Tip:
Highlight text to annotate it
X
در روابط مان با ديگران
بيشتر از انها
عيب جويي مي کنيم
به همين دليل من تقريبا
از تمام معاشرتهاي اجتماعي کناره گيري کرده ام
و همين باعث مي شود در اين سن و سال ادم تنهايي باشم
روزهاي عمر من با کار و فعاليت سپري شده و از اين نظر سپاس گزارم
علاقه من به کاري که بخاطر امرار معاش پذيرفته بودم
تبديل به عشق به دانش شده
پسرم که او هم پزشک است و در لوند زندگي مي کند
سالهاست ازدواج کرده ولي هنوز فرزندي به بار نياورده
مادرم زنده است و با وجود سن زياد,هنوز سرحال و فعال است
همسرم کارين سالها پيش درگذشت
غذا حاضره پروفسور بورگ
ممنونم
به خاطر داشتن يک کدبانوي خوب,بخت با من يار بوده
بهتر است اضافه کنم که من يک خوره کتاب هستم
و بيشتر براي خودم و اطرافيانم
کوشش مي کنم
نام من ايزاک بورگ است
و 78 ساله هستم
و فردا قرار است يک درجه افتخاري از کليساي جامع لوند بگيرم پس از انکه 50 سال به عنوان يک پزشک,روزگار گذراندم
توت فرنگي هاي وحشي
در نخستين ساعات روز اول ژوئن
خواب مرموز و بسيار ناخوشايندي ديدم
خواب ديدم هنگام پيادروي در صبح
راهم را در ميان خيابان هاي خالي از جمعيت و خانه هاي خرابه
گم کرده ام
حالتون خوبه؟
خانم اگدا ممکنه يه کم صبحانه برام درست کنيد...با اتومبيل مي روم
پروفسور لطفا برگرديد به رختخواب من ساعت 9 براتون قهوه ميارم
و همان طور که قرار بود ساعت 10 مي ريم
خيله خب! حالا که اين طوره صبحونه نخورده مي رم
و چه کسي چمدان شما رو مي بنده؟
خودم مي بندم- پس تکليف من چي ميشه؟-
شما مي تونيد بياييد با اتومبيل بريم يا اينکه با هواپيما بريد هر جور که ميلتونه
الان يک ساله تو فکر اينم که وقتي درجه دکتراي افتخاري بهتون ميدن,منم اونجا هستم
حالا بعد از اينکه حساب همه چيز شده و کارها تمومه
اقاي پروفسور ميان و ميگن,مي خوان با اتومبيل برن
مراسم زودتر از ساعت 5 شروع نميشه
اگه همين الان راه بيفتم تا شروع مراسم درست 14 ساعت وقت دارم
شما با اين کارتون همه چيز رو خراب مي کنيد
وانگهي پس به پسرتون که توي فرودگاه مالمو منتظر شماست چي ميگين؟
خب شما مي تونيد يه توضيحي براش سر هم کنيد
اگه با ماشين بريد من به هيچ وجه با شما نميام
گوش کن خانم اگدا
با ماشين برو شما بزرگترين روز زندگي من رو داريد خراب مي کنيد
ما که با هم ازدواج نکرديم خانم اگدا
من هم به همين خاطر هر شب به درگاه خدا شکر مي کنم
من 74 سال از عقلم استفاده کردم و حالا عقلم به من اجازه نميده که برنامه رو خراب بکنم
اين اخرين حرفتون هست خانم اگدا؟
بله اخرين حرفمه
فقط دوکلمه با خودم حرف دارم اونم درباره مرداي حق ناشناسي که
ادم 40 سال بهشون خدمت مي کنه اما يه ذره به فکر دل صاحب مرده ادم نيستند
راستش رو بخواهين خودم هم نميدونم
چطور تونستم با اخلاق مزخرفي که داريد اين همه مدت شما رو تحمل بکنم
خيله خب پروفسور حالا که اينطوره منم فردا ميرم
به هر حال من با اتومبيل مي رم شما هم هر کاري دلتون خواست بکنيد
فکر مي کنم ديگه به سن و سالي رسيده باشم که لازم نباشه شما يا هر کس ديگه به من امر و نهي بکنيد
واقعا که هيچ کس مثل شما نمي تونه چمدان ببنده خانم اگدا
واقعا؟
پير زن بداخلاق
دو تا تخم مرغ براتون اب پز کنم؟
بله,ممنونم,خيلي لطف مي کنيد
دکتراي افتخاري! چه چيز احمقانه اي اونا مي تونستند به همين راحتي بهم دکتراي حماقت بدهند
با يه سوغاتي کوچيک از دلخوري در مياد
از ادم هاي کينه اي بدم مياد
من نمي خوام حتي به يه مگس ازار برسونم چه برسه به خانم اگدا
پروفسور نون برشته هم مي خورين؟
نه,خودتون رو به خاطر من به زحمت نندازيد
خب ديگه چرا دلخوري؟
خودتون يه فنجون نمي خورين؟- نه,ممنونم-
صبح بخير عمو ايزاک
هي...چي شده عروس عزيزم به اين زودي از خواب بيدار شده؟
وقتي که تو و خاله اگدا اين همه سر و صدا مي کنيد مگه کسي خوابش مي بره؟
اينجا کسي سر و صدايي نکرد
اره...هيچ کس سر و صدا نکرد
با ماشين مي ري لوند؟
تصميمشو دارم
مي تونم باهات بيام؟
مي خواي برگردي خونه؟
بله,مي خوام برگردم خونه
برگردي پيش اوالد؟
راجع به علتش نپرس
اگر هم نمي خواي با قطار ميرم
البته که مي توني با من بيايي
تا ده دقيقه ديگه حاظر ميشم
فکرش رو هم نمي کردم
لطفا سيگار نکش از دود سيگار بدم مياد
فراموش کردم
حقش بود قانون سيگار کشيدن زنها رو ممنوع مي کرد
هوا خوبه نه؟
اره,ولي شرجيه
فکر مي کنم طوفان شديدي در پيش روي داشته باشيم- منم همين فکر رو مي کنم-
ولي سيگار چيز بي خوديه
سيگار کشيدن ارامش بخش و مهيجه ولي سيگار کشيدن عيبه چون ضرر جاني زيادي داره
خب ديگه چه کارهايي براي زنها عيبه؟
گريه کردن و بد گفتن از ديگران
ميشه بپرسم چند سالته عمو ايزاک؟
چرا مي پرسي؟
منظوري نداشتم,همين جوري پرسيدم
مي دونم چرا پرسيدي
منظوري نداشتم
خودتو به اون راه نزن از من خوشت نمياد,هيچ وقت هم خوشت نيومده
من فقط تو رو به عنوان پدر شوهر مي شناسم
چرا به خونه برمي گردي؟
هيچي فقط يه دفعه هوس کردم
ولي بايد بدوني اوالد پسر منه
اره,پسر توئه
اوالد و من شباهت زيادي به هم داريم هر دو از اصول پيروي مي کنيم
لازم نيست اينو به من بگي
مثلا موضوع بدهکاري
اره,از اين موضوع هم خبر دارم
اون براي اتمام تحصيلاتش مبلغي از تو قرض کرد و قرار گذاشت وقتي پروفسور شد اونو پس بده
اين براش يه موضوع حيثيتيه که بتونه هر سال 5000 تاشو پس بده
و غيره و غيره...همش رو مي دونم
قرار,قراره ماريانه
به خاطر همين ما فرصت استفاده از مرخصي پيدا نمي کنيم
و پسرت مجبوره هميشه جون بکنه
ولي تو خودت هم درامد داري
مخصوصا وقتي مي بينم تو مرد ثزوتمندي هستي
و احتياجي به اين پول نداري
ما با هم قرار گذاشتيم ماريانه و من مطمئنم اوالد به قرارمون پايبنده
شايد ولي ازت نفرت داره
تو براي چي با من مخالفي؟
مي خواي صريح حرف بزنم؟
خودم ازت پرسيدم
تو ادم خودخواهي هستي عمو ايزاک
نسبت به ديگران هيچ توجهي نداري و هميشه و در همه حال فقط به فکر خودتي
و همه اين خصوصيات رو پشت نقاب تواضع و فروتني مخفي مي کني
تو فوق العاده خودخواهي شايد تو حرفها و نوشته هات مدعي انسان دوستي باشي
اما ما رو که از نزديک ميشناسيمت و همه چيز رو ميدونيم نمي توني گول بزني
مثلا يادته يه ماه قبل که اومدم چه برخوردي داشتي؟
من تو اين فکر احمقانه بودم که ممکنه تو به من و اوالد کمک کني
بنابراين ازت خواستم براي يکي دو هفته پيشت بمونم
يادته در جواب به من چي گفتي؟
گفتم باشه خيلي خوشحال ميشم
نه اين جور نبود,شايد يادت رفته
گفتي سعي نکنيد منو وارد مشکلات زناشويي خودتون بکنيد
من هيچ اهميتي به اين موضوع نميدم
تو و اوالد بهتر مي تونيد مشکلات خودتون رو حل کنيد
من اينو گفتم؟
از اين هم بدتر- اه,چه بد-
بعد هم اين جمله ها رو گفتي
من هيچ اهميتي به ناراحتي هاي روحي تو نميدم
پس بيخودي پيش من ضجه و زاري نکن
اگه نياز به تسکين نارحتي هات داري بهتره بري يه روانپزشک رو ببيني
شايد هم يه کشيش چون اين روزها مد شده
يه همچين حرفهايي زدم؟
تو در قضاوت خيلي سنگدل و بي رحمي عمو ايزاک
وابستگي داشتن به تو به هر طريقي خيلي وحشتناکه
اين مدت وجود تو خونه به من احساس ارامش مي داد
مثل يه گربه
يک گربه يا يک انسان به هر حال نتيجش يکيه
تو يه زن قشنگ و جوان هستي و از اينکه از من متنفري واقعا متاسفم
من از تو متنفر نيستم- واقعا؟-
من برات متاسفم- متاسفي؟-
دلم مي خواد خوابي رو که ديشب ديدم برات تعريف کنم
من علاقه اي به اين جور چيزها ندارم
نداري...؟ نبايد هم داشته باشي
چرا از اين ور اومدي؟
مي خوام يه چيزي بهت نشون بدم
پيش از اينکه به 20 سالگي برسم هر سال تابستون رو اينجا مي گذرونديم
ده خواهر و برادر بوديم هر چند اينو ميدوني
هنوزم کسي توش زندگي ميکنه؟
امسال تابستون نه
حالا که وقت داريم من ميرم اب تني کنم,اجازه ميدي؟
اره...برو
توت فرنگي هاي وحشي
امکان داره تا اندازه اي دچار احساسات شده بودم
شايدم خستگي باعث شده بود
اون جور غم زده بشم
به ياد روزها و خاطرات
دوران کودکيم افتادم
چه طور شد نمي دونم
ولي واقعيت زمان حال
جاي خودش رو به خاطره کهن اما کهنه نشده اي داد
و در مقابل چشمانم
با تمام وضوح شکل گرفت
سارا
سارا
من پسر عموتم...ايزاک
البته,من يه خرده پير و شکسته شدم و ديگه مثل قديمها جوان نيستم
اما تو,تو به هيچ وجه تغيير نکردي
صبح بخير دختر عموي نازنينم چي کار مي کني؟
توت فرنگي جمع مي کنم کودن مگه نمي بيني؟
ميشه بگي که اين توت فرنگي هاي خوش مزه که توسط يک خانم زيبا و جوان
در اولين ساعات صبح چيده شده اند قراره نصيب کدوم انسان خوشبختي بشه ؟
مزخرف نگو!خودت خوب مي دوني که امروز,روز نامگذاريه عمو آرونه
يادم رفته واسه اش هديه اماده کنم
واسه همين مي خوام در عوض بهش يه سبد توت فرنگي هاي وحشي بدم
من کمکت مي کنم
ميدوني,زيگبريت و شارلوتا واسش يه پارچه مليله دوزي آماده کردن آنجليکا هم واسش کيک پخته
و انا يه نقاشي خيلي خوب براش کشيده
و کريستينا و بريجيتا يه اهنگ نوشتن که مي خوان اون رو براي عمو ارون بخونند
لابد اين هم بهترين هديه واسه عمو ارونه عمو ارون کره دختر جان
عمو ارون خيلي خوشحال ميشه,تو احمقي
پشت گردنت خيلي نازه
ميدوني که نبايد اين کار رو انجام بدي
کي گفته؟- من ميگم-
گذشته از اين تو يه پسر جوان عجيب و غريب و غير قابل تحمل هستي
فکر مي کني که خيلي جذابي
من پسر عموتم و تو عاشق مني
عاشق تو؟
بيا و لبهاي منو ببوس
اگه درست رفتار نکني من به ايزاک مي گم تو هميشه سعي مي کني منو ببوسي
ايزاک کوچولو! من مي تونم اونو با يه دستم بزنم
تو به خوبي مي دوني که من و ايزاک پنهاني با هم نامزد کرديم
خيلي مخفيانه!...تقريبا همه اينو مي دونن
تقصير من چيه...دوقلوها همه چيز رو لو دادن
مراسم عروسي چه وقتيه؟ مراسم عروسي چه وقتيه؟
نمي دونم از بين شما 4 تا برادر,کدومتون کمتر از همه مغروره
اما حدس ميزنم اون ايزاکه
به هر حال ايزاک بهترينه
و تو نفرت انگيزترين و کثيف ترين
کودن ترين و احمق ترين هستي نمي تونم لغتي رو براي توصيف تو پيدا کنم
اعتراف کن که دلت واسه من ضعف ميره
دهن تو بوي بد سيگار ميده
اين بو,مردونه اس...واسه مردها,خيلي هم خوبه
دوقلوها از همه چي خبر دارن
گفتن که رابطه ات با اون دختره,برگلاند,اصلا خوب پيش نرفته
دوقلوها ميگن اون دختر خوشگلي نيست و منم با نظرشون موافقم
چقدر خوشگل ميشي وقتي صورتت از خجالت سرخ ميشه
تو بايد منو ببوسي ديگه نمي تونم تحمل کنم
حالا که خوب فکر مي کنم,مي بينم که خيلي عاشقتم
تو همش همينو ميگي- نه-
و دوقلوها ميگن که
تو عاشق دخترها هستي
راست ميگن؟
اوه,ببين چي کار کردي
ايزاک چه خواهد گفت؟ کي واقعا منو دوست داره؟
من خيلي غمگينم تو خيلي منو اذيت کردي
تو از من يه زن بد ساختي
يا حداقل سعي ات رو کردي که از من يه زن بد بسازي
هيچ وقت نمي خوام تو رو دوباره ببينم حداقل نه تا قبل از صبحانه
من بايد عجله کنم کمکم کن توت فرنگي ها رو بردارم
يه لکه روي دامنم افتاد
بچه ها ايزاک کجاست؟ هيچ کدومتون نديدينش؟
ايزاک با پدر براي ماهيگيري رفتند بيرون اونها نمي توانند صداي زنگ را بشنوند
به هر حال بابا گفت براي صبحانه منتظرشون نباشيم,شايد دير برگردند
مهمان ما باش و به انچه به ما داده اي
برکت عطا فرما...امين
بنيامين فورا برو دست هاتو بشور
چند ساله ديگه مي خواي تميز بودن رو ياد بگيري
دستهامو شستم عمه جون
زيگبريت! اول غذا رو به انجليکا بده بعد هم به دوقلوها
زير ناخن هات مثل ذغال سياهه
هاگبارت نون رو بده اين ور
توي ارتش هم همين قدر زياد کره مي مالي روي نونت؟
شارلوتا نمک قلنبه قلنبه شده سهل انگاري تو باعث شده نمک نم بکشه
چند دفعه بايد بهت بگم نمکدان ها رو بيرون نذار...نمک ها نم ميکشه
من دست هامو خيلي خوب شستم ولي زير ناخن هاي من رنگي شده
کي براي من توت فرنگي هاي وحشي چيده؟
من چيدم- چي؟- من چيدم-
بلندتر صحبت کن بچه جون عمو ارون نمي تونه صداتو بشنوه
من چيدم
از اينکه روز نامگذاري من يادتون بود
از همه شما تشکر مي کنم
مي تونيم براي جشن عمو ارون نوشيدني بخوريم؟
تا وقتيکه پدر به خونه برنگشته, نوشيدني نمي خوريم
عمو سه بار نوشيدني خورده
خودمون ديديم...ساعت 8 صبح که مي رفتيم دست و صورتمون رو بشوريم,ديديمش
خب پس شما هم برام توت فرنگي چيديد,ممنونم
دوقلوها خيلي بي موقع صحبت مي کنند
به علاوه رخت خوابتون رو هم جمع نکرده بوديد جريمتون اينه که ظرفهاي ناهار رو بعد از شستن,خشک کنيد
هر دستوري عمه ميده بايد اطاعت کنيد
بنيامين ناخن هاتو نجو
انا! داري چي کار مي کني؟ يادت باشه تو ديگه بچه نيستي
من مي خوام نقاشيمو به عمو ارون بدم
خواهش مي کنم عمه,ميتونيم همين الان هديه هامونو به عمو ارون بديم؟
هديه تو کجاست؟- زير ميزه-
نه,صبر کن صحبانمون رو بخوريم,بعد هديه هاتون رو به عمو ارون بديد
اين تابلو جدا يه اثر پيشرفته هنريه فريتجف و اينبرگ
منتها معلوم نيست کدوم يکي از اينها فريتجف و کدوم يکي اينبورگه؟
راستي نميدونيد سارا و زيگفريد تو باغچه توت فرنگي هاي وحشي چي کار کردند
ما شما هارو ديديم...ما شما هارو ديديم
بايد جلوي دهن دوقولوها را گرفت
دوقولوها! يا ساکت باشين يا از اتاق برين بيرون
ادم نمي تونه حرفشو بزنه؟
خفه شيد بچه هاي لوس و ننر
سارا سرخ شده...سارا سرخ شده
زيگفريد هم سرخ شده زيگفريد و سارا...زيگفريد و سارا
همه ساکت باشيد
اما سارا
اينا دروغ مي گن...اينا دروغ مي گن
ايزاک خيلي پسر خوبيه
ايزاک خيلي حساس و با اخلاقه
اون مي خواد با هم شعر بخونيم
و در مورد زندگي ايندمون صحبت کنيم
و چهار دستي پيانو بزنيم
اون مي خواد همديگر رو فقط توي تاريکي ببوسيم
درباره گناه صحبت مي کنه
اون خيلي باکلاسه
و من خيلي بيچاره هستم
من بيچاره هستم و هيچ شکي هم درش نيست
بعضي وقت ها حس ميکنم خيلي از ايزاک مسن تر هستم
مي فهمي چي مي گم
گاهي فکر مي کنم اون بچه ست اگرچه ما هم سن همديگه هستيم
و زيگقريد هم خيلي بدجنس و بي حياست دلم مي خواد برم خونه
نمي خوام تمام تابستون اينجا باشم
و نمي خوام سوژه خنده براي دوقلوها و تمام شماها باشم
منم نمي خوام که تو مسخره بشي
من با زيگفريد حرف مي زنم
اگه عوض نشد
کاري مي کنم تمام تابستون رو بفرستنش سر کار
بابا اين مشکل رو براحتي هر چه تمام تر حل مي کنه
اصولا زيگفريد ادم ناجوريه...بهتره اين طرف ها نباشه
حيوونکي ايزاک اينقدر با من مهربونه
توي اين دنيا همه چيز عوضيه
همه چيز درست ميشه
گوش کن!اونا دارن براي عمو ارون اواز مي خونن
اينم يه کار احمقانه ديگه براي يه پيرمرد کر اواز ميخونن
مثل همه کارهاي دوقولوها...اين کارشون هم احمقانست
گلها تکان مي خورند,علفها خم مي شوند
دور و بر خانه دوست داشتني ما
ما براي عمو ارون جشن مي گيريم
و با اوازمان
جشنمان را زينت مي دهيم
حالا به سلامتي عمو ارون چهارتا هورا مي کشيم
هورا,هورا,هورا,هورا
من ميرم پايين که ايزاک و عمو رو ببينم
برو
احساس غم و اندوه وجود مرا احاطه کرده
اما بزودي با صداي يک دختر جوان
از روياهايم خارج شدم که مکررا از من در مورد چيزي مي پرسيد
اين خونه توست؟
نه,نيست
خوب شد که حقيقت رو گفتي
تمامي اين منطقه با اين خونه مال باباي منه
من يه موقع اينجا زندگي مي کردم,دويست سال قبل
اوه...واقعا؟
اون ماشيني که نزديک قسمت وروديه ماله تويه؟- بله,اون ماشين منه-
به نظر عتيقه ست
اره,عتيق ست,مثل صاحبش
دل و دماغ شوخي کردن هم که داري,خيلي باحاله
داري کجا ميري؟ منظورم اينه که کدوم مسيري ميري؟
خب,من دارم ميرم لوند
ايول! پس به راه منم مي خوره مي دوني,من دارم ميرم ايتاليا
خيلي خوشحال ميشم ببرمت
اسم من سارا است اسم احمقانه ايه,مگه نه؟
اسم من ايزاک هست اسم منم خيلي مسخرست
سارا و ايزاک اسم يه زن و شوهر نيست؟
نه,اون ابراهيم پيامبر و همسرش سارا بود که زن و شوهر بودن
پس بزن بريم
يک خانم ديگه هم همراه من هست,داره مياد
ماريانه,ايشون سارا هستند- سلام-
يه همسفر ديگه هم تا لوند پيدا کرديم
سارا مي خواد بره ايتاليا و به من قول داده قسمتي از راه را با ما باشه
يه بامزگي ديگه...ولي بهت مياد
خب ديگه بريم- اره,بريم-
هي بچه ها ما رو هم تا لوند با خودشون مي برن
اين اندرس هست و اون يکي که اونجا وايستاده ويکتور هست اينم بابا ايزاک
روز بخير...روز بخير- ما را هم تا لوند با خودشون ميبرن و اينم ماريانه هست- روز بخير...روز بخير-
چه ماشين جاداري
اره,براي همه ما جا داره
اگه مشکلي نيست ساک هاتون رو بذاريد صندوق عقب
بايد بهت بگم ايزاک که من و اندرس خيلي با هم جوريم
ما ديوونه همديگه هستيم و مي خواهيم با هم ازدواج کنيم
ولي بابام نظرش روي ويکتور هست و از من مي خواد که با اون ازدواج کنم
ويکتور هم عاشق منه
از نظر بابام ويکتور بهترين گزينه هست
شايد مجبور بشم سر ويکتور رو شيره بمالم تا بتونم خودمو از دستش خلاص کنم
البته زودتر از اينها بايد بهت مي گفتم که من باکره هستم و به همين دليل خيلي گستاخم
من پيپ مي کشم
ويکتور ميگه پيپ براي تو خوبه اون عاشق هر چيزيه که سلامتي رو به خطر مي اندازه
من هم يه زماني عاشق دختري شدم که اسمش سارا بود
واقعا؟! اون شبيه من نبود؟
اره...خيلي شبيه تو بود
چه اتفاقي براش افتاد؟
اون با برادرم زيگفريد ازدواج کرد و 6 تا بچه بدنيا اورد
اون الان 75 سالشه و يه پيرزن زيبا و ارامه
پير شدن بدترين چيز توي زندگيه و من اصلا دوست ندارم بهش فکر کنم
اوه,عزيزم...حالا مي تونم پامو داخلش قرار بدم
طوري نشدين؟
ما رو ببخشيد...همش تقصير ما بود
زنم رانندگي مي کرد,طوري نشدين؟
قاتلين شما بايد خودشان را معرفي کنند,من المان هستم و مهندس برق کارخانه استکهلم هستم
اونم همسرم بريت هست اون قبلا هنرپيشه بوده
ما داشتيم در مورد اشکالات هنرپيشگي حرف مي زديم
بيا اينجا بريت و معذرت خواهي کن
من خيلي متاسفم, همش تقصير ما بود
من داشتم شوهرم رو مي زدم که يک دفعه سر پيچ رسيديم
خدا خودش مقصرين رو مجازات مي کنه عقيده تو چيه؟ تو که کاتوليکي
بياييد اول اتومبيل شما رو برگردونيم
ممنونم...لازم نيست زحمت بکشيد- بهتره تو خفه بشي استن-
بايد قبول کني اين روزها هم ادم حسابي پيدا ميشه هر چند تو اينو قبول نداري
همسر من يه کم عصبي شده همه ما از اين اتفاق شوکه شديم
تو رو خدا نگاهش کنيد ببينيد چطور عضلات خودش رو بکار انداخته و مي خواد
بلکه به اين وسيله نظر دخترها رو به طرف خودش جلب کنه ولي نمي دونه که هيچ چيزي بهش نمي ماسه
استن مواظب خودت باش...مراقب باش يه وقت خونريزي مغزي نکني
زنم خوشش مياد جلوي ديگران منو مسخره کنه
منم به خاطر اينکه اون مريض روانيه جلوي اين کارش رو نمي گيرم
من هيچ وقت نمي فهمم زنم واقعا داره گريه مي کنه يا اداشو در مياره
ولي فکر مي کنم الان واقعا داره گريه مي کنه
اره...خب مرگ رو به چشم ديده
نمي توني خفه شي؟
زن من هميشه تو خيالاتش زندگي مي کنه
دو سال تمام باعث شده بود که فکر کنم به سرطان مبتلا شده
با وجود اينکه دکترها هيچ مدرکي بدست نياورده بودند
ولي اين خانم ول کن اين قضيه نمي شد تمام محيط اطرافش رو فلج کرده بود
اين قدر از مرضش مطمئن بود که ما حرفهاي اونو بيشتر از حرفهاي دکترها قبول داشتيم
اقاي المان درسته که شما نارحت هستيد
ولي بهتره که خانومتون رو به حالش خودش بذاريد
اشک زنها تاثير پذيره
اونها رو هرگز لمس نکنيد چون اونها مقدس هستند
شما که نميدونم اسمتون چيه,زيبا هستيد و حالا که بريت از قيافه افتاده
تصميم گرفتيد ازش حمايت کنيد
من به دلايل زيادي نسبت به همسر شما احساس همدردي مي کنم
اوم...چه کنايه تلخي
شما که به نظر نمياد ديوانه باشيد
ولي بريت من واقعا ديوانست
و شما مي دونيد علت واقعيش چيه؟
اون طور که همسرتون ميگفت,کاتوليک هستيد
بله درسته اين بهترين راه انتقامه
ما همديگه رو جلوي ديگران مسخره مي کنيم
اون حمله عصبي داره و من هم کاتوليک هستم
خب,مي بينيد...ما به هم نياز داريم
و فقط خودخواهيه ماست که باعث شده تا حالا همديگه رو نکشته باشيم
باز هم شروع شد
به اين چيزها ميگن سنگکوپ مگه نه اقايون؟
واقعا مسخرست
اگه الان يه کرنومتر داشتم اين لحظه رو يادداشت مي کردم
خفه شو...خفه شو
حرفم رو رک و بي پرده مي گم
سه جوان با ما هستند...به خاطر اونها هم که شده پياده بشيد
اگه ممکنه ما رو ببخشيد
هنگام تماشاي مناظر احساسات مختلفي به من دست داده بود
از طرفي اينجا دوره کاراموزيمو گذرونده بودم
و از طرف ديگه مادرم در همين نزديکي ها زندگي مي کرد
سلام,سلام اقاي دکتر
چه عجب باز اين طرفها پيداتون شد؟
باکتون رو پر کنم؟- بله,بله,اگه امکان داره- کليد باکتون رو لطف کنيد به من بديد متشکرم-
اوا! يه دقيقه بيا اينجا
ايشون دکتر بورگ معروف هستند- سلام- سلام-
همون که پدر و مادر من و همه اهالي ده در رابطش حرف مي زنند
بهترين پزشک دنيا
چه طوره بچه تازمون رو به اسم دکتر صدا بزنيم
ايزاک اکرمن...براي يک وزير هم اسم خوبيه
ممکنه بچه دختر باشه
ما فقط پسر مي خواهيم
ببينم پشت درد پدرت خوب شد؟
بله,يه خرده لاغر شده ولي وضعش خوبه
مادر پيرم هم هنوز مثل يه توپ قل مي خوره
دکتر حتما خيال داريد بريد ديدن مادرتون؟ اره,خيالشو دارم-
مادرتون خانم خوبيه با اينکه 95 سالشه
نود شش سال- خدا حفظشون کنه...خدا حفظشون کنه-
خب...چقدر بايد بدم؟
من و اوا خواهش مي کنيم مهمان ما باشيد- اکرمن چي مي گي؟-
ما رو دلگير نکنيد دکتر با اينکه دهاتي هستيم ولي بعضي رسم و رسومات رو بلديم
هيچ علتي نداره که شما پول بنزين منو بديد؟ من ازتون خيلي متشکرم ولي
من خيلي چيزها يادمه دکتر يه چيزهايي هست که نميشه با پول خريد
بهتره حرفش رو هم نزنيد
ما خوبي هاي شما را هيچ وقت فراموش نمي کنيم
بله,بله, بريد اين ور ها از هر کسي مي خواهيد بپرسيد
همه مي دونن چه خدمتهايي به ما کرديد هيچ کسي شما رو فراموش نمي کنه
شايد هم بهتر بود همين جا مي موندم
منظورتون چيه؟- چي...چي گفتي؟-
شما گفتين بهتر بود همين جا مي موندم
راستي؟- اره-
خب,به هر حال ممنونم
بي خبرم نذاريد...شايد براي غسل تعميد کوچولو تونستم بيام
ادرس منو که داري؟- بله-
من همه اين جاها رو گشتم...نصف زنهاي اينجا رو من زائوندم موقع ناهار من کاملا سر حال بودم
و داشتم براي جوانهاي همسفرم خاطرات زماني رو که پزشک اين ناحيه بودم,تعريف مي کردم
داستانهاي من که بيشتر جنبه مسخره داشتند
موفقيت زيادي پيدا کردند
در خلال نهار,شراب همراه با قهوه نوشيدم
از انجاييکه دنيا سرشار از زيبايي است و اين زيبايي همه زواياي زندگي را پر کرده
چه زيبا بايد باشد سرچشمه همه زيبايي ها
اندرس مي خواد کشيش بشه و ويکتور پزشک
ما قرار گذاشته بوديم توي اين سفر راجع به مذهب و علم با هم بحث نکنيم
ولي ذوق شاعرانه اندرس با قراري که گذاشته بوديم جور در نمياد
به هر حال شعر قشنگي بود
تعجب مي کنم يه ادم امروزي چه طور مي تونه کشيش بشه,نکنه اندرس عقلش رو از دست داده
استدلالهاي تو هم هميشه خشک و پوچ هستند نکنه تو هم تازگي ها احمق شدي؟
من عقيده دارم که انسان امروزي- کي عقيده تو رو پرسيد؟-
من معتقدم که انسان امروزي
در برابر نيستي قرار گرفته
و فقط به مرگ بيولوژيکي خودش فکر ميکنه و بقيه چيزها پوچ و بي معني هستند
ولي اين انسان امروزي فقط تو تخيلات تو وجود داره
و چون هر کسي از مرگ وحشت داره
بدون ايمان نمي تونه زندگي کنه- اينها که تو ميگي غير قابل قبول و نادرسته-
واقعا هردوشون جالبند
هميشه طرفدار اوني هستم که جمله اخر رو ميگه
يه مدت تو به سانتا کلاس اعتقاد داشتي حالا به خدا اعتقاد داري
تو هم که اصلا هيچ ايمان و اعتقادي نداري و پوچ گرا هستي
ببينم نظر شما چيه؟- عقيدتون چيه پروفسور؟-
بچه هاي عزيز,من هر چي بگم باز شما نسبت به عقيدم با تمسخر نگاه مي کنيد
بهتره سکوت کنم
يعني اين جوانها اينقدر بدبختند؟
نه سارا...اتفاقا اونها خيلي خوشبختند
کجاست انکه
تا بدان حد دوستش مي داشتم؟
دوستي که به هنگام اغاز روز او را مي جويم
و هنگاميکه شب فرا ميرسد هنوز او را نيافته ام
قلب سوخته ام هنوز رد پايش را نشان مي دهد
شما مذهبي هستيد پروفسور؟
هنگاميکه شب فرا مي رسد هنوز او را نيافته ام
هر جا گلها مي شکفند رد پاي او را مي بينم
عشق او با هوا اميخته,عطرش همه جا موج ميزند,وجودش حس مي شود
و صداي روح نوازش در نسيم تابستاني به گوش مي رسد
به عنوان يه شعر عاشقانه بد نيست
بدون اينکه دليلي داشته باشه,احساس راحتي شگفت انگيزي مي کنم
خب,من مي خوام برم مادرمو که همين نزديکيها زندگي مي کنه,ببينم ...خيلي زود بر مي گردم
منم ميتونم بيام؟- البته...خوش باشيد بچه ها-
صداي رعد و برقه
همين الان برات يه تلگرام فرستادم که بدوني به يادت هستم
مي دونم امروز براي تو روز بزرگيه
و حالا خودت اومدي اينجا
مادر عزيزم,همه ما لحظات درخشاني در زندگي داريم
ايزاک! اوني که اونجا وايستاده زنته؟
خواهش کن فورا بره بيرون...من نمي خوام باهاش صحبت کنم
اون خيلي براي ما ناراحتي درست کرده
نه مادر عزيزم...اون کارين نيست
اون زنه اوالده,عروس منه...ماريانه
خب,بذار بياد که با من احوال پرسي کنه
سلام خانم بورگ
چي شده دختر؟ تو چرا اين جوري ول مي گردي؟ اينجا چي کار داري؟
براي ديد و بازديد رفته بودم استکهلم
چرا اوالد و بچتون همراه تو نيستند؟
اوالد و من بچه اي نداريم
جوانهاي اين دوره زمونه چه عجيب شدند من 10 تا بچه بدنيا اوردم
ماريانه!ممکنه به من کمک کني و اون جعبه بزرگ رو که اونجاست برام بياري
مادر من تو اين خونه زندگي مي کرد
شما بچه هاگاهي ميومدين به ديدنش يادت مياد ايزاک؟
بله...خيلي خوب يادمه
توي اين جعبه تعدادي از اسباب بازي هاي تو هست
خيلي سعي کردم بفهمم کدوم,ماله کدومتون بوده
ده بچه داشتم که همه جز ايزاک مرده اند
بيست تا هم نوه دارم
غير از اوالد که سالي يک دفعه به ديدنم مياد هيچ کدوم ديگه از نوه هام به ديدنم نمي ايند
البته من شکايتي از اين اوضاع و احوال ندارم
پانزده تا هم نتيجه دارم که هيچ کدوم رو نديدم
براي هر کدومشون هر سال روز تولدشون يه هديه کوچولو مي فرستم
نامه تشکر اميز مي فرستند اما هيچ کدوم نميان به ديدنم
البته به غير از اونايي که بي پول شدند و مي خوان تيغم بزنن
خب,خودم هم مي دونم که خسته کننده هستم
نه مادر...تو نبايد اينطوري فکر بکني
و يه اشتباه ديگه اي هم مي کنم
که نمي ميرم
تا همان طور که جوان هاي باهوش پيش خودشون حساب کردند
ميراث خوبي بهشون برسه
اين عروسک ماله زيگبريت بود
براي تولد هشت سالگيش اوردم
اين لباسو خودم بذاش دوختم
اما اون عروسک بازي نمي کرد
اين بود که دادمش به شارلوتا
اوه...چه روزهايي بود...همه اون روزها به خوبي يادمه
اگه گفتين اينها کي هستند؟
تو اين عکس زيگفريد سه ساله و تو هم پنج ساله هستي
و اين هم منم
خدايا...اون روزها من چه قيافه اي داشتم
ميشه اين عکس رو براي خودم بردارم؟
باشه ماله تو...اينم يه جور غارته
اينم يه کتاب نقاشيه
که نمي دونم ماله کدومتون بوده
نمي دونم انا يا انجليکا يا دوقولوها به هر حال اسم همه توش نوشته شده
مثلا کريستينا اينجا نوشته
من بابا رو بيشتر از هر چيزي در سراسر دنيا دوست دارم
و يا مثلا بريجيتا نوشته:من مي خوام در اينده با بابا ازدواج کنم
خنده دار نيست؟ وقتي اين نوشته رو ديدم خنده ام گرفت
فکر نمي کني اتاق يه کم سرده؟ بخاري ها هم ديگه گرما ندارند
نه...نه...سرد نيست
نمي دونم چرا هميشه سردم ميشه تو بايد بدوني چرا...ناسلامتي تو دکتر هستي
مخصوصا اطراف دلم...اينجام
فشار خونت کم شده
الان از اليزابت خواهش مي کنم براتون چايي بياره بعد هم ميشينيم با هم صحبت مي کنيم
نه مادر...ممنونم,بيشتر از اين مزاحمت نمي شيم
نگاه کن...پسر بزرگ زيگبريت پنجاه ساله ميشه
قصد دارم ساعت طلايي پدرتون رو بدم به اون
يعني با اينکه عقربش افتاده به درد بخور هست؟
ياد اون روزهايي افتادم که پسر زيگبريت شير مي خورد
و توي گهواره کوچکش جلوي خونه تابستاني زير درخت ياس مي خوابيد
و حالا پنجاه سالش ده
دختر عموت سارا مواظبش بود و گهوارشو تکان مي داد و براش اواز مي خوند
و در نهايت هم زن زيگفريد شد
خب ديگه بايد بريد و گرنه به اجراي مراسم نمي رسيد
از اومدنت خيلي خوشحال شدم و اميدوارم که دوباره ببينمت
به اوالد سلام منو برسون...خدانگه دار
اندرس و ويکتور کجا هستند؟
اونا شروع کردند به بحث کردن در مورد خدا بعد از کوره در رفتند و سر هم داد کشيدند
اندرس بازوي ويکتور رو گرفت و خواست ويکتور رو به زمين بزنه
و ويکتور هم رو به اندرس گفت که استدلال تو در مورد وجود خدا خيلي احمقانه هست
من گفتم که اونا ميتونن به جاي خدا مثلا در مورد من صحبت کنند
سپس اونا به من گفتند خفه بشم چون من اونقدر عقل ندام که بتونم موضوع بحث رو بفهمم
بنابراين منم اونارو به حال خودشون ول کردم
اونا هم از تپه سرازير شدند,ديدم با زبان که حريفشون نمي شم
گذاشتم اونقدر دندانهاي همديگر رو خرد کنند تا حالشون جا بياد
اونا الان کجا هستند؟- اونجا هستند-
من ميرم بيارمشون
به نظر تو کدوم يکي بهترينه؟
بستگي به اين داره که کدوم يکي رو دوست داشته باشي
نمي دونم...اندرس مي خواد کشيش بشه
تا اندازه اي هم گرم و پرحرارته
اما زن کشيش شدن ـ ـ ـ
ويکتور خونسرده...يه طوره ديگه اس
حتما به يه جايي ميرسه- منظورت چيه؟-
دکترها درامدشون خوبه...اما کشيش ها عتيقه اند
درسته پاهاي قشنگي داره و دماغش هم نازه
اما چه طور يه نفر مي تونه به خدا اعتقاد داشته باشه؟
خب...چي شد؟..ايا خدا وجود داره؟
من هم چرتي زدم اما باز مورد هجوم روياهايي قرار گرفتم
که قابل لمس و در عين حال خوار کننده بودند
نمي توانم انکار کنم در اين خوابها نوعي جبر و هشداري وجود داشت
که با نيرويي غيرقابل تحمل در ضمير اگاه من رسوخ مي کرد
ايزاک! تا حالا خودتو تو اينه نگاه کردي؟ نگاه کردي؟
حالا من قيافه اصليتو نشونت ميدم
تو يه پيرمرد وحشت زده هستي که چيزي به مرگت نمونده
اما من همه زندگيم رو در مقابلم دارم
ديدي...حالا از من رنجيدي ايزاک
نه...من از تو نرنجيدم
تو رنجيدي...چون تحمل شنيدن حقيقت رو نداري
حقيقت اينه که من بيش از حد نسبت به تو گذشت کردم
ادم بدون اينکه بخواد ظلم مي کنه
فهميدم
نه,تو نمي فهمي...ما زبان همديگه رو نمي فهميم
يک بار ديگه به اينه نگاه کن
نه! صورتت رو برنگردون
باشه...به اينه نگاه مي کنم
به من گوش کن
من قصد دارم با برادرت زيگفريد ازدواج کنم
عشق يه بازي براي ماست
حالا به صورت خودت نگاه کن...سعي کن بخندي
درسته...داري مي خندي
خيلي زجر اوره
به عنوان يک پروفسور بايد بدوني چرا زجراوره
اما تو نمي دوني
چون با اينکه خيلي چيزها مي دوني ولي در حقيقت هيچ چيز نمي دوني
من بايد برم
قراره مواظب بچه زيگبريت باشم تا گريه نکنه
گريه نکن عزيزم
هش...بچه,تو بايد راحت و ارام بخوابي
از صداي باد نترس
از صداي پرنده ها وحشت نکن
از صداي امواج دريا نترس
من اينجا با تو هستم و به خوبي از تو نگهداري مي کنم
نترس کوچولوي من
به زودي روز ميشه و هوا روشن ميشه
هيچ کس به تو اسيب نمي رسونه
من با تو هستم من از تو نگهداري مي کنم
پروفسور بورگ لطفا بفرماييد داخل
کتابچه امتحانتون رو اورديد؟- بله! بفرماييد-
ممنونم,لطفا نوع نمونه باکتري رو که زير ميکروسکوپه,مشخص کنيد
مثل اينکه اين ميکروسکوپ درست کار نمي کنه
نخير! هيچ عيبي نداره
من نمي تونم چيزي ببينم
باشه...حالا لطفا اين متن را بخوانيد
معنيش چيه؟
نمي دونم
واقعا؟
من يک دکتر هستم,نه يک زبانشناس
ولي متاسفانه پروفسور بورگ...چيزي که روي تخته نوشته شده اولين وظيفه هر پزشکيه
شما اصولا مي دونيد اولين وظيفه هر پزشک چيه؟
اجازه بديد فکر کنم
باشه,به شما وقت ميدم
اولين وظيفه هر دکتر ـ ـ ـ
وظيفه يه دکتر ـ ـ ـ
يادم نمياد
اولين وظيفه هر پزشک معذرت خواهيه
البته! حالا يادم اومد
از اين گذشته شما گناه کاريد- گفتيد گناه کارم-
بايد يادداشت کنم که شما اتهام خودتون رو نمي دونيد
شما داريد جدي صحبت مي کنيد؟
متاسفانه بله پروفسور
من قلب ضعيفي دارم
من يک پيرمرد هستم مهندس المان
بايد از من مراقبت بشه...اين لازمه
در مورد قلبتون چيزي ننوشتند
مي خواهيد امتحان متوقف بشه؟
نه...نه...خواهش مي کنم
اين بيمار رو معاينه کنيد و نظر خودتون رو بگيد
اين بيمار مرده
چه چيزي توي پرونده من مينويسي؟
نظرم رو مي نويسم- نظر شما چيه؟-
که شما نالايق هستي- نالايقم؟-
به علاوه پروفسور بورگ...شما متهم به چند جرم کوچکتر ولي غيرقابل بخشش هستيد
بي اعتنايي...بي رحمي...خودخواهي- نه ـ ـ ـ-
اين شکايت از طرف همسرتون هست
شما با او روبرو خواهيد شد
ولي همسرم سالهاست که مرده
شما فکر مي کني من شوخي مي کنم؟
لطفا با من بياييد
شما انتخاب ديگري نداريد...بياييد
خيلي ها زني رو که سي سال پيش مرده فراموش مي کنند
بعضي ها هم خاطرات شيرين گذشته را گرامي ميدارند
اما تو ميتوني اين صحنه رو هر زماني به خاطر بياري
سه شنبه,اول ماه مي,سال 1917
تو دقيقا در همين نقطه وايستاده بودي
و شنيدي و ديدي که اون مرد و اون زن چه گفتند و چه کردند
حالا من ميرم خونه و به ايزاک مي گم مي دونم که اون ميگه
زن بدبخت من,من برات متاسفم
و اين جمله رو با لحني به من ميگه که انگار خداست و من بنده گناهکارم
بعدش من گريه مي کنم و ميگم:تو واقعا براي من متاسفي؟
ايزاک خواهد گفت:بله,من واقعا برات متاسفم
بعدش من بيشتر گريه خواهم کرد و از ايزاک خواهم خواست که منو ببخشه
ايزاک خواهد گفت
تو نبايد بخشش منو بخواي...چيزي براي بخشيدن وجود نداره
اما اون به چيزي که ميگه هيچ اعتقادي نداره
چون اون مثل يخ سرده
و بعد ناگهان اون خيلي با محبت ميشه
و بعد من سرش فرياد مي زنم که تو ديوانه هستي
و اين رياکاري و دورويي اون منو مريض مي کنه
بعد ميگه که به من داروي مسکن ميده
و ميگه که اون از همه چي به خوبي اطلاع داره
و من بهش مي گم که اين بخاطر رفتارهاي غلط تو بوده که باعث شده من اينکار رو بکنم
و اون غمگين ميشه و ميگه که اشتباهات اون دليل اصلي همه اين اتفاقاته
اما ايزاک واقعا به خاطر اتفاقاتي که افتاده,ناراحت و غمگين نميشه
چون اون خيلي سرد و بيروحه
اون کجاست؟
ديگه نيست,خودتون مي دونيد...حس مي کنيد چقدر اينجا ساکت شده ـ ـ ـ
با يک عمل برداشته شد پروفسور
نوعي شاهکار جراحي انجام شد...بدون درد
بدون خونريزي و عواقب بد
چه قدر اينجا ساکت شد
يک عمل در حد کمال پروفسور
مجازات من چيه؟
مجازات؟...نمي دونم...همون مجازات هميشگي
هميشگي؟
بله...تحمل تنهايي
تحمل تنهايي؟
بله...درسته...تحمل تنهايي
هيچ گذشتي هم در کار نيست؟
از من نپرس,من نمي دونم
چي شده؟
بچه ها از نشستن خسته شدند...رفتند کمي قدم بزنند
حالا که وقت گل چيدن نيست
بهشون گفتم امروز چه روزيه تصميم گرفتند از تو قدرداني کنند
اه...خداي بزرگ- خوب خوابيدي؟-
بله...اما خواب بدي ديدم,راستش اين چند ماهه همش خوابهاي بدي ميبينم...واقعا خيلي مسخرست- چي مسخرست؟-
يک چيزي مي خوام به خودم بگم که در بيداري قدرت شنيدنش رو ندارم
اون چيه؟
با اينکه زنده هستم ولي در واقع مرده ام
مي دوني...تو و اوالد خيلي شبيه همديگه هستيد
اينو قبلا بهم گفته بودي
يک روز اوالد هم درست همين حرف رو زد
درباره من؟...فکرش رو مي کردم
نه درباره خودش
اما اون فقط 38 سالشه
مي تونم در موردش با تو صحبت کنم؟
تعريف کن,خيلي هم ازت ممنون ميشم
چند ماه پيش...من مي خواستم با اوالد صحبت کنم
با ماشين رفتيم کنار دريا
اونروز هوا باروني بود و اوالد هم کنارم تو ماشين نشسته بود
خب...حالا تو دام تو هستم چيزي مي خواي به من بگي؟
يه چيز ناراحت کننده اس؟
کاش مجبور نبودم بهت بگم
فهميدم...يه مرد ديگه اس
بچه نباش- خب...مي خواي چه فکري بکنم؟-
با قيافه غم زده از من مي خواي به حرفهات گوش بدم
بعد منو مياري خارج از شهر ولي حرفهان رو لبهات مي ماسه
خب ماريانه,هر چي مي خواي بگو تو رو خدا بيشتر از اين عذابم نده
واقعا بايد بهت خنديد
فکر مي کني در مورد چي مي خوام باهات صحبت کنم؟
يه ادم کشتم؟ يا پولهاي دانشکده رو دزديدم؟
من حامله شدم
مطمئني؟
دکتر ديروز به من گفت
خب...پس رازت اين بود
اره...مي خواستم بهت بگم که اين بچه رو نگه مي دارم
تصميمت رو گرفتي؟- اره...گرفتم-
تو مي دوني من بچه نمي خوام
تو بايد بين من و بچه يکي رو انتخاب کني
اوالد بيچاره- به من نگو اولد بيچاره-
زندگي تو اين دنيا وحشتناکه...و وحشتناک تر درست کردن يکي ديگه اس
و اينکه خيال کنيم اون خوشبخت تر از ما ميشه
اين فقط يه بهانه اس- هر طور مي خواي تعبيرش کن-
من خودم تو زندگي زناشويي پدر و مادرم يه بچه ناخواسته بودم
پدرم هيچ وقت مطمئن نبود که من واقعا پسر خودش هستم يا نه
هيچ کدوم از اينها نبايد باعث بشه که تو رفتارهاي بچه گانه از خودت نشان بدي
من بايد راس ساعت 3 توي بيمارستان باشم
و وقت جر و بحث با تو رو ندارم
تو ترسويي
بله
اين زندگي منو بيمار کرده
نمي خوام مسئوليتي قبول کنم که وادارم کنه
يک روز بيشتر از ميل خودم زنده باشم
خودت مي دوني و ميدوني که اين موضوع چقدر براي من اهميت داره
مي دونم که درست نبوده
درست و نادرستي وجود نداره
اعمال زاييده احتياجه...اينو هر بچه مدرسه اي ميدونه
احتياج ما چيه؟
تو احتياج به زنده بودن داري...زندگي کني...زندگي رو حس کني و نشون بدي که زنده هستي
خودت چي؟
من محتاج مرگ هستم مرگ مطلق و کامل
اگه مي خواي سيگار روشن کني هيچ عيبي نداره من ناراحت نميشم
چرا اين هارو براي من تعريف کردي؟
امروز شاهد رفتار تو با مادرت بودم و از اون لحظه به بعد حالت عجيبي به من دست داد
منظورت چيه؟
فکر کردم:اون يه مادره
يه پيرزن...سرد مثل يخ
عبوس تر و نفرت انگيز تر از مرگ
و اين هم پسرشه
و چندين سال نوري بين اونها فاصله وجود داره
پسرش ميگه با اينکه جون داره ولي در واقع مرده اس
و اوالد هم با احساس تنهايي,سردي و مرگ رشد کرده
و من به بچه اي که در درونم رشد ميکنه فکر مي کنم
در همه جاي زندگي من و اولد هيچ چيزي جز سردي و مرگ
و تنهايي وجود نداشته
من بايد يه جا به همه اين مشکلات پايان بدم
اما تو که داري پيش اوالد بر ميگردي
اره...ميرم که بهش بگم شرايطش رو قبول نمي کنم
من بچه ام رو مي خوام و هيچ کس نمي تونه اونو از من بگيره
حتي اوالد که خيلي دوستش دارم
مي تونم کمکت کنم؟
هيچ کس نمي تونه به من کمک کنه
ما ديگه بزرگ شديم,همه چيز ميگذره
بعد از اينکه اون حرفها رو به همديگه زديد چي شد؟
هيچي...من روز بعد ترکش کردم و اومدم سفر
هيچ تماسي با تو نگرفته؟
دلم نمي خواد زندگي مون مثل اون دو نفر بشه- کدوم دو نفر؟-
همون ها که از اتومبيل بيرونشون کردم
منم داشتم به همون ها فکر ميکردم
اونها زندگي زناشويي منو به يادم انداختند
اما ما عاشق همديگه هستيم
عمرتان طولاني باد عمرتان طولاني باد
و اميدواريم که 100 سال ديگه عمر بکنيد
ما از جشني که امروز براي يک اتفاق بزرگ برگزار ميشه,باخبر شديم
ما با اين گلهاي ساده مي خواهيم به شما بگيم که
بهت احترام مي گذاريم و از اينکه تونستي به سني برسي که 50 سال پزشک باشي و به مردم خدمت کني,بهت تبريک ميگيم
ما مي دونيم که شما مرد دنيا ديده اي هستي
و کسي هستي که
به تمام رموز زندگي اگاه هستي
ممنونم
انگار بايد راه بيفتيم...داره دير ميشه
خب بالاخره رسيديد من و اوالد کم کم داشتيم نااميد مي شديم
حتما مسافرت با اتومبيل خيلي راحت و خوب بود,مگه نه؟
پروفسور شما فورا بايد بريد لباس عوض کنيد
سلام ماريانه- سلام- من به اوالد گفتم شما داريد مياييد-
خوب کردي...ممنونم
بالاخره شما هم اومديد خانم اگدا
من ادم وظيفه شناسي هستم اما خوشحاليمو خراب کرديد...اينو حتما بايد بهتون ميگفتم
خوش امديد پدر
متشکرم اوالد...حالت چطوره؟ راستي ماريانه رو هم با خودم اوردم
سلام ماريانه- سلام- چمدان هامو بيارم تو؟-
با طبقه بالا موافقين پدر؟- بله-
اجازه بديد چمدانتون رو بگيرم,بايد خيلي سنگين باشه- نه...نه...خودم ميارم-
بيايين تو ولي مواظب کفش هاتون هم باشيد,وسايلتون رو هم بذاريد همين جا- سفر خوبي داشتيد؟- بله,سفر خوبي بود-
اين جوانها ديگه کي هستن؟
نمي شناسمشون,ادماي خوبي هستند,به ايتاليا ميرن
ظاهرا خيلي شاد به نظر ميرسند- اره...اونها واقعا جوانهاي شادي هستند-
بايد خيلي عجله کنيد,الان ساعت چهار و ربعه
يه بند کفش هم براتون خريدم
من فردا مي رم...ناراحت نباش
مي خواي بري هتل؟- لازم نيست-
مي تونيم امشب رو تو يه اتاق بخوابيم البته اگه تو مخالف نباشي
کمک کن اينو باز کنم- از اينکه مي بينمت خوشحالم-
انتظارش رو نداشتم
منم خوشحالم
خب...امشب مياي بريم بيرون شام بخوريم؟
بله,به اشتنبرگ تلفن مي کنم که امشب با يک خانم هستم...اون ترتيبشو ميده
پروفسور عجله کنيد
در خلال مراسم
ذهنم به دنبال اتفاقاتي بود که امروز رخ داده اند
در اين لحظه بود که تصميم گرفتم
رخدادها را در ذهنم مجسم کنم و انها را بنويسم
در اين جنگل وقايع
منطقي غيرعادي به چشم مي خورد...همانگونه که حدس زده بودم به نظر ميرسيد تمام اتفاقات به هم بستگي دارند و از يک قصد پنهاني سرچشمه ميگيرند
از مراسم لذت برديد؟
بله,ممنونم
خسته هستيد خانم اگدا؟
اگه راستش رو بخواهيد...بله
يکي از قرص هاي خواب منو بخوريد- نه,ممنونم-
خانم اگدا بابت امروز صبح متاسفم
مريض هستيد پروفسور؟
خوبم,چطور مگه؟
اخه تا حالا نديده بودم اينجوري حرف بزنيد
معذرت خواهي اينقدر از من بعيده؟
احيانا,يه ليوان اب روي ميز کنار تخت براتون بذارم؟- نه...ممنونم-
به هر حال ممنونم پروفسور,شب بخير
مي خواستم يه چيزي بگم خانم اگدا- بفرماييد پروفسور-
ببينيد خانم اگدا...ما سالهاي زيادي هست
که همديگر رو ميشناسيم
فکر نمي کنيد که بهتره القاب و تعارفات رو کنار بگذاريم و همديگر رو اگدا و ايزاک خطاب کنيم؟
نخير...همچين فکري نمي کنم
ميشه بگيد چرا؟
دندان هاتون رو مسواک زديد,پروفسور؟- بله-
از لطفي که مي خواهيد به من بکنيد ممنونم
ولي وضع سابقمان را ترجيح ميدم
اما خانم اگداي عزيز...ما هر دو ديگه پير شديم
اينو در مورد خودتون ميتونيد بگيد يک زن هميشه براي شهرتش اهميت قائل هست
مردم اگه بفهمند ما همديگه رو اگدا و ايزاک صدا مي کنيم- پشت سرمون حرف در مي اورند فکر مي کنيد مردم چي ميگن؟-
معلومه...مسخرمون مي کنند
شما هميشه درست فکر ميکنيد؟
تقريبا هميشه
در اين سن و سال ادم بايد بدونه چطور با مردم رفتار کنه,اين طور نيست پروفسور؟- شب بخير خانم اگدا-
شب بخير پروفسور من در رو نيم باز مي گذارم
اگه چيزي خواستي,مي دوني که من کجا هستم,شب بخير
سلام بابا ايزاک! شما توي اون دسته خيلي باشکوه شده بوديد
ما خيلي احساس غرور مي کنيم که با شما اشنا هستيم حالا مي خواهيم راه بيفتيم
قرار شده همراه با يک پيرزن با يک کشتي به هامبورگ بريم
اندرس واقعا عاشق پيرزنه شده- تو خفه شو-
ما فقط مي خواستيم خداحافظي کنيم
خدانگه دار و ممنونم بابت همراهيتون
اين شما هستي که من واقعا عاشقش شدم,خودت ميدوني
امروز,فردا,هميشه
شماها رو هميشه به خاطر خواهم داشت
بيا
ما الان بايد بريم,خدانگهدار- سفرتون بخير,خوشحالم که با شماها اشنا شدم- خدانگهدار-
منو از خودتون با خبر کنيد
من فکر مي کنم پدر خوابيده- اوالد؟-
بله,پدر؟
خيلي زود برگشتين؟
نه! پاشنه کفش ماريانه شکست,اومديم عوضش کنيم
پس بازم قصد داريد که براي رقص بريد؟
گمان مي کنم
حالت چطوره پدر؟- عاليم-
قلبت خوبه؟- عاليه-
شب بخير...خوب بخوابي
اولد! يه لحظه بيا بشين اينجا
چيزي شده؟
مي تونم بپرسم,وضعيت تو و ماريانه به کجا مي کشه؟
معذرت مي خوام اين سوال رو مي کنم ولي ـ ـ ـ
خودم هم نمي دونم
البته به من مربوط نيست ولي ـ ـ ـ
ولي چي ـ ـ ـ- نبايد...يعني درست نيست-
من ازش خواستم که با من بمونه
منظورم اينه که ـ ـ ـ اونوقت ـ ـ ـ
من نمي تونم بدون او زندگي کنم- يعني تنهايي نمي توني زندگي کني-
بدون اون نمي تونم زندگي کنم منظور من همين بود
مي فهمم
هر طور ماريانه دلش بخواد ميشه
ولي اون مي خواد که تو ـ ـ ـ
قراره ماريانه بازم درباره اينده مان فکر کنه...نمي دونم چي ميشه
درباره قرضي که به من داري ـ ـ ـ
نگران نباش,به پولت مي رسي
منظور من اين نبود- مطمئن باش به پولت مي رسي-
اينجايي؟! حالت چطوره عمو ايزاک؟
خوبم,واقعاخوبم
پاشنه کفش شکست ولي حالا ديگه درست شدند
کفشهات خيلي زيبا هستند
از اينکه با من اومدي ممنونم- خواهش مي کنم-
من از تو خوشم مياد ماريانه
منم از تو خوشم مياد عمو ايزاک
اگر چه در طول روز نگران و غمگين بودم
ولي ياد اوري دوران کودکي برايم ارامش بخش بود
و ان شب نيز چنين کردم
ايزاک عزيز,ديگه توت فرنگي وحشي باقي نمونده
عمه خانم گفت بري دنبال بابا بگردي
ما يه دور با قايق مي زنيم بعد مياييم سراغتون
من همه اطراف رو گشتم ولي بابا و مامان رو پيدا نکردم
بيا,من کمکت مي کنم