Tip:
Highlight text to annotate it
X
-فصل LIII
با توجه به مقاله با او آقای کری بازنشسته به مطالعه خود.
فیلیپ صندلی خود را برای آن است که در آن عمویش نشسته بود (تنها بود
یکی از راحت در اتاق)، و از پنجره به ریزش باران نگاه کرد.
حتی در آن آب و هوا غمگین بود آرام چیزی در مورد زمینه های سبز وجود دارد
که به افق کشیده شده است.
افسون صمیمی در چشم انداز وجود دارد که او به یاد داشته باشید هرگز به
متوجه شده اند قبل از. دو سال در فرانسه چشمان خود را باز کرده بود.
زیبایی از حومه شهر خود.
او با لبخند اظهار عموی خود فکر.
خوش شانس بود که به نوبه خود از ذهن خود، تمایل به بی ملاحظگی است.
او آغاز شده بود به تحقق بخشیدن به بزرگ از دست دادن او در مرگ پدر خود را حفظ کرده بود
و مادر.
این یکی از تفاوت ها در زندگی خود که او را مانع از دیدن چیز در بود
به همان شیوه که افراد دیگر است.
عشق به پدر و مادر فرزندان خود را تنها احساسات است که کاملا
بی طرف است.
در میان غریبه ها او رشد کرده بود به عنوان بهترین جایی که توان داشت، اما او به ندرت استفاده شده است با
صبر یا تحمل. او خود را در کنترل خود prided.
آن را به او شده میل مسخره از همراهان او بود.
سپس آنها را به نام او را بدبینانه و بی عاطفه شد.
او آرامش رفتار را کسب کرده بود و در بسیاری از مواقع ارام
بیرونی، به طوری که هم اکنون او می تواند احساسات خود را نشان نمی دهند.
مردم به او گفت او unemotional بود، اما او می دانست که او را در رحمت خود را
احساسات: محبت تصادفی بسیار که گاهی اوقات او نبود او را لمس
مبادرت به منظور صحبت می کنند، به بی ثباتی صدای خود را با خیانت نیست.
او به یاد تلخی عمر خود را در مدرسه، تحقیر است که او تا به حال
تحمل، شوخی کنایه دار که او را مرضی ترس ساخت خود ساخته شده بود
مسخره است، و او را به یاد
تنهایی او را از احساس بود، در مواجهه با جهان، سرخوردگی و
ناامیدی ناشی از تفاوت بین آنچه آن وعده داده شده به فعال خود
تخیل و آنچه آن را داد.
اما با وجود او قادر به نگاه خود را از خارج و لبخند
تفریحی. نوشته شده توسط ژوپیتر، اگر من گستاخ، من باید
قطع خودم را، "او فکر خوش.
ذهن او رفت و برگشت به جواب او عموی خود را داده بود زمانی که او از او پرسید آنچه که او
آموخته شده در پاریس. او یک معامله خوب آموخته گفت:
او.
گفتگو با Cronshaw در حافظه اش گیر کرده بود، و عبارت او استفاده می شود،
امری عادی به اندازه کافی، کار مغز او قرار داده بودند.
: "همکار عزیزم، Cronshaw گفت،" هیچ چیز مانند اخلاق انتزاعی وجود دارد. "
هنگامی که فیلیپ در مسیحیت اعتقاد متوقف به او احساس کردند که وزن بزرگ
از شانه های او را گرفته، ریخته گری کردن مسئولیت که وزن هر
عمل، زمانی که هر اقدام بی نهایت بود
مهم برای رفاه و آسایش روح جاودانه اش، او دچار یک حس زنده
آزادی. اما او می دانست که این یک توهم بود.
هنگامی که او را دور از مذهب است که در آن او آورده شده بود، او unimpaired نگه داشته بود
اخلاق که بخشی از آن بود.
او ساخته شده ذهن خود را در نتیجه فکر می کنم چیزهایی برای خودش.
او مشخص تحت تأثیر هیچ پیش داوری می شود.
او جاروب دور از فضیلت و رذیلت، قوانین تاسیس خوب و بد، با
ایده پیدا کردن قواعد زندگی برای خود.
او نمی دانست، در همه، این که آیا قوانین لازم بودند.
این یکی از چیزهایی که او می خواست برای کشف شد.
واضح زیاد است که به نظر می رسید معتبر به نظر می رسید که تنها به خاطر او آموزش داده شده است آن را از او بود
اولین جوانان.
او خواندن یک کتاب، اما آنها او را کمک نمی کند، آنها بر اساس
اخلاق از مسیحیت و حتی نویسندگانی که بر این واقعیت تاکید کرد که آنها
اعتقاد نداشت در آن هرگز راضی شد
تا آنها یک سیستم اخلاق مطابق با آن خطبه در قاب بود
سوار.
به نظر می رسید در حالی که به خواندن یک دوره طولانی در برای یادگیری است که شما باید به سختی به ارزش
دقیقا مثل بقیه رفتار کنند.
فیلیپ می خواستم برای پیدا کردن او باید رفتار کنند، و او فکر کرد که او می تواند به جلوگیری از
خود را از تحت تاثیر عقاید که او را احاطه.
اما در عین حال او به زندگی، و تا زمانی که تشکیل یک نظریه رفتار، او
خود حکومت موقت. "پیروی از تمایلات خود را با توجه
پلیس دور گوشه. "
او فکر کرد که بهترین کاری که او در پاریس به دست آورده بود، آزادی کامل از روح بود، و
او خودش را در گذشته احساس کاملا رایگان است.
در راه درهم و برهم او خواندن یک معامله خوب از فلسفه، و او نگاه به جلو با
لذت به اوقات فراغت از چند ماه آینده.
او شروع به خواندن در اتفاقی.
او بر هر سیستم با هیجان کمی از هیجان وارد شده، و انتظار برای پیدا کردن
هر راهنمای برخی که او می تواند با رفتار خود حکومت، او خود را مانند یک مسافر احساس
در کشورهای ناشناخته و او تحت فشار قرار دادند
به جلو شرکت او را مجذوب او خوانده عاطفی، به عنوان مردان دیگر خالص به عنوان خوانده شده
ادبیات، و قلب خود را همگانی روندی که او در کلمات نجیب چه خود را در حال کشف
مبهم احساس.
ذهن او بود بتن نقل مکان کرد و به سختی در مناطق انتزاعی؛
حتی زمانی که او می تواند استدلال پیروی نمی کنند، آن را به او لذت کنجکاو
به دنبال tortuosities اندیشه
راه چالاک خود را بر روی لبه های غیر قابل درک کن.
گاهی اوقات فلاسفه بزرگ به نظر می رسید به هیچ حرفی برای گفتن به او، اما او در دیگران
ذهن هم به رسمیت شناخته شده است که با او خودش را در خانه احساس.
او مانند اکسپلورر در آفریقای مرکزی می آید که به طور ناگهانی بر مرتفع گسترده بود، با
درختان بزرگ در آنها و امتداد چمنزار، به طوری که او ممکن است خود را در تصور
یک پارک انگلیسی.
او در حس مشترک قوی توماس هابز خوشحال اسپینوزا او را با هیبت پر،
او در تماس پیش از این هرگز با ذهن نجیب، به طوری unapproachable و
سخت آن او را از این مجسمه به یاد
رودین، L'و سن D'Airain، که او با شور و حرارت تحسین و پس از آن وجود داشت
هیوم: شک و تردید که فیلسوف جذاب را لمس توجه داشته باشید قوم و خویشی
فیلیپ، و در سبک شفاف reveling
به نظر می رسید که قادر به قرار دادن افکار پیچیده را به زبان ساده، موسیقی و
اندازه گیری، او به عنوان خوانده شده که او ممکن است یک رمان، یک لبخند از لذتی است که بر روی لب های او را خوانده ام.
اما در هیچ کدام که او می تواند دقیقا همان چیزی است که او می خواست.
او در جایی خوانده بود که هر انسان در آن متولد شد یک افلاطونی، ارسطویی، رواقی،
یا عیاش و تاریخ جورج هنری Lewes (علاوه بر شما گفتن که
فلسفه همه مهتاب بود) وجود دارد به
نشان می دهد که اندیشه هر فیلسوف جدانشدنی با مرد متصل شد
بود. هنگامی که شما می دانستید که شما می توانید حدس بزنید
تا حد زیادی از فلسفه او نوشت.
این نگاه به عنوان اینکه شما در یک روش خاص عمل می کنند چون شما در فکر
راه خاصی است، اما نه که شما در یک روش خاص، زیرا شما در مورد ساخته شد
برخی از راه.
حقیقت به حال هیچ کاری با آن. بود چنین چیزی به عنوان حقیقت وجود ندارد.
هر مرد که فیلسوف بود خود را، و سیستم های استادانه درست شده است که مردان بزرگ
گذشته بود تشکیل شده بود تنها برای نویسندگان معتبر است.
چیزی که پس از آن بود که به کشف یکی بود و یکی از سیستم فلسفه تدبیر
خود دارد.
به فیلیپ به نظر می رسید که برای پیدا کردن سه چیز وجود دارد: رابطه انسان به
او در، رابطه انسان با مردان در میان آنها زندگی می کند زندگی می کند، و در نهایت مرد
نسبت به خود.
او ساخته شده طرح استادانه درست شده از مطالعه انجام شده است.
از مزایای زندگی در خارج از کشور این است که، در آینده در ارتباط با رفتار و
آداب و رسوم مردم در میان آنها زندگی می کنید، شما آنها را مشاهده از بیرون و ببینید
که آنها ضرورت است که کسانی که آنها را تمرین معتقدند.
شما نمی توانید موفق به کشف کنند که باورهایی که برای شما بدیهی به
خارجی پوچ است.
سال در آلمان، اقامت طولانی را در پاریس، فیلیپ برای دریافت آماده کرده بود
آموزش شک و تردید که در حال حاضر با چنین احساس آرامش به او آمد.
او را دیدم که هیچ چیز خوب بود و هیچ چیز بد بود. چیز صرفا به اقتباس شد
پایان. او منشا گونه است.
به نظر می رسید به ارائه توضیح است که او را مشکل بود.
او مانند یک کاوشگر در حال حاضر است که استدلال که طبیعی خاصی ویژگی های
در حال حاضر خود را، و ضرب و شتم تا رودخانه گسترده می یابد، در اینجا شاخه که او
انتظار می رود، دشت های حاصلخیز، جمعیت، و بیشتر بر روی کوه.
هنگامی که برخی از کشف بزرگ جهان ساخته شده است شگفت زده می شود پس از آن که بود
پذیرفته شده در یک بار، و حتی در کسانی که تصدیق حقیقت آن اثر
بی اهمیت.
خوانندگان برای اولین بار از منبع انواع آن را با عقل خود را پذیرفته، اما خود را
احساسات، که زمین از رفتار، دست نخورده.
فیلیپ یک نسل متولد شد و پس از این کتاب بزرگ منتشر شد، و زیاد است که
وحشت معاصران خود را به احساس زمان را گذرانده بودند، به طوری که او
قادر به قبول آن را با یک قلب شاد بود.
او به شدت به عظمت مبارزه برای زندگی بود نقل مکان کرد، و حکومت اخلاقی
آن با predispositions خود را به جا به نظر می رسید پیشنهاد.
او به خودش گفت که ممکن است به حق بود.
جامعه در یک طرف ایستاده بود، ارگانیسم با قوانین خود را از رشد و اعتماد به نفس
حفظ، در حالی که فرد از سوی دیگر ایستاد.
اقدامات که به نفع جامعه آن را فضیلت نامیده می شوند و کسانی که
که باطل نامیده می شود. خیر و شر به معنای چیزی بیش از آن.
گناه تعصب مرد آزاد است که از آن باید خود را خلاص شد.
جامعه به حال سه اسلحه در مسابقه خود را با فرد، قوانین، افکار عمومی، و
وجدان: در دو مورد اول می تواند با دورویی ملاقات، مکر سلاح تنها ضعیف است
در برابر قوی است: عقیده ی رایج قرار داده
و زمانی که آن را اظهار داشت که گناه شامل پیدا شده بود، اما
وجدان خائن در درون دروازه بود، آن را در هر قلبی از جنگ مبارزه کرد
جامعه و باعث فرد به
پرتاب خود، یک قربانی حرف نشنو، به رفاه دشمن او.
برای روشن بود که این دو آشتی ناپذیر و در تضاد است، دولت و
فرد آگاهانه از خود.
استفاده می کند که فرد برای به پایان می رسد خود را، لگدمال بر او اگر او آن را خنثی
پاداش او را با مدال، بازنشستگی، برتری ها، هنگامی که او آن را در خدمت صادقانه؛
این، تنها در استقلال خود را قوی،
موضوعات راه خود را از طریق دولت، به خاطر راحتی '، پرداخت پول یا
خدمات برای منافع خاص، اما با هیچ حس تعهد و بی تفاوت نسبت به
پاداش می پرسد، تنها به تنها ماندن است.
او مسافر مستقل، که با استفاده از بلیط کوک به دلیل مشکل آنها صرفه جویی است،
اما به نظر می رسد با تحقیر خوش نیت در احزاب شخصا انجام شده است.
انسان های آزاد می توانند بدون اشتباه انجام دهید.
او همه چیز او را دوست دارد - اگر او می تواند. قدرت او، تنها اندازه گیری خود است
اخلاق.
او قوانین دولت را به رسمیت می شناسد و او می تواند آنها را بدون احساس گناه شکستن است، اما اگر
او مجازات او مجازات را می پذیرد بدون کینه.
جامعه قدرت است.
اما اگر برای فرد هیچ درست و بدون اشتباه وجود دارد، سپس آن را به نظر می رسید به
فیلیپ که وجدان قدرت خود را از دست داد. این را با فریاد پیروزی این بود که او را تصرف کردند
پست و حقیر و او را از پستان خود را پرت کرد.
اما او هیچ نزدیکتر به معنای زندگی از او بوده است.
چرا جهان وجود دارد و آنچه مردان را به وجود همه آمده بود به عنوان
غیر قابل توضیح مثل همیشه.
مطمئنا دلایلی باید وجود داشته باشد. او مثل Cronshaw از
فرش فارسی.
او آن را به عنوان راه حل معما ارائه شده و به طرز مرموزی به او اظهار داشت که آن را بود
پاسخ در همه مگر اینکه شما برای خودتان آن را در بر داشت.
"من تعجب می کنم شیطان به او به معنای،" فیلیپ لبخند زد.
و به این ترتیب، در آخرین روز از ماه سپتامبر، مشتاق به عمل قرار دادن تمام این نظریه های جدید
زندگی، فیلیپ، با شانزده صد پوند و باشگاه خود، پا، مجموعه ای را برای
بار دوم به لندن را آغاز سوم خود را در زندگی.
فصل LIV
فیلیپ معاینه قبل از او را به یک حسابدار خبره articled شده بود را تصویب کرده اند
صلاحیت کافی برای او را به یک مدرسه پزشکی.
او تصمیم گرفت سنت لوک زیرا پدر او یک دانش آموز بوده است وجود دارد، و قبل از پایان
جلسه تابستانی برای یک روز به لندن رفته بود و به منظور وزیر امور خارجه است.
او لیستی از اتاق را از او، و مسافرخانه در خانه ای تیره رنگ که تا به حال در زمان
استفاده از درون دو دقیقه پیاده روی از بیمارستان.
"شما باید به ترتیب در مورد بخش به تشریح"، وزیر امور خارجه به او گفت.
"شما بهتر است بر روی یک پا شروع می شوند. آنها به طور کلی انجام آنها به نظر می رسد به آن فکر می کنم
آسان تر است. "
فیلیپ که سخنرانی او در آناتومی، 11، و حدود نیمی از ده گذشته
او در سراسر جاده خمیده و کمی عصبی ساخته شده راه خود را به پزشکی
مدرسه.
فقط در داخل درب تعدادی از اعلامیه های دوخته بودند، لیستی از سخنرانی، فوتبال
لامپ، و مانند آن، و این او در idly نگاه، و تلاش در سهولت او به نظر می رسد.
مردان و پسران جوان در dribbled و به دنبال حروف دندانه دار کردن، گفتگو با یک
دیگر، و گذشت پایین به زیرزمین، که در آن به دانش آموز بود
اتاق های مطالعه است.
فیلیپ شاهد همراهان متعددی را با درهم و برهم، ترسو نگاه اتلاف وقت در اطراف، و
گمان که، مانند خود، در آنجا برای اولین بار بود.
وقتی که او اعلامیه ها خسته شده بود او را دیدم درب شیشه ای که منجر به آنچه شد
ظاهرا یک موزه، و هنوز هم بیست دقیقه به فراغت از او راه می رفت شوید.
مجموعه ای از نمونه های پاتولوژی بود.
در حال حاضر یک پسر در حدود 18 بود تا او.
"من می گویند، شما سال اول؟" او گفت.
"بله، جواب داد:" فیلیپ. "از کجا اتاق سخنرانی، و D'شما می دانیم؟
این یازده "" ما بهتر است سعی کنید برای پیدا کردن آن است. "
آنها از موزه به راهرو طولانی و تاریک راه می رفت، با دیوارهای نقاشی شده در
دو رنگ قرمز، و جوانان دیگر راه رفتن در امتداد راه را برای آنها پیشنهاد.
آنها به درب مشخص شده تشریح تئاتر آمد.
فیلیپ در بر داشت که بسیاری از مردم خوب وجود دارد در حال حاضر وجود دارد.
کرسی در ردیف چیده شده بودند، و فقط به عنوان فیلیپ وارد همراه در آمد، قرار دادن
یک لیوان آب روی میز در چاه اتاق سخنرانی و پس از آن در آورده
دو ران استخوان لگن و، راست و چپ است.
بیشتر مرد وارد شد و در زمان صندلیهای خود منتظر بودند صورت گرفت و 11 تئاتر نسبتا کامل بود.
در حدود شصت دانش آموز وجود دارد.
برای بسیاری از آنها یک معامله خوب کمتر از فیلیپ، پسر رو صاف
هجدهم، اما چند که بزرگتر از او بودند وجود داشت: او متوجه یک مرد قد بلند،
با سبیل شدید قرمز رنگ، که ممکن است
سی ام دیگر همکار کوچک با موهای سیاه و سفید، تنها یک یا دو سال جوان تر و
یک مرد با عینک و ریش که کاملا خاکستری بود وجود دارد.
سخنران آمد، آقای کامرون، یک مرد خوش تیپ با موهای سفید و روشن
ویژگی های. وی از لیست طولانی از اسامی است.
سپس او یک سخنرانی کوچک است.
او در صدای دلپذیر صحبت می کرد، با انتخاب کلمات، به نظر می رسید و او را به یک
لذت با احتیاط در آرایش دقیق آنها.
او پیشنهاد کرد که یک یا دو کتاب که به آنها ممکن است خرید و خرید یک توصیه
اسکلت.
با شور و شوق او به آناتومی صحبت کرد: به مطالعه عمل جراحی ضروری بود؛
دانش آن افزوده شده به قدردانی از هنر.
فیلیپ آغشته به گوش او.
او شنیده که آقای کامرون سخنرانی همچنین به دانش آموزان در آکادمی سلطنتی.
او چندین سال در ژاپن زندگی کرده بود، با یک پست در دانشگاه توکیو، و او
خود را در تقدیر خود را از زیبا flattered.
شما باید برای یادگیری بسیاری از چیزها خسته کننده، "او، با زیاده به پایان رسید
لبخند، "که شما لحظه ای که گذشت در آزمون نهائی خود را فراموش کرده ام، اما
در آناتومی بهتر است آموخته اند و از دست رفته هرگز آموخته اند. "
او در زمان لگن است که روی میز دراز کشیده بود و شروع آن را توصیف است.
او به خوبی و واضح صحبت می کرد.
در پایان سخنرانی پسر بود که در موزه پاتولوژی به فیلیپ صحبت
و در کنار او در تئاتر نشسته نشان می دهد که آنها باید به
تشریحی اتاق.
فیلیپ و او در طول راهرو راه رفت، و همراه آنها را گفت که در آن
بود.
به محض این که وارد فیلیپ را درک آنچه را که بوی تند خو بود که او تا به حال
توجه در گذشت. او روشن لوله.
همراه به خنده کوتاه مدت است.
"شما به زودی خواهید به بوی عادت. من متوجه آن خودم نیستم. "
پرسید نام فیلیپ و نگاه در یک لیست در هیئت مدیره.
تو پا - شماره چهار
فیلیپ دیدم که نام دیگری را با خود پرانتز شد.
"چه معنای آن؟" از او پرسید. "ما فقط در حال حاضر بسیار کمتر از اجساد است.
ما تا به حال برای قرار دادن دو نفر در هر بخش ".
تشریحی اتاق یک آپارتمان بزرگ نقاشی مانند راهروها، بخش بالایی
ماهی آزاد غنی و دادو تاریک TERRA-cotta.
در فواصل منظم در پایین دو طرف طولانی از اتاق، در زاویه سمت راست با دیوار،
تخته آهن مانند گوشت، ظروف، grooved، و در هر یک از ذخیره کردن بدن.
بسیاری از آنها مرد بودند.
آنها بسیار تاریک از ماده نگهدارنده که در آن نگه داشته شده بود، و پوست
تقریبا نگاه چرم. آنها بسیار ضعیف شدند.
همراه در زمان فیلیپ را به یکی از اسلب.
جوانی ایستاده بود. "آیا نام کری؟" از او پرسید.
"بله."
"اوه، پس ما رو این پا را با هم. خوش شانس مرد it'sa است، آن را نه؟ "
"چرا؟" فیلیپ پرسید. "آنها به طور کلی همیشه مثل یک مرد بهتر است،
گفت: همراه است.
"زن مسئول مقدار زیادی چربی در مورد او."
فیلیپ نگاه در بدن است.
بازوها و ساق پاها بسیار نازک بود که هیچ شکل در آنها وجود دارد، و دنده ایستاده بود
خارج به طوری که پوست بیش از آنها را پر از تنش بود.
مرد از در حدود چهل و پنج با ریش خاکستری و نازک، و بر روی جمجمه او کم، بی رنگ
رنگ مو: چشم بسته شد و فک پایین تر غرق شده است.
فیلیپ می تواند احساس نیست که این افراد بوده است و یک مرد، و در عین حال در ردیف از آنها
چیزی وحشتناک و مخوف بود. "من فکر می کردم می خواهم در دو شروع می شود، گفت:"
مرد جوان که تشریحی با فیلیپ بود.
"بسیار خوب، من اینجا خواهم بود پس از آن." او روز قبل از مورد خریده بود
ابزار بود که مایحتاج و در حال حاضر او را به قفل داده شد.
او در پسر که او را به با تشریحی اتاق همراه بود نگاه کردم و دیدم که
او سفید بود. "فاسد شما احساس می کنید؟"
فیلیپ از او پرسید.
"من هر کس دیده هرگز مرده." آنها در طول راهرو راه می رفت تا آنها
به ورود به مدرسه آمد. فیلیپ به خاطر قیمت فانی.
او اولین کسی مرده است که او تا به حال دیده بود، و او به یاد چگونه عجیب آن
او را تحت تاثیر قرار بود.
فاصله بی اندازه سریع و مرده وجود دارد: آنها به نظر نمی رسد
متعلق به همان گونه و عجیب بود فکر می کنم که کمی در حالی که
قبل از آنها سخن گفته بود نقل مکان کرد و خورده و خندید.
چیزی وحشتناکی در مورد کشته شدگان وجود دارد، و شما می توانید تصور کنید که ممکن است
بازیگران تأثیر بد در زندگی.
"چه D'به داشتن چیزی برای خوردن به شما می گویند؟" گفت: دوست جدید خود را به فیلیپ.
آنها را به زیر زمین رفت، جایی که بود یک اتاق تاریک به عنوان یک نصب شده وجود دارد
رستوران، و دانش آموزان قادر به دریافت مرتب کردن بر اساس همان کرایه آنها ممکن است
دارای مغازه نان گازدار.
در حالی که آنها می خوردند (فیلیپ بیسکویت و پنیر و یک فنجان شکلات به حال)، او
کشف کرد که همراه او Dunsford نامیده می شد.
او یک پسر بچه تازه یا سبزه رو بود، دلپذیر با چشمان آبی و موهای مجعد، تاریک،
فرز و چابک بزرگ، آهسته گفتار و حرکت است. او به تازگی از کلیفتون آمده بود.
"آیا شما پیوسته از او پرسید: فیلیپ.
"بله، من می خواهم در اسرع وقت می توانم واجد شرایط برای دریافت."
"من آن را بیش از حد، اما من باید FRCS را پس از آن را.
من قصد دارم در عمل است. "
بسیاری از دانش آموزان برنامه درسی هیئت پیوسته از کالج گرفت
جراحان و کالج پزشکان، اما جاه طلبانه تر یا ماهر تر
اضافه شده به این مطالعات دیگر که منجر به یک رشته از دانشگاه لندن.
هنگامی که فیلیپ رفت و به تغییر سنت لوک به تازگی در این مقررات ساخته شده، و
البته در زمان پنج سال به جای چهار عنوان آن را برای کسانی که ثبت نام انجام داده بود
قبل از پاییز 1892.
Dunsford در برنامه های او قابل توجه بود و گفت: فیلیپ دوره معمول از حوادث است.
"پیوسته" بررسی زیست شناسی، آناتومی، و شیمی شامل، اما آن
می تواند در بخش صورت گرفته است، و بسیاری از همراهان در زمان زیست خود از سه ماه
پس از ورود به مدرسه است.
این علم به تازگی لیستی از افراد که بر اساس آن دانش آموز بود اضافه شده بود
موظف به اطلاع رسانی خود است، اما میزان دانش مورد نیاز، بسیار کوچک بود.
هنگامی که فیلیپ رفت و برگشت به تشریحی اتاق، او چند دقیقه دیر، از او
برای خرید آستین های گشاد که برای محافظت از پوشیدن پیراهن خود را فراموش کرده بود،
و متوجه شد که تعداد از مردان در حال حاضر مشغول به کار است.
شریک زندگی خود را در دقیقه آغاز شده بود و مشغول تشریحی از اعصاب پوستی است.
دو نفر دیگر بر روی پای دوم درگیر بودند، و بیشتر با اسلحه اشغال شدند.
"شما من پس از شروع شده مهم نیست؟" "که همه حق، آتش را از شما دور میکند، گفت:" فیلیپ.
او در زمان این کتاب، در یک نمودار از بخش جدا شده را باز، و آنچه را که آنها در حال نگاه
برای پیدا کردن. تو و نه با چیز نرمی کسی را زدن یا نوازش کردن در، گفت: "فیلیپ.
"آه، من یک معامله خوب از تشریحی قبل از، حیوانات، می دانید، برای قبل از انجام
انتخاب. "
مقدار مشخصی از گفتگو بر تشریحی جدول وجود داشت، تا حدودی در مورد
کار، تا حدودی در مورد چشم انداز فصل فوتبال، تظاهرکنندگان، و
سخنرانی می کنیم.
فیلیپ به خود احساس یک معامله بزرگ مسن تر از دیگران است.
آنها کودکان خام بود.
و Newson، جوان فعال، اما سن مهم نیست که دانش به جای سال است
مردی که تشریحی با او بود، بسیار با موضوع خود در خانه بود.
او شاید متاسفم برای نشان دادن نیست، و او توضیح داد که به طور کامل به فیلیپ آنچه که او
در مورد. فیلیپ، با وجود فروشگاه های پنهان خود را
عقل، گوش ملایم.
سپس فیلیپ در زمان اسکالپل و قیچی و شروع به کار در حالی که دیگر
نگاه در. درحالشکافتن به او بسیار نازک، گفت: "Newson
پاک کردن دست خود را.
: "blighter نمی تواند چیزی برای خوردن به مدت یک ماه بود."
زمزمه: "من تعجب می کنم آنچه که او از دنیا رفت،" فیلیپ.
"اوه، من نمی دانم که، هر چیز قدیمی، گرسنگی و عمدتا، گمان می کنم ادامه متن.
من می گویم، نگاه کنید، آیا این شریان بریده نیست. "
"این همه بسیار خوب می گویند، که عروق را کاهش دهد، اظهار داشت:" یکی از مردان کار بر روی
پای مخالف است. "احمقانه احمق پیر عروق در
محل اشتباه است.
عروق همیشه در جای اشتباه هستند، گفت: "Newson.
"طبیعی چیزی که شما عملا هرگز.
این که چرا آن را به نام نرمال. "
آیا چیزهایی مانند آن را می گویند، گفت: «فیلیپ،" یا من باید خودم را کاهش دهد. "
"اگر شما به خودتان قطع،" پاسخ داد: Newson، پر از اطلاعات، شستشو آن را در یک بار با
در عین حال ضدعفونی کننده است.
این چیزی که شما رو به دقت است.
اختتامیه جشنواره صنعت چاپ در اینجا وجود دارد در سال گذشته که خود تنها با سیخونک بحرکت واداشتن داد، و او را خسته نکنید
در مورد آن، و او سپتی سمی است. "
"آیا همه حق او؟" "آه، نه، او در یک هفته درگذشت.
من رفتم و نگاه او را در اتاق PM.
پشت فیلیپ ached زمان مناسب برای چای بود، و ناهار خود را از
تا نور او که کاملا برای آن آماده بوده است.
دست خود را از آن بوی عجیب و غریب که او برای اولین بار که آن روز صبح متوجه گداخته شدن
راهرو. او فکر کرد که نوعی شیرینی یا کلوچه که گرماگرم باکره میخورند خود طعم آن را بیش از حد است.
Newson "، گفت:" آه، شما به آن استفاده می شود.
"هنگامی که شما خوب قدیمی تشریحی اتاق تعفن در مورد شما احساس می کنید کاملا
تنها بود. "
می گوید: "من قصد ندارم برای اشتها من از بین بردن آن،" وی افزود: فیلیپ را دنبال
نوعی شیرینی یا کلوچه که گرماگرم باکره میخورند با یک تکه از کیک.
فصل LV
ایده های فیلیپ از زندگی از دانشجویان پزشکی، مانند آنهایی که از مردم در
بزرگ، بر روی عکس ها که چارلز دیکنز به خود جلب کرد و در وسط تاسیس
قرن نوزدهم.
او به زودی کشف شد که باب سایر، اگر او تا کنون وجود داشته است، دیگر در همه مانند
دانشجوی پزشکی از حال حاضر است.
این یک مقدار زیادی مخلوط که وارد بر حرفه پزشکی است، و به طور طبیعی وجود دارد
بعضی ها که تنبل و بی پروا هستند.
آنها فکر می کنند آن است که یک زندگی آسان است، بیکار دور چند سال و پس از آن، چون خود را
بودجه به پایان می آیند و یا به دلیل پدر و مادر عصبانی امتناع دیگر به حمایت از آنها،
بی اراده کار دور از بیمارستان.
برخی دیگر امتحانات بیش از حد سخت را برای آنها یک شکست پس از دیگری محروم می سازد آنها را
عصب، و وحشت زده، آنها را فراموش کرده ام در اسرع وقت آنها را به
منع ساختمان ها از هیئت های پیوسته در دانش که قبل از آنها تا به حال پت.
آنها باقی می ماند سال پس از سال، اشیاء تمسخر خوش نیت به مردان جوان: برخی از
آنها را از طریق بررسی سالن Apothecaries، خزیدن و دیگران تبدیل به غیر
دستیاران واجد شرایط، یک موقعیت مخاطره آمیز
که در آن آنها را در رحمت خود از کارفرمای خود هستند، بسیاری خود را فقر،
مستی، و آسمان تنها می داند خود قرار دهد.
اما برای دانشجویان پزشکی بخش ترین کوشا مردان جوان از طبقه متوسط
با کمک هزینه کافی برای زندگی در مد محترم آنها استفاده شده است.
بسیاری از پسران از پزشکان که
در حال حاضر چیزی از شیوه ای حرفه ای حرفه ای خود را نگاشت: به زودی
آنها واجد شرایط آنها پیشنهاد برای درخواست یک وقت ملاقات بیمارستان، بعد از برگزاری
(و شاید یک سفر به خاور دور
به عنوان پزشک یک کشتی)، آنها را از پدر خود و پیوستن به صرف استراحت از روز خود را در
یک عمل کشور است.
یک یا دو عنوان فوق العاده درخشان مشخص شده اند: آنها را مختلف را
جوایز و کمک هزینه تحصیلی که هر سال به شایسته، یک انتصاب
پس از دیگری در بیمارستان، بر روی بروید
کارکنان، مشاور اتاق در هارلی استریت، و متخصص در یک موضوع و یا
دیگر، مرفه، برجسته، و با عنوان.
حرفه پزشکی تنها کسی است که یک مرد ممکن است در هر سنی با برخی از وارد
شانس زندگی.
در میان مردان سال فیلیپ در سه یا چهار که در گذشته جوانان خود بودند:
داشت به نیروی دریایی بوده است که از آن با توجه به گزارش او اخراج شده بود
مستی، او یک مرد سی بود،
با چهره ای سرخ، به شیوه ای خشن، و صدای بلند.
یکی دیگر از مرد متاهل و دارای دو فرزند، که پول را از طریق از دست داده بود
وکیل متخلف او نگاه متمایل اگر جهان بیش از حد برای او بود، او
رفت و کار خود را در سکوت، و آن بود
ساده که متوجه شد که آن را دشوار و در سن و سال خود به ارتکاب حقایق را به حافظه است.
ذهن او به آرامی کار می کرد. تلاش او در برنامه دردناک بود
را ببینید.
فیلیپ خود را در خانه در اتاق کوچک خود ساخته شده است.
او مرتب آثار او و آویزان بر دیوارهای تصاویر و طرح او برخوردار است.
بالاتر از او، در کف اتاق نقاشی، سال پنجم زندگی مردی به نام گریفیث، اما
فیلیپ را دیدم کمی از او، تا حدی به خاطر او عمدتا در بخش اشغال شده بود و
تا حدی به خاطر او به آکسفورد بوده است.
چنین دانش آموزان به عنوان یک دانشگاه بوده است به حفظ یک معامله خوب با هم:
استفاده از انواع به معنای طبیعی به جوانان به منظور تحت تاثیر قرار دادن بر کمتر
خوش شانس حس مناسب از آنها
حقارت و بقیه دانش آموزان آرامش المپیک خود را به جای سخت
داشته باشد.
گریفیث یک شخص قد بلند بود، با مقدار مو فرفری قرمز و چشمان آبی،
سفید پوست و دهان قرمز، او یکی از این افراد خوش شانس بود آنها همه
دوست داشت، او روحیه بالا و خوشنودی ثابت.
او در پیانو سازها و آهنگ های خنده دار با مزه خواند و شب پس از
شب، در حالی که فیلیپ خواندن در اتاق انفرادی خود را شنید، فریاد و
خنده پر سر و صدا از دوستان گریفیث بالاتر از او.
او از آن شب لذت بخش در پاریس زمانی که آنها را به نشستن در استودیو،
لاوسون و HE، فلاناگان و Clutton، و بحث از هنر و اخلاق، عشق، امور
در حال حاضر، و شهرت از آینده است.
او احساس در قلب بیمار است. او متوجه شد که آن را آسان به قهرمانانه بود
ژست، اما به سختی به نتایج آن پایبند بماند. بدترین از آن بود که کار به نظر می رسید به
او بسیار خسته کننده است.
او از عادت شدن سوال توسط تظاهر کنندگان شدند.
توجه خود را سرگردان در سخنرانی.
آناتومی یک علم دلتنگ کننده بود، ماده صرف آموختن قلب تعداد زیادی از
حقایق قطع او را بی حوصله و استفاده از تشریحی از تلاش بی وقفه او را نمی بیند
اعصاب و شریان ها هنگامی که با خیلی کمتر
مشکل شما می تواند در نمودار یک کتاب و یا در نمونه را ببینید
موزه پاتولوژی دقیقا همان جایی که بودند.
او دوستان با شانس ساخته شده است، اما دوستان صمیمی نیست، برای او به نظر می رسید که چیزی در
ویژه برای گفتن به اصحاب خود را.
وقتی که او تلاش کرد تا خود را در نگرانی های خود را جالب، او احساس کردند که آنها او را در بر داشت
تشویق.
او از کسانی است که می تواند از آنچه را به حرکت صحبت بدون مراقبت که آیا آن را خسته کننده بود
یا مردم به صحبت کردن نیست.
یک مرد، شنیدن که او هنر را در پاریس تحصیل کرده بود، و fancying خود را به سلیقه خود،
تلاش برای بحث در مورد هنر با او اما فیلیپ از نمایش که هرگز خوشنود نبود بی تاب بود
با خود، و به سرعت پیدا کردن که
ایده های دیگر مرسوم بود، بزرگ شد یک هجایی است.
فیلیپ مورد نظر محبوبیت، اما می تواند خود را به هیچ پیشرفت به دیگران را.
ترس از رد مانع او را از خوشخویی، و او پنهان کمرویی خود غلبه کرد.
بود که هنوز هم شدید، زیر سکوت منجمد.
او از طریق تجربه شد و او در مدرسه انجام داده بود، اما در اینجا آزادی
زندگی دانشجویان پزشکی ساخته شده این امکان را برای او به زندگی یک معامله خوب است
خودش.
آن را از طریق از هیچ تلاشی خود بود که او دوستانه با Dunsford، تازه
لغت مثل سیاه رو یا سبزه رو، پسر بچه سنگین است که آشنایی او در آغاز ساخته شده بود
جلسه.
Dunsford خود را متصل به فیلیپ صرفا چون او اولین کسی بود.
به نام سنت در لوقا.
او هیچ دوستی در لندن بود، و او در شب های شنبه و فیلیپ به
عادت با هم به گودال از موسیقی سالن و یا گالری تئاتر.
او احمق بود، اما او خوش خلق بود و در زمان به جرم هرگز، او همیشه می گفت
چیزی که واضح است، اما هنگامی که فیلیپ خندیدند او فقط لبخند زد.
او لبخندی بسیار شیرین است.
اگرچه فیلیپ او را لب به لب او، او را دوست داشت، او با خلوص و صداقت او خوشحال شد و
خوشحال با طبیعت دلپذیر خود: Dunsford افسون که خود بود
حاد آگاه نداشتن.
آنها اغلب می رفت تا چای را در یک فروشگاه در خیابان پارلمان، به دلیل Dunsford تحسین
یکی از زنان جوان که منتظر است. فیلیپ هر چیز جذاب پیدا کند
او.
او قد بلند و لاغر بود، با لگن باریک و قفسه سینه یک پسر است.
"هیچ کس به او نگاه کنید، در پاریس گفت:" فیلیپ scornfully.
او یک چهره تبدیل، گفت: "Dunsford.
"چه ماده صورت؟"
او ویژگی های کوچک به طور منظم، چشمان آبی، و ابرو گسترده ای کم، که
نقاشان ویکتوریا، پروردگار لیتون، آلما Tadema، و صد نفر دیگر، ناشی از
جهانی که در آن زندگی می کردند به عنوان یک نوع زیبایی یونانی را بپذیرد.
او به نظر می رسید به یک معامله بزرگ از مو آن را با پیچیدگی عجیب و غریب و مرتب شد
انجام شده بر پیشانی در آنچه او به نام حاشیه الکساندرا.
او بسیار کم خون است.
لب نازک او رنگ پریده، و پوست او بود ظریف، رنگ ضعف سبز، بدون
لمس قرمز حتی در گونه ها. او دارای دندان های بسیار خوب است.
او در زمان دردهای بزرگ برای جلوگیری از کار خود را از خراب کننده به دست او، و آنها
کوچک، نازک و سفید است. او در مورد وظایف خود را با حوصله و رفت
نگاه کنید.
Dunsford، بسیار خجالتی با زنان، هرگز در وارد شدن به گفتگو با موفق شده بود
او و از او از فیلیپ خواست به او کمک کند. او گفت: "من می خواهم سرب"، "و سپس
من می توانم برای خودم را مدیریت کند. "
فیلیپ، لطفا از او، یک یا دو نکته، اما او پاسخ داد:
monosyllables. او در اندازه گیری خود را گرفته بود.
آنها پسران بودند، و او گمان آنها دانش آموز بودند.
او استفاده از آنها را نداشت.
Dunsford متوجه شد که یک مرد با موهای شنی و سبیل زبر که شبیه
آلمانی، با توجه خود را مورد علاقه شد و هر زمان که او را به مغازه آمد و سپس آن را
فقط با تماس با او را دو یا سه برابر شد
که آنها می توانند او را وادار به سفارش خود را به.
او با استفاده از مشتریان که او با غرور منجمد را نمی دانند، و هنگامی که او بود
صحبت با یک دوست کاملا بی تفاوت نسبت به تماس های هول هولکی بود.
او هنر زنان درمان که مورد نظر رفع خستگی فقط با آن درجه
از گستاخی که آنها را بدون affording آنها فرصتی تحریک
شکایت به مدیریت.
یک روز Dunsford او را به نام او گفت: میلدرد شد.
او یکی از دختران دیگر در مغازه او پرداختن به شنیده بود.
چه نفرت انگیز نام، گفت: "فیلیپ.
"چرا؟" خواسته Dunsford. "من آن را می خواهم."
"این خیلی پرمدعا."
این مجالی که در این روز آلمان بود وجود ندارد، و، زمانی که وی به ارمغان آورد چای،
فیلیپ، خندان، اظهار داشت: "دوست شما در اینجا نیست."
"من نمی دانم منظور شما چیست، او گفت:" بطور سرد.
"من با اشاره به اشراف زاده بود با سبیل های شنی.
است او شما را برای دیگری ترک کرد؟ "
"بعضی از مردم به انجام بهتر کسب و کار خود را به ذهن، به او retorted.
او آنها را به سمت چپ، و از برای یک یا دو دقیقه بود هیچ کس برای شرکت در نشست
و نگاه در مقاله شب که یک مشتری را پشت سر او را ترک کرده بودند.
Dunsford گفت: "شما احمق برای قرار دادن پشت او را".
پاسخ داد: "من واقعا کاملا به نگرش مهره خود را بی تفاوت،" فیلیپ.
اما شد piqued.
او را آزرده است که هنگامی که سعی می شود سازگار با یک زن او را باید
جرم. هنگامی که او از این لایحه را پرسید، او hazarded
سخن گفتن که منظور او بیشتر خود را برای رهبری.
"آیا ما دیگر در شرایط زبان؟" او لبخند زد.
"من اینجا هستم به سفارشات و به صبر بر روی مشتریان.
من چیزی برای گفتن به آنها، و من نمی خواهم آنها را به چیزی به من. "
او لغزش کاغذ که در آن او را به جمع آنها مجبور به پرداخت مشخص شده بود، و
راه می رفت بازگشت به جدول که در آن او نشسته بود.
فیلیپ با خشم و سرخ.
"که یکی در چشم شما، کری، گفت:« Dunsford، زمانی که آنها در خارج است.
"بی ادب شلخته، گفت:" فیلیپ. "من نباید به آنجا رفت."
نفوذ او با Dunsford بود به اندازه کافی قوی به او چای را به
در جاهای دیگر، و Dunsford به زودی یک زن جوان دیگر به لاس زدن با.
اما سرزنش کردن که پیشخدمت زن به او تحمیل شده بود rankled است.
اگر او را با مدنیت درمان کرده بود او می شده اند کاملا بی تفاوت نسبت به
او، اما آشکار بود که او را دوست نداشتند و نه از غیر این صورت، و غرور او
مجروح شد.
او می تواند یک میل حتی با او را متوقف کند.
او با خودش بی حوصله بود، چرا که خرده احساس، اما سه یا چهار
استحکام روز، که در طی آن او نمی توانست به مغازه، او را به کمک نمی کند
از میان برداشتن آن، و او به این نتیجه رسیدند که این امر می تواند حداقل مشکل را به او آمد.
پس از انجام تا او قطعا بس به او فکر می کنم.
به بهانه انتصاب یک بعد از ظهر، برای او بود کمی از خود شرمنده نیست
ضعف، او را ترک Dunsford و رفت و مستقیما به مغازه ای که به او قول داد
هرگز دوباره را وارد کنید.
او را دیدم پیشخدمت لحظه ای که او در آمد و در یکی از جداول خود را نشسته است.
او انتظار داشت او به برخی از اشاره به این واقعیت که او تا به حال شده است وجود دارد و نه برای
هفته، اما زمانی که او برای سفارش او آمدند، او گفت: هیچ چیز.
او را به مشتریان دیگر می گویند که شنیده بود:
"تو کاملا غریبه." او هیچ نشانه ای که او تا به حال دیده بود او را
قبل از.
به منظور ببینید که آیا او واقعا فراموش کرده بود او، زمانی که وی به ارمغان آورد چای خود را، او
پرسید: "آیا شما دیده می شود امشب دوست من؟
«نه، او در اینجا برای چند روز بوده است."
او می خواست به استفاده از این عنوان آغاز گفتگو است، اما او به طرز عجیبی عصبی بود
و می تواند از هیچ چیزی برای گفتن فکر می کنم. او هیچ فرصتی را به او داد، اما در یک بار
رفت.
او هیچ شانسی برای اینکه چیزی بگوید تا او برای لایحه خود را پرسید.
"آب و هوا کثیف است، نه" او گفت. این mortifying بود که او مجبور شده بود
برای آماده کردن یک عبارت که.
او نمی تواند به همین دلیل او با خجالت از جمله پر.
"انجام آن تفاوت زیادی به من را ندارد چه آب و هوا است، نیاز به در
در روز است. "
غرور در لحن او که peculiarly او را تحریک وجود دارد.
طعنه به لب خود افزایش یافت، اما او خود را مجبور به سکوت.
"من به خدا آرزوی او می خواهم چیزی واقعا دارای گونه های برامده می گویند،" او را به خود خروشان "به طوری که من
می تواند او را و گزارش او را اخراج. این امر در خدمت او را سر در گم خوب درست است. "
فصل LVI
او می تواند او را از ذهن خود می کنید. او با عصبانیت در حماقت خود خندید:
پوچ به مراقبت پیشخدمت کمی کم خونی به او گفت: اما او
عجیب تحقیر.
اگرچه هیچ کس از تحقیر اما Dunsford را می دانستند، و او قطعا فراموش کرده بود،
فیلیپ احساس که او می تواند بدون صلح تا او آن را محو کرده بود.
او بیش از آنچه که او را بهتر انجام شده بود فکر کرد.
او ساخته شده ذهن خود را که او را به مغازه ها هر روز آشکار بود که او
احساس ناخوشایندی در او ساخته شده، اما او فکر کرد که او تا به حال عقل آن را ریشه کن؛
او را مراقبت می گویند هر چیزی در
که حساس ترین شخص می تواند جرم است.
این همه او انجام داد، اما آن را به حال هیچ اثر.
هنگامی که او در رفت و گفت: خوب شب او را با کلمات همان پاسخ است، اما زمانی که یک بار
او حذف آن را به منظور ببینید که آیا او را برای اولین بار می گویند می گویند، او گفت:
چیزی در همه.
او در قلب خود زمزمه بیان که هر چند اغلب به قابل اجرا
از جنس زن که از آنها اغلب در جامعه مودبانه استفاده می شود، اما با
چهره بی حرکت او دستور داد که چای خود را.
او ساخته شده ذهن خود را به یک کلمه صحبت می کنند، و مغازه را ترک کرد بدون او معمول خوب
شب.
او خود را وعده داده است که او نمی خواهد به هر است، اما روز بعد او در زمان چای
رشد بی قرار. او سعی کرد به چیزهای دیگر فکر می کنم، اما او
بدون دستور بر افکار خود را داشته است.
در گذشته به شدت او گفت: "پس از همه، هیچ دلیلی وجود دارد که چرا من
نباید اگر من می خواهم. "
مبارزه با خود به مدت طولانی گرفته شده بود، و آن را گرفتن به مدت هفت
او وارد مغازه می شود. "من فکر شما نیست،" دختر
به او گفت، زمانی که او نشستم.
قلب او همگانی روندی در آغوش خود و او احساس خود را قرمزی.
من بازداشت شد. من نمی تواند پیش بیاید. "
"برش تا مردم، گمان می کنم؟"
"نه که بد است." "شما stoodent هستند، شما؟"
"بله." اما به نظر می رسید برای ارضای حس کنجکاوی خود.
او رفت و از آنجا که در اواخر ساعت بود هیچ کس دیگری در جداول خود او وجود دارد
خودش را در داستان کوتاه قرار دارد. این بود که قبل از زمان بارزش شش پنس
تجدید چاپی است.
یک منبع به طور منظم از داستان های ارزان قیمت توسط هک فقیر به منظور نوشته شده است وجود دارد
مصرف بی سواد.
فیلیپ سوال او را از خود او خطاب کرده بود. زمان نزدیک شدن به او را دیدم
زمانی که نوبت او خواهد آمد و او را به او دقیقا همان چیزی است که او از او در فکر است.
این امر می تواند به راحتی عظمت از تحقیر خود را به بیان است.
او در او نگاه کرد.
درست است که مشخصات او زیبا بود، مثل آن بود فوق العاده چگونه دختران زبان انگلیسی
این کلاس بود که اغلب کمال رئوس مطالب که در زمان، نفس خود را از شما دور است، اما آن را
به عنوان سنگ مرمر سرد بود و به رنگ سبز کم نور
پوست ظریف خود را به تصور unhealthiness.
پیشخدمت به طور یکسان، لباس پوشیدن و در لباس ساده سیاه و سفید شد، با پیشبند سفید،
کاف، و یک درپوش کوچک است.
در نیمی از یک ورقه کاغذ است که او را در جیب خود داشته فیلیپ طرح او را به عنوان او ساخته شده
با تکیه بر کتاب او (او کلمات را با لب خود را برشمرد او به عنوان خوانده شده) نشسته، چپ و
آن را روی میز او رفت.
این الهام بخش بود، برای روز بعد، هنگامی که او آمد، او در او لبخند زد.
او گفت: "من نمی دانستم شما می توانید در قرعه کشی،". "من هنر دانشجویی در پاریس برای دو نفر
سال است. "
"من نشان داد که طراحی شما را ترک be'ind شب گذشته به manageress و او
زده با آن است. این بدان معنی به من؟ "
بود، گفت: "فیلیپ.
هنگامی که او برای چای خود رفت، یکی از دختران دیگر به او آمد.
"من تو را دیدم که تصویر شما خانم راجرز انجام می شود.
این تصویر از او بود، او گفت:. "
این اولین بار او را به نام او را شنیده بود، و زمانی که او می خواست لایحه خود را او به نام
او از آن. "من می دانم که تو نام من،" او گفت، هنگامی که
او آمد.
"دوست شما آن ذکر شده که او گفت چیزی برای من که رسم است."
"او می خواهد شما را به انجام یکی از. آیا شما آن را انجام دهد.
اگر شما یک بار از آن شروع می کنید شما باید به در، و همه آنها می شود که شما مایل به آنها را انجام دهد. "
سپس بدون مکث، با inconsequence عجیب و غریب، او گفت: "کجاست؟
همکار جوان استفاده می شود که با شما اومد؟
تا به او رفته اند؟ "" تصور کنید او را به یاد، گفت: "فیلیپ.
"او یک شخص به دنبال جوان خوبی بود." فیلیپ احساس کاملا حس عجیب و غریب در
قلب او بود.
او نمی دانستند که آنچه در آن بود. Dunsford خوشحال فر مو، تازه
چهره و لبخند زیبا. فیلیپ فکر این مزایا با
حسادت.
"آه، او در عشق است،" گفت که او، با خنده کمی.
فیلیپ تکرار هر کلمه ای از مکالمه به خود را به عنوان او خمیده به خانه.
او کاملا دوستانه با او بود.
وقتی فرصت به وجود آمد او را به ارائه طرح به پایان رسید او را به او
مطمئن مطمئنم که او که می خواهم چهره اش جالب بود، مشخصات دوست داشتنی بود، و
چیزی جالب شگفت انگیز در مورد رنگ برگ وجود دارد.
او سعی کرد فکر می کنم آنچه در آن در ابتدا، او شبیه سوپ نخود و فکر، اما رانندگی
حالی که ایده عصبانیت، او از گلبرگ rosebud زرد فکر زمانی که شما آن را پاره
به قطعه قبل از آن را پشت سر هم بود.
او هیچ احساس بد نسبت به او بود. "او یک نوع بد نیست،" او زمزمه.
این احمقانه بود از او را به جرم را در آنچه او گفته بود؛ بود بدون شک خود را
تقصیر او معنا نیست که خودش را ناپسند: او باید توسط عادت
در حال حاضر به در نگاه اول تصور بر مردم بد است.
او در موفقیت طراحی خود را flattered شد. او بر او بیشتر با نگاه
علاقه در حال حاضر که از این استعداد کوچک او آگاه بود.
او بی قرار روز آینده بود.
او از رفتن به ناهار در فروشگاه چای است، اما او مطمئن بود وجود نخواهد داشت
بسیاری از مردم وجود دارد و سپس، و میلدرد نخواهد بود قادر به صحبت کردن به او.
او پیش از این موفق شده بود به خارج شدن از داشتن چای با Dunsford، و در نهایت ادب
در گذشته 1/2 4 (او در سازمان دیده بان او بودند و چندین بار)، او را به رفت
فروشگاه.
میلدرد او را به او تبدیل شده است. او فرو نشسته بود، صحبت به آلمانی
آنها فیلیپ وجود دارد هر روز تا دو هفته پیش دیده بود و از آن زمان تا به حال ندیده
در همه.
او در آنچه او گفت: خنده شد. فیلیپ در فکر او بود خنده مشترک، و
او را به خود میلرزد.
او نامیده می شود، اما او در زمان بدون اطلاع، او را به نام دوباره و پس از آن، در حال رشد عصبانی،
بی تاب بود، او rapped جدول را با صدای بلند با چوب خود را.
او با نزدیک شدن sulkily.
"چگونه D'شما انجام دهد؟" او گفت. "شما به نظر می رسد در یک شتاب بزرگ است."
او او را با شیوه ای گستاخ که او را به خوبی می دانستند نگاه کردم.
"من می گویم، موضوع را با شما چیست؟" از او پرسید.
"اگر شما با مهربانی سفارش خود را بدهید، من آنچه شما می خواهید.
نمیتونم اینو تحمل کنم صحبت کردن در تمام شب است. "
"چای و تست مستی، لطفا" فیلیپ جواب داد: به طور خلاصه.
با او که او عصبانی شد و گفت این حقیقت نیست. او ستاره با او بود و آن را بخوانید
استادانه زمانی که او به ارمغان آورد چای.
اگر شما به من لایحه را در حال حاضر من باید به شما دوباره از سر خود بیرون کنید، "او گفت یخمانند.
او نوشت: از لغزش، آن را روی میز گذاشت و رفت و برگشت به آلمان است.
به زودی او به صحبت کردن به او را با انیمیشن.
او یک مرد قد متوسط، با سر دور از ملت خود و چهره زرد رنگ بود.
سبیل خود را بزرگ و bristling بود، او در دم کت و شلوار خاکستری داشت، و
او عینک طلا عظیم زنجیره های مراقبت.
برای فیلیپ فکر دختر دیگر را از او به این جفت ارز در جدول نگاه کرد و رد و بدل
نگاه معنی دار. او برخی از آنها خندیدن به او احساس،
و خون خود را جوشاند.
او در حال حاضر با تمام قلب خود میلدرد منفور است.
او می دانست که بهترین کاری که می تواند او را متوقف به آمدن به فروشگاه چای بود، اما او
نمی تواند تحمل فکر می کنم که او پارچه پشمی در امر شده بود، و او ابداع
طرح را به او نشان دهد که او را منفور.
روز بعد او در یکی دیگر از میز نشسته و چای خود را از یکی دیگر از پیشخدمت دستور داد.
دوست میلدرد وجود داشت و او بود که صحبت کردن به او.
او بدون توجه به فیلیپ، و تا زمانی که او رفت او تصمیم گرفت یک لحظه هنگامی که او
مجبور به عبور از مسیر خود را به عنوان او گذشت او در نگاه خود را به عنوان اینکه او هرگز ندیده بود
او قبل از.
او این کار را برای سه یا چهار روز تکرار می شود.
او انتظار داشت که در حال حاضر او را فرصتی برای گفتن چیزی به او می کند؛ او
فکر کردم او را بپرسید که چرا او را به یکی از جداول او در حال حاضر آمد هرگز، و او آماده بود
پاسخ با تمام نفرت او برای او احساس می عنوان شده است.
او می دانست که آن را پوچ به مشکل بود، اما او می تواند خود را کمک نمی کند.
او را مورد ضرب و شتم قرار بود دوباره.
آلمانی به طور ناگهانی ناپدید شد، اما فیلیپ هنوز در جداول دیگر نشسته است.
او بدون توجه به او پرداخت می شود.
او ناگهان متوجه شد که او از بی تفاوتی کامل به او بود، او
تواند به در راه است که تا روز قیامت، و آن را اثری ندارد.
"من هنوز تمام نشده است،" او به خودش گفت.
روز پس از آن او را در صندلی های قدیمی خود را نشسته، و هنگامی که او آمد گفت: خوب شب به عنوان
هر چند او خود را به مدت یک هفته نادیده گرفته است.
چهره او راحت بود، اما او می تواند ضرب و شتم دیوانه قلب خود جلوگیری نمی کند.
در آن زمان کمدی موزیکال به تازگی به نفع عمومی همگانی روندی، و او مطمئن بود
که میلدرد خوشحال می شود برای رفتن به یک است.
او گفت: "من می گویند،" ناگهان "من تعجب می کنم اگر شما می خواهم با من شام خوردن یک شب و به
بل از نیویورک. من یک زن و شوهر از اصطبل است. "
وی افزود: حکم گذشته به منظور فریفتن او را.
او می دانست که زمانی که دختران به بازی رفت و یا در گودال بود، و یا اگر برخی از
انسان آنها را گرفت، به ندرت به صندلی های گران تر از دایره بالا.
صورت رنگ پریده میلدرد نشان داد هیچ تغییری در بیان است.
او گفت: "فکرش را نمی کنم،". "وقتی شما می آیند؟"
"من در اوایل پنج شنبه.
آنها ترتیبات. میلدرد زندگی می کردند با عمه هیل در Herne.
نمایشنامه در هشت آغاز شد به طوری که آنها باید در هفت شام خوردن.
او پیشنهاد کرد که او باید او را در طبقه دوم انتظار اتاق در ویکتوریا دیدار خواهد کرد
ایستگاه.
او نشان داد که هیچ لذتی نمی برد، اما دعوت را پذیرفت به عنوان اینکه او اعطا
ترجیح می دهند. فیلیپ به مبهم تحریک شد.