Tip:
Highlight text to annotate it
X
کتاب ششم. فصل پنجم
پایان داستان کیک.
لا Esmeralda کم رنگ تبدیل شده و از تبار قاپوق ، متناوب به عنوان او رفت.
صدای خلوت نشین هنوز هم او را پیگیری می کند ، --
"فرود! فرود!
دزد مصر! نباید آن را بالا یک بار دیگر! "
"راهبه اخراج شده است در یکی از کج خلق او ،" muttered مردم ، و این پایان بود
از آن است.
به همین مرتب سازی بر اساس ترس از زن بود که رندر آنها مقدس است.
افراد آن به میل و علاقه که دعا روز و شب حمله.
ساعت برای از بین بردن Quasimodo وارد آنجا شده بودند.
او بی بند و بار بود ، جمعیت پراکنده.
در نزدیکی Pont بزرگ ، Mahiette که بازگشت با دو اصحاب او ، به طور ناگهانی بود
متوقف -- "با راه ، Eustache! چه شما را با انجام
که کیک؟ "
"مادر گفت :" کودک ، در حالی که شما با آن بانوی در خاک رس صحبت می کردند ، بزرگ
سگ در زمان گزش کیک من ، و سپس من آن را کمی هم هست. "
"چه آقا ، کل از آن که شما می خورید؟" او می رفتند.
"مادر ، آن سگ بود. من به او گفتم اما او نمی توانست به من گوش دهید.
پس من به آن بیت است ، نیز می باشد. "
"' تیس کودکان وحشتناک! "گفت :" مادر ، لبخند زدن و سرزنش در یک و همان
زمان. "آیا می بینید ، Oudarde؟
او در حال حاضر می خورد تمام میوه از درخت گیلاس در باغ ما از Charlerange.
بنابراین پدربزرگش می گوید که او یک کاپیتان خواهد شد.
فقط من از شما گرفتن دوباره آن را ، Eustache کارشناسی ارشد کنیم.
آمده است همراه ، شما هموطنان حریص! "پایان دوره 1.