Tip:
Highlight text to annotate it
X
پدران و پسران ایوان تورگنیف فصل 16
ایستاده بود خانه روستایی که در آن آنا SERGEYEVNA زندگی در شیب یک تپه کم نیست
دور از کلیسا سنگ زرد با سقف سبز، ستون های سفید، و تزئین شده
نقاشی با آبرنگ روی گچ بر ورودی اصلی، به نمایندگی از
رستاخیز مسیح به سبک ایتالیایی است.
به ویژه قابل توجه خطوط بزرگ خود را به شکل سبزه رو بود
سرباز در یک کلاه پهن در پیش زمینه از تصویر است.
پشت کلیسا، یک خیابان طولانی روستای با دودکش peeping اینجا کشیده و
اون سقف thatched.
خانه ارباب یا صاحب تیول در همان سبک به عنوان کلیسا ساخته شده است، سبک است که به عنوان معروف
اسکندر من تمام خونه رو رنگ زرد بود، و آن را به حال پشت بام سبز، سفید
ستون ها و پایه با کت سلاح های حک شده بر روی آن است.
معمار ولایت هر دو ساختمان با توجه به دستورالعمل طراحی کرده
Odintsov اواخر، که نتوانست طاقت بیاورد - که او آن را ابراز - بی معنی و خودسرانه
نوآوری.
خانه در هر دو طرف را در تاریکی به درختان یک باغ قدیمی در دو سوی این خیابان
کوتاه صنوبرهای موجب شد تا ورودی اصلی،
دوستان ما در سالن دو footmen بلند در رد و بدل ملاقات یکی از آنها فرار در
یک بار به بهانه ساقی.
ساقی، یک مرد چاق و چله در یک کت دم سیاه و سفید، به سرعت ظاهر شد و منجر به
بازدید کننده ها تا راه پله با فرش را به یک اتاق خاص آماده تحت پوشش قرار داده که در آن دو
قرار گرفته بودند تخت با هر نوع از لوازم جانبی توالت.
این بود آشکار است که حکومت در خانه، همه چیز تمیز و در آنجا بود
همه جا عطر عجیب و غریب با وقار مانند یک برخورد در وزرا
اتاق پذیرایی.
آنا Sergeyevna شما می پرسد، "ساقی اعلام کرد: برای رسیدن به او را در نیم ساعت.
"شما هر دستور را در عین حال داشته باشد؟"
"بدون دستور، آقا خوب من،" پاسخ داد: Bazarov "، اما شاید شما با مهربانی مشکل خواهد شد
خودتان را به یک لیوان ودکا.
"بدیهی است، آقا، گفت:« ساقی، به دنبال به جای تعجب، و رفت، چکمه های خود را
creaking.
چه سبک بزرگ "، اظهار داشت Bazarov،" این چیزی است که با شما تماس آن را در مجموعه خود را، من
فکر می کنم. دوشس بزرگ کامل است. "
"گراند دوشس خوب، جواب داد: Arkady،" به دعوت فورا های بزرگ از جمله
اشراف به عنوان من و تو را به ماندن با او. "
"من به خصوص، در آینده دکتر و پسر پزشک، و نوه یک دهکده
کشیش ... شما می دانید که، گمان می کنم ... نوه یک کشیش روستا، مانند
Speransky دولتمرد، افزود: "Bazarov، پس از یک سکوت کوتاه، pursing به لب داشت.
"به هر حال، او می دهد خودش از همه چیز، این بانوی pampered!
نمی خواهیم به زودی خود را با پوشیدن کتهای دم؟ "
Arkady فقط شانه خود را ... اما او، بیش از حد، احساس خجالت خاصی است.
نیم ساعت بعد Bazarov و Arkady راه خود را با هم به اتاق نقاشی.
بلند یک اتاق بزرگ، مجلل اما با سلیقه شخصی کمی مبله شده بود.
سنگین مبلمان گران قیمت در یک آرایش معمولی سفت ایستاده بود در طول
دیوارها، که در کاغذ دیواری چرم گاومیش تزئین شده با اسلیمی طلایی پوشانده شد.
Odintsov مبلمان از مسکو را از طریق یک تاجر شراب که بود دستور داده بود
دوست و عامل خود را.
بیش از یک کاناپه در مرکز یک دیوار آویزان پرتره از انسان منصفانه با موهای شل و ول،
که به نظر می رسید به نگاه disapprovingly بازدید کنندگان.
"باید آن را از شوهر مرحوم" به زمزمه Bazarov به Arkady.
"باید ما فاصله؟" اما در آن لحظه میزبان وارد شده است.
او عینک لباس نور یکجور پارچه پشت نما که از ان جامههای زنانه و پرده درست میکنند، موهایش را، به آرامی به عقب پشت گوش خود را خار،
بیان دختر وار به صورت خالص، و او تازه افاضه شده اند.
"با تشکر از شما برای نگه داشتن وعده های خود را،" او آغاز شد.
"شما باید ماند در حالی که کمی شما را پیدا خواهد کرد آن را خیلی بد است.
من شما را به خواهرم معرفی او که نوازنده پیانو.
ماده That'sa از بی تفاوتی به شما، Bazarov موسیو، اما شما، مسیو
Kirsanov، علاقه موسیقی، به اعتقاد من است.
به غیر از خواهر من، عمه پیر با من زندگی می کند، و یک همسایه را گاهی اوقات می آید
به کارت های بازی است. که دایره کامل ما را تشکیل می دهد.
و در حال حاضر ما نشستن.
مادام Odintsov تحویل تمام این سخنرانی بسیار روان و به طور مشخصی، تا اگر
او آن را با دل آموخته بود، سپس او را تبدیل به Arkady.
به نظر می رسید که مادرش مادر Arkady شناخته شده بود و تا به حال حتی شده خود را
محرم در عشق او را برای نیکلای پتروویچ.
Arkady با احساس گرم شروع به صحبت در مورد مادر مرده اش، در عین حال Bazarov
نشست و نگاه را از طریق برخی از آلبوم. "چه اهلی گربه من،" او فکر می کردم.
سگ تازی سفید زیبا با یقه آبی دوید به اتاق نقاشی و شنود گذاشته
در کف با پنجه های خود، آن را توسط یک دختر هجده با یک دور و به دنبال
خوش چهره کوچک و چشم های تاریک.
در دست خود او برگزار شد یک سبد پر از گل است.
"این Katya من، گفت:« خانم Odintsov، تکان در جهت خود را.
Katya ادب خفیف، در کنار خواهر خود نشست و شروع به تنظیم
گل.
سگ تازی، که نام Fifi بود، رفت تا هر دو بازدید کننده در نوبه خود، wagging دم آن
و thrusting بینی سرد خود را به دست خود.
"آیا همه آنها را شما انتخاب کنید؟ از خانم Odintsov خواست.
"بله، جواب داد:" Katya. "آیا عمه پایین آمدن چای؟"
"او."
هنگامی که Katya صحبت می کرد، چهره اش یک لبخند جذاب، در یک بار خجول و صراحت، و او
از زیر ابروهای خود را با یک نوع از شدت سرگرم کننده به نظر می رسید.
همه چیز در مورد او بود ساده و بی تکلف و توسعه نیافته، صدای او، شکوفه پرزدار
چهره اش، دست گلگون با کف های سفید و شانه ها به جای باریک ... او بود
دائما در حال سرخ شدن و او به سرعت تنفس.
مادام Odintsov تبدیل به Bazarov. "نظر شما در عکس از
ادب، اوگنی Vassilich، "او آغاز شد.
"این کار برای تو هم جالب نیست، بنابراین شما بهتر آمده بود و به ما بپیوندید و ما خواهد شد
بحث و گفتگو در مورد چیزی. "Bazarov نزدیکتر نقل مکان کرد.
"چه شما تصمیم به بحث او گفتم:".
"هر چیزی که دوست دارید. من به شما هشدار می دهند، من وحشتناک جر و بحث است. "
"شما؟"
"بله. که به نظر می رسد که شما را متعجب. چرا؟ "" از آنجا که، تا آنجا که من می تواند قضاوت، شما باید
خلق و خوی آرام و سرد و نیاز به یک جر و بحث هیجان زده است. "
"چگونه شما را به طور خلاصه من تا به سرعت؟
در وهله اول من بی تاب و مداوم - شما باید Katya بپرسید و
در مرحله دوم، من به راحتی انجام دور. "
Bazarov نگاه در آنا Sergeyevna. "شاید.
شما می دانید بهترین. خوب، اگر شما می خواهید بحث - پس
آن است.
من در دیدگاه ها و از کوه های سوئیس در آلبوم خود به دنبال می شد، و شما اظهار
که آنها می توانند به من جالب نیست.
شما گفته اید که چون شما فرض کنید من هیچ احساس هنری - و درست است من
هیچ، اما این دیدگاه ممکن است از نقطه نظر زمین شناسی برای مطالعه جالب،
تشکیل کوه ها، به عنوان مثال است. "
"ببخشید، اما به عنوان یک زمین شناس، شما ترجیح می دهند که مطالعه کتاب، برخی از کارهای خاص بر
موضوع و نه رسم است. "" طراحی به من نشان می دهد که در یک نگاه
ممکن است بیش از ده صفحه در یک کتاب منتشر شده است. "
آنا Sergeyevna برای چند لحظه ساکت بود.
"شما هیچ احساس آنچه برای هنر؟" او گفت: با تکیه آرنج خود را در
میز و با این کار آوردن چهره خود را نزدیکتر به Bazarov.
"چگونه می توانم شما را بدون آن در مدیریت؟
"چرا، چه آن را برای نیاز، ممکن است بپرسم؟" "خب، حداقل برای کمک به دانستن و
درک مردم است. "Bazarov لبخند زد.
"در وهله اول، تجربه زندگی می کند، و دوم، من به شما اطمینان دهم
مطالعه از افراد جداگانه است که ارزش زحمت آن را شامل نیست.
همه مردم شبیه به یکدیگر، در روح و همچنین در بدن هر یک از ما دارای یک مغز،
طحال، قلب و ریه ها را از ساخت و ساز مشابه، کیفیت به اصطلاح اخلاقی
در همه ما یکسان هستند. اندکی تغییرات ناچیز است.
کافی است به یک نمونه انسانی به منظور قضاوت دیگران.
مردم مانند درخت در یک جنگل، گیاه شناس از مطالعه هر فکر می کنم
درخت غان فردی است. "
Katya، بود که در تنظیم گلها یکی یکی در راه باهستگی، افزایش چشم خود را به
Bazarov با بیان متحیر، و ملاقات سریع خود را نگاه گاه به گاه، او
سردرپیش حق را به گوش او.
آنا Sergeyevna سرش را تکان داد. درختان در جنگل ها، "او تکرار شده است.
"سپس با توجه به شما بین احمق و یک تفاوت وجود دارد
فرد هوشمند، و یا بین خوب و بد است. "
"نه، اختلاف وجود دارد، عنوان شده است بین بیمار و سالم وجود دارد.
ریه ها را از شخص مصرفی در همان شرایط به عنوان مال شما یا مال من نیستند،
هر چند ساختن آنها یکسان است.
ما می دانیم که بیشتر یا کمتر چه چیزی باعث ناراحتی های فیزیکی، اما بیماری های اخلاقی ناشی از
آموزش و پرورش بد، همه زباله که با آن سر مردم را از پر
بعد دوران کودکی، به طور خلاصه، دولت اختلال از جامعه است.
اصلاح جامعه، و در آنجا خواهد بود بیماری است. "
Bazarov تمام اینکارها را با هوا گفت: به عنوان اینکه او در حالی که همه فکر کردن به خود بودند.
"باور کن یا نه که می خواهید، همه چیز برای من است!"
او به آرامی انگشتان بلند خود را بر سبیل خود را به تصویب رساند و چشمان خود را منحرف دور
اتاق.
"و شما فرض کنید، آنا Sergeyevna گفت:" زمانی که جامعه اصلاح وجود دارد
باشد دیگر هیچ احمق یا بدجنس؟
"در هر حال، در جامعه به درستی سازماندهی آن را هیچ تفاوت که آیا
یک مرد باهوش یا احمق، بد یا خوب است. "" بله، من درک می کنم.
آنها تمام خواهد شد طحال داشته باشد. "
"دقیقا، خانم." مادام Odintsov تبدیل به Arkady.
"و آنچه به نظر شما، Arkady نیکلایویچ؟"
"من با ایوجنی موافقم،" او جواب داد.
Katya او را از زیر پلک های خود را نگاه کردم. "تو به من خیره کردن، آقایان،" نظر خانم
Odintsov، "اما ما در این مورد صحبت کنید دوباره.
من می شنوم از عمه ام در حال حاضر به چای - ما باید او را یدکی ".
عمه آنا Sergeyevna، شاهزاده خانم X.، زن چروکیده و کوچک با باریکش،
روبرو مانند یک مشت، با خیره شدن چشم بد خو زیر ابرو های خاکستری خود، در آمد، و
به ندرت احترام به مهمان، غرق می شوند.
گسترده ای مخملی پوشیده صندلی راحتی، که در آن هیچ کس به جز خودش ممتاز بود برای نشستن.
Katya مدفوع را زیر پای او قرار داده و بانوی پیر او تشکر نمی کند و یا حتی به دنبال به او.
تنها دست خود را زیر شال زرد که تقریبا تحت پوشش بدن ضعیف و ناتوان خود را تکان داد.
شاهزاده خانم دوست زرد، حتی کلاه او روبان زرد داشتند.
"شما خواب، عمه؟ خواسته خانم Odintsov، افزایش صدای او.
"که سگ در اینجا دوباره، زیر لب بانوی پیر در پاسخ، و متوجه شد که Fifi ساخت
دو قدم مردد را در جهت او، او با صدای بلند hissed.
Katya به به نام Fifi و درب را برای او باز کرد.
Fifi با عجله پر زرق و برق، از تصور او بود که برای پیاده روی گرفته شود، اما هنگامی که او
متوجه شد خودش سمت چپ به تنهایی به خارج از خانه او شروع به خراش و ناله.
شاهزاده خانم دیده می شود.
Katya گل رز را به بیرون رفتن ... من انتظار دارم چای آماده است، گفت: "مادام
Odintsov. "بیا، آقایان، عمه، شما را به
چای؟ "
شاهزاده خانم رز از صندلی خود را بدون صحبت کردن و باعث شد راه را از نقاشی
اتاق. همه آنها او را به اتاق ناهار خوری را به دنبال.
صفحه قزاق کمی کشید عقب noisily از جدول یک صندلی پوشش داده شده با
مخده، به شاهزاده خانم، که به آن غرق اختصاص داده است.
Katya، که ریخت و چای، در اختیار شما برای اولین بار یک فنجان تزئین شده با یک نشان یا علامت دولت یا خانواده وامثال ان.
بانوی پیر خود را به عسل کمک کردند، که او در جام خود قرار داده (او در نظر گرفته و آن را
گناهکار و غریب به نوشیدن چای با قند موجود در آن، هر چند او هرگز صرف
پنی خود را در هر چیزی)، و ناگهان
خواسته در یک صدای خشن "و چه شاهزاده ایوان نوشتن؟"
هیچ کس به هر پاسخ.
Bazarov و Arkady به زودی تصریح کرده است که خانواده پرداخت می شود بدون توجه به او هر چند
آنها او را تحت درمان با احترام. آنها با او را به خاطر او قرار داده
خانواده شاهزاده، "فکر Bazarov.
بعد از چای آنا Sergeyevna پیشنهاد کرد که آنها باید برای قدم زدن بیرون بروید، اما از آن آغاز شد
کمی باران، و کل حزب، به جز شاهزاده خانم، بازگشت به
اتاق نشیمن.
همسایه وارد، cardplayer اختصاص داده شده؛ نام او Porfiri Platonich بود.
مرد چاق و چله مایل به خاکستری، کمی با پاهای کوتاه دوک وار، بسیار مودب و ظریف.
آنا Sergeyevna، که هنوز صحبت کرد اصولا به Bazarov است، از او پرسید که آیا
او می خواهم یک بازی قدیمی از مد افتاده اولویت با آنها بازی.
Bazarov پذیرفته شده است، گفت که او قطعا مورد نیاز خود را در آماده شدن برای
وظایف در فروشگاه را برای او به عنوان یک دکتر کشور است.
"شما باید مراقب باشند،" اظهار داشت آنا Sergeyevna "Porfiri Platonich و من
شکست شما.
و شما، Katya، "او افزود:" بازی چیزی به Arkady Nikolaich موسیقی علاقه او،
و ما باید لذت بردن از گوش دادن بیش از حد. "
Katya ناخواسته به پیانو رفت و Arkady، اگر چه او واقعا علاقه مند بود
موسیقی، ناخواسته به دنبال او آن را به او به نظر می رسید که مادام Odintsov شد خلاص شدن
از او، و او در حال حاضر اغلب جوان احساس
مردان از سن او، هیجان مبهم و سرکوبگر، مانند پیش بینی کردن از عشق.
Katya درب پیانو را برداشته و بدون نگاه کردن Arkady، ازش پرسید در
کمرنگ "من به شما بازی می کنی؟"
"چه دوست دارید، پاسخ داد:" Arkady بی تفاوتی.
"چه نوع موسیقی را ترجیح می دهید؟" رفت و در Katya، بدون تغییر نگرش او.
"کلاسیک،" Arkady هم با همان لحن صدا پاسخ داد.
"آیا موتزارت دوست دارید؟" "بله، من می خواهم موتزارت است."
Katya از جیبش در آورد فانتازیا سونات موتزارت را در C مینور.
او با بازی بسیار خوب، اگرچه کمی بیش از حد با دقت و با خشگی.
او راست نشسته و حرکت لب های او بدون در نظر گرفتن چشم خود را خاموش موسیقی،
شدیدا فشرده است و فقط نسبت به پایان سوناتا از چهره اش شروع به درخشش
موهایش را شل و قفل کمی بر پیشانی تاریک او سقوط کرد.
Arkady به خصوص در آخرین بخش از سوناتا، بخشی که در آن زده شد
خوشنودی دلربا از ملودی بی دقتی در ارتفاع آن به طور ناگهانی به شکسته
چنگال چنین غمگین و تقریبا غم انگیز
رنج می برند ... اما ایده های او صدای موتزارت الهام گرفته شده بودند مربوط نمی شود
Katya.
به دنبال به او، او صرفا به فکر، "خوب، آن بانوی جوان بازی چندان هم بد و
او بد به دنبال ندارد، یا. "
وقتی او سوناتا، Katya، بدون در نظر گرفتن دست او را از کلید ها به پایان رسید،
پرسید: "کافی است؟"
Arkady گفت که او نمی توانست مبادرت به مشکل بیشتر خود را، و شروع به صحبت کردن با
او در مورد موتزارت او را پرسید که آیا او انتخاب کرده بود که سوناتا خودش، یا کسی که
دیگری آن را به او توصیه می شود بود.
اما Katya او را در monosyllables پاسخ داد و به خودش کناره گیری کرد.
هنگامی که این اتفاق افتاده است، او نمی آمد، مجددا به خارج به سرعت و در زمان چنین چهره او را
معاند، بیان تقریبا احمقانه.
او دقیقا خجالتی بود، اما او محجوب و به نه overawed شده توسط او بود
خواهر، که او را تحصیل کرده بود، اما هرگز حتی شک کرد که چنین احساسی وجود داشته باشد
Katya.
Arkady بود در طول تماس Fifi را به او و نوازش خود را بر روی کاهش می یابد
سر با لبخند خیرخواه به منظور ایجاد این تصور بودن در سهولت او.
Katya در تنظیم گلهای او رفت.
در همین حال Bazarov شد از دست دادن و از دست دادن. آنا Sergeyevna کارت استادانه بازی
مهارت Porfiri Platonich نیز می دانست که چگونه خود را برای برگزاری.
Bazarov مبلغ، که هر چند بی ارزش به خودی خود، هیچ کدام برای او خیلی لذت بخش بود از دست داد.
در آنا Sergeyevna شام دوباره تبدیل گفتگو به گیاه شناسی.
"ما برای پیاده روی صبح فردا، به او گفت:" من می خواهم شما را به من بیاموزد
نام لاتین از گیاهان وحشی و گونه های آنها است. "
"چه خوب از نام لاتین به شما پرسید:" Bazarov.
سفارش به خاطر هر چیز و همه چیز مورد نیاز، "او جواب داد:
"زن شگفت انگیز آنا Sergeyevna!" گریه Arkady، زمانی که او به تنهایی در
اتاق خود را با دوست خود را. "بله" جواب داد: Bazarov، "یک زن با
مغز، و او دیده می شود زندگی بیش از حد "است.
"به چه معنا می توانم به شما که اوگنی Vassilich؟"
"در یک حس خوب، حس خوب، شایسته Arkady نیکلایویچ من!
من مطمئن هستم که او نیز مدیریت املاک و او را بسیار موثر است.
اما آنچه بسیار جالب است او نمی باشد، اما خواهرش است. "
"چی؟
که مخلوق کمی تاریک است؟ "
"بله، مخلوق کوچک تاریک شد - او تازه، دست نخورده و خجالتی و ساکت و آروم،
هر چیزی که شما می خواهید ... یک نفر می تواند بر روی او کار می کنند و چیزی را از او - اما
- او دست با تجربه است ".
Arkady بود Bazarov پاسخ نیست، و هر کدام از آنها به تخت اشغال شده خود
افکار خاص. آنا Sergeyevna نیز در مورد او فکر می کرد
مهمانان آن شب.
از او Bazarov برای غیبت خود را از چاپلوسی و به محض قطعی خود را دوست داشت
نمایش. او در او چیز تازه ای، که او
تا پیش از ملاقات نمود، و او کنجکاو بود.
آنا Sergeyevna یک فرد نسبتا عجیب بود.
داشتن هیچ پیش داوری در همه، و بدون اعتقادات قوی باشد، او نه اجتناب
چیز و نه از راه خود را برای تضمین خاصی رفت.
او روشن اندیش بود و او منافع بسیاری داشتند، اما هیچ چیز به طور کامل راضی
او در واقع، او به سختی رضایت کامل مورد نظر هر.
ذهن او در یک بار جویای شد و بی تفاوت، هر چند که شک و تردید خود را هرگز
ساکت شده توسط فراموشی، رشد هرگز به اندازه کافی قدرتمند برای تحریک خود را
disagreeably.
او شده است نه غنی و مستقل، او احتمالا خودش را به پرتاب
مبارزه و شور و شوق تجربه ... اما زندگی به راحتی به او زد، اگر چه او بود
گاهی اوقات خسته، و او از روز رفت
به روز بدون عجله و به ندرت احساس آشفته.
رنگین کمان رنگ چشم انداز گاهی اوقات قبل از پروتئین در برابر چشمان او، اما او نفس بیشتر
مسالمت آمیز آنها کم کم محو دور، و او ارزومند چیزی بودن بعد از آنها.
تخیل او قطعا فراتر از محدوده اخلاق متعارف، اما همه
زمان خون خود را به عنوان بی سر و صدا به عنوان افراد در خود charmingly دلپذیر، آرام جریان
بدن است.
گاهی اوقات، در حال ظهور از حمام معطر او، گرم و بی حال، او شروع به غرق در افکار
پوچی زندگی، غم و اندوه خود، نیروی کار و vindictiveness ... روح او خواهد بود
پر از جسارت ناگهانی و رایت با
سخاوتمندانه غیرت، اما پس از آن یک پیش نویس از پنجره نیمه باز و آنا منفجر
Sergeyevna خواهد کوچک را به خودش را با شاکی، احساس تقریبا عصبانی و
تنها یک چیز او در آن مورد نیاز وجود دارد
لحظه خاص - به دور از این پیش نویس تند و زننده.
مانند تمام زنان است که در دوست داشتن موفق نبوده است، او می خواست چیزی بدون
دانستن آنچه در آن بود.
در واقع او می خواست، هر چند آن را به او به نظر می رسید که او می خواست همه چیز را.
او به سختی می تواند در اواخر Odintsov (او را به دلایل عملی ازدواج تحمل
هر چند که ممکن است موافقت برای تبدیل شدن به همسر خود را اگر او تا به حال او را به عنوان مورد توجه قرار نگرفته
مرد خوش نیت)، و او تصور کرده بود.
مخالفت مخفی برای تمام مردان، که او می تواند فقط به عنوان شلخته، دست و پا چلفتی فکر می کنم،
کسل کننده، اسید ضعیفی بوده تحریک کننده موجودات.
هنگامی که، در جایی خارج از کشور، او مرد سوئدی، یک جوان خوش تیپ با یک جوانمرد ملاقات کرده بود
بیان و با چشمان صادق در زیر پیشانی باز او ساخته شده تاثیر بسیار قوی بر
او، که او را از بازگشت به روسیه جلوگیری صورت نگیرد.
"یک مرد عجیب و غریب این دکتر،" او به عنوان او را در تخت با شکوه خود را دراز، بر روی توری
بالش زیر لحاف ابریشم نور.
آنا Sergeyevna از پدرش برخی از اشتیاق خود را برای لوکس به ارث برده است.
به او شده بود، اختصاص داده شده، و او بود او را به حد پرستش رساندند، با استفاده از شوخی با او به عنوان
هر چند که او یک دوست و برابر بود، اسرار محرمانه خود را به او و خواسته خود
مشاوره.
مادر او به ندرت به یاد. "این دکتر یک مرد عجیب و غریب است،" او
تکرار به خودش است.
او کشیده، لبخند زد، دست او را در پشت سر او را در آغوش گرفت، چشم او بیش از دو زد
صفحات کتاب رمان احمق فرانسه، کاهش یافته است - و به خواب رفت، خالص و سرد در خود
پارچه کتانی تمیز و معطر.
صبح روز زیر Sergeyevna آنا رفت botanizing با Bazarov بلافاصله
پس از صرف صبحانه و درست قبل از شام بازگشت. Arkady بود از هر جا، اما
حدود یک ساعت با Katya.
او در شرکت خود خسته نشده بود.
او از پیش خود او پیشنهاد کرد که بازی دوباره سونات موتسارت، اما هنگامی که مادام
Odintsov در گذشته گرفتار آمدند و او چشم از او، او احساس درد ناگهانی در او
قلب ... او را از طریق باغ راه می رفت
گام و نه خسته، گونه او سوزش و چشمانش میدرخشید بیشتر روشن
بیش از حد معمول در زیر کلاه او دور نی.
او در انگشتان دست او twirling ساقه نازک برخی از گل های وحشی، نور شال خود را
بود خورد به آرنج خود را، و روبان خاکستری گسترده ای از کلاه خود را بیش از او را آویزان
سینه.
Bazarov پشت سر او راه می رفت، اعتماد به نفس و گاه به گاه مثل همیشه، اما Arkady را دوست نداشت
بیان چهره خود، با وجود آن که شاد و حتی مهربان بود.
Bazarov گفتم "روز خوب" را بین دندان های خود رفت و مستقیما به اتاق خود، و
مادام Odintsov را تکان داد دست Arkady وجود ندارد، تحولات و نیز گذشته او راه رفت.
"چرا روز خوبی؟" فکر Arkady:.
"همانطور که اگر ما به یکدیگر دیده نمی شود در حال حاضر!