Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل 15
آن شب ، در هشت سی ، کاملأ پیچیده لباس و پوشیدن یک دکمه بزرگ سوراخ از
بنفشه پارما ، دوریان گری بود به بانوی Narborough نقاشی اتاق با رکوع طلیعه
بندگان.
پیشانی او با اعصاب maddened ضرباندار بود ، و او احساس ها شدید هیجان زده است ، اما او
شیوه ای که او بیش از سوی میزبان خود خم شد به عنوان آسان و دلپذیر به عنوان افراد است.
شاید یکی به نظر می رسد هرگز تا این حد در سهولت را به عنوان زمانی که یکی به بازی قسمت.
بدیهی است هیچ کس به دنبال در دوریان گری این است که شب می تواند اعتقاد داشته اند که او تا به حال
از طریق یک تراژدی وحشتناک به عنوان هر تراژدی عصر ما به تصویب رسید.
کسانی که انگشتان به شکل ریز می تواند هرگز به چنگ چاقو گناه ، و نه آن
خندان لب بر خدا و نیکی گریه کرد.
او خود را نمی تواند کمک کند در آرامش از رفتار او تعجب ، و برای یک لحظه
احساس کاملا لذت وحشتناک از یک زندگی دوگانه را است.
این یک حزب کوچک بود ، بلند شده و نه در یک شتاب توسط Lady Narborough بود که بسیار
زن هوشمندانه با لرد هنری استفاده می شود به عنوان توصیف باقی مانده از واقعا
زشتی قابل توجه.
او همسر بسیار عالی را به یکی از خسته کننده ترین سفرای ما ثابت کرده بود ، و داشتن
دفن شوهرش به درستی در مقبره مرمر ، که او خودش طراحی کرده ،
و ازدواج کردن دختران خود به برخی از ثروتمندان
و نه مردان ، افراد مسن او به خودش اختصاص داده در حال حاضر به لذت داستان فرانسوی ، فرانسوی
آشپزی و فرانسه ESPRIT زمانی که او می تواند آن را دریافت کنید.
دوریان یکی از مورد علاقه های خاص خود را بود ، و او همیشه به او گفت که او بود
بسیار خوشحالم که او به حال او را در اوایل زندگی برآورده نشد.
"من می دانم که ، عزیزم ، من باید دیوانه وار در عشق با شما کاهش یافته است ،" او می گفت ،
"و کلاه سر گذاشتن من بیش از میلز به خاطر شما انداخته است.
ترین خوش شانس است که شما نه در آن زمان تصور می شده است.
همانطور که بود ، bonnets ما تا ناخوشایند بود ، و آسیاب را در تلاش برای اشغال
بالا بردن باد ، که من حتی یک لاس زنی با کسی تا به حال هرگز.
با این حال ، این گسل همه Narborough بود.
او dreadfully کوته بینانه ، و هیچ لذتی است که در برای مصرف در شوهر وجود دارد که
هرگز هر چیزی را می بیند. "مهمانان او در این شب بودند و نه
خسته کننده است.
واقعیت این بود ، او را به عنوان دوریان توضیح داد ، در پشت یک فن بسیار نخ نما ، یکی از او
از دختران ازدواج کرده آمده بود کاملا به طور ناگهانی با او باقی بماند ، و ، تا
بدتر ، در واقع شوهرش با او به ارمغان آورد.
"من فکر می کنم آن است نامهربان از او ، عزیز من ،" او زمزمه.
"البته من بروید و ماندن با آنها هر تابستان بعد از من از Homburg می آیند ، اما بعد از آن
یک زن قدیمی مثل من باید گاهی اوقات هوای تازه داشته باشد ، و علاوه بر این ، من واقعا آنها را از خواب بیدار
بالا.
شما نمی دانید که چه وجود آنها منجر به پایین وجود دارد.
این کشور زندگی خالص مخلوط نشده است.
آنها زود از خواب بلند ، چون آنها آنقدر انجام دهید ، و رفتن به رختخواب در اوایل ، چون
آنها را کمی به فکر کردن در مورد.
یک رسوایی شده است در محله وجود ندارد پس از زمان ملکه
الیزابت ، و در نتیجه همه آنها خواب رفتن بعد از شام.
شما نباید نشستن بعدی هر کدام از آنها.
شما باید توسط من نشسته و من مات و متحیر کردن "دوریان زمزمه تعریف برازنده و
نگاه دور اتاق. بله آن قطعا یک حزب خسته کننده است.
دو نفر از مردم او تا به حال ندیده ، و دیگران عبارت بودند از : ارنست
Harrowden ، یکی از آن mediocrities میانسال آنقدر مرسوم در باشگاه های لندن که
هیچ دشمنان است ، اما کاملا
دوست نداشتند توسط دوستان خود ، بانوی Ruxton ، زن overdressed از چهل و هفت ، با
بینی قلاب ، که همیشه در تلاش بود تا خودش را به خطر بیافتد ، اما تا peculiarly
ساده است که به ناامیدی بزرگ خود را ندارد
هرگز چیزی علیه او اعتقاد ؛ خانم Erlynne ، هیچ کس هل دادن ، با
LISP لذت و ونیزی ، مو قرمز ، بانوی آلیس چپمن ، دختر میزبان خود ،
دختر بی عرضه ، کسل کننده با یکی از آن
مشخصه چهره بریتانیا که یک بار دیده می شود ، به یاد هرگز ، و به او
شوهر ، cheeked قرمز ، سفید مودار موجودی که مانند بسیاری از کلاس های خود ،
تحت این تصور که مفرط
طرب می توانید برای فقدان تمام عقاید کفاره دادن است.
او نه متاسفم او ، تا بانوی Narborough آمده بود ، به دنبال در مفرغ زرنما بزرگ
ساعت طلایی که در منحنی های پر زرق و برق بر روی طاقچه بالا بخاری قفایی - بخور sprawled ، گفت :
"چگونه نامطبوع هنری Wotton تا اواخر!
من فرستاده دور به او صبح امروز در شانس و او قول داد صادقانه به
نا امید من. "
برخی از آن تسلی که هری به وجود داشته باشد ، و وقتی درب را باز و او
شنیده ام آهسته موسیقی صدای او افسون اعطای وام به برخی از عذرخواهی ریاکار ، او را به متوقف
احساس بی حوصله.
اما در شام ، او می تواند هر چیزی را مصرف نمی کنند. پلیت بعد از صفحه رفت untasted.
بانوی Narborough نگه داشته سرزنش او را برای او به نام "توهین به فقرا آدولف ، که
اختراع منو به خصوص برای شما "، و در حال حاضر و پس از آن خداوند هنری نگاه سراسر در
او در سکوت خود ، تعجب و انتزاعی شیوه ای است.
از زمان به زمان باتلر شیشه ای خود را با شامپاین پر شده است.
او مشتاقانه نوشید ، و تشنگی خود را به نظر می رسید به افزایش است.
"دوریان" لرد هنری در آخرین گفت : به عنوان دور chaud - froid بود که دست ، "چه
موضوع را با شما به شب است؟
شما کاملا خارج از انواع هستند. "" من معتقدم که او در عشق ، "گریه بانوی
Narborough ، "و او می ترسد من از ترس بگویید من باید حسادت.
او کاملا درست است.
من حتما باید "" بانوی Narborough عزیز ، "زمزمه دوریان ،
خندان ، "من در عشق برای تمام یک هفته بوده است -- و نه ، در واقع ، از آنجا که مادام د
Ferrol ترک شهر. "
"چگونه شما مردان می توانند در عشق با آن زن سقوط!" بانوی پیر گفت.
"من واقعا می تواند آن را درک نمی کنند."
"این است که به سادگی به خاطر او را به یاد زمانی که شما یک دختر بچه بودند ، لیدی
Narborough ، گفت : "لرد هنری. "او یک لینک بین ما و خود را
frocks کوتاه. "
"او frocks کوتاه من را به یاد داشته باشید نه در همه ، لرد هنری.
اما من او را به خوبی به یاد سی سال پیش در وین ، و اینکه او چگونه یقهباز
شد و سپس. "
او جواب داد : "او هنوز هم یقهباز ، مصرف زیتون در انگشتان دست بلند او ؛" و
هنگامی که او را در لباس های بسیار هوشمند است او تجملی مانند دو نسخه از فرانسه بد به نظر می رسد
رمان.
او واقعا شگفت انگیز و پر از شگفتی است.
ظرفیت او را برای محبت خانواده است فوق العاده است.
هنگامی که سومین شوهر او فوت کرد ، موهایش تبدیل کاملا طلا از غم و اندوه است. "
"چگونه می تواند به شما ، هری! گریه :" دوریان. "این یک توضیح عاشقانه ترین است ،
خندید میزبان.
"اما شوهر سوم او ، لرد هنری! شما معنی نیست که می گویند Ferrol است
چهارم؟ "" بدیهی است ، بانوی Narborough. "
من می توانم در یک کلمه از آن را باور ندارد. "
"خب ، از آقای خاکستری. او یکی از صمیمی ترین دوستان او است. "
"آیا این درست ، آقای گری؟" "، گفت :" او به من اطمینان ، بانوی Narborough
دوریان.
"من از او پرسیدم که آیا ، مانند مارگریت دو ناوار ، او تا به حال قلب آنها embalmed و
در کمربند او آویزان است. او به من گفت که او نیست ، زیرا هیچ یک از
آنها دل در همه حال بود. "
"چهار شوهر! بر کلمه من است که trop د zele. "
"Trop D' audace ، من او را می گویند ، گفت :" دوریان. "آه! او به اندازه کافی برای هر چیزی بی پروا ،
عزیز من.
و آنچه Ferrol می خواهم؟ من او را نمی دانند. "
شوهران از زنان بسیار زیبا ، متعلق به طبقات جنایی ، گفت : "پروردگار
هنری ، sipping شراب خود را.
بانوی Narborough او را با فن خود رسید. "لرد هنری ، من در همه جای تعجب نیست که
جهان می گوید که شما بسیار شریر است. "
"اما آنچه جهانی می گوید که" از خداوند هنری خواست ، بالا بردن ابرو خود را.
"این فقط می تواند در جهان بعدی باشد. من این جهان و در شرایط عالی هستند. "
"همه من می دانم می گوید شما بسیار ستمکار ،" بانوی پیر گریه ، تکان دادن او را
سر. لرد هنری نگاه جدی برای برخی از لحظات.
: "این کاملا هیولا" ، در گذشته گفت : "راه رفتن در مورد مردم امروزه
گفت چیز علیه یکی پشت پشت یکی که کاملا و به طور کامل درست است. "
"آیا او اصلاح ناپذیر؟" گریه دوریان ، خم شدن به جلو در صندلی خود را.
، گفت : "من امیدوارم" میزبان خود ، خنده است.
"اما در واقع ، اگر شما همه عبادت مادام د Ferrol در این راه مسخره ، من باید
به ازدواج دوباره ، تا که به در مد می شود. "" شما هرگز ازدواج دوباره ، بانوی
Narborough ، "شکست در لرد هنری.
"شما بسیار خوشحال بودند. هنگامی که یک زن ازدواج دوباره ، آن دلیل است که
او شوهر اول او منفور است. هنگامی که یک مرد مجددا ازدواج ، آن است که چون او
ستایش همسر اول خود.
سعی شانس زنان خود را ؛ مردان تیرز خطر "" Narborough کامل نیست ، گریه : "قدیمی
بانوی. "اگر او بوده است ، شما را ندارد دوست
او ، بانوی عزیز من ، پاسخ دفاعی بود.
"زنان ما را دوست برای نقص ما است. اگر ما به اندازه کافی از آنها ، آنها را
ما همه چیز ، حتی عقول ما را ببخش.
شما از من بپرسید هرگز برای شام دوباره پس از گفت و این ، من می ترسم ، بانوی Narborough ،
اما کاملا واقعی است. "" البته درست است ، لرد هنری.
اگر ما زنان شما برای نقص های خود را دوست ندارد ، به کجا می خواهد از همه شما؟
شما نه هرگز ازدواج می شود. مجموعه ای از تاسف شما خواهد بود
لیسانس.
با این حال ، که می خواهید زیادی را تغییر دهید.
امروزه تمام مردان متاهل مانند مجرد زندگی می کنند ، و تمام لیسانس دوست
ازدواج مردان است. "
"فین د siecle زمزمه :" لرد هنری. "فین DU گلوب ، به میزبان خود پاسخ.
"من آرزو می کنم آن را باله جهان مهمات حاوی اورانیوم رقیق شده بودند ،" دوریان را با آه گفت.
"زندگی ، ناامیدی بزرگ است."
"آه ، عزیزم ،" گریه بانوی Narborough ، قرار دادن بر روی دستکش او ، "آیا به من بگویید که
شما زندگی خسته اند. هنگامی که یک مرد می گوید که یکی می داند که زندگی
او خسته است.
لرد هنری بسیار ستمکار است ، و من گاهی اوقات آرزو که من شده بود ، اما شما ساخته شده
خوب باشد -- شما خیلی خوب به نظر میرسند. من باید به شما یک همسر خوب پیدا کنید.
لرد هنری ، فکر نمی کنید که آقای گری باید ازدواج کرد؟ "
"من همیشه او را به گفتن چنین است ، بانوی Narborough ،" لرد هنری با تعظیم گفت.
"خب ، ما باید نگاه کردن برای یک بازی مناسب برای او.
من باید از طریق Debrett دقت به شب و قرعه کشی از یک لیست از تمام
بانوان جوان واجد شرایط است. "
"با سن خود ، بانوی Narborough؟" پرسید : دوریان.
"البته ، با سن خود ، کمی ویرایش شده است.
اما هیچ چیز را باید در عجله انجام می شود.
من می خواهم آن را به آنچه پست صبح خواستار مناسب اتحاد ، و من می خواهم شما هم به
خوشحال می شود. "" مردم خوشحال مزخرف در مورد چه صحبت
ازدواج! بانگ زد : "لرد هنری.
"یک مرد می تواند با هر زن خوشحال ، تا زمانی که او دوست ندارد او را."
"آه! چه خیره چشم شما! "بانوی پیر گریه ، با عقب راندن صندلی او و nodding به
بانوی Ruxton.
"شما باید می آیند و شام خوردن با من به زودی دیگر. شما واقعا مقوی قابل تحسین ، بسیار
بهتر از سر اندرو تجویز برای من.
شما باید به من چیزی است که مردم به شما می خواهم به ملاقات ، هر چند بگویید.
من می خواهم آن را به یک گردهمایی لذت بخش است. "" من دوست دارم که مردانی که به آینده زنان و
گذشته ، او پاسخ داد. "
"آیا شما فکر می کنید که آن را یک حزب هر چیزی شبیه شلیته؟"
او گفت : "من از ترس بنابراین ،" ، خنده ، به عنوان او ایستاد.
"هزار رضایت ، Ruxton بانوی عزیز من ،" او افزود : "من نمی بینم شما تا به حال
سیگار خود را "به پایان رسید." ذهن هرگز ، بانوی Narborough.
من یک معامله بزرگ بیش از حد سیگار می کشید.
من قصد دارم خودم را محدود کند ، برای آینده. "
لرد هنری گفت : "دعا کنید بانوی Ruxton ، نه". "اعتدال چیز کشنده است.
به اندازه کافی به عنوان یک وعده غذایی به بدی است.
بیش از اندازه کافی است به خوبی به عنوان یک جشن است. "بانوی Ruxton نگاه او جالب است.
"شما باید بیایند و توضیح دهند که به من برخی از بعد از ظهر ، لرد هنری.
آن را برای تلفن های موبایل نظریه شگفت انگیز ، "او زمزمه او از اتاق را فرا گرفت.
"در حال حاضر ، ذهن شما نمی مانند ، بیش از حد طولانی بیش از سیاست و رسوایی خود را ، گریه :" بانوی
Narborough از درب.
"اگر شما ، ما مطمئن هستیم به طبقه بالا داد و بیداد."
مرد خندید و آقای چپمن کردم رسما از پا از جدول و
به بالا آمد.
دوریان گری تغییر صندلی خود و توسط لرد هنری رفت و نشست.
آقای چپمن در صدای بلند صحبت کردن در مورد وضعیت در مجلس آغاز شد
عوام.
او در دشمنان او guffawed. کلمه اصولی -- کلمه پر از ترور
به ذهن بریتانیا -- از زمان به زمانی بین انفجار خود را دوباره ظاهر.
پیشوند alliterative به عنوان زیور فصاحت و بلاغت است.
او جک اتحادیه در قلل اندیشه برافراشتند.
حماقت ارثی مسابقه -- حس مشترک انگلیسی صدای او jovially نامید ،
بود به خاکریز یا جان پناه مناسب برای جامعه نشان داده شده است.
یک لبخند منحنی لب لرد هنری ، و او تبدیل گرد و نگاه دوریان.
"آیا شما بهتر است ، عضو عزیزم؟" او پرسید. "شما و نه از انواع در شام به نظر می رسید."
"من کاملا به خوبی ، هری.
من خسته می شوند. این تمام شده است. "
"شما جذاب شب گذشته است. دوشس کمی کاملا به شما اختصاص داده شده است.
او به من می گوید او رفتن به پایین سلبی است. "
او وعده داده است در بیستم آمده است. "
"آیا Monmouth وجود داشته باشد ، بیش از حد؟" "اوه ، بله ، هری."
"او به من dreadfully bores ، تقریبا به اندازه او را bores.
او بسیار باهوش است ، بیش از حد هوشمندانه برای یک زن. او فاقد جذابیت غیر قابل تعریف از
ضعف است.
فوت از خاک رس که طلا از تصویر را با ارزش است.
فوت او خیلی زیبا هستند ، اما آنها پا از خاک رس است.
پا چینی سفید ، اگر دوست دارید.
آنها از طریق آتش سوزی شده است ، و آنچه آتش ویران کردن نیست ، سخت است.
او تا به حال تجربه است. "" چه مدت است که او ازدواج کرده است؟ "پرسید :
دوریان.
"ابدیت ، او به من می گوید. به اعتقاد من ، با توجه به مقام اشرافی ، آن است که
ده سال است ، اما ده سال با Monmouth باید مانند ابدیت ، با زمان پرتاب
وارد
چه کس دیگری در حال آمدن است؟ "" اوه ، Willoughbys ، پروردگار راگبی و او
همسر ، میزبان ما ، جفری Clouston ، مجموعه ای معمول.
من از خداوند Grotrian خواسته شده است. "
لرد هنری گفت : "من او را دوست دارم ،. "بسیاری از مردم بزرگ انجام دهید ، نه ، اما من او را پیدا
جذاب.
او برای بودن گاهی تا حدودی overdressed بودن همیشه کاملا atones
بیش از تحصیل ،. او یک نوع بسیار مدرن است. "
"من نمی دانم اگر او قادر خواهد آمد ، هری.
او ممکن است برای رفتن به مونت کارلو با پدرش است. "
"آه! چه مردم مردم مزاحمت هستند!
سعی کنید و او را به می آیند. به هر حال ، دوریان ، شما فرار کردن خیلی زود
شب گذشته. شما قبل از یازده سال ترک کرد.
چه کار پس از آن؟
آیا مستقیم به خانه بروند؟ "دوریان نگاه او را به عجله و
دیده می شود. "نه ، هری ، او در نهایت گفت :" من نمی
خانه تا نزدیک به سه است. "
"آیا شما به باشگاه بروید؟" "بله" ، او پاسخ داد.
سپس او لب خود را کمی. "نه ، من که معنی نیست.
من به باشگاه بروید.
من راه می رفت در مورد. من فراموش کرده ام آنچه من....
چقدر کنجکاو شما ، هری! شما همیشه می خواهند بدانند که چه شده است
انجام می دهند.
من همیشه می خواهم برای فراموش کردن آنچه که من انجام داده اند.
من در نیم گذشته دو آمد ، اگر شما مایل به دانستن زمان دقیق.
من محکم نگاه داشتن کلید در منزل را ترک کرده بودند ، و بنده من تا به حال به من اجازه شوید.
اگر شما می خواهید هر گونه شواهد corroborative در مورد این موضوع ، می توانید از او بخواهید "
لرد هنری ، شانه خود.
"هم میهنان عزیزم ، اگر من به عنوان مراقبت! اجازه دهید ما بالا برود به نقاشی اتاق.
شری نیست ، از شما سپاسگزارم ، آقای چپمن. چیزی است که برای شما اتفاق افتاده ، دوریان.
به من بگو آنچه در آن است.
شما خودتان را به شب نیست. "" آیا من مهم نیست ، هری.
من تحریک پذیر ، و از خلق و خوی است. من دور خواهند آمد و به شما مراجعه کنید به ، فردا ،
یا روز بعد.
بهانه من به بانوی Narborough. من نباید به طبقه بالا.
من باید به خانه. من باید به خانه بروند. "
"همه حق ، دوریان.
من به جرات می گفت من باید شما را به ، روز بعد در وقت چای را ببینید.
دوشس در حال آمدن است. "" من سعی خواهد کرد تا وجود داشته باشد ، هری ، "او گفت ،
ترک اتاق.
همانطور که او سوار به خانه خود بازگشت ، او آگاه بود که حس رعب و وحشت او
فکر او بود خفه برگشت به او آمده بودند.
بازجویی گاه به گاه خداوند هنری اعصاب خود را از دست بدهد او را برای لحظه ای ساخته شده بود ، و او
می خواست عصب او هنوز هم. چیزهایی که خطرناک تا به حال به
نابود شده است.
او winced. او متنفر ایده حتی آنها را لمس.
در عین حال که باید انجام شود.
او متوجه شد که ، و هنگامی که او از کتابخانه خود را درب قفل شده بود ، او باز
مطبوعات مخفی را به آن او کت ریحان Hallward و کیسه محوری بود.
یک آتش سوزی بزرگ دنباله دار.
او یکی دیگر از ورود به سیستم را بر روی آن انباشت اشیاء بدست آمده است. بوی لباس singeing و
سوزاندن چرم وحشتناک بود. آن زمان او سه چهارم از یک ساعت به
مصرف همه چیز.
در پایان او احساس ضعف و بیمار ، و با بعضی از pastilles الجزایر در روشن
سوراخ منقل مس ، او دست و پیشانی خود را با مشک ، معطر و خنک حمام
سرکه.
ناگهان او آغاز شده است. چشم او رشد عجیبی روشن است ، و او
به حالتی عصبی در underlip او gnawed.
بین دو نفر از پنجره ایستاد کابینه بزرگ فلورانس ، از آبنوس ساخته شده و
منبت کاری شده با عاج و لاجورد آبی.
او آن را تماشا مثل اینکه آن چیزی است که می تواند مجذوب و ترس را به عنوان
هر چند آن را برگزار چیزی که او برای مدت زمان طولانی تر و در عین حال تقریبا منفور است.
نفس او سریع است.
اشتیاق دیوانه بیش از او آمدند. او روشن سیگار و سپس آن را انداخت دور.
پلک او drooped تا حاشیه طولانی تقریبا لمس ضربه شلاق گونه او است.
اما او هنوز هم به تماشا کابینه.
در گذشته او از مبل که وی بر آن بوده است دروغ بود ، رفت به آن ، و داشتن
قفل آن ، برخی از بهار پنهان را لمس است. کشو مثلثی گذشت به آرامی خارج است.
انگشت خود را به طور غریزی به سمت آن را نقل مکان کرد ، غوطه ور در ، و در چیزی بسته است.
این جعبه های کوچک چینی لاک سیاه و سفید و گرد و غبار طلا ، استادانه شکل دراورده شده ، بود
طرف الگو با امواج منحنی ، و تارهای ابریشمی آویزان با کریستال های گرد و
tasselled در موضوعات plaited فلز است.
او آن را باز کرد. داخل خمیر سبز رنگ ، مومی شکل در درخشش بود ،
جالب بوی سنگین و مداوم. او برای برخی از لحظات تردید ، با
لبخند عجیبی بی حرکت بر چهره اش.
سپس لرز ، اگر چه فضای اتاق وحشتناکی داغ بود ، او به خود جلب کرد
بالا و نگاه به ساعت. بیست دقیقه به دوازده بود.
او با قرار دادن جعبه ، بستن درهای کابینه او ، رفت و به او
اتاق خواب.
همانطور که نیمه شب بود ضربه های برنز بر هوا تاریک ، دوریان گری ، لباس پوشیدن
رایج و با یک صدا خفه کن پیچیده شده دور گلو او ، بی سر و صدا از خانه اش رخنه کرد.
در باند استریت متوجه شد که یک درشکه دو چرخه با یک اسب خوب است.
او آن را مورد ستایش قرار داد و در یک صدای پایین راننده آدرس داد.
مرد سرش را تکان داد.
"بیش از حد برای من ،" او muttered. دوریان "، گفت :" در اینجا است که یک فرمانروای برای شما.
"شما باید دیگر اگر شما رانندگی سریع می باشد."
"بسیار خوب ، آقا ،" پاسخ مرد ، "شما در یک ساعت در آنجا خواهد بود" ، و بعد از او
کرایه کردم به حال در او تبدیل دور اسب خود و به سرعت به سمت رودخانه راند.
>
فصل 16
باران سرد شروع به کاهش کرد ، و تاری لامپ خیابان رنگ پریده در چکیدن نگاه
غبار.
خانه عمومی بسته بودند ، و مردان و زنان کم نور خوشه شکسته شد
گروه های دور درب های خود است. از برخی از میله های زندان آمد صدای
خنده وحشتناک.
در برخی دیگر ، مستان brawled و فریاد زد.
دروغ در درشکه دو چرخه ، با کلاه خود کشیده بر پیشانی اوست ، دوریان گری
تماشا با چشم بی شرم کثیف از شهر بزرگ ، و در حال حاضر و پس از آن او
تکرار واژه ها را به خود است که خداوند
هنری بود در اولین روز ملاقات کرده بود به او گفت : "برای درمان روح با استفاده از
حواس ، و حواس از طریق روح است. "
بله ، که راز بود.
او اغلب سعی کرده بود آن ، و آن را دوباره سعی کنید در حال حاضر است.
غارها تریاک که در آن یک نفر می تواند فراموشی خرید ، غارها از وحشت وجود دارد که در آن حافظه
از گناهان قدیمی می تواند توسط جنون از گناهان جدید تخریب شده است.
ماه پایین در آسمان مانند یک جمجمه زرد آویزان است.
از زمان به زمان ، یک ابر عظیم misshapen بازوی دراز کشیده در سراسر و آن را مخفی می کردند.
گاز لامپ های بزرگ شده کمتر است ، و خیابان های باریک و تیره است.
هنگامی که مرد راه خود را از دست داد و مجبور به درایو نیم مایل است.
بخار از اسب افزایش یافت آن را به عنوان آب و تاب منعکس تا puddles.
sidewindows از درشکه دو چرخه با یک غبار خاکستری جامه فلانل یا پشمی مسدود شد.
"درمان روح با استفاده از حواس ، و حواس از طریق روح!"
کلمات چگونه در گوش او زنگ زد! روح او ، قطعا ، به مرگ بیمار بود.
این درست است که حواس می تواند آن را درمان؟
خون بیگناهان ریخته شده بود. چه می تواند برای جبران کردن؟
آه! برای که هیچ کفاره وجود دارد ، اما هر چند بخشش غیر ممکن بود ،
فراموشی ممکن است هنوز ، و او را فراموش کرده ام ، به تمبر تعیین شد
از چیزی ، به له شدن آن به عنوان یک جمع کننده که یکی از stung به حال درهم شکستن است.
در واقع ، آنچه حق بود ریحان به او سخن گفته که او انجام داده بودند؟
که او را قاضی بر دیگران ساخته شده بود؟
او گفت : چیزهایی که وحشتناک ، وحشتناک ، نمی شود تحمل.
و در plodded درشکه دو چرخه ، رفتن آهسته تر ، آن را به او به نظر می رسید ، در هر مرحله.
او تراست تا در دام و به نام انسان به درایو سریع تر است.
گرسنگی شنیع تریاک شروع به ساییدن در او.
گلو او سوخته و دست ظریف خود را در حالتی عصبی با هم منقبض.
او در اسب زده دیوانه وار با چوب او.
راننده خندید و شلاق تا.
او در جواب خندید و مرد سکوت کرده بود.
راه نا پذیر به نظر می رسید ، و در خیابان مانند وب سیاه و سفید از برخی از
وسیع عنکبوت.
یکنواختی غیر قابل تحمل شد ، و به عنوان غبار ضخیم ، او احساس ترس.
سپس آنها brickfields تنهایی را به تصویب رساند.
مه سبک تر اینجا بود ، و او می تواند عجیب و غریب ، کوره به شکل بطری با خود را ببینید
نارنجی ، زبان fanlike از آتش است.
یک سگ barked را به عنوان آنها گذشت ، و دور در تاریکی بعضی از سرگردان دریا ، ادم سادهلوح و زود باور
فریاد زد. اسب تصادفا در یک شیار دار کردن ، و سپس swerved
کنار گذاشته و سر به چهار نعل.
بعد از مدتی آنها به سمت چپ جاده رس و دوباره در طول خیابان های خشن - paven rattled.
بسیاری از پنجره تاریک است ، اما در حال حاضر و پس از آن سایه ها فوق العاده بودند silhouetted
در مقابل برخی از کور lamplit.
او آنها را تماشا جالب است. آنها مانند marionettes هیولا رفت و
ساخته شده حرکات مثل چیزهای زنده است. او آنها را متنفر بودم.
خشم مبهم در قلب او بود.
از آنجا که تبدیل این گوشه میمیره ، یک زن چیزی در آنها را از باز فریاد می کشید ، و
دو مرد پس از درشکه دو چرخه برای حدود صد متری دوید.
راننده آنها را با شلاق خود را شکست داد.
گفته شده است که اشتیاق می سازد که در یک دایره فکر می کنم.
قطعا با تکرار شنیع لب گزیده ها از دوریان گری شکل گرفته و شکل
کسانی که کلمات لطیف است که برخورد با روح و حس ، تا او در آنان کامل پیدا کرده بود
بیان ، به عنوان آن ، از خلق و خوی خود بودند ، و
توجیه ، با تصویب فکری ، احساسات که چنین بدون توجیه
که هنوز هم تحت سلطه خلق و خوی او.
از سلول به سلول مغز او رخنه کرد یک فکر و میل های وحشی به زندگی ،
وحشتناک ترین اشتهای همه مرد ، به نیروی سریع هر یک از عصب لرزش
و فیبر است.
زشتی که زمانی شده است نفرت به او به خاطر آن ساخته شده چیز واقعی ، گرامی : به منظور شد
او اکنون به همان دلیل هم است. زشتی از یک واقعیت بود.
نزاع و جدال درشت ، دن نفرت انگیز ، خشونت خام از زندگی بی نظم ، بسیار
خست از دزد و رانده بودند ، واضح تر ، در واقعیت شدید خود را از
برداشت ، نسبت به همه اشکال بخشنده از هنر ، سایه های رویایی از آهنگ.
آنها آنچه که او برای فراموشی مورد نیاز است. او در سه روز آزاد خواهد بود.
ناگهان مرد با حرکت تند و سریع در بالای یک خط تیره کشید.
بیش از سقف پایین و دودکش های ناهموار ممکن میکند ، پشته خانه گل رز دکل سیاه و سفید
کشتی.
تاج های گل اهدا از غبار سفید چسبیده مانند بادبان شبح مانند به حیاط.
"جایی در مورد اینجا ، آقا ، این طور نیست؟" او huskily از طریق تله پرسید.
دوریان آغاز شده و peered دور.
"این را انجام خواهد داد ، او پاسخ داد و داشتن رو از عجله و با توجه به راننده اضافی
کرایه او قول داده بود ، او به سرعت در جهت اسکله راه می رفت.
اینجا و آنجا یک فانوس gleamed در استرن برخی از کشتی تجارتی بزرگ.
نور را تکان داد و در puddles متلاشی.
حساسیت به نور قرمز از بخار پز به خارج محدود بود که coaling آمد.
پیاده رو لزج شبیه مکینتاش مرطوب.
او در سمت چپ ، در حال حاضر نظر اجمالی به عقب و سپس به دیدن اگر او بود که عجولانه
دنبال داشته باشد.
او در حدود هفت یا هشت دقیقه به یک خانه کوچک نخ نما که در wedged بود رسید
بین دو کارخانه بی ثمر است. در یکی از ویندوز ایستاد لامپ.
او ایستاد و داد دست کشیدن عجیب و غریب است.
بعد از زمان کمی ، او شنیده ام مراحل در گذرگاه و زنجیره unhooked.
درب باز بی سر و صدا ، و او در رفت و بدون گفتن یک کلمه به چمباتمه نشستن
شکل misshapen است که خود را به این سایه مسطح او به تصویب رساند.
در پایان سالن آویزان پرده ژنده پوش سبز که تحت تأثیر و در را تکان داد
باد توفانی باشد که از او در خیابان به دنبال شده است.
او آن را کنار کشیده و وارد یک اتاق پایین که نگاه که اگر آن را یک بار بوده است
درجه سوم ، سالن رقص.
جیغ کشیدن خیره کننده گاز جت ، dulled و تحریف در آینه پرواز عیار است که
مواجه آنها ، دور دیوار تا شد. رفلکتورها چرب قلع آجدار حمایت
آنها ، ساخت دیسکهای لرزش نور.
طبقه با گل اخری رنگ کردن رنگ خاک اره ، زیر پا گذاشته اینجا و آنجا به گل پوشیده شده بود ،
و با حلقه های تیره و تار مشروب ریخته رنگ آمیزی شده است.
بعضی مالزیایی توسط اجاق گاز زغال چوب کمی خیزان بودند ، بازی با شمارنده استخوان
و نشان دادن دندان های سفید خود را به عنوان chattered.
در یک گوشه ، با سر خود را در آغوش او به خاک سپرده شده است ، ملوان بیش از یک جدول sprawled و
توسط نوار tawdrily رنگ که در سراسر یک سمت کامل فرار ایستاد دو زن نحیف ،
تمسخر پیر مرد بود که مسواک زدن
آستین کت خود را با یک بیان انزجار.
"او فکر می کند او مورچه های قرمز بر روی او ،" خندید که یکی از آنها ، به عنوان دوریان گذشت.
مرد در خود را در وحشت نگاه کرد و شروع به ناله و شکایت کردن است.
در پایان از اتاق راه پله کوچک وجود دارد ، منجر به یک اتاق تاریک است.
همانطور که دوریان عجولانه سه گام های زهوار در رفته خود را ، بوی سنگین تریاک او را ملاقات نمود.
او heaved یک نفس عمیق ، و سوراخهای بینی خود را با لذت quivered.
هنگامی که او وارد شد ، مرد جوان با موهای صاف و زرد ، که خم شدن بیش از یک لامپ
روشنایی لوله نازک طولانی ، تا در او نگاه کرد و راننده سرشونو تکون دادن در شیوه ای مردد است.
"شما در اینجا ، آدریان؟" muttered دوریان.
"از کجا چیز دیگری باید باشد؟" او جواب داد ، listlessly.
"هیچ یک از شلوار بی خشتک گاوداران به من هم اکنون صحبت کنید." "من فکر کردم شما انگلستان را ترک کرده بودند."
"Darlington رفتن نیست هیچ کاری بکنید.
برادر من این لایحه را در تاریخ و زمان آخرین پرداخت. جورج به من صحبت می کنند یا نه....
من اهمیتی نمی دهند "، او را با آه اضافه شده است. "تا زمانی که یکی از این مسائل ، یکی نمی کند
می خواهم دوستان.
من فکر می کنم به حال دوستان بیش از حد بسیاری از است. "دوریان winced و به دور نگاه
چیز چیز عجیب و غریب که در حالت فوق العاده بر روی تشک پاره پاره غیر روحانی.
اندام پیچ خورده ، دهان خمیازه ، چشم ها خیره lustreless ، او را مجذوب.
او در آسمان عجیب و غریب آنها رنج می برند می دانستند ، و چه کسل کننده hells شد
آموزش راز برخی از شادی جدید است.
آنها بهتر است از او بود. او در فکر زندانی شده بود.
حافظه ، مانند مرض وحشتناک ، از خوردن روح خود را.
او از زمان به زمان به نظر می رسید برای دیدن چشم Hallward ریحان ، به دنبال او.
با این وجود او احساس او نمی تواند ماند. حضور آدریان سینگلتون مشکل
او را.
او می خواست می شود که در آن هیچ کس را می دانیم که او چه کسی است.
او می خواست به فرار از خود. "من می خواهم به جای دیگر ،" او گفت
پس از یک وقفه.
"در بارانداز؟" "بله."
"دیوانه که گربه حتما وجود داشته باشد. آنها او را در این محل را نداشته باشند در حال حاضر. "
دوریان shrugged شانه او.
"من از زنان که یکی از دوست بیمار باشد. زنانی که یکی از نفرت خیلی بیشتر
جالب توجه است. علاوه بر این ، مسائل بهتر است. "
"همان."
"من آن را دوست دارم بهتر است. بیایید و چیزی برای نوشیدن.
من باید چیزی داشته باشد. "" من هیچ چیز را نمی خواهم ، زمزمه جوانان
مرد است.
"اهمیتی ندارد." آدریان سینگلتون رز تا wearily و
پس از دوریان به نوار.
نیم طبقه در عمامه پاره پاره و نخ نما اولستر ، grinned تبریک شنیع
او به عنوان یک بطری براندی و دو تمبلرس در مقابل از آنها تراست.
زنان اریب و شروع به پچ پچ.
دوریان پشت خود را بر روی آنها تبدیل شده و گفت : چیزی در صدای کم به آدریان
لبخند کج ، مانند چین مالایی ، در سراسر چهره یکی از writhed
زنان است. او sneered : "ما مفتخریم به شب".
"به خاطر خدا به من صحبت نمی ، گریه دوریان ، مهر زنی پای خود را بر روی زمین است.
"چه می خواهید؟ پول؟
در اینجا آن است.
آیا تا کنون صحبت دوباره به من ندارد. "دو رنگ قرمز جرقه برای یک لحظه در فلش
چشم خیس خوردن زن ، سپس flickered و چپ آنها را کسل کننده و لعاب.
او پرتاب سرش و سکه کردن کانتر با انگشتان حریص raked.
همدم او او را تماشا enviously. ، آهی کشید : "آدریان سینگلتون :" بدون استفاده است.
"من اهمیتی نمی دهند برای رفتن به عقب است.
آن چه مهم؟ من بسیار خوشحال هستم. "
"شما به من نامه بنویسید اگر شما می خواهید چیزی به شما نمی گفت :" دوریان ، پس از یک وقفه.
"شاید."
"شب بخیر ، بعد از" شب خوب "مرد جوان جواب داد ،
گذراندن مراحل و پاک کردن دهان خشک خود را با یک دستمال.
دوریان به درب را با نگاه از درد در چهره اش راه می رفت.
همانطور که وی در جلب پرده را کنار بگذاریم ، خنده شنیع از لب های نقاشی شده از شکست
زنی که پول خود را گرفته بود.
"می رود معامله شیطان وجود دارد!" او ، در خشونت صدا hiccoughed.
"لعنت به شما!" او جواب داد ، "من که نیست."
وی جامعی انگشت او.
"جذاب شاهزاده است چه چیزی را به آن می شود ، آن را نه؟" او بعد از او فریاد می کشید.
ملوان کسل کننده همگانی روندی به پا خود را به عنوان او صحبت می کرد ، و نگاه ها شدید گرد.
صدای بستن درب سالن در گوش او سقوط کرد.
او را به عنوان اگر در تعقیب عجله. دوریان گری عجولانه در طول اسکله از طریق
باران نم نم باران.
ملاقات او با آدریان سینگلتون عجیبی نقل مکان کرد او را ، و او تعجب اگر
خراب کردن که زندگی جوان بود واقعا به به درب منزل او گذاشته شود ، به عنوان ریحان Hallward بود
به او با رسوایی چنین از توهین گفت.
او کمی لب او ، و برای چند ثانیه چشم خود غم بزرگ شد.
با این حال ، بعد از همه ، چه آن را به او مهم؟
روز یکی بیش از حد مختصر به را بار دیگر از اشتباهات در یک فرد
شانه ها. هر مرد زندگی خود و پرداخت خود را
قیمت خود را برای زندگی آن است.
ترحم تنها یکی از مجبور به پرداخت اغلب تنها برای یک گسل است.
یکی بود به پرداخت بیش از و بارها ، در واقع. در معاملات خود را با مرد ، هرگز سرنوشت
بسته حساب او.
لحظات وجود دارد ، روانشناسان به ما می گویند ، هنگامی که شور و شوق برای گناه ، و یا برای چه
جهان گناه تماس ، بنابراین تسلط طبیعت است که هر فیبر به بدن ، به عنوان هر سلول از
مغز ، به نظر می رسد به غریزه با انگیزه های ترس است.
مردان و زنان در لحظات آزادی اراده خود را از دست می دهند.
آنها برای پایان دادن به وحشتناک خود حرکت می کنند به عنوان automatons حرکت می کنند.
انتخاب شده است را از آنها گرفته شده ، و وجدان یا کشته شده است ، و یا ، اگر آن را در همه زندگی می کند ،
زندگی اما برای دادن شورش ، شیفتگی و نافرمانی افسون خود را.
برای تمام گناهان ، به عنوان متکلمان خسته به ما یادآوری نیست ، گناهان نافرمانی هستند.
وقتی که روح بالا ، که ستاره صبح از شر ، از آسمان افتاد ، آن را به عنوان یک شورشی بود
که او سقوط کرد.
سنگدلانه ، متمرکز بر شر ، با رنگ آمیزی ذهن ، و روح تشنه برای شورش ، دوریان
خاکستری عجله تسریع گام خود را به عنوان او رفت ، اما او کنار به کم نور darted
گذرگاه طاقدار ، که او را اغلب به عنوان یک خدمت کرده بود
برش های کوتاه را به جای بد مشهور است که در آن او بود ، او احساس خود را به طور ناگهانی تصرف کردند
از پشت ، و قبل از او هم به دفاع از خود ، او به عقب در برابر رانش بود
دیوار ، با دست وحشیانه دور گلو او.
او دیوانه وار برای زندگی تقلا و تلاش وحشتناک wrenched سفت
انگشتان.
او در یک ثانیه شنیده کلیک هفت تیر ، و دیدم سوسو زدن از جلا
هر بشکه ، با اشاره مستقیم در سر او ، و به صورت مبهم از مرد کوتاه ، ضخیم تنظیم
رو به او.
چه می خواهید؟ "او gasped. مرد گفت : "ساکت".
"اگر شما هم بزنید ، من به شما شلیک کنید." "شما دیوانه.
چه من برای شما انجام می شود؟ "
بود : "شما شکسته تشبیه زندگی از دریچه ساحره" پاسخ "و ساحره پره خواهر من بود.
او خودش را کشته است. من آن را می دانم.
مرگ او در خانه شما را است.
من سوگند من شما را در عوض کشتن. برای سالها شما به من به دنبال.
من تا به حال هیچ سرنخی ، اثری. دو نفر که می توانست به شما شرح داده شده
ها مرده بودند.
من می دانستم که هیچ چیزی از شما اما اسم حیوان خانگی به او استفاده می شود با شما تماس بگیرد.
من آن را شنیده بودم که شب شده توسط شانس. صلح خود را با خداوند ، به شب شما
می رویم تا بمیرد. "
دوریان گری بزرگ بیمار با ترس است. "من او را هرگز نمی دانستند ،" او stammered.
"من از او شنیده است. شما دیوانه هستند. "
"شما بهتر است اعتراف به حال گناه خود را ، تا مطمئن شوید که به من جیمز پره ، می خواهید به
می میرند. "لحظه ای سهمگینی وجود دارد.
دوریان بود نمی دانم چه می گویند یا انجام.
"مرگ بر زانوها!" growled مرد. "من به شما یک دقیقه را صلح خود را به --
نه بیشتر. من در هیئت مدیره به شب برای هند برو ، و من
باید انجام دهند این کار من برای اولین بار.
یک دقیقه. این همه. "
سلاح دوریان را به طرف او سقوط کرد. Paralysed با ترور ، او نمی دانست چه
را انجام دهد.
ناگهان امید وحشی فلش در سراسر مغز او است.
"توقف" ، او گریه. "چه مدت پیش از خواهر خود درگذشت؟
سریع ، به من بگویید! "
"هجده سال ، گفت :" مرد. "چرا از من می پرسید؟
ماده سال؟ "" سال های هجده ، "خندید دوریان گری ، با
لمس پیروزی در صدای او.
"هجده سال! تنظیم مرا تحت لامپ و نگاهی به صورت من! "
جیمز پره تردید برای یک لحظه ، درک نیست چه بود به معنای.
سپس او را مصادره دوریان گری و او را از گذرگاه طاقدار کشیده میشوند.
تاریک و مردد به همان اندازه نور باد عیار بود ، با این حال آن را در خدمت به او را نشان می دهد
خطا شنیع ، آن را به عنوان نظر می رسید ، به که او افتاده بود ، برای مواجهه با مرد ، او تا به حال
به دنبال کشتن تمام شکوفه از بچگی ، همه خلوص unstained جوانان داشتند.
او کمی بیش از یک پسر بیست تابستان ، به سختی مسن تر ، به نظر می رسید اگر مسن تر در واقع در
همه ، از خواهر او شده بود زمانی که آنها بسیاری از سال قبل جدا شده بود.
واضح بود که این مردی بود که زندگی خود را نابود کرده بود.
او شل نگه کرد و به عقب انتخاب شوند. "خدای من! خدای من! "او گریه ،" و من می
شما به قتل رسیده اند! "
دوریان گری خود جلب کرد نفس طولانی. "شما در آستانه ارتکاب شده است
جنایت هولناک ، مرد من ، "او گفت ، نگاه او sternly.
"بگذار این یک هشدار به شما به انتقام را در دست خود را."
"مرا ببخش ، آقا ،" muttered جیمز پره. "من فریب.
کلمه شانس من در آن دن لعنت شنیده به من در مسیر اشتباه است. "
"شما بهتر است به خانه و قرار دادن آن تپانچه دور ، یا ممکن است شما را به دردسر ، گفت :"
دوریان ، چرخش بر پاشنه خود و رفتن به آرامی پایین خیابان.
جیمز پره در پیاده رو در وحشت ایستادند.
او لرزش از سر تا پا. بعد در حالی که کمی ، سایه سیاهی است که
شده بود ، خزنده در امتداد دیوار چکیدن به نور رفت و آمد نزدیک به
او را با صدای پای یواشکی.
او احساس دست در بازوی خود گذاشته و دور با یک آغاز نگاه است.
یکی از زنان که نوشیدن در نوار بود.
"چرا شما او را بکشند؟" او hissed ، قرار دادن چهره نحیف کاملا نزدیک به خود را.
من می دانستم که شما او را پس از زمانی که شما از دلی عجله.
شما احمق!
شما باید او را کشتند. او به مقدار زیادی از پول ، و او را به عنوان بد به عنوان
بد است. "" او مرد من به دنبال نمی باشد "، او
جواب داد : "و من می خواهم پول هیچ مردی.
من می خواهم زندگی یک مرد است. مردی که زندگی من می خواهم تقریبا باید
چهل در حال حاضر. این یکی کمی بیشتر از یک پسر بچه است.
خدا را شکر ، من را بر دست من خون او نمی شدم. "
زن خنده تلخ داد. "کمی بیشتر از یک پسر!" او sneered.
"چرا ، انسان ، آن را نزدیک به هجده سال پس از جذاب شاهزاده من چه هستم."
"شما دروغ!" گریه جیمز پره. او دستش را بلند کرد به آسمان.
در برابر خدا من گفتن حقیقت ، "او گریه کرد.
در برابر خدا؟ "" اعتصاب من گنگ اگر این طوری نیست.
او بدترین که می آید اینجا.
آنها می گویند او خود را برای چهره زیبا به شیطان فروخته است.
در نزدیک به هجده سال از آنجایی که من او را ملاقات نمود.
او از آن زمان تغییر نکرده است.
من ، هر چند "او ، با گوشه چشم نگاه کردن بیمار افزوده شده است.
"شما قسم؟" "من آن را سوگند" در اکو خشن از او آمد
دهان صاف.
"اما من نمی دهد دور به او ،" او whined "من از او می ترسم.
اجازه بدهید مقداری پول برای غذا و اقامتگاه شبانه من است. "
او را از او با سوگند را شکست و با عجله به گوشه ای از خیابان است ، اما دوریان
خاکستری بود ناپدید شد. وقتی که او نگاه به عقب ، زن از بین رفته بود
نیز می باشد.
>
فصل 17
یک هفته بعد دوریان گری در کنسرواتوار سلطنتی در سلبی نشسته بود ، صحبت کردن به
زیبا دوشس Monmouth ، که با شوهرش ، مرد یابو یا اسب خسته به دنبال شصت بود
در میان مهمانان او.
زمان چای بود ، و نور دلپذیر از لامپ بزرگ ، توری پوشیده شده که ایستاده در
جدول روشن چین های ظریف و نقره با چکش از خدمات که در آن
دوشس بود ریاست.
دست سفید او بودند ، در حال حرکت ظریفانه در میان فنجان و لبهای قرمز و کامل خود بودند
خندان در چیزی که دوریان به او زمزمه بود.
لرد هنری بود به دروغ گفتن در یک صندلی ترکه یا چوب کوتاه ابریشمی بخور ، به دنبال آنها.
در دیوان هلو به رنگ نشسته بانوی Narborough ، تظاهر به گوش دادن به
توضیحات دوک از سوسک آخرین برزیل است که او را به مجموعه خود اضافه کرده بود.
سه مرد جوان در سیگار کشیدن استادانه درست شده ، مناسب توزیع چای و کیک به برخی از
زنان است.
خانه احزاب شامل دوازده نفر ، و تر بودند وجود دارد انتظار می رود وارد
روز بعد.
"چه چیزی می دو صحبت کردن در مورد؟" لرد هنری گفت : قدم زدن به جدول و
قرار دادن فنجان خود را پایین. "من امیدوارم که دوریان شما در مورد طرح من گفته
برای همه چیز rechristening ، گلادیس.
این ایده لذت بخش است. "" اما من نمی خواهم به rechristened ،
هری ، "دوباره دوشس ، به دنبال او را با چشم های فوق العاده او است.
"من کاملا با نام خود من راضی است ، و من مطمئن آقای گری را باید با رضایت
خود را. "" گلادیس عزیز من ، من را تغییر دهید یا نمی خواهد
نامی برای جهان.
آنها هر دو ایده آل شود. من فکر عمدتا از گل.
دیروز من رنگ ارغوانی روشن ، سوراخ دکمه برای قطع.
این یک چیز شگفت انگیزی منقوط ، به عنوان موثر به عنوان هفت گناه مرگبار بود.
در لحظه ای از بی فکری من خواست یکی از باغبانان آنچه در آن بود به نام.
او به من گفت این یک نمونه خوب از Robinsoniana ، و یا چیزی بسیار ناراحت کننده از آن بود
نوع. این یک حقیقت تلخ است ، اما ما از دست داده اند
دانشکده به نام دوست داشتنی به چیزهایی.
نام ها همه چیز. من با اقدامات نزاع هرگز.
یکی نزاع من با کلمات است. این دلیل من نفرت رئالیسم مبتذل در است
ادبیات.
مردی که می تواند تماس بگیرید بیل زدن بیل زدن را باید مجبور به استفاده از یک.
این تنها چیزی است که او برای تناسب است. "" پس چه باید به شما ما تماس بگیرید ، هری؟ "او
پرسیده می شود.
دوریان "، گفت :" نام او شاهزاده پارادوکس است. "من او را تشخیص در فلش ، بانگ زد :"
دوشس. من نمی خواهد از آن را بشنوند ، خندید : "لرد هنری ،
غرق شدن را به یک صندلی.
"از یک برچسب هیچ راه فراری وجود دارد! من امتناع عنوان. "
"سقوط کرد : حق امتیاز نمی ممکن است کناره گیری" به عنوان هشدار دهنده از لب های زیبا.
می خواهید من برای دفاع از تاج و تخت من ، پس از آن؟ "
"بله." "من به حقایق به - فردا."
"من ترجیح می دهم اشتباهات به روز ،" او جواب داد.
ابتلا به wilfulness از خلق و خوی او را "من از شما خلع سلاح ، گلادیس ، گریه.
او گفت : "استفاده از حفاظ ، هری ، نیزه خود را ندارد." "من در برابر زیبایی شیب هرگز" ،
با یک موج از دست او.
"این خطای خود را ، هری ، باور من است. شما ارزش زیبایی به مراتب بیش از حد است. "
"چگونه می تواند به شما می گویند؟ اعتراف میکنم که من فکر می کنم که بهتر است به
زیبا تر می شود خوب است.
اما از سوی دیگر ، هیچ کس آماده تر از من به اذعان به که بهتر است
به خوبی نسبت به باشد زشت. "" زشتی یکی از هفت گناه مرگبار است ،
پس از آن؟ "گریه دوشس.
"چه می شود از تشبیه شما در مورد ارکیده چیست؟"
"زشتی یکی از هفت فضیلت های مرگبار ، گلادیس است.
شما به عنوان یک حزب محافظه کار خوب ، باید آنها را دست کم گرفتن نیست.
آبجو ، کتاب مقدس ، و هفت فضیلت های مرگبار انگلستان ما را ساخته اند که او چه شده است. "
"شما کشور خود را دوست ندارد ، پس از آن؟" او پرسید.
"من در آن زندگی می کنند." "که ممکن است شما آن را بهتر سرزنش است."
"آیا شما حکم از اروپا را بر روی آن؟" او نپرسید.
"آنها از ما چه می گوید؟" "که زهد فروش به انگلستان مهاجرت کرد و
افتتاح یک فروشگاه است. "
"این است که مال شما ، هری؟" "من آن را به شما است."
"من می تواند از آن استفاده نمی کند. خیلی درست است. "
"شما نیاز به ترس نمی شود.
هموطنان ما توضیحات هرگز به رسمیت می شناسند. "
آنها عملی است. "" آنها بیشتر از عملی حیله گری است.
هنگامی که آنها را معین خود ، حماقت آنها تعادل ثروت ، و نایب توسط
ریاکاری است. "هنوز هم ، ما انجام داده اند کارهای بسیار خوبی است."
"کارهای بسیار خوبی شده اند بر ما داشتهاید ، گلادیس."
"ما خود اجرا نموده و بار خود را." "فقط تا آنجا که به بورس اوراق بهادار است."
او سرش را تکان داد.
"من در رقابت بر این باورند ،" او گریه کرد. "این نشان دهنده بقا از
هل دادن. "" تا به توسعه است. "
"فروپاشی من جذاب تر."
"آنچه از هنر؟" او پرسید. "این مرض است."
"عشق؟" "توهم است."
"مذهب؟"
"مد روز جایگزین برای باور." "شما مشکوک هستند."
"هرگز! Scepticism آغاز ایمان است. "
"چه می کنی؟"
"تا به تعریف را محدود کنند." "سرنخ به من بده."
"موضوعات ضربه محکم و ناگهانی است. شما می توانید راه خود را در دخمه پرپیچ و خم از دست بدهند. "
شما به من سردرگم است.
اجازه بدهید ما را از کس دیگر صحبت کنید. "" میزبان ما این است که یک موضوع لذت بخش.
سال قبل او جذاب شاهزاده christened شد. "
"آه! یادآوری کنم که گریه : "دوریان گری.
میزبان ما و نه در این شب ، نفرت انگیز ، پاسخ دوشس ، رنگ آمیزی.
"من معتقدم که او فکر می کند که Monmouth من بر اساس اصول کاملا علمی را به عنوان ازدواج
بهترین نمونه ، او می تواند از یک پروانه مدرن پیدا کنید. "
"خب ، من امیدوارم که او را پین به شما چوب ، دوشس" ، خندید دوریان.
"آه! خدمتکار من که در حال حاضر ، آقای گری ، هنگامی که او با من اذیت شده است. "
و نشانی از او اذیت با شما در مورد دوشس؟ "
"پیش پا افتاده ترین کارهایی ، آقای گری ، من به شما اطمینان می دهم.
معمولا به خاطر من می آیند در ده دقیقه به نه و او بگوید که من باید با لباس
نیمه گذشته هشت. "" چگونه بی دلیل از او!
شما باید اخطار او را بدهد. "
"من daren't ، آقای گری. چرا او را اختراع کلاه برای من.
شما را به یاد داشته باشید یکی از من در باغ بانوی Hilstone حزب عینک؟
شما انجام دهد ، اما شما طوری وانمود کنیم که شما خوب است.
خوب ، او آن را ساخته شده از هیچ چیز. همه کلاه خوب از چیزی ساخته شده است. "
"مثل همه شهرت خوب ، گلادیس" قطع کرد لرد هنری.
"هر اثر که یکی از تولید به یک دشمن.
را به محبوب باید حد وسط است. "
نه با زنان ، گفت : "دوشس ، تکان دادن سر او ،" زنان و حکومت جهان است.
من به شما اطمینان می دهم که ما می توانیم mediocrities خرس نیست.
ما زنان ، به عنوان برخی از کس می گوید ، با گوش های ما عشق است ، فقط به عنوان شما مردان با چشمان خود را دوست دارم ،
اگر شما همیشه در همه دوست دارم. "" به نظر من این به نظر می رسد که ما کاری انجام دهم ، هرگز
دیگری ، "زمزمه دوریان.
"آه! سپس ، شما واقعا هرگز عشق ، آقای گری ، "دوشس با مسخره جواب داد
غم و اندوه است. "گلادیس عزیزم! گریه :" لرد هنری.
"چگونه می تواند به شما می گویند؟
عاشقانه زندگی می کند با تکرار و تکرار تبدیل اشتها را به یک هنر است.
علاوه بر این ، هر زمان که یکی را دوست دارد تنها زمانی که یکی همیشه دوست داشتنی است.
تفاوت از جسم نه تنها از اشتیاق در تنهایی ایجاد نمی کند.
این صرفا به آن تشدید است.
در بهترین حالت ما می توانیم در زندگی اما یک تجربه بزرگ داشته باشد ، و راز زندگی
تولید مثل است که تجربه را اغلب به عنوان امکان پذیر است. "
حتی وقتی که یکی از آن مجروح شده است ، هری؟ "دوشس پس از یک وقفه پرسید.
به خصوص وقتی که یکی از آن مجروح شده است ، پاسخ داد : "لرد هنری.
دوشس تبدیل شده و در دوریان گری را با یک عبارت کنجکاو در چشم او نگاه شده است.
: "چه چیزی شما را به که می گویند ، آقای گری؟" او نپرسید.
دوریان تردید برای یک لحظه.
سپس به او انداخت سر خود را عقب و خندید. "من همیشه با هری ، دوشس به توافق برسند."
"حتی زمانی که او اشتباه است؟" "هری هرگز اشتباه است ، دوشس."
و فلسفه او شما را خوشحال؟ "
"من هیچ گاه برای شادی جستجو. چه کسی می خواهد شادی می شود؟
من برای لذت جستجو کرد. "" در بر داشت و آن ، آقای گری؟ "
"اغلب.
در بسیاری از موارد است. "دوشس آهی کشید.
"من برای صلح" او گفت ، "و اگر من نمی رویم و لباس به تن ، من باید هیچ
این شب. "
: "اجازه بدهید برخی از مناسبتهای فرهنگی ، دوشس ، گریه دوریان ، شروع به فوت او و
راه رفتن هنرستان. "شما با او معاشقه disgracefully ،
لرد هنری گفت : به دختر خاله اش.
"شما بهتر مراقبت. او بسیار جذاب است. "
"اگر او نیست ، خواهد بود وجود ندارد نبرد." "یونانی ملاقات یونانی ، پس از آن؟"
"من در سمت از تروجان ها هستم.
آنها برای یک زن مبارزه می کردند. "" آنها شکست خوردند. "
"چیزهایی هستند که بدتر از جذب وجود دارد ،" او جواب داد.
"شما با یک مهار شل تاخت."
"پیس حیات می بخشد ،" ضربت متقابل و تند. "من باید آن را در دفتر خاطرات من به شب بنویسید."
"چی؟" "که یک کودک سوخته عاشق آتش است."
"من حتی نمی امضاء.
بال من دست نخورده. "" استفاده از آنها شما برای همه چیز ، به جز
پرواز. "" شجاعت تا از مرد به زن منتقل می شود.
این یک تجربه جدید برای ما است. "
"شما باید یک رقیب." "چه کسی؟"
او خندید. "بانوی Narborough ،" او زمزمه.
"او کاملا به او adores."
"من شما را با دلهره را پر کنید. درخواست تجدید نظر به قدمت کشنده است به ما که
romanticists هستند. "" Romanticists!
شما باید تمام روش های علم است. "
"مردان ما را تحصیل کرده است." "اما توضیح داده نشده شما."
شرح ما به عنوان یک جنس ، چالش او بود. "Sphinxes بدون اسرار."
او در او نگاه کرد ، لبخند زدن است.
"چه مدت آقای خاکستری است!" او گفت. "اجازه دهید با ما بروید و کمک به او.
من هنوز رتبهدهی نشده است گفت : او را رنگ رهبانیت من است. "
"آه! شما باید رهبانیت خود را به گل او ، گلادیس کت و شلوار. "
"این خواهد بود که تسلیم شدن زودرس است." "هنر رمانتیک آغاز می شود با اوج خود است."
"من باید از فرصت برای عقب نشینی نگه می دارد."
در شیوه ای اشکانی؟ "" آنها ایمنی در صحرا در بر داشت.
من می توانم که نمی کنند. "
او پاسخ داد : "زنان همیشه اجازه داده نشده انتخاب ، اما به سختی او را به پایان رسانده
حکم قبل از پایان دور از هنرستان ناله خفه آمد ، به دنبال
با صدای مبهم از یک سقوط سنگین است.
همه شده است. دوشس حرکت ایستاده بود ، وحشت.
و با ترس در چشمان او ، لرد هنری عجله از طریق کف دست زدن انجام دهد برای پیدا کردن
دوریان گری دروغ گفتن رو به پایین صورت در طبقه tiled در غش کردن مرگبار است.
او در یک بار را به نقاشی اتاق آبی انجام شده و بر اساس یکی از گذاشته
سفس. پس از مدت کوتاهی ، او به خود آمد و
دور با بیان خیره نگاه.
"چه اتفاق افتاده است؟" او پرسید. "آه!
به یاد دارم. من امن در اینجا ، هری؟ "
او شروع به لرزه است.
"عزیز دوریان من ،" پاسخ لرد هنری ، "شما فقط غش.
که تمام شد. شما باید خودتان را خسته.
شما بهتر آمده بودند برای شام.
برگزار خواهد شد. "" نه ، من خواهد آمد ، "او گفت ، تلاش
به پای او. "من ترجیح می پایین آمد.
من باید به تنهایی. "
او به اتاق او رفت و لباس پوشیدن.
recklessness وحشی از خوشنودی در روش خود وجود دارد به عنوان او در جدول نشسته است ، اما در حال حاضر و
پس از آن هیجان از رعب و وحشت فرار را از طریق او را به یاد که ، فشار در برابر
پنجره هنرستان ، مانند
دستمال سفید ، او در مواجهه با جیمز پره او را تماشا دیده بود.
>
فصل 18
روز بعد او خانه را ترک ، و ، در واقع ، بسیاری از اوقات خود را در صرف
اتاق خود ، بیمار با ترور وحشی از مرگ ، و در عین حال بی تفاوت نسبت به زندگی خود است.
آگاهی از شکار ، snared ، دنبال می کردن ، به او تسلط آغاز شده بود.
اگر پرده نقش دار اما در باد رعشه ، او را تکان داد.
برگ های مرده ای که علیه پانل سربدار دمیده شد تا او را مانند خود به نظر می رسید
قطعنامه های هدر رفته و تاسف وحشی.
هنگامی که او چشم هایش را بسته ، دوباره او را دیدم صورت ملوان های مشابه از طریق غبار
شیشه کاری منقوش ، و وحشت به نظر می رسید یک بار دیگر به وضع دست خود را بر قلب او بود.
اما شاید فقط علاقه داشتن به او که انتقام از شب به نام بود و شده بود
مجموعه ای از اشکال شنیع مجازات قبل از او.
زندگی واقعی هرج و مرج بود ، اما چیزی وحشتناکی منطقی در وجود دارد
تخیل. این تخیل است که مجموعه ای پشیمانی به بود
سگ پا از گناه است.
این تخیل ساخته شده است که هر یک از جرم و جنایت را تحمل کرچ misshapen آن بود.
ستمکاران در جهان مشترک و متعارف در واقع مجازات شدند نیست ، و نه خوب پاداش.
موفقیت همراه بود و بر ضعفا به نیروی قوی ، شکست داده است.
که تمام شد.
علاوه بر این ، تا به حال هیچ غریبه تکاپو دور از خانه ، او که شده دیده می شود
بندگان و یا نگهبانان.
هر پا نشانه بر تخت گل ، باغبان را
گزارش آن. بله ، آن را صرفا فانتزی شده بود.
برادر ساحره پره آمده بود او را بکشند.
او دور بود در کشتی خود را به بنیانگذار سمت در زمستان برخی از دریا.
از او ، در هر صورت ، او امن است.
چرا که انسان نمی دانم که او چه کسی ، نمی دانستند که او بود.
ماسک از جوانان او را نجات داد.
و در عین حال اگر آن را صرفا توهم شده بود ، چقدر وحشتناک بود که فکر می کنم که
وجدان می تواند فانتوم از جمله ترس ، جمع آوری و به صورت قابل رویت را به آنها بدهید ، و
آنها را قبل از حرکت می کند!
چه نوع زندگی او ، روز و شب ، سایه جرم خود بودند به همکار در
او را از گوشه های ساکت ، او را مسخره از مکان های مخفی ، به زمزمه در گوش خود را به عنوان او
نشسته بود ، جشن ، او را با انگشتان یخ زده از خواب بیدار او دراز خواب!
همانطور فکر از طریق مغز او رخنه کرد ، او بزرگ شده با رنگ روشن و ترور ، و هوا به نظر می رسید
او را به به طور ناگهانی سرد تبدیل شده اند.
آه! در چه وحشی ساعت از جنون او دوست خود را کشته بود!
چگونه رنگ پریده حافظه صرفا صحنه! او که آن را دیدم همه دوباره.
هر یک از جزئیات شنیع آمد به او با وحشت اضافه شده است.
از غار بیرون سیاه و سفید از زمان ، وحشتناک و swathed در قرمز مایل به زرد ، تصویر او افزایش یافت
گناه است.
هنگامی که پروردگار هنری در شش ساعت آمد ، متوجه شد که او را به عنوان یکی که قلب خواهد گریه
بشکند. تا روز سوم بود که او
جرأت به بیرون بروید.
چیزی در هوا روشن ، کاج ، معطر از صبح زمستان که وجود داشت که
به نظر می رسید او را joyousness خود و غیرت خود را برای زندگی است.
اما آن صرفا شرایط فیزیکی محیط زیست بود که ناشی
را تغییر دهید.
طبیعت خود او شورش علیه بیش از غم و اندوه که به دنبال به ضرب و جرح بود
و مارس کمال آرامش آن است. با temperaments ظریف و ریز شکل دراورده شده
آن است که همیشه این کار.
احساسات قوی خود باید یا خون مردگی نباشد یا خم.
آنها یا ذبح کردن انسان ، و یا خود می میرند.
غم کم عمق و کم عمق را دوست دارد زندگی می کنند.
را دوست دارد و غم هستند که بزرگ هستند به وفور خود را نابود شده است.
علاوه بر این ، او خود را متقاعد کرده بود که او قربانی وحشت زده شده بود
تخیل ، و نگاه به عقب در حال حاضر بر ترس خود را با چیزی از ترحم و نه
کمی از اهانت.
او پس از صبحانه ، با دوشس به مدت یک ساعت در باغ راه می رفت و پس از آن سوار
در سراسر پارک را به پیوستن به حزب تیراندازی. فراست ترد مثل نمک بر دراز
چمن.
آسمان فنجان وارونه از فلز آبی بود. فیلم نازک از یخ مرز مسطح ، نی
رشد دریاچه.
در گوشه ای از چوب کاج او گرفتار دید سر جفری Clouston ،
برادر دوشس ، حرکات تند و سریع دو صرف کارتریج خارج از تفنگ خود را.
او از سبد خرید شروع به پریدن کرد و داشتن گفت داماد را به خانه مادیان ، ساخته او
راه به سوی مهمان خود را از طریق سرخس پژمرده و رست خشن.
آیا شما تا به حال ورزش خوب ، جفری؟ "او پرسید.
"بسیار خوب نیست ، دوریان. من فکر می کنم بسیاری از پرندگان رفته
باز کردن.
من به جرات می گویند آن بهتر خواهد بود بعد از ناهار ، زمانی که ما به زمین جدید. "
دوریان همراه را در کنار او قدم.
هوا معطر مشتاق ، چراغ قهوه ای و قرمز که در چوب glimmered ،
فریاد خشن فروشان زنگ خارج از زمان به زمان ، و تیز جرقه بزند
تفنگ بعد از آن ، او را شیفته و
او را با احساس آزادی لذت بخش پر شده است.
او با بیدقتی از شادی ، تحت سلطه بی تفاوتی بالا از شادی است.
ناگهان از باتلاقی ناصاف از علف های قدیمی حدود بیست متری در مقابل از آنها ، با
گوش های سیخ نوک سیاه و بلند مدت مانع اندام پرتاب آن را به جلو ، آغاز یک خرگوش است.
برای زاغه از alders پیچ.
سر جفری تفنگ خود را به شانه خود را ، اما چیزی در حیوان وجود دارد
لطف جنبش است که به طرز عجیبی مفتون دوریان گری ، و او در یک بار گریه ،
"آیا از آن شلیک ، جفری.
به آن اجازه زندگی می کنند. "" چه مزخرف ، دوریان! "خندید او
همدم ، و به عنوان خرگوش را به زاغه محدود ، او را از کار اخراج شدند.
دو فریاد شنیده می شود ، فریاد یک خرگوش را در درد ، که بسیار ناراحت کننده ، فریاد وجود دارد
یک مرد در عذاب ، کدام بدتر است. "خوب آسمان!
من ضربه شخص برتر از اقران! گفت : "سر جفری.
"الاغ مرد در مقابل اسلحه بود!
عکسبرداری وجود دارد! "او در بالای صدای خود را به نام.
"یک مرد صدمه دیده است." سر حافظ آمد در حال اجرا با
چوب را در دست خود را.
"از کجا ، آقا؟ او کجا؟ "او فریاد زد.
در همان زمان ، شلیک در امتداد خط متوقف شد.
در اینجا پاسخ سر جفری عصبانیت ، hurrying به سوی بیشه.
چرا بر روی زمین نمی کنید نگه داشتن مردان خود را به عقب؟ تیراندازی من برای روز خراب شده. "
دوریان به آنها را تماشا آنها را به توسکا ، انبوه سقوط ، مسواک زدن لاغر اندام
نوسانی شاخه کنار. در چند لحظه آنها پدید آمده است ، کشیدن
بدن پس از آنها را به نور خورشید.
او دور در وحشت تبدیل شده است. آن را به او به نظر می رسید که بدبختی به دنبال
هر جا که رفت.
او شنیده ام سر جفری بپرسید که آیا انسان واقعا مرده بود ، و پاسخ مثبت از
حافظ. به نظر می رسد چوب به او تبدیل شده اند
ناگهان با چهره زنده است.
زیر پا گذاشتن پا های بی شمار و وزوز کم صداها وجود ندارد.
قرقاول بزرگ مس سینه آمد به ضرب و شتم از طریق سربار boughs.
بعد از چند لحظه -- که او را ، در خود دولت مزاحمت ، مانند ساعت های بی پایان
درد -- او احساس دست روی شانه او گذاشته است. او آغاز شده و نگاه گرد.
"دوریان" لرد هنری گفت : "من بهتر بگویم آنها را به حال که تیراندازی برای متوقف
به روز است. نمی خواهد نگاه خوبی به رفتن. "
من آرزو می کنم آن را برای همیشه ، هری متوقف شد ، او پاسخ داد : "به تلخی.
"تمام چیزی که شنیع و بی رحمانه است. مرد آیا...؟"
او می تواند این حکم را به اتمام برساند.
من می ترسم تا دوباره : "لرد هنری. "او به اتهام کامل از شات خود را در
قفسه سینه. او باید تقریبا آنی فوت کرده اند.
بیا ، اجازه دهید ما به خانه ".
آنها در کنار هم در جهت خیابان را برای نزدیک به پنجاه متری راه می رفت
بدون صحبت کردن.
سپس دوریان نگاه لرد هنری و با آه سنگین گفت : "این یک فال بد است ،
هری ، فال بسیار بد است. "" چیست؟ "لرد هنری خواسته است.
"آه! این حادثه ، گمان می کنم.
هم میهنان عزیزم ، آن را نمی توان کمک کرد. این تقصیر خود انسان بود.
چرا او در مقابل اسلحه؟ علاوه بر این ، آن چیزی برای ما می باشد.
است و نه بی دست و پا ، البته برای جفری.
این کار به فروشان فلفل انجام نیست. این باعث می شود مردم فکر می کنند که یک وحشی است
به گلوله بست.
و جفری است ، او شاخه های بسیار صاف است.
اما بدون استفاده از صحبت کردن در مورد این موضوع وجود دارد. "
دوریان سر خود را تکان داد.
"فال بد است ، هری. من احساس می کنم که اگر چیزی وحشتناک قرار بود
برای برخی از ما اتفاق می افتد. به خودم ، شاید ، "او افزود : عبور خود را
دست بر چشمان او ، با ژست درد.
انسان بزرگتر خندید. "تنها چیزی که وحشتناک در جهان است
دل تنگی ، دوریان. این یک گناه است که برای آن وجود ندارد
بخشش.
اما ما به احتمال زیاد از آن رنج می برند نیست ، مگر اینکه این همراهان نگه قروچه در مورد
این چیزی که در شام است. من باید آنها را که موضوع این است که به
tabooed.
همانطور که برای پیشگویی ، چیزی به عنوان فال وجود ندارد.
سرنوشت ما ارسال نوید نیست. او بیش از حد عاقلانه است و یا بیش از حد بی رحمانه است که برای.
علاوه بر این ، آنچه در زمین می تواند برای شما رخ می دهد ، دوریان؟
شما همه چیز در جهان است که یک مرد می تواند بخواهد.
هیچ کس که نمی خواهد به تغییر مکان با شما خوشحال وجود دارد. "
"هیچ کس با آنها من مکان تغییر نمی وجود دارد ، هری.
خنده می خواهم که نیست.
من شما گفتن حقیقت است. دهقان رنجور که به تازگی فوت شده است
بهتر است از من. من بدون وحشت از مرگ است.
این است که آینده از مرگ است که من terrifies.
بال هیولا آن به نظر می رسد به چرخ در هوا مانند سرب در اطراف من است.
خوب آسمان! آیا شما یک مرد در حال حرکت در پشت درختان وجود دارد ، تماشای خود من نیست ،
انتظار برای من؟ "لرد هنری نگاه در جهت است که در آن
لرزش دست دستکشهایش ریخته است اشاره شد.
"بله ،" او گفت ، لبخند ، "من می بینم باغبان در انتظار شما است.
گمان می کنم او می خواهد به شما بپرسید چه گل ها می خواهید در جدول به شب.
absurdly عصبی شما ، هموطنان عزیز من!
شما باید می آیند و به پزشک مراجعه کنید ، زمانی که ما به عقب بر گردیم به شهر. "
دوریان heaved آه امداد به عنوان او را دیدم باغبان نزدیک.
مرد کلاه خود را ، نگاه را برای یک لحظه در لرد هنری در مردد لمس
روش ، و پس از آن نامه ، که او به استاد خود تحویل.
گریس او به من گفت که برای پاسخ صبر کنید ، "او زمزمه.
دوریان نامه را در جیب خود قرار داده است. "گریس او بگویید که من در آینده ،" او
گفت : بطور سرد.
مرد تبدیل گرد و به سرعت در جهت از خانه رفت.
"چگونه زنان علاقه انجام کارهایی خطرناک هستند! خندید :" لرد هنری.
"این یکی از صفات در آنها که من بیشتر تحسین می است.
یک زن با کسی در جهان تا زمانی حرکت تند و سبک به عنوان افراد دیگر به دنبال
در. "
"علاقه چگونه شما را از گفتن چیزهای خطرناک ، هری!
در نمونه حاضر ، شما کاملا گمراه هستند.
من دوست دارم دوشس بسیار است ، اما من او را دوست ندارد. "
و دوشس شما را دوست دارد بسیار است ، اما او شما را دوست دارد کمتر است ، بنابراین شما خوبی
همسان. "
"شما در حال صحبت کردن در رسوایی ، هری ، و هر پایه ای برای رسوایی وجود دارد هرگز."
اساس هر رسوایی یقین غیر اخلاقی است ، گفت : "لرد هنری ، روشنایی
سیگار است.
"شما هر کسی ، هری ، برای به خاطر یک قطعه هجایی قربانی."
جهان به محراب از توافق خود را می رود ، پاسخ دهد.
"من آرزو می کنم می تواند عشق ،" دوریان گری با یک یادداشت عمیق ترحم در صدای او گریه.
"اما من به نظر می رسد که اشتیاق خود را از دست داده و فراموش کرده میل.
من بیش از حد بر روی خودم متمرکز شده است.
شخصیت خود من یک بار برای من تبدیل شده است.
من می خواهم به فرار ، برود ، برای فراموش کردن. از من احمقانه بود برای پایین آمدن در اینجا در
تمام.
من فکر می کنم من باید سیم را به هاروی ارسال به قایق بادبانی آماده کردم.
در یک قایق بادبانی بی خطر است. "" امن از چه ، دوریان؟
در برخی از مشکل هستند.
چرا به من بگو آنچه در آن است؟ شما می دانید من به شما کمک کند. "
"من می توانم به شما بگویم ، هری ، او پاسخ داد :" متاسفانه.
و من به جرات می گفت آن است که تنها علاقه داشتن به از معدن.
این حادثه تاسف من ناراحت است. من عقیده قبلی نسبت بچیزی وحشتناک که
چیزی از نوع ممکن است برای من اتفاق می افتد. "" چه مزخرف! "
"من امیدوارم که در آن است ، اما من نمی توانم احساس آن است.
آه! در اینجا این است دوشس ، به دنبال مانند آرتمیس در لباس سفارشی ساخته شده است.
ببینید ما آمده اند ، دوشس "و" من در مورد آن شنیده ، آقای گری ، "او
پاسخ داده شد.
"جفری پور وحشتناکی ناراحت است. و به نظر می رسد که شما او را دادن نخواسته
ساقه خرگوش. چگونه کنجکاو! "
"بله ، آن را بسیار کنجکاو بود.
من نمی دانم چه چیزی ساخته شده شد که آن را بگویم. برخی از هوی و هوس ، گمان می کنم.
این نگاه loveliest از چیزهای کوچک زندگی می کنند.
اما من متاسفم آنها به شما در مورد مرد گفت :.
این یک موضوع زشت. "" این موضوع آزار دهنده است ، "شکست در خداوند
هنری است. "هیچ ارزش روانی در همه.
حال اگر جفری چیز بر روی هدف ، انجام داده بود چه جالب او خواهد بود!
من باید مثل برخی از کسی است که به جرم قتل واقعی متعهد شده بود می دانم. "
"چگونه از شما نفرت انگیز ، هری!" گریه دوشس.
"آیا این نیست ، آقای گری؟ هری ، آقای گری ، مریض است دوباره.
او رفتن به ضعف است. "
دوریان به خود جلب کرد تا با تلاش و لبخند زد.
او زمزمه : "هیچ چیز ، دوشس" ، "اعصاب من dreadfully خارج از دستور.
یعنی تمام.
من ترس من راه می رفت بیش از حد این صبح. من را نمی شنوند چه هری گفت.
بسیار بد است؟ شما باید برخی از زمان دیگر را به من بگویید.
من فکر می کنم من باید بروید و دراز بکشید.
شما ببخشید ، شما نه؟ "آنها پرواز بسیار خوبی از مراحل رسیده بود
که از هنرستان بر روی تراس منجر شده است.
درب شیشه ای بسته پشت دوریان ، لرد هنری تبدیل شده و نگاه دوشس
با چشم های بی سر و صدا او. "آیا شما بسیار با او در عشق؟" او
پرسیده می شود.
او برای برخی از زمان پاسخ است ، اما ایستاده بود زل زده در چشم انداز.
"ای کاش من می دانستم که :" او در تاریخ و زمان آخرین گفت. او سرش را تکان داد.
"دانش می تواند کشنده باشد.
این عدم قطعیت است که یکی از charms. غبار می سازد چیز شگفت انگیز است. "
"ممکن است راه از دست دادن" "پایان راه در همان نقطه ، عزیز من
گلادیس. "
این است که؟ "" بیداری از خواب و خیال است. "
"این اولین من در زندگی بود ، آهی کشید." "این به شما تاج آمد."
"من خسته از برگ توت فرنگی است."
"آنها به شما خواهد شد." "فقط در مردم است."
لرد هنری گفت : "شما می توانید آنها را از دست ،". "من با گلبرگ نیست."
"Monmouth تا به گوش."
"سن شنوایی کسل کننده است." "او هرگز حسادت شده است؟"
"من آرزو می کنم او شده بود." او در مورد همانطور که اگر در جستجوی نگاه
چیزی.
: : "دنبال چه چیزی می گردید؟" او نپرسید. "را فشار دهید از فویل شما ،" او جواب داد.
"شما از آن کاهش یافته است." او خندید.
"من هنوز هم ماسک."
این کار باعث lovelier خود را چشم ، پاسخ او بود.
او خندید دوباره. دندان خود را مانند دانه های سفید نشان داد
میوه های قرمز مایل به زرد.
در طبقه بالا ، در اتاق خود ، دوریان گری دروغ روی یک مبل بود ، با ترور در هر
سوزن سوزن شدن فیبر از بدن خود. زندگی خیلی شنیع بود ناگهان تبدیل به یک
بار را برای او به خرس.
مرگ وحشتناک از شخص برتر از اقران تیره بخت ، در زاغه مثل یک حیوان وحشی به ضرب گلوله کشته بود ،
به نظر می رسید او را به شکل مرگ از پیش برای خود نیز.
او تقریبا در آنچه خداوند هنری در خلق احتمال بدبینانه گفته بود swooned بود
jesting.
در پنج ساعت او زنگ خود را برای بنده اش زنگ زد و به او دستور به بسته خود را
چیزهایی برای به شهر شب بیان می شوند ، و به کالسکه در درب های هشت
سی.
او به خواب یک شب دیگر در سلبی سلطنتی تعیین شد.
محل بد omened بود. مرگ وجود دارد در زیر نور آفتاب راه می رفت.
چمن از جنگل با خون خال خال شده بود.
سپس او نوشت : توجه داشته باشید به لرد هنری ، گفتن او گفت که قرار بود به شهر به مشورت
دکتر خود و درخواست از او را به سرگرم مهمان خود را در غیاب او.
همانطور که او آن را به داخل پاکت نامه قرار ، دست کشیدن به درب آمد ، و نوکر او
به اطلاع او که سر حافظ خواست او را ببیند.
او دیده و لب خود را کمی.
"ارسال او را در" او ، پس از برخی از لحظات تردید muttered.
همانطور که به زودی به عنوان مرد وارد دوریان کشیده دسته چک خود را از کشو و گسترش
آن را قبل از او.
"گمان می کنم شما در مورد حادثه ناگوار این صبح می آیند ،
تورنتون؟ "او گفت ، به دست گرفتن قلم است. "بله ، آقا ،" پاسخ شکاربان.
"هموطنان فقیر ازدواج کرده بود؟
اگر او به مردم به او وابسته؟ "پرسید : دوریان ، به دنبال بی حوصله.
"اگر چنین است ، من نباید در می خواهید آنها را به سمت چپ باشد ، و به آنها هر مبلغی از ارسال
پولی که شما ممکن است فکر می کنم لازم باشد. "
"ما نمی دانیم که او است ، آقا. این است آنچه که من در زمان آزادی از آینده
به شما در مورد "" آیا نمی دانند که او گفت : "دوریان ،
listlessly.
"به نظر شما چه معنی؟ او یکی از مردان شما نیست؟ "
"نه ، آقا. دیدم هرگز او را قبل از.
به نظر می رسد مانند یک ملوان است ، آقا. "
قلم کاهش یافته است از دست دوریان گری ، و او احساس که اگر قلب خود را به حال به طور ناگهانی
متوقف ضرب و شتم. "ملوان؟" او گریه.
"به شما می گویند آیا ملوان؟"
"بله ، آقا. او به نظر می رسد اگر او به عنوان یک نوع بوده است
ملوان. خالکوبی بر روی هر دو بازو ، و آن نوع از چیزی که است ".
"هر چیزی بر روی او وجود دارد؟" گفت : دوریان ، خم شدن به جلو و نگاه
مردی با چشمان مبهوت. "هر چیزی که نام خود را بگویید؟"
"مقداری پول ، آقا -- نه چندان ، و شش تیرانداز.
هیچ نام از هر نوع وجود دارد. به دنبال مردی شایسته ، سر ، اما خشن مانند.
مرتب کردن بر اساس از ملوان ما فکر می کنیم. "
دوریان آغاز شده به پا خود را. امید وحشتناک fluttered گذشته او.
او در آن چنگ دیوانه وار. "بدن کجاست؟" او بانگ زد.
"سریع!
من باید آن را در یک بار را ببینید. "" آن را در پایدار خالی در مزرعه است ،
آقا. قوم دوست ندارند به آن نوع
چیزی که در خانه هایشان.
آنها می گویند جسد به ارمغان می آورد بد شانس است. "" مزرعه صفحه اصلی
در یک بار به آنجا بروید و دیدار با من. ارسال به یکی از دامادها را به اسب من
گرد است.
شماره ذهن هرگز.
من را به اصطبل خودم برو. این زمان صرفه جویی "
در کمتر از یک چهارم از یک ساعت ، دوریان گری galloping پایین خیابان طولانی به عنوان
سخت که او می تواند.
از درختان به نظر می رسید به گذشته او تجسس را در صفوف منظم پیش طیفی ، و سایه های وحشی به
پرت کردن خود در سراسر مسیر خود است. در هنگامی که مادیان swerved در یک پست سفید دروازه
و نزدیک او را می سوزاندند.
او را در سراسر گردن را با محصول خود به شدت انتقاد کرد.
او شکاف هوا تاریک مثل یک فلش است. سنگ از hoofs او پرواز کرد.
در گذشته او به مزرعه خانه رسید.
دو مرد loitering در حیاط بودند. او را از زین همگانی روندی و پرت می کرد
کمر را به یکی از آنها. در دورترین پایدارترین نور بود
glimmering.
چیزی به نظر می رسید به او بگویید که در بدن وجود دارد ، و او را به درب و عجولانه
قرار دادن دست خود را بر لچ.
او متوقف شد برای یک لحظه وجود دارد ، احساس که او در آستانه کشف شد که
که یا مارس زندگی اش را. سپس او رانش درب باز و وارد است.
بر روی یک پشته از اخراج در گوشه ای دور بود دروغ گفتن جسد مردی به لباس پوشیدن و در
پیراهن درشت و یک جفت شلوار آبی. دستمال خال خال بیش از قرار داده شده بود
صورت می شود.
شمع درشت ، در یک بطری گیر ، پراکنده در کنار آن.
دوریان گری shuddered.
او احساس که او نمی تواند از طرف دستمال را به دور ، و به نام
به یکی از خدمتکاران مزرعه به آمدن به او. "نگاهی که چیزی خارج از صورت.
من آرزو می کنم به آن را ببینید ، "او گفت ، محکم فشار در پست درب برای پشتیبانی.
هنگامی که مزرعه بنده انجام داده بود ، او پا به جلو.
فریاد شادی سر از لب هایش را.
مردی که در زاغه به ضرب گلوله کشته شده بود ، جیمز پره بود.
او وجود دارد را برای چند دقیقه نگاه کردن به بدن مرده ایستاد.
همانطور که او سوار خانه ، چشم او پر از اشک بود ، برای او می دانستند او امن است.
>
فصل 19
لرد هنری "بدون استفاده خود را به من گفتن که می خواهید به خوبی وجود دارد ،" گریه ،
فرو بردن انگشتان سفید خود را به یک کاسه مس قرمز پر از گلاب است.
"شما کاملا بی نقص است.
دعا کنید ، آنها را تغییر ندهید. "دوریان گری سرش را تکان داد.
"نه ، هری ، من بیش از حد بسیاری از چیزها وحشتناک در زندگی من انجام می شود.
من می خواهم به انجام هر گونه.
من شروع به اقدامات خوب من دیروز. "" کجا شما دیروز؟ "
"در کشور ، هری. اقامت در یک مسافرخانه کمی توسط خودم بود. "
"پسر عزیزم ،" لرد هنری گفت ، لبخند ، "هر کسی در این کشور می تواند خوب باشد.
وسوسه وجود دارد وجود دارد. این دلیل آن این است که چرا افرادی که زندگی می کنند از
شهر کاملا غیر متمدنانه است.
تمدن است به هر وسیله چیز آسان به دست یافتن به.
فقط دو راه وجود دارد که از طریق آن انسان می تواند به آن دست یابید.
یکی از آنها از کشت ، دیگر با فاسد بودن.
مردم کشور ندارند فرصت بودن یا آنها دچار رکود. "
"فرهنگ و فساد ، در واقع همان تکرار :" دوریان.
"من چیزی از هر دو شناخته شده است. این وحشتناک به نظر می رسد به من در حال حاضر که آنها
باید تا کنون یافت می شود با هم. برای من ایده آل های جدید ، هری.
من می خواهم برای تغییر است.
من فکر می کنم من تغییر کرده اند. "" شما هنوز رتبهدهی نشده است به من گفت خوب شما
اقدام شد.
به شما می گویند آیا شما بیش از یک انجام داده بود؟ "پرسید : همراه خود را به عنوان او را به خود ریخته
هرم قرمز سیر بشقاب کمی از توت فرنگی تخم و از طریق سوراخ ،
پوسته شکل قاشق ، شکر سفید را بر آنها را احساس کرد.
"من می تواند شما را به هری. این یک داستان می تواند به هر یک بگوید نمی باشد.
دیگری.
من بخشوده کسی. آن را برای تلفن های موبایل بیهوده است ، اما شما را در درک آنچه که من
متوسط. او بسیار جالب و زیبا
مانند دریچه ساحره می باشد.
من فکر می کنم از آن بود که برای اولین بار مرا جذب به او.
شما ساحره به یاد داشته باشید ، نه؟ چه مدت پیش که به نظر می رسد!
خوب ، Hetty در یکی از کلاس خود ما ، البته نه.
او به سادگی یک دختر در یک روستا است. اما من واقعا دوستش داشتند.
من کاملا مطمئن هستم که من او را دوست داشت.
همه در طول این می شگفت انگیز که ما شده اند ، استفاده می شود به پایین می دوند و نگاه کنید به او
دو یا سه بار در هفته. دیروز او به من در یک باغ کوچک با یکدیگر ملاقات کردند.
سیب شکوفه نگه داشته غلت و در پایین بر روی موهایش بود ، و او خنده.
ما رفته اند دور با هم امروز صبح سحرگاه شدند.
ناگهان من مصمم است تا او را به عنوان flowerlike ترک که من او را پیدا کرده بود. "
من باید فکر می کنم تازگی از احساس باید به شما داده شده هیجان واقعی
لذت ، دوریان ، قطع کرد : "لرد هنری.
"اما من می توانم چکامه در باره زندگی روستایی خود را برای شما به پایان برسد. شما مشاوره خوب او داد و پول به او
قلب است. این شروع از خود را بود
اصلاح است. "
"هری ، شما وحشتناک! شما باید این چیزها وحشتناک را می گویند نیست.
قلب Hetty خراب است. البته ، او گریه و تمام.
اما هیچ ننگ بر او وجود دارد.
او می تواند زندگی می کنند ، مانند Perdita ، در باغ خود را از نعناع و گل جعفری. "
"و گریه بیش از Florizel بی وفا ،" لرد هنری گفت : ، خنده ، به عنوان او به عقب تکیه داد در
صندلی خود را.
"دوریان عزیز من ، شما باید جالب جوان ترین خلق و خو است.
آیا شما فکر می کنم این دختر هرگز واقعا محتوا در حال حاضر با هر یک از رتبه خود را؟
گمان می کنم او خواهد شد که بعضی ها روز به کارتر خشن یا plowman grinning ازدواج.
خوب ، این واقعیت از داشتن ملاقات نمود ، و شما را عاشق او شوهرش را به خوار شمردن آموزش ،
رنجور او خواهد شد.
از نقطه نظر اخلاقی از نظر ، من نمی توانم بگویم که من فکر می کنم بسیار بزرگ خود را
اعراض. حتی به عنوان یک آغاز ، آن ضعیف است.
علاوه بر این ، چگونه می دانید که Hetty است در زمان حال شناور در برخی از
روشن شده از نور ستاره آسیاب تالاب ، با آب دوست داشتنی - نیلوفرهای او دور ، مانند Ophelia؟ "
"من می توانم این را تحمل نمی کند ، هری!
شما در همه چیز ساختگی ، و پس از آن نشان می دهد جدی ترین تراژدی.
من متاسفم من به شما گفت در حال حاضر است. برای من مهم نیست آنچه که شما به من می گویند.
من می دانم من درست در اقدام به عنوان من بود.
پور Hetty! همانطور که من گذشته مزرعه سوار امروز صبح ، من تو را دیدم
چهره سفید خود را در پنجره ، مثل یک اسپری از یاس.
اجازه ندهید که ما را در مورد آن صحبت هیچ نیست ، و سعی نکنید به من را متقاعد کند که اولین
اقدام خوب من برای سال ها انجام می شود ، اولین کمی از خود گذشتگی
تا کنون شناخته شده است ، در واقع نوعی گناه است.
من می خواهم بهتر است. من می خواهم به بهتر است.
من چیزی در مورد خودتان بگویید. در شهر چه می گذرد؟
من به باشگاه به مدت چند روز بوده است. "
"مردم هنوز هم بحث در مورد ناپدید شدن ریحان فقیر است."
"من باید فکر بودند که در این زمان خسته ، گفت :" دوریان ، ریختن
خود کردن برخی از شراب و frowning کمی.
"پسر عزیزم ، آنها فقط صحبت کردن در مورد آن به مدت شش هفته ، و بریتانیا
عمومی واقعا برابر فشار روانی به داشتن بیش از یک موضوع در هر نیست
سه ماه.
آنها بسیار خوش شانس بوده است اما به تازگی ،.
آنها را به حال خود من طلاق مورد و خودکشی آلن کمپل.
حالا آنها ناپدید شدن مرموز یک هنرمند است.
اسکاتلندیارد هنوز هم اصرار دارد که انسان را در اولستر خاکستری که برای پاریس از چپ
قطار نیمه شب نهم نوامبر ریحان فقیر بود ، و پلیس فرانسه اعلام
که ریحان در پاریس رسیدند هرگز در همه.
من در حدود دو هفته فرض کنید ما باید گفته شود که او در سن دیده شده است
فرانسیسکو.
این چیز عجیب و غریب است ، اما هر یک که ناپدید است ، گفت : در سن دیده می شود
فرانسیسکو. این باید یک شهر لذت بخش ، و دارای
همه از جاذبه های جهان آینده است. "
"شما چه فکر میکنید به ریحان اتفاق افتاده است؟" پرسید : دوریان ، برگزاری کبود او
در برابر نور و تعجب کنید که چگونه از آن بود که او می تواند این موضوع را با آرامش مورد بحث است.
"من کوچکترین ایده نیست.
اگر ریحان را انتخاب تا خود را پنهان کردن ، آن است که هیچ کسب و کار من است.
اگر او مرده است ، من نمی خواهم در مورد او فکر می کنم.
مرگ تنها چیزی است که تا کنون من terrifies است.
من آن را نفرت. "" چرا؟ "گفت : مرد جوان wearily.
"از آنجا که گفت :" لرد هنری ، در عبور در زیر سوراخ های بینی او داربست های زراندود از باز
جعبه سرکه بریزید ، می توان همه چیز را امروزه به استثنای این که زنده بمانند.
مرگ و ابتذال تنها دو واقعیت در قرن نوزدهم را که می توان
توضیح دور. قهوه ما به ما در اتاق موسیقی ،
دوریان.
شما باید شوپن برای من بازی کنید. مرد با آنها همسرم فرار بازی
شوپن کاملأ پیچیده. پور ویکتوریا!
من از او بسیار علاقه مند بود.
خانه است و نه بدون او تنهایی است. البته ، زندگی ازدواج تنها یک عادت است ،
یک عادت بد است. اما پس از آن ابراز تاسف از دست دادن حتی یک فرد
بدترین عادات.
شاید یکی متاسف آنها بیشتر است. آنها از جمله یک بخش ضروری از یکی است
شخصیت. "
دوریان گفت : هیچ چیز ، ولی از جدول افزایش یافت و عبور را به اتاق بعدی ، شنبه
به پیانو و انگشتان خود را در سراسر عاج سفید و سیاه و سفید ولگرد
کلید.
بعد از قهوه آورده شده بود ، او را متوقف و به دنبال بیش از لرد هنری ،
گفت : "هری ، آن را به حال برای شما اتفاق می افتد که ریحان به قتل رسیده بود؟"
لرد هنری yawned.
"ریحان بسیار محبوب بود ، و همیشه عینک دیده بان Waterbury.
چرا باید او به قتل رسیده اند؟ او هوشمندانه به دشمنان را به اندازه کافی نیست.
البته ، او تا به حال یک نابغه فوق العاده برای نقاشی است.
ولی یک مرد می تواند مانند Velasquez رنگ و در عین حال به عنوان کسل کننده که ممکن است.
ریحان بود واقعا و نه کسل کننده است.
او فقط به من علاقه مند یک بار ، و زمانی که او به من گفت ، سال ها پیش ، که او تا به حال
ستایش وحشی برای شما و به شما انگیزه غالب هنر او بود. "
"من ریحان بسیار علاقه مند بود ،" دوریان با توجه داشته باشید از غم و اندوه در صدای او گفت.
اما آیا مردم نمی گویند که او کشته شده است؟ "
"اوه ، برخی از مقالات انجام است.
این کار برای من به نظر نمی رسد در تمام احتمالی باشد.
من می دانم که مکان های بسیار ناراحت کننده در پاریس وجود دارد ، اما ریحان مرتب کردن بر اساس انسان به داشته شد
رفته به آنها است.
او تا به حال هیچ کنجکاوی. این نقص اصلی او بود. "
"شما چه چیزی را ، هری ، اگر من به شما گفته که من ریحان به قتل رسیده بود؟" گفت :
جوان مرد.
او تماشا بدقت پس از او سخن گفته است.
"من می گویند ، همکار عزیزم ، که شما برای یک شخصیت است که مناسب نیست نما
شما خواهد شد.
همه جرم است مبتذل ، درست در حالی که همه ابتذال است جرم و جنایت است.
در شما نیست ، دوریان ، به ارتکاب قتل است.
من متاسفم اگر غرور خود را با گفتن این کار صدمه دیده است ، اما من به شما اطمینان دهم که درست است.
جرم به آن تعلق دارد به طور انحصاری به سفارشات کمتر است.
من آنها را در کوچکترین درجه را سرزنش نیست.
من باید علاقه داشتن که جرم به آنها چه هنر به ما ، به سادگی روش از گرداندن مراکز فساد
احساس فوق العاده ای است. "" روش گرداندن مراکز فساد احساس؟
آیا شما فکر می کنم ، پس از آن که یک مرد که یک بار مرتکب قتل شده ، احتمالا می تواند انجام دهد
همان جرم دوباره؟ آیا من که بگویم. "
"آه! هر چیزی می شود لذت اگر کسی آن را می کند اغلب اوقات ، گریه : "لرد هنری ،
خندیدن. "این یکی از مهم ترین اسرار است
از زندگی است.
من باید فانتزی ، با این حال ، آن قتل است همیشه اشتباه است.
یکی باید هر چیزی که کسی نمی تواند صحبت در مورد بعد از شام را هرگز.
اما اجازه دهید ما را از ریحان فقیر عبور.
ای کاش من می توانستم بر این باورند که او به چنین پایان واقعا رمانتیک آمده بود که به شما پیشنهاد ،
اما نمی توانم.
من به جرات گفت که وی به سن خاموش اتوبوس و سقوط کرد تا هادی hushed
رسوایی. بله : من باید فانتزی که پایان خود بود.
من می بینم او را دروغ گفتن در حال حاضر بر روی پشت خود را تحت آن آب های سبز تیره ، با بارج سنگین
شناور بیش از او و علف های هرز بلند ابتلا در موهای او.
آیا شما می دانید ، من فکر نمی کنم او کار بسیار خوب انجام داده اند.
در طول ده سال گذشته نقاشی او بسیار رفته بود. "
دوریان heaved آه ، و لرد هنری در سراسر اتاق و شروع به قدم
ضربه به سر طوطی کنجکاو جاوا ، بزرگ ، خاکستری plumaged پرنده با صورتی تاج
و دم ، که خود بر جای بلند قرار دادن بامبو متعادل.
همانطور که انگشت اشاره اش را لمس ، آن کاهش یافته سفید سفیدک زدن درب crinkled
بیش از سیاه و سفید ، چشم glasslike و شروع به یک فاجعه را عقب و جلو.
"بله ، او ادامه داد : دور چرخش و گرفتن دستمال خود را از جیب خود ؛
نقاشی او کاملا رفته بود. به نظر من این از دست داده اند به نظر می رسید به چیزی.
این ایده آل از دست داده بود.
هنگامی که شما و او متوقف می شود دوستان بزرگ ، او را متوقف می شود یک هنرمند بزرگ است.
چه آن جدا شد شما؟ گمان می کنم او به شما خسته.
اگر چنین است ، او شما هرگز نبخشیدند.
bores عادت اتمام حجت کرده اند. به هر حال ، آنچه که تبدیل به
پرتره فوق العاده او از شما؟ من فکر نمی کنم که من تاکنون آن را دیده از او
پایان رسید آن را.
آه! من خود را به من گفتن سال پیش به یاد داشته باشید که
شما به آن فرستاده شده بود به سلبی ، و یا mislaid بود و در راه رو به سرقت رفته است.
شما آن را کردم هرگز به عقب؟
چه حیف! آن واقعا یک شاهکار است. من به یاد داشته باشید من می خواستم به آن را خریداری.
ای کاش من تا به حال در حال حاضر. به ریحان بهترین دوره تعلق دارد.
از آن زمان به بعد ، کار او این است که ترکیبی عجیب نقاشی بد و نیات خوب بود
که همیشه حق انسان را به هنرمند نماینده بریتانیا نامیده می شود.
آیا شما برای آن تبلیغ می کنید؟
دوریان ، گفت : "شما باید." "را فراموش کردهام.
"گمان می کنم من. اما من هرگز واقعا آن را دوست.
من متاسفم برای آن نشسته است.
حافظه از چیزی که برای من نفرت انگیز است. چرا شما از آن صحبت کنم؟
از آن استفاده به من از آن دسته از خطوط کنجکاو در برخی از بازی به یاد -- هملت ، من فکر می کنم -- چگونه می توانم آنها
راه اندازی کنید؟ --
"مانند نقاشی از غم و اندوه ، یک چهره بدون قلب."
بله این همان چیزی است که که آن را مانند "لرد هنری خندید.
او پاسخ داد : "اگر یک مرد رفتار زندگی از دیدگاه هنرمندانه ، مغز او قلب خود را ، و غرق شدن
به بازو و صندلی. دوریان گری سرش را تکان داد و لرزاند برخی از
نرم آکورد در پیانو.
"" مثل نقاشی از غم و اندوه ، "او تکرار شود ،" یک چهره بدون قلب. "
انسان بزرگتر دراز و او را با چشمان نیمه بسته نگاه شده است.
"به هر حال ، دوریان ،" او گفت : پس از یک وقفه ، "چه مرد آن را سود اگر او
دست آوردن تمام جهان و از دست دادن -- چگونه نقل قول اجرا -- روح خود را ""؟
موسیقی jarred ، و دوریان گری آغاز شده و خیره در دوستش.
"چرا شما به من بپرسید که هری؟"
"هم میهنان عزیزم ، گفت :" لرد هنری ، بالا بردن ابرو خود را در تعجب ، "من
پرسید : شما چرا من فکر کردم شما ممکن است بتواند به من جواب بدهد.
یعنی تمام.
من از طریق پارک یکشنبه گذشته ، و نزدیک توسط طاق مرمر ایستاد وجود دارد
جمعیت اندکی از مردم نخ نما ، به دنبال گوش دادن به برخی از خیابان مبتذل ، واعظ.
همانطور که توسط گذشت ، من شنیده ام مرد فریاد این پرسش را به مخاطبان خود است.
من به عنوان نه دراماتیک اصابت کرد. لندن بسیار غنی است در اثر عجیب
این نوع.
یکشنبه مرطوب ، زشت مسیحی در مکینتاش ، حلقه ای از چهره های رنجور سفید
زیر یک سقف شکسته چکیدن چتر ، و یک عبارت شگفت انگیز را به هوا پرت شده
توسط لب های هیستریک جیغ کشیدن -- آن را واقعا بسیار خوب در راه آن ، کاملا یک پیشنهاد بود.
من از گفتن پیامبر (ص) است که هنر تا به حال روح فکر کردم ، اما آن مرد نداشته.
من می ترسم ، با این حال ، او را ندارند من قابل درک باشد. "
"آیا ، نه هری. روح یک واقعیت وحشتناک است.
می توان آن را خرید و فروش ، و bartered دور است.
می توان آن را مسموم ، و یا ساخته شده کامل است. در هر یک از ما یک روح وجود دارد.
من آن را می دانم. "
"آیا شما احساس می کنید کاملا مطمئن که ، دوریان؟" کاملا مطمئن است. "
"آه! سپس آن را باید توهم است. چیزهایی یکی از احساس کاملا خاص
در مورد درست هرگز.
این مرگ و میر از ایمان ، و درس عاشقانه است.
چگونه گور شما! آیا می شود به طوری جدی نیست.
چه من یا تو با خرافات سن ما؟
: ما باور ما به روح داده اند.
من چیزی بازی کند.
قطعه موسیقی دل انگیز و رویایی ، دوریان ، و ، همانطور که شما بازی کنند ، به من بگویید ، در صدای کم ، چگونه شما بازی
نگه داشته جوانان. شما باید برخی از راز داشته باشد.
من فقط ده سال از شما مسن تر هستند ، و من چروکیده و فرسوده ، و زرد است.
شما واقعا فوق العاده است ، دوریان است. شما باید نگاه هرگز جذاب تر از
شما به شب.
به من یادآوری شما از روز من برای اولین بار شما را دیدم. شما نه دارای گونه های برامده بودند ، بسیار خجالتی است ، و
کاملا غیرعادی است. شما باید تغییر ، البته ، اما نه در
ظاهر.
من آرزو می کنم شما به من راز خود را بگویید. به عقب بر گردیم جوانان من من هیچ چیزی را در انجام
جهان ، به جز گرفتن ورزش ، بلند شدن زود هنگام ، یا احترام باشد.
جوانان!
چیزی شبیه به آن وجود دارد. این پوچ به از نادانی صحبت
جوانان است.
مردم تنها که نظرات من گوش در حال حاضر با هر گونه احترام مردم بسیار
جوانتر از خودم. آنها در مقابل از من به نظر می رسد.
زندگی به آنها نشان داد آخرین او را تعجب است.
همانطور که برای سالمندان ، من همیشه سن تناقض.
من آن را در اصل.
اگر شما از آنها نظر خود را در چیزی که اتفاق افتاده است دیروز بپرسم ، آنها را رسما بدهد
شما در حال حاضر نظرات در سال 1820 ، زمانی که مردم به تن ذخایر بالا ، در اعتقاد بر این
همه چیز ، و می دانست که هیچ.
چگونه دوست داشتنی که چیزی که شما در بازی است! من تعجب می کنم ، شوپن ارسال آن را در Majorca ،
با گریند دریا دور ویلا و اسپری نمک بی باک در برابر پانل؟
marvelously رمانتیک است.
چه یک برکت و رحمت آن این است که یک هنر از چپ به ما است که تقلیدی نیست!
را متوقف کند. من می خواهم موسیقی به شب.
به نظر من که شما آپولو جوان است و من Marsyas گوش دادن به
شما خواهد شد. من غم ، دوریان ، از خود من ، که
حتی شما می دانید چیزی از.
تراژدی از سن است که یکی از قدیمی نیست ، اما که یکی از جوان است.
من گاهی اوقات در صداقت خود من شگفت زده شده است. آه ، دوریان ، خوشحالم شما چطور است!
چه زندگی نفیس شما داشته اند!
شما مست عمیقا از همه چیز. شما باید انگور را در برابر خود را خرد
کام. هیچ چیز را از شما پنهان شده است.
و همه به شما نه بیش از صدای موسیقی شده است.
این شما را خدشه دار نمی. شما هنوز هم همان است. "
"من همان ، هری."
"بله ، شما همان است. من تعجب می کنم که آنچه را که بقیه عمر خود را
باشد. آیا از بین بردن آن توسط renunciations نیست.
در حال حاضر شما به یک نوع ایده آل است.
خودتان ناقص نمیدهیم. شما در حال حاضر کاملا بی عیب و نقص است.
شما نیاز به تکان دادن سر خود را : شما می دانید شما هستند.
علاوه بر این ، دوریان ، آیا خودتان را گول بزنند.
زندگی توسط اراده یا قصد اداره می شود. زندگی یک سوال اعصاب و الیاف است ،
و به آرامی ساخته شده است تا سلول ها را در آن پنهان خود و شور تا به رویاهای خود را.
شما نمی توانید به فانتزی خود را امن و فکر کنید که خودتان قوی.
اما شانس تن رنگ در یک اتاق و یا آسمان صبح ، عطر خاص است که شما
بودند یکبار را دوست داشت و به ارمغان می آورد که خاطرات ظریف با آن ، یک خط از فراموش
شعری که شما در سراسر کشور مجددا آمده بودند ،
اهنگی از یک قطعه موسیقی است که شما به بازی متوقف کرده بود -- من به شما بگویم ، دوریان ، که آن را
در مورد چیزهایی مثل این است که زندگی ما بستگی دارد.
براونینگ می نویسد که در جایی ، اما حواس خود ما آنها را برای ما تصور است.
لحظاتی که بوی lilas بلان عبور به طور ناگهانی در سراسر من وجود دارد ، و من
عجیب ترین ماه از زندگی ام را دوباره و دوباره به زندگی.
من آرزو می کنم می تواند جای خود را با شما تغییر کند ، دوریان.
جهان علیه ما هر دو گریه ، اما همواره شما پرستش است.
همیشه شما را پرستش است.
نوع سن در حال جستجو برای شما ، و آنچه در آن است ترس از آن است
در بر داشت.
خوشحالم که شما هیچ چیزی هرگز انجام نداده ، حک شده هرگز یک مجسمه یا نقاشی
یک تصویر ، یا هر چیزی خارج از خود!
زندگی شده است هنر خود را.
شما باید خودتان را به موسیقی مجموعه ای است. روز غزل های خود را. "
دوریان از پیانو بلند شد و دست خود را از طریق موهای خود را به تصویب رساند.
: "بله ، زندگی شده است نفیس ، او زمزمه ،" اما من قصد ندارم به
زندگی همان ، هری. و شما باید از این عجیب می گویند نه
همه چیز را به من.
شما همه چیز در مورد من نمی دانم. من فکر می کنم که اگر شما ، حتی شما را
نوبه خود از من. شما میخندند.
آیا خنده نیست. "
"چرا شما بازی را متوقف ، دوریان؟ برو به عقب و به من قطعه موسیقی دل انگیز و رویایی را بیش از
دوباره. به دنبال که در آن بزرگ ، ماه عسل رنگ
که در هوا تاریک آویزان است.
او منتظر شما را به افسون او را ، و اگر شما بازی او خواهد آمد و نزدیک به زمین است.
شما نه؟ اجازه دهید ما به باشگاه بروید ، سپس.
شده است یک شب جذاب است ، و ما باید آن را charmingly پایان است.
برخی از سفید وجود دارد که می خواهد فوق العاده به شما می دانید -- جوان پروردگار پول ،
پسر ارشد بورنموث.
او در حال حاضر کپی کراوات خود ، و به من التماس او را به شما معرفی.
او بسیار لذت بخش است و نه من به یاد شما می باشد. "
"من امیدوارم که نیست ،" دوریان با نگاه غمگین در چشمان او گفت.
"اما من خسته به شب ، هری. من نباید به باشگاه بروید.
نزدیک به یازده است ، و من می خواهم برای رفتن به بستر اولیه است. "
"آیا باقی بماند. شما هرگز بازی کرده اند و تا به خوبی به عنوان به شب.
چیزی در تماس خود را که بود فوق العاده وجود دارد.
این بیان بیشتر از من هرگز از آن شنیده بود قبل از. "
او جواب داد : "است ، زیرا من می خواهم به خوبی" و خندان.
"من یک کمی تغییر در حال حاضر است." "شما نمی توانید تغییر دهید به من ، دوریان ، گفت :
لرد هنری.
"من و شما همیشه به دوستان می باشد." "با این حال شما با یک کتاب به من مسموم یک بار.
من باید که ببخشد. هری ، من قول می دهم که شما هرگز به من قرض بدهید
این کتاب را به هر یک.
این آسیب برساند. "" پسر عزیزم ، شما واقعا برای شروع
نتیجه اخلاقی گرفتن از.
شما به زودی از رفتن می شود و اطلاعات مربوط به مانند تبدیل ، و احیاگر هشدار
مردم در برابر همه گناهان که شما بزرگ شده اند خسته.
شما بسیار بیش از حد لذت بخش را به انجام این کار است.
علاوه بر این ، آن را بدون استفاده است. من و شما همان چیزی است که ما ، خواهد شد و چه
ما خواهد شد. همانطور که برای مسموم شدن توسط یک کتاب ، وجود دارد
هیچ چیز مانند آن.
هنر هیچ تاثیر بر عمل است. این نابود تمایل به عمل است.
باشکوهی است استریل است. کتابهایی که جهان در تماس های غیر اخلاقی
کتابهای که نشان می دهد که جهان شرم خود را.
یعنی تمام. اما ما ادبیات را مورد بحث قرار نداد.
بیا دور و فردا. من می خواهم در یازده سوار شود.
ممکن است ما با هم ، و من شما را به نهار را پس از آن با بانوی Branksome.
او یک زن جذاب است ، و می خواهد به شما مشاوره در مورد برخی از پرده او است
فکر خرید.
ذهن شما آمده است. یا باید ما را با دوشس و کوچک ما را ناهار؟
او می گوید : او شما را می بیند هرگز در حال حاضر است. شاید شما از گلادیس خسته؟
من فکر کردم شما خواهد بود.
زبان باهوش او می شود بر روی اعصاب یکی. خب ، در هر صورت ، لازم است در اینجا در یازده است. "
"باید من واقعا آمده ، هری؟" "بدیهی است.
این پارک بسیار دوست داشتنی است در حال حاضر.
من فکر نمی کنم lilacs وجود داشته است از جمله از سال من به شما ملاقات کرد. "
"بسیار خوب. من در اینجا باید در یازده ، گفت : "دوریان.
"شب بخیر ، هری."
همانطور که وی به درب رسید ، او برای یک لحظه تردید ، تا اگر او چیزی بیشتر برای گفتن داشتند.
سپس آهی کشید و رفت.
>
فصل 20
این یک شب دوست داشتنی بود ، بسیار گرم است که او کت خود را بر بازوی او انداخت و این کار را نکرد
حتی روسری ابریشمی خود را دور گلوی او قرار داده است. همانطور که او قدم به خانه ، سیگار کشیدن او ،
دو مرد جوان در لباس شب ، او را به تصویب رساند.
او شنیده ام یکی از آنها زمزمه از سوی دیگر ، "دوریان گری است."
به یاد او چقدر خوشحال که او استفاده می شود به زمانی که او اشاره شد ، یا خیره در ، و یا
صحبت در مورد.
او از شنیدن نام خود را در حال حاضر خسته شده بود. نیمی از جذابیت روستای کوچک که در آن
او اغلب به تازگی بود که هیچ کس نمی دانست که او چه کسی بوده است.
او اغلب گفته بود دختر را بخواهد به او عشق است که او ضعیف بود اغوا شده بود ، و او
او معتقد بودند.
او گفته بود یک بار که او شریر بود ، و او در او خندید و پاسخ
که مردم ستمکار را همیشه بسیار قدیمی و بسیار زشت است.
چه خنده او بود -- درست مثل یک آواز برفک.
و چه زیبا او را در لباس های پنبه او و کلاه بزرگ او شده بود!
او می دانست هیچ چیز ، اما او تا به حال آنچه که او از دست داده بود.
وقتی که او به خانه رسید ، متوجه شد که بنده خود را در انتظار تا برای او.
او به رختخواب فرستاد ، و به خود انداخت روی مبل در کتابخانه ، و شروع به
بیش از برخی از چیزهایی که خداوند هنری به او گفته بود فکر می کنم.
آیا واقعا درست است که هرگز می تواند تغییر؟
او احساس اشتیاق وحشی برای خلوص unstained از بچگی او -- او رز سفید
بچگی ، به عنوان لرد هنری یک بار نام آن را به حال.
او می دانست که او خود را لکه دار شده بود ، ذهن خود را با فساد را پر و با توجه به
وحشت به علاقه داشتن به او ، که او نفوذ شیطانی به دیگران بوده است ، و به حال
شادی وحشتناک در این کار تجربه و
که از جان خود گذشته بودند ، آن را منصفانه ترین و کامل ترین بوده است
قول می دهم که او را به شرم آورده بود. اما آن را همه باز نیافتنی؟
امید برای او وجود ندارد؟
آه! در چه هیولا لحظه ای از غرور و اشتیاق او دعا که پرتره
باید بار از روز خود را ، خرس و او حفظ شکوه و جلال unsullied از ابدی
جوانان!
همه شکست خود به علت به آن شده بود. بهتر برای او که هر گناه عمر خود را
مجازات سریع مطمئن خود آورده بود و همراه با آن است.
تصفیه در مجازات وجود داشت.
"ما گناهان ما را ببخش" اما "شکست دادن ما برای iniquities ما" باید نماز انسان
به تنها خدا است.
آینه جالب حک شده که لرد هنری به او داده بود ، تا سال ها قبل در حال حاضر ،
ایستاده بر روی میز بود ، و Cupids سفید فرز و چابک است خندید گرد آن را به عنوان قدیمی است.
او به آن را در زمان ، او در آن شب از وحشت انجام داده بود و زمانی که او برای نخستین بار اشاره کرده ام
تغییر در تصویر کشنده است ، و با چشمان وحشی ، اشک dimmed نگاه به جلا آن
سپر.
یک بار ، برخی که وحشتناکی دوست داشت او را به او نوشته بود نامه ای دیوانه ، پایان دادن به
با این طاغوت عبارت : "جهان تغییر است زیرا شما از عاج ساخته شده و
طلا.
منحنی های تاریخ خود را بازنویسی لب است. "عبارات برگشتم به حافظه خود را ، و او
تکرار آنها را بارها و بارها به خود است.
سپس او زیبایی خود را منفور و flinging آینه روی زمین ، خرد
آن را به تراشه های نقره ای در زیر پاشنه خود.
این زیبایی او بود که او را خراب کرده بود ، زیبایی او و جوانان است که او به حال دعا
برای. اما برای کسانی که دو چیز ، زندگی او ممکن است
عاری از رنگ آمیزی شده اند.
زیبایی او را به او اما ماسک شده بود ، جوانان او اما مسخره است.
چه شد جوانان در بهترین حالت؟ سبز ، کال ، بار بار از کم عمق
خلق و خو ، و افکار رنجور.
چرا او رد و بدل خود را پوشیده بود؟ جوانان او را خراب کرده بود.
این بهتر از گذشته فکر می کنم به. هیچ چیزی است که موضع را تغییر دهد.
از خود و از آینده خود بود ، که او به فکر می کنم.
جیمز پره در یک گور بی نام در حیاط کلیسا سلبی پنهان شده بود.
آلن کمپل خود را یک شب در آزمایشگاه خود را به ضرب گلوله کشته بود ، اما تا به حال آشکار نمی
مخفی است که او مجبور شده بود به دانستن است.
هیجان ، مانند آن ، بیش از ناپدید شدن ریحان Hallward به زودی تصویب
دور. آن را در حال حاضر پایانی بود.
او کاملا امن وجود دارد.
نه ، در واقع ، آن مرگ ریحان Hallward که وزن بیشتر بر ذهن خود را.
این مرگ و از روح خود زندگی می کنند که او را مشکل بود.
ریحان پرتره که زندگی خود را خدشه دار کرده بود رنگ آمیزی شده بود.
او می توانست او را ببخشد نیست که. این پرتره که به حال انجام شده بود
همه چیز.
ریحان گفته بود همه چیز را به او که غیر قابل تحمل ، و او هنوز با به عهده
صبر و شکیبایی است. قتل به سادگی شده بود و جنون از
لحظه ای.
همانطور که برای آلن کمپبل ، قانون اقدام به خودکشی او خود شده بود.
او برای انجام این کار انتخاب کرده است. این چیزی به او بود.
زندگی جدید!
که آنچه او می خواست. که آنچه که او منتظر بود.
مطمئنا او آن را آغاز کرده بود در حال حاضر است. او یک چیز بی گناه ، در امان در هر
نرخ.
وی دوباره هرگز دچار وسوسه کردن بی گناهی. او خوب خواهد بود.
همانطور که او از Hetty مرتون فکر کردم ، او شروع به تعجب اگر پرتره در اتاق قفل شده است
تغییر کرده بود.
مطمئنا آن هنوز هم نه چندان وحشتناک آن شده بود؟
شاید اگر عمر خود را خالص تبدیل شد ، او قادر خواهد بود به اخراج هر نشانه ای از شور شر
از صورت می شود.
شاید نشانه ای از شر در حال حاضر رفته بود دور.
او بروید و به دنبال. او لامپ را از جدول زمان و رخنه کرد
طبقه بالا.
همانطور که او unbarred درب ، لبخند شادی در سراسر عجیبی جوان به دنبال او flitted
صورت و lingered برای لحظه ای در مورد لب هایش را.
بله ، او خوب است ، و چیزی که شنیع است که او دور پنهان کرده بود که هیچ
دیگر رعب و وحشت به او باشد. او احساس به عنوان اگر بار برداشته شده بود
او در حال حاضر.
او در رفت و بی سر و صدا ، قفل کردن درب را پشت سر گذاشته ، به عنوان سفارشی خود را ، و کشیده
حلق آویز بنفش از پرتره. فریاد از درد و خشم را شکست از
او را.
او می تواند بدون تغییر ، نجات که در چشم بود نگاه از حیله گری وجود دارد و در
دهان چروک منحنی منافق.
چیزی که هنوز هم نفرت انگیز بود -- نفرت انگیز تر ، در صورت امکان ، نسبت به قبل از -- و
شبنم سرخ جامه که دست را کشف روشن تر به نظر می رسید ، و بیشتر شبیه خون تازه
سرایت کرده است.
بعد از آن او می لرزید. آن صرفا پوچی که او ساخته شده بود
انجام یکی کردار خود را خوب؟ یا میل برای یک احساس جدید ، به عنوان لرد
هنری ، با خنده مسخره اش اشاره کرده بود؟
یا که علاقه شدیدی به عمل بخشی است که بعضی اوقات ما انجام می دهید چیزهای بهتری نسبت به ما
خودمان؟ یا ، شاید ، تمام این؟
و چرا لکه قرمز بزرگ تر از آن را به حال شده است؟
به نظر می رسید به مانند یک بیماری وحشتناک بیش از انگشتان دست چین و چروک چشم گیری راه یافته است.
خون در پا رنگ وجود دارد ، به عنوان اینکه چیزی چکیده بود -- خون حتی در
از سوی بود که چاقو برگزار شد. اعتراف؟
آیا این معنی است که او برای اعتراف؟
تا خود را تسلیم می شود و به مرگ قرار داده؟ او خندید.
او احساس کردند که ایده هیولا بود. علاوه بر این ، حتی اگر او اعتراف ، که
باور او را؟
هیچ اثری از مرد به قتل وجود دارد در هر نقطه.
همه چیز متعلق به او نابود شده بود.
او خود چه زیر و پله شده بود سوخته بودند.
جهان به سادگی می گویند که او دیوانه بود. آنها او را ساکت کنند اگر او همچنان ادامه داشت
داستان زندگی او را....
با این وجود وظیفه خود را به اعتراف ، به رنج می برند شرم عمومی و عمومی کفاره بود.
خدا بود که بر مردان که به گناهان خود را به زمین و همچنین به بهشت به نام وجود دارد.
هیچ چیزی که او می تواند انجام دهید که او را تا او گناه خود را گفته بود پاک.
گناه او؟ او ، شانه خود.
مرگ ریحان Hallward بسیار کمی به نظر می رسید به او.
او از Hetty مرتون فکر می کرد. برای آن آینه ناعادلانه ، این آینه بود
روح او که او را به دنبال در.
بطالت؟ کنجکاوی؟
ریاکاری؟ چیزی بیشتر در او وجود داشته اند
اعراض از آن؟
چیزی بیش از این وجود داشت. حداقل او فکر کنم.
اما چه کسی می تواند بگوید؟... شماره
هیچ چیز وجود داشت بیشتر است.
از طریق غرور او را بخشوده بود. در ریاکاری او ماسک پوشیده شده بود
خوبی است. برای خاطر کنجکاوی او سعی کرده بود.
محرومیت از خود.
او تشخیص که در حال حاضر است. اما این قتل -- آن را به او سگ خود را
زندگی؟ او همیشه به گذشته خود را به ما تحمیل شود؟
او واقعا برای اعتراف؟
هرگز. فقط یک کمی از سمت چپ شواهد وجود دارد
در برابر او. تصویر خود را -- که شواهد بود.
او آن را از بین ببرد.
چرا او نگه داشته بود تا زمانی؟ پس از آن به او داده شده بود و لذت آن را تماشا
در حال تغییر و رو به رشد قدیمی است. این اواخر او هیچ لذتی از جمله احساس کرده بود.
او را در شب بیدار نگه داشته بود.
هنگامی که او دور شده بود ، او با وحشت مبادا چشم دیگر پر شده بود ، باید نگاه
بر آن است. این مالیخولیا در سراسر خود آورده بود
احساسات.
حافظه صرف آن لحظات بسیاری از شادی خدشه دار کرده بود.
مثل این وجدان به او شده بود. بله ، این وجدان شده بود.
او آن را از بین ببرد.
او نگاه به دور و چاقو که Hallward ریحان چاقو بود ، دیدم.
او آن را تمیز تا به حال چند بار تا هیچ لکه سمت چپ بر آن وجود دارد.
روشن بود ، و glistened.
همانطور که نقاش به قتل رسانده اند ، پس از آن که کار نقاش را بکشند ، و تمام چیزهایی که
بنا شده است. این گذشته ، کشتن و که بود
مرده است ، او آزاد خواهد بود.
این روح عمر این هیولا را بکشند ، و بدون هشدار شنیع خود ، او خواهد بود
در صلح است. او را مصادره چیز ، و چاقو
عکس با آن.
فریاد شنیده می شود ، و سقوط وجود دارد. فریاد وحشتناک در عذاب است که بود
بندگان وحشت زده از خواب و از اتاق آنها رخنه کرد.
دو آقایان ، که در زیر میدان عبور بودند ، متوقف و در نگاه
خانه بزرگ. آنها راه می رفت تا آنها به دیدار یک پلیس
و او را بازگرداند.
مرد زنگ زد زنگ چند بار ، اما هیچ پاسخ وجود دارد.
به جز نور در یکی از پنجره بالا ، خانه تمام تاریک بود.
پس از یک زمان ، او رفت و در ایوان مجاور ایستاد و تماشا.
»که خانه این است که ، پاسبان؟" از بزرگان پرسید : از دو آقایان.
"آقای دوریان گری ، آقا ، جواب داد : "پلیس.
آنها در یکدیگر نگاه آنها به عنوان راه می رفت دور ، و sneered.
یکی از آنها دایی سر هنری اشتون بود.
در داخل ، در بخشی از خانه بندگان ، دام های اهلی نیمه ملبس صحبت کردن در کم شد
زمزمه به یکدیگر. قدیمی خانم برگ گریه میکرد و wringing او را
دست.
فرانسیس بود به رنگ پریده به عنوان مرگ. بعد از حدود یک چهارم از یک ساعت ، او
درشکه چی و یکی از footmen و به طبقه بالا رخنه کرد.
آنها زدم ، اما هیچ پاسخ وجود دارد.
آنها نامیده می شود. همه چیز هنوز.
در نهایت ، پس از تلاش بیهوده برای وادار کردن درب ، آنها بر روی سقف و کاهش یافته است پایین
بر روی بالکن.
ویندوز به همراه داشت به راحتی -- پیچ و مهره خود را قدیمی بودند.
هنگامی که آنها وارد کردند ، دریافتند پرتره پر زرق و برق خود را حلق آویز بر دیوار
کارشناسی ارشد آنها به عنوان آخرین بازدید او را ، در همه جای تعجب از جوانان نفیس خود و
زیبایی است.
دراز کشیدن بر روی کف یک مرد مرده بود ، در لباس شب ، با چاقو در قلب او.
او پژمرده ، چروکیده ، و نفرت انگیز از هیدراتاسیون.
بود تا آنها حلقه که آنها به رسمیت شناخته شده بود که آن را بررسی کرده بود.
>