Tip:
Highlight text to annotate it
X
- فصل 13
پس از این کلمات ، و بدون تغییر نگرش ، او ، پس به صحبت می کنند ، را مشاهده کنید
خود را به حالت سکوت منفعلانه.
من او را شرکت نگه داشته و به طور ناگهانی ، اما نه به طور ناگهانی ، تا اگر از موعد مقرر به
او تلفظ وارد برای صدای متوسط و نیرومند و درشت هیکل خود را به بیرون آمدن از عدم تحرک خود را ،
"دوشنبه Dieu! که چگونه گذشت زمان! "
هیچ کس نمی تواند بهانه ای پا افتاده تر از این اظهار شده اند ، اما گفته آن
برای من با لحظه ای از چشم انداز مصادف شده است.
فوق العاده ای که چگونه ما را از طریق زندگی با چشمان بسته نیمی ، با گوش های کسل کننده ، با
افکار خفته.
شاید آن نیز به همین خوبی و ممکن است آن است که این کندی بسیار است که باعث
زندگی به اکثریت بی حساب بنابراین قابل تحمل است و بنابراین استقبال.
با این وجود ، می توان وجود دارد ، اما تعداد کمی از ما بود که یکی از این نادر شناخته می شود هرگز
لحظه بیداری که ما می بینیم ، شنیدن ، درک تا کنون بسیار -- همه چیز -- در
فلش -- قبل از سقوط دوباره به خواب آلودگی مطلوب ما است.
چشمانش را بلند من زمانی که او صحبت می کرد ، و من او را دیدم هر چند که من تا به حال او را ندیده است.
من تو را دیدم چانه خود را بر روی سینه خود را غرق ، دست و پا چلفتی چین از کت خود او clasped
دست ، حرکت خود را مطرح و جالب از او شده به سادگی سمت چپ مطرح
وجود دارد.
زمان در واقع تصویب کرده بود که به او پیشی گیرد و به حال و جلوتر رفته است.
که به او ناامید کننده ای در پشت با هدیه چند فقیر را ترک کرده بودند : موی خاکستری آهن ،
خستگی سنگین از چهره دباغی ، دو زخم ، یک جفت لکه دار شانه تسمه ؛
یکی از آن مردان ثابت ، قابل اعتماد هستند که
مواد خام از شهرت بزرگ ، یکی از کسانی که زندگی غیر قابل شمارش هستند که به خاک سپرده شد
بدون درامز و ترومپت در زیر پایه های موفقیت های به یاد ماندنی.
"من در حال حاضر ستوان سوم Victorieuse" (او گل سرسبد از بود
اقیانوس آرام اسکادران فرانسه در آن زمان) ، او گفت : جدا شدن شانه خود را از دیوار
چند اینچ خود را معرفی کند.
من کمی در سمت جدول متمایل ، و به او گفت من فرماندهی یک کشتی تجاری
در حال حاضر در خلیج Rushcutters لنگر انداخت. او اظهار داشت "به حال او را ، -- بسیار کمی
هنر و صنعت.
او در مورد آن بسیار مدنی در راه بی عاطفه او بود.
من حتی علاقه داشتن به او طول سر چرخش خود را در تعریف پیش رفت که او تکرار ،
بطور مریی تنفس در حالی که ، "آه ، بله.
یک هواپیما و کوچک سیاه و سفید نقاشی -- خیلی زیبا -- خیلی زیبا (tres عشوه گر) ".
او پس از یک زمان به هم پیچیده است بدن خود را به آرامی به صورت درب شیشه ای در سمت راست ما است.
"شهر کسل کننده (triste ville) ،" او مشاهده شده ، خیره به خیابان.
یک روز درخشان بود. شکن جنوب مواج بود ، و ما می توانیم را ببینید رهگذران
توسط ، مردان و زنان ، buffeted شده توسط باد در پیاده رو ، روشن از فروغ افتاب جبهه
خانه ها در سراسر جاده تاری whirls بلند گرد و غبار.
"من در ساحل فرود ،" او گفت ، "دراز کردن پا در من کمی است ، اما..."
او را به اتمام برساند ، و به عمق از سکون خود را غرق.
آمدن ponderously ، "آنچه که وجود دارد در پایین بود" دعا کنید -- به من بگویید ، "او شروع به
این امر -- دقیقا به (AU juste)؟
کنجکاو است. آن مرد ، مرده به عنوان مثال -- و غیره ".
"مردان زندگی می کنند نیز وجود دارد ،" من گفتم : "خیلی بیشتر کنجکاو است."
"بدون شک ، بدون شک ،" او موافقت کرد نیمی از صدای رسا ، و سپس ، تا اگر بعد از بالغ
در نظر گرفتن ، زمزمه ، "بدیهی است."
من هیچ مشکل در برقراری ارتباط به او آنچه من بیشتر علاقه مند در این حال
امر.
به نظر می رسید به عنوان اینکه او حق بدانند : تا به حال سی ساعت در هیئت مدیره او صرف
Palna -- به حال او را به جانشینی گرفته نشده ، پس به صحبت می کنند ، به حال او را انجام نداده احتمالی وی "؟
او به من گوش ، به دنبال بیشتر کشیش مانند تر از همیشه ، و با چه -- احتمالا در
حساب از چشم سربزیری او -- ظاهر غلظت مؤمن است.
یک یا دو بار او بالا ابروهای خود را (اما بدون بالا بردن پلک او) ، به عنوان یک
می گویند : "شیطان!"
هنگامی که او به آرامی گفت : "آه ، والا مقام!" زیر لب او ، و وقتی که من تا به حال به پایان رسید او
لب خود را در راه عمدی در یک منطقه روستایی به خدمت پرداخت و ساطع نوع سوت پر غصه.
در هر کس دیگری که ممکن است شواهدی از خستگی ، نشانه ای از
بی تفاوتی ، اما او ، در راه غیبی خود موفق به عدم تحرک او ظاهر می شود
عمیقا پاسخگو ، و به عنوان پر از افکار ارزشمند به عنوان یک تخم مرغ از گوشت است.
آنچه او گفت که در گذشته چیزی بیش از یک "بسیار جالب بود ، تلفظ :" مودبانه ،
و خیلی بالاتر از نجوا.
قبل از من بر ناامیدی او افزود ، اما به عنوان اگر با صحبت کردن با خود ،
"که در آن است. که در آن است. "
چانه اش به نظر می رسید به غرق پایین تر بر روی سینه خود ، بدن خود را به وزن سنگین خود را در
صندلی.
من از او بخواهید آنچه منظور او ، زمانی که یک نوع از لرزش مقدماتی گذشت بیش از
شخص او ، کل به عنوان یک موج دار شدن ضعف ممکن است بر آب راکد و حتی قبل از اینکه دیده می شود
باد احساس می شود.
"و غیره که مرد جوان ضعیف را به همراه دیگر زد ،" او با گور گفت :
آرامش.
"من نمی دانم آنچه من لبخند : آن است که تنها لبخند واقعی معدن من می توانم به یاد داشته باشید
در ارتباط با امر جیم.
اما به نوعی این بیانیه ساده از این موضوع خنده دار در فرانسه...." S'est صدا
enfui avec لس autres ، "ستوان گفته بود.
و ناگهان شروع به تحسین تبعیض از مرد است.
او نقطه در یک بار ساخته شده بود : او را نگه دارید از تنها چیزی که من مراقبت در مورد.
احساس کردم هر چند من به عنوان افکار حرفه ای در مورد.
آرامش تزلزل ناپذیر و بالغ او این است که از یک متخصص در اختیار داشتن
حقایق ، و به چه کسی perplexities یکی از صرف child's بازی.
"آه!
جوانان ، جوانان ، "او گفت : indulgently. "و بعد از همه ، یکی از آن مرگ نیست."
"مرگ از چه؟" پرسیدم سریع.
"ترس است."
او روشن معنای خود و sipped نوشیدنی خود را.
"من متوجه شد که سه انگشت دست زخمی او سفت و نمی توانست
حرکت به طور مستقل از یکدیگر ، به طوری که او در زمان تا بازیگر شیرین کار خود را با بی لطف
کلاچ.
او گفت : "یکی همیشه ترس. یکی ممکن است صحبت می کنید ، اما... "
او شیشه را ناشیانه...." این ترس ، ترس -- از نگاه شما -- آن است که همیشه
."... او وجود دارد پستان خود را در نزدیکی یک دکمه برنج لمس ، در نقطه ای بسیار که در آن جیم
با چیز پهن و سنگین زدن به خود داده بود که
اعتراض که هیچ چیز موضوع را با قلب او وجود دارد.
گمان می کنم من ساخته شده برخی از نشانه ای از مخالفت ، زیرا او اصرار داشت : "بله! بله!
یکی از مذاکرات ، مذاکرات در این است که همه چیز بسیار خوب ، اما در پایان از یک حساب
هیچ باهوشتر از انسان بعد -- و نه بیشتر شجاع است.
شجاع!
این است که همیشه دیده می شود.
نورد قوز من (roule MA bosse) ، "او گفت ، با استفاده از عبارت عامیانه با
جدیت تزلزل ناپذیر ، "در تمام نقاط جهان شناخته شده مردان شجاع -- معروف
آنهایی که!
Allez!"... او نوشید سردستی...." شجاع -- شما تصور -- خدمات -- یکی کردم تا به
به -- تجارت مطالبات آن (توسعه کسب veut CA).
آیا نیست؟ "او به من متوسل منطقی.
"EH bien!
هر یک از آنها -- من می گویم هر یک از آنها ، اگر او مرد صادق -- bien entendu --
اعتراف است که یک نقطه وجود دارد -- یک نقطه وجود دارد -- برای بهترین ما -- وجود دارد
در جایی یک نقطه هنگامی که شما اجازه دهید همه چیز (vous lachez مشتری جلب کردن).
و شما باید با آن حقیقت را زندگی می کنند -- آیا به نظر شما؟
با توجه به ترکیبی از شرایط خاص ، ترس حتما می آیند.
فانک منفور (TRAC epouvantable سازمان ملل متحد).
و حتی برای کسانی که این حقیقت را باور نمی ترس وجود دارد همان -- ترس
از خود. مسلما تا.
به من اعتماد کن.
بله. بله.... در سن و سال من می داند آنچه که فرد
صحبت کردن در مورد -- میزبانی diable!"...
او خود را از این همه تحویل داده شده بود به عنوان immovably به عنوان اینکه او شده بود.
منادی از عقل انتزاعی است ، اما در این مرحله او به اوج اثر
جدا شده توسط شروع به چرخش شست خود را به آرامی.
! بدیهی -- parbleu "او ادامه داد :" ، را تشکیل می دهند و ذهن شما را تا آنجا که می
مانند ، حتی یک سردرد ساده یا مناسب از سوء هاضمه (سازمان ملل متحد اختلال D' estomac)
به اندازه کافی به... مرا ، به عنوان مثال -- اثبات من را ساخته اند.
EH bien! من ، که صحبت کردن با شما ، یک بار... "
'او خشک شیشه ای خود و بازگشت به twirling او.
: "نه ، نه ، یکی از آن مرگ نیست ، تلفظ در نهایت ، و زمانی که من او
معنی نیست که با ادامه حکایت شخصی ، من بسیار ناامید شد ؛
بنابراین آن را به عنوان مرتب کردن بر اساس داستان نیست ،
شما می دانید ، به خوبی می تواند او را فشار دهید برای.
نشستم ساکت و آروم ، و او نیز ، تا اگر چیزی می تواند او را بهتر لطفا.
حتی شست خود را هنوز هم در حال حاضر است.
ناگهان لب های او شروع به حرکت می کند. "این چنین است ،" او از سر گرفت placidly.
«مرد متولد بزدل (L' homme EST NE poltron).
parbleu -- این یک مشکل این است!
این امر می تواند بیش از حد آسان گیره اهنگری دیگر. اما عادت -- عادت -- ضرورت -- می بینید؟ --
چشم دیگران -- voila. یکی می گذارد تا با آن است.
و سپس به عنوان مثال از دیگران که از خودتان بهتر است ، و در عین حال خوب
لقاء...." صدای او متوقف شد.
"آن مرد جوان -- که شما مشاهده -- به حال هیچ یک از این مشوق -- حداقل در
لحظه ای اظهار داشت ، "من است. او مطرح ابروهای خود بخشش : "من
نمی گویم ، نمی گویم.
مرد جوان در سوال ممکن است داشته بهترین امیال -- بهترین
امیال ، "او تکرار ، خس خس کمی.
"من خوشحالم که شما با گرفتن یک دیدگاه ملایم ،" به من گفت.
احساس خود را در ماده -- اه -- امیدوار ، و... "
این سو و ان سو حرکت کردن از پاهای خود را زیر میز به من قطع کرد.
او کشید تا پلک های سنگین خود را.
درو ، من می گویم -- هیچ عبارت دیگری که می تواند به شور و مشورت مداوم از آن ها در توصیف
عمل -- و در آخرین به طور کامل به من فاش شد.
من با دو circlets رنگ خاکستری باریک ، مانند دو حلقه فلزی بسیار کوچک دور مواجه
سیاهی عمیق از دانش آموزان است.
نگاه تیز و آینده از آن بدن عظیم ، به مفهوم بهره وری شدید ،
مانند لبه یک تیغ صورت تراشی در یک نبرد ، تبر. "عفو" ، او گفت : punctiliously.
دست راست او بالا رفت ، و او تحت تأثیر به جلو است.
"به من اجازه... من ادعا که یکی ممکن است در شناخت خیلی خوب است که شجاعت یکی
از خود (NE vient پاس مشتری جلب کردن تکی) نمی آیند.
چندان زیادی که در مورد ناراحت وجود دارد.
یک حقیقت باید به زندگی را غیر ممکن.... اما افتخار -- افتخار ،
آقا... افتخار... که واقعی است -- که!
و چه زندگی ممکن است به ارزش زمانی که "... او روی پای خود با بی پروایی سنگین ،
به عنوان یک گاو نر مبهوت ممکن است تقلا تا از چمن... "زمانی که افتخار رفته است -- آه حدود
PAR exemple -- من نمی توانم هیچ نظر را ارائه می دهند.
من می توانم هیچ نظر را ارائه می دهند -- چرا که -- آقا -- من می دانم که هیچ چیز از آن ".
"من بیش از حد افزایش یافته بود ، و تلاش برای پرتاب ادب بی نهایت را به نگرش ما ، ما
مواجه یکدیگر mutely ، مانند دو سگ چین در گچ بری دور بخاری.
قطع همکار! او را به حباب آغشته بود.
زنگار از بیهودگی نهفته است که در انتظار برای سخنرانی مردان بر ما کاهش یافته بود
گفتگو ، و آن چیزی که برای تلفن های موبایل خالی.
"بسیار خوب ،" من ، با لبخند پاچه گفت : "اما می تواند از آن خود را کاهش دهد به
در حال یافت نمی شود؟ "او به عنوان اگر به آسانی به تلافی ساخته شده ، اما زمانی که
او سخن گفت او ذهن او تغییر کرده بود.
"این ، آقا ، خیلی خوب برای من -- بسیار بالاتر از من -- من در مورد آن فکر نمی کنم."
او به شدت بیش از کلاه او ، که او قبل از او را به اوج برگزار شد تعظیمی ، بین
انگشت شست و سبابه دست زخمی اش.
منم یه تعظیمی کردم بیش از حد.
ما متمایل با هم : ما پا ما را در هر یک از دیگری با مراسم بسیار خراشیده شده ، در حالی که یک
نمونه کثیف خدمتکار نگاه انتقادی ، به عنوان اینکه او برای پرداخت شده بود
عملکرد.
"Serviteur ، گفت :" فرانسوی است. یکی دیگر از خراش.
"موسیو"..." موسیو."... درب شیشه ای چرخش پشت زبر و خشن خود را است.
من تو را دیدم شکن جنوب از او و رانندگی او را باد با دست خود را به
سر و شانه خود را آماده و دم از کت خود را به سختی در برابر او دمیده
پاها.
"من نشستم دوباره تنهایی و دلسرد -- دلسرد در مورد پرونده جیم.
اگر شما جای تعجب است که پس از بیش از سه سال آن را واقعیت خود را حفظ کرده بود ،
باید بدانند که من او را دیده بود و تنها به تازگی.
من مستقیما از Samarang آمده بودند ، جایی که من باری برای سیدنی لود کرده بود : کاملا
غیر کمی از کسب و کار -- چه چارلی در اینجا یکی از منطقی من تماس بگیرید
معاملات ، -- و در Samarang من چیزی از جیم دیده بود.
او سپس مشغول به کار بود Jongh د ، در توصیه من این است.
آب کارمند.
"من نماینده شناور" را به عنوان د Jongh او نامیده می شود.
شما می توانید حالت از زندگی بیشتر از تسلی بی ثمر قابل تصور نیست ، کمتر می توانند
که با یک جرقه از زرق و برق سرمایه گذاری -- مگر اینکه آن را کسب و کار بیمه
رای جمعکن.
کوچولو باب استانتون -- چارلی در اینجا او را به خوبی می دانستند -- از طریق آن تجربه رفته بود.
همان که پس از آن تلاش برای نجات یک lady's خدمتکار در Sephora غرق کردم
فاجعه است.
مورد برخورد در یک صبح مه آلود در سواحل اسپانیا -- شما ممکن است به یاد داشته باشید.
همه مسافران بسته بندی شده tidily به قایق راندند و روشنی از
کشتی ، زمانی که باب sheered در کنار دوباره و بر روی عرشه درهم برای واکشی آن دختر.
چگونه او چپ شده بود پشت سر من نمی باعث می شود که از به هر حال ، او به طور کامل رفته بود دیوانه ،
T - wouldn "را ترک کشتی -- برگزار شد تا راه آهن مانند مرگ شوم.
بازی کشتی می تواند به سادگی از قایق دیده می شود ، اما فقرا باب شد
کوتاه ترین همسر رئیس در سرویس های تجاری ، و زن ایستاد پنج پا ده
در کفش های او و به عنوان قوی به عنوان یک اسب بود ، من گفته شده است.
بنابراین در ادامه ، جلو و شیطان ، جلو بیکر ، رنجور دختر جیغ تمام وقت و
باب اجازه فریاد زدن در حال حاضر و پس از آن برای هشدار دادن به قایق خود را به خوبی روشن از کشتی است.
یکی از دست ها به من گفت ، مخفی کردن یک لبخند در خاطره ، آن را برای همه بود
جهان ، سر ، مانند یک جوان شیطان مبارزه با مادرش است. "
همان قدیمی اختتامیه جشنواره صنعت چاپ گفت که "در آخرین ما می تواند دید که آقای استانتون داده بود
هولنج در گهل و فقط با نگاه به او ، مراقب مانند ایستاده بود.
ما فکر کردیم که پس از آن او حساب must've شده است که ، شاید ، عجله آب
که او را دور از راه آهن توسط توسط پاره و او را نشان می دهد تا او را نجات بدهد.
ما daren't در کنار زندگی ما می آیند و پس از کمی کشتی های قدیمی رفت همه بر روی یک
ناگهانی با تلو تلو خوردن به سمت راست کشتی -- با صدای تلپ. ربودن چیزی افتضاح بود.
ما هر چیزی را زنده یا مرده می آیند تا شاهد هرگز. "
طلسم پور باب ساحل عمر یکی از عوارض عشق وعاشقی ، من شده بود
اعتقاد دارند.
او از روی علاقه امیدوار است او با دریا برای همیشه انجام داده بود ، و مطمئن ساخته شده او تا به حال نگه دارید از
همه سعادت بر روی زمین آمد ، اما آن را به canvassing در پایان.
بعضی از پسر عموی خود را در لیورپول قرار داده تا به آن است.
او استفاده می شود به ما تجربیات خود را در آن خط بگویید.
او ما را خنده تا ما گریه ، و ، در مجموع در اثر ناراضی نیست ،
کوچکتر از معمول و ریشو به کمر مانند GNOME ، او در میان ما نوک پا راه رفتن و می گویند ،
"این همه به خوبی برای شما را به گدا
خنده ، اما روح جاودانه من را پس از یک به اندازه یک نخود خشک چروک خورده بود
هفته بعد از آن کار است. "
من نمی دانم که چگونه روح جیم خود را به شرایط جدید زندگی خود را جایگزین --
بیش از حد شلوغ در گرفتن او را به چیزی برای انجام دهید که بدن و روح را حفظ نگه داشته بود
-- اما من بسیار خاص خود را
علاقه داشتن به پرماجرا بود رنج می برد همه چنگال گرسنگی.
این قطعا چیزی برای تغذیه بر در این تماس جدید.
این ناراحت کننده بود تا به او در آن را ببینید ، هر چند او آن را با آرامش سمج برای پنجه
که من باید او را اعتبار کامل به من بدهید.
چشم من در ژنده خود را نگه داشته plodding با نوعی مفهوم است که آن را مجازات شد
heroics از فانتزی خود را -- کفاره دادن برای ولع مصرف خود را پس از زرق و برق بیشتری را نسبت به او
می تواند حمل.
او هم دوست داشتنی بود racehorse باشکوه خود را تصور کنید ، و در حال حاضر او
بدون افتخار مثل خر میوه فروش دوره گرد به کار پر زحمت را محکوم کرد.
او این کار را کرد خیلی خوب است.
او خود را بسته در ، سر خود را پایین قرار داده ، گفت : هرگز به یک کلمه.
بسیار خوب ، بسیار خوب در واقع -- به جز برخی از شیوع بیماری های فوق العاده و خشونت ، در
موارد اسفناک که مورد Patna خوابانده نشدنی تا بریدن.
متاسفانه این رسوایی دریاها شرقی می میرند.
و این دلیل به همین دلیل من هرگز نمی تواند احساس من تا به حال با جیم برای خوبی انجام شده است.
"من شنبه فکر او پس از ستوان فرانسوی ، را ترک کرده بودند نیست ، با این حال ، در
ارتباط با د Jongh backshop سرد و غم انگیز ، جایی که ما عجله متزلزل بود
دست بسیار طولانی پیش نیست ، بلکه به عنوان من تا به حال دیده می شود
او سال قبل در آخرین flickers از شمع ، به تنهایی با من در طولانی
گالری کاخ مالابار ، با سرما و تاریکی شب را در خود
بازگشت.
شمشیر محترم از قانون کشور خود را بر سر او معلق شد.
به فردا -- و یا آن را به روز؟
(نیمه شب طولانی تضعیف کرده بود قبل از ما جدا) -- پلیس سنگ مرمر رو
بازپرس پرونده پس از توزیع جریمه و زندان در حمله و
مورد باتری را تا سلاح افتضاح و شکست دادن گردن متمایل او.
ارتباط و اشتراک ما در شب غیر مانند مراسم احیاء با گذشته با یک مرد محکوم شد.
او گناه بیش از حد.
او مجرم شناخته شد -- من به خودم گفته بود بارها و بارها ، مجرم تشخیص داده و انجام می شود برای ؛
با این وجود ، من آرزو به او صرفا جزئیات اعدام رسمی یدکی.
من وانمود نمی توضیح دلایل میل من -- من فکر نمی کنم من می توانم ، اما خواهد شد
شما نوعی مفهوم در این زمان ، پس من باید بسیار مبهم است
روایت من ، یا شما بیش از حد خواب آلودگی بر اساس مفهوم کلمات من دست گرفتن.
من اخلاق من دفاع نمی کند.
هیچ اخلاق در ضربه وجود دارد که ناشی از قبل از او من به ذخیره کردن برنامه Brierly
فرار -- ممکن است به آن تلفن -- با تمام سادگی بدوی اش.
روپیه وجود دارد -- کاملا آماده در جیب داشتم و بسیار در خدمت او.
آه! وام ، وام البته -- و در صورت معرفی به یک مرد (در رانگون)
می تواند برخی از کار را در راه او قرار داده... چرا! بزرگترین لذت است.
من قلم ، جوهر و کاغذ را در اتاقم در طبقه اول بود و حتی در حالی که من صحبت
بی تاب برای شروع نامه -- روز ، ماه ، سال ، 2،30 AM... به خاطر
دوستی قدیمی ما ، من از شما برای قرار دادن برخی از
کار در راه آقای جیمز ، و چندان در آنها ، و ج و ج... من حتی آماده بود برای نوشتن
در این سویه در مورد او.
اگر او تا به حال همدردی من داوطلب خدمت سربازی نمی بهتر است او برای خودش انجام داده بود -- او رفته بود.
بسیار چشمه و منشاء او از آن احساسات ، حساسیت مخفی از من رسیده بود
خودپرستی.
من کتمان چیزی از شما ، چون من به انجام این کار اقدام من به نظر می رسد بیشتر
ناخوانا از اقدام هر انسان حق دارد که می شود ، و -- در مقام دوم --
به فردا شما صداقت من را همراه با درس از گذشته فراموش کرده ام.
در این معامله ، به صحبت می کنند به شدت و دقیقا ، من انسان بی گناه بود ؛
اما مقاصد لطیف بی اخلاقی من با سادگی اخلاقی شکست خوردند
جنایی.
بدون شک او خودخواه بیش از حد ، اما خودخواهی او را به حال منشاء بالاتر ، بیشتر
هدف بلند پروازانه.
من کشف کردم که می گویند چه من می خواهم ، او مشتاق بود که از طریق مراسم
اعدام ، و من می گویند نه ، برای من احساس که در استدلال جوانان خود را به این بود که
علیه من به شدت به اعتقاد او جایی که من در حال حاضر متوقف شده بود به شک.
چیزی خوب در wildness unexpressed ، امید خود را به سختی فرموله شده وجود دارد.
"روشن کردن!
نمی توان از آن فکر می کنم ، "او ، با یک تکان سر گفت.
"من شما را ارائه می دهند که من نه تقاضا و نه انتظار هر نوع قدردانی ،"
من گفتم : "شما باید پول راحت بازپرداخت ، و..."
"Awfully خوب از شما ،" او بدون دنبال کردن muttered.
من او را تماشا محدود : آینده باید به او به طرز وحشیانه ای نامطمئن ظاهر شد ؛
اما او لکنت زبان پیدا نیست ، هر چند در واقع هیچ چیز با او اشتباه بوده است وجود داشته
قلب است.
من عصبانی احساس -- و نه برای اولین بار آن شب.
کسب و کار کل رنجور ، "به من گفت ،" به اندازه کافی تلخ است ، من باید فکر می کنم ، برای یک مرد
نوع خود را... "
"این است ، از آن است ،" او زمزمه دو بار با چشم های خود را ثابت بر روی زمین است.
بود heartrending.
او بالاتر از نور towered است ، و من می توانم را بر روی گونه او را ببینید ، رنگ مواد لازم برای پوشش
گرم در زیر پوست صاف از چهره اش. باور کنید یا نه ، من می گویند آن بود
outrageously heartrending.
این من را برانگیخت به بیرحمی. "بله ، من گفتم" و اجازه می دهد من به اعتراف
که من کاملا قادر به تصور مزیت شما می توانید از این لیسیدن انتظار
از باقی مانده. "
"مزیت" او از سکون خود را زمزمه.
من گفتم : "من نقش برآب اگر من ، خشمگین.
"من کوشش کرده ام که به شما بگویم همه این است که در آن وجود دارد ،" او در ادامه به آرامی ، تا اگر مراقبه
چیزی دندان شکن. "اما بعد از همه ، این مشکل من است."
من دهان باز من به جواب متقابل دادن ، و کشف به طور ناگهانی که من می خواهم همه اعتماد به نفس در را از دست داد
خودم و مثل آن بود که او هم به من داده بود ، برای او مانند یک مرد فکر mumbled
نیمی با صدای بلند.
رفت... رفت و به بیمارستان.... یکی از آنها را نمی خواهد آن را.... آنها صورت می!..."
او را به اندازه دست خود را کمی به این مفهوم را میرسانند عار.
"اما من برای به دست آوردن بیش از این چیز ، و من باید هر یک از آن و یا شانه خالی کردن... من نمی خواهد شانه خالی کردن از
هر کدام از آن است. "او سکوت کرده بود.
او gazed به عنوان اینکه او خالی از سکنه شده بود.
صورت ناخودآگاه او منعکس عبارات عبور از تمسخر و تحقیر ، از ناامیدی ،
قطعنامه -- منعکس آنها را به نوبه خود ، به عنوان یک آینه جادویی هواپیمای بی موتوری پرواز را منعکس
عبور اشکال عجیب و غریب.
او زندگی احاطه شده توسط ارواح فریبکارانه ، فام های تیره رنگ است.
"آه! چرند ، هموطنان عزیز من ، "من آغاز شد. او تا به حال یک جنبش بی صبری.
"شما به نظر نمی رسد به درک ،" او گفت : برنده و سپس نگاه من را بدون
چشمک : "من ممکن است شروع به پریدن کرد ، اما من دور اجرا کنید."
"من به معنای هیچ جرم ،" من گفت و افزود ابلهانه ، "مردان بهتر از شما پیدا کرده اند
آن را به مصلحت اجرا شود ، در زمان است. "او رنگی بیش از همه ، در حالی که در سردرگمی من
من خودم با زبان خودم نیمه خفه.
"شاید تا" او گفت : در گذشته ، گفت : "من به اندازه کافی خوب نیست ، من می توانم آن را ندارند.
من ملزم به مبارزه با این چیزی که پایین -- است. من آن را مبارزه در حال حاضر "
من از صندلی من و بیش از همه احساس سفتی.
سکوت شرم آور بود ، و برای پایان دادن به آن تصور هیچ چیز بهتر است اما
سخن گفتن ، "من تا به حال هیچ تصوری از آن پس بود دیر ،" در تن روح...." من به جرات گفت که شما تا به حال
به اندازه کافی از این ، "او گفت : brusquely :" و
راستش را بخواهید "-- او شروع به نگاه دور برای کلاه خود -- لذا با I."
'خوب! او این پیشنهاد منحصر به فرد را رد کرده بود.
او کنار کمک به من دست زده ، او هم اکنون برای رفتن آماده بود ، و فراتر از نرده
شب به نظر می رسید برای او صبر کنید بسیار هنوز هم ، هر چند او به عنوان علامت گذاری شده بود
برای طعمه خود است.
من صدای او را شنیده. "آه! در اینجا آن است. "
او کلاه خود را پیدا کرده بود. برای چند ثانیه ، ما را در باد آویزان.
"چه خواهد شد شما بعد از انجام -- بعد از..."
پرسیدم بسیار کم است. "برو به سگ به عنوان احتمال زیاد نه ،" او
پاسخ در سخن زیر لب بد خلق. من عقل من در اندازه گیری بهبود بود ، و
قضاوت بهترین آن را به آرامی.
: "دعا کنید به یاد داشته باشید ، من گفتم ،" که من باید خیلی به شما قبل از اینکه شما را دوباره تماشا کنم
بروید. "" من نمی دانم چه چیزی به شما.
چیزی که سر در گم نمی خواهد من را نامرئی "او با تلخی شدید گفت : --" ندارد
شانس و اقبال. "
و سپس در لحظه ای از مرخصی او مرا درمان به خراب کردن رنگ پریده از مشکوک
stammers و جنبش ، به صفحه نمایش افتضاح از درنگ.
خدا او را ببخش -- من!
او آن را به سر خیالی خود را گرفته بود که من به احتمال زیاد به برخی از مشکلات به عنوان
دست دادن. برای کلمات بیش از حد افتضاح بود.
من معتقدم که من ناگهان به او فریاد زد : شما را به یک مرد زیر اقدام نمایید شما دیدم در مورد راه رفتن
بیش از یک صخره ، به یاد دارم صدای ما در حال مطرح شده ، ظاهر پوزخند پر از بدبختی
در چهره اش ، خرد کردن کلاچ در دست من ، خنده عصبی.
شمع spluttered ، و چیزی که در گذشته بود ، با ناله است که شناور
تا من در تاریکی.
او خود را دور به نحوی. شب ، فرم خود را بلعیده است.
او bungler وحشتناک بود. وحشتناک بود.
من صدای خرد کردن یا خرد شدن چیزی زیر دندان یا زیر چرخ و غیره سریع صدای خرد کردن یا خرد شدن چیزی زیر دندان یا زیر چرخ و غیره از شن زیر چکمه های او شنیده می شود.
او در حال اجرا است. مسلما در حال اجرا ، با هیچ جا برای رفتن به.
و او هنوز رتبهدهی نشده است چهار و بیست. '