Tip:
Highlight text to annotate it
X
قسمت 8 : فصل XXXVII افتضاح مخمصه
خواب است؟ غیر ممکن بود.
این عنصر بطور طبیعی غیر ممکن است داشته باشند در آن غار کریه از زندان بوده است ، با آن
جمعیت مبتلا به جرب مست ، پتیاره ، و آواز rapscallions ترانه.
اما چیزی که ساخته شده است که همه چیز را به نمی شود از خواب ، خواب بود من
racking بی صبری به خارج شدن از این مکان و اندازه پیدا کردن تمام آنچه ممکن است
اند انسو در برده چهارم اتفاق افتاد
در نتیجه که سقط جنین غیر قابل تحمل من است.
یک شب طولانی بود ، اما صبح در اطراف در تاریخ و زمان آخرین کردم.
من ساخته شده توضیحات کامل و فرانک به دادگاه است.
من گفتم : من یک برده ، اموال گریپ ارل بزرگ ، که بلافاصله بعد از وارد شده بود
تاریک در شنل روی زره سلحشوران کاروانسرا در دهکده ای در طرف دیگر آب ، و به حال
بیش از شب متوقف شد ، به اجبار ، او
گرفته کشنده بیمار با اختلال عجیب و غریب و ناگهانی است.
من دستور داده شده است برای عبور به شهر در همه عجله و آوردن بهترین پزشک ؛
انجام بهترین من ، به طور طبیعی من با همه ممکن است من در حال اجرا بود ، در شب تاریک بود ، من
فرار علیه این شخص مشترک که
من گلو را تصرف کردند و شروع به زدن ، هر چند من گفت : به او فرمان من و
implored او ، برای به خاطر ارل بزرگ خطر فانی استاد من --
فرد مشترک قطع کرد و گفت : آن دروغ بود و قرار بود به توضیح دهید که چگونه من
عجله بر سر او و او را بدون یک کلمه حمله --
"سکوت ، زنکه!" از دادگاه.
"او را از این رو و او را راه راه چند به موجب آن به او یاد می دهد چگونه به درمان می دهد
بنده یک نجیب زاده پس از مد های مختلف یکی دیگر از زمان.
سپس دادگاه التماس عفو و امیدوار است من به شکست خواهد انجامید که به سیادت خود را از آن
در هیچ دانا گسل در دادگاه مشروط به میل قاضی است که این چیزی که دست بالا به حال اتفاق افتاده است.
من گفتم : من از آن همه حق را ، و به همین ترتیب در زمان مرخصی من.
در زمان آن فقط در زمان ، بیش از حد ، او شروع به از من بپرسید که چرا من واکشی از این
واقعیت لحظه ای که دستگیر شده بود.
من گفتم : من اگر من از آن فکر کرده بود -- که بود -- اما که من تا ضرب و شتم شد
آن مرد که تمام شوخ طبعی من از من حذف شد -- و غیره و غیره ، و
خودم دور ، هنوز هم منمن کردن.
من برای صبحانه منتظر نیست. بدون علف زیر پای من رشد داشته است.
من به زودی در چهارم برده شد. خالی -- همه رفته!
که شده است ، همه به جز یک بدن -- برده کارشناسی ارشد.
این وضع وجود دارد همه را به پالپ کتک و همه چیز در مورد شواهد فوق العاده
مبارزه کنند.
تابوت بی ادب هیئت مدیره در یک سبد خرید را در درب ، و کارگران ، با کمک وجود دارد
پلیس ، نازک شدن جاده از طریق جمعیت خمیازه در نظم است که آنها ممکن است به ارمغان بیاورد
آن وارد
من برداشت از یک مرد فروتن به اندازه کافی در زندگی به منت بگذاریم و با یک نخ نما به عنوان من صحبت
و حساب خود را از ماده است. شانزده بردگان در اینجا وجود دارد.
آنها در برابر کارشناسی ارشد خود را در شب گل رز و تو seest چگونه آن را به پایان رسید. "
"بله. چگونه آغاز شد؟ "
"هیچ شاهد اما برده وجود دارد.
آنها گفتند : برده بود که با ارزش ترین عاری از اوراق قرضه خود و در برخی از فرار
راه عجیب و غریب -- twas هنر سحر و جادو ، به دلیل تصور می کردند که او تا به حال هیچ کلید و قفل
نه شکست و نه در هیچ دانا مجروح.
هنگامی که استاد کشف از دست دادن او ، او با ناامیدی دیوانه بود ، و به خود انداخت بر
مردم خود را با چوب سنگین خود را ، که مقاومت و ترمز پشت او و در دیگر
و راه های متنوع به او لطمه می زند که او را به سرعت برای پایان دادن به او. "
"این بسیار ناراحت کننده است. دشوار خواهد رفت با بردگان ، بدون شک ،
بر محاکمه هستند. "
"ازدواج می کنند ، محاکمه به پایان رسیده است." "تمام شد!"
"آیا آنها را یک هفته ، شما را فکر می کنم -- و این که این ماده بسیار ساده؟
آنها در آن نیمی از یک چهارم از یک ساعت نیست. "
"چرا من نمی بینم که چگونه آنها می تواند تعیین کند که آنهایی که مقصر به قدری کوتاه بود
زمان است. "
"از کدام؟ در واقع ، آنها در نظر گرفته خاص نیست
می خواهم که. آنها در یک بدن را محکوم کرد.
شوخ طبعی آنچه قانون -- که مردان می گویند که رومی ها را پشت سر گذاشت آنها را در اینجا هنگامی که آنها
رفتم -- که اگر یک برده killeth اربابش همه بردگان که انسان باید برای مرگ
آن است. "
"درست است. من تا به حال فراموش شده است.
و هنگامی که این مرد؟ "
"شاید در عرض چهار و بیست ساعت ، البته برخی می گویند که آنها را یک جفت صبر کنید
روز تر ، اگر اتفاقا آنها ممکن است از دست دادن یک میان. "
یکی گم شده!
این ساخته شده من احساس ناراحت کننده. "آیا احتمال دارد که آنها او را پیدا کنم؟"
"قبل از روز صرف -- بله. آنها او را در همه جا به دنبال است.
آنها در دروازه شهر ایستاده ، با برخی از برده ها که او را کشف خواهد کرد
آنها اگر او آید ، و هیچ کدام می تواند عبور اما او خواهد شد برای اولین بار بررسی خواهد شد. "
ممکن است یکی نگاه کنید به جایی که بقیه محدود هستند؟ "
"در خارج از آن -- بله. داخل آن -- اما آنچه می خواهید
می بینید که. "
من در زمان آدرس از این زندان به عنوان مرجع در آینده و پس از آن sauntered خاموش.
در اولین مغازه لباس دست دوم به آمد ، تا یک خیابان پشت ، من خشن
دکل مناسب برای ملوان مشترک که ممکن است در سفر سرد ، و محدود کردن من
مواجه با یک پانسمان لیبرال ، گفت : من تا به حال دندان درد است.
این پنهان بدترین من کبودی. این تحول بود.
من دیگر خود سابق من شبیه است.
سپس من را برای آن سیم لرزاند ، در بر داشت و به دنبال آن به دن آن است.
این اتاق کمی بیش از مغازه - - که قصاب به معنی که کسب و کار بود نه چندان
سرزنده و بشاش در خط تلگرافی.
جوان اختتامیه جشنواره صنعت چاپ مسئول drowsing سر میز او بود.
قفل و کلید قریب به اتفاق در اغوش حمل کردن من قرار داده است.
این احساس خطر هموطنان جوان ، و او بود که به سر و صدا ، اما من گفتم :
"صرفه جویی در باد خود را ، اگر دهان خود را به شما باز شما مرده اند ، مطمئن.
مقابله با ساز خود.
سرزنده ، در حال حاضر! تماس Camelot. "
"این doth من خیره کردن! چگونه باید از جمله شما می دانید هر چیزی از این قبیل
مسائل به عنوان -- "
"تماس Camelot! من یک مرد ناامید است.
تماس Camelot ، و یا گرفتن و دور از ساز و من آن را خودم انجام است. "
-- شما؟ "
"بله -- قطعا. توقف gabbling.
تماس با قصر "او ساخته شده تماس بگیرید.
"در حال حاضر ، پس از آن ، تماس کلارنس."
"کلارنس چه کسی؟" و "کلارنس نباید از نظر دور که.
بگو : شما می خواهید کلارنس ، شما یک جواب را دریافت کنید ".
پس از او.
ما پنج دقیقه فشار عصبی -- ده دقیقه منتظر -- چه مدت این کار را کرد به نظر می رسد -- و پس از آن
آمد با یک کلیک است که به عنوان آشنا به من به عنوان یک صدای انسان بود ؛ برای کلارنس خود من شده بود
مردمک.
"در حال حاضر ، LAD من ، تخلیه! آنها را لمس من ، شاید شناخته شده ، و
بنابراین تماس شما مطمئن ترین ، اما من در حال حاضر ".
او جای خالی و گوش خود را به گوش cocked -- اما برنده نشد.
من با استفاده از رمزنگاری.
من هر زمان در sociabilities با کلارنس زباله نیست ، اما مجذور دور
کسب و کار ، بفوریت -- در نتیجه : «شاه در اینجا و در معرض خطر است.
ما به عنوان برده اسیر و به اینجا آورده شد.
ما باید قادر به اثبات هویت ما -- و حقیقت این است که من در موقعیتی هستم
را امتحان کنید.
ارسال یک تلگراف برای کاخ که به اعتقاد با آن ادامه می دهند. "
پاسخ او آمد مستقیم به عقب :
"آنها هر چیزی در مورد تلگراف را نمی دانند ، آنها هیچ تجربه نداشته
با این حال ، خط به لندن آنقدر جدید است. بهتر نیست سرمایه گذاری است که.
آنها ممکن است به شما آویزان می شود.
فکر می کنم تا چیز دیگری. "ممکن است ما آویزان!
کوچک او می دانست چگونه از نزدیک او تراکم حقایق.
من نمی توانستم فکر می کنم تا هر چیزی را برای لحظه ای.
سپس یک ایده به من اصابت کرد ، و من از آن آغاز شده همراه :
ارسال پانصد شوالیه برداشت با Launcelot در سرب و ارسال آنها را بر روی
پرش.
اجازه دهید آنها را با وارد دروازه جنوب غربی ، و نگاه کردن برای مرد با یک پارچه سفید
در اطراف بازوی راست خود را "پاسخ سریع بود :
"آنها باید در نیم ساعت شروع می شود."
"همه حق ، کلارنس ، در حال حاضر این LAD در اینجا بگویم که دوست من از شما و یک مرده
سر است و او باید با احتیاط و می گویند چیزی در مورد این دیدار از معدن ».
دستگاه شروع به صحبت کردن با جوانان و من عجولانه به دور است.
من به ciphering سقوط کرد. در نیم ساعت آن را نه ساعت.
شوالیه ها و اسب را در زره های سنگین سفر می تواند بسیار سریع.
که بهترین زمان آنها می توانند به این موضوع ، ایجاد و در حال حاضر که زمین در خوب بود
شرط ، و بدون برف یا گل ، آنها احتمالا هفت مایل راه رفتن ، آنها که
مجبور به تغییر اسب چند بار ؛
آنها حدود شش می رسند ، و یا کمی پس از آن هنوز هم مقدار زیادی نور
به اندازه کافی ، آنها پارچه سفید که من باید در اطراف بازوی راست من کراوات ، دیدن و
من فرمان را.
ما که زندان را احاطه کرده و پادشاه را در هیچ زمان.
این امر می تواند به اندازه کافی زرق و برق دار و زیبا ، همه چیز در نظر گرفته شده ، هر چند من می خواهم که
وسط روز ترجیح داده ، در حساب جنبه های نمایشی چیزی که.
در حال حاضر ، و سپس ، به منظور افزایش رشته ها به تعظیم من ، من فکر می کردم که نگاه کردن برخی
از آن دسته از افراد که من قبلا به رسمیت شناخته شده بود ، و خودم شناخته شده است.
بود که به ما کمک کند از خراش ما ، بدون شوالیه.
اما من با احتیاط باید ادامه ، برای آن یک کسب و کار مخاطره آمیز بود.
من باید به جامه های مجلل ، و آن را نمی خواهد به اجرا و پرش به آن.
نه ، من باید کار به آن درجه با کت و شلوار خرید پس از کت و شلوار لباس ، در مغازه ها گسترده
از هم جدا ، و به دست آوردن یک مقاله فاین کمی با هر تغییر ، تا زمانی که من باید در نهایت
رسیدن به ابریشم و مخمل ، و برای پروژه من آماده شود.
بنابراین من آغاز شده است. اما این طرح از طریق مثل رگبار باران سقوط کرد!
اولین گوشه من تبدیل شده ، گوشتالو بر یکی از بردگان ما آمد ، snooping اطراف
با نگهبان. من در حال حاضر سرفه ، و او به من داد
نگاه ناگهانی که حق کمی به مغز من.
من قاضی او فکر او که سرفه شنیده بود.
من بلافاصله به یک مغازه تبدیل شده و همراه کردن شمارنده کار می کرد ، قیمت گذاری اشیاء و
تماشای از گوشه چشمم.
آنچه که این افراد ، متوقف کرده بودند و صحبت کردن با یکدیگر و به دنبال در درب.
من ذهن من ساخته شده به خارج راه برگشت ، اگر راه برگشت وجود دارد ، و از او پرسیدم
shopwoman اگر من می تواند گام وجود دارد و به دنبال برده فراری که قرار بود
اعتقاد بر این در خفا به عقب وجود دارد
جایی و گفت : من افسر در لباس مبدل شد ، و یار من ان در
درب با یکی از قاتلان مسئول ، و او به اندازه کافی خوب به مرحله وجود دارد
و به او بگویید او باید منتظر نیست ، اما تا به حال
بهتر است در زمانی به پایان بیشتر از کوچه پشت می شود و آماده به سر کردن او
وقتی که من او را rousted.
او با اشتیاق فروزان بود برای دیدن یکی از کسانی که قاتلان در حال حاضر جشن گرفته ، و
او در ماموریت به یکباره آغاز شده است.
تضعیف از راه برگشت ، پشت سر من قفل شده ، کلید را در جیب من قرار داده و
آغاز شده ، chuckling به خودم و راحت است.
خوب ، من رفته بود و فاسد آن را دوباره ساخته شده ، یکی دیگر از اشتباه است.
یکی از دو ، در واقع.
مقدار زیادی از راه خلاص شدن از شر آن افسر را با برخی از ساده و قابل قبول وجود دارد
دستگاه ، اما نه ، من باید انتخاب کردن یک منظره ، آن است که نقص گریه
شخصیت من است.
و سپس ، من روش من بر چه افسر دستور داده بود ، انسان ،
به طور طبیعی انجام دهد ؛ در حالی که زمانی که شما آن انتظار ، یک مرد در حال حاضر و پس از آن خواهد رفت
و انجام کار است که این طبیعی است که نه برای او را به انجام.
چیز طبیعی برای افسر به انجام ، در این مورد بود ، به راست بر روی من را دنبال
پاشنه ، او یک درب تنومند ساخته شده از چوب بلوط ، امن قفل شده است ، بین او و من ، قبل از
او می تواند آن را پایین شکستن ، من دور باید
دور و درگیر در لغزش را به جانشینی پنهان baffling
که به زودی من را به نوعی از جامه که surer حفاظت از دخالت بود
قانون سگ در بریتانیا بیش از هر مقدار از بی گناهی محض و خلوص شخصیت است.
اما به جای انجام چیزی طبیعی ، افسر به من در کلمه من در زمان ، و به دنبال من
دستورالعمل.
و به این ترتیب ، به عنوان trotting از آن کوچه بن د کیسه ، پر از رضایت با خود من آمد
هوش و ذکاوت ، او تبدیل گوشه و من حق را به دستبند او راه می رفت.
اگر من تا به حال شناخته شده آن کوچه بن د کیسه بود -- با این حال ، هر excusing اشتباه وجود ندارد
می خواهم که اجازه دهید آن را. شارژ آن تا به سود و زیان.
البته ، من خشمگین ، و سوگند یاد من تا به حال فقط در ساحل از یک سفر طولانی می آیند ، و
همه که مرتب سازی بر اساس چیزی که -- فقط برای دیدن ، می دانید ، اگر آن را که برده فریب.
اما آن را نداشت.
او به من می دانست. سپس من او را به خاطر خیانت به من سرزنش.
او ، بیشتر متعجب از صدمه دیده است. او کشیده چشمان او گسترده ، و گفت :
"چه wouldst تو به من اجازه دهید ، تمام مردان ، فرار و آویزان با ما ، هنگامی که
thou'rt علت معلق بودن ما؟ برو به! "
"برو به" راه خود را از گفت : "من باید لبخند!" و یا "من دوست دارم که!"
talkers دگرباشان جنسی ، کسانی که از مردم است.
خوب ، مرتب سازی بر اساس عدالت حرامزاده در نظر او پرونده وجود داشت ، و بنابراین من کاهش یافته است
ماده. هنگامی که شما می توانید از بلایای طبیعی را با استدلال را درمان نمی کنند ،
آنچه که استفاده به استدلال می کنند؟
این راه من نیست. بنابراین من فقط گفت :
"شما قصد دارید به دار آویخته است. هیچ یک از ما هستند. "
هر دو مرد خندید ، و برده گفت :
"ای به عنوان یک احمق رتبه بندی -- قبل از. ممکن است شما بهتر است از شهرت خود را نگه دارید ،
دیدن سویه برای مدت طولانی نخواهد بود. "" این به آن ایستاده ، من روی چیزی حساب کردن.
قبل از به ، فردا ما باید از آزادی از زندان و آزاد که در آن ما خواهد شد ، علاوه بر است. "
افسر شوخ در گوش چپ خود را با انگشت شست خود را بلند ، سر و صدا rasping در او ساخته شده
گلو ، و گفت :
"از زندان -- بله -- آنچه می گویند درست است. و به همین ترتیب آزاد که در آن آنچه خواهد شد ، بنابراین
آنچه از فضل خود را به قلمرو شرجی شیطان سرگردان نیست. "
من حفظ خلق و خوی من ، و گفت : بی تفاوتی :
"در حال حاضر گمان می کنم شما واقعا فکر می کنم ما می رویم به در یک یا دو روز آویزان است."
"من فکر می کردم و نه بسیاری از دقیقه پیش ، برای بنابراین چیزی که تصمیم گرفته شد و اعلام شده است."
"آه ، پس شما تغییر ذهن خود ، این است که آن را؟"
"حتی. من فقط فکر کردم ، پس از آن ، من می دانم ، در حال حاضر ".
من احساس sarcastical ، بنابراین من گفت :
"آه ، بنده عاقل از قانون ، خود را پست کردن به ما بگویند ، آن زمان ، آنچه شما می دانید."
آنچه همه به دار آویخته شود به روز ، در اواسط بعد از ظهر!
Oho! که شات اصلی ضربه!
لین بر من. "واقعیت این است که من نیاز به تکیه بر
دیگران می کنند. شوالیه من نمی تواند در زمان می رسند.
آنها به اندازه سه ساعت خیلی دیر خواهد بود.
نه من ، که از اهمیت بیشتری برخوردار بود ، هیچ چیز در دنیا می تواند پادشاه انگلستان را نجات.
مهم تر ، نه تنها به من ، بلکه به ملت -- ملت تنها بر روی زمین
ایستاده آماده به شکوفه به تمدن است.
من بیمار بود.
من گفتم نه بیشتر ، هر چیزی برای گفتن وجود ندارد.
من می دانستم که چه مرد به معنای ؛ که اگر برده از دست رفته بود ، به تعویق انداختن
لغو خواهد بود ، از اجرای حکم اعدام را به روز.
خوب ، بنده گم شده بود یافت می شود.