Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل پانزدهم : فاجعه در داخل
یکشنبه پس از ورود خانم بارتلت یک روز با شکوه بود ، مانند بسیاری از روزها
همان سال است.
در جنگل ، پاییز با نزدیک شدن ، شکستن یکنواختی سبز تابستان ، لمس کردن
پارک ها با شکوفه خاکستری از غبار ، راش ، درختان با حنایی ، بلوط ، درختان با
طلا.
در ارتفاعات ، گردان از سنبه های سیاه شاهد این تغییر ، خود
غیر قابل تغییر است.
در هر کشور توسط یک آسمان بی ابر میرسد ، و در هر دو به وجود آمد صدای جرنگ جرنگ کردن
زنگ کلیسا.
باغ از گوشه های باد می وزد به جز کتاب قرمز ، که وضع sunning ترک شد
خود را بر مسیر شن. از خانه آمد برای تلفن های موبایل نامنسجم ، به عنوان
زنان را برای عبادت آماده است.
"مردان می گویند که نمی خواهد رفت" -- "خوب ، من آنها را سرزنش نیست" -- مینی می گوید ، "باید او برود؟" --
"ارسال به او ، هیچ مزخرف" -- "آن! مری!
قلاب من پشت!"--" عزیزترین لوسیا ، ممکن است به من تجاوز بر شما را برای یک سنجاق؟ "
برای خانم بارتلت که او در تمام حوادث یک کلیسا اعلام کرده بود.
خورشید بالاتر در سفر خود ، هدایت افزایش یافت ، نه با Phaethon ، اما توسط آپولو ، صالح ،
خلل ناپذیر ، الهی است.
اشعه های آن در خانم ها هر زمان که آنها نسبت به پنجره اتاق خواب پیشرفته کاهش یافت ؛
آقای Beebe پایین در خیابان تابستان که او را بیش از یک نامه ای از خانم Catharine لبخند زد
آلن در جورج امرسون تمیز کردن خود
چکمه های پدر و در نهایت ، برای تکمیل فروشگاه از چیزهایی به یاد ماندنی ، در قرمز
کتاب که قبلا ذکر شد. این حرکت از سوی بانوان ، آقای حرکت Beebe ، جورج
حرکت می کند ، و جنبش ممکن است سایه بوجود امدن.
اما این کتاب نهفته است بیحرکت است ، به همه صبح روز توسط خورشید caressed و
افزایش پوشش می دهد خود را کمی ، به عنوان اینکه در قدردانی از نوازش.
در حال حاضر لوسی مراحل از پنجره اتاق رسم.
لباس جدید cerise او تا به شکست بوده است ، می سازد و او را نگاه زرق و برق دار و شبکه گسترده است.
در گلو او یک سنجاق سینه گارنت ، در انگشت او حلقه مجموعه ای با یاقوت --
حلقه نامزدی خرید. چشم او به دشت خم شده است.
او frowns کمی -- نه در خشم ، اما به عنوان frowns فرزند شجاع زمانی که او در تلاش است تا نیست
گریه می کنند.
که در تمام گستره هیچ چشم انسان نگاه او ، و او ممکن است اخم unrebuked و
اندازه گیری فاصله که هنوز میان آپولو و در غرب تپه های زنده ماندن.
"لوسی!
لوسی! آن کتاب چه خبر؟
چه کسی است که کتاب از قفسه و خروج از آن ، در مورد به از بین بردن؟ "
"این تنها کتاب کتابخانه که سیسیل عزیز شده است."
"اما آن را انتخاب کنید ، و نه معطل ماندن وجود دارد مانند یک فلامینگو است."
لوسی کتاب را برداشت و نگاه در عنوان listlessly ، زیر ایوان سرپوشیده است.
او دیگر خواندن رمان خود ، وقف تمام اوقات فراغت خود را به ادبیات جامد در
امید از ابتلا به سیسیل تا.
این بسیار ناراحت کننده بود کمی او می دانستند ، و حتی هنگامی که او در فکر او می دانستند یک چیز ،
مانند نقاشان ایتالیایی ، او متوجه شد او آن را فراموش کرده بودم.
فقط امروز صبح او Francia فرانچسکو با پیرو دلا اشتباه گرفته بود
فرانسیسکا ، سیسیل و گفته بود : "چه! شما ایتالیا خود را فراموش نمی کند در حال حاضر؟ "
و این اضطراب بیش از حد به چشم او قرض داده بود زمانی که او ادای احترام کردند مشاهده عزیز و گرامی
باغ در پیش صحنی ، و بالاتر از آنها ، به ندرت قابل تصور در جاهای دیگر ، عزیز
خورشید.
"لوسی -- شش پنسی برای مینی و شیلینگ برای خودتان داشته باشند"
او را به مادرش ، که به سرعت مشغول به کار بود خودش را از روز جمعه عجله
دست پاچه کردن.
"اتمام حجت مجموعه ویژه -- من را فراموش کرده ام چه برای.
من گدایی ، هیچ clinking مبتذل در صفحه با halfpennies ؛ که مینی
خوب شش پنسی روشن است.
کودک کجاست؟ مینی!
این کتاب همه تاب خورده است. (بخشنده ، ساده شما نگاه کنید!)
اطلس به فشار قرار دادن آن را تحت.
! مینی "" اوه ، خانم Honeychurch -- "از بالا
مناطق. "مینی ، اواخر انجام نمی شود.
در اینجا می آید اسب "-- همیشه اسب ، کالسکه هرگز.
"کجا شارلوت؟ اجرای بالا و عجله او را.
او چرا اینقدر طولانی است؟
او هیچ ربطی به. او هرگز هیچ چیز به جز بلوز به ارمغان می آورد.
پور شارلوت -- چگونه من بلوز بیزار بودن! مینی! "
الحاد است عفونی -- عفونی بیشتری نسبت به دیفتری یا تقوا -- و پیشوا
خواهرزاده را به کلیسا اعتراض گرفته شده است. طبق معمول ، او نمی بینم.
چرا باید در مقابل نور خورشید او نه با مرد جوان نشسته؟
مردان جوان ، که اکنون ظاهر شده بود ، او را با کلمات لئیم تمسخر.
خانم Honeychurch دفاع ارتدکسی ، و در میان سردرگمی خانم بارتلت ،
لباس پوشیدن و در ارتفاع بسیار از مد ، آمد قدم زدن از پله ها.
"عزیز ماریان ، من بسیار متاسفم ، اما من هیچ تغییری کوچک -- چیزی جز فرمانروایان و
تاج نیمی. می تواند هر یک به من بدهید -- "
"بله ، به راحتی.
پرش شوید. بخشنده من ، چقدر هوشمند به شما نگاه کنید!
چه دوست داشتنی رهبانیت! ما را به شرم. "
"اگر من بهترین من ژنده پوش و ژنده می پوشند نه در حال حاضر ، زمانی که باید آنها را بپوشند؟ گفت :" دوشیزه
بارتلت reproachfully. او را به ویکتوریا کردم و قرار داده شده
خودش را با پشت خود را به اسب.
غرش لازم رخ داد ، و سپس آنها را راندند.
خداحافظی! خوب باشد! "خواستار خارج سیسیل.
لوسی بیت لب او را ، و برای تن بود sneering.
در موضوع "کلیسا و غیره" آنها بودند و نه نامطلوب
گفتگو.
او گفت که مردم باید خودشان تعمیرات اساسی ، و او نمی خواست
تعمیرات اساسی خودش ، او نمی دانست که آن انجام شد.
صادق ارتدکسی سیسیل احترام است ، اما او همیشه فرض است که صداقت در نتیجه
یک بحران معنوی ، او می تواند از آن به عنوان birthright طبیعی تصور نیست ، که ممکن است رشد
آسمان مانند گل.
که او در مورد این مطلب گفت : او را pained ، هر چند او exuded تحمل از هر
منافذ ، به نحوی Emersons متفاوت بودند. او Emersons را بعد از کلیسا دیدم.
یک خط از واگن به پایین جاده وجود دارد ، و وسیله نقلیه Honeychurch اتفاق افتاد
باید در مقابل Cissie ویلا.
برای صرفه جویی در وقت ، آنها بیش از سبز به آن می رفتند ، و سیگار کشیدن پدر و پسر را در بر داشت
باغ. مادرش گفت : ":" معرفی کنم.
مگر در مواردی که مرد جوان به این که او به من در حال حاضر می داند. "
او احتمالا ، اما لوسی دریاچه مقدس را نادیده گرفته و معرفی آنها به طور رسمی.
قدیمی آقای امرسون او را با گرمی بسیار ادعا کرد ، و گفت که خوشحال بود که او
قرار بود به ازدواج است.
او گفت : بله ، او خیلی خوشحال بود ، و پس از آن ، به عنوان دوشیزه بارتلت و مینی طولانی
پشت با آقای Beebe ، او تبدیل گفتگو به موضوع اخلال در کمتر
و از او پرسید که چگونه او را دوست خانه جدید خود را.
"بسیار" او جواب داده باشد ، اما توجه داشته باشید از جرم در صدای او وجود دارد و او تا به حال هرگز
شناخته شده ، او را به قبل از جرم است.
وی افزود : "برای ما ، هر چند ، که Alans دوشیزه آینده ، و اینکه ما تبدیل
آنها را از. زنان ذهن چنین چیزی.
من بسیار در مورد آن ناراحت شده است. "
خانم Honeychurch گفت : "من باور دارم که برخی از سوء تفاهم وجود دارد ،"
uneasily.
صاحبخانه ما گفته شد که ما باید یک نوع متفاوت از فرد ، گفت : "جورج ، که
به نظر می رسید دفع گردد تا اجرای ماده بیشتر است.
"او فکر کرد که ما باید هنری باشد.
او نا امید کرد. "" و من تعجب می کنم که آیا ما باید به نوشتن
Alans دوشیزه و ارائه آن را رها کردن. شما چه فکر میکنید؟ "
او متوسل به لوسی.
لوسی به آرامی گفت : "اوه ، توقف در حال حاضر شما آمده اند ،".
او باید اجتناب از محکوم سیسیل.
برای آن در سیسیل بود که قسمت کوچک تبدیل شده است ، هر چند نام او هرگز
ذکر شده است. "بنابراین جورج می گوید.
او می گوید که Alans دوشیزه باید به دیوار.
عین حال آن چه تا نامهربان به نظر می رسد. "
"تنها مقدار مشخصی از مهربانی در جهان وجود دارد ، گفت :« جورج ، تماشای
فلاش نور خورشید بر روی پانل از واگن در حال عبور.
"بله! بانگ زد :" خانم Honeychurch.
"این دقیقا همان چیزی است من می گویم. چرا این همه twiddling و twaddling بیش از
دو Alans خانم؟ "
"یک مقدار مشخصی از مهربانی وجود دارد ، فقط به عنوان یک مقدار مشخصی از وجود دارد
نور ، "او در تن اندازه گیری شده در ایران ادامه یافت.
"ما بر چیزی سایه کاربر به سایر نظرسنجی هر جا که ما ایستاده ، و آن است که هیچ حرکت خوبی از محل
به محل برای ذخیره کردن کارها ، چون سایه همیشه شرح زیر است.
مکانی که در آن شما آسیب می رسانند را انتخاب کنید -- بله ، انتخاب مکانی که در آن شما را انجام خواهد داد بسیار
آسیب زیاد است ، و در آن برای همه به شما ارزش ، رو به آفتاب ایستاده. "
"اوه ، آقای امرسون ، من می بینم شما باهوش!"
"EH --" "من می بینم شما قصد زرنگ باشد.
من امیدوارم که شما به رفتار مانند آن به فقیر فردی است. "
چشم جرج خندید ، و لوسی مشکوک است که او و مادرش را در نه
خوب است. : : "نه ، من نمی" او گفت.
"او که راه را برای من رفتار.
این فلسفه او است. فقط زندگی او شروع می شود با آن ، و من
توجه داشته باشید بازجویی برای اولین بار سعی کردم. "" به نظر شما چه معنی؟
نه ، ذهن هرگز آنچه را شما معنی.
را توضیح دهد. او در انتظار به دیدن شما در این
بعد از ظهر. آیا شما بازی تنیس؟
آیا شما ذهن تنیس در روز یکشنبه --؟ "
"جورج تنیس ذهن در روز یکشنبه! جورج ، پس از تحصیلات خود را ، متمایز
بین یکشنبه -- "بسیار خوب ، جورج کند تنیس ذهن نه بر
تر انجام I. که حل و فصل است.
آقای امرسون ، اگر شما می تواند با پسر شما می آیند ما باید بسیار خوشحال است. "
او از او تشکر شده است ، اما راه رفتن صدا ، نسبتا دور ، او می تواند تنها پاتر در این
روز است. او به جورج تبدیل : "و سپس او می خواهد به
خانه اش را داد تا به Alans خانم. "
"من می دانم ، گفت :« جورج ، قرار داده و دستش را دور گردن پدرش.
مهربانی که آقای Beebe و لوسی همیشه در او وجود دارد شناخته شده بود بیرون آمد
ناگهان ، مانند نور خورشید را لمس می ¬ کنید روی می ¬ دهد قریب به اتفاق چشم انداز -- لمس خورشید صبح؟
به یاد او که در تمام perversities خود او هرگز در برابر محبت صحبت.
خانم بارتلت نزدیک است. "شما می دانیم که پسر عموی ما ، خانم بارتلت ، گفت :"
خانم Honeychurch خوش.
"شما او را با دخترم در فلورانس ملاقات کردند." "بله ، در واقع!" گفت : پیر مرد و ساخته شده
اگر او خواهد آمد از باغ برای دیدار با بانوی.
خانم بارتلت بی درنگ به ویکتوریا.
بنابراین تثبیت شده ، او ساطع تعظیم رسمی.
این Bertolini بازنشستگی مجددا ، میز ناهار خوری با جوش از آب
و شراب. این نبرد قدیمی اتاق با
.
جورج به تعظیم پاسخ نمی دهند. مانند هر پسر بچه ، او سردرپیش و شرمنده شد ؛
او می دانست که همراه دختران جوان رفتن به یاد. وی گفت : "من -- I'll به تنیس می آیند اگر من
می توانید مدیریت آن ، "و به خانه می رفتند.
شاید هر چیزی که او را خوشحال لوسی ، اما awkwardness او رفتم و دیدم
مستقیما به قلب او ، مرد بودند خدایان بعد از همه ، اما به عنوان انسان و به عنوان دست و پا چلفتی به عنوان
دختران و حتی مردان ممکن است از خواسته های غیر قابل توضیح رنج می برند ، و نیاز به کمک.
تا یکی از تربیت او ، و از مقصد خود ، ضعف مردان
حقیقت ناآشنا باشند ، اما او آن را در فلورانس گمان کرده بود ، هنگامی که جرج انداخت او
عکس ها را به رودخانه آرنو.
"جورج ، نمی رویم ،" گریه پدرش ، که فکر آن را درمان بزرگ برای مردم اگر خود را
پسر را به آنها صحبت کنید.
"جورج در چنین ارواح خوب بوده است امروز ، و من مطمئن هستم او را با آینده پایان
تا این بعد از ظهر است. "لوسی لحظه چشم پسر عموی او.
چیزی در درخواست تجدید نظر لال خود او بی پروا.
"بله ،" او گفت : بالا بردن صدای او : "من امیدوارم که او خواهد کرد."
سپس او را به کالسکه رفت و زمزمه ، "پیر مرد گفته شده است من آن را می دانستند
همه حق بود. "خانم Honeychurch او را دنبال کردند ، و آنها
سوار به دور است.
رضایت ¬ بخش که آقای امرسون از فراراز زندگی دشوار فلورانس نشده است گفت : هنوز لوسی
ارواح باید افتاده که اگر او ramparts آسمان اندیش بود.
رضایت ¬ بخش ، اما مطمئنا او آن را با شادی نامتناسب استقبال.
تمام راه خانه hoofs اسب لحن به او خواند : «او گفته است ، او نمی
گفته می شود. "
مغز وی گسترش ملودی : "او به پدرش گفت : -- آنها به او می گوید تمام
چیزها می شود. بهره برداری نمی کنند.
او به من خنده وقتی که من تا به حال رفته است. "
او دستش را بلند خود را به گونه او. "او من را دوست ندارند.
شماره وحشتناک اگر او! اما او گفته نشده است.
او نمی خواهد بگویید. "
او مدت زمان طولانی تر به فریاد کلمات : «این حق همه است.
اتمام حجت راز برای همیشه بین ما دو. سیسیل هرگز بشنود. "
او حتی خوشحالم که خانم بارتلت رازداری وعده او ، که تاریکی آخرین ساخته شده بود
شب در فلورانس ، زمانی که بسته بندی در اتاق او زانو زد بود.
راز بزرگ یا کوچک ، و محتاطانه است.
تنها سه نفر انگلیسی از آن در جهان می دانستند.
بنابراین او تفسیر شادی او. او سیسیل با درخشندگی غیرعادی استقبال ،
چرا که او احساس امن
او را کمک کرد از کالسکه ، او گفت :
"Emersons شده اند خوب است. جورج امرسون بهبود یافته است فوق العاده است. "
"چگونه proteges من؟" سیسیل ، که هیچ علاقه ای واقعی در آنها را در زمان خواسته است ، و مدت ها بود
از آن زمان فراموش قطعنامه خود را به آنها را به گوشه باد می وزد برای آموزشی
اهداف.
"Proteges!" او با برخی از گرمی بانگ زد. برای ارتباط تنها که سیسیل
تصور فئودالی بود : که از محافظ و حفاظت است.
او تا به حال هیچ گوشه ای از رفاقت و پس از آن روح دختر yearned.
"شما باید برای خودتان را ببینید که چگونه proteges خود را.
جورج امرسون در حال آمدن است تا این بعد از ظهر است.
او یک مرد جالب ترین صحبت است. فقط don't -- "او نزدیک گفت :" آیا نمی
محافظت از او را. "
اما زنگ زنگ برای ناهار بود ، و همانطور که اغلب اتفاق افتاده است ، سیسیل هیچ بزرگ پرداخت شده بود
به سخنان خود توجه. افسون ، نه استدلال ، به لبه تیز شمشیر او بود.
ناهار یک وعده غذایی شاد بود.
به طور کلی لوسی در وعده های غذایی افسرده شده بود. برخی از یکی از ساکت -- چه سیسیل یا
خانم بارتلت و یا قابل رویت به چشم فانی بودن -- بودن که به او زمزمه
روح : "مهم نیست که گذشته ، این طرب.
در ماه ژانویه شما باید به لندن برود تا سرگرم نوه از جشن گرفته
مردان است. "اما به او احساس او دریافت کرده بود
را تضمین کند.
مادر او همیشه در آنجا نشسته ، برادر او در اینجا.
خورشید ، هر چند که کمی از زمان صبح نقل مکان کرده بود ، خواهد بود هرگز پنهان در پشت
تپه های غربی است.
بعد از ناهار آنها خواست او را به بازی.
او Armide Gluck را دیده بود که در آن سال ، و از حافظه موسیقی بازی
مسحور باغ -- موسیقی که رویکردهای Renaud ، در زیر نور ابدی
سپیده دم ، موسیقی که دستاوردهای هرگز ، هرگز
wanes ، اما امواج برای همیشه مانند دریاهای بی جزر ومد از کشور پریان.
موسیقی برای پیانو نیست ، و مخاطب او شروع به ناآرام ، و سیسیل ،
به اشتراک گذاری نارضایتی ، به نام : "حالا ما دیگر باغ بازی -- یکی در
Parsifal. "
او ساز بسته است. "نه چندان وظیفه شناس ، گفت :" مادر
صدا. از ترس که او سیسیل جرم کرده بود ، او
تبدیل به سرعت گرد.
جورج بود. او بدون وقفه او رخنه کرد.
"اوه ، من تا به حال هیچ ایده" او گفت ، بسیار قرمز ؛ و سپس ، بدون یک کلمه از
تبریک ، او بازگشایی پیانو.
سیسیل باید Parsifal ، و هر چیز دیگری که او را دوست داشته باشد.
نوازنده ما ذهن او تغییر کرده است ، گفت : "خانم بارتلت ، شاید دلالت ، او را
بازی موسیقی به آقای امرسون.
لوسی دانستم چه باید بکنید و نه حتی آنچه او می خواست به انجام.
او با بازی میله های چند آهنگ Maidens گل بسیار بد و پس از آن او
متوقف شده است.
تنیس رای من ، گفت : "فردی ، بیزارند شده در سرگرمی پاره پاره.
"بله ، من هم همین طور" یک بار دیگر او بسته پیانو مایه تاسف است.
"من رای شما چهار مردان."
سیسیل گفت : "همه حق است." "برای من نیست ، از شما سپاسگزارم".
"من مجموعه ای را خراب نکند."
او هرگز متوجه است که ممکن است یک عمل محبت در یک بازیکن بد را تشکیل می دهند
چهارم را داشت. "اوه ، همراه سیسیل آمده.
من بد ، فاسد فلوید ، و بنابراین من به جرات گفت در امرسون. "
جورج او را تصحیح : "من بد نیست." یکی بینی فرد در این نگاه کردن.
"پس از آن قطعا من نمی خواهد بازی ، گفت :" سیسیل ، در حالی که خانم بارتلت ، تحت تاثیر
که او snubbing جورج ، افزود : "من با شما موافقم ، آقای Vyse.
شما تا به حال خیلی بهتر بازی.
خیلی بهتر نیست. "مینی ، عجله در جایی که سیسیل می ترسید به
آج ، اعلام کرد که او را بازی. "من باید هر توپ به هر حال هنوز ، پس چه
آن مهم است؟ "
اما یکشنبه مداخله و به شدت بر این پیشنهاد با مهربانی مهر.
"سپس آن را داشته باشد لوسی ،" خانم Honeychurch گفت : "شما باید سقوط در لوسی.
هیچ راه دیگری خارج از آن وجود دارد.
لوسی ، رفتن و تغییر لباس اسموکینگ خود را. "سبت لوسی به طور کلی از این بود
ماهیت دوزیست.
او آن را بدون ریاکاری در صبح نگه داشته ، و آن را بدون اکراه شکست در
بعد از ظهر.
همانطور که او تغییر رهبانیت او ، او تعجب که آیا سیسیل sneering در او بود ، واقعا
او باید به خود و تعمیرات اساسی حل و فصل همه چیز را تا قبل از او ازدواج کرد.
آقای فلوید شریک زندگی خود را بود.
او دوست موسیقی ، اما تا چه حد بهتر تنیس به نظر می رسید.
چقدر بهتر به اجرا در مورد در لباس راحت تر از نشستن در پیانو و احساس
با تنگ محکم کردن زیر بازوها.
یکبار دیگر موسیقی به نظر می رسد او را استخدام یک کودک است.
جورج خدمت کرده است ، و او را با اضطراب خود را به نفع خود شگفت زده کرد.
به یاد او که او چگونه در میان مقبره آهی کشید در سانتا کروچه به دلیل چیز
نمی مناسب ، چگونه پس از مرگ که ایتالیایی مبهم او تا به حال خم شدن بیش از
دیواره توسط آرنو و به او گفت : "من
باید می خواهم برای زندگی ، من به شما بگویم "، او می خواست برای زندگی در حال حاضر ، به پیروزی در تنیس ، ایستادن در
او در مقابل نور خورشید ارزش بود -- خورشید که به کاهش و درخشان در او شروع شده بود
چشم و او برنده.
آه ، چگونه زیبا دشت نگاه! تپه فوق درخشندگی آن ایستادگی کردند ، به عنوان
Fiesole می ایستد بالای دشت اهل توسکانی ، و فراز جنوب ، اگر یکی از انتخاب ،
کوهستان از Carrara.
او ممکن است فراموش ایتالیا او ، اما او متوجه چیزهای بیشتری در انگلستان او را.
یک نفر می تواند یک بازی جدید را با نظر بازی کنید و سعی کنید برای پیدا کردن در چین های بی حد و حصر خود را
برخی از شهر یا روستا که برای فلورانس انجام.
آه ، چگونه زیبا دشت نگاه!
اما در حال حاضر سیسیل به او ادعا کرد. او chanced در خلق و خوی انتقادی شفاف می شود ،
و نه همدردی با تجلیل.
او به جای مزاحمت از طریق تنیس شده بود ، برای رمان که او بود
خواندن بود آنقدر بد است که او به آن را بخوانید با صدای بلند به دیگران موظف بود.
او قدم زدن به دور از حوزه دادگاه و تماس بگیرید : "من می گویند ، گوش دادن به این ،
لوسی. سه قسمت تقسیم مصدر است. "
"وحشتناک! گفت :" لوسی ، و سکته مغزی خود را را از دست رفته است.
هنگامی که آنها خود را به پایان رسانده ، او هنوز هم در خواندن رفت و برخی از قتل وجود دارد
صحنه ، و واقعا هر یک باید به آن گوش دهید.
فردی و آقای فلوید برای یک توپ از دست رفته در laurels شکار موظف شدند ، اما
دو نفر دیگر در acquiesced. "صحنه در فلورانس گذاشته شده است."
"چه لذت بخش است ، سیسیل.
دفعات بازدید : دور. بیا ، آقای امرسون ، نشستن بعد از همه شما
انرژی هستند. "
او "بخشوده" جورج ، او آن را قرار داده ، و او یک نقطه از دلپذیر برای
او را. او بیش از خالص شروع به پریدن کرد و پایین در او نشسته
پا خواسته است : "شما -- و آیا شما خسته؟"
"البته من نه!" "آیا شما ذهن که مورد ضرب و شتم قرار؟"
او که قرار بود برای پاسخ به : "نه ،" هنگامی که به او زده که او ذهن است ، بنابراین او
جواب داد : "بله."
خوش ، وی افزود : "من نمی بینم که شما یک بازیکن پر زرق و برق ، هر چند.
نور در پشت سر شما ، و آن را در چشمان من بود. "
"به من گفت هرگز من بود."
"چرا ، شما به هیچ وجه!" "شما در جلسات حاضر نیست."
"شما گفت : -- اوه ، نمی رویم نه در جهت صحت و دقت در این خانه است.
همه ما ، مبالغه و ما با افرادی که نمی بسیار عصبانی است. "
"صحنه در فلورانس گذاشته شده است ،" تکرار سیسیل ، با توجه داشته باشید به سمت بالا.
لوسی خودش recollected.
"غروب آفتاب". Leonora سرعت -- '"
لوسی قطع کرد. "Leonora؟
آیا Leonora زنی که قهرمان داستان است؟
چه کسی کتاب؟ "" جوزف امری شوخی.
'غروب آفتاب. Leonora سرعت در سراسر مربع.
دعا کنید مقدسان او ممکن است وارد دیر.
غروب -- غروب ایتالیا. زیر ایوان سرپوشیده Orcagna -- دو ایوان سرپوشیده
Lanzi ، که ما گاهی اوقات آن را هم اکنون تماس بگیرید -- '"
لوسی پشت سر هم به خنده. "جوزف شوخی امری در واقع!
چرا از آن را از دست سخاوتمند! این رمان اسراف را از دست دادهاید و او
انتشار آن را تحت نام کسی دیگری است. "
"که ممکن است خانم اسراف باشد؟" "اوه ، فرد بسیار ناراحت کننده -- MR. امرسون ، شما
به یاد داشته باشید خانم اسراف؟ "هیجان زده شده توسط بعد از ظهر دلپذیر او ، او
کف دست هایش.
جورج نگاه کردن. "البته من.
من او را دیدم روز من در خیابان تابستان وارد است.
او که به من گفت که شما اینجا زندگی می کردند شد. "
"شما راضی نیست؟"
او به معنای "برای دیدن خانم اسراف" ، اما زمانی که او خم شد بدون پاسخ ، آن را به چمن
زده او را که او می تواند به معنای چیز دیگری است.
او به تماشا سر خود را ، که تقریبا استراحت بود در برابر زانو او ، و او فکر
که گوش بودند قرمزی. "جای تعجب نیست که رمان بد را ،" او اضافه شده است.
"من هم دوست داشتم هرگز فراموش اسراف است.
اما گمان می کنم باید آن را به عنوان یکی از دیدار او را بخوانند. "
سیسیل ، که در بی توجهی او را اذیت شده بود ، و بادی گفت : "همه کتابها مدرن بد هستند ،
دلخوری خود را در ادبیات.
"هر کس برای پول می نویسد در این روز است." "اوه ، سیسیل --"
"است. من جوزف شوخی امری بر شما تحمیل
خرد است. "
سیسیل ، این بعد از ظهر چنین چهچه گنجشک به نظر می رسید.
نشیب و فراز زندگی را در صدای او قابل توجه بودند ، اما آنها او را تاثیر نمی گذارد.
او در میان ملودی و جنبش ساکن بود ، و اعصاب خود را حاضر به پاسخ به
صدای جرنگ جرنگ او. ترک او را به اذیت ، او در gazed
های سر سیاه دوباره.
او به سکته مغزی آن ، اما او خودش به سکته مغزی آن دیدم که مایل ؛ احساس
کنجکاو. "چگونه می توانم این دیدگاه ما ، آقای دوست دارید
امرسون؟ "
"من تفاوت چندانی در دیدگاه متوجه نمی شود." "چه شما چیست؟"
"از آنجا که آنها همه به طور یکسان. چرا که تمام این مسائل در آنها
از راه دور و هوا. "
"H'm! گفت :" سیسیل ، نامشخص است که آیا این گفته بود قابل توجه است یا نه.
"پدر من" -- او او نگاه (و او کمی برافروخته شده بود) -- "می گوید که
تنها یک ایده آل مشاهده انجمن -- نظر آسمان صاف بالای سر ما ، و همه این
نمایش بر روی زمین هستند ، اما bungled کپی از آن. "
، گفت : «من انتظار دارم پدر شما شده است خواندن دانته" سیسیل ، انگشت رمان ،
که به تنهایی اجازه او به رهبری گفتگو.
او به ما گفت یک روز دیگر است که نمایش واقعا جمعیت -- جمعیت از درختان و خانه ها
و تپه -- و ملزم شبیه یکدیگر است ، مانند جمعیت انسانی -- و این که
قدرت آنها بر ما گاهی مافوق طبیعی است ، به همین دلیل است. "
لب لوسی تقسیم می شود. "برای یک جمعیت بیش از افرادی که
آن را.
چیزی می شود به آن اضافه شده -- هیچ کس می داند که چگونه -- فقط به عنوان چیزی اضافه کردم تا به
آن تپه. "او با راکت خود با اشاره به جنوب
"چه ایده پر زرق و برق!" او زمزمه. "من باید لذت بردن از شنیدن بحث پدر خود را
دوباره. من متاسفم که او را به خوبی نیست. "
"نه ، او به خوبی نیست."
حساب پوچ یک دیدگاه در این کتاب وجود دارد ، گفت : "سیسیل.
کسانی که فراموش نمایش و کسانی که به یاد داشته باشید -- که مردان به دو دسته قرار می گیرند
آنها ، حتی در اتاق های کوچک است. "
"آقای امرسون ، شما برادران و یا خواهران؟ "
"هیچ کدام. چرا؟ "
"شما سخن میگفت' ما. '"
گفت : "مادر من ، من به معنی." سیسیل رمان با انفجار بسته است.
"اوه ، سیسیل -- چگونه شما ساخته شده من پرش" "من به جوزف شوخی امری بر شما تحمیل
دیگر است. "
"من فقط می تواند ما را به یاد داشته باشید هر سه رفتن به داخل کشور برای روز و دیدن عنوان
تا آنجا که Hindhead. این اولین چیزی است که من به یاد داشته باشید این است. "
سیسیل بلند مرد بد تربیت شده بود -- او روی نشان کت های خود را قرار دهید نه بعد از تنیس -- او
نمی بود. او قدم دور اگر لوسی نداشته
متوقف شد او را.
"سیسیل ، آیا خواندن چیز در مورد نظر است." "در حالی که آقای امرسون است که در اینجا برای سرگرمی
تماس با ما "" --. دور.
من فکر می کنم هیچ چیز را funnier از شنیدن چیزهای احمقانه خواندن از صدای بلند.
اگر آقای امرسون ما احمق فکر می کند ، او می تواند برود. "
این سیسیل به عنوان ظریف رخ داد ، و او را خوشحال.
بازدید کننده خود را در موقعیت ایرادگیر قرار داده است.
تا حدودی mollified ، او نشستم دوباره.
"آقای امرسون ، بروید و پیدا کردن توپ تنیس می باشد. "او این کتاب را باز.
سیسیل باید خواندن خود و هر چیز دیگری که او را دوست داشته باشد.
اما توجه خود را به مادر جورج سرگردان ، که -- با توجه به آقای مشتاق -- بود
در نزد خدا با توجه به پسرش به قتل شده -- تا کنون به عنوان Hindhead دیده بود.
"من واقعا به رفتن؟ پرسید :" جورج.
"نه ، البته نه واقعا ،" او جواب داد. "فصل دوم ، گفت :" سیسیل ، خمیازه کشیدن است.
"فصل دوم ، اگر از آن است که شما را آزار نمی شود."
فصل دو ، وجود داشت و او در حکم باز کردن آن نگاه شده است.
او فکر او دیوانه رفته بود. "-- من کتاب دست."
او شنیده صدای او گفت : "این است که ارزش خواندن را -- آن را بیش از حد احمقانه به خواندن -- من هرگز
شاهد زباله از جمله -- آن نبایستی اجازه داده شود که باید چاپ شود.
او کتاب را از او صورت گرفت.
"' Leonora ، "او خوانده ،" شنبه گرفتار غم و تنهایی.
پیش از او ذخیره کردن شامپاین غنی از توسکانی ، با بسیاری از خندان خال خال
دهکده.
فصل بهار بود. "اسراف دوشیزه می دانست ، به نحوی ، و به حال چاپ شده
گذشته در نثر draggled ، سیسیل به خواندن و برای جورج را بشنوند.
"مه طلایی ،' "خواند.
او : "' خاموش برج از فلورانس آفار ، در حالی که بانکی که او شنبه شد
سنگ فرش شده با بنفشه. همه آنتونیو unobserved پشت او را به سرقت برده
مبادا سیسیل باید صورت خود را ببینید او به جورج تبدیل شده و چهره اش را دیدم.
خواند : "از لبان او آمد اعتراض دارای اطناب مانند دوستداران رسمی وجود ندارد
استفاده کنید.
بدون فصاحت او بود ، و نه او را از فقدان آن رنج می برند.
او به سادگی او را در آغوش مردانه اش enfolded. "
"این است که گذشت من می خواستم نیست ،" او به آنها ، "دیگری است که بسیار وجود دارد
funnier ، بیشتر در مورد "او بیش از برگها تبدیل شده است.
"ما باید به در به چای گفت :" لوسی ، که صدای باقی مانده ثابت است.
او راه اندازی شده باغ به رهبری ، سیسیل پس از او ، جورج تاریخ و زمان آخرین.
او فکر یک فاجعه بود برطرف شده است.
اما زمانی که آنها وارد درختچه زار آمد.
این کتاب ، که اگر آن را تا به حال فساد به اندازه کافی کار نکرده ، فراموش شده بود ، و سیسیل باید
و برای آن را ، و جورج ، که عاشق شور و حرارت ، باید علیه او در اشتباه
راه باریک است.
"--" او gasped ، و برای بار دوم ، او را بوسید.
همانطور که اگر نه بیشتر ممکن بود ، او تضعیف پشت سیسیل او را دوباره به آنها رسید
چمن بالایی به تنهایی.