.
: : "شما می دانید سالن Thornfield ، البته؟" من موفق به در تاریخ و زمان آخرین می گویند.
"بله ، چیه خانوم من زندگی می کردند وجود دارد یک بار." "آیا شما"؟
نه در زمان من ، من فکر کردم : شما به من بیگانه است.
او افزود : "من باتلر مرحوم آقای روچستر بود ،".
اواخر!
من نظر می رسد ، دریافت و با نیروی کامل ، ضربه ای که من در تلاش بود تا فرار از.
"اواخر" من gasped.
"آیا او مرده است؟"
او توضیح داد : "من به معنای نجیب زاده ، پدر آقای ادوارد ،".
من دوباره نفس : خون من جریان خود را از سر گرفت.
به طور کامل توسط این کلمات مطمئن است که آقای ادوارد -- من آقای روچستر (خدا او را برکت ،
هر جا که او بود) -- دست کم زنده بود : به طور خلاصه ، "نجیب زاده حاضر است."
Gladdening کلمات!
این به نظر می رسید من میتوانستم به تمامی که بود که می شنوید -- هر آنچه که افشاگریهای ممکن است --
با آرامش نسبی.
از آنجا که او در قبر نبود ، من می توانم تحمل ، من فکر کردم ، به یاد بگیرند که او در بود
Antipodes. "آیا آقای روچستر زندگی در سالن Thornfield
در حال حاضر؟ "
پرسیدم ، دانستن ، البته ، پاسخ چه خواهد بود ، اما هنوز آرزومند
به تعویق افتاد سوال مستقیم به جایی که او واقعا بود.
"نه ، چیه خانوم -- اوه ، نه!
هیچ کس در زندگی وجود دارد.
گمان می کنم شما یک غریبه در این بخش ، یا شما را شنیده ام
اتفاق افتاده پاییز گذشته ، -- Thornfield سالن کاملا خراب کردن : آن را فقط در مورد به آتش کشیده شد
برداشت ، زمان.
یک فاجعه وحشتناک! چنین مقدار بسیار زیاد از اموال با ارزش را نابود :
به سختی هر یک از مبلمان می تواند نجات داد.
آتش در مرده شب آغاز شد ، و قبل از موتورهای ورود از Millcote ،
ساختمان یک توده از شعله بود. منظره وحشتناک بود : من آن را شاهد
خودم. "
"در شب مرده است!" I muttered.
بله ، که هر ساعت از مرگ و میر در Thornfield.
"شناخته شده که چگونه آن نشات گرفته است؟"
من خواستار. "آنها حدس زده ، چیه خانوم : آنها حدس زد.
در واقع ، باید بگویم آن را فراتر از شک مسلم و قطعی نیست بود.
شما شاید آگاه نیست ، "او ادامه داد : لبه صندلی خود را کمی نزدیکتر جدول ،
و صحبت کردن کم ، که یک خانم وجود دارد -- یک -- یک دیوانه در خانه نگه داشته است؟ "
"من شنیده ام که چیزی از آن را."
"او بسیار نزدیک در حبس نگه داشته بود ، چیه خانوم : مردم حتی برای چند سال بود نمی
کاملا خاصی از وجود او.
هیچ کس او را دیدم : آنها تنها توسط شایعه می دانستند که چنین فردی در سالن بود و که
و یا آنچه او آن را به حدس دشوار بود.
آنها گفتند : آقای ادوارد او را از خارج از کشور آورده بود ، و برخی بر این باور او شده بود
معشوقه. اما یک چیز عجیب و غریب اتفاق افتاده است یک سال از زمان --
خیلی چیز عجیب و غریب است. "
من می ترسید در حال حاضر به شنیدن داستان خود من است. من تلاش او را به یاد اصلی
واقعیت است. "و این خانم؟"
"این خانم ، خانم ،" او جواب داد ، "معلوم شده است که همسر آقای روچستر
این کشف در مورد در عجیب ترین راه به ارمغان آورد.
بانوی جوان ، حاکم در سالن ، که آقای روچستر سقوط در وجود دارد -- "
اما آتش ، "من پیشنهاد. "من هستم آمدن از آن ، چیه خانوم -- که آقای ادوارد
سقوط در عشق با.
خدمتکاران می گویند که آنها را دیدم هرگز کسی در عشق حد او بود : او بعد از او بود
به طور مستمر.
آنها از او را تماشا -- بندگان ، شما می دانید چیه خانوم -- و او در گذشته خود ذخیره مجموعه
همه چیز برای همه ، هیچ کس اما او گمان بردند که او بسیار خوش تیپ است.
او یک چیز کوچکی بود ، آنها می گویند ، تقریبا مانند یک کودک.
من خودم او را دیدم هرگز ، اما شنیده ام لی ، خدمتکار خانه ، به از او.
لی به او را دوست داشت و به اندازه کافی.
آقای روچستر حدود چهل نفر بود ، و این زنحاکم بیست نیست و شما را ببینید ، هنگامی که
آقایان از سقوط سن خود را در عشق با دختران ، آنها اغلب به عنوان اگر آنها
bewitched.
خوب ، او به او. ازدواج "" شما باید این بخش از داستان را به من بگویید
یکی دیگر از زمان ، "من گفتم :" اما در حال حاضر من دلیل خاصی برای مایل به شنیدن همه
در مورد آتش.
آن مظنون است که این دیوانه ، خانم روچستر ، هر گونه دست در آن بود؟ "
"شما آن را ضربه ، چیه خانوم : آن را کاملا خاص که از آن او بود ، و هیچ کس ، اما او را ، که
تنظیم آن رفتن.
او تا به حال یک زن به مراقبت از خانم پول به نام خود -- قادر زن در خط خود را ، و
بسیار قابل اعتماد است ، اما برای یک گسل -- گسل مشترک به یک معامله از آنها پرستاران و
matrons -- او نگه داشته ، یک بطری خصوصی از حیله و فن
توسط او ، و در حال حاضر و پس از آن در زمان افت بیش از حد.
قابل بخشش و معافیت است ، برای او تا به حال یک زندگی سخت را از آن : اما هنوز هم آن را خطرناک بود ؛ برای زمانی که
خانم پول بود به سرعت به خواب بعد از جین و آب ، بانوی دیوانه ، که به عنوان حیله گری بود
به عنوان یک زن جادوگر ، کلید را از او
جیب ، خودش اجازه از اتاق او ، بروید و رومینگ در مورد خانه ، انجام هر گونه وحشی
شرارت که به سرش آمده.
آنها می گویند او تا به حال نزدیک به شوهرش در بستر خود را یک بار سوخته است : اما من نمی دانم
که.
با این حال ، در این شب ، او را آتش برای اولین بار به اعدام از اتاق بعدی خود را ،
و سپس او را به پایین طبقه ، ساخته شده و راه خود را به اتاق که تا به حال
شده governess's -- (او مانند که اگر بود
او می دانست به نحوی که چگونه مسائل در رفته بود ، و تا به حال با وجود) او -- و او مشتعل
تخت خواب وجود دارد ، اما هیچ کس خواب در آن وجود دارد ، خوشبختانه.
حاکم را اجرا کرده بود دو ماه قبل از آن و برای همه آقای روچستر به دنبال
خود را به عنوان اگر او با ارزش ترین چیزی که او در جهان شده بود ، او هرگز نتوانست
شنیدن یک کلمه از او ، و او وحشیانه رشد --
در ناامیدی خود را کاملا وحشیانه است : او هرگز یک مرد وحشی بود ، اما او خطرناک
پس از او او را از دست داده است. او به تنهایی می تواند ، بیش از حد.
او فرستاد ، خانم فرفکس ، خانه دار ، به دوستان خود را در فاصله دور ، اما او این کار را کرد
سخاوتمندانه ، برای او سالیانه برای زندگی در او حل و فصل : و او آن را سزاوار -- او
یک زن بسیار خوب است.
دوشیزه آدل ، بخش او بود ، به مدرسه قرار گرفت.
او قطع آشنایی با تمام مردمان محترم و با تربیت و بسته خود را مانند یک زاهد گوشه نشین
در سالن است. "
"چه! او انگلستان را ترک کنید؟ "" مرخصی انگلستان؟
برکت شما ، بدون!
او درب خانه سنگ عبور نیست ، به جز در شب ، زمانی که او فقط راه می رفت
مثل یک شبح در مورد زمینه ها و در باغ به عنوان اگر او حواس خود را از دست داده بود -- که
به نظر من او تا به حال است ؛ بیشتر
روحیه ، جسورانه ، نجیب زاده keener از او قبل از آن midge حاکم بود
عبور از او ، شما را دیدم هرگز چیه خانوم.
او یک مرد داده شده به شراب ، و یا کارت ، و یا مسابقه ، به عنوان برخی از آنها ، و او نه چندان
بسیار خوش تیپ است ، اما او تا به حال شجاعت و اراده خود را ، اگر مردی هرگز به حال.
من او را از پسر می دانستند ، می بینید : و من به سهم خود ، من اغلب آرزو که خانم ایر
در دریا غرق شده بود ، قبل از او به Thornfield سالن آمد. "
سپس آقای روچستر در خانه بود که آتش را شکست؟ "
"بله ، در واقع او بود و او بالا رفت به attics زمانی که همه سوزش در بالا و
در زیر ، و بندگان از تخت خود را و آنها را پایین خود کمک کرد ، و رفت
برگشت به دیوانه همسر خود را از سلول زندان خود است.
و سپس آنها نامیده می شود به او را که او بر روی سقف ، جایی که او ایستاده بود بود ،
تکان دادن سلاح های خود را بالاتر از battlements ، و داد و بیداد کردن تا می توانند او را بشنود
مایلی خاموش : من او را دیدم و او را با چشمان خود من شنیده ام.
او یک زن بزرگ بود ، و موهای بلند سیاه : ما می تواند آن را ببینید در برابر جریان
شعله های آتش را به عنوان او ایستاده بود.
من شاهد و چندین شاهد ، آقای روچستر از طریق نور آسمان صعود
بر روی پشت بام ؛ شنیدیم او تماس بگیرید "برتا"
او ما شاهد رویکرد او را ، و پس از آن ، خانم ، او فریاد می کشید و به بهار ، و بعد
دقیقه او در پیاده رو دراز شکست. "{دقیقه بعد او در شکست دراز
پیاده رو : p413.jpg}
"مرده؟" "مرده!
AY ، مرده به عنوان سنگ که در آن مغز و خون خود را پراکنده است. "
"خوب خدا!"
"شما را به خوبی ممکن است تا گفت ، چیه خانوم : آن هراسان شده!"
او shuddered. "و پس از آن؟"
من خواست.
"خب ، خانم ، پس از آن خانه را به زمین سوخته بود : تنها برخی از
بیت دیوار ایستاده در حال حاضر است. "" هیچ دیگر زندگی از دست داده؟ "
"نه -- شاید این امر می شده اند بهتر است اگر وجود داشته است."
"نظر شما چیست؟" "پور آقای ادوارد!" او انزال ، "من کمی
هرچند که تا کنون آن را دیده!
برخی می گویند که این کار قضاوت عادلانه برای نگه داشتن راز ازدواج اولین آلبوم خود را بر روی او بود ، و
مایل به گرفتن دیگر ، با همسرش در حالی که او تا به حال یکی زندگی : اما او به من ترحم ، برای من به سهم خود "است.
"شما گفت که او زنده بود؟"
من بانگ زد. "بله ، بله : او زنده است ، اما بسیاری فکر می کنم او
بهتر است مرده است. "" چرا؟ چگونه؟ "
خون من دوباره در حال اجرا سرد بود.
"او کجا؟" من خواستار.
"آیا او در انگلستان؟" "AY -- ابد -- او در انگلستان است ، او نمی تواند خارج
انگلستان ، من علاقه داشتن به -- ثابت he'sa ".
چه عذاب این بود! و مرد به نظر می رسید حل و فصل به طول دادن آن است.
او در آخرین گفت : "او را سنگ کور". "بله ، او سنگ کور است ، آقای ادوارد است."
من بدتر مخوف بود.
من او دیوانه مخوف بود. من قدرت به درخواست چه بود باعث احضار
این فاجعه.
"این همه شجاعت خود شد ، و بدن ممکن است بگویند ، محبت خود را ، در راه ، چیه خانوم : او
خانه را ترک کنید تا هر کس دیگری قبل از او بود.
همانطور که وی در آمد پایین راه پله بزرگ در گذشته ، پس از خانم روچستر پرت بود
خودش را از battlements بود ، یک تصادف بزرگ وجود دارد -- همه سقوط کرد.
او از زیر خرابه های زنده گرفته شد ، اما متاسفانه صدمه دیده است : پرتو در آن سقوط کرده اند
چنین راهی را به عنوان محافظت از او را تا حدودی ، اما یک چشم حذف شد ، و از یک سو تا
خرد که آقای کارتر ، جراح ، مجبور به قطع آن را به طور مستقیم.
چشم ملتهب دیگر : او چشم از آن را از دست داد.
او اکنون درمانده شده است ، در واقع -- کور و فلج ".
"او کجا؟ کجا او در حال حاضر زندگی می کنند؟ "
"در Ferndean ، مانور خانه ای در مزرعه او حدود سی مایلی : کاملا
نقطه متروک است. "" چه کسی با او؟ "
"جان قدیمی و همسرش : او هیچ یک دیگری را داشته باشند.
او کاملا شکسته شده ، آنها می گویند. "" آیا شما هر نوع واگذاری؟ "
"ما کالسکهپست ، خانم ، کالسکهپست بسیار خوش تیپ است."
اجازه آن را فورا آماده کردم ، و اگر خود را بعد از پسر می تواند به من به Ferndean قبل از رانندگی
تیره این روز ، من هم شما و هم او را دو برابر پرداخت استخدام شما معمولا تقاضا است. "