Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل 21. DR. خاطرات سوارد "
3 اکتبر.-- من را با دقت تمام است که اتفاق افتاده است ، و همچنین من می توانم
به یاد داشته باشید ، از آخرین ورود. جزئیات نشده است که من می توانم به یاد باید
فراموش شده است.
در تمام آرامش من باید ادامه دهید. وقتی که من به اتاق Renfield آمد من او را در بر داشت
دروغ گفتن روی زمین در سمت چپ خود را در یک استخر پر زرق و برق خون.
وقتی که من رفتم به او حرکت می کند ، شد آشکار به محض این که او برخی از وحشتناک دریافت کرده بود
جراحات است.
به نظر می رسید هیچ یک از وحدت مقصود را بین بخش هایی از بدن که نشانه وجود دارد
حتی سلامت عقل بی حال.
به عنوان چهره در معرض بود من می توانم ببینم که آن را به طرز وحشیانه ای کبود شده بود ، به عنوان اینکه آن را به حال شده است
مورد ضرب و شتم علیه طبقه. در واقع آن را از زخم صورت بود که
استخر خون نشات گرفته است.
همراه که دو زانو در کنار بدن بود به من گفت که ما او را تحویل داده ، "من
فکر می کنم ، سر ، پشت خود را شکسته است. ببینید ، هر دو بازوی راست و پای او و
سمت تمام چهره اش را فلج کرد. "
چگونه چنین چیزی می توانست رخ داده متعجب و متحیر همراه فراتر از اندازه است.
او به نظر می رسید که کاملا سر در گم و ابرو خود را در جمع آوری شد و او گفت : "من نمی تواند
دو چیز را درک کرده.
او می تواند چهره اش را مانند آن ضرب و شتم توسط سر خود را روی زمین علامت بزنید.
من تو را دیدم یک زن جوان آن را به یک بار در پناهندگی Eversfield قبل از هر کسی می تواند وضع
دست در او.
و گمان می کنم او ممکن است که گردن او را با افتادن از تخت شکسته ، اگر او در
پیچ خوردگی بی دست و پا. اما برای زندگی از من ، من نمی توانم تصور کنید که چگونه
دو چیز رخ داده است.
اگر به پشت او شروع شد ، او می تواند سر خود را شکست دهید ، و اگر چهره اش بود که قبل از
از سقوط از تخت ، نشانه های آن وجود نخواهد داشت. "
من به او گفت : "برو به دکتر ون Helsing ، و از آنها بخواهید او را با مهربانی به اینجا می آیند در یک بار.
من او را می خواهید بدون تاخیر یک لحظه. "
مرد دوید و در عرض چند دقیقه استاد ، خود را در لباس شب پانسمان و
دمپایی ، ظاهر شد.
هنگامی که او را دیدم Renfield بر روی زمین ، او کاملا به او نگاه کرد یک لحظه ، و پس از آن
تبدیل به من.
من فکر می کنم او فکر من در چشمان من را به رسمیت بشناسد ، به او گفت : خیلی بی سر و صدا ، آشکارا
برای گوش همراه ، "آه ، یک حادثه غم انگیز!
او تماشای بسیار مراقب باشید و توجه زیادی نیاز دارند.
من باید با شما خودم باقی بماند ، اما من برای اولین بار باید خودم لباس میپوشم.
اگر شما باقی خواهد ماند من باید در عرض چند دقیقه شما ملحق شوند. "
بیمار در حال حاضر stertorously تنفس بود و آسان بود که او متحمل شده بود
برخی از آسیب وحشتناک.
ون Helsing بازگشت با چابکی فوق العاده ای شده ، یاطاقان با او مورد جراحی است.
او آشکارا شده بود تفکر و ذهن او ساخته شده بود تا برای تقریبا قبل از او نگاه
در بیمار ، او به من زمزمه ی "ارسال همراه دور.
ما به تنهایی باید با او هنگامی که او آگاه می شود ، بعد از عمل است. "
من گفتم : "من فکر می کنم که در حال حاضر انجام خواهد داد ، سیمونز. ما تمام است که ما می توانیم در حال حاضر انجام می شود.
شما بهتر است بروید دور خود ، و دکتر ون Helsing به کار خود ادامه خواهد داد.
اجازه بدهید من می دانم بلافاصله اگر هر چیزی باشد غیر معمول وجود دارد در هر نقطه است. "
مرد به عقب بازگرداند ، و ما را به یک معاینه دقیق بیمار رفت.
زخم صورت سطحی است.
آسیب واقعی شکستگی جمجمه افسرده بود ، گسترش از طریق
منطقه موتور.
استاد فکر یک لحظه و گفت : "ما باید فشار را کاهش دهد و به عقب بر گردیم
به شرایط عادی ، تا آنجا که می تواند. سرعت اشباع نشان می دهد
طبیعت وحشتناک از مصدومیتش است.
مساحت کل موتور به نظر می رسد متاثر می شود. پری از مغز افزایش خواهد یافت
سریع است ، بنابراین ما باید مته حفاری معدن وجراحی در یک بار یا آن را ممکن است خیلی دیر است. "
همانطور که او صحبت میکرد و بهره برداری نرم در درب وجود دارد.
من رفتم و آن را باز کرد و در راهرو در بر داشت بدون ، آرتور و Quincey در
لباس خواب و دمپایی سابق سخن گفت ، "من شنیده ام انسان خود تماس بگیرید تا دکتر ون Helsing و
به او بگویید تصادف باشد.
بنابراین من از خواب Quincey یا نه برای او به نام او خواب بود.
همه چیز در حال حرکت خیلی به سرعت و خیلی عجیبی برای خواب صدا برای هر یک از ما
این زمان.
من فکر که فردا شب چیز نمی بینم که به آنها شده اند.
ما باید به نگاه به عقب و جلو کمی بیشتر نسبت به ما انجام داده اند.
ماه مه در آمده؟ "
من راننده سرشونو تکون دادن ، و درب باز برگزار شد تا آنها وارد شده بود ، پس من آن را بسته دوباره.
وقتی Quincey شاهد نگرش و وضعیت بیمار ، اشاره کرد و استخر وحشتناک در
کف ، او گفت : آرام ، "خدای من! آنچه که به او اتفاق افتاده است؟
فقیر ، فقیر شیطان! "
من به او گفتم به طور خلاصه ، و افزود که ما انتظار می رود او آگاهی بازیابی
بعد از عمل ، برای یک زمان کوتاه ، در همه حوادث است.
او در یک بار رفت و روی لبه تخت نشسته ، با Godalming در کنار او.
همه ما در صبر و شکیبایی را تماشا می کردند.
"ما باید منتظر بمانید ،" ون Helsing گفت : "به اندازه کافی بلند به رفع بهترین نقطه برای
trephining ، با ما در میان بگذارید تا ما بیشتر به سرعت و کاملا ممکن است حذف شدن لخته خون شده ، برای آن است.
آشکار است که خونریزی در حال افزایش است. "
دقیقه که در طی آن ما منتظر با کندی ترس منتقل می شود.
من تا به حال غرق شدن وحشتناک در قلب من ، و از صورت Helsing ون من جمع شده بودند که او
احساس ترس یا دلهره بود.
من مخوف Renfield کلمات ممکن است صحبت می کنند.
من مثبت ترس فکر می کنم. اما این اعتقاد از چه بود
بر من ، من از مردانی که سازمان دیده بان مرگ را شنیده خوانده می شود.
تنفس مرد فقیر آمد در gasps نامشخص است.
هر لحظه او به نظر می رسید هر چند او به عنوان چشمان او و باز کردن صحبت می کنند ، اما پس از آن که
دنبال یک نفس طولانی مدت دارای صدای خرخر وخس خس و عود او را بیشتر ثابت
بی عاطفگی.
Inured که من به تخت بیمار و مرگ بود ، این تعلیق بر من بزرگ شد و بزرگ شد.
من تقریبا می تواند ضرب و شتم از قلب خود من ، می شنوید و خون فزاینده از طریق من
معابد صدا مانند ضربات یک چکش.
سکوت در نهایت عذاب آور شد. من در اصحاب من نگاه کرد ، یکی پس از
دیگری ، خود را از چهره برافروخته و مرطوب ابرو و دیدم که آنها تحمل
شکنجه برابر.
در حال تعلیق عصبی بر ما وجود دارد همه ، به عنوان سربار هر چند برخی از زنگ وحشت
ترق و تروق کردن از قدرت هنگامی که ما حداقل باید آن را انتظار داشت.
در گذشته آمد هم هنگامی که آن را آشکار بود که بیمار بود غرق سریع وجود دارد.
او ممکن است در هر لحظه می میرند. من در استاد نگاه کرد و گرفتار او
چشم در معدن ثابت.
چهره اش sternly مجموعه ای بود که او سخن گفت ، "هیچ زمانی برای از دست دادن وجود ندارد.
سخنان او ممکن است به ارزش جان بسیاری را. فکر من شده اند ، به عنوان من اینجا ایستاده بود.
این ممکن است روح در معرض خطر وجود دارد!
ما باید درست بالای گوش به کار گیرند. "را بدون کلمه ای دیگر او ساخته شده از عمل.
تنفس برای چند لحظه ادامه داد : به خرناس کشنده است.
سپس آمد تا یک نفس طولانی مدت وجود دارد که به نظر می رسید آن را به عنوان اینکه آن را پاره باز او
قفسه سینه. ناگهان چشم خود را باز و شد ثابت
در وحشی ، خیره شدن و درمانده.
این برای چند لحظه ادامه داشت ، سپس آن را به تعجب خوشحالم ملایم تر بود ، و
از لبان او آمد آه امداد است. او convulsively نقل مکان کرد ، و به عنوان او
گفت : "من آرام ، پزشک.
به آنها می گویم را به نیم تنه یا ژیلت تنگه. یک رویای وحشتناک داشته ام و آن را تا
مرا به حدی ضعیف است که نمی تواند حرکت کند. چه اشکالی با چهره من؟
این احساس همه متورم ، و آن را smarts dreadfully. "
او سعی کرد به نوبه خود سر خود را ، اما حتی با تلاش چشمان او به نظر می رسید به رشد شیشه ای
دوباره تا من به آرامی آن را قرار داده.
سپس وان Helsing در لحن آرام قبر ، گفت : "به ما رویای شما ، آقای Renfield بگویید."
همانطور که او شنیده صدای چهره اش را ، از طریق قطع عضو خود را روشنتر ، و او گفت ، "این
دکتر وان Helsing است.
چقدر خوب آن را از شما این است که اینجا است. برای من مقداری آب ، لب های من خشک ، و من
باید سعی کنید که به شما بگوید. من آرزو... "
او را متوقف و به نظر می رسید غش.
من به نام بی سر و صدا به Quincey ، "براندی ، آن را در مطالعه من است ، سریع!"
او پرواز کرد و با شیشه ، تنگ براندی و یک تنگ آب.
ما لب های خشک ، مرطوب و بیمار به سرعت احیا شده است.
با این حال ، به نظر می رسید ، که فقیر مجروح مغز خود را مشغول به کار بود در فاصله ، برای
زمانی که او کاملا آگاه بود ، او نگاهی به من انداخت piercingly با سردرگمی agonized
که من هرگز فراموش کرده ام ، و گفت : "من باید خودم را گول بزنند.
هیچ رویا بود ، اما تمام واقعیت تلخ است. "و سپس چشم خود را roved دور اتاق.
از آنجا که گرفتار دید از دو ارقام صبورانه در لبه تخت نشسته
در ادامه ، "اگر من مطمئن نیستم در حال حاضر ، من از آنها می دانیم."
برای یک لحظه چشم خود را بسته ، نه با درد یا خواب ، اما به طور داوطلبانه ، به عنوان اینکه او
بودند آوردن همه دانشکده های خود را به خرس.
هنگامی که او آنها را باز کرد او گفت ، عجله ، و با انرژی بیشتری نسبت به او هنوز نمایش داده شده بود ،
"میانبر ، پزشک ، سریع ، من در حال مرگ! من احساس می کنم که من آن را ، اما چند دقیقه ، و
پس من باید برود به مرگ ، و یا بدتر!
خیس لب های من با براندی دوباره. من چیزی که من باید قبل از من می گویم
می میرند. یا قبل از فقیر مغز له شده من می میرد
به هر حال.
از شما متشکرم! آن شب بود بعد از اینکه شما مرا ترک کرد ، زمانی که من
implored به شما اجازه بدهید من برود. من نمی توانستم صحبت می کنند پس از آن ، برای من احساس زبانم
گره خورده است.
اما من به عنوان عاقل بود پس از آن ، به جز در آن راه ، به عنوان من در حال حاضر است.
من در عذاب ناامیدی برای یک مدت طولانی بعد از اینکه شما من را ترک بود ، آن را ساعت به نظر می رسید.
سپس آمد به صلح ناگهانی برای من وجود دارد.
مغز من به نظر می رسید برای تبدیل شدن به سرد دوباره ، و من متوجه شدم که در آن من بود.
پوست سگ در پشت خانه ما من شنیده ام ، اما جایی که او بود! "
همانطور که وی صحبت می کرد ، چشم ون Helsing چشم هرگز ، اما دست خود را بیرون آمد و ملاقات معدن
و پس از آن گریبانگیر سخت. او ، با این حال ، خود را خیانت.
او راننده سرشونو تکون دادن کمی و گفت : "برو ،" در صدای کم.
Renfield اقدام است.
"او آمد تا پنجره ها در مه ، من او را اغلب قبل از اینکه دیده بود ، اما او جامد
پس از آن ، ارواح ، و چشم های او شدید مانند یک مرد هنگامی که عصبانی است.
او با دهان قرمز خود خنده بود ، دندان تیز سفید glinted در مهتاب
زمانی که او تبدیل به دنبال بیش از کمربند از درختان ، که در آن سگ شد پارس.
من از او بخواهید در ابتدا ، هر چند که من می دانستم که او می خواست ، فقط به عنوان او
می خواست در تمام طول. سپس او شروع امیدوار کننده به من چیز ، نه در
کلمات بلکه با انجام آنها را. "
او توسط یک کلمه از استاد ، قطع شد "چگونه؟"
"با آنها رخ می دهد. همانطور که او با استفاده از مگس ارسال هنگام
خورشید درخشان شد.
بزرگ و چربی آنهایی که با فولاد و یاقوت کبود بر روی بال خود را.
پروانه ها ، در شب بزرگ با جمجمه و صلیب استخوان بر روی پشت خود. "
ون Helsing راننده سرشونو تکون دادن به او را به عنوان او را به من زمزمه ناخودآگاه ، "Acherontia
Atropos Sphinges ، چه با شما تماس جمجمه مرده بید '؟"
بیمار بدون توقف "سپس او شروع به زمزمه می رفت.
'موش صحرایی ، موش های صحرایی ، موش! صدها ، هزاران ، میلیون ها نفر از آنها ، و
هر یک زندگی.
و سگ را به خوردن آنها را ، و گربه ها بیش از حد. در تمام زندگی!
همه خون ، قرمز با سال زندگی در آن ، و نه فقط وز وز مگس! "
من به او خندید ، برای من می خواستم به دیدن آنچه که او می تواند انجام دهد.
سپس سگ ، دور فراتر از درختان تاریک را در خانه خودش زوزه میکشیدند محکوم کنند.
او به من beckoned به پنجره.
بلند شدم و بیرون را نگاه ، و او را بزرگ دست خود را ، و به نظر می رسید به تماس را بدون استفاده از
هر یک از عبارات. یک توده تاریک گسترش بیش از چمن ، در آینده
مانند شکل شعله آتش.
و سپس او را به غبار را به سمت راست و چپ ، و من می توانم ببینم که وجود داشت
هزاران نفر از موش ها با چشمان خود را از دنباله دار قرمز ، مثل او فقط کوچکتر است.
او دست خود را برگزار کردند و همه آنها را متوقف ، و من فکر کردم او به نظر می رسید گفت : 'تمام
این زندگی شما را بیان می کنم ، برای همیشه ، و بسیاری دیگر و بیشتر ، از طریق سنین بی شماری ،
اگر شما سقوط خواهد کرد و پرستش! '
و سپس یک ابر قرمز ، مانند رنگ خون ، به نظر می رسید برای بستن چشمان من ، و
قبل از من می دانستم که آنچه من انجام شده بود ، که من پیدا کردم خودم را در حال باز کردن ارسی و گفت : به او ،
'، مولا و سرور می آیند!"
سر رت همه رفته ، اما او را به اتاق را از طریق ارسی داخل است و فقدان ، اگر چه
تنها یک اینچ ، فقط به عنوان ماه خودش را اغلب از طریق آمده باز
حتی ریزترین کرک و قبل از من در همه اندازه و شکوه و جلال او ایستاد. "
صدای او تضعیف شد ، بنابراین من لب خود را با براندی مرطوب دوباره ، و او
ادامه داد ، اما به نظر می رسید آن را به عنوان اینکه حافظه خود را در کار کردن در بازه رفته بود
داستان زندگی او را بیشتر مطرح شد.
من به او تماس بگیرید بازگشت به نقطه است ، اما ون Helsing زمزمه به من گفت "به او اجازه دهید
به حال خود رها. آیا قطع او نیست.
او نمی تواند به عقب برگردید ، و شاید نمی تواند ادامه در همه اگر به محض اینکه موضوع را از دست داد
فکر او. "
او اقدام ، "تمام روز من انتظار را از او بشنود ، اما او ارسال من چیزی نیست ،
حتی blowfly ، و زمانی که ماه بلند من با او خیلی عصبانی شد.
وقتی که او اسلاید در از پنجره ، هر چند آن را بسته بود ، و حتی از دست کشیدن ،
من با او دیوانه است.
او نگاهی به من sneered ، و چهره سفید خود را از غبار را با چشمان قرمز او gleaming نگاه ،
و او در ادامه به عنوان اینکه او مالک کل مکان ، و من هیچ کس بود.
او حتی نمی بوی همان او را با من در رفت.
من می توانم او را نگه ندارد. من فکر کردم که ، به نحوی ، خانم Harker
آمده را به اتاق. "
دو مرد روی تخت نشسته بود برخاست و آمد ، ایستاده پشت سر او به طوری که او
می تواند دیدن آنها نیست ، اما جایی که آنها بهتر می تواند بشنود.
آنها هر دو ساکت بودند ، اما پروفسور آغاز شده و quivered.
چهره اش ، با این حال ، رشد grimmer و sterner هنوز.
Renfield بدون توجه به رفت ، هنگامی که خانم Harker در آمد برای دیدن این را به من
بعد از ظهر او یکسان نیست. آن را مانند چای بود پس از قوری شده است
سیراب. "
در اینجا ما همه نقل مکان کرد ، اما هیچ کس یک کلمه گفت. او در ادامه ، "من نمی دانم که او بود
اینجا تا او صحبت می کرد ، و او همان به نظر نمی آید.
من را برای مردم کمرنگ اهمیتی نمی دهند.
من آنها را با مقدار زیادی از خون در آنها ، و... او همه به نظر می رسید که اجرا کردن.
من از آن فکر می کنم در آن زمان ، اما وقتی که او رفت من شروع به فکر می کنم ، و از آن ساخته شده
مرا دیوانه بدانید که او شده است مصرف تا به حال زندگی از او. "
من می توانم احساس می کنید که بقیه quivered ، به عنوان من ، اما ما در غیر این صورت هنوز هم باقی ماند.
"بنابراین ، هنگامی که او آمد امشب من برای او آماده بود.
من تو را دیدم غبار سرقت ، و من آن را محکم برداشت.
من که madmen دارای قدرت غیر طبیعی شنیده بود.
و من می دانستم که من دیوانه شده بود ، در زمان به هر حال ، من مصمم به استفاده از قدرت من است.
AY ، و او آن را احساس بیش از حد ، برای او تا به حال به بیرون آمدن از غبار با من مبارزه.
من برگزار شد تنگ ، و من فکر می کردم که قرار بود به برنده ، برای من معنی نیست که او را به هر
از زندگی او را ، تا من تو را دیدم چشمان او. آنها به من سوخته ، و قدرت من شد
مانند آب.
او از طریق آن تضعیف ، و زمانی که من سعی کردم به او چسبیدن به ، او به من مطرح کردن و پرت من
پایین.
ابر قرمز قبل از من ، و سر و صدا مانند رعد و برق وجود دارد ، و غبار به نظر می رسید به
سرقت دور تحت درب. "صدای او تبدیل شدن به کم نور بود و
نفس بیشتر دارای صدای خرخر وخس خس.
ون Helsing ایستاد به طور غریزی. او گفت : "ما می دانیم که بدترین در حال حاضر ،".
"او است که در اینجا ، و ما می دانیم که هدف خود را. این ممکن است خیلی دیر است.
اجازه دهید ما مسلح ، همان است که ما شب دیگر بودند ، اما از دست دادن هیچ زمانی وجود دارد ، نمی باشد.
از طریق مسنجر برای یدکی. "
بدون نیاز به قرار دادن ترس ما ، نه اعتقاد ما ، به زبان وجود دارد ، ما آنها را به اشتراک گذاشته شده در
رایج است.
ما همه هول هولکی و زمان از اتاق ما همان چیزی را که ما تا به حال زمانی که ما وارد
خانه تعداد.
استاد به حال آماده خود را ، و ما در راهرو ملاقات او با اشاره به آنها
به طور قابل توجهی او گفت ، "آنها به من هرگز ، و آنها نباید این ناراضی تا نیست
کسب و کار است.
عاقلانه باشد نیز ، دوستان من. هیچ دشمن مشترک است که ما با معامله است
افسوس! افسوس!
که مینا خانم عزیز باید رنج می برند! "
او متوقف شد ، با صدای او بود شکستن ، و من نمی دانم اگر خشم و یا وحشت حاکم
در قلب خود من. در خارج از درب Harkers ما متوقف شد.
هنر و Quincey برگزار شد و دومی گفت : "اگر او ما مزاحم؟"
"ما باید ، گفت :" وان Helsing ظالمانه است. اگر درب قفل شده است ، من باید آن را شکستن
وارد "
"ممکن است آن را بترساند او را نه چندان؟ این غیر معمول است به اتاق بانوی شکستن! "
ون Helsing رسما گفت : "شما همیشه درست است.
اما این مرگ و زندگی است.
تمام حفره ها به طور یکسان به پزشک است. و حتی بودند همه آنها را به عنوان یکی
به من امشب.
دوست جان ، وقتی که من به نوبه خود ، اداره کند ، در صورتی که درب باز نمی شود ، آیا خود را قرار دهید
شانه کردن و هل و شما بیش از حد ، دوستان من.
در حال حاضر! "
او تبدیل دسته را به عنوان او صحبت می کرد ، اما درب عملکرد نیست.
ما خودمان را در برابر آن می سوزاندند. با سقوط آن را پشت سر هم باز ، و ما تقریبا
سراسیمه به اتاق افتاد.
استاد در واقع ، پائیز و من در سراسر او را دیدم که او خود را جمع شده بودند تا از
دست ها و زانو است. من تو را دیدم وحشت زده به من.
من احساس افزایش موهایم مثل موی پشت گردن من و قلب من به نظر می رسید به
ایستاده هنوز.
مهتاب درخشان است که از طریق کور ضخیم زرد ، اتاق نور بود
به اندازه کافی برای دیدن.
روی تخت کنار پنجره به ذخیره کردن جاناتان Harker ، چهره اش برافروخته شده و تنفس
به شدت و به عنوان اینکه در بی حسی.
دو زانو بر روی لبه نزدیک بستر مواجه بطرف خارج چهره ای سفید ملبس او بود
همسر. در کنار او ایستاده بود ، مرد قد بلند و نازک ، ملبس به
سیاه و سفید.
چهره اش از ما تبدیل شده بود ، اما لحظه دیدیم که همه ما به رسمیت شناخته شده تعداد
در هر راه ، حتی به جای زخم بر روی پیشانی خود را.
با دست چپ خود او برگزار شد دست هر دو خانم Harker ، دور نگه داشتن آنها با او
اسلحه در کشش کامل.
دست راست او ، او را به پشت گردن گریبانگیر وادار صورت خود را بر روی خود را
در اغوش حمل کردن.
لباس خواب سفید او با خون آغشته شده بود ، و یک جریان نازک trickled
قفسه سینه لخت مرد که لباس او پاره شده باز نشان داده شده است شده بود.
نگرش دو شباهت وحشتناک به یک کودک را وادار به حال بچه گربه
بینی را به یک نعلبکی شیر وادار به نوشیدن آن.
همانطور که ما را به اتاق پشت سر هم ، شمارش تبدیل چهره اش ، و نگاه جهنمی که من تا به حال
شنیده به نظر می رسید کبیسه را در آن شرح داده شده است. چشمان او flamed قرمز با شور اهریمنی است.
سوراخهای بینی بزرگ بینی عقابی سفید باز ، گسترده و در لبه quivered ،
و دندان های تیز سفید ، در پشت لب های پر از خون چکیدن دهان ، کلمپ
با هم مانند کسانی که از یک جانور وحشی است.
با آچار انداخت که قربانی خود را بر تخت به عنوان اینکه از پرتاب
قد ، او تبدیل شده و ما بر خاست.
اما در این زمان استاد فوت او را به دست آورده بود ، و برگزاری به سمت او شد
پاکت نامه که شامل نان فطیر مقدس.
تعداد به طور ناگهانی متوقف شود ، فقط به عنوان فقیر لوسی در خارج از آرامگاه انجام داده بود ، و cowered
بازگشت. بیشتر و بیشتر به عقب او ، همانطور که ما cowered ،
بلند کردن crucifixes ما ، پیشرفته.
ناگهان مهتاب شکست خورد ، به عنوان یک ابر سیاه و سفید بزرگ در سراسر آسمان سمت.
و هنگامی که گاز سوز زیر مطابقت Quincey شکلی ناگهانی ظهور ، ما را دیدم چیزی جز ضعف
بخار آب است.
این ، همانطور که ما نگاه ، trailed تحت درب ، که با پس نشستن از ترکیدن آن
باز ، به موقعیت خود در چرخش بود.
ون Helsing ، هنر ، و من حرکت رو به جلو به خانم Harker ، که در این زمان او کشیده شده بود
نفس و با آن فریاد می زنند تا وحشی داده بود ، به طوری که سوراخ کردن گوش ، نومیدی است که
آن را به من به نظر می رسد حالا که به آن حلقه در گوش من تا روز مرگ من است.
او برای چند ثانیه در نگرش درمانده و بی نظمی او نهاده شده است.
صورتش رنگ پریده بود ، با رنگ پریدگی است که توسط خون که آغشته برجسته بود
لب ها و گونه ها و چانه او را. از حلق او trickled جریان نازک
خون می شود.
چشم او با وحشت دیوانه بودند.
سپس او قرار داده پیش از او چهره فقیر خود را دست خرد شده ، که خود را با مته سوراخ
سفیدی سرخ با علامت مخصوص از چنگال هولناک تعداد ، و از پشت سر آنها آمد
ناله کم متروک که مخوف ساخته شده
فریاد تنها بیان سریع از غم و اندوه بی پایان به نظر می رسد.
ون Helsing پا به جلو کشید و لحاف را به آرامی بر بدن خود ، در حالی که هنر ،
پس از نگاه به چهره او برای یک لحظه despairingly ، از اتاق زد.
ون Helsing زمزمه به من گفت "جاناتان در بی حسی مانند ما می دانیم که خون آشام می تواند
تولید کند. ما می توانیم چیزی را با مینا خانم فقیر برای انجام
چند لحظه تا او خودش را بازیابی.
من باید او را از خواب بیدار "
او پایان یک حوله در آب سرد غوطه ور و با آن شروع به او تلنگر بر روی صورت ،
همسرش برگزاری در حالی که صورت خود را بین دست هایش و گریه در راه است که
بود شکستن قلب را بشنوند.
من مطرح کور ، و از پنجره نگاه کرد.
بسیار وجود دارد ، مهتاب و به من نگاه من می توانم ببینم Quincey Morris در سراسر اجرا
چمن و پنهان خود را در سایه یک درخت سرخدار بزرگ.
من متعجب و متحیر به فکر می کنم که چرا او در انجام این کار است.
اما در یک لحظه من شنیدم تعجب سریع Harker را به عنوان او به جزئی از خواب
آگاهی ، و تبدیل به تخت.
در چهره اش ، به عنوان ممکن است به خوبی وجود داشته باشد ، نگاه از شگفتی های وحشی.
او برای چند ثانیه خیره شدن به نظر می رسید ، و پس از آن آگاهی کامل به نظر می رسید بر او پشت سر هم
همه در یک بار ، و او شروع به بالا.
همسر خود را با جنبش سریع برانگیخته بود ، و او را با آغوش او تبدیل کشیده
خارج ، به عنوان اینکه او را در آغوش.
بلافاصله ، با این حال ، او آنها را در دوباره درو ، و قرار دادن آرنج ها خود را با یکدیگر برگزار شد ، او
دست قبل از صورت خود و shuddered تا بستر در زیر او را تکان داد.
"به نام خدا به چه معنی است؟"
Harker گریه. "دکتر سوارد ، دکتر ون Helsing ، آنچه در آن است؟
آنچه اتفاق افتاده است؟ اشتباه است؟
مینا ، عزیز آنچه در آن است؟
که خون به چه معناست؟ خدای من ، خدای من!
او مورد ضرب و شتم آن را به می آیند! "و بالا بردن خود به زانو خود را ،
دست ها شدید با هم.
"خوب خدا ما کمک کنید! کمک به او!
اوه ، او را کمک کند! "
او با یک حرکت سریع از تخت پرید و شروع به لباس های خود را بکشید ، تمام
مردی که در او بیدار در نیاز به اعمال فوری.
"چه اتفاق افتاده است؟
همه چیز در مورد به من بگو! "او بدون pausing گریه.
"دکتر ون Helsing ، شما عاشق مینا ، من می دانم. اوه ، کاری انجام دهید تا او را نجات.
این می تواند خیلی دور نرفته هنوز.
گارد او را در حالی که من برای او نگاه کنید! "همسر او ، از طریق ترور و وحشت خود را و
زجر ، شاهد برخی از خطر مطمئن به او. فورا فراموش کردن غم و اندوه خود را ، او
از او کشف و ضبط نگه دارید و گریه.
"نه! نه! جاناتان ، شما باید من را ترک کنید. من به اندازه کافی رنج می برد امشب ، خدا می داند ،
بدون ترس از آسیب رساندن به خود شما است. شما باید با من باقی بماند.
با این دوستان که بر شما تماشا بمانید! "
بیان او شد از کوره در رفته به عنوان او صحبت کرد.
و او بازده به او ، او را پایین نشسته بر بالین کشیده ، و چسبیده به
او را به شدت. ون Helsing و من سعی کردم برای آرام کردن هر دوی آنها.
استاد برگزار شد تا بر صلیب طلایی خود را ، و با آرامش فوق العاده گفت : "آیا نمی
ترس ، عزیز من. ما در اینجا هستند ، و در حالی که این نزدیک به
شما هیچ چیزی ناپاک می تواند رویکرد.
شما امن برای امشب ، و ما باید آرام و گرفتن مشاوره با هم. "
به او shuddered و سکوت کرده بود ، پایین نگه داشتن سرش را بر سینه شوهرش.
زمانی که او آن را مطرح nightrobe سفید خود را با خون که در آن لب های او آغشته شده بود
لمس ، و که در آن زخم باز نازک در گردن مندرج فرستاده بود قطره.
لحظه او آن را دیدم ، او کشید عقب ، با ناله کم ، و در میان خفگی زمزمه
sobs. "ناپاک ، نجس!
من باید به او و یا لمس او بیشتر بوسه.
آه ، که باید آن است که من که هستم در حال حاضر بدترین دشمن او ، و آنها که او ممکن است
ترین علت ترس است. "به این که او صحبت کرد از مصمم ،" مزخرف ،
مینا.
این شرم به من به شنیدن چنین یک کلمه است. من آن را از شما بشنوند.
و من باید آن را از شما را نمی شنوند.
خدا من بیابان من ، قضاوت و مجازات با رنج تلخ بیشتر از حتی
این ساعت ، در صورت هرگونه اقدام و اراده من هر چیزی همیشه بین ما می آیند! "
او را اسلحه خود را و او را به پستان خود را تا خورده است.
و در حالی که برای او غیر روحانی وجود دارد گریه.
او در ما بر سر تعظیمی او نگاه کرد ، با چشم که damply بالاتر از او چشم
لرزش منخرین. دهان او به عنوان فولاد بود.
پس در حالی که sobs او را کمتر مکرر و کم نور تر شد ، و سپس او به من گفت ،
صحبت با آرامش مورد مطالعه که به من احساس قدرت عصبی خود را به نهایت قدرت محاکمه.
و در حال حاضر ، دکتر سوارد ، به من بگویید در مورد آن.
به خوبی من می دانم که طیف وسیعی از این واقعیت است. من تمام شده است. "
من به او گفتم دقیقا آنچه اتفاق افتاده و او را با impassiveness ظاهری گوش ، اما
سوراخهای بینی خود را منقبض و چشمان او تبحر گفتم که چگونه به دست ظالم از
تعداد همسر خود را در آن برگزار وحشتناک بود
و موقعیت ، نفرت انگیز با دهان خود را به زخم باز در پستان او.
این به من علاقه مند ، حتی در آن لحظه ، که در حالی که چهره از مجموعه سفید
شور convulsively را بر سر تعظیمی کار می کرد ، دست tenderly و اخلاص
نوازش موهای ژولیده.
همانطور که من ، Quincey را به پایان رسانده و Godalming در درب زدم.
آنها در اطاعت به احضار ما وارد شده باشد. ون Helsing نگاه من questioningly.
فهمیدم او به معنی اگر ما را به استفاده از آینده خود را برای منحرف کردن
ممکن است افکار از شوهر و همسر ناراضی از یکدیگر و از
خود را دارند.
بنابراین در nodding رضایت به او او از آنها پرسید که چه آنها دیده می شود و یا به حال انجام شده است.
که خداوند Godalming پاسخ داد. "من می تواند او را نمی بینم در هر نقطه از
عبور ، و یا در هر یک از اتاق ما.
من در این بررسی ، اما با وجود اینکه وی در آنجا شده بود ، او تا به حال رفته است.
او ، با این حال... "او را متوقف ناگهان ، نگاه به فقرا
شکل افتادگی روی تخت.
ون Helsing گفت : به شدت ، "برو ، دوست آرتور.
ما می خواهیم اینجا concealments بیشتر است. امید ما در حال حاضر در دانستن همه است.
ارسال آزادانه! "
بنابراین هنر در ادامه ، "او شده بود وجود دارد ، و هر چند آن را تنها می توانست برای چند شده است
ثانیه ، یونجه نادر از محل او ساخته شده.
تمام دستنوشته سوزانده شده بود ، و به شعله های آتش آبی مثل نور سوسو در میان
سفید خاکستر.
سیلندرهای گرامافون خود را بیش از حد در آتش انداخته بودند ، و موم کمک کرده بود
به شعله های آتش "در اینجا من قطع کرد.
"خدا را شکر کپی دیگر در امن وجود دارد!"
چهره اش روشن برای یک لحظه ، اما سقوط دوباره به عنوان رفت.
"من فرار طبقه پایین آن به بعد ، اما می تواند هیچ نشانه ای از او را ببینید.
من را به اتاق Renfield نگاه کرد ، اما هیچ نشانی وجود دارد به جز... "
دوباره او متوقف شد.
"برو ، گفت :" Harker hoarsely. به همین دلیل او سر خود را و moistening خود را متمایل
لب ها با زبان خود ، افزود : "به جز که عضو فقیر مرده است."
خانم Harker ، سرش را بلند کرد ، به دنبال از یک تا دیگر از ما او گفت : قاطعانه ،
"خدا باید انجام شود!" من می توانم اما نه احساس که هنر نگه داشتن
پشت چیزی.
اما ، که من آن را در زمان که آن را با هدف بود ، من گفت : هیچ چیز.
ون Helsing به Morris در تبدیل و پرسید : "شما ، Quincey دوست ، شما هر
بگویید؟ "
"کمی" او جواب داد. "ممکن است در نهایت ، اما در حال حاضر
من نمی توانم بگویم. من فکر کردم آن را به خوبی بدانند در صورت امکان که در آن
تعداد دفعات مشاهده زمانی که خانه را ترک کرد.
من او را نمی بینم ، اما من تو را دیدم ظهور خفاش از پنجره Renfield ، و به سمت غرب فلپ.
انتظار می رود تا او را در برخی از شکل بازگشت به Carfax ، اما او آشکارا به دنبال برخی از
لانه خرگوش و غیره دیگر.
او نمی خواهد امشب آسمان قرمزی در شرق ، و سپیده دم است
نزدیک است. ما باید فردا کار! "
او عبارت دوم از طریق دندان بسته او گفت.
برای یک فضای شاید چند دقیقه سکوت وجود دارد ، و من می توانم علاقه داشتن که من
می تواند صدای قلب ما ضرب و شتم را بشنود.
سپس وان Helsing گفت : با قرار دادن دست خود را روی سر خانم Harker tenderly ، "و در حال حاضر ،
مینا خانم ، فقیر عزیزم ، عزیزم ، مینا خانم ، به ما بگویید که دقیقا چه اتفاقی افتاده است.
خدا می داند که من نمی خواهم که شما می شود pained ، اما نیاز است که همه ما می دانیم.
در حال حاضر بیش از همیشه تا همه کار که باید انجام شود سریع و تیز ، و در مرگبار
جدی.
روز به ما نزدیک است که باید همه ، پایان دادن به صورتی که چنین ممکن است ، و اکنون فرصتی را که به
ما ممکن است زندگی می کنند و یاد بگیرند. "
بانوی عزیز فقیر لرزیدند ، و من می تواند تنش اعصاب او را به عنوان او را ببینید
clasped شوهرش به او نزدیک تر و سرش را پایین و پایین تر هنوز هم بر روی خود خم
سینه می شود.
سپس او سرش را بلند کرد افتخار و برگزار شد از یک سو به وان Helsing که آن را در زمان در
او ، و پس از دولا شدن و بوسیدن آن reverently ، آن برگزار سریع.
از سوی دیگر در آن از شوهرش ، که بازوی دیگر او پرتاب برگزار شد ، قفل شده بود
گرد خود protectingly. پس از یک وقفه که در آن او بود آشکارا
سفارش افکار خود ، او آغاز شد.
"من در زمان پیش نویس خواب که شما تا مهربانی داده بود به من ، بلکه برای مدت طولانی
عمل نکردند.
من به نظر می رسید برای تبدیل شدن به هوشیار تر ، و myriads از fancies وحشتناک شروع به جمعیت
در بر ذهن من.
همه آنها با مرگ و خون آشام ها ، ارتباط با خون ، و درد ، و
مشکل. "
شوهر او به غیر ارادی تشکر او به او بدل شده بود و گفت : اخلاص ، "آیا نمی
اخم ، عزیز. شما باید شجاع و قوی ، و به من کمک کن
از طریق کار وحشتناک است.
اگر فقط می دانستی چه تلاش آن را به من بگویید از این چیز ترس در همه ، شما
درک کنید که چقدر من به کمک شما نیاز است.
خوب ، من تو را دیدم من باید سعی کنید دارو را برای کمک به کار خود را با اراده من ، اگر آن را به انجام
هر خوبی ، بنابراین من مصمم مجموعه خودم را به خواب.
خواب به اندازه کافی مطمئنا به زودی باید به من آمده اند ، برای من به یاد داشته باشید نه بیشتر.
جاناتان در آینده به حال من waked نیست ، برای او در کنار من دراز زمانی که بعد من به یاد داشته باشید.
در اتاق وجود دارد همان غبار سفید نازک است که من قبل از اینکه متوجه شده بود.
اما من را فراموش کرده ام در حال حاضر اگر شما از این می دانند. شما آن را در دفتر خاطرات من است که من باید
نشان می دهد شما بعدا.
من احساس وحشت مبهم که به من آمده بودند و با همان احساس از برخی از
حضور.
من تبدیل به خواب بیدار جاناتان ، اما متوجه شد که او خواب کاملا که به نظر می رسید که اگر آن را
او که پیش نویس خواب را گرفته بود ، و نه I.
من سعی کردم ، اما من می توانم او را از خواب بیدار نیست.
این باعث یک ترس بزرگ را به من ، و من نگاه کردم به اطراف وحشت.
سپس در واقع ، قلب من غرق در درون من.
در کنار بستر ، به عنوان اگر او از غبار به پا کرده بود ، یا نه به صورت غبار
تبدیل به شکل خود ، برای آن به طور کامل ناپدید شده بود ، ایستاده بود ، مرد قد بلند و نازک ، همه در
سیاه و سفید.
من او را می دانست در یک بار از توصیف دیگران.
چهره ساخته شده از موم ، بینی عقابی بالا ، که نور در یک خط نازک سفید کاهش یافت ،
لب ها جدا شده ، قرمز با دندان های تیز سفید نشان دادن بین و چشم قرمز
که من در غروب در پنجره ها از کلیسای سنت مری در Whitby را ببینید به نظر می رسید.
من می دانستم که ، بیش از حد ، اسکار قرمز روی پیشانی او که در آن جاناتان به او زده بود.
قلب من برای یک لحظه ایستاد هنوز هم ، و من می خواهم که داد زدم بیرون ، فقط به این که من بود
فلج کرد.
در مکث ، او را در مرتب کردن بر اساس مشتاق ، نجوا برش صحبت می کرد ، با اشاره به عنوان او را به صحبت کرد
جاناتان. "سکوت"!
اگر شما صدای من باید به او و خط تیره مغز خود را قبل از چشم شما. '
من و وحشت زده بود و بیش از حد سر در گم برای انجام یا چیزی.
او با یک لبخند تمسخر ، یک دست بر شانه من قرار داده و ، نگه داشتن من تنگ ،
bared گلو من با دیگری ، گفت که او ، اول ، رفع خستگی کمی به
پاداش exertions من.
شما به عنوان ممکن است به خوبی آرام شود. این اولین بار نیست ، و یا دوم ،
که رگهای شما appeased تشنگی! 'سر در گم بودم و به طرز عجیبی به اندازه کافی ، من
نمی خواست او را مانع شود.
گمان می کنم آن است که یک بخشی از نفرین وحشتناک است که چنین است ، هنگامی که لمس او در
قربانی خود. و آه ، خدای من ، خدای من ، به من ترحم!
او reeking او لب بر گلو من قرار داده! "
شوهر او تشکر دوباره. او clasped دست خود را سخت تر است ، و نگاه
او pityingly ، تا اگر او یکی از مجروح شدند ، و رفت.
"من احساس محو شدن قدرت من دور ، و من در غش کردن نیم بود.
چه مدت طول این چیز وحشتناک به طول انجامید من نمی دانم ، اما به نظر می رسید که مدت طولانی باید
گذشت قبل از او در زمان ناپاک او ، افتضاح است ، دهان sneering دور.
من تو را دیدم آن را با خون تازه چکه! "
یاد به نظر می رسید در حالی که به او فتح و غلبه ، و او drooped و
غرق کردن بلکه برای بازو حفظ شوهرش.
با استفاده از یک تلاش بزرگ او خودش را بهبود و رفت.
"او سپس به من صحبت کرد تمسخر ، و بنابراین شما ، مانند دیگران ، خود را بازی
مغز در مقابل معدن.
شما کمک خواهد کرد که این مردان به شکار می کنند و نا امید کردن من در طراحی من!
شما می دانید در حال حاضر ، و آنها در بخشی می دانیم در حال حاضر ، و می دانید به طور کامل قبل از اینکه طولانی ،
آنچه در آن است برای عبور از مسیر من است.
آنها باید انرژی خود را برای استفاده را نگه داشته و نزدیک به خانه است.
کنند ضمن این که عقل در برابر من بازی کرد ، در برابر من که فرمان ملت و شیفته برای
آنها ، و برای آنها مبارزه کردند ، صدها سال قبل از آنها متولد شدند ، من بود
countermining آنها.
و شما ، بهترین آنها یکی از محبوب ، در حال حاضر به من ، گوشت از گوشت من ، خون از خون من ،
KIN خویشاوندان نزدیک من ، خوب ومهربان من شراب مطبوعات برای مدتی ، و بعد از آن باید بر روی همدم من
و یاور من.
شما باید به نوبه خود ، avenged از آنها یکی نیست ، اما باید وزیر به نیازهایتان داشته باشید.
اما هنوز شما به آنچه شما انجام داده اند مجازات خواهد شد.
شما در خنثی کردن من کمک کرد.
حالا شما باید به دعوت من آمده است. هنگامی که مغز من می گوید "بیا!" برای شما ، شما
باید عبور از دریا و زمین به انجام مناقصه من. و به آن پایان دادن به این! '
"با آن وی کشیده باز کردن پیراهن خود ، و با ناخن های تیز و بلند خود را باز ورید
پستان او.
هنگامی که خون شروع به جهش از او دست من در یکی از زمان برگزاری آنها را تنگ ،
و با دیگر کشف و ضبط گردن من و دهان من به زخم فشار ، به طوری که من
باید یا خفه بلع برخی به...
اوه ، خدای من! خدای من!
من چه کرده ام؟
من چه کرده ام تا مستحق چنین سرنوشت ، من که سعی کرده اند به راه رفتن در حلم و
عدالت تمام روز من. خدا به من ترحم!
نگاه کردن در روح فقیر در بدتر از خطر مرگبار.
و در ترحم رحمت کسانی که برای آنها عزیز است! "
سپس او شروع به مالش لب های او به عنوان اینکه به آنها را پاک از آلودگی است.
همانطور که او در گفتن داستان وحشتناک او ، آسمان شرق شروع به حرکت درآوردن و
همه چیز شد بیشتر و بیشتر روشن است.
Harker بود هنوز هم و آرام ، اما بر چهره اش ، به عنوان روایت افتضاح رفت آمد
نگاه خاکستری که عمیق تر و عمیق تر در نور صبح ، تا زمانی که قرمز
رگه هایی از طلوع آینده شات ،
گوشت بطور تاریکی علیه مو سفید ایستاد.
در حال حاضر مرتب شده است که یکی از ما این است که در تماس از جفت ناراضی باقی بماند تا ما می توانید
ملاقات با یکدیگر و در مورد اقدام را ترتیب دهیم.
از این من مطمئن هستم.
خورشید افزایش می یابد امروز در هیچ خانه ای پر از بدبختی بیشتر در تمام دور بزرگ روزانه خود
درس می کند.