Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل یازدهم پنجره قوسی
از inertness، و یا آنچه ما ممکن است شخصیت گیاهی، مدت خلق و خوی معمولی خود را،
کلیفورد شاید بوده است محتوا را به صرف یک روز پس از دیگری، interminably، -
یا، حداقل، در طول تابستان، زمان، -
در نوع زندگی شرح داده شده در صفحات قبل.
Fancying، با این حال، که ممکن است برای حفظ منافع وی می شود گاهی اوقات برای تنوع بخشیدن به
صحنه، قمر گاهی اوقات نشان می دهد که او باید بر زندگی
خیابان.
برای این منظور آنها استفاده می شود، برای سوار شدن پله ها نشسته با هم، به داستان دوم
خانه، که در آن، در خاتمه از ورود گسترده، پنجره قوسی وجود دارد، از
ابعاد، غیر بزرگ پوشیده شده توسط یک جفت پرده.
در بالای ایوان باز، که در آن بود که قبلا وجود دارد بالکن، نرده
بود که از مدت ها به پوسیدگی رفته و حذف شده است.
در این پنجره قوسی، آن پرتاب باز است، اما نگه داشتن خود را در مقایسه
ابهام شده توسط استفاده از پرده، کلیفورد به حال فرصت شاهد چنین
بخشی از جنبش بزرگ جهان را به عنوان
ممکن است قرار است از طریق یکی از خیابان های بازنشسته نمی پرجمعیت رول
شهرستان.
اما او و قمر دید و به خوبی به ارزش دیدن به عنوان هر که این شهر
نشان می دهند.
رنگ پریده، خاکستری، کودکانه، سالمندان، مالیخولیا، با این حال اغلب به سادگی شاد است، و گاهی اوقات
جنبه ظرافت هوشمند کلیفورد، از پشت قرمز سیر پژمرده مشابه
پرده - تماشای یکنواختی
هر روز تکرار با نوع علاقه بی اهمیت و earnestness،
و در هر ضربان خرده حساسیت خود را، عطف برای همدردی به
چشمان دختر جوان روشن!
اگر هنگامی که او نسبتا در پنجره نشسته بودند، حتی خیابان Pyncheon سختی
خیلی کسل کننده و تنها، اما از آن، و یا در جایی دیگر در امتداد میزان آن، کلیفورد ممکن است
کشف مهم چشم او را به اشغال، و غلغلک دادن، در صورت اشغال کردن نیست، مشاهدات خود را.
چیزهای آشنا به جوانترین فرزند که چشم انداز خود را در وجود را آغاز کرده است به نظر می رسید
عجیب و غریب به او.
تاکسی، اتوبوس، با داخل پرجمعیت خود را، حذف اینجا و آنجا
مسافر، چیدن و دیگری، و در نتیجه typifying که وسیله نقلیه قریب به اتفاق نورد،
جهان، در پایان که سفر
در همه جا و هیچ جا این اشیاء او مشتاقانه با چشمان خود به دنبال آن، اما فراموش کرده
آنها را قبل از گرد و غبار مطرح شده توسط اسب ها و چرخ ها در طول مسیر خود را حل و فصل شده بود.
همانطور که چیز تازه ای در نظر گرفته (که در میان کابین و omnibuses به حساب)، ذهن خود را
به نظر میرسد که گله و retentiveness آن را از دست داده است.
دو یا سه بار، برای مثال، در طول ساعت های آفتابی روز، آب، سبد رفت
همراه توسط مجلس Pyncheon، ترک یک پی گسترده ای از زمین مرطوب، به جای
گرد و غبار سفید است که در خانم افزایش یافته بود
سبکترین footfall، آن را مانند یک حمام تابستان بود، که مقامات شهر
گرفتار و رام است، و آن را به شایع ترین معمول راحتی خود مجبور شده است.
با استفاده از آب، سبد خرید، کلیفورد هرگز قادر به رشد آشنا و همواره او را مبتلا به
فقط تعجب همان در ابتدا.
ذهن او تصور ظاهرا تند و تیز از آن صورت گرفت، اما از دست رفته
خاطراتی از این دوش perambulatory را، قبل از ظهور بعدی خود، به طور کامل
همانطور که خود در خیابان، که در طول آن گرما به سرعت strewed دوباره گرد و غبار سفید.
همین کار را با راه آهن بود.
کلیفورد می تواند فریاد زدن پر سر و صدا از بخار، شیطان، شنیدن، و با تکیه
راه کمی از پنجره قوسی، می تواند یک نگاه اجمالی از قطار ماشین ها را گرفتن،
فلش حمل و نقل کوتاه در سراسر اندام خیابان.
ایده از انرژی وحشتناک در نتیجه بر او را مجبور کرد در هر عود بود، و
به نظر می رسید او را تحت تاثیر قرار مانند disagreeably، و با تعجب تقریبا به اندازه صدم
زمان به عنوان اولین.
هیچ چیز می دهد حس غمگین از فروپاشی از این از دست رفتن و یا تعلیق از قدرت به
مقابله با عادت، و را با تردستی از عبور از
لحظه.
این صرفا می تواند یک انیمیشن معلق، برای، قدرت در واقع به هلاک بودند،
خواهد بود وجود دارد استفاده کمی از جاودانگی است. ما کمتر از ارواح، برای زمان
، هر زمان که این فاجعه رخ ما.
کلیفورد در واقع معتاد بیشتر از محافظه کاران است.
مد عتیقه از خیابان عزیز به او و حتی چنین بودند
مشخصه خشونت در رفتار است که به طور طبیعی می توانست اذیت فوق العاده خود را
حواس.
او عاشق غرش و jolting چرخ دستی های قدیمی، آهنگ سابق که او هنوز هم
موجود در بلند مدفون یاد او، به عنوان ناظر به روز، چرخ می یابد
آهنگ باستانی وسایل نقلیه در Herculaneum.
سبد خرید قصاب، با تاج پوشش برفی خود، یک شی قابل قبول بود؛ بنابراین ماهی بود.
سبد خرید، منادی توسط شاخ چنین است، به همین ترتیب، کارت میهن سبزیجات بود،
آهسته از درب به درب، با طولانی
مکث اسب بیمار، در حالی که صاحب خود را سوار تجارت در شلغم، هویج،
تابستان کدو تنبل، رشته، لوبیا، نخود سبز و سیب زمینی های جدید، با نیمی از زنان خانه دار
از محله.
سبد خرید نان، با موسیقی تند زنگ آن، اثر خوشایند بر روی
کلیفورد، چون به عنوان چند چیز دیگر انجام داد، آن را jingled نا هنجاری از قدیم.
یک بعد از ظهر قیچی و چرخ مجالی را به مجموعه ای از چرخ خود را از رفتن زیر Pyncheon
علم، و تنها در مقابل پنجره قوسی است.
کودکان آمد در حال اجرا را با قیچی مادران خود، و یا کنده کاری، چاقو، یا
تیغ پدری، یا هر چیز دیگری که فاقد لبه (در واقع، به جز، فقیر
عقل کلیفورد)، که چرخ ممکن است
درخواست مقاله به چرخ سحر و جادو خود را، و آن را به خوبی به عنوان جدید.
دور رفت میرسند، با گرفتاری تمام مشغول گردان ماشین آلات، در حال حرکت قیچی و چرخ و نگهداری
پا، و عینک دور از فولاد سخت بر ضد سنگ سخت، از کجا صادر شده شدید
و طولانی شدن کینه توز از صدای خش خش
شدید به عنوان کسانی که منتشر شده توسط شیطان و compeers های خود را در دوزخ، هر چند فشرده
به قطب نمای کوچک تر است.
این مار سمی زشت، کوچک، از سر و صدا بود، به عنوان خشونت خرده به
گوش انسان. اما کلیفورد گوش با شور و شعف
شادی.
صدا، هر چند ناپسند، در آن زندگی بسیار سریع بود، و همراه با
دایره کودکان کنجکاو تماشای انقلاب چرخ، به نظر می رسد را
او حس زنده فعال است، شلوغ،
و افتاب گیر وجود از او تقریبا در هر راه دیگری به دست آمده بود.
با این حال، جذابیت خود را عمدتا در گذشته غیر روحانی برای چرخ چرخ چاک
hissed در گوش کودکانه او.
او گاهی اوقات شکایت حزین که امروزه هیچ مرحله، مربیان وجود دارد.
و او را در تن زخمی از تمام کسانی که پیر مربع صدر تبدیل شده بود پرسید:
chaises، با بال های چسبیده بر روی هر دو طرف، استفاده می شود که توسط گاوآهن کشیده می شود.
اسب، و همسر یک کشاورز و رانده
دختر، نا مشخص whortle انواع توت ها و تمشک ها در مورد شهر.
ناپدید شدن آنها به او شک، او گفت، آیا توت چپ نیست
رو به رشد در مراتع وسیع و در امتداد خطوط سایه دار کشور است.
اما هر چیزی را که به دادگاه تجدید نظر به حس زیبایی، با این حال فروتن راه، نمی
نیاز به توسط این انجمن های قدیمی توصیه می شود.
این مشاهده، زمانی که یکی از آن پسران ایتالیایی (که نه مدرن هستند
از ویژگی های خیابان های ما) همراه با در هر بشکه، اندام خود آمدند، و زیر گسترده متوقف شد
و سرد سایه نارون.
او با چشم سریع و حرفه ای خود توجه داشته باشید از دو چهره از تماشای او در زمان
پنجره قوسی، و باز کردن دستگاه خود، شروع به پراکنده ملودی های آن در خارج از کشور.
او یک میمون روی شانه هایش، لباس پوشیدن و در پارچه پیچازی کوهستانی، و، برای تکمیل مجموع
از جاذبه های پر زرق و برق آنچه او خود را ارائه شده به مردم، وجود داشت
یک شرکت از چهره های کوچک، که حوزه
و جایگاهش در مورد رنگ قهوهای مایل به قرمز از اندام خود را، که اصل زندگی بود
موسیقی که ایتالیا کسب و کار خود را به عمل خرد کردن یا اسیاب کردن.
در تمام انواع خود را از اشغال، - پینه دوز، آهنگر، سرباز،
خانم با فن او، باده گسار با بطری، شیر خدمتکار نشسته گاو او -
این جامعه خوش شانس کمی واقعا ممکن است
توان گفت برای لذت بردن از وجود هماهنگ است، و به زندگی به معنای واقعی کلمه رقص.
ایتالیایی تبدیل یک هندل گردانده می و، ناگهان! هر یک از این افراد کوچک
آغاز شده را به چالاکی بیشتر کنجکاو.
پینه دوز ساخته شده بر کفش، آهنگر با چکش آهن خود، سرباز
دست تکان داد پر زرق و برق خود را تیغه، خانم نسیم کوچک با فن خود را مطرح؛ باده گسار نشاط
lustily در بطری خود را swigged دانشمند
کتاب خود را با تشنگی مشتاق دانش باز شد و سر خود را پس وپیش
در طول صفحه، شیرو فروش زن انرژی تخلیه گاو و خسیس شمارش طلا
به قوی جعبه خود را، - همه در عطف همان لنگ است.
بله، و، نقل مکان کرد و با ضربه خود را به همان عاشق معشوقه خود را روی لب های او ادای احترام!
احتمالا برخی، بدگمان نسبت به درستی و نیکوکاری بشر، در یک بار شاد و تلخ به معنی مورد نظر را در این بود
pantomimic صحنه، که ما فانی، هر کسب و کار یا سرگرمی خود، - با این حال
جدی، با این حال پوچ، - همه رقص به
یک لحن یکسان، و با وجود فعالیت های مضحک ما را چیزی در نهایت
منتقل می شود.
قابل توجه ترین جنبه از امور بود، که در قطع
موسیقی، همه در یک بار، هر سه گروه از عجیب ترین زندگی را به مرده و تبدیل به سنگ شده
مرگ کاذب است.
نه کفش پینه دوز به پایان رسیده بود، و نه آهن آهنگر شکل خارج و نه
یک قطره کمتر از براندی را در بطری های باده گسار، و نه یک قطره شیر بیشتری در
سطل شیرو فروش زن، و نه اضافی
سکه در جعبه قوی خسیس، نه محقق بود صفحه عمیق تر در کتاب خود.
دقیقا در همین شرایط بود که قبل از آنها خود را خیلی مسخره ست
با عجله خود را به زحمت، برای لذت بردن، به جمع آوری طلا، و برای تبدیل شدن به خردمند.
غم انگیزترین از همه، علاوه بر این، عاشق هیچ شادتر بود برای ازدواج اعطا
بوسه!
اما، به جای فرو برد، این آخرین بیش از حد تند خو عنصر، ما را رد می اخلاقی کل
نشان می دهد.
در عین حال، میمون با دم ضخیم پیچش یا حلقه زنی به روده درازی های غیر طبیعی
از زیر tartans، ایستگاه خود را در پای ایتالیایی را در زمان.
او تبدیل به چهره چروکیده و کمی شیطانی به هر رهگذر، و به
دایره از کودکان است که به زودی جمع شده بودند دور، و به درب مغازه Hepzibah، و
به سمت بالا به طرف پنجره قوسی، از کجا قمر و کلیفورد مورد نظر است.
هر لحظه، او در زمان خاموش کلاه سر گذاشتن کوهستانی خود، و انجام و تعظیم
با کهنه چیزی ساییدن یا پاک.
گاهی اوقات، علاوه بر این، او به برنامه شخصی به افراد، از برگزاری خود را
کوچک کف سیاه و سفید، و در غیر این صورت به سادگی نشان از تمایل بیش از حد خود را برای
هر چه پول کثیف ممکن است اتفاق می افتد که در جیب هر کسی باشد.
بیان متوسط و پایین، در عین حال عجیب انسان مانند از لغات پژمرده خود را.
کنجکاو و نگاه فریبنده، که به او نشان داد آماده به گله در هر بدبختی
مزیت. دم عظیم خود را (بیش از حد عظیم
به آبرومندانه تحت پارچه گاباردین خود را پنهان)، و دو بهم زنی از طبیعت
آن betokened، - نگاهی به این میمون که او بود، در کوتاه مدت، و شما می توانید تمایل
هیچ تصویری بهتر از ثروت مس
سکه، به نماد grossest شکل عشق به پول.
نه در وجود دارد امکان برآورده شیطان کمی طماع.
قمر انداخت پایین یک مشت کامل از سنت، که او را با اشتیاق سیاه را برداشت،
دست آنها را به ایتالیایی برای حفاظت، و بلافاصله recommenced
مجموعه ای از دادخواست pantomimic برای اطلاعات بیشتر.
بدون شک، بیش از یکی از جدید-انگلند - یا، به او اجازه دهید در کدام کشور او ممکن است، آن است که
به احتمال زیاد به صورت - گذشت، و نگاهی به میمون، انداخت و رفت،
بدون تصور تقریبا وضعیت اخلاقی خود را در اینجا نمونه شد.
کلیفورد، با این حال، یکی دیگر از نظم موجود بود.
او شوق کودکانه در موسیقی گرفته شده بود، و لبخند زد، بیش از حد، در این ارقام است که آن را
مجموعه ای در حال حرکت است.
اما پس از چندی به دنبال بچه شریر و شیطان دم بلند، او را با خود را شوکه شد
زشتی وحشتناک، روحی و همچنین جسمی، که او در واقع شروع به ریختن
اشک؛ ضعف است که مردان صرفا
موقوفات ظریف و بی بضاعت از قدرت fiercer، عمیق تر، و غم انگیز تر از
خنده، می تواند به سختی جلوگیری از، زمانی که بدترین و meanest جنبه از زندگی اتفاق می افتد به
ارائه شده به آنها است.
Pyncheon خیابان گاهی اوقات توسط عینک از تظاهر بیشتر تحمیل enlivened شد
از بالا، که موجب بسیاری را همراه با آنها.
با لرز تناقض در ایده از تماس شخصی با جهان، قدرتمند
ضربه هنوز در کلیفورد، هر زمان که عجله و سر و صدا از جزر و مد انسان بزرگ ضبط
به او به شدت قابل شنیدن است.
این آشکار شده بود، یک روز، هنگامی که در صفوف منظم، سیاسی، با صدها نفر از
flaunting آگهی ها (درامز)، fifes، clarions و سنج، طنین انداز
بین ردیف ساختمان ها، راهپیمایی تمام
از طریق شهر، و تریلد طول آن از زیر پا گذاشتن جای پای، و نادر ترین
داد و بیداد، به گذشته مجلس معمولا آرام از هفت شیروانی.
به عنوان یک شی صرف دید، چیزی است که کمبود ویژگی های زیبا از
صفوف در تصویب آن را از طریق خیابان های باریک دیده می شود.
تماشاگر احساس می کند آن را به بازی احمق، زمانی که او می تواند خسته کننده تشخیص
پیش پا افتاده از هیدراتاسیون هر مرد با عرق و خسته خود اهمیت
آن، و بسیار از pantaloons کرد قطع شده است، و
سفتی یا سستی یقه پیراهن خود را، و گرد و غبار بر روی پشت خود
کت سیاه و سفید.
به منظور تبدیل شدن به شکوه، آن را باید از دیدگاه برخی از بازدید، آن را به عنوان رول
کند و آرایه های طولانی خود را از طریق مرکز یک دشت وسیع، یا stateliest عمومی
مربع یک شهر و پس از آن، آن
دور، آن ذوب می شود به تمام شخصیت های کوچک، از آن ساخته شده است، به
جرم گسترده ای از وجود، - یکی از بزرگ زندگی، - یک بدن جمع آوری شده از مردم، با
، روح گسترده و همگن انیمیشن.
اما، از سوی دیگر، اگر یک فرد حساس، ایستاده به تنهایی بیش از آستانه
یکی از این دسته های، باید آن را، ناگهان در اتم آن، اما در مجموع آن، - به عنوان
یک رودخانه عظیم زندگی، به جرم در آن
جزر و مد، و سیاه و سفید را با رمز و راز، و، از عمق خود، خواستار به عمق خویش و قوم
در او، - و سپس مجاورت را به اثر اضافه کنید.
بنابراین ممکن است که او به سختی می شود از غوطه وری به مهار مجذوب
فزاینده جریان همدردی انسانی. بنابراین آن را با کلیفورد به اثبات رساند.
به او shuddered. رشد کمرنگ؛ او انداخت نگاه جذاب در Hepzibah و قمر، که
با او را در پنجره بود.
آنها درک چیزی از احساسات خود، و قرار است او را صرفا آشفته
اشوب شوید.
در گذشته، با لرزش اندام او آغاز شده، پای خود را بر روی پنجره، طوفان یا گرداب شدید، و در
یک لحظه در در بالکن unguarded شده است.
آن گونه که بود، صفوف کل ممکن است او را دیده، وحشی، شکل و نحیف، خاکستری خود
قفل های شناور در باد که دست تکان داد آگهی خود را یک انسان تنها، رانده شده از او
نژاد، اما در حال حاضر احساس خود را مرد دوباره،
به موجب غریزه غیر قابل جلوگیری است که او را صاحب.
اگر کلیفورد به دست آمده بالکن، او احتمالا به خیابان همگانی روندی، اما
چه گونه ترور است که گاهی اوقات خواستار قربانی خود را بر impelled
بسیار پرتگاه که او در آن جمع، و یا توسط
خاصیت مغناطیسی طبیعی، گرایش مرکز زیادی از بشریت، آن آسان نیست
برای تصمیم گیری. هر دو تکانه ممکن است او را در ساخته
یک بار.
اما همراهانش، affrighted تحت تأثیر خود - به این بود که یک مرد هول هولکی
دور در وجود خود، - ضبط پوشاک کلیفورد برگزار شد و او را به عقب.
Hepzibah فریاد می زد.
قمر که همه زیاده روی های ترسناک، پشت سر هم به sobs و اشک بود.
"کلیفورد، کلیفورد! شما دیوانه است؟ "گریه خواهر او.
"من به سختی می دانیم، Hepzibah، گفت:« کلیفورد، کشیدن یک نفس طولانی.
"ترس از چیزی، - آن به پایان رسیده است در حال حاضر، - بود، اما من که غوطه گرفته، و از آن جان سالم به در برد،
گویا از آن را ساخته اند که من دیگر مرد! "
احتمالا از بعضی جهات، کلیفورد ممکن است درست بوده است.
او نیاز به یک شوک؛ یا شاید او مورد نیاز را به شیرجه رفتن عمیق و عمیق، به اقیانوس
زندگی انسان، و غرق کردن می شود و توسط عمق خود را پوشش داده و سپس به
ظهور، sobered، قوت بخشیده، دوباره به جهان و به خود.
شاید دوباره، او نیاز به هیچ چیز کمتر از درمان نهایی بزرگ - مرگ!
حسرت مشابه به تمدید لینک های شکسته از برادری با نوع خود
گاهی خود را در فرم خفیف تر نشان داد و یک بار آن را زیباتر ساخته شد
دین که غیر روحانی حتی عمیق تر از خود.
در حادثه در حال حاضر به ترسیم می شود، به رسمیت شناختن لمس وجود دارد، در کلیفورد
، مراقبت از خدا و عشق نسبت به او - به سمت این مرد فقیر، ترک، که، اگر
هر فانی می تواند، ممکن است عفو
در مورد خود را به عنوان انداخته به کنار، فراموش کرده است، و از چپ به ورزش برخی از
شیطان، که بازیگوشی وجد از فساد بود.
صبح روز سبت بود، یکی از کسانی که روشن، Sabbaths آرام، با خود
فضای مقدس، زمانی که آسمان به نظر می رسد خود را بر چهره زمین پراکنده در
لبخند موقر، کمتر شیرین تر از جدی است.
در چنین صبح روز سبت، ما به اندازه کافی خالص به متوسط آن، ما باید آگاه باشد
عبادت طبیعی زمین صعودی از طریق فریم های ما، در هر نقطه
زمین ما ایستاده بود.
کلیسا صدای زنگ، زنگ های مختلف، اما در هماهنگی بودند، فریاد و
پاسخ به یک دیگر، - "روز سبت - سبت - هی! سبت" -
و بیش از کل شهر زنگ
پراکندگی صداهای پر برکت، در حال حاضر به آرامی، در حال حاضر با شادی زنده، در حال حاضر یک زنگ به تنهایی،
در حال حاضر تمام زنگ ها با هم، گریه صادقانه، - "روز سبت است!" - و
پرتاب دور خود لهجه، به ذوب شدن می
به هوا و آن را با کلمه مقدس پخش شدن است.
هوا با شیرین ترین و tenderest آفتاب خدا در آن، مردم را ملاقات شد
نفست را در قلب خود و ارسال آن جلو دوباره به عنوان سخن گفتن از دعا.
کلیفورد در پنجره با Hepzibah نشسته، تماشای همسایه آنها پا به
خیابان.
همه آنها، با این حال unspiritual در روزهای دیگر، transfigured سبت به
نفوذ به طوری که لباس بسیار خود را - چه آن پوشش مناسب و معقول مرد پیر
برای بار هزارم خار، یا یک
گونی اولین پسر بچه کوچک و شلوار، دیروز با سوزن مادرش به پایان رسید -
تا حدودی از کیفیت معراج، جامه بود.
چهارم، به همین ترتیب، از پورتال از خانه های قدیمی پا قمر، قرار دادن کوچک خود را
سبز سایبان، و به سمت بالا پرتاب یک نگاه و لبخند محبت فراق
چهره ها در پنجره قوسی.
در جنبه او بود خوشحالی آشنا وجود دارد، و تقدس است که شما می توانید
بازی کردن با، و در عین حال حرمت آن را به عنوان مثل همیشه.
او مانند نماز بود، به در homeliest زیبایی از یک زبان مادری ارائه می گردد.
تر و تازه قمر بود، علاوه بر این، و روح و شیرین در پوشاک خود را به عنوان اگر چیزی است که
او عینک - نه لباس شب خود را، و نه کلاه سر گذاشتن نی کوچک خود را، و نه دستمال سر خود را، هر
بیش از جوراب ساق بلند پوشیده از برف خود را - داشتند تا کنون
قبل از قرار داده شده و یا در صورت پوشیده، تازه برای آن، و با یک عطر به عنوان
در صورتی که در میان rosebuds lain بود.
دختر دست او دست تکان داد به Hepzibah و کلیفورد و خیابان را بالا رفت؛
مذهب در خودش، گرم، ساده، درست، با یک ماده است که می تواند راه رفتن بر روی زمین،
و روحیه است که قادر بود از بهشت.
: "Hepzibah" خواسته کلیفورد، پس از تماشای قمر به گوشه، "آیا شما هرگز به
"نه، کلیفورد" کلیسا "او جواب داد: -" این نیست
بسیاری از چند سال! "
"من وجود داشته باشد، او دوباره به" آن را به من به نظر می رسد که من می توانم یک بار دیگر به دعا،
هنگامی که بسیاری از روح انسان دعا همه اطراف من بودند! "
او به چهره کلیفورد نگاه کرد، و در آنجا یک افیوژن نرم طبیعی مشهود برای خود
قلب آن فوران زد، آن را به عنوان بودند و در چشمان او زد، در تکریم لذت برای
خدا و مهربانی برای برادران بشر خود را محبت.
احساسات خود ارتباط برقرار به Hepzibah.
او مشتاق به او دست، و رفتن و زانو زدن، آنها دو با هم - هر دو به طوری
طولانی جدا از جهان است، و او به عنوان به رسمیت شناخته شده، به ندرت به دوستان با او
در بالا، - به زانو زدن در میان مردم، می شود و به خدا و انسان در یک بار آشتی.
"عزیز برادر، گفت:" او صادقانه، ما را به
ما به هیچ جا تعلق دارند.
ما پا را از فضا در هر کلیسا به زانو زدن بر نیست، اما اجازه دهید به برخی از محل
عبادت، حتی اگر ما در راهرو وسیع ایستاده است.
فقیر و ترک ما، برخی از مقام درب خواهد شد به ما افتتاح شد! "
بنابراین Hepzibah و برادرش خود را ساخته شده، آماده - به عنوان آماده به آنها به عنوان
در بهترین لباس های قدیمی و از مد افتاده خود را، که بر روی گیره آویزان بود، یا
در تنه گذاشته شده، تا زمانی که
بوی رطوبت و کپک زده از گذشته بر روی آنها، بود - خود را آماده ساخته، خود را در
پژمرده bettermost، به کلیسا بروم.
آنها فرود راه پله با هم - زننده، Hepzibah رنگ خاکستری مایل به زرد و سبز، و کم رنگ،
ضعیف و لاغر، به سن زده کلیفورد!
آنها به باز کردن درب جلو کشیده و پا در سراسر آستانه و احساس،
هر دو آنها به عنوان اگر آنها در حضور تمام دنیا ایستاده بودند، و با
چشم های بزرگ و وحشتناک انسان بر روی آنها به تنهایی.
چشم پدر به نظر می رسید به خارج، و آنها را بدون تشویق داد.
هوا گرم و آفتابی از خیابان آنها را از سرما لرزیدن.
قلب خود را در درون آنها در ایده گرفتن یک گام دورتر بلرزد.
"این نمی تواند Hepzibah - خیلی دیر شده است،" کلیفورد با غم و اندوه عمیق گفت.
"ما از ارواح!
ما هیچ حق در میان انسان ها، - هیچ حق در هر نقطه، اما در این خانه های قدیمی، که
لعنت بر روی آن، و از همین رو، ما محکوم به امد و شد زیاد!
و علاوه بر این، "او، با حساسیت فوق العاده ادامه داد: inalienably
ویژگی های این مرد، "آن را نمی خواهد بود مناسب و نه زیبا!
این اندیشه زشت است که من باید وحشتناک به شخص، انسان من، و
کودکان را به لباس مادر خود را در نزد من چسبیده! "
آنها دوباره به تاریک پاساژ راه کاهش، و در را بستند.
اما، در حال بالا رفتن پله ها نشسته دوباره، آنها داخلی خانه
ده برابر ملال انگیز تر است، و هوا نزدیک تر و سنگین تر، نگاهی اجمالی و نفس
آزادی که آنها ربوده شده بود.
آنها نمی توانند فرار زندانیان خود را داشت، اما از نیمه بسته نگهداشته شده درب مسخره را ترک کرد، ایستاد و به
پشت سر آن را به تماشای آنها را سرقت خارج است. در آستانه، آنها احساس بی رحم خود را
گله بر آنها.
، چه سیاه چال تاریک قلب خود!
چه زندانیان بی شفقت به عنوان خود در یک!
اما این امر می تواند بدون تصویر منصفانه از دولت کلیفورد از ذهن بود ما به
نمایندگی او را به طور مستمر و یا prevailingly رنجور.
در مقابل، هیچ کس دیگر در این شهر وجود دارد، ما به تأیید میشوند، بسیار
به عنوان نیمی از سال خود را، که بسیاری از چابک و griefless لحظات خود لذت می برد.
او هیچ بار مراقبت بر او، هیچ یک از این سوالات وجود دارد و
احتمالات آینده را به حل و فصل شود که می پوشند دور تمام زندگی های دیگر، و ارائه
آنها را به ارزش داشتن روند برای حمایت خود را.
در این راستا او یک کودک بود - یک کودک برای مدت تمام وجود خود، آن را
طولانی یا کوتاه.
در واقع، زندگی اش به نظر می رسید که باید ایستاده هنوز در کمی دوره پیش از
دوران کودکی، و به خوشه تمام خاطراتی خود را در مورد آن عصر، به همان اندازه،
پس از مرگ کاذب از یک ضربه سنگین،
احیای مبتلا به آگاهی می رود به لحظه ای در پشت
حادثه ای است که او را stupefied.
او گاهی اوقات به قمر و Hepzibah گفت: رویاهای خود را، که در آن او را همواره بازی
بخشی از یک کودک، یا یک مرد بسیار جوان.
پس زنده بودند، در رابطه با خود را از آنها، که او یک بار برگزار شد، اختلاف خود را با
خواهر به عنوان چهره ای خاص و یا چاپ صبح، لباس چیت گلدار که او دیده بود
سایش مادر خود را، در رویای شب قبل.
Hepzibah، piquing حس خود را در دقت در مسائل از جمله یک زن برگزار شد، آن را به
کمی متفاوت از آنچه کلیفورد شرح داده شده است، اما تولید لباس بسیار
از تنه های قدیمی، نشان داد که با یاد او از آن یکسان باشد.
کلیفورد، هر زمان که او از رویاهای واقعی ظهور، تحت
شکنجه و تحول از یک پسر به یک مرد پیر و شکسته، عود روزانه
شوک می توانست بیش از حد تحمل است.
این امر باعث عذاب حاد از گرگ و میش صبح ذوق زده، همه
روز از طریق، تا زمان خواب و حتی پس از آن می توانست آمیخته درد مرموز و مبهم،
و رنگ رنگ پریده بدبختی با
شکوفه های رویایی و نوجوانی از خواب خود را.
اما مهتاب شبانه خود را با مه صبحگاهی interwove و احاطه او را به عنوان
در یک لباس بلند و گشاد، که او در مورد شخص خود را در آغوش گرفت، و به ندرت اجازه بده که واقعیت های سوراخ
از طریق. او اغلب کاملا بیدار است، اما
خواب چشم باز، و شاید خود را به خیالی ترین رویای پس از آن.
بنابراین، طولانی همواره در نزدیکی دوران کودکی اش، او همدردی با کودکان،
نگه داشته و تازه در نتیجه، قلب او را مانند یک مخزن که به rivulets بودند
ریختن نه چندان دور از سر چشمه.
گرچه، مانع از احساس ظریف از قواعد متداو ل و مرسوم رفتار و اداب سخن، از میخواهم در ارتباط با
آنها، او دوست داشت چند چیز بهتر از این نگاه از پنجره قوسی و را ببینید
دختر کوچولو رانندگی حلقه خود را در امتداد پیادهروها، و یا کودکان در یک بازی توپ.
، همچنین صدای آنها بسیار دلپذیر به او بودند، شنیده، همه swarming از راه دور و
اختلاط با هم به عنوان مگس ها در یک اتاق آفتابی.
کلیفورد خواهد بود، بدون شک، خوشحالم برای به اشتراک گذاشتن ورزش خود بوده است.
یک بعد از ظهر او را با تمایل غیر قابل مقاومت به ضربه و صابون حباب ربوده شده بود.
سرگرمی، گفت: به عنوان Hepzibah قمر از هم جدا، که یکی از مورد علاقه با بوده است
برادر خود را هنگامی که هر دو کودک بودند.
همانا او و، بنابراین، در پنجره قوسی، با لوله های سفالی در دهان خود!
بنگر او، با موهای خاکستری اش، و رنگ پریده، لبخند غیر واقعی بیش از لغات خود را، که در آن
هنوز hovered فضل زیبا، که بدترین دشمن باید تأیید شود
معنوی و جاودانه است، از آن تا زمانی جان سالم به در برده بود!
بنگر او، پراکندگی حوزه های روح در خارج از کشور را از پنجره به خیابان!
دنیای کوچک نامحسوس آن حباب صابون بودند، با جهان بزرگ به تصویر کشیده شده است، در
رنگ روشن به عنوان تخیل، هیچ چیزی از سطح آنها.
بود کنجکاو به دیدن که چگونه عابران در نظر گرفته این توهمات درخشان، چرا که آنها
آمد شناور پایین و فضای کسل کننده تخیلی در مورد آنها ساخته شده است.
برخی از متوقف مات ومبهوت به آن می نگری، و شاید به صورت یک خاطره دلپذیر از حباب
بعد تا آنجا که گوشه خیابان و برخی از عصبانیت به سمت بالا نگاه کرد، تا اگر فقیر کلیفورد
آنها را با تنظیم یک تصویر زیبایی شناور در نزدیکی مسیر گرد و خاکی خود را ستم.
بزرگ بسیاری از قرار دادن انگشت خود و یا خود را در راه رفتن چوب به لمس، با آن بودند و
perversely احساس خشنودی کند، بدون شک، زمانی که حباب، با آن تصویر زمین و آسمان
صحنه، از بین رفته که اگر شده بود، هرگز.
در طول، فقط به عنوان یک آقای مسن حضور بسیار با وقار، رخ داده است به
عبور، یک حباب بزرگ سفر با شکوه پایین، و راست در مقابل بینی خود را پشت سر هم!
سرش را، - که در ابتدا با نگاه مشتاق و استرن، که در یک بار به نفوذ
ابهام پشت پنجره قوسی، - و سپس با یک لبخند است که ممکن است به عنوان درک
انتشار sultriness سگ روز برای فضای کارگاههای متعددی در مورد او.
AHA، کلیفورد پسرعمو! گریه: "قاضی Pyncheon.
"چه!
هنوز دمیدن حباب صابون! "تن به نظر می رسید اگر به معنای به نوع و
تسکین دهنده است، اما در عین حال تلخی طعنه در آن بود.
کلیفورد، فلج مطلق از ترس بر او آمد.
جدای از هر گونه علت مشخص از ترس است که تجربه گذشته خود را ممکن است با توجه به
او، او را وحشت بومی و اصلی احساس کردند که قاضی عالی است که
مناسب برای ضعیف، ظریف، و
شخصیت نگران حضور قدرت های عظیم.
مقاومت غیر قابل درک است ضعف، و، در نتیجه، وحشتناک تر است.
لو لو بیشتر از نسبی قوی در دایره خود را با اراده وجود دارد
اتصالات.