Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل XXV
من
HE بیدار به کشش خوش او به گنجشکها گوش ، پس به خاطر داشته باشید
که همه چیز اشتباه بود ؛ که او گمراه شده ، و در نه
حداقل با بهره گیری از این روند است.
چرا ، او تعجب ، او در شورش شود؟
چه شد آن همه چیز در مورد؟
"چرا نمی شود معقول و متوقف کردن این همه در حال اجرا ساده لوحانه در اطراف ، و لذت بردن از خود را با او
خانواده ، کسب و کار خود را ، که از همسفرانمان در باشگاه است؟ "
ولی آنچه را که گرفتن از شورش؟
بدبختی و شرم -- شرم از این که به عنوان یک پسر بچه کوچک تهاجمی درمان
ادم کثیف و بی سر و پا مثل ایدا Putiak! و در عین حال -- همیشه او آمد و هنوز. "
هر چه بدبختی ، او می تواند قناعت با جهان را بازیابند که یک بار
شک ، پوچ شد. فقط او به خودش اطمینان ، او "را از طریق
با این تعقیب پس از دختران است. "
او از موقع ظهر بنابراین مطمئن شوید که حتی از آن بود نیست.
اگر در خانم McGoun ، Louetta سوانسون ، و ایدا او برای پیدا کردن نوع بانوی شکست خورده بود و
دوست داشتنی ، آن را به اثبات برساند که او وجود نداشت.
او با اندیشه های باستانی است که باید در جایی او غیر ممکن نیست وجود دارد به شکار بود
که او ، درک ارزش او ، و او را خوشحال.
خانم II بابیت بازگشت و در ماه اوت است.
در غیبت های قبلی اش که او وزوز اطمینان بخش خود را از دست رفته بود و از ورود او او
جشن گرفتن.
در حال حاضر ، هر چند او جرأت او را با اجازه دادن به یک اشاره از آن در نامه خود به نظر می رسد درد نکنه ،
او متاسفم که او در آینده قبل از اینکه او خودش را پیدا کرده بود ، و او خجالت زده شد
نیاز به ملاقات با او و به دنبال شاد.
او loitered به ایستگاه ؛ او مورد مطالعه پوستر های تابستانی ، مبادا او به
صحبت به آشنایان و تشویش های خود را در معرض.
اما او به خوبی آموزش دیده بود.
وقتی قطار clanked در او بر روی پلت فرم سیمان بود ، مشابه را به صندلی
اتومبیل ، و به عنوان او را در خط از مسافران در حال حرکت به سمت راهرو دید او
دست تکان دادند کلاه خود.
در درب او را در آغوش گرفت ، و اعلام کرد ، "خوب ، خوب ، خوب ، خوب ، توسط golly ، شما نگاه کنید
خوب است ، شما نگاه خوب است. "سپس او آگاه Tinka بود.
در اینجا چیزی ، این کودک با بینی کمی پوچ او و چشم های پر جنب و جوش است ، که
دوست داشتم او را ، بر این باور او را بزرگ ، و او را clasped ، لغو و او را تا او برگزار شد
squealed ، او برای لحظه ای دوباره به خود ثابت قدیمی خود را.
Tinka در کنار او در ماشین نشسته را با یک دست بر روی فرمان چرخ ، تظاهر به
کمک به او درایو ، و به همسرش او فریاد زد ، "من شرط می بندم یکی از بچه ها خواهد بود که بهترین
chuffer در خانواده!
او دارای چرخ را به مانند یک حرفه ای قدیمی! "
همه dreading در حالی که او در لحظه ای که او به تنهایی می تواند با همسر خود و
او صبورانه او را به سرسخت انتظار.
III
در مورد خانه وجود دارد نظریه غیر رسمی بود که او را به تعطیلات خود را
به تنهایی ، به صرف یک هفته یا ده روز در Catawba ، اما او توسط حافظه nagged
که یک سال پیش او با پولس در مین بوده است.
او را دیدم خود بازگشت ، یافتن صلح وجود دارد ، و حضور پل در زندگی
بدوی و قهرمانانه.
مانند شوک آمد فکر می کردم که او در واقع می تواند به.
فقط او می تواند ، نه واقعا ، او می تواند کسب و کار خود را ترک ، و «Myra که فکر می کنم
مرتب کردن بر اساس خنده دار ، راه رفتن خود را خاموش وجود دارد به تنهایی.
البته او تصمیم به انجام هر کاری که از هم اکنون بر روی سر در گم ، خوشحال است ، اما هنوز -- به
برو راه به مین! "او ، پس از تاملات طولانی رفت.
با همسر خود ، زیرا آن را غیر قابل تصور بود به توضیح است که او قرار بود به دنبال پل
روح در بیابان ، او frugally استخدام دروغ بیش از یک سال پیش آماده
و به ندرت مورد استفاده در همه.
او گفت که او تا به حال به دیدن یک مرد در نیویورک در کسب و کار است.
او می تواند حتی به خودش توضیح داد که چرا او را از بانک چند صد کشید
دلار بیشتر از آنچه مورد نیاز او ، و نه به همین دلیل او بوسید Tinka تا tenderly ، و گریه ، "خدا
برکت شما ، عزیزم! "
از قطار او را به او دست تکان دادند تا او بود ، اما نقطه های قرمز مایل به زرد در کنار حجیم قهوه ای
پایان دادن به حضور خانم بابیت ، در انتهای راهرو فولاد و سیمان در قریب به اتفاق
منع دروازه.
با استفاده از سودا او در حومه گذشته از اوج نگاه.
تمام راه شمال از او تصویر راهنماهای مین : ساده و قوی و جسورانه و با نشاط
آنها پرورش پوکر در خانه کوچک وسردستی unceiled خود ، عاقلانه در صنایع چوبی بازی آنها tramped
جنگل و تیرباران رپیدز.
او به ویژه به خاطر جو بهشت ، نیمی از یانکی ، نیمی از هند.
اگر او اما می تواند ادعای اراضی جنگلی دور از شهر با یک مرد مانند جو کار سخت با خود
دست ها ، آزاد و پر سر و صدا در یک پیراهن فلانل ، و هرگز بازنمی گردند به این کسل کننده
نجابت!
یا ، مانند تله در شمال کانادا فیلم ، کشاندن از طریق جنگل را اردوگاه
در رشته کوه های راکی ، غارنشین تلخ و بی حرف!
چرا که نه؟
او می تواند این کار را انجام! می خواهم وجود دارد پول به اندازه کافی در خانه برای
خانواده را به زندگی تا ورونا متاهل و شد و تد خود حمایت.
T. قدیمی هنری را نگاه کردن به آنها.
راستش! چرا که نه؟
واقعا LIVE --
او برای آن مدت زمان طولانی تر ، اعتراف کرد که او برای آن مدت زمان طولانی تر ، پس از آن تقریبا این باور بودند که او
رفتن اینک این کار را انجام. هر گاه عقل سلیم snorted ، "مزخرف!
مردمی کار اجرا به دور از خانواده و شرکای مناسب و معقول ، فقط به سادگی آن را ندارند ،
است که همه! "پس از آن بابیت پاسخ pleadingly ،" خوب ، این امر را ندارد
های عصبی بیش از برای پل به زندان و - - پروردگار ، چگونه من می خواهم این کار را انجام!
کفش بدون پاشنه از چرم نرم و شش تفنگ مرز شهر قماربازان -- خواب در زیر ستاره ها -- یک مرد به طور منظم ،
با او از مردان مانند جو بهشت -- gosh "
به همین دلیل او به مین آمد ، دوباره در بارانداز قبل از اردوگاه ، هتل ایستاد ، دوباره تف کرد
قهرمانانه را به آب ظریف و لرز ، در حالی که سنبه rustled ،
کوه میدرخشد ، و قزل آلا همگانی روندی و در یک دایره کشویی سقوط کرد.
او به خانه کوچک وسردستی راهنماهای را به خانه واقعی او ، دوستان واقعی خود ، به مدت از دست رفته عجولانه.
آنها خواهد بود خوشحالم که او را ببیند.
آنها ایستادگی و فریاد؟ "چرا ، در اینجا آقای بابیت
او یکی از این ورزش معمولی نمی باشد. پسر He'sa واقعی! "
در کابین سوار و نه آشغال خود راهنماهای شنبه در مورد جدول چرب
بازی پوکر پرورش با کارت های چرب : نیم دوجین مرد چین و چروک در شلوار های قدیمی و
آسان قدیمی احساس کلاه.
آنها از نگاه کردن و راننده سرشونو تکون دادن. جو بهشت ، مردی سیاه چرده و پیری با
سبیل بزرگ ، grunted : "چگونه می توانم. دوباره؟ "
سکوت ، به جز جغ جغ یا تلق تلق کردن از تراشه های.
بابیت کنار آنها ایستادند ، و در حال افول است. او پس از یک دوره بسیار اشاره کرد
متمرکز بازی "حدس من ممکن است یک دست ، جو."
"مطمئن.
بنشینید شوید. چگونه بسیاری از تراشه های شما می خواهید؟
بیایید ببینیم؟ شما در اینجا با همسر خود ، در سال گذشته بودند ، wa'n't شما "جو بهشت گفت.
این همه استقبال بابیت بود به خانه قدیمی است.
او به مدت نیم ساعت بازی قبل از او صحبت کرد دوباره.
سر خود را با دود از لوله ها و سیگار برگ ارزان reeking بود ، و او خسته از بود
جفت و چهار گر ها ، رنجش از راه که در آن او را نادیده گرفت.
او در جو پرت :
"کار در حال حاضر؟" ، "نه."
"به من برای چند روز راهنمای؟" "خب ، حیطه" به زودی.
من تا هفته آینده مشغول اند. "
فقط در نتیجه تشخیص جو دوستی بابیت به او ارائه.
بابیت پرداخت ضرر و زیان خود و خانه کوچک وسردستی را ترک و نه کودکانه.
جو سر خود را از حلقه های دود مانند افزایش مهر و موم از گشت و گذار مطرح شده است ، grunted ،
"من خواهید آمد" t'morrow گرد "و شیرجه به سه ACES خود.
نه در کابین بدون رای و عقیده او ، معطر با قطعه هست از برش کاج جدید ، و نه در امتداد
دریاچه ، و نه در ابرها غروب آفتاب که در حال حاضر در پشت اسطوخودوس - misted eddied
کوه ها ، می تواند بابیت پیدا کردن روح از پل به عنوان یک حضور اطمینان بخش.
او تا تنهایی بود که پس از شام ، او را متوقف به صحبت با یک خانم باستانی قدیمی ،
خانم نفس نفس زدن و discoursing به طور پیوسته ، قدیمی توسط اجاق گاز را در دفتر هتل.
او را پیروزی محتمل در آینده تد در دانشگاه ایالتی و گفت :
واژگان قابل توجه Tinka تا او برای خانه او برای همیشه لطفا برای ترک کرده بودند دلتنگ بود.
از طریق تاریکی ، از طریق سکوت که کاج شمالی دیواره ، او blundered به پایین
دریاچه جلو و قایق رانی را در بر داشت.
بدون تعطیل در آن ، اما با یک هیئت مدیره بودند ، نشسته ناشیانه amidships و
poking در آب به جای Paddling به او راه خود را دور از در دریاچه ساخته شده است.
چراغ هتل ها و کلبه های نقطه های زرد ، خوشه ای از کرم های شب تاب شد
در پایه کوه Sachem.
بزرگتر و هر چه بیشتر ارام کوه در تاریکی فیلتر ستاره بود ، و
دریاچه پیاده رو بی حد و حصر از سنگ مرمر سیاه و سفید.
او به مراتب بیشتر بود و گنگ و کمی استقبال بهت زده شده ، اما این بی اهمیتی او را از آزاد
pomposities از آقای جورج F. بابیت از اوج بودن ؛ غمگین و قلب او آزاد شده است.
در حال حاضر او آگاه از حضور پل ، خیالی او (نجات از زندان ،
از Zilla و exactitudes سرزنده و بشاش از کسب و کار تار بام) نواختن ویولن خود را در
پایان قایق رانی.
او قول داد : "من در! من هرگز به عقب برگردید!
حالا که پل از آن ، من نمی خواهم به هر یک از این افراد لعنتی دوباره!
من یک احمق برای گرفتن زخم بود به دلیل جو بهشت پرش نیست و در آغوش من است.
او یکی از این woodsmen ، بیش از حد عاقل برای رفتن yelping و صحبت کردن در بازوی خود را مانند یک
cityman.
اما او به عقب بر گردیم در کوه ها ، در دنباله --!
این زندگی واقعی است! "
IV جو در کابین بابیت نه گزارش
بامداد روز بعد. بابیت او را به عنوان یک غارنشین همکار استقبال :
"خب ، جو ، چگونه' D شما در مورد ضربه به دنباله دار بودن را احساس کنید ، و به دور از این رفو
summerites نرم و این زنان و؟ "" کلیه حقوق این ، آقای بابیت است. "
"چه چیزی به شما می گویند که ما بیش از رفتن به برکه جعبه اتومبیل -- آنها مرا به خانه کوچک وسردستی بگویید نمی باشد.
مورد استفاده قرار گرفته -- و اردوگاه "؟
"خب ، همه حق است ، آقای بابیت ، اما آن را نزدیکتر به Skowtuit تالاب ، و شما می توانید دریافت کنید
فقط در مورد ماهیگیری خوب وجود دارد. "" نه ، من می خواهم به حیات وحش واقعی است. "
"خوب ، همه حق است."
"ما بسته قدیمی در پشت ما قرار داده و به جنگل و واقعا پیاده روی."
"من فکر می کنم شاید این امر می تواند آسان تر به آب ، از طریق دریاچه Chogue.
ما می توانیم تمام راه را توسط قایق موتوری -- تخت پایین قایق با Evinrude ".
"نه ، آقا! نیم تنه تا آرام با یک موتور chugging؟
در زندگی شما!
شما فقط یک جفت از جوراب در بسته های قدیمی ، پرتاب و بگویید 'EM آنچه شما برای خورد می خواهید.
من آماده شود به زودی شما هستند. "" بسیاری از ورزش ها با قایق بروید ، آقای
بابیت.
اتمام حجت پیاده روی طولانی. "در اینجا نگاه کنید ، جو : شما را به اعتراض
پیاده روی؟ "" اوه ، نه ، من حدس می زنم من می توانم آن را انجام دهد.
اما من به مدت شانزده سال است که دور نیست tramped.
بسیاری از ورزش ها با کشتی بروم. اما من می توانید آن را به شما می گویند -- من حدس می زنم ".
جو دور در غم و اندوه راه می رفت.
بابیت از خشم تند مزاج خود را بازیافت کرده بود قبل از جو بازگشته است.
او به عنوان گرم کردن و گفتن داستان سرگرم کننده ترین تصویر شده است.
اما جو هنوز رتبهدهی نشده است گرم تا زمانی که آنها در زمان دنباله.
او مصرانه را در پشت بابیت نگه داشته ، و با این حال بسیار از شانه خود را ached
بسته ، با این حال بشدت او panted ، بابیت می تواند راهنمای خود را با فرآیند له له زدن به همان اندازه بشنوند.
اما دنباله رضایت بخش بود : راه قهوه ای با کاج ، سوزن و با ریشه های خشن ،
در میان balsams ، سرخس ، باغ های ناگهانی از درخت غان سفید.
او زود باور تبدیل شد دوباره ، و در عرق کردن خشنود است.
هنگامی که او را متوقف به استراحت او chuckled ، "حدس ما آن را ضربه بسیار خوبی برای
پرندگان قدیمی O 'زن و شوهر ، EH؟"
UH - متعجب ، "اعتراف جو. "این مکان زیبا توانا می باشد.
نگاه کنید ، شما می توانید این دریاچه را از آن درخت.
من به شما بگویم ، جو ، شما درک نیست چقدر خوش شانس زندگی شما در جنگل شبیه به این ،
به جای یک شهر با چرخ دستی ¬ های سنگ زنی و ماشین تحریر clacking و مردم
آزار زندگی از همه شما هم!
ای کاش من می دانستم که جنگل مانند شما. بگو نام که کمی رنگ قرمز هم
گل؟ "
مالش پشت او ، جو در نظر گرفته گل resentfully "خب ، برخی از مردمی آن را« واحد »
چیز و برخی خواستار دیگر من همیشه فقط آن گل صورتی تماس بگیرید. "
بابیت blessedly تفکر به عنوان tramping به کور plodding تبدیل شده متوقف شد.
او در بیزاری غوطه ور شد.
پاهای گوشتالو او به نظر می رسید به توسط خود ، بدون هدایت ، و او
مکانیکی پاک دور عرق که چشمان او را stung.
او بیش از حد خسته به آگاهانه خوشحالم ، پس از یک مایل خورشید scourged مخمل نخی راه راه حمل و نقل کردن ،
جاده از طریق باتلاق که در آن مگس hovered بیش از یک زباله های داغ از برس ، آنها رسید
ساحل سرد برکه جعبه اتومبیل.
هنگامی که او بسته را از پشت او بلند او از تغییر در تعادل مبهوت ، و
برای یک لحظه قادر به مقاومت سیخ شده.
او را در زیر درخت افرا فراوان نهفته در نزدیکی خانه کوچک وسردستی مهمان دراز ، و joyously احساس
خواب در حال اجرا از طریق وریدهای خود.
او به سمت غروب بیدار ، به پیدا کردن جو موثر پخت و پز بیکن و تخم مرغ و
flapjacks برای شام ، و تحسین خود را از جنگلبان بازگشت.
او در بیخ و بن نشسته و احساس مردانه.
"جو ، چه شما انجام دهد ، اگر شما تا به حال مقدار زیادی از پول؟
آیا می خواهید به هدایت ، چوب و یا به راه ادعای شما را در جنگل و
مستقل از مردم؟ "
برای اولین بار جو روشنتر. او جویدن تنباکوی جویدنی خود را دوم و bubbled ،
"من اغلب از آن تصور شود! اگر من تا به حال پول ، من می خواهم به سرهم بندی کردن
می افتد و باز کردن یک مغازه کفش متورم "
بعد از شام جو پیشنهاد یک بازی پوکر پرورش اما بابیت خودداری کرد با ایجاز و
جو contentedly در هشت به رختخواب رفت. بابیت SAT را در بیخ و بن ، رو به تاریکی
تالاب ، پشه ها صورتم سیلی.
ذخیره راهنمای خروپف ، هیچ انسانی دیگر ظرف مدت ده مایل وجود دارد.
او تنهاتر از او تا کنون در زندگی خود شده بود.
سپس او در اوج بود.
او نگران کننده بود که McGoun خانم پرداخت بیش از حد کاغذ کربن است.
او در یک بار resenting شد و از دست رفته اذیت کردن مداوم در Roughnecks '
جدول.
او تعجب آنچه Zilla شراب سفید در حال حاضر انجام شد.
او بدانم که آیا بعد از بلوغ تابستان از بودن گاراژ ، تد
"گرفتن مشغول است" در دانشگاه.
او از همسرش فکر می کرد. "اگر او تنها -- اگر او نمی خواهد
رفو تنها با حل و فصل پایین راضی است -- نه! من نیست!
من نمی خواهد به عقب برگردید!
من پنجاه در طول سه سال. شصت در سیزده سال است.
من قصد دارم به برخی از پاپ قبل از اینکه خیلی دیر است.
من اهمیتی نمی دهند!
من! "او از ایدا Putiak فکر کردم ، از Louetta
سوانسون ، که بیوه خوب -- چه نام او شد -- Tanis Judique -- یکی از آنها
او می خواهم تخت یافت.
او در گفتگوهای خیالی enmeshed شد. سپس :
"هی ، من نمی تواند به دور از فکر کردن در مورد مردمی به نظر می رسد!"
بنابراین آن را به او آمد صرفا برای فرار حماقت بود ، چرا که او هرگز نمی تواند به دور از اجرا
خودش. آن لحظه ای که برای اوج آغاز شده است.
در سفر او بود هیچ ظاهر از پرواز وجود دارد ، اما او در حال فرار بود ، و چهار روز
پس از آن او در قطار اوج بود.
او می دانست که او slinking به عقب نیست ، زیرا آنچه که او انجام دهیم این مدت زمان طولانی تر ، اما
، زیرا او می تواند انجام دهید این بود.
او دوباره اسکن کشف او را که او هرگز نمی تواند فرار از اوج و خانواده
و دفتر ، زیرا او را در مغز خود را با مته سوراخ دفتر و خانواده و هر
خیابانی و ناارامی و توهم از اوج است.
"اما من قصد دارم -- آه ، من قصد دارم برای شروع کاری" او قول داد ، و او سعی داشت با
آن شجاع.