Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل دوم به فروش با عجله و توبه در اوقات فراغت
آن سوار را به Carmody در اکسپدیشن خرید بعد از ظهر بعد و در زمان
دیانا باری با او.
دایانا ، البته ، یک عضو متعهد جامعه بهبود ، و دو دختر
صحبت در مورد کوچک دیگر تمام راه را به Carmody و برگشت.
"اولین چیزی که ما باید انجام هنگامی که ما آغاز شده است که که این سالن
رنگ ، گفت : "دیانا ، به عنوان آنها گذشته Avonlea سالن ، یک ساختمان به جای نخ نما راند
در توخالی پوشیده شده از درخت ، با درختان صنوبر آن hooding در همه طرف.
"اتمام حجت ننگین به دنبال مکان و ما باید به آن شرکت حتی قبل از اینکه ما سعی می کنیم برای به دست آوردن
آقای لوی بولدر به جلو و خانه اش را.
پدر می گوید : ما هرگز در انجام آن موفق شوند.
لوی Boulter ، بیش از حد زمان آن را به صرف متوسط است. "
"شاید او اجازه دهید آن را به پسران در صورتی که وعده را به مسافت های تخته ها و تقسیم
آنها را برای او برای کیندلینگ چوب آن ، گفت : "امیدوارم.
"ما باید به بهترین ما انجام می شود و محتوا به در ابتدا به آرامی پیش بروید.
ما نمی توانیم انتظار برای بهبود همه چیز را همه در یک بار.
ما باید احساسات عمومی به آموزش برای اولین بار ، البته. "
دیانا بود دقیقا آنچه آموزش احساسات عمومی به معنای ؛ اما خوب صدا
و او احساس و نه افتخار است که او قرار بود متعلق به یک جامعه با چنین
هدف در نظر.
"من از چیزی فکر شب گذشته که ما می تواند انجام دهید ، آن.
شما می دانید که قطعه سه گوشه از زمین که در آن جاده ها از Carmody و
Newbridge و شنهای سفید ملاقات کرد؟
این همه با صنوبر جوان رشد کرده ، اما آن را خوب به همه آنها را
پاک ، و تنها ترک دو یا سه درخت غان که بر روی آن هستند؟ "
"پر زرق و برق ، موافقت کرد :" آن پر زرق و برق.
"و یک کرسی روستایی قرار داده شده تحت birches.
و هنگامی که بهار می آید می کنیم گل بستر ساخته شده در وسط آن و گیاه
geraniums. "
"بله. فقط خواهیم برخی از راه گرفتن خانم مشعر اسلون به تدبیر برای حفظ او
گاو را از جاده خارج ، و یا او شما geraniums ما تا غذا خوردن ، خندید : "دیانا.
"من شروع به ببینید چه چیزی شما را با آموزش احساسات عمومی ، آن.
Boulter خانه قدیمی وجود دارد در حال حاضر است. آیا شما همیشه چنین زادگاه زاغ ها و پرندگان مشابه را ببینید؟
و کها و نزدیک به جاده ها بیش از حد است.
خانه های قدیمی با ویندوز خود را رفته همیشه می سازد من از چیزی با آن مرده فکر می کنم
چشم برداشت. "" من فکر می کنم خانه خالی از سکنه و قدیمی ، به گونه ای است
چشم غمگین گفت : "آن dreamily.
«همیشه به من ، به نظر می رسد به فکر کردن در مورد گذشته خود و عزاداری قدیمی وقت خود را
به دنبال لذت پیروزی است.
Marilla می گوید که یک خانواده بزرگ در آن خانه های قدیمی مدتها پیش مطرح شده بود ، و بود که
محل واقعی ، زیبا با یک باغ دوست داشتنی و گل سرخ بالا رفتن بیش از آن.
پر بود از کودکان کم و خنده و ترانه ، و در حال حاضر خالی است ، و هیچ چیز
همیشه سرگردان را از طریق آن اما باد. چه تنها و پر غصه باید احساس!
شاید همه آنها پشت در شب های مهتابی می آیند... ارواح از کودکان کمی
از مدتها پیش و گل و آهنگ... و کمی در حالی که قدیمی
خانه می تواند به رویای آن را جوان و شاد است دوباره. "
دیانا سرش را تکان داد. من چیزهایی شبیه به آن در مورد تصور هرگز
مکان در حال حاضر ، آن.
آیا شما به یاد داشته باشید که چگونه مادر و Marilla متقابل شدند و هنگامی که ما تصور ارواح را به
چوب خالی از سکنه است؟
به این روز نمی تواند از طریق رفتن که بوش به راحتی پس از تاریک ، و اگر من آغاز شد
تصور چنین چیزهایی در مورد خانه های قدیمی Boulter من وحشت زده به آن عبور کند.
علاوه بر این ، کسانی که کودکان مرده نیست.
همه آنها بزرگ شده و خوبی انجام می دهند... و یکی از آنها قصاب است.
و گل و ترانه می تواند ارواح را نداشته باشند به هر حال. "
آن خفه آه کمی.
او عاشق دیانا صمیم قلب و آنها همیشه شده بود و رفقای خوب.
اما او مدتها پیش یاد گرفته بود که زمانی که او را به قلمرو فانتزی سرگردان او باید
برو به تنهایی.
راه به آن بود توسط یک مسیر مسحور که در آن ممکن است به دنبال حتی او عزیزترین
او.
رعد ، دوش آمد در حالی که دختر بودند در Carmody آن چندان دوام نیافت ،
با این حال ، و خانه درایو ، از طریق خطوط که در آن قطره باران برق زد در boughs
و دره کمی برگ که در آن سرخس خیس داد بوهای تند ، لذت بخش بود.
اما فقط به عنوان آنها را به آن خط Cuthbert تبدیل خواهد شد را دیدم چیزی که فاسد شده
زیبایی از چشم انداز برای او.
قبل از آنها در گسترده حق طولانی آقای هریسون ، خاکستری سبز زمینه از اواخر سال
جودوسر ، مرطوب و انبوه وجود دارد و مستقیما در وسط آن ، ایستاده ،
به طرف براق خود را در رشد سرسبز ، و
با پلک زدن آنها را به آرامی در طول tassels دخالت ، یک گاو جرسی شد!
آن کاهش یافته است ، کمر و با تنگ کردن و سفت از لب ها که boded خوب ایستاد
چپاولگر به چهار دست و پا.
یک کلمه به او گفت ، اما او nimbly پایین بیش از چرخهای صعود ، و whisked در سراسر
حصار قبل از دیانا فهمیدم چه به سرش.
"آن ، به پشت ،" shrieked دومی ، به محض او به عنوان صدای او را در بر داشت.
"شما لباس خود را در آن دانه مرطوب خراب... خراب کردن آن.
او من را نمی شنوند!
خب ، او خواهیم که گاو هرگز توسط خودش.
من باید بروید و کمک به او ، البته. "شارژ آن از طریق دانه مانند
چیزی که از جا در رفته.
دیانا hopped سریع پایین ، اسب را بستند و ایمن به یک نوشته ، تبدیل به دامن او
لباس نوعی پارچه پنبهای یا کتانی زیبا بر شانه اش نصب شده حصار ، و در تعقیب آغاز شده
دوست کوره در رفته اش.
او می تواند اجرا سریعتر از آن که با چسبیدن او مختل شده بود و خیس
دامن ، و به زودی او را گرفت.
پشت سر آنها ، آنها را ترک دنباله که قلب آقای هریسون شکستن او باید
آن را ببینید. "آن ، به خاطر رحمت است ، توقف ، panted :" فقرا
دیانا.
"من حق خارج نفس و شما را به پوست مرطوب هستند."
"من باید... دریافت... آن گاو... از... قبل از... آقای هریسون... می بیند
او ، "gasped آن.
"من مراقبت...... اگر من... غرق... اگر ما... می توانید... تنها... انجام این کار است."
اما گاو جرسی به نظر می رسد بدون هیچ دلیل خوبی برای او hustled
لذیذ زمین در حال دیدن سایت.
به محض این که دو دختر نفس نزدیک او را نسبت به او تبدیل شده و پیچ
صریحا برای گوشه مخالف از میدان است.
سر خود را خاموش ، فریاد زد : "آن.
"اجرای ، دیانا ، اجرا شود." دیانا به فرار نکردند.
آن تلاش ، و ستمکاران جرسی رفت در اطراف مزرعه به عنوان اگر او برخوردار شد.
خصوصی ، دیانا در فکر او.
بود به طور کامل ده دقیقه قبل از آنها او را به رهبری و به او از طریق گوشه ای راند
فاصله به خط Cuthbert.
وجود ندارد که انکار آن در هر چیز بود ، اما خلق و خوی فرشته در آن
لحظه ای دقیق.
نه او را تسکین آن در دست کم به ناگهان حشره دار متوقف تنها در خارج از
لین ، در جایی که سه شنبه شیرر آقای Carmody و پسرش ، هر دو آنها گسترده عینک
لبخند بزنید.
"من حدس می زنم شما بهتر است فروخته اند که گاو را به من وقتی که من می خواستم برای خرید او هفته گذشته ، آن ،"
chuckled آقای شیرر.
"من او را به شما فروش در حال حاضر ، اگر شما او را می خواهم ، گفت :" او را برافروخته و ژولیده
مالک. "شما ممکن است او این بسیار دقیقه ای داشته باشند."
"انجام شد.
من شما را بیست را برای او که من ارائه می گردد قبل از ، و جیم در اینجا می توانید حق خود رانندگی
به Carmody. او خواهیم به شهر با بقیه
حمل و نقل در این شب.
آقای رید از برایتون می خواهد گاو جرسی است. "پنج دقیقه بعد جیم شیرر و
جرسی گاو بودند راهپیمایی و در جاده و ضربه آن رانندگی در امتداد سبز بود
خط Gables با او بیست دلار.
"چه خواهد شد Marilla می گویند؟ پرسید :" دیانا. "آه ، او مراقبت خواهد کرد.
دالی گاو خود من بود و این احتمال وجود دارد او می خواهم بیش از بیست دلار را در آورد
حراج.
اما آه عزیزم ، اگر آقای هریسون می بیند که دانه او را بدانند او در آن قرار گرفته است دوباره ،
و بعد از من به او کلمه من افتخار است که من هرگز می خواهم اجازه دهید آن اتفاق می افتد!
خوب ، آن را درس دادن کلمه من از افتخار در مورد گاو را به من آموخته است.
گاو است که می تواند انتخاب بیش از و یا از طریق شیر قلم حصار ما شکستن نمی تواند مورد اعتماد
در هر نقطه.
Marilla پایین خانم در Lynde رفته بود ، و هنگامی که او بازگشت می دانست همه چیز در مورد دالی.
فروش و انتقال ، برای خانم Lynde بسیاری از معامله از پنجره او را دیده بود و
حدس زده بقیه.
"گمان می کنم آن را نیز به همین خوبی او رفته ، اگرچه شما کارها را انجام دهیم بسیار ناراحت کننده
بادست پاچگی مد ، آن. من نمی بینیم که چگونه او از قلم ،
هر چند.
او باید برخی از تخته شکسته. "
"من به دنبال فکر می کنم ، گفت :" آن ، "اما من بروید و ببینید در حال حاضر است.
مارتین آمده است هرگز به عقب رتبهدهی نشده است.
شاید برخی از خاله او فوت کرده اند. من فکر می کنم آن چیزی است مثل آقای پیتر
اسلون و octogenarians.
شب دیگر خانم اسلون به خواندن روزنامه و او به آقای اسلون گفت ، "من
اینجا را ببینید که یکی دیگر از هشتاد ساله به تازگی فوت شده است.
هشتاد ساله است ، پیتر؟
آقای اسلون گفت که او نمی دانست ، اما آنها باید بسیار رنجور موجودات ، برای شما
هرگز شنیده بگوید از آنها ، اما آنها در حال مرگ است.
این راه را با خاله مارتین است. "
"مارتین درست مثل تمام بقیه از آن فرانسه ،" Marilla در انزجار گفت.
«شما نمی توانید بستگی دارد آنها را برای یک روز است."
Marilla به دنبال بیش از خرید Carmody آن بود که او شنیده جیغ جیغ کشیدن در
محوطهء اطراف انبار. یک دقیقه بعد آن نقش برآب به
آشپزخانه ، wringing دست او را.
"آن شرلی ، توجه به آنچه در حال حاضر؟" "اوه ، Marilla ، هر آنچه که باید انجام دهم؟
این وحشتناک است. و این همه تقصیر من است.
اوه ، من که تا کنون به توقف و منعکس کننده کمی قبل از انجام چیزهای بی پروا یاد بگیرند؟
خانم Lynde همیشه از من گفت من چیزی وحشتناک بعضی از روز انجام دهید ، و در حال حاضر من
انجام آن! "
"آن ، شما طاقت فرسا ترین دختر! آنچه در آن است که شما انجام داده ام؟ "
آقای هریسون جرسی گاو... او از آقای بل خریداری... به آقای شیرر فروخته!
دالی است که در قلم دوشش این بسیار دقیقه. "
"آن شرلی ، شما خواب؟" "من تنها آرزوی من است.
هیچ رویایی در مورد آن وجود دارد ، هر چند آن را بسیار شبیه به یک کابوس است.
گاو ، آقای هریسون در شارلوت تاون در این زمان.
اوه ، Marilla ، من فکر کردم من به پایان رسید از وارد شدن به خراش ، و در اینجا من در بسیار
بدترین من تا به حال در زندگی من بود. چه می توانم انجام دهم؟ "
"آیا؟
هیچ ربطی به فرزند ، به جز رفتن و ببینید که آقای هریسون در مورد آن وجود دارد.
ما می توانیم او را نیوجرسی ما را در عوض اگر او نمیخواهد پول را.
او به همان اندازه خود را به عنوان خوب است. "
"من مطمئن هستم که او خواهید بود awfully متقابل و ناخوشایندی در مورد آن ، هر چند ،" moaned
آن. "من با جرات گفتن او خواهد شد.
او به نظر می رسد به مرتب کردن بر اساس تحریک پذیر یک مرد است.
من بروید و به او توضیح دهند اگر شما می خواهم. "" نه ، در واقع ، من که به این معنی نیست ، "
بانگ زد آن. "این همه تقصیر من است و من قطعا نه
رفتن به مجازات من اجازه را به شما است.
من به خودم و به من در یک بار. هر چه زودتر آن را بیش از بهتر ، برای آن
خواهد شد وحشتناکی تحقیر آمیز است. "
پور آن کلاه خود را و او را بیست دلار بود و عبور از زمانی که وی به
اتفاق افتاده است به از طریق درب شربت خانه باز نگاه.
روی میز reposed کیک مهره که به او میگفتند که صبح پخته بود... به خصوص
سرد معجون خوش طعم با شکر و تخم مرغ صورتی آراسته و با گردو.
آن آن را برای عصر جمعه در نظر گرفته شده بود ، هنگامی که جوانان Avonlea بودند ، برای دیدار با
Gables سبز برای سازماندهی جامعه بهبود.
اما آنچه آنها در مقایسه با آقای هریسون عادلانه جرم؟
آن فکر که کیک باید برای نرم کردن قلب هر انسان ، به خصوص کسی که تا به حال به
انجام پخت و پز خود را ، و او بی درنگ آن را به یک جعبه روییدند.
او را از آن را به آقای هریسون عنوان یک پیشنهاد صلح کنند.
"به این معنا که اگر او به من می دهد فرصتی برای گفتن هر چیزی در همه ،" او فکر ruefully ، به عنوان
او صعود حصار خط آغاز شده و در برش های کوتاه در سراسر مزارع ، طلایی در
نور شب رویایی اوت.
"من می دانم که در حال حاضر فقط مردم احساس می کنند که منجر به اعدام است."