Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل 28
Jurgis پس از صبحانه به دادگاه رانده شد ، که با زندانیان شلوغ بود
کسانی که از روی کنجکاوی آمده بودند و یا در امید از به رسمیت شناختن یکی از مردان
و به دست آوردن یک مورد برای باج خواهی است.
مردان نامیده می شدند برای اولین بار ، و تنبیه در یک دسته ، و پس از آن اخراج ؛
اما ، Jurgis ، به ترور خود را به صورت جداگانه ، به نام به عنوان مشکوک به نظر
مورد.
در این دادگاه همان بود که او محاکمه شده بود ، آن زمانی که حکم او به حال
شده است "معلق" ، همان قاضی بود ، و همان منشی است.
دومی در حال حاضر در Jurgis خیره شد ، اگر او به عنوان نیمی از فکر که او به او می دانستند ، اما
قاضی تا به حال هیچ سوء ظن -- فقط پس از آن افکار خود را بر پیام تلفنی او
انتظار از یک دوست پلیس
کاپیتان منطقه ، گفتن چه منش او باید مورد
"پولی" سیمپسون ها ، به عنوان "خانم" از خانه شناخته می شد.
در این میان ، او به داستان چگونه Jurgis شده بود برای خواهرش گوش و
توصیه او را با خشگی برای نگه داشتن خواهر او را در یک محل بهتر ، سپس او به او اجازه دهید ، و
اقدام به جریمه نقدی از هر یک از دختران پنج
دلار ، که جریمه مورد در یک دسته از نمد از صورتحساب های پرداخت می شود که مادام پولی
استخراج شده از جوراب زنانه ساقه بلند او. Jurgis منتظر بیرون و راه می رفت خانه با
Marija.
پلیس خانه را ترک کرده بودند ، و در حال حاضر چند بازدید کننده وجود دارد ؛ توسط شب
محل خواهد بود در حال اجرا دوباره ، دقیقا مانند زمانیکه تحت هیچ چیز به حال اتفاق افتاده است.
در این میان ، Marija در زمان Jurgis طبقه بالا به اتاق او ، و آنها نشست و صحبت کرد.
در نور روز ، Jurgis قادر به مشاهده بود که رنگ بر روی گونه او بود نه
قدیمی یکی طبیعی فراوان بهداشتی ، رنگ خود را در واقع پوست
زرد ، و حلقه های سیاه زیر چشم او وجود دارد.
"آیا شما مریض بوده است؟" او پرسید. "بیمار؟" او گفت.
"جهنم"
(Marija به حال با بسیاری از سوگندهای به پراکنده مکالمه خود را به عنوان آموخته
باربر لنگرگاه بندر و یا یک راننده قاطر). "چگونه می توانم همیشه هیچ چیز به جز بیمار می شود ، در
این زندگی؟ "
او برای یک لحظه سکوت سقوط کرد ، خیره جلوتر از او gloomily.
"را مرفین ،" او ، در گذشته گفت. "من به نظر می رسد را به بیشتر از آن هر روز."
"آنچه که برای او پرسید :".
"این راه از آن من نمی دانم چرا. اگر آن است که نه ، این نوشیدنی است.
اگر دختران مست نیست آنها نمی می تواند از آن هر زمان ایستادن در همه.
و مادام همیشه به آنها تخدیر زمانی که آنها برای اولین بار آمده ، و آنها می آموزند که آن را مانند ؛
یا دیگری که آنها آن را برای سردرد و چنین چیزهایی ، و عادت است که راه.
من آن را کردم ، من می دانم ، من سعی را ترک کردند ، اما من هرگز در حالی که من اینجا هستم ".
"چه مدت اقامت خواهید داشت؟" او پرسید. او گفت : "من نمی دانم ،".
"همیشه ، من حدس می زنم.
چه چیز دیگری می تواند انجام دهم؟ "" آیا شما نمی ذخیره کردن هرگونه پول؟ "
"ذخیره" گفت! Marija. "پروردگار خوب ، نه!
دریافت می کنم به اندازه کافی ، گمان می کنم ، اما همه می رود.
من یک سهم و نیم ، دو دلار و نیم برای هر مشتری ، و گاهی اوقات من را
بیست و پنج یا سی دلار یک شب ، و شما می خواهم فکر می کنم من باید برای صرفه جویی در چیزی
از آن!
اما پس از آن من به اتهام اتاق من و وعده های غذایی من -- و قیمت مانند شما شنیده ام هرگز
از ، و سپس برای اضافی ، و نوشیدنی -- همه چیز را دریافت کنم ، و برخی از من نمی.
لایحه لباس های شسته شده من حدود بیست دلار است هر هفته به تنهایی -- فکر می کنم که!
با این حال چه می توانم انجام دهم؟ من یا آن ایستاده و یا ترک ، و آن را
خواهد بود هر جای دیگر.
این همه من می توانید انجام دهید برای نجات پانزده دلار به Elzbieta در هر هفته ، به طوری که
بچه ها می توانند به مدرسه بروند. "
Marija شنبه brooding در سکوت برای مدتی و پس از آن ، دیدن که Jurgis علاقه مند بود ،
او در رفت : "این راه آنها را نگهداری دختران -- آنها اجازه می دهد تا آنها را اجرا کنید تا بدهی ، بنابراین آنها
نمی توانید گرفتن و دور.
یک دختر جوان از خارج از کشور می آید ، و او حتی یک لغت انگلیسی را نمی دانند ، و او
می شود به یک مکان شبیه به این ، و زمانی که او می خواهد برای رفتن مادام او را نشان می دهد که او
چند صد دلار در بدهی ، و
تمام لباس های او طول می کشد دور ، و تهدید به خود بازداشت شده اگر او نمی ماند
و او گفت. پس از او باقی می ماند ، و او دیگر باقی می ماند ،
بدهی او می شود.
اغلب ، بیش از حد ، آنها دختران که نمی دانست چه آمدن به آنها ، که تا به حال استخدام
برای انجام کارهای خانه بشنوند.
آیا شما متوجه آن دختر کمی با فرانسه ، مو زرد ، که ایستاده در کنار من در
دادگاه؟ "Jurgis پاسخ مثبت است.
"خوب ، او حدود یک سال پیش به امریکا آمد.
او یک کارمند فروشگاه شد و او خودش را استخدام به یک مرد به آن ارسال شود در اینجا به کار در
یک کارخانه.
شش عدد از آنها وجود دارد ، همه با هم ، و آنها را به خانه آورده بودند و فقط به پایین
خیابانی از اینجا ، و این دختر را به یک اتاق به تنهایی قرار داده بود ، و او برخی از
ماری جوانا در غذای خود ، و هنگامی که او به او متوجه شد که او خراب شده بود آمد.
او گریه و داد زدم و موهایش را پاره ، اما او تا به حال چیزی جز لفاف بسته بندی و
نمی تواند دور ، و آنها نیمی نامحسوس خود را با مواد مخدر نگهداری تمام وقت ، تا
او داد.
او در خارج از آن محل به مدت ده ماه هرگز ، و سپس آنها او را به دور فرستاده می شود ،
چرا که او مناسب نیست.
من حدس می زنم آنها خواهید او را از اینجا ، بیش از حد -- او که متناسب با دیوانه ، از
نوشیدن ابسنث.
تنها یکی از دختران که با او کردم به دور ، و او شروع به پریدن کرد
پنجره طبقه دوم یک شب. سر و صدا زیادی در مورد آن وجود دارد -- شاید
شما از آن شنیده می شود. "
"من ، گفت :" Jurgis ، "من از آن شنیده بعد از آن."
(در محل رخ داده بود که در آن او و Duane از "کشور خود پناه گرفته بود
مشتری می باشد. "
دختر مجنون ، خوشبختانه برای پلیس تبدیل شده بود.)
"مقدار زیادی پول در آن وجود دارد ، گفت :" Marija -- "آنها را به عنوان چهل دلار سر
برای دختران ، و آنها را از همه بیش از حد.
هفده در این مکان ، و نه کشورهای مختلف در میان آنها وجود دارد.
در بعضی از نقاط ، شما ممکن است حتی بیشتر.
ما دختران فرانسوی نیم دوجین -- گمان می کنم آن را به این دلیل که مادام صحبت می کند
زبان. دختران فرانسه بد هستند ، بیش از حد ، بدترین
همه ، به جز برای ژاپنی ها.
محل There'sa بعدی درب که پر از زنان ژاپنی است ، اما من نمی خواهد در زندگی
خانه همین کار را با یکی از آنها. "
Marija برای یک یا دو لحظه ای متوقف شد ، و سپس او اضافه کرد : "بسیاری از زنان در اینجا هستند
نسبتا مناسب و معقول است -- you'd شگفت زده می شود.
من استفاده می شود فکر می کنم آنها این کار را کرد چرا که آنها را به دوست ، اما علاقه داشتن به یک زن خودفروشی
به هر نوع از انسان است که می آید ، پیر یا جوان ، سیاه یا سفید -- و انجام آن به دلیل
او به دوست دارد! "
برخی از آنها می گویند که آنها انجام می دهند ، گفت : "Jurgis. "من می دانم ، گفت که او" آنها می گویند هر چیزی.
آنها در هستید ، و می دانند که آنها نمی توانند خارج است.
اما آنها نتوانستند آن را مانند زمانی که آنها شروع -- شما می خواهم پیدا کردن -- همیشه بدبختی!
There'sa کمی دختر یهودی در اینجا استفاده می شود که برای اجرای errands برای زنی که کلاه زنانه میدوزد ، و مریض شدم
و جای او را از دست داد و او چهار روز در خیابان ها بدون یک لقمه غذا
و سپس او را به محل رفت و فقط در اطراف
گوشه و خودش را ارائه ، و آنها او داد تا لباس او را قبل از آنها
که به او نیش به غذا خوردن! "Marija شنبه برای یک یا دو دقیقه ، brooding
somberly.
"به من بگو در مورد خودتان ، Jurgis ،" او گفت ، به طور ناگهانی.
"از کجا شما بوده است؟"
پس گفت : او داستان طولانی از ماجراهای خود را از زمان پرواز خود را از خانه خود
زندگی را با پا لگد کردن ، و کار خود را در تونل حمل و نقل ، و حادثه و پس از آن
جک Duane ، و فعالیت های سیاسی خود را
در stockyards ، و سقوط او و متعاقب آن شکست.
Marija گوش با همدردی و آسان به این باور حکایت گرسنگی اواخر او ،
چهره اش نشان داد تمام آن را.
او گفت : "شما من را تنها در نیک زمان ،".
"من توسط شما قرار می گیرد -- I'll به شما کمک کند تا شما می توانید برخی از کارهای دریافت کنید."
"من دوست ندارم به شما اجازه --" را آغاز کرد.
"چرا که نه؟ از آنجا که من اینجا هستم؟ "
"نه ، که نه ،" او گفت. "اما من می رفت و چپ شما --"
"مزخرف!" گفت : Marija.
"آیا در مورد آن فکر نمی کنم. من می توانم شما را مقصر نمی دانم. "
"شما باید باشد گرسنه ،" ، پس از یک یا دو دقیقه گفت.
"به شما اقامت در اینجا را به ناهار -- I'll چیزی را در اتاق است."
او فشار یک دکمه و یک زن رنگی به درب آمد و سفارش خود را گرفت.
"این خوب است که کسی به شما صبر کنید ، او با خنده مشاهده شده ، او به عنوان
وضع پشت روی تخت.
همانطور که صبحانه زندان شده بود ، نه لیبرال ، Jurgis تا به حال اشتهای خوب ، و
آنها تا به حال یک جشن کوچک با هم ، صحبت کردن در عین حال Elzbieta و کودکان و
قدیمی بار.
مدت کوتاهی قبل از آنها از طریق آمد دختر دیگری رنگی وجود دارد ، با پیام
که "مادام" می خواستم Marija -- "لیتوانیایی مری" را به عنوان او را به نام آنها در اینجا.
"این بدان معناست که شما مجبور به رفتن ،" او به Jurgis گفت.
به همین دلیل او ، و او به او آدرس جدیدی از خانواده ، یک اپارتمان در سال
منطقه گتوی.
او گفت : "شما به آنجا ،". "آنها خوشحال خواهید بود به شما."
اما Jurgis مردد ایستاده بود. او گفت : "من -- من دوست ندارم به".
"صادقانه ، Marija ، چرا شما نه تنها من به پول کمی و اجازه بدهید من به دنبال کار می
اول؟ "و" چگونه شما نیاز به پول؟ "پاسخ او بود.
"همه شما می خواهید چیزی برای خوردن و مکانی برای خوابیدن است ، آن نیست؟"
"بله ، او گفت :" اما بعد از آن من دوست ندارم به آنجا بعد از من آنها را چپ -- و در حالی که من
کاری نداریم ، و در حالی که شما -- شما -- "
"برو!" گفت : Marija ، به او فشار. "چه هستند شما صحبت -- من شما را نمی دهد
پول ، "او اضافه کرد ، به عنوان او را به دنبال درب ،" زیرا شما آن را می نوشند ، و
آیا خود را آسیب برساند.
Here'sa چهارم را برای شما در حال حاضر ، و به همراه ، و آنها خواهید بود خوشحالم به شما ،
شما هم احساس شرمندگی ندارد. خوب شده توسط! "
بنابراین Jurgis رفت ، و راه می رفت پایین خیابان به آن فکر می کنم.
او تصمیم میگیرد که او برای نخستین بار سعی کنید برای دریافت کار ، و بنابراین او در بقیه روز قرار داده
سرگردان در اینجا و آنجا در میان کارخانه ها و انبارها بدون موفقیت است.
سپس ، هنگامی که آن را تقریبا تاریک بود ، او به این نتیجه رسید به خانه برگردیم ، و مجموعه ای از ، اما او به یک آمد
رستوران ، رفت و در سه ماهه خود را برای یک وعده غذایی صرف شده و زمانی که او از او آمده است
تغییر ذهن خود را -- شب دلپذیر شد ،
و او در جایی که خواب خارج ، قرار داده و در شکار فردا ، و به همین ترتیب یک
شانس بیشتر از یک شغل.
پس او شروع به دور دوباره ، که ناگهان از او chanced در مورد او نگاه کنید ، و متوجه شد که
او راه رفتن در خیابان همان و گذشته سالن همان جایی که او تا به حال گوش به
سخنرانی سیاسی شب قبل.
هیچ آتش قرمز و گروه وجود ندارد در حال حاضر ، اما نشانه ای وجود داشت ، اعلام جلسه ،
و جریان از مردم ریختن را از طریق ورودی.
در Jurgis فلش است که او شانس یک بار دیگر تصمیم گرفته بود ، و نشستن و استراحت
در حالی که ساخت ذهن او چه باید بکنید. هیچ کس گرفتن بلیط وجود دارد ، پس از آن باید
بار دیگر نشان می دهد آزاد.
او وارد شده باشد. دکوراسیون در سالن این وجود دارد
زمان ؛ اما کاملا جمعیت بر اساس پلت فرم وجود دارد بود ، و تقریبا در هر کرسی در
محل پر شده بود.
او در زمان یکی از آخرین دور در عقب ، و سر راست را فراموش کرده همه چیز در مورد او
محیط اطراف.
آیا Elzbieta فکر می کنم که او را به اسفنج کردن او آمده بودند ، و یا که او را درک
که منظور او برای به دست آوردن دوباره به کار و سهم خود را انجام دهید؟
آیا او مناسب و معقول به او ، یا او او چوبکاری کردن؟
اگر تنها او می تواند نوعی از یک شغل قبل از رفت -- در صورتی که رئیس گذشته به حال تنها
مایل به او امتحان کنید!
-- سپس به طور ناگهانی Jurgis نگاه. غرش فوق العاده ای از پشت سر هم بود
گلوی جمعیت ، که در این زمان سالن به درهای بسیار بسته بندی شده بود.
مردان و زنان ایستاده ، با تکان دادن دستمال ، فریاد ، فریاد است.
بدیهی است سخنران وارد شده بود ، فکر Jurgis ، چه احمق بودند ساخت
خود را!
اما چیزی که آنها منتظر بودند به خارج شدن از آن به هر حال -- چه به آنها را به انجام با انتخابات ،
با حاکم بر کشور؟ Jurgis به حال در پشت صحنه در است
سیاست است.
او به افکار خود رفتند ، اما با یک حقیقت بیشتر به روی چیزی حساب کردن با -- که او بود
گرفتار در اینجا.
سالن در حال حاضر به درهای پر و پس از این نشست ، این امر می تواند خیلی دیر شده برای
او را به رفتن به خانه ، او را به بهترین از آن خارج.
شاید بهتر باشد برای رفتن به خانه در صبح ، به هر حال ، برای که بچه
در مدرسه ، و او و Elzbieta می تواند توضیح آرام داشته باشند.
او همواره یک فرد معقول شده است و او واقعا به معنای به انجام به سمت راست.
او که مدیریت او را از قانع کردن آن -- و علاوه بر این ، Marija مایل بود ، و Marija شد
تجهیز پول.
اگر Elzbieta زشت بودند ، او را به او بگوید که در کلمات بسیاری است.
بنابراین Jurgis رفت و در مراقبه ، تا سرانجام ، زمانی که او یک ساعت یا دو شده است
سالن ، شروع به تکرار فاجعه ملال انگیز از خود را آماده وجود دارد
شب قبل.
صحبت شده است رفتن تا به حال در همه زمان و مخاطبان بود دست زدن دست خود و
فریاد می کشیدند ، هیجان انگیز را با هیجان و کم کم برای تلفن های موبایل آغاز شد
به تیرگی در گوش Jurgis ، و افکار او
شروع به اجرا با هم ، و سر خود را به تلو تلو خوردن و سر اشاره کردن.
او خود چند بار گرفتار ، به طور معمول ساخته شده و قطعنامه های ناامید ، اما سالن
گرم و نزدیک ، و پیاده روی طولانی او بود و شام بیش از حد برای او بود -- در پایان
سر خود را غرق به جلو و او می رفت دوباره.
و سپس دوباره کسی او را nudged ، و او با وحشت های قدیمی خود را به شروع را نشسته!
او خروپف شده بود دوباره ، البته!
و اکنون چه؟ او ثابت چشمان خود را جلوتر از او ، با
شدت دردناک است ، خیره در پلت فرم به عنوان اگر هیچ چیز دیگری همیشه به او علاقه مند بود ،
یا همیشه می تواند به او ، علاقه همه عمر خود را.
او تصور کرد که exclamations عصبانی ، نگاههای خصمانه ، او تصور کرد که پلیس
striding به سوی او -- رسیدن برای گردن او. یا او داشته است شانس؟
خواهند به او اجازه دهید به تنهایی این بار؟
او شنبه لرزش ، انتظار -- و سپس به طور ناگهانی صدا در گوش او آمد ،
صدای یک زن ، ملایم و شیرین ، "اگر شما سعی خواهد کرد به گوش دادن ، رفیق ، شاید شما
خواهد بود علاقه مند است. "
Jurgis بیشتر بود که شگفت زده از او توسط لمس بوده است
پلیس. او هنوز هم چشمان او را نگه داشته ثابت پیش رو ، و
به هم بزنید ، اما قلب خود را به یک جهش بزرگ به.
رفیق! چه کسی بود که او را به نام "رفیق"؟
او خیلی طولانی منتظر و در گذشته ، زمانی که او مطمئن بود که او دیگر تماشا بود او
یک نگاه از گوشه چشم او را در زنی که در کنار او شنبه به سرقت برده است.
او جوان بود و زیبا ، او عینک لباس خوب ، و آنچه که به نام "بانوی بود."
و او او را به نام "رفیق"!
او کمی تبدیل شده ، به دقت ، به طوری که او می تواند او را بهتر و پس از آن او شروع به
تماشای او ، مجذوب. او ظاهرا در مورد او فراموش کرده بود ،
و به دنبال به سمت پلت فرم بود.
یک مرد به صحبت کردن وجود دارد -- Jurgis شنیده ام صدای او مبهم ، اما تمام افکار خود
برای رویارویی با این زن است. احساس زنگ هشدار بیش از او به عنوان او به سرقت برده
خیره در او.
این ساخته شده خزش گوشت خود است. چه این موضوع را با او بود ، چه می تواند
رفتن ، به هر یک را تحت تاثیر قرار می مانند آن؟
او شنبه به عنوان یکی به سنگ تبدیل شده ، دست او را محکم در دامان خود را گره ، بنابراین محکم
که او می تواند کابل ایستاده در مچ دست خود را ببینید.
نگاه از هیجان بر چهره اش بود ، از تلاش های تنش را ، به عنوان یک مبارزه
mightily ، و یا شاهد یک مبارزه است.
لرزش کم نور از سوراخ های بینی او وجود دارد ؛ و در حال حاضر و پس از آن او را
مرطوب لب خود را با عجله توام با تب.
در اغوش حمل کردن او بلند شد و سقوط او به عنوان تنفس ، و هیجان خود را به نظر می رسید سوار بالاتر
و بالاتر ، و سپس به غرق دور دوباره مانند یک قایق جای خود غلت بزنید بر اقیانوس موج.
چه بود آن؟
موضوع چه بود؟ این چیزی است که انسان باید
گفت : تا آنجا بر روی پلت فرم. چه نوع از یک مرد بود؟
و چه نوع از چیزی که به این بود ، به هر حال -- بنابراین همه در یک بار آن را به Jurgis رخ داده است
نگاهی به سخنران.
این مانند به طور ناگهانی بر اساس برخی از چشم وحشی از طبیعت -- جنگل کوه شلاق
جوش وخروش ، یک کشتی را بر دریای طوفانی پرتاب.
Jurgis به حال احساس ناخوشایند ، احساس سردرگمی ، اختلال ، وحشی و
داد و بیداد بی معنی.
مرد قد بلند و لاغر بود ، به عنوان چشمان فرو رفته به عنوان حسابرس خود را خود ، ریش سیاه و سفید نازک
تحت پوشش نیمی از چهره اش ، و یک نفر می تواند تنها دو حفره های سیاه و سفید که در آن چشم ها را ببینید.
او صحبت کردن به سرعت در هیجان بزرگ ، او با استفاده از حرکات و اشارات بسیاری است -- او صحبت کرد
او اینجا و آنجا بر صحنه نقل مکان کرد ، رسیدن به سلاح های طولانی خود را به عنوان اگر برای به دست گرفتن
هر فرد در مخاطبان خود است.
صدای او عمیق بود ، مثل یک اندام ، برخی از آن زمان بود ، با این حال ، قبل از Jurgis فکر
صدا -- او با چشمان خود را بیش از حد اشغال شده بود ، به انسان آنچه را که بود فکر می کنم
گفت.
اما به طور ناگهانی به نظر می رسید آن را به عنوان اگر سخنران با اشاره مستقیم او آغاز شده بود ، که اگر
او به ویژه برای سخنان خود خاص بود ؛ و به همین ترتیب Jurgis شد ناگهان
از صدای او آگاه ، لرزش ، پر جنب و جوش با
احساسات ، با درد و اشتیاق ، با یک بار از چیزهای غیر قابل توصیف ، نمی شود
compassed توسط کلمات است. برای شنیدن آن بود که به طور ناگهانی دستگیر شده ، به
شود گریبانگیر ، transfixed.
"شما به این چیزها گوش ،" مرد گفت : "و به شما می گویند ، بله ، آنها درست باشد ،
اما آنها شده اند که راه همیشه. یا شما می گویند ، شاید آن خواهد آمد ، اما در
وقت من -- آن را به من کمک نمی شود '.
و به این ترتیب شما به دور روزانه خود را از کار پر زحمت ، شما به عقب برگردید برای زمین
سود در آسیاب جهان گسترده ای از قدرت اقتصادی!
کار پر زحمت ساعت های طولانی برای مزیت دیگر ، در خانه های متوسط و کثیف زندگی می کنند ، به کار
در مکان های خطرناک و unhealthful ؛ به گریبان با اشباح از گرسنگی و
محروم سازی ، شانس خود را از حادثه ، بیماری ، و مرگ را.
و هر روز مبارزه fiercer ، سرعت بیشتر ظالمانه می شود ، هر روز شما را مجبور به
کار پر زحمت را کمی سخت تر است ، و احساس از طرف آهن نزدیک شرایط بر شما
کمی تنگ تر.
ماه عبور سال ها شاید -- و پس از آن شما دوباره و دوباره من در اینجا کار را بکند با
شما ، به صورتی که می خواهید و بدبختی در عین حال کار خود را با شما انجام می شود ، اگر بی عدالتی و
ظلم و ستم هنوز باز چشمان شما!
من هنوز باید در انتظار باشد -- هیچ چیز دیگری که می توانید انجام دهید وجود دارد.
بیابان جایی که من می توانم از این چیزها پنهان وجود دارد ، هیچ پناهگاهی وجود دارد که در آن
من می توانم آنها را به فرار ، هر چند که من به پایان می رسد زمین سفر ، من همان ملعون
-- سیستم پیدا کنم که همه عادلانه و نجیب
انگیزه های بشریت ، رویاهای شاعران و agonies شهدا هستند دستبند می
و در خدمت سازمان یافته و چپاولگر حرص و آز موظف!
و بنابراین من نمی تواند استراحت ، من نمی توانم سکوت ، بنابراین من که کنار گذاشته راحتی و
شادی ، سلامت و تنهایی خوب -- و بیرون رفتن را به جهان و گریه از درد
روح من!
بنابراین من نمی توان با فقر و بیماری خاموش نفرت نیست و
افترا ، تهدید و تمسخر -- نه با زندان و آزار و اذیت ، در صورتی که باید
آمده -- توسط هر قدرت است که بر
زمین و یا بالای زمین ، که بود ، یا ، و یا تا کنون می تواند ایجاد می شود.
اگر من امشب شکست ، من فقط می توانید فردا امتحان کنید ، دانستن که گسل معدن باید -- که
اگر پس از آن که چشم انداز روح من بر زمین سخن گفته بودند ، اگر بار غم و اندوه از آن
در گفتار انسان شکست زبان آمده بود ، آن را
stoutest موانع از تعصب را شکستن ، آن را بیشتر تنبل لرزش
روح به عمل!
این ترین بدبینانه دست پاچه کردن ، آن را بیشتر خودخواه را وحشتزده و صدای
مسخره می شود خاموش ، و تقلب و دروغ به عقب نشینی گام های دزدکی به غارها آنها ،
و حقیقت چهارم را به تنهایی!
برای من با صدای میلیون ها نفر که بی صدا صحبت می کنند!
از آنها که تحت ستم و هیچ تسلی دهنده!
disinherited از زندگی ، برای آنها هیچ مهلت و هیچ رستگاری وجود دارد ، به چه کسی
جهان ، زندان ، سیاه چال از شکنجه ، آرامگاه است!
با صدای کودک کوچک که toils امشب در یک کارخانه نخ ریسی جنوب ،
متناوب با خستگی ، بی حس با عذاب ، و دانستن اینکه هیچ امیدی نیست ، بلکه قبر!
مادر که sews و شمع در اطاق زیر شیروانی ملک استیجاری خود ، خسته و گریند ،
smitten با گرسنگی مرگبار از بررسی سوالات خود را!
مردی که دروغ بر بستر ژنده پوش ، کشتی در بیماری تاریخ و زمان آخرین خود و خروج
دوست خود را آنهایی که به هلاک!
به دختر جوانی که در جایی در این لحظه ، در حال پیاده روی خیابان های این
شهر وحشتناک ، ضرب و شتم و گرسنه ، و انتخاب خود را بین فاحشه خانه و
دریاچه!
با صدای آن ، هر کس و هر کجا که باشند ، که گرفتار هستند
در زیر چرخ های از نیروی عظیم منهدم کننده از حرص و آز!
با صدای انسانیت ، خواستار برای رستگاری!
در اثر شکستن روح ابدی انسان ، ناشی از گرد و غبار ، راه خود را از آن
زندان -- خارق باند از ظلم و ستم و جهل -- groping راه خود را به نور "!
سخنران متوقف شد.
یک لحظه سکوت وجود دارد ، در حالی که مردان گرفتار نفس خود ، و پس از آن مانند
صدا وجود دارد که آمد فریاد از هزار نفر است.
از طریق آن تمام Jurgis شنبه هنوز هم ، حرکت و سفت و محکم ، چشم خود را بر سخنران ثابت ؛
او لرزش بود ، smitten با تعجب. ناگهان آن مرد بزرگ دست او ، و
سکوت سقوط کرد ، و او شروع دوباره.
"من با شما لابه ،" او گفت ، "هر کس ممکن است از شما ، به شرطی که شما در مورد مراقبت
حقیقت ، اما بیشتر از همه ، من در حال کار با مرد خواست که مسئله ، با کسانی که به آنها اعمال شیطانی من
تصویر کشیدن مسائل صرفا از احساسات نیست ،
dallied و toyed با ، و پس شاید را کنار گذاشته و فراموش شده -- به چه کسی
آنها واقعیت های ظالمانه و بی امان کار روزانه ، زنجیر بر خود
اندام ، شلاق بر پشت آنها ، آهن در روح خود.
به نظر شما ، کار مردان است! به نظر شما ، زحمتکشان ، که کرده اند این
زمین ، و صدا در شوراهای خود را ندارند!
به شما ، که بسیاری از آن است که برای ایجاد که دیگران ممکن است درو ، به کار و اطاعت ، و بخواهید بدون
بیش از دستمزد از یک جانور بار ، غذا و سرپناه برای زنده نگاه داشتن شما از
روز به روز.
آن را به شما این است که من با پیام من از رستگاری می آیند ، آن را به شما این است که من تجدید نظر است.
من می دانم که چه مقدار از آن است که شما بخواهید -- من می دانم ، برای من در محل شما بوده است ، من
زندگی خود ، و هیچ مردی وجود دارد قبل از من امشب در اینجا که آن را می داند بهتر است.
من شناخته شده آنچه در آن است به خیابان بچه سر راهی ، واکسی است ، که بر یک پوسته زندگی می کنند
نان و خواب در راه پله انبار و تحت واگن خالی است.
من شناخته شده به جرات و به ASPIRE ، به خواب رویاهای توانا و برای دیدن آنچه در آن است
آنها را هلاک -- برای دیدن تمام گل های عادلانه از روح من را در منجلاب فرو بردن پایمال
قدرت های وحشی و جانور زندگی من است.
من می دانم چه قیمت است که یک مرد کارگر می پردازد برای دانش -- من آن را با پرداخت
غذا و خواب ، با عذاب بدن و ذهن ، با سلامت ، تقریبا با زندگی به تنهایی ؛
و به همین ترتیب ، هنگامی که من به شما با یک داستان می آیند
امید و آزادی ، با چشم انداز از یک زمین جدید را ایجاد ، یک کار جدید می شود
جرات ، من تعجب نیست که من شما را خسیس و مادی ، تنبل و
دیر باور.
که من ناامیدی نیست چون من می دانم که همچنین نیروهای که در حال رانندگی پشت
-- چون من می دانم شلاق مواج از فقر ، نیش از تحقیر و
مقام استادی ، 'بی احترامی دفتر و spurns.
از آنجا که من احساس می کنم که در میان جمعیت است که برای من آمده امشب ، بدون توجه به چگونه بسیاری از
ممکن است کسل کننده و بی پروا ، مهم نیست که چگونه بسیاری از ممکن است از کنجکاوی بیکار می آیند ،
و یا به منظور تمسخر -- وجود خواهد داشت برخی
یک مرد آنها درد و رنج را ساخته اند از جان گذشته ، آنها برخی از چشم انداز احتمال اشتباه
و وحشت را به توجه مبهوت و شوکه شده است.
و به او کلمات من می خواهم یک فلش ناگهانی از رعد و برق به حرکت در می آیند
تاریکی -- اعلام راه را قبل از او ، خطرات و موانع -- حل تمام
مشکلات ، و تمام مشکلات روشن!
فلس ها را از چشم او سقوط ، قید خواهد شد از اندام او پاره -- او
خواهد کبیسه با فریاد شکر کردن را آموخته ، او را گشاد گشاد راه رفتن مندرج یک مرد آزاد را در تاریخ و زمان آخرین!
انسان را از بردگی خود ساخته خود را تحویل داده!
مردی که بیشتر هرگز به دام افتاده -- که هیچ blandishments خواهد گول زدن ، آنها ندارد
تهدید خواهد بترساند که از امشب در جلو حرکت خواهد کرد ، و نه به عقب ، که
مطالعه و درک ، که بر روی کمربند بستن
شمشیر خود و جای خود را در ارتش از رفقای او و برادران.
چه کسی خواهد شد بشارت به دیگران حمل ، که من آنها را به او انجام -- بی بها
هدیه ای می پردازد که در تعقیب کیفری طیف وسیعی از جرائم ، از جمله جرائم سیاسی و مذهبی ، نور است که نه معادن و نه خود را ، اما میراث
روح انسان!
کار مردان ، کار مردان -- رفقا! چشمها را باز کنید و نگاه کنید در مورد شما!
شما تا زمانی در کار پر زحمت و حرارت است که حواس خود را dulled زندگی می کردند ، روح خود را
numbed ، اما تحقق یک بار در زندگی خود این جهان که در آن شما ساکن -- جدا کردن و ژنده پوش
آداب و رسوم و کنوانسیون های آن -- ببین آن را به عنوان آن است ، در تمام عریانی شنیع خود را!
تحقق بخشیدن به آن ، تحقق بخشیدن به آن!
تحقق بخشیدن به آن بر دشتهای منچوری امشب دو ارتش متخاصم
رو به یکدیگر -- که در حال حاضر ، در حالی که ما نشسته اینجا ، یک میلیون نفر انسان ممکن است
پرتاب در گلوی یکدیگر ، تلاش
با خشم دیوانگان به پاره یکدیگر را به تکه!
و این در قرن بیستم ، نوزده صد سال از زمان شاهزاده صلح بود
بر روی زمین متولد شده!
نوزده صد سال است که کلمات خود را به عنوان الهی موعظه ، و در اینجا دو
ارتش از مردان خارق هستند و پاره شدن هر یک از دیگر مانند حیوانات وحشی از جنگل!
فیلسوفان استدلال ، پیامبران را محکوم کرده اند ، شاعران گریه و التماس کرد -- و
هنوز هم این هیولا مخوف roams بزرگ!
ما مدارس و کالج ها ، روزنامه ها و کتاب ها ، ما آسمان را جستجو و
زمین ، وزن و جستوجو کرد و استدلال -- و تمام به تجهیز مردان برای از بین بردن
یکدیگر!
ما به آن جنگ و با تصویب آن توسط -- اما من قرار نیست با platitudes ها و کنوانسیون ها
شوند با من ، با من است -- تحقق بخشیدن به آن! اجساد مردان سوراخ شده توسط گلوله را مشاهده کنید ،
را به قطعات با ترکیدن پوسته دمیده!
شنیدن خرد از سرنیزه ، سقوط را به گوشت انسان ؛ شنیدن ناله و
shrieks از عذاب ، دیدن چهره مردان دیوانه با درد ، تبدیل به fiends توسط خشم
و نفرت!
قرار دادن دست خود را بر آن تکه گوشت -- آن است که گرم و لرزش -- فقط در حال حاضر از آن بود
بخشی از یک مرد! این خون هنوز بخار -- آن رانده شد
قلب انسان!
خداوند قادر متعال! و این می رود -- آن را نظام مند ، سازمان یافته ، پیش برنامه ریزی شده!
و ما آن را می دانید ، و خواندن از آن ، و آن را برای اعطا و مقالات ما از آن می گویند ، و
پرس متوقف -- کلیسا ما را از آن را می دانم ، و درهای آنها بسته نشده باشد --
مردم آن را ببین ، و افزایش در وحشت و انقلاب!
یا شاید منچوری است خیلی دور برای شما -- خانه برمی گردند با من و سپس ، به اینجا می آیند به
شیکاگو است.
در اینجا در این شهر به شب ده هزار زن در قلم های ناپاک بسته ، هدایت و
از فرط گرسنگی به فروش بدن خود را به زندگی می کنند. و ما آن را می دانید ، ما آن را به بذله گویی!
و این زنان هستند که در این عکس از مادران خود را ساخته شده ، آنها ممکن است خواهر خود را ،
دختران خود را ، فرزند آنها شما را در خانه امشب ، که چپ خنده چشم
خوش آمد می گوید شما در صبح -- که سرنوشت انتظار برای او ممکن است!
به شب در شیکاگو هستند ده هزار مرد بی خانمان و رنجور ، مایل به کار وجود دارد
و التماس برای یک شانس و در عین حال گرسنه ، و با fronting در ترور سرد زمستان افتضاح!
امشب در شیکاگو یک صد هزار کودک پوشیدن از خود
قدرت و انفجار جان خود را در تلاش برای کسب نان خود را!
صد مادران هزار که در بدبختی و درهم و برهمی و کثافت زندگی می کنند وجود دارد ،
مبارزه برای به دست آوردن به اندازه کافی برای تغذیه آنهایی که کمی خود را!
صد هزار نفر ، دور انداختن و درمانده وجود دارد ، در انتظار مرگ به
آنها را از رنج و عذاب خود را!
یک میلیون نفر ، مردان و زنان و کودکان ، که لعنت از سهم وجود دارد
دستمزد برده که کار پر زحمت در هر ساعت آنها می توانند ایستاده و نگاه می کنید ، فقط به اندازه کافی به آنها را نگه دارید
زنده ، که تا پایان را محکوم کرد
روز خود را به یکنواختی و خستگی ، گرسنگی و بدبختی ، گرما و سرما ، به
خاک و بیماری ، به جهل و مستی و معاون!
سپس در طی چرخش صفحه با من ، و بر طرف دیگر از تصویر زل زل نگاه کردن.
از هزار نفر وجود دارد -- ده هزار ، شاید -- که اربابان این بردگان که
خود کار پر زحمت خود.
آنها چیزی برای به دست آوردن آنچه که دریافت می کنند ، آنها حتی برای آن بپرسید -- آن
می آید به آنها از خود ، مراقبت از آنها این است که از آن دور است.
آنها در کاخ زندگی می کنند ، آنها در تجمل و رفاه و اسراف ضد شورش -- مثل هیچ واژه ها
توصیف ، به عنوان حلقه تخیل را می سازد و تلو تلو خوردن ، باعث می شود روح بیمار رشد و
مات دارد.
آنها صرف صدها هزار دلار برای یک جفت کفش ، دستمال ، بند زدن ، آنها
صرف میلیونها دلار برای اسب و اتومبیل و قایق بادبانی ، برای کاخ ها و ضیافت ها ، برای
سنگ کمی براق که به عرشه بدن آنها است.
زندگی خود یک مسابقه در میان خود را برای برتری در خود نمایی و
recklessness ، در از بین بردن از چیزهای مفید و لازم ، از هدر رفتن
کار و زندگی از اعضای خود را
موجودات ، کار پر زحمت و عذاب را از سازمان ملل ، عرق و اشک و خون
نژاد انسان!
همه آنها -- به آنها می آید ، درست مثل تمام چشمه ها را به streamlets پور ، و
streamlets وارد رودخانه ها و رودخانه ها را به اقیانوس ها -- بنابراین ، به طور خودکار و
ناگزیر ، تمام ثروت جامعه به آنها می آید.
کشاورز tills خاک ، معدنچی حفاری در زمین ، بافنده به سمت دستگاه بافندگی ،
میسون carves سنگ ، مرد باهوش اختراع ، مردی زیرک هدایت ، دانا
مطالعات انسان ، انسان الهام گرفته از آواز می خواند -- و
در نتیجه ، محصولات کار مغز و ماهیچه ، را به یکی جمع آوری شده
جریان شگفت انگیز و ریخت به دور خود!
کل جامعه را در چنگال خود ، کار تمام جهان در خود نهفته است
رحمت -- و مانند گرگ شدید آنها دریدن و نابود کردن ، مثل کرکسهای ژیان آنها ببلعند
و پارگی!
قدرت تمام بشریت به آنها تعلق دارد ، برای همیشه و فراتر از به یاد می آورند -- انجام آنچه آن را می توانید ،
تلاش آن را به عنوان خواهد شد ، انسانیت برای آنها زندگی می کند و برای آنها می میرد!
آنها کار خود را از جامعه نه تنها ، آنها را خریداری دولت و
در همه جا مورد تجاوز قرار گرفته و ربوده شدن خود قدرت استفاده می کنند تا خود را خود را در سنگر قرار دادن
امتیازات ، به حفاری گسترده تر و عمیق تر
کانال که از طریق آن جریان رودخانه از سود به آنها -- و شما ، کارگران ،
کارگران!
شما شده اند تا آن را آورده ، شما را در جانوران مانند بار با زحمت کاری را انجام دادن ، فکر کردن فقط از
روز و درد آن -- در عین حال یک مرد در میان شما چه کسی می تواند بر این باورند که چنین سیستم وجود دارد
برای همیشه لطفا برای ادامه دهد -- وجود دارد یک مرد اینجا در
امشب در این مخاطبان به طوری سخت و خوار شده که او جرات برخاستن قبل از من و
می گویند که او معتقد است که آن را برای همیشه می توانید ادامه ؛ که محصول کار
جامعه ، به معنی وجود
نژاد انسان ، همیشه به idlers ها و انگل ها تعلق دارند ، برای صرف
ارضاء از غرور و شهوت -- به صرف برای هر هر هدفی ، به در
اختیار از هر فرد خواهد شد
هر آنچه -- که به نحوی ، در جایی ، کار از بشریت نمی خواهد متعلق به
بشریت ، برای اهداف بشریت مورد استفاده قرار گیرد ، به اراده کنترل
انسانیت است؟
و اگر این است که تا کنون ، چگونه است که آن را به صورت - - چه قدرت وجود دارد که آن را
در مورد؟
آیا آن را وظیفه ی کارشناسی ارشد خود را ، آیا شما فکر می کنید -- منشور خود را از نوشتن آنها
آزادی؟
آیا آنها به شما شمشیر از رستگاری خود را تحقق بخشیم ، می شود آنها را به ارتش مارشال
و آن را منجر به نزاع؟
آیا ثروت خود را برای هدف خواهند ساخت کالج ها و کلیساها به صرف
آموزش به شما ، مقالات به هرالد پیشرفت شما را چاپ ، و سازماندهی سیاسی
احزاب برای هدایت و انجام امر مبارزه است؟
آیا می توانم شما را نمی بینم که وظیفه خود را وظیفه - - مال شما به خواب ، مال شما برای حل و فصل ، مال شما به
اجرا؟
که اگر تا کنون انجام شده است ، آن را در برابر هر مانع می شود که ثروت
و مقام استادی مخالفت می تواند -- در صورت تمسخر و فحاشی به ، نفرت و
آزار و اذیت از کتک زدن و زندان؟
که آن را با قدرت از bosoms برهنه شما می شود ، مخالف را به خشم از ظلم و ستم!
تدریس تلخ و تلخ از ابتلاء کور و بی رحم!
gropings دردناک ذهن زود باور ، stammerings ناتوان از
غیرعقلانی و بیفرهنگ صدا!
توسط گرسنگی غمگین و تنها روح ، از طریق جست و جو و تلاش و حسرت ،
اندوه و نومیدی ، عذاب و عرق خون!
این پول با گرسنگی پرداخت می شود ، دانش به سرقت رفته از خواب باشد ، توسط افکار
ابلاغ زیر سایه چوبه دار!
خواهد شد آغاز جنبش در گذشته دور ، یک چیز مبهم و unhonored
چیزی که آسان به تمسخر ، آسان به خوار شمردن از یک چیز unlovely ، پوشیدن جنبه ای از
انتقام و نفرت -- اما به شما ،
کار مرد ، دستمزد برده ، خواستار با صدای مصر ، متکبر -- با صدای
که شما نمی توانید فرار می کنند ، در هر کجا بر زمین ممکن است از شما!
با صدای تمام اشتباهات خود را ، با صدای همه خواسته خود را با صدای
وظیفه شما و آرزوی خود را -- از همه چیز در جهان است که ارزش در حالی که به شما!
صدای ضعیف و خواستار که فقر باید بس!
صدای مظلوم ، تلفظ عذاب از ظلم و ستم!
صدای قدرت ، از درد و رنج به شکل دراورده شده -- از قطعنامه ، خرد از
ضعف -- شادی و شجاعت به دنیا آمد و در ته گودال غم و اندوه و ناامیدی!
صدای کار ، نفرت و خشم ، یک غول توانا ، دروغ سجده --
کوهستانی ، عظیم ، اما کور ، محدود کننده است ، و از قدرت خود را نادان.
و اکنون یک رویا از مقاومت او را haunts ، امید مبارزه با ترس ، تا ناگهان او
stirs ، و در زیر غل و زنجیر اوردن جرقه بزند -- و هیجان شاخساره از طریق او ، به دورترین به پایان می رسد
بدن بزرگ او ، و در فلش رویا عمل می شود!
او شروع می شود ، او خود را آسانسور و گروه ها از هم پاشیده ، باری از دوش او را رول -- او
افزایش می یابد -- قوی ، غول پیکر ، او را به پای او چشمه ، او در نوزاد خود را فریاد
شادمانی از فتح و ظفر -- "
و صدای سخنران را شکست ناگهان با استرس از احساسات خود ، او ایستاده بود
با اسلحه خود را بالاتر از او را کشیده و قدرت دید او به نظر می رسید او را بلند
از زمین است.
مخاطبان به پا خود را با فریاد زدن آمد و مرد دست تکان دادند سلاح خود را ، خندیدن با صدای بلند در
شور و هیجان خود را.
و Jurgis با آنها بود ، او بود فریاد به پاره گلو او ، فریاد چرا که او
می تواند کمک آن ، به دلیل استرس احساس او بود بیش از او می تواند تحمل نیست.
این صرفا سخن مرد ، تورنت از فصاحت او.
یک صدا با intonations عجیب و غریب که زنگ زد : این حضور او بود ، این صدای او بود
از طریق اتاق های روح مانند clanging بل -- که گریبانگیر
شنونده مثل دست توانا و در مورد بدن خود ،
که او را تکان داد و او را با وحشت ناگهانی مبهوت ، با حس از چیزها نیست
زمین ، صحبت از رمز و راز پیش از این هرگز ، از حضور ترس و وحشت!
آشکار مناظر قبل از او وجود داشت ، شکستن زمین زیر او ،
upheaving ، تکان دهنده ، لرزش ، او خود را به طور ناگهانی احساس صرفا یک مرد دیگر
وجود قدرت در درون او undreamed از ،
نیروهای رقیب دیو ، شگفتی سن طولانی در مبارزه برای متولد شود ، و او
شنبه مظلوم با درد و شادی ، در حالی که یک سوزن سوزن شدن را به نوک انگشتان خود را به سرقت برده ،
و نفس او سخت و سریع است.
احکام از این مرد به Jurgis مانند توفنده تندر در روح او شدند ؛
سیل احساسات در او یافت -- تمام امید های قدیمی او و longings ، griefs قدیمی خود و
با شدت گرفتن و despairs.
که او تا به حال در تمام عمر خود را به حال احساس به نظر می رسید دوباره به او در یک بار ، و
با یکی از احساسات جدید ، سختی را توصیف کرد.
که او باید متحمل ستم چنین و وحشت از جمله بد بود
به اندازه کافی است ، اما باید او بوده است و توسط آنها خرد مورد ضرب و شتم قرار است که او باید
را مشاهده کنید ، و فراموش شده اند ، و زندگی در
صلح -- اه ، واقعا که یک چیز نمی شود را به واژه ها قرار داده بود ، چیزی که نمی توان با به عهده
انسان مخلوق ، چیزی از وحشت و جنون!
"چه" می پرسد ، پیامبر (ص) ، "قتل از آنها که کشتن بدن ، به قتل
آنها که جان آدمی؟ کشتن "
و Jurgis مردی که روح به قتل رسیده بودند ، که به امید و متوقف شده بود
مبارزه -- که با تخریب و ناامیدی ساخته شده بود و در حال حاضر ، به طور ناگهانی ،
در یک تشنج افتضاح ، این واقعیت ساده به او سیاه و زشت ساخته شده بود!
بود در حال سقوط در تمام ارکان روح او ، آسمان به نظر می رسید به تقسیم بالا
او -- او ایستاده وجود دارد ، با دست گره خود upraised ، چشمان او برافروخته ، و
وریدهای ایستاده بنفش در چهره اش ،
خروش در صدا از یک جانور وحشی ، از کوره در رفته ، نامنسجم ، قاتلی دیوانه.
و زمانی که او می تواند فریاد نه بیشتر او هنوز ایستاده بود وجود دارد ، نفس نفس زدن و زمزمه
hoarsely خود را : "با خدا! از طرف خدا! خدا! "