Tip:
Highlight text to annotate it
X
حس و حساسیت
توسط جین آستن (1811)
فصل 19
ادوارد در هفته جاری در کلبه باقی مانده است ، او
صادقانه خانم Dashwood به فشرده شد
اقامت طولانی تر ، اما ، تا اگر او خم شد تنها
در ریاضت نفس ، او به نظر می رسید حل و فصل
به زمانی که رفته لذت او را در میان خود
دوستان بود در ارتفاع.
روح او ، در طول دو یا سه
روز ، هر چند هنوز هم بسیار نابرابر بودند ،
تا حد زیادی بهبود یافته است -- او بزرگ شده و بیشتر و بیشتر
جزئی به خانه و حومه -- هرگز
صحبت از رفتن به دور بدون آه --
اعلام زمان خود را به طور کامل قطع شد --
حتی شک به جای او چه باید بروید
وقتی که او آنها را سمت چپ -- اما هنوز هم ، او باید برود.
هرگز تا به حال هر هفته گذشت تا به سرعت -- او
به سختی می تواند آن را باور می شود رفته است.
او گفت : تا بارها و بارها ؛ چیزهای دیگر او گفت :
بیش از حد ، مشخص شده که به نوبه خود از احساسات خود
و به دروغ به اعمال خود.
او تا به حال هیچ لذتی در Norland ، او منفور
که در شهر ، اما هر دو به Norland یا
لندن ، او باید برود.
او محبت خود را فراتر از هر چیز با ارزش ،
و خود را بزرگترین خوشبختی در بودن
با آنها.
با این حال ، او باید آنها را در پایان یک دوره مرخصی استعلاجی
هفته ، به رغم خواسته های خود و خود ،
و بدون هیچ گونه محدودیت در زمان خود.
Elinor قرار داده شده بود که همه شگفت آور در
این راه اقدام به حساب مادرش ؛
و آن را برای او خوشحال بود که او تا به حال
مادر که شخصیت خیلی ناقص
شناخته شده به او ، عنوان می شود بهانه ای به طور کلی
برای هر چیز عجیب در بخشی از او
پسر.
نا امید ، با این حال ، و احسان او به عنوان
بود ، و گاهی خشم خود را با
نامشخص رفتار به خودش ، او بود
خیلی خوب در کل متمایل به توجه
اقدامات خود را با تمام کمک هزینه منصفانه
شرایط و سخاوتمندانه ، که تا به حال شده است
و نه بیشتر دردناکی extorted از او ،
خدمات Willoughby است ، توسط مادر خود را.
او از ارواح می خواهید ، از باز بودن ، و از
قوام بودند ، بیشتر معمول است ،
به خود را از استقلال می خواهید ، و خود را بهتر
دانش منش خانم Ferrars و
طرح.
کوتاهی از سفر خود ، ثبات
از هدف خود را در خروج از آنها ، نشات گرفته است
در همان تمایل به بند کشیده ، همان
ضرورت اجتناب ناپذیر از temporizing با
مادرش.
شکایت های قدیمی به خوبی تثبیت وظیفه
برابر خواهد شد ، پدر و مادر در برابر فرزند ، بود
علت همه.
او می شده اند خوشحالم که می دانم زمانی که این
مشکلات شد بس ، این مخالفت
بود به عملکرد ، -- هنگامی که خانم Ferrars خواهد بود
اصلاح ، و پسر او است در آزادی به
خوشحال.
اما از خواسته های چنین بیهوده به او مجبور شد
به نوبه خود برای راحتی به نوسازی خود
اعتماد به نفس در محبت ادوارد ، به
یاد هر نشانه توجه در نگاه
یا کلمه که افتاد از او در حالی که در
بارتون ، و از همه مهمتر که چاپلوس
اثبات آن را که او دائما عینک دور
انگشت خود.
"من فکر می کنم ، ادوارد ، گفت :" خانم Dashwood ، به عنوان
آنها در صبحانه بود صبح روز گذشته ،
"به شما خواهد بود یک مرد را خوشحال میکند اگر شما تا به حال هر
حرفه خود را به تعامل با هم و هدیه دادن
علاقه به برنامه های شما و عمل است.
برخی از ناراحتی را به دوستان خود ، در واقع ،
ممکن است در نتیجه از آن -- شما را قادر نمی شود
به اینکه آنها را خیلی از وقت شما.
اما (با لبخند) شما مادی خواهد بود
بهره مند در یک خاص حداقل -- شما
می دانید که در آن به زمانی که شما آنها را ترک کردند. "
"من اطمینان شما ،" او جواب داد : "که من آن را
طولانی مدت بر این نکته فکر کردم ، که فکر میکنید
در حال حاضر.
شده است ، و است ، و احتمالا
همیشه مصیبت سنگین را به من ، که من
تا به حال هیچ کسب و کار لازم برای برقراری ارتباط
من ، هیچ حرفه ای به من کار بدهد ، یا
من هیچ چیز مثل استقلال را تقبل کنند.
اما متاسفانه دقت خود من ، و
دلپذیری از دوستان من ، از من ساخته شده که من
هستم ، بیکار ، درمانده شدن.
ما هرگز می تواند در انتخاب ما از موافقت
حرفه ای.
من همیشه ترجیح کلیسا ، که من هنوز
انجام دهد.
اما بود که برای من به اندازه کافی هوشمند
خانواده.
آنها توصیه می شود ارتش.
این یک معامله بزرگ خیلی هوشمند برای من بود.
قانون به اندازه کافی تربیت شده اجازه داده شد ؛
بسیاری از مردان جوان که در اتاق بود
معبد ، ظاهر خیلی خوبی ساخته شده است
دایره اول ، و در مورد سوار در شهر بسیار
دانستن مباحث.
اما من تا به حال هیچ تمایلی به قانون ، حتی
در این مطالعه پیچیده ، غامض ، کمتر از آن ، که من
خانواده تایید شده است.
همانطور که برای نیروی دریایی ، آن را به حال خود در مد
طرف ، اما من خیلی قدیمی است که موضوع
برای اولین بار شروع به آن را وارد کنید -- و در
طول ، به عنوان ضرورت ندارد برای من وجود داشت
داشتن هر گونه حرفه در همه ، که من ممکن است
به عنوان بی باک و گران بدون کت قرمز
بر پشت من به عنوان یکی ، بیهودگی بود
تلفظ در کل می شود بیشتر
مزایای و محترم ، و جوان
انسان را از هجده است به طور کلی نه چندان
صادقانه در خم شدن مشغول به عنوان مقاومت در برابر
solicitations از دوستان خود را به انجام
هیچ چیز نیست.
به همین دلیل من در آکسفورد وارد شد و
غیر فعال شده است به درستی از زمان. "
"در نتیجه از آن ، گمان می کنم ، خواهد شد
شود ، گفت : "خانم Dashwood ،" از آنجا که اوقات فراغت است
ترویج نه شادی خود را ، که خود را
پسر خواهد شد تا به عنوان بسیاری به ارمغان آورد
تحصیل ، اشتغال ، حرفه ها ، و
معاملات به عنوان Columella است. "
"آنها خواهد آورد ،" او گفت ، در
لهجه جدی است ، "به عنوان بر خلاف خودم را به عنوان
امکان پذیر است.
در احساس ، در عمل ، در وضعیت ، در
همه چیز. "
"بیا ، بیا ، این است که همه از پلورال
فوری از ارواح می خواهید ، ادوارد.
شما در طنز افسرده هستند ، و فانتزی
که هر یک بر خلاف خودتان باید خوشحال باشد.
اما به یاد داشته باشید که از درد فراق از
دوستان خواهد شد هر بدن در احساس
بار ، هر آنچه که خود و یا آموزش شود
دولت.
می دانم خوشبختی خود تغییر دهید.
شما می خواهید چیزی جز صبر -- و یا هدیه دادن آن
بیشتر جذاب نام ، اسمش را امید.
مادر شما در امنیت ، در زمان ،
استقلال که شما خیلی هیجان زده برای ؛
وظیفه او است ، و آن را ، باید قبل از
بلند شادی او را تبدیل به منظور پیشگیری از شما
جوانان کل از تلف شدن در
نارضایتی.
چقدر ممکن است چند ماه انجام دهید؟ "
"من فکر می کنم ،" پاسخ داد : ادوارد ، "ممکن است که من تحریک جنگ کردن
ماه ها برای تولید هر خوب به من ".
این به نوبه خود desponding از ذهن ، هر چند که
می تواند به خانم Dashwood نمی شود ابلاغ ،
داد درد های اضافی را به همه آنها را در
فراق ، که در مدت کوتاهی صورت گرفت ، و چپ
احساس ناراحت کننده در Elinor است
احساسات به خصوص ، لازم است که برخی از
دچار مشکل و هم به زانو در آوردن.
اما آن را به عنوان عزم او را به زانو در آوردن شد
آن ، و به خودش جلوگیری از ظاهر شدن
به رنج می برند بیش از آنچه را که همه خانواده اش
رنج خود را در دور رفتن ، او بود نه
اتخاذ روش بنابراین عاقلانه های استخدام
ماریان ، در یک موقعیت مشابه ، به تقویت
و رفع غم و اندوه او ، توسط به دنبال سکوت ،
تنهایی و بیهودگی.
یعنی آنها به عنوان های مختلف خود را به عنوان
اشیاء ، و به همان اندازه به مناسب
پیشرفت هر یک از.
Elinor نشستم به او رسم جدول به عنوان
محض او از خانه خارج شد ، busily
کار خودش را تمام روز ، نه
به دنبال نه اجتناب از ذکر نام خود ،
به نظر می رسد علاقه خودش تقریبا به همان اندازه
مثل همیشه در نگرانی های عمومی
خانواده ، و اگر با این رفتار ، او بود
نمی کاهد غم و اندوه خود او بود ، در حداقل
جلوگیری از افزایش غیر ضروری ، و
مادر و خواهران بسیار بخشوده شد
دقت زیاد در حساب خود.
چنین رفتاری به عنوان شود ، پس این دقیقا
معکوس از خود ، ظاهر نه بیشتر
شایسته به ماریان ، از خود او بود
به نظر می رسید به او معیوب.
کسب و کار خود از فرمان او حل و فصل
به راحتی ؛ -- با عواطف قوی بود
غیر ممکن است ، با افراد آرام می تواند بدون آن که
شایستگی.
عواطف که خواهرش را آرام شد ، او
جرأت انکار کنند ، و هر چند او به سردرپیش
قبول کرد ، و از قدرت او
خود ، او داد اثبات بسیار قابل توجه ، توسط
هنوز توام با عشق و احترام است که خواهر ، در
با وجود این اعتقاد ، mortifying.
بدون بستن خودش تا از او
خانواده ، یا خروج از خانه ای در تعیین
تنهایی به آنها اجتناب کنند ، یا دروغ گفتن بیدار
تمام شب را به افراط مراقبه ، Elinor
یافت هر روز فراهم اوقات فراغت خود را به اندازه کافی
فکر می کنم از ادوارد ، و از ادوارد
رفتار ، در هر طیف که ممکن است
دولت های مختلف از ارواح خود را در
زمان های مختلف می تواند تولید کند ، -- با
حساسیت به لمس ، و ترحم ، قبولی ، سرزنش ، و
شک.
لحظه های به وفور وجود داشت ، زمانی که ، اگر
نه با عدم حضور مادر و
خواهران ، در کمتر از همه با ماهیت خود
اشتغال ، گفتگو ممنوع بود
در میان آنها ، و هر اثر از تنهایی
تولید شد.
ذهن او به ناچار در آزادی بود ؛ او
افکار نمی تواند زنجیر جاهای دیگر ؛
و گذشته و آینده ، در موضوع
خیلی جالب است ، باید پیش از او می شود ، باید
نیروی توجه او را ، و او را اشغال کردن
حافظه ، بازتاب او را ، و علاقه داشتن به او.
از خیال از این نوع ، به عنوان او نشسته بود ،
او رسم جدول ، او یک roused شد
صبح ، بلافاصله پس از ادوارد خروج از آنها ،
با ورود شرکت می باشد.
او اتفاق افتاده است می شود کاملا به تنهایی.
بسته شدن دروازه کوچک ، در
ورودی دادگاه سبز در مقابل
خانه ، درو چشم خود را به پنجره ، و او
دیدم یک حزب بزرگ پیاده روی تا درب.
در میان آنها بودند سر جان و بانو
میدلتون و خانم جنینگز ، اما وجود داشت
دو نفر دیگر ، آقا و خانم ، که بود
کاملا ناشناخته به او.
او نزدیک به پنجره نشسته بود ، و به عنوان
به زودی به عنوان سر جان او را درک ، را ترک کرد
بقیه حزب به مراسم
ضربه زدن در درب ، پله و در سراسر
چمن ، خود را موظف به باز کردن پنجره
به صحبت با او را ، هر چند فضا بود تا
کوتاه بین درب و پنجره ، به عنوان
، آن را به سختی ممکن است در یک صحبت
بدون آنکه در دیگر شنیده می شود.
"خوب ،" او گفت ، "ما آورده است برخی از شما
غریبه.
چگونه می توانم آنها را دوست دارید؟ "
"هیس! آنها به تو گوش فرا "
"ذهن هرگز اگر آنها انجام دهد.
تنها Palmers.
شارلوت خیلی زیبا است ، من می توانم به شما بگویم.
شما ممکن است او را اگر شما نگاه کنید این راه را ببینید. "
به عنوان Elinor خاصی از دیدن او در بود
چند دقیقه ، بدون در نظر گرفتن که
آزادی ، او خواهش کرد که به معاف.
"از کجا ماریان است؟
آیا او فرار کنم چون ما آمده است؟
من ساز او باز است. "
"او به پیاده روی ، من باور دارم."
آنها در حال حاضر توسط خانم جنینگز ، ملحق شدند که
حال به اندازه کافی صبر صبر تا نه
درب قبل از او گفت داستان او باز شد.
او آمد hallooing به پنجره ، "چگونه می توانم
شما ، عزیز من؟
چگونه خانم Dashwood کاری انجام دهید؟
و در جایی که هستند خواهر خودتان هستید؟
که چی بشه! همه تنهایی! شما خوشحال خواهیم شد از
شرکت کوچک به نشستن با تو.
من دیگر من به ارمغان آورد پسر و دختر به
تورو می بینم.
فقط از آینده خود به طور ناگهانی به طوری فکر می کنم!
من فکر کردم من شنیده ام یک شب کالسکه گذشته ،
در حالی که ما مشغول نوشیدن چای بودند ، اما آن را
هرگز وارد سر من است که از آن می تواند
آنها.
من از هیچ چیز فکر اما آیا ممکن است
نمی شود سرهنگ براندون به عقب برگردم ، پس
من به آقا جان گفت : من فکر می کنم من می شنوم
کالسکه ؛ شاید آن سرهنگ براندون
بازگشت دوباره "--
Elinor از او به نوبه خود ، مجبور شد در
وسط داستان او ، برای دریافت بقیه
حزب ؛ بانوی میدلتون معرفی
دو غریبه ؛ خانم Dashwood و مارگارت
آمد پایین پله ها در همان زمان ، و آنها
تمام نشست تا در یک نگاه دیگر ، در حالی که
خانم جنینگز داستان خود را به عنوان او ادامه داد
راه رفته را از طریق تصویب به
اطاق نشیمن ، با حضور سر جان.
خانم پالمر بود چندین سال جوانتر از
بانوی میدلتون ، و کاملا بر خلاف او را در
از هر لحاظ.
او کوتاه بود و چاق و چله ، به حال خیلی زیبا
صورت و بهترین بیان خوب
طنز در آن است که احتمالا می تواند باشد.
رفتار او بودند به هیچ وجه به طوری ظریف به عنوان
خواهرش را نگاه داشت ، اما آنها خیلی بیشتر
prepossessing.
او با لبخند آمد ، لبخند زد و تمام
زمان دیدار او ، به جز زمانی که او خندید ،
و لبخند زد وقتی که او رفت.
شوهر او گور به دنبال مرد جوان بود
از پنج یا شش و بیست ، با هوا از
بیشتر مد و حس نسبت به همسر خود است ، اما
از تمایل کمتری برای لطفا ورود یا ثبت شود
راضی است.
او وارد اتاق شد با نگاه خود
نتیجه ، اندکی متمایل به بانوان ،
بدون صحبت کردن یک کلمه ، و پس از مدت کوتاهی
نقشه برداری آنها و آپارتمان خود را ، در زمان
یک روزنامه از جدول و
ادامه داد به خواندن آن را به عنوان او به عنوان طولانی موقر.
خانم پالمر ، در مقابل ، بود که در
به شدت با ماهیت روشن برای وقف
یکنواخت بودن مدنی و خوشحال بود ، به سختی
نشسته قبل از تحسین او را از اطاق نشیمن
و هر چیز در آن پشت سر هم جلو.
"خب! چه لذت بخش است این اتاق!
من هر چیزی را دیدم خیلی جذاب هرگز!
فقط فکر می کنم ، مامان ، چگونه آن را از بهبود
من در اینجا تاریخ و زمان آخرین!
من همیشه فکر می کردم آن را چنین جایی گرم و خواستنیه ،
خانم!
(عطف به خانم Dashwood) اما شما باید
اونو خیلی جذاب!
فقط نگاه خواهر ، چه لذت بخش هر
مسئله این است!
چگونه من باید چنین خانه برای خودم می خواهم!
اگر شما نیست ، آقای قمشه ای؟ "
آقای قمشه ای ساخته شده او را بدون پاسخ ، و نبود
حتی چشمان خود را از روزنامه بلند کند.
"آقای پالمر که مرا نمی شنوند ، "او گفت ،
خنده ؛ "او هرگز نشانی از گاهی اوقات.
این خیلی مسخره ست! "
این هم یک ایده جدید به خانم Dashwood ؛
او شده بود ، هرگز برای پیدا کردن شوخ طبعی در استفاده
بی توجهی از هر یک ، و نه می تواند کمک کند
به دنبال با تعجب آنها را در هر دو.
خانم جنینگز ، در ضمن ، صحبت در
با صدای بلند به عنوان به عنوان او می تواند ، و ادامه داد : او
حساب از تعجب خود را ، شب
قبل ، پس از دیدن دوستان خود ، بدون
ceasing تا همه چیز گفته شده بود.
خانم پالمر صمیمانه در خندید
خاطراتی از حیرت خود را ، و
هر بدن ، دو یا سه بار بیش از موافقت ،
که آن را کاملا مطلوب بوده است
تعجب.
"شما ممکن است باور چگونه خوشحالم که تمام شد به
آنها را ببینید ، "اضافه شده است خانم جنینگز ، علاقه شدید به چیزی
رو به جلو به سمت Elinor ، و صحبت کردن در
صدای کم تا اگر او به معنای به هیچ شنیده
یکی دیگر ، هر چند آنها در نشسته بودند
طرف های مختلف از اتاق ، "اما ، با این حال ،
من نمی توانم کمک حال آنها که قصد سفر نیست
کاملا اینقدر تند و سریع ، و نه مانند ساخته شده است سفر طولانی
از آن ، برای آنها آمدند در تمام طول شده توسط لندن
بر حساب برخی از کسب و کار ، برای شما می دانید
(nodding معنی داری و با اشاره به او
دختر) اشتباه بود در وضعیت او.
من خواستم او را به در خانه و استراحت این اقامت
صبح است ، اما او را با ما آمد ، او در
اشتیاق زیادی برای دیدن همه شما! "
خانم قمشه ای خندید و گفت آن را نمی
آیا او هر آسیب برساند.
"او انتظار دارد که در ماه فوریه محدود شود ،"
ادامه خانم جنینگز.
بانوی میدلتون دیگر نتوانست طاقت بیاورد از جمله
گفتگو ، و در نتیجه اعمال
خودش را به درخواست آقای قمشه ای اگر وجود داشت هیچ
اخبار در مقاله است.
"نه ، هیچ کدام در همه ،" او جواب داد ، و خواندن را مشاهده کنید.
"در اینجا می آید ماریان ،" گریه سر جان.
"در حال حاضر ، پالمر ، شما باید یک هیولا را ببینید
دختر زیبا. "
او بلافاصله به پاساژ رفت ،
باز درب خانه ، و او را در ushered
خود.
خانم جنینگز خواسته او ، به محض او
ظاهر شد ، اگر او تا به حال به Allenham نشده است ؛
و خانم پالمر خندید تا صمیمانه از در
سوال ، به عنوان نشان دادن او آن را قابل درک باشد.
آقای پالمر تا او را در ورود به نگاه
اتاق ، خیره شد در او چند دقیقه ، و پس از آن
بازگشت به روزنامه اش.
چشم خانم پالمر در حال حاضر توسط گرفتار شد
نقاشی های آویزان که دور اتاق.
او کردم تا آنها را بررسی نمود.
"اوه! عزیز ، چه زیبا این هستند!
خب! چه لذت بخش!
اما آیا نگاه کنید ، مامان ، چه شیرین!
من اعلام آنها کاملا جذاب ، من می توانم
نگاهی به آنها را برای همیشه. "
و سپس دوباره نشسته ، او خیلی زود
فراموش کرده بودند که هر چیز وجود دارد از جمله در
اتاق.
هنگامی که بانوی میدلتون گل رز به از بین رفتن ، آقای
پالمر همچنین گل رز ، پیریزی کرده پایین روزنامه ،
کشیده خود و نگاه همه آنها را
در اطراف.
"عشق من ، تو را در خواب بوده است؟" او گفت :
همسر ، خنده.
او باعث شد که او را بدون جواب و تنها مشاهده ،
پس از بررسی دوباره اتاق ، بود که
بسیار کم سخت تن به تن ، و این که سقف بود
کج.
او پس از آن ساخته شده تعظیم او ، و با ترک
استراحت.
سر جان خیلی فوری با آنها تمام شده بود
به صرف روز بعد در پارک.
خانم Dashwood ، کسی که chuse نیست که به ناهار خوردن
با آنها oftener از آنها در dined
کلبه ، کاملا در خود خودداری کرد
حساب ؛ به دختران او ممکن است انجام آنها به عنوان
راضی است.
اما آنها تا به حال هیچ کنجکاوی برای دیدن چگونگی آقای
و خانم پالمر خوردند شام خود را ، و هیچ
انتظار از لذت بردن از آنها را در هر
راه دیگر.
آنها تلاش بنابراین ، به همین ترتیب ، به
بهانه ای خود را ؛ هوا
نامشخص است ، و به احتمال زیاد نمی تواند خوب باشد.
اما سر جان خواهد بود راضی نمی کند --
کالسکه باید برای آنها فرستاده و آنها
باید آمده است.
بانوی میدلتون نیز ، هر چند او نبود
مطبوعات مادر خود ، آنها را فشرده.
خانم جنینگز و خانم پالمر خود پیوست
entreaties ، همه به نظر می رسید به همان اندازه مشتاق
اجتناب از یک خانواده حزب و زنان جوان
شد موظف به عملکرد.
"چرا باید ما را به آنها می پرسند؟ گفت :" ماریان ، به عنوان
به زودی به آنها رفته است.
"اجاره از این کلبه است گفته می شود
کم ، اما ما آن را در شرایط بسیار سخت است ، اگر
ما خود را در پارک هر زمان که هر یک ناهار خوردن
ماندن یا با اونا یا با ما. "
"منظور آنها کمتر می شود و مدنی به نوع
ما در حال حاضر ، گفت : "Elinor ،" با این مکرر
دعوت نامه ، از سوی کسانی که ما
دریافت شده از آنها را چند هفته پیش.
دگرگونی در آنها را ندارد ، اگر خود را
احزاب در رشد می کنند خسته کننده و کسل کننده است.
ما باید برای تغییر نگاه در جای دیگر. "
سی سی نثر ccprose audiobook کتاب های صوتی رایگان کل کامل خواندن کامل خواندن librivox ادبیات کلاسیک بسته نوشتن شرح تصاویر و captioning زیرنویسها زیرنویسها لینک دائم زبان خارجی ترجمه ترجمه