Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل هجدهم
روز و پیشواز این در Thornfield سالن بودند و روز پر مشغله بیش از حد : چگونه متفاوت از
برای اولین بار سه ماه پس از سکون ، یکنواختی و تنهایی من در زیر سقف آن را تصویب کرده اند!
تمام احساسات غم انگیز در حال حاضر رانده شده از خانه به نظر می رسید ، همه انجمن های غم انگیز فراموش شده :
زندگی وجود دارد در همه جا ، جنبش در تمام طول روز.
شما هم اکنون می تواند گذشتن از گالری ، یک بار تا hushed ، و نه جلو را وارد کنید
اتاق ، یک بار تا بدون مستاجر بدون مواجهه با هوشمند lady's - خدمتکار یا یک شیک پوش
نوکر.
آشپزخانه ، شربت خانه باتلر ، سالن بندگان ، سالن ورودی ،
به همان اندازه زنده و سالن مانده بودند از درجه اعتبار ساقط و هنوز هم زمانی که آسمان آبی و
آفتاب ایام خوب گذشته از بهار خوش مشرب
آب و هوا به نام اشغال خود را به محوطه.
حتی زمانی که آب و هوا ، شکسته شد و باران مداوم در مجموعه ای برای برخی از روزها ، هیچ
مرطوب بازیگران به نظر می رسید بیش از لذت بردن : سرگرمی داخل ساختمان فقط پر جنب و جوش تر شد و
متنوع ، در نتیجه از توقف به خوشنودی در فضای باز قرار داده است.
تعجب من به آنها رفتن به اولین شب تغییر سرگرمی
پیشنهاد : آنها از صحبت کرد "charades بازی" ، اما در جهل من نمی فهمیدم
اصطلاح.
خدمتکاران در نامیده می شدند ، جدول اتاق ناهار خوری چرخ دور ، چراغ
در غیر این صورت دفع ، صندلی قرار داده شده در یک نیم دایره در مقابل قوس شده است.
در حالی که آقای روچستر و آقایان دیگر کارگردانی این تغییرات ، خانمها
در حال اجرا به بالا و پایین پله ها زنگ برای خدمتکاران خود را.
خانم فرفکس به دادن اطلاعات در احترام به منابع از احضار شد
خانه ای در شال ، لباس ، پارچه از هر نوع و کمد خاصی از سوم
طبقه ، غارت شد و مطالب خود را ،
در شکل petticoats brocaded و hooped ، sacques ساتن ، حالت سیاه و سفید ،
lappets توری ، و ج ، در armfuls توسط abigails آورده شدند و پس از آن انتخاب
ساخته شده بود و چیزهایی از قبیل انتخاب شدند
در داخل طراحی و اتاق را به خلوتگاه انجام شده است.
این میان ، آقای روچستر دوباره احضار به حال خانمها او را به دور ، و انتخاب
خاصی از تعداد آنها را به حزب خود باشد.
"دوشیزه اینگرام ، البته مال من است ،" گفت که او : پس از آن او نام این دو نتواند Eshton ،
دندانه خانم.
او نگاهی به من انداخت : من اتفاق افتاده است به نزدیکی او می شود ، به عنوان چفت و بست شده بود قلاب خانم
دستبند دندانه ، که شل رو بود. آیا شما بازی؟ "او پرسید.
سر من را تکان داد.
او اصرار نیست ، که من نه می ترسید او را انجام داده اند ، او به من امکان داد برای بازگشت
بی سر و صدا به صندلی معمول من.
او و ایدز در حال حاضر در پشت پرده انصراف : از طرف دیگر ، که در راس بود
توسط دندانه سرهنگ ، در هلال صندلی نشسته است.
یکی از آقایان ، آقای Eshton ، مشاهده من ، به نظر می رسید به پیشنهاد که من باید
برای پیوستن به آنها ، اما بانوی اینگرام فورا negatived مفهوم است.
"نه ،" من شنیده ام او می گویند : "او بیش از حد احمقانه به نظر می رسد برای هر بازی از نوع"
قبل از اینکه طولانی زنگ tinkled ، و پرده کشید.
در داخل قوس ، شکل حجیم از سر جورج لین ، که آقای روچستر بود
به همین ترتیب انتخاب شده ، احاطه در یک ورق سفید دیده شد : قبل از او ، روی میز ، غیر روحانی
باز کردن یک کتاب بزرگ و در کنار او ایستاده بود
امی Eshton ، بخور در پنهان سازی آقای روچستر ، و برگزاری یک کتاب در دست او است.
کسی ، غیب و زنگ زد زنگ خوش و سپس آدل (که در حال یک اصرار داشتند
حزب قیم او) ، محدود به جلو ، پراکندگی گرد خود را محتویات یک
سبد گل او در بازوی او انجام شده است.
سپس به نظر می رسد این رقم با شکوه دوشیزه اینگرام ، پوشیده در سفید ، حجاب طولانی مدت بر
سر و تاج گل از گل های سرخ را دور پیشانی او ، در کنار او راه می رفت آقای روچستر ، و
با هم آنها را در نزدیکی جدول خود جلب کرد.
آنها زانو زد و در حالی که دندانه خانم و لوییزا Eshton ، همچنین در رنگ سفید لباس پوشیدن ، انجام گرفت تا
ایستگاه های خود را پشت سر آنها.
مراسم ، در پانتومیم ، که در آن به دنبال به رسمیت شناختن پانتومیم از آن آسان بود
ازدواج.
در ختم دندانه آن سرهنگ ، و حزب او در زمزمه برای دو نفر مشورت
دقیقه ، سپس سرهنگ نامیده می شود -- «عروس!"
آقای روچستر متمایل ، و پرده سقوط کرد.
فاصله قابل توجهی سپری شده قبل از آن دوباره افزایش یافت.
افزایش دوم آن نمایش داده صحنه استادانه تهیه شده از آخرین.
نقاشی اتاق ، که من قبل از مشاهده ، دو مرحله در بالا مطرح شد
اتاق ناهار خوری ، و در مرحله بالایی قرار داده شده حیاط یا دو پشت در داخل
اتاق ، حوضه سنگ مرمر بزرگ ظاهر شد -- که
من به عنوان زیور هنرستان به رسمیت شناخته شده -- که در آن معمولا ایستاده بود ،
احاطه شده توسط exotics ، و tenanted توسط ماهی طلا -- و از چه رو آن را باید شده اند
حمل و نقل با برخی از مشکلات ، در حساب به اندازه و وزن آن است.
نشسته بر روی فرش ، توسط طرف این حوضه ، آقای روچستر دیده شد ، لباسهای در
شال ، با عمامه روی سر خود است.
چشم او تیره و ویژگی های تیره روی پوست و Paynim مناسب دقیقا صحنه و لباس : او
نگاه مدل بسیار امیر شرقی ، یک عامل و یا قربانی چله.
در حال حاضر به نمایش دوشیزه اینگرام پیشرفته.
وی ، نیز ، در مد شرقی attired بود : روسری قرمز ارسی مانند دور گره خورده است
دور کمر : دستمال دوزی منگوله دار در مورد معابد خود ، او را به زیبایی تولیدات
اسلحه لخت ، یکی از آنها در عمل upraised
حمایت از پارچ ، به آرامی روی سر خود را آماده.
هر دو بازیگران خود را از فرم و ویژگی ، رنگ او و هوا به طور کلی خود را ، پیشنهاد
این ایده برخی از شاهزاده خانم Israelitish روز مردسالار و چنین بود
بدون شک شخصیت او برای به نمایندگی در نظر گرفته است.
او با نزدیک شدن حوضه ، خم شده و بیش از آن که اگر به پر کردن پارچ او ، او دوباره بلند
آن را به سرش.
شخص بر جسته در آستانه به خوبی در حال حاضر به نظر می رسید او را در امتداد چیزی حرکت کردن را به برخی از درخواست : -- "او
hasted ، اجازه دهید پارچ خود را در دست او ، و به او برای نوشیدن. "
از اغوش حمل کردن از لباس بلند و گشاد او او پس از آن تولید یک تابوت ، باز آن را نشان داد و با شکوه
دستبند و گوشواره او عمل حیرت و تحسین ، زانو زدن ، او
گذاشته گنج در پای او ، بی اعتقادی
و لذت به نظر می رسد و حرکات خود را بیان شد ، غریبه محکم
دستبند بر روی سلاح او و حلقه در گوش او.
Eliezer و ربکا بود : شتر تنها مایل است.
حزب عصای دوباره گذاشته سر خود را با هم : ظاهرا آنها نمی توانند به توافق برسند
در مورد کلمه یا هجا صحنه نشان می دهد.
دندانه سرهنگ ، سخنگوی خود ، خواستار "تابلو فرش از کل" که در نتیجه ان
پرده دوباره فرود.
در سوم آن در حال افزایش تنها بخشی از طراحی اتاق فاش شد ، بقیه
توسط صفحه نمایش پنهان شده ، با نوعی از پارچه فروشی تاریک و درشت آویخته است.
حوضه سنگ مرمر برداشته شد و در خود جای داده ، ایستاده بود یک میز معامله و یک صندلی آشپزخانه :
این اشیاء توسط دادرسی ، نور بسیار کم نور از فانوس شاخ ، قابل مشاهده بودند
شمع موم شدن همه خاموش.
در لابلای این صحنه کثیف ، شنبه مرد با دست گره خود استراحت زانو خود ،
و چشمان او بر روی زمین خم.
من می دانستم که آقای روچستر ؛ هر چند چهره begrimed ، لباس های بی نظم (کت خود را
حلق آویز شل از یک بازو ، تا اگر آن را تقریبا از پشت خود را در یک پاره شده بود
دست بیقه شدن) ، درمانده و scowling
لقاء ، خشن ، مو bristling ممکن است به خوبی مبدل به او.
همانطور که وی نقل مکان کرد ، یک زنجیره clanked به مچ دست خود را fetters متصل شده است.
"تادیب گاه بانگ زد دندانه سرهنگ ، و جدول کلمات متقاطع حل شد.
فاصله داشتن کافی برای اجرا به از سرگیری عادی خود را سپری
صحنه و لباس ، آنها را وارد دوباره اتاق ناهار خوری.
آقای روچستر منجر دوشیزه اینگرام ؛ او بود او complimenting در بازیگری او.
"آیا شما می دانید ، گفت :" او "است که از سه حرف ، من شما را در تاریخ و زمان آخرین دوست
بهترین؟
اوه ، شما تا به حال اما زندگی می کردند که چند سال پیش از آن ، چه متعارف وخوش زبان درپیش زنان نجیب زاده و راهزن و سارق جاده
را ساخته اند! "" همه دوده شسته شده را از صورت من است؟ "او
پرسیده می شود ، تبدیل آن به سمت او.
"افسوس! بله : بیشتر ترحم! هیچ چیز می تواند تبدیل شدن به خود را
رنگ از روژ که لوطی "" شما به یک قهرمان جاده و سپس مانند؟ "
"قهرمان انگلیسی جاده بعدی بهترین کاری که به راهزن ایتالیایی خواهد بود و
که فقط می تواند توسط یک دزد دریایی گرزه پیشی گرفته است. "
"خب ، هر چه هستم ، به یاد داشته باشید شما به همسر من ، ما یک ساعت ازدواج کرده بودند از سال ، در
حضور همه این شاهدان است. "او منتظر ، و رنگ او افزایش یافت.
: "در حال حاضر ، دندانه ، ادامه داد :" آقای روچستر "نوبت شما است."
و به عنوان طرف دیگر به عقب بازگرداند ، او و گروه او در زمان صندلی خالی.
دوشیزه اینگرام خودش را در دست راست رهبر خود قرار داده ؛ diviners دیگر پر
صندلی در هر طرف از او و او.
من را تماشا نمی بازیگران ، من دیگر با علاقه برای پرده به منتظر
افزایش توجه من توسط تماشاگر جذب شده ، چشم من ، ثابت erewhile در
قوس ، در حال حاضر بسیار به نیم دایره از صندلی جذب است.
جدول کلمات متقاطع دندانه سرهنگ و حزب او ایفا می کرد ، چه کلمه آنها را انتخاب ، چگونه آنها
تبرئه خود ، من دیگر به یاد داشته باشید ، اما من هنوز هم می بینیم مشاوره که
پس از هر صحنه : من می بینم آقای روچستر
نوبت به دوشیزه اینگرام و دوشیزه اینگرام به او ؛ شیب او سرش به طرف من می بینم
او ، تا اسکله فر تقریبا لمس شانه و موج خود را در برابر گونه خود را می شنوم
whisperings متقابل خود را به یاد می آورم خود را
مبادله نگاهها و چیزی حتی احساس roused گرداند منظره
در حافظه در این لحظه است.
من به شما گفته ، خواننده ، که من تا به حال یاد گرفته به عشق آقای روچستر : من نمی توانستم unlove
او را در حال حاضر ، صرفا به دلیل که من پیدا کردم که او به من متوجه متوقف شده بود -- چون من ممکن است تصویب
ساعت در حضور او ، و او هرگز
یک بار چشم خود را در جهت من به نوبه خود -- به خاطر من تو را دیدم تمام توجه خود را با اختصاص
بانوی بزرگ ، که تکبر و مرا لمس کن با تمجمج کردن روسری او را به عنوان او به تصویب رساند که ، اگر
همیشه تاریک و آمرانه خود چشم بر من افتاد
بر اساس شانس ، آن را فورا از یک شیئی خارج بیش از حد متوسط به شایستگی
مشاهده.
من می توانم او را unlove نیست ، چرا که من احساس حاصل کنید که او به زودی ازدواج با این بانوی بسیار -- به خاطر
من به عنوان خوانده شده روزانه در امنیت خود را مفتخر به مقاصد خود را با احترام به او را -- چون من
ساعات روز شاهد به او سبک
معاشقه است که ، اگر بی دقتی و انتخاب و نه می شود به دنبال به دنبال ، در عین حال ،
در بیدقتی آن ، فریبنده ، و در غرور و افتخار آن ، غیر قابل مقاومت.
هیچ چیز برای خنک کردن و یا تبعید عشق در این شرایط ، هر چند زیادی برای ایجاد
خیلی ، شما فکر می کنم ، خواننده ، به تولید نسل حسادت : اگر یک زن ، در
موقعیت ، می تواند تصور شود حسادت یک زن در دوشیزه اینگرام.
اما من حسادت بود : یا بسیار به ندرت -- ماهیت درد من رنج می برد نمی تواند
توضیح داده شده توسط آن کلمه. دوشیزه اینگرام یک علامت زیر حسادت بود :
او بیش از حد پایین تر از تحریک احساس.
عفو تناقض ظاهری ، منظورم این است آنچه من می گویم.
او خیلی زرق و برق دار بود ، اما او واقعی بوده است : او به حال فرد خوب ، بسیاری از
attainments درخشان ، اما ذهن او بود فقیر ، قلب او بی ثمر از طبیعت : هیچ چیز
خود به خود در آن خاک bloomed ، بدون
میوه طبیعی بدون استفاده از زور خوشحال شده توسط طراوت آن است.
او خوب نیست ، او اصل نیست : او استفاده می شود به تکرار صدایی عباراتی از کتاب :
او هرگز پیشنهاد ، و نه به حال ، نظر خود را.
او حمایت تن بالایی از احساسات ، اما او احساس همدردی نمی دانم
و ترحم ، حساسیت به لمس و حقیقت در او نمی شد.
در بسیاری از موارد او خیانت این کار ، توسط دریچه در مدت زمان معقول او را به نفرت و بیزاری کینه توز داد او
درک علیه کمی آدل : هل دادن او با برخی از لقب ننگین اگر دور
او اتفاق افتاد به او نزدیک ؛ گاهی اوقات
سفارش او را از اتاق و درمان همیشه او را با سردی و تندی است.
چشم دیگر علاوه بر معدن به تماشای این تظاهرات شخصیت -- آنها را تماشا
از نزدیک ، کاملا ، shrewdly.
بله ؛ داماد آینده ، آقای روچستر خود ، اعمال شده بر خود را در نظر گرفته شده
دائمی نظارت و آن را از این فراست بود -- این guardedness او --
این کامل ، آگاهی روشنی از او
نقص یکی از عادلانه -- این غیبت آشکار شور در احساسات خود را نسبت به او ، که
همیشه شکنجه درد من به وجود آمد.
من تو را دیدم به او که قرار بود با او ازدواج ، برای خانواده ، به دلایل شاید سیاسی ، به دلیل
رتبه و ارتباطات خود را به او مناسب است و من احساس به او داده نشده او عشق خود را ، و که او را
مدارک بیمار به نحوی تنظیم شد که از او که گنج برنده.
این نقطه بود -- این بود که در آن اعصاب و لمس می شد و بدست می آیند -- این بود
که در آن تب و پایدار بود تغذیه : او می تواند جذابیت او نیست.
اگر او از پیروزی در یک بار موفق شده بود ، و او به همراه داشت و صادقانه گذاشته قلب او
در پای او ، من باید تحت پوشش صورت ، تبدیل به دیوار ، و (شاید)
درگذشت به آنها.
اگر دوشیزه اینگرام یک زن خوب و نجیب ، با زور ، شور وقف شده بود ،
مهربانی ، حس ، من باید به حال یک مبارزه حیاتی با دو ببر -- حسادت
و ناامیدی : سپس ، قلب من پاره شده و
بلعیدم ، من باید او را تحسین -- برتری او اذعان کرد ، و آرام
برای بقیه روز من : و بیشتر برتری مطلق خود را عمیق تر خواهد بود
شده اند تحسین من است -- واقعا آرام خموشی من.
اما به عنوان مسائل واقعا ایستاده بود ، به تماشای تلاش های دوشیزه اینگرام در آقای شگفت انگیز
روچستر ، شاهد تکرار شکست خود -- خودش ناخودآگاه است که آنها
شکست ، بیهوده fancying که هر شفت
راه اندازی ضربه علامت ، و infatuatedly خودش pluming موفقیت ، زمانی که غرور خود را
و از خود راضی گری دفع بیشتر و بیشتر آنچه او به جذبه آرزو -- به
شاهد این بود ، به توان در یک بار تحت
تحریک دائمی و خویشتنداری ظالم.
از آنجا که ، زمانی که وی شکست خورد ، من تو را دیدم که چگونه او ممکن است موفق.
فلش که به طور مداوم از سینه آقای روچستر نگاه و سقوط بی ضرر در
پاهای خود ، ممکن است ، من می دانستم که ، اگر با دست surer شات ، زیادی به افتخار او quivered
قلب -- عشق را به چشم شدید او به نام ،
و نرمی را به صورت کنایه امیز او یا هنوز بهتر ، عاری از سلاح های خاموش
فتح می توانسته اند به دست آورد. "چرا او را می تواند تحت تاثیر قرار نمی ، هنگامی که
او ممتاز به رسم آنقدر به او نزدیک است؟ "
از خود پرسیدم. "مسلما او واقعا نمی تواند او را دوست ، و یا نه
می خواهم او را با محبت واقعی!
اگر او ، او نیاز به سکه به او لبخند نه چندان lavishly ، فلش ، نگاههای خود را تا
unremittingly ، ساخت AIRS تا استادانه درست شده ، زینت تا کثیر.
به نظر من که او ممکن است ، صرفا نشسته و بی سر و صدا در سمت خود ، گفت : کمی
و به دنبال کمتر ، قلب او را nigher.
من در چهره اش دیده می شود یک عبارت بسیار متفاوت از آن که آن را سخت در حال حاضر
در حالی که او تا vivaciously او accosting ، اما سپس آن را از خودش آمد : آن نبود
بدستآمده توسط هنر زرق و برق دار و بد و
محاسبه مانور و یکی بود اما آن را قبول -- برای پاسخ به آنچه که او بدون پرسید :
ادعا ، به او که مایحتاج بدون ادا و اصول -- و آن را افزایش و رشد
مهربانتر و خوش مشرب تر است ، و یکی مثل تیغ افتاب پرورش گرم است.
چگونه او مدیریت به او لطفا زمانی که آنها با هم ازدواج؟
من فکر نمی کنم او خواهد شد آن را مدیریت ، و در عین حال ممکن است اداره می شود و همسر او ممکن است ، I
قطعا باور ، زن بسیار شادترین خورشید می درخشد در. "
من هنوز رتبهدهی نشده است گفت : هر چیزی condemnatory پروژه آقای روچستر ازدواج برای
علاقه و اتصالات.
من شگفت زده کرد وقتی که من برای اولین بار کشف کردند که قصد خود بود : من تا به حال فکر
او یک مرد بعید توسط انگیزه های پا افتاده تا در انتخاب خود را از تحت تاثیر قرار
همسر ، اما من دیگر در نظر گرفته
موقعیت ، آموزش و پرورش ، و ج ، احزاب ، کمتر احساس موجه در قضاوت و
سرزنش یا او یا دوشیزه اینگرام برای اقدام در انطباق به ایده ها و
اصول تلقین به آنها ، بدون شک ، از دوران کودکی خود را.
تمام کلاس خود را برگزار شد این اصول : من قرار است ، سپس ، آنها تا به حال دلایل
برگزاری آنها را مانند من می تواند درک عمق.
به نظر من این به نظر می رسید که من نجیب مثل او ، من به اغوش حمل کردن من فقط
چنین همسر من می تواند دوست ، اما obviousness از مزایای به
شادی خود را شوهر ارائه شده توسط این
طرح من متقاعد شده ام که باید استدلال در برابر پذیرش عمومی آن وجود دارد
که من کاملا نادان است : در غیر این صورت من احساس حاصل کنید که تمام جهان را به عنوان من عمل می کنند
آرزو به عمل است.
اما در نقاط دیگر ، و همچنین این ، من در حال رشد بود بسیار ملایم به استاد من : من
فراموش کردن همه ی اشتباهاتش ، که من یک بار نگه داشته بود نگاه تیز از.
این که قبلا شده بود تلاش من برای مطالعه و بررسی همه طرف شخصیت او را بد
با خوب و فقط وزن از هر دو ، به شکل یک قضاوت عادلانه است.
حالا من تو را دیدم هیچ بد است.
طعنه زدن که تا به حال دفع خشونت که مرا مبهوت به حال یک بار ،
فقط مثل چاشنی های زیادی به بشقاب انتخاب : حضور خود را تند بود ، اما خود را
عدم وجود احساس می شود به عنوان نسبتا بیروح است.
و به عنوان چیزی مبهم -- شوم و یا پر غصه ، طراحی و یا
desponding بیان -- که بر یک ناظر دقیق افتتاح شد ، در حال حاضر و پس از آن ، در چشم او ،
و دوباره قبل از اینکه یک نفر می تواند درک عمق بسته
عمق عجیب بخشی از فاش ، که چیزی که استفاده می شود تا من ترس و
کوچک ، به عنوان اگر من سرگردان در میان تپه های آتشفشانی به دنبال بود ، و به طور ناگهانی بود
در تیردان قرار گرفتن زمین را احساس و دیده می شود آن را با شگفتی نگاه کردن :
که چیزی ، من ، در فواصل زمانی ، مشهود هنوز هم ، و با قلب ضرباندار ، اما نه
با اعصاب لرزان.
به جای مایل به اجتناب ، مدت زمان طولانی تر و تنها به جرات -- الهی آن ، و من فکر می کردم خانم
اینگرام خوشحال ، چرا که یک روز او ممکن است به پرتگاه در اوقات فراغت خود را نگاه کنید ، اکتشاف
اسرار آن و تجزیه و تحلیل ماهیت آنها.
در این میان ، در حالی که من فقط استاد من و عروس آینده اش فکر می -- دیدم تنها آنها را شنیده ام
تنها گفتمان خود را ، و به عنوان تنها جنبش خود را از اهمیت -- بقیه
حزب خود را با منافع خود جداگانه و لذت اشغال شدند.
لین خانم ها و اینگرام ادامه داد : در کنفرانس موقر مصاحب ، جایی که آنها
دو عمامه خود را در هر یک از دیگر راننده سرشونو تکون دادن ، و برگزار شد چهار تا دست خود را در مقابله با
حرکات تعجب ، یا رمز و راز ، و یا
ترسناک ، با توجه به موضوع که شایعات بی اساس خود را ، مانند یک جفت بزرگ زد
عروسک.
خفیف دندانه خانم صحبت با خانم Eshton خوشخو ؛ و این دو گاهی اوقات اعطا
کلمه مودبانه یا لبخندی بر من.
سر جورج لین ، دندانه سرهنگ ، و آقای Eshton در مورد سیاست ، و یا شهرستان
امور یا کسب و کار عدالت است.
لرد اینگرام flirted با امی Eshton ؛ لوییزا بازی کرد و آواز خواند و با یکی از
آقایان لین و مری Ingram در گوش languidly
متعارف وخوش زبان درپیش زنان سخنرانی از سوی دیگر است.
گاهی اوقات همه ، به عنوان با یک رضایت ، به حال تعلیق درآورد خود را با بازی به رعایت و
گوش دادن به بازیگران اصلی : ، بعد از همه ، آقای روچستر و -- به دلیل نزدیک
در ارتباط با او -- دوشیزه اینگرام زندگی و روح حزب بودند.
اگر او از اتاق یک ساعت غایب بود ، dulness محسوس به نظر می رسید به سرقت بیش از
ارواح از مهمانان خود ، و دخول مجدد خود مطمئن بود که برای دادن یک ضربه تازه
به خوشدلی از گفتگو است.
نفوذ انیمیشن او می خواهید به نظر می رسد peculiarly احساس یک روز که
او احضار شده بود تا در کسب و کار Millcote ، و به احتمال زیاد برای بازگشت تا
دیر است.
بعد از ظهر مرطوب بود : راه رفتن حزب را به یک اردوگاه کولی برای دیدن پیشنهاد شده بود ،
به تازگی در یک مشترک فراتر از یونجه تن به تن ، در نتیجه به تعویق افتاده بود.
برخی از آقایان به اصطبل رفته عبارتند از : آنهایی که جوانتر ، همراه با
بانوان جوان ، بازی بیلیارد در اتاق بیلیارد.
dowagers اینگرام و لین آرامش در یک بازی آرام در کارت های پی.
بلانش اینگرام ، پس داشتن ، دفع توسط ارامش خودخواهانهای ، برخی از تلاش های
دندانه خانم و Eshton خانم به او جلب به مکالمه ، برای اولین بار بیش از برخی از زمزمه بود
آهنگ های احساساتی و AIRS در پیانو ،
و پس از آن ، داشتن ذهن یک رمان از کتابخانه ، خودش را در پر افاده پرت کرده بود
بیحالی روی مبل ، و آماده برای گول زدن ، طلسم داستان ،
ساعت های خسته کننده از عدم حضور.
اتاق و خانه خاموش شد : در حال حاضر و پس از آن ابراز شادی از بیلیارد
بازیکن از بالا شنیده می شد.
در هوای گرگ و میش verging بود و ساعت در حال حاضر داده بود و هشدار ساعت به لباس
برای شام ، هنگامی که کمی آدل ، که توسط من در طراحی اتاق پنجره صندلی زانو زد ،
ناگهان بانگ زد --
"Voila ، موسیو روچستر ، qui revient!"
من تبدیل شده است ، و دوشیزه اینگرام به جلو را از مبل خود darted : دیگر ، بیش از حد ، نگاه
چند از مشاغل آنها در همان زمان ، خرد چرخ و یک
پاشیدن با پا لگد کردن از اسب hoofs در شن مرطوب قابل شنیدن شد.
پس از کالسکهپست بود نزدیک است. "چه کاری می تواند او را به خانه برمی گردند در آن دارای
سبک؟ "دوشیزه اینگرام گفت.
"او سوار Mesrour (اسب سیاه) ، او ، نه وقتی که او رفت؟ و خلبان با
او : -- آنچه را که او با حیوانات انجام می شود "؟
همانطور که او گفت ، او با نزدیک شدن فرد قد بلند او و لباس کافی تا نزدیک
پنجره ، که من در خم شدن به عقب تقریبا به شکستن ستون فقرات من موظف بود : او در سال ها
اشتیاق او من را در ابتدا مشاهده نشد ،
اما زمانی که او انجام داد ، او فر لب او و به یکی دیگر از روزنه منتقل شد.
پس از کالسکهپست متوقف و راننده زنگ زد زنگ درب ، و نجیب زاده alighted
attired در سفر لباس ، اما آن آقای روچستر نیست ؛ آن قد بلند ، مد روز
به دنبال مرد ، یک غریبه.
"چگونه تحریک" گفت دوشیزه اینگرام : "شما خسته کننده میمون!"
(apostrophising آدل) ، "که شما کها در پنجره به دادن اطلاعات غلط؟"
و او در من کاربر به سایر نظرسنجی نگاه خشم ، به عنوان اگر من در گسل شد.
برخی parleying در سالن قابل شنیدن بود ، و به زودی جدید وارد وارد شده است.
او به بانوی اینگرام تعظیمی ، به عنوان deeming او بزرگتر حال حاضر بانوی.
"به نظر می رسد من در زمان نا مناسب می آیند ، خانم ، گفت :" او ، "زمانی که دوست من ، آقای
روچستر ، از خانه ، اما من از یک سفر بسیار طولانی می رسند ، و من فکر می کنم ممکن است من
تصور تا کنون قدیمی و صمیمی
آشنایی به خودم نصب در اینجا تا او را برمی گرداند. "
شیوه او مودب بود و لهجه خود را در صحبت کردن ، من به عنوان شدن تا حدودی را لرزاند
غیر معمول ، -- دقیقا نه خارجی ، اما هنوز هم در مجموع نه انگلیسی : سن او ممکن است
در مورد آقای روچستر -- بین سی و
چهل ، رنگ او singularly درخت بید بود : در غیر این صورت او به دنبال جریمه شد
انسان ، در نگاه اول به خصوص.
در بررسی دقیق تر ، شما چیزی در چهره اش را تشخیص داده است که ناراضی ، و یا
که به جای قادر به لطفا.
ویژگی های او به طور منظم بودند ، اما بیش از حد آرام : چشم او بزرگ شد و به خوبی برش داده ، اما
زندگی خارج از آن ، زندگی خالی و اهلی بود -- حداقل بنابراین من فکر کردم.
صدای زنگ از پانسمان پراکنده حزب.
تا بعد از شام بود که من او را دیدم دوباره : او پس از آن کاملا در سهولت او به نظر می رسید.
اما من دوست فراست خود را حتی کمتر از قبل آن را به من به عنوان که در همان لرزاند
زمان بی قراری و بی جان.
چشم او سرگردان ، و هیچ معنا در سرگردان آن بود : به او نگاه عجیب و غریب ،
که من را دیده اند ، هرگز به یاد.
برای خوش تیپ است و نه انسان به دنبال unamiable ، او به من دفع بسیار وجود داشت
هیچ قدرتی در آن صورت صاف پوست شکل کامل بیضی شکل : بدون استحکام در آن
بینی عقابی و کوچک دهان گیلاس ؛ وجود دارد
هیچ فکر در پایین ، حتی پیشانی ، بدون فرمان در آن ، چشم قهوه ای و خالی بود.
همانطور که من در گوشه معمول من نشسته ، و او را با نور girandoles نگاه
گچ بری دور بخاری بشاش کامل بر او -- برای او بازوی صندلی نزدیک به کشیده را اشغال کردند
آتش ، نگه داشته و کوچک شدن هنوز هم نزدیکتر ، به عنوان
اگر او سرد شد ، من او را با آقای روچستر مقایسه است.
من فکر می کنم (با احترام آن سخن گفته ام) مقابل می تواند بسیار بیشتر بین
نگاه براق و شاهین شدید بین یک گوسفند با حوصله و خشن با پوشش مشتاق چشم
سگ ، نگهبان آن است.
او از آقای روچستر به عنوان یک دوست قدیمی صحبت شده است.
باید دوستی کنجکاو خودمانی شده اند : تصویر اشاره کرد ، در واقع ، قدیمی
ضرب المثل که "افراط و ملاقات است."
دو یا سه آقایان نشسته در نزدیکی او ، و من در زمان یادداشت خود را گرفتار
گفتگو در سراسر اتاق.
در ابتدا من می توانم حس بسیار از آنچه که من شنیده ام ، برای گفتمان لوییزا
Eshton و مری اینگرام ، که شنبه نزدیکتر به من ، جملات ناقص را اشتباه گرفته شود که
من در فواصل زمانی رسیده است.
این آخرین بحث در مورد غریبه ، آنها هر دو به نام او را "مرد زیبا."
لوییزا گفت او "عشق به مخلوق ،" و او "او را ستایش" و مری instanced
او "بسیار کمی دهان ، و بینی خوب ،" را به عنوان ایده آل خود را جذاب.
"و چه شیرین خو پیشانی او" گریه لوییزا -- "تا صاف -- هیچ یک از
آن بی نظمی frowning من دوست نداشتن بسیار ؛ و چنین چشم و لبخند ارام "!
و سپس ، به تسکین بزرگ من ، آقای هنری لین آنها را به طرف دیگر از احضار
اتاق ، به حل و فصل برخی از نقطه نظر در مورد گشت معوق به یونجه مشترک.
من در حال حاضر قادر به تمرکز توجه من در این گروه توسط آتش است ، و من در حال حاضر
جمع آوری شده که جدید وارد آقای میسون نامیده می شد ، سپس یاد گرفتم که او بود ، اما فقط
وارد در انگلستان ، که او از آمد
برخی از گرم کشور است که دلیل بود ، بدون شک ، صورت خود را تا درخت بید بود ، و
او نزدیک اجاق نشسته ، و در خانه به تن surtout.
در حال حاضر عبارت جامائیکا ، کینگستون ، شهر اسپانیایی ، نشان داد هند غربی به عنوان
محل اقامت خود را ، و آن را با هیچ جای تعجب من جمع شده بودند ، قبل از اینکه طولانی ، که او
برای اولین بار دیده می شود وجود دارد و تبدیل شده با آقای روچستر آشنا.
او از دوست نداشتن دوست خود را از سوزاندن گرم ، طوفان و بارانی صحبت کرد
فصل از آن منطقه.
من می دانستم که آقای روچستر مسافر شده بود : خانم فرفکس گفته بود بنابراین ، اما من فکر می کردم
قاره اروپا wanderings او محدود بود ؛ تا کنون من تا به حال شنیده هرگز
تذکر داده شده بازدیدکننده داشته است به سواحل دورتر.
من تعمق این چیز ها ، زمانی که یک حادثه ، و تا حدودی غیر منتظره ،
موضوع از گزارشات و من را شکست.
آقای میسون ، لرز به عنوان برخی از chanced به باز کردن درب ، خواستار زغال سنگ بیشتر می شود
را بر روی آتش ، که سوخته بود و شعله آن قرار داده ، هر چند جرم خود را از خاکستر هنوز
تاباند داغ و قرمز.
شاطر که زغال سنگ را به ارمغان آورد ، در بیرون رفتن ، نزدیک صندلی آقای Eshton متوقف به و
چیزی در صدای کم به او گفت که من شنیده ام ، فقط کلمات ، "پیرزن" --
-- "کاملا دردسرساز است."
"او بگویید او باید در سهام ثبت می شود اگر او خودش را ندارد ، پاسخ داد :
دادرس. "نه -- متوقف کند." قطع کرد دندانه سرهنگ.
"آیا او ارسال نمی دور ، Eshton ، ما ممکن است چیزی که به نوبه خود به حساب ، بهتر است مشورت
بانوان. "
و صحبت کردن با صدای بلند ، او ادامه داد : -- "خانم ها ، شما را از رفتن به یونجه مشترک برای دیدار صحبت
اردوگاه کولی ، سام در اینجا می گوید که یکی از خوشه های قدیمی مادر در بندگان '
هال که در این لحظه ، و اصرار بر بودن
در قبل از کیفیت ، به ارمغان آورد به آنها ثروت خود را بگویید.
آیا می خواهید به او مراجعه کنید؟ "" مطمئنا ، سرهنگ ، "گریه بانوی اینگرام ،" شما
چنین دغل باز کم را تشویق نیست؟
بستن او ، همه به معنی ، در یک بار! "
"اما من می توانم او را متقاعد به برود ، بانوی من ، شاطر گفت :" نه می تواند هر یک از
بندگان : خانم فرفکس با او فقط در حال حاضر ، entreating او را به بود رفته ، اما او تا به
یک صندلی در گوشه دودکش و
می گوید هیچ چیز نمی خواهد او را از آن را هم بزنید تا او شود ترک آمده در اینجا. "
"چه نشانی از او می خواهید؟ پرسید :" خانم Eshton.
"" که به اصالت ثروت خود را ، "او می گوید ، چیه خانوم و او سوگند یاد او باید و
انجام این کار. "" چه او می خواهم؟ "نپرسید نتواند
Eshton ، در نفس.
"موجودی تکان دهنده ای زشت ، از دست ، تقریبا به سیاه و سفید به عنوان یک خمره."
"چرا ، عفریته she'sa واقعی!" گریه فردریک لین.
"اجازه دهید او به ما ، البته."
"مطمئنا" دوباره برادرش "این امر می تواند یک هزار pities به دور انداختن
چنین شانس سرگرم کننده است. "" پسر عزیزم ، آنچه شما فکر
؟ گفت : "خانم لین.
"من احتمالا می تواند به تشویق کردن هر گونه اقدام از جمله متناقض ،" chimed در
وارثه اینگرام.
"در واقع ، مادر ، اما شما می توانید -- و خواهد شد ،" تلفظ صدای پر افاده بلانش ، به عنوان
او در پیانو ، مدفوع دور تبدیل شده که در آن او تا کنون شنبه سکوت ، ظاهرا
بررسی ورق های گوناگون از موسیقی.
"من کنجکاوی به شنیدن ثروت من گفت : بنابراین ، سام ، زن اخمو و پرحرف
به جلو برداشته است. "" من دارلینگ بلانش! بحر تفکر غوطهور شدن -- "
"من -- من بحر تفکر غوطهور شدن شما می تواند نشان می دهد ؛! و من باید اراده من -- سریع ، سام"
"بله -- بله -- بله" گریه همه نوجوانان ، اعم از خانمها و آقایان.
"به او اجازه می آیند -- ورزش بسیار خوبی از آن خواهد شد!"
شاطر هنوز lingered. : : "او به نظر می رسد چنین یکی از خشن ،" گفت که او.
"برو!" انزال دوشیزه اینگرام ، و آن مرد رفت.
هیجان فورا کشف و ضبط کل حزب : آتش سوزی در حال اجرا از استهزا و jests
ادامه زمانی که سام بازگشت. "او نمی خواهد آمد در حال حاضر ، گفت :" او.
"او می گوید که آن ماموریت خود را به ظاهر قبل از" گله مبتذل "نیست (آنها را او را
کلمه).
من باید او را به یک اتاق توسط خودش را نشان می دهد ، و سپس کسانی که مایل به مشورت او باید برود
به یکی از خود را به یک است. "" شما در حال حاضر ، من queenly بلانش "آغاز شد
بانوی اینگرام ، "او encroaches.
توصیه شود ، دختر فرشته من -- و -- "" او نمایش را به کتابخانه ، البته ، "برش
در "دختر فرشته است."
"این ماموریت من برای گوش دادن به او را قبل از گله مبتذل یا نمی باشد. : : من به منظور
او را به خودم. آیا یک آتش سوزی در کتابخانه وجود دارد؟ "
"بله ، چیه خانوم -- اما او به نظر می رسد چنین tinkler."
"بس که پچ پچ ، ادم خرف و بی هوش! و انجام مناقصه. "
باز هم سام از میان رفت ، و رمز و راز ، انیمیشن ، انتظار به جریان کامل یک بار دیگر افزایش یافت.
"او هم اکنون آماده ،" گفت شاطر ، به عنوان او دوباره ظاهر.
او آرزوهای خود را به بازدید کننده اولین او که خواهد بود. "
من فکر می کنم من بهتر است فقط نگاه در بر او قبل از هر گونه از خانمها بروید ، گفت : "سرهنگ
دندانه. "به او بگویید ، سام ، نجیب زاده در حال آمدن است."
سام رفت و بازگشت.
"او می گوید ، سر ، که او شما هیچ آقایان ، آنها باید مشکل خود را
برای آمدن در نزدیکی او ، و نه ، "او ، با دشواری سرکوب خندیدن افزود :« هر
خانمها یا ، به جز جوان و مجرد است. "
"ژوپیتر ، او مزه است! بانگ زد :" هنری لین.
دوشیزه اینگرام رسما افزایش یافت : "من اول ،" او ، در تن است که ممکن است گفت :
befitted رهبر امید بی کس ، نصب و استقرار یک نقض در ون از مردان خود را.
"آه ، بهترین من! اوه ، جانم! مکث -- منعکس کننده فریاد مادر او بود ، اما او را فرا گرفت
گذشته او را در سکوت با شکوه به تصویب رسید از طریق درب که دندانه سرهنگ برگزار شد باز ، و
شنیدیم کتابخانه را وارد کنید او را.
سکوت تطبیقی در گرفت. بانوی Ingram در فکر آن را "لو CAS" را به زور گرفتن
دست او را که او بر این اساس انجام شده است. خانم مری اعلام کرد او را به نوبه خود احساس ،
او سرمایه گذاری هرگز جرأت نمیکرد.
امی و لوییزا Eshton tittered تحت نفس خود را و نگاه کمی وحشت زده است.
دقیقه گذشت بسیار آهسته : پانزده قبل از درب کتابخانه مجددا شمارش شدند
افتتاح شد.
دوشیزه اینگرام به ما از طریق قوس بازگشت.
آیا او خنده؟ آیا او آن را به عنوان یک شوخی؟
همه چشمها او را با یک نگاه از روی کنجکاوی مشتاق ملاقات کرد ، و او همه چشمها را با یکی از ملاقات کرد
ضربت متقابل و تند و سردی ؛ او نگاه نه flurried نه پیشواز : او راه می رفت stiffly
صندلی اش ، و آن را در سکوت صورت گرفت.
"خب ، بلانش؟" لرد اینگرام گفت. "او گفت ، خواهر؟ پرسید :" ماری.
"چه شما فکر می کنید؟ چگونه می توانم شما احساس می کنید -- آیا او ثروت واقعی -
گوی؟ خواستار نتواند Eshton.
"در حال حاضر ، در حال حاضر ، مردم خوب ،" بازگشت دوشیزه اینگرام ، "آیا به من فشار دهید.
واقعا اندام خود را از حیرت و ساده لوحی می توان به راحتی هیجان زده : شما به نظر می رسد ، توسط
اهمیت همه شما -- مامان خوب من -- نسبت به این موضوع ،
کاملا معتقدم که ما باید واقعی
ساحره در خانه ، که در اتحاد نزدیک با نجیب زاده های قدیمی است.
من را دیده اند یک کولی خانه بدوش ، او را در مد hackneyed تمرین علم
کف بینی و به من گفت چنین افرادی معمولا بگویید.
هوی و هوس من است احساس خشنودی و در حال حاضر من فکر می کنم آقای Eshton عجوزه در قرار داده به خوبی انجام خواهد داد
سهام به فردا صبح ، به عنوان تهدید کرد. "
دوشیزه اینگرام کتاب ، پشت خم کردن در صندلی خود را گرفت ، و بنابراین کاهش یافته بیشتر
گفتگو.
من او را برای نزدیک به نیم ساعت تماشا : در طول تمام آن زمان او تبدیل هرگز
صفحه ، و صورت او بزرگ شد momently تیره تر ، بیشتر ناراضی ، و بیشتر sourly
بیانی از ناامیدی.
او به وضوح شنیده هر چیز به نفع او بود : و آن را به من به نظر می رسید ، از او
مناسب طولانی مدت از دل تنگی و کم حرفی ، که او خودش ، صرف نظر او
بی تفاوتی استادانی ، متصل در مدت زمان معقول <
برای هر آنچه آیات حائز اهمیت شده بود او را.
{در تمام آن زمان او یک صفحه تبدیل هرگز p184.jpg}
در این میان ، مری اینگرام ، امی و لوییزا Eshton ، اعلام کرد که آنها جرأت رفتن به تنهایی نیست ؛
و در عین حال همه آنها خواست برای رفتن.
مذاکره از طریق رسانه سفیر ، سام افتتاح شد و پس از مقدار
به قدم زدن وپیش ، تا ، من فکر می کنم ، گفت : گوساله سم باید ached با
ورزش ، اجازه در گذشته ، با
مشکل بزرگ ، extorted از ساحره دقیق ، برای سه تا پیشخدمتی کردن
خود را در یک بدن.
دیدار خود بود تا هنوز هم به عنوان دوشیزه اینگرام بوده است : ما شنیده هیستریک
giggling و اقدام shrieks کمی از کتابخانه ؛ و در پایان حدود بیست
دقیقه آنها را پشت سر هم باز ، و آمد
در حال اجرا در سراسر سالن ، که اگر آنها نیم ، ترس از عقل خود را داشتند.
"من مطمئن هستم او چیزی است که درست نیست!" آنها گریه ، و تمام.
"او گفت : ما چنین چیزهایی!
او می داند همه چیز در مورد ما! "و آنها نفس را به کرسی های مختلف غرق
آقایان عجله به آنها را.
فشرده به توضیح بیشتر ، آنها اعلام کرد او آنها را از چیزهایی گفته بود که آنها
و گفت به حال انجام شده هنگامی که کودکان صرف بودند ؛ کتاب شرح داده شده و زیور آلات
آنها در boudoirs خود را در خانه به حال :
keepsakes که روابط مختلف به آنها ارائه شده بود.
آنها تأیید کرد که او حتی divined بود که افکار خود ، و به زمزمه
گوش از هر نام از شخص او بهترین در جهان دوست ، و به آنها اطلاع
آنچه را که آنها بیشتر برای آرزو.
در اینجا آقایان interposed با دادخواست های جدی می شود بیشتر در مورد روشن
از این دو نقطه به نام آخرین ، اما آنها تنها blushes ، انزال ، لرزش ، و
titters ، در بازگشت برای ابرام آنها.
matrons ، ضمن ارائه vinaigrettes و طرفداران اختیار داشت ، و دوباره و دوباره
بیان نگرانی خود را تکرار کرد که هشدار دهنده خود را در آن قرار گرفته نمی شود
زمان و آقایان بزرگتر خندید ، و
جوان تر خدمات خود را بر روی آنهایی که عادلانه آشفته خواست.
در بحبوحه جنجال و هیاهو ، و در حالی که چشم و گوش من به طور کامل در مشغول بودهاند
صحنه قبل از من ، من شنیده ام یک سجاف کردن نزدیک در آرنج من : من تبدیل شده است ، و سام را دیدم.
"اگر شما ، از دست ، کولی اعلام کرد که یکی دیگر از بانوی جوان مجرد وجود دارد
اتاق است که به او نشده است رتبهدهی نشده است ، و او سوگند یاد او نمی خواهد رفت تا او به
دیده می شود همه.
من فکر کردم باید شما : هیچ کس دیگری برای آن وجود دارد.
چه باید به او بگویم؟ "
"اوه ، من به تمام معنی ،" من پاسخ داد : و من خوشحالم از غیر منتظره بود
فرصت را خشنود و راضی کردن حس کنجکاوی من بسیار هیجان زده.
من از اتاق تضعیف ، unobserved توسط هر چشم -- برای شرکت در جمع آوری شد
یکی از جرم در مورد سه نفر لرزش فقط بازگشت -- و من بسته درب بی سر و صدا
پشت من.
"اگر دوست دارید ، از دست ، گفت :« سام ، "من در سالن برای شما صبر کنید و اگر او سبب ایجاد وحشت
شما ، فقط تماس گرفته و من وارد میدان می شوید "" نه ، سام ، بازگشت به آشپزخانه من
در حداقل ترسم. "
نه از من بود ، اما من یک معامله خوب است که علاقه مند و هیجان زده بود.