Tip:
Highlight text to annotate it
X
شاهزاده خانم کوچولو توسط فرانسیس هاجسون برنت فصل 9.
Melchisedec
سوم شخص در سه Lottie با شد. او یک چیز کوچک بود و نمی دانست چه
سختی به معنای، و تغییر او در جوان او را دیدم سر در گم شده بود به تصویب رسید
مادر است.
او آن را شایعه شنیده بود که چیزهای عجیب و غریب به سارا اتفاق افتاده بود، اما او می تواند
را درک نمی کنند به همین دلیل او متفاوت نگاه - چرا او پوشیده رهبانیت قدیمی سیاه و سفید و آمد
به کلاس برای تدریس به جای
به نشستن در خود را از افتخار و درس خودش.
شده بود، در میان آنهایی که کمی زمزمه هنگامی که آن کشف شده بود
که سارا دیگر در اتاق که امیلی تا مدت ها در حالت نشسته بود زندگی می کردند.
مشکل ارشد Lottie با بود که سارا گفت: بنابراین زمانی که یکی از او خواست
سوالات. هفت اسرار باید ساخته شود بسیار روشن
اگر یکی این است که آنها را درک است.
"آیا شما بسیار فقیر در حال حاضر، سارا؟" او محرمانه خواسته بود صبح روز اول او را
دوست در زمان مسئول کلاس کوچک فرانسه بود.
"آیا شما به عنوان فقیر به عنوان یک گدا؟"
او دست چربی در داخل یکی از باریک محوری و باز گرد، چشم گریان.
"من نمی خواهم شما را به فقیر به عنوان یک گدا."
او نگاه کرد که اگر او به گریه.
و سارا با عجله به او دلداری. او گفت: "گدا جایی برای زندگی"
شجاعانه است. "من جایی برای زندگی"
کجا زندگی می کنند؟ "ادامه Lottie با.
"دختر جدید در اتاق خواب، و از آن است که نسبتا هیچ است."
سارا گفت: "من در اتاق دیگری زندگی می کنند". "آیا این یک خوبی؟ پرسید:" Lottie با.
"من می خواهم برای رفتن و آن را ببینید."
شما نباید صحبت می کنید، گفت: "سارا. "Minchin خانم در حال نگاه کردن به ما.
او با من عصبانی برای اجازه دادن به شما زمزمه خواهد بود. "
او در حال حاضر پیدا کرده بود که او برگزار می شود به خاطر هر چیز و همه چیز که
شد تا اعتراض.
اگر بچه ها متوجه نیست، در صورتی که صحبت کردیم، اگر آنها بی قرار بود
چه کسی خواهد بود reproved. اما Lottie با شخص کمی تعیین شده بود.
اگر سارا به او بگویم که جایی که او زندگی می کردند، او را در برخی از راه های دیگر است.
او به همراهان کوچک خود صحبت کرد و در مورد دختران بزرگتر آویزان و گوش وقتی که
آنها غیبت، و اقدام بر اساس اطلاعات خاصی بود ناخودآگاه
اجازه قطره، او آغاز و تا اواخر بعد از ظهر
سفر از کشف، از پله بالا رفتن از او وجود شناخته می شود، تا زمانی که او
کف اتاق زیر شیروانی رسیده است.
او وجود دو درب در نزدیکی یکدیگر، و باز کردن یکی، او را دیدم سارا معشوق خود را
ایستاده بر جدول های قدیمی و به دنبال از پنجره.
"سارا" در حالی که گریه، مبهوت.
"ماما سارا!" او مبهوت شده بود و به خاطر اتاق زیر شیروانی
عریان و زشت است و به نظر می رسید که تا کنون به دور از تمام دنیا.
پاهای کوتاه او به نصب صدها نفر از پله ها به نظر می رسید بود.
سارا دور در صدای صدای او تبدیل شده است.
این نوبت او را به می باشد مبهوت بود.
اکنون چه اتفاقی خواهد افتاد؟ اگر Lottie با شروع به گریه کرد و هر یک مجالی
را می شنوم، هر دو آنها از دست داده بودند. او را از جدول خود را شروع به پریدن کرد و فرار
کودک.
"گریه نکن و ایجاد سر و صدا،" او التماس. "من باید scolded اگر شما و من
شده است scolded در تمام طول روز است. It's - یک اتاق بد نیست، Lottie با ".
آیا چنین نیست؟ "gasped Lottie با و او به عنوان نگاه دور آن او بیت لب او.
او یک بچه لوس، اما او علاقه مند بود و به اندازه کافی از پدر و مادر به تصویب رسید او را به
تلاش برای به خاطر او خود را کنترل است.
سپس، به نحوی، از آن کاملا امکان پذیر بود که هر جا که در آن سارا زندگی می کردند ممکن است به نوبه خود
به خوب. "چرا سارا؟" او تقریبا به زمزمه.
سارا را بغل نزدیک کرد و سعی کرد به خنده.
مرتب کردن بر اساس راحتی در گرمای بدن کودکانه و گوشتالو، وجود دارد.
او تا به حال یک روز سخت و شده بود، خیره از پنجره ها با چشمان داغ.
او گفت: "شما می توانید تمام انواع چیزهای شما نمی توانید به طبقه پایین را ببینید".
"چه نوع کارها؟" خواستار Lottie با، با آن کنجکاوی سارا می تواند همیشه
بیدار حتی در دختران بزرگتر.
دودکش ها - بسیار نزدیک به ما - با دود پیچش یا حلقه زنی در تاج های گل اهدا و ابرها و رفتن
به آسمان - و گنجشک رقص و صحبت کردن به یکدیگر فقط در صورتی که به عنوان
افراد - و پنجره اتاق زیر شیروانی دیگر که در آن
سر ممکن است پاپ از هر دقیقه و شما می توانید جای تعجب است که آنها متعلق به.
و این احساس به عنوان بالا به بالا - که اگر آن را یکی دیگر از جهان بود.
"آه، اجازه دهید آن را ببینم!" گریه Lottie با.
"بلند کن مرا!" سارا او را برداشته، و آنها در ایستاده بود
جدول های قدیمی با هم و تکیه بر روی لبه پنجره مسطح در پشت بام، و نگاه
است.
هر کسی که این را انجام نداده نمی داند که چه دنیای متفاوتی را دیدند.
قواره را در دو طرف آنها را گسترش و پایین را به باران قطره قطره شدن، نقطه
لوله ها.
گنجشک، که در خانه وجود دارد، twittered و در مورد کاملا بدون hopped
ترس است.
دو تن از آنها را در بالای دودکش نزدیکترین و کج خلقی با یکدیگر نشسته
به شدت تا 1 pecked و سوار او را.
پنجره اطاق زیر شیروانی به تیرز به دلیل درب خانه بعدی خالی بود بسته شد.
"سارا گفت:" من آرزو می کنم کسی که در آنجا زندگی میکرد، است.
نزدیک است که اگر یک دختر در اتاق زیر شیروانی وجود دارد، ما می توانیم به هر صحبت
دیگر را از طریق پنجره ها و صعود به دیدن یکدیگر، می شد اگر ما از ترس نیست
در حال سقوط است. "
آسمان به نظر می رسید خیلی نزدیکتر از زمانی که یکی از خیابان را دیدم، که Lottie با شد
مسحور.
از پنجره اتاق زیر شیروانی، میان گلدان دودکش، چیزهایی که اتفاق می افتد در
جهان زیر به نظر می رسید تقریبا غیر واقعی است.
یکی از به ندرت در وجود خانم Minchin و خانم آملیا معتقد بودند و
کلاس و حلقه چرخ در میدان صدا متعلق به دیگری به نظر می رسید
وجود ندارد.
"اوه، سارا!" گریه Lottie با، cuddling در بازو حفاظت خود.
"من دوست دارم این اتاق زیر شیروانی - من آن را می خواهم! این است که بهتر است از طبقه پایین! "
سارا، "زمزمه:« ببین که در آن گنجشک.
"من آرزو می کنم من تا به حال برخی از خرده به پرتاب به او است." "من به برخی از" در آمد جیغ کمی از
Lottie با.
"من بخشی از مستی در جیب من، من آن را با پنی من دیروز خریداری شده، و من
کمی را نجات داد. "
هنگامی که آنها را دور انداخت چند خرده گنجشک شروع به پریدن کرد و دور پرواز به مجاور
بالای دودکش.
او آشکارا به همراز در attics، و خرده های غیر منتظره عادت نیست
شگفت زده به او.
اما هنگامی که Lottie با باقی مانده است هنوز هم کاملا و سارا chirped: بسیار آرام - تقریبا اگر او
و گنجشک خودش - او را دیدم که چیزی که او را نگران کرده بود به نمایندگی
مهمان نوازی، بعد از همه.
او سر خود را در یک طرف قرار داده و از سوف خود را بر روی دودکش پایین در نگاه
خرده با چشمان نسبتا درخشان. Lottie با به ندرت می تواند هنوز هم نگه دارید.
"او آمده است؟
آیا او می آید؟ "او زمزمه. چشم او به عنوان اگر او نگاه کنید، "سارا
زمزمه بازگشت. "او در حال فکر کردن و فکر کردن که آیا او
جرات.
بله، او خواهد شد! بله، او در حال آمدن است! "
او به پایین پرواز کرد و به سمت خرده hopped، اما متوقف چند اینچ دورتر از آنها،
قرار دادن سر خود را در یک طرف دیگر، اگر به عنوان منعکس کننده شانس که سارا و
Lottie با ممکن است تبدیل به گربه های بزرگ و پرش به او.
در قلب او بود به او گفت که آنها واقعا بهتر از آنها نگاه کرد، و او hopped
نزدیکتر و نزدیکتر، darted در بزرگترین خرده با یک چهارم بوشل رعد و برق به تصرف و
انجام آن را به طرف دیگر از دودکش خود را.
"حالا او می داند، گفت:« سارا. و او خواهد آمد برای دیگران. "
او دوباره آمده بود، و حتی به ارمغان آورد دوست، و دوست رفت و
به ارمغان آورد نسبی، و در میان آنها یک وعده غذایی دلچسب ساخته شده که بیش از
twittered و chattered و بانگ زد:
توقف در هر حال حاضر و پس از آن به قرار دادن سر خود را در یک طرف و بررسی Lottie با و
سارا.
Lottie با به طوری خوشحال شد که او کاملا فراموش کرده اولین احساس حیرت خود را از
اتاق زیر شیروانی.
در واقع، هنگامی که او را از جدول برداشته شد و بازگشت به چیزهای زمینی، آن را به عنوان
، سارا قادر به اشاره به زیبایی های بسیاری از او در اتاق بود که خودش
مشکوک به وجود نمی توانست.
او گفت: "آن است که کم و بالاتر از همه چیز"، "آن است که تقریبا
مثل یک لانه در یک درخت. سقف slanting خیلی بامزه است.
ببینید، شما به ندرت می توانید در این اتاق ایستاده و هنگامی که صبح آغاز می شود
بیا من می توانم در رختخواب دراز می کشید و نگاه به آسمان را از طریق آن پنجره صاف در
پشت بام.
مثل وصله مربع از نور. اگر خورشید به درخشش، صورتی کم
ابرها شناور است، و من احساس می کنم که اگر من می تواند آنها را لمس است.
و اگر از آن باران، قطره تند تند و تند تند به عنوان اگر آنها چیزی گفته باشد
خوب است. پس اگر ستاره وجود دارد، شما می توانید دروغ و
سعی کنید به تعداد دفعات مشاهده که چگونه بسیاری از پچ.
این چنین زیادی طول می کشد. و تنها در که کوچک، رنده فرسوده در نگاه
گوشه. اگر آن را و صیقل خورده شد آتش در وجود دارد
آن، فکر می کنم چقدر خوب خواهد بود.
ببینید، واقعا یک اتاق زیبا کوچک است. "
او دور محل کوچک در راه رفتن، دست Lottie با در و ساخت حرکات
که توصیف تمام زیبایی های او خود را ببینید.
او کاملا Lottie با آنها را ببینید، بیش از حد.
Lottie با همیشه می تواند در چیزهایی که سارا ساخته شده عکس از باور است.
"همانطور که می بینید،" او گفت، "می تواند ضخیم، نرم آبی رنگ فرش هند روی زمین وجود دارد؛
و در آن گوشه می تواند مبل کمی نرم، با مخده به حلقه؛
و بیش از آن می تواند یک قفسه پر از
کتاب به طوری که یک نفر می تواند آنها را به راحتی برسد، و می تواند وجود داشته باشد قبل از فرش خز
آتش، و اعدام بر روی دیوار برای سرپوش گذاشتن بر ماست مالی کردن، و تصاویر.
آنها باید به آنهایی که کمی، اما آنها می تواند زیبا باشد و می تواند وجود داشته باشد
لامپ با عمیق گل رز سایه های رنگی و یک جدول در وسط، با چیزهای به
چای با کتری و کمی مس چربی
آواز خواندن با دندانه ماشین و غیره بریدن و تخت می تواند کاملا متفاوت باشد.
این می تواند نرم و پوشش داده شده با لحاف ابریشم دوست داشتنی ساخته شده است.
این می تواند زیبا باشد.
و شاید ما می توانیم گنجشک تا زمانی که ما دوستان را با آنها ساخته شده هم محور که
آنها خواهد آمد و یک چهارم بوشل در پنجره و از آنها بخواهید به اجازه شوید. "
"اوه، سارا!" گریه Lottie با.
"من باید می خواهم اینجا زندگی می کنند!"
هنگامی که سارا را متقاعد کرده بود او را به پایین بروم و دوباره، و بعد از تنظیم خود را در
راه خود را، به اتاق زیر شیروانی او آمده بود، او را در وسط آن ایستاده بود و نگاه در مورد
او.
سحر از تصورات او را برای Lottie با دور جان خود را از دست داده اند.
بستر سخت بود و لحاف چرک خود را پوشش داده شده با.
در دیوار whitewashed تکه های شکسته اش را نشان داد، کف لخت و سرد بود،
رنده خراب و فرسوده بود، و عسلی کتک خورده، یک وری در آن کج
پا مجروح شده، صندلی فقط در اتاق.
او برای چند دقیقه بر روی آن نشسته و اجازه دهید سرش قطره را در دست او است.
صرف این واقعیت که Lottie با و آمده بود و رفته اند چیز دوباره ساخته شده به نظر می رسد کمی بدتر
فقط به عنوان شاید زندانیان احساس کمی بیشتر متروک پس از بازدید کنندگان می آیند و می روند،
خروج از آنها را پشت سر.
"It'sa محل تنها،" او گفت. "گاهی اوقات غریب در
جهان است. "
او در این راه نشسته بود که توجه خود را با یک صدای خفیف را به خود جلب شد
در نزدیکی او.
سرش را بلند کرد برای دیدن جایی که آن را از آن آمده بودند، و اگر او یک کودک عصبی بوده است
او می توانست صندلی اش در صندلی کتک خورده در یک شتاب بزرگ باقی مانده است.
یک موش بزرگ نشسته بود تا در چهارم عقبی خود را و خرناس هوا در
شیوه ای علاقه مند.
برخی از خرده Lottie با بر زمین کاهش یافته بود و بوی خود را از او کشیده بود
از سوراخ خود است.
او آنقدر عجیب و غیره را مانند یک کوتوله خاکستری مودار یا گنوم (GNOME) که سارا بود نگاه کرد
نه مجذوب است. او در او را با چشمان روشن او نگاه کرد، به عنوان
اگر او پرسیدن یک سوال است.
او آشکارا تردید است که یکی از افکار عجیب و غریب کودک را به خود آمد
ذهن داشته باشند. "من به جرات می گفت آن است و نه به یک موش صحرایی،"
او mused در.
"هیچ کس شما را دوست دارد. پرش و فرار و فریاد می زنم،
اوه، نفرت انگیز موش!
من نمی خواهم مردم را به فریاد زدن و پرش و گفت، "اوه، سارا نفرت انگیز! لحظه
من دیدم. و مجموعه تله برای من، و تظاهر آنها
شام.
این خیلی متفاوت به گنجشک. اما هیچ کس این موش پرسید: اگر او می خواست
یک موش وقتی که او ساخته شده بود. هیچ کس گفت: آیا شما نیستند بلکه
گنجشک؟ "
او نشسته بود بی سر و صدا که موش را به شجاعت آغاز شده بود.
او بسیار ترس از او، اما شاید او قلب مانند گنجشک و آن گفت:
او که او یک چیز است که pounced.
او بسیار گرسنه است. او یک همسر و یک خانواده بزرگ در
دیوار، و آنها شانس ناگوار برای چند روز بد بود.
او گریه تلخی را ترک کرده بود، و احساس او را به یک معامله خوب برای خطر
خرده چند، تا او با احتیاط بر پای او کاهش یافته است.
"در تاریخ آمده، گفت:" سارا "من یک تله نیست.
شما می توانید آنها را داشته باشد، خبرش! زندانیان در باستیل استفاده می شود تا
دوستان با موش. فرض کنید دوستان را من با شما. "
چگونه است که حیوانات و درک چیزهایی که من نمی دانم، اما مسلم است که انجام می دهند
را درک کنید.
شاید هم یک زبان وجود دارد که از واژه ها و همه چیز را در جهان ساخته نشده است
آگاه است.
شاید روح پنهان در همه چیز وجود دارد و آن را همیشه می توانید صحبت می کنند، بدون
حتی صدای خود را به دیگری روح.
اما آنچه به این دلیل بود، موش می دانست که از آن لحظه ای که او امن - حتی
او یک موش بود.
او می دانست که این جوانان انسان نشسته بر روی صندلی قرمز نمی خواهد پرش به بالا و
وحشت زده او را با صداهای تیز و وحشی، و یا پرتاب اشیاء سنگین به او که اگر آنها
انجام نمی افتد و خرد او، او را در زدگی خود را به سوراخ خود شلی.
او واقعا یک موش بسیار خوب است، و کمترین صدمه معنی نیست.
هنگامی که او بر روی پاهای عقبی خود ایستاده بود و استشمام هوا، با چشمان روشن خود را ثابت
سارا، او که او را درک امیدوار بود، و نه آغاز خواهد شد
نفرت او را به عنوان دشمن.
هنگامی که چیزی مرموز صحبت می کند که بدون اینکه هر یک از عبارات به او گفت که او
نبود، او به نرمی به سمت خرده رفت و شروع به آن غذا می خورند.
او این کار را کرد او نگاه در هر حال حاضر و پس از آن در سارا، فقط به عنوان گنجشک انجام داده بود، و
بیان او بسیار شرمندگی است که آن را لمس قلب او بود.
او نشست و او را بدون هر گونه جنبش تماشا.
یکی از خرده بسیار بزرگتر نسبت به دیگران بود - در واقع، آن را به ندرت می تواند
به نام خرده نان است.
این بود آشکار است که او می خواست که قطعه بسیار زیاد است، اما آن را خیلی نزدیک به غیر روحانی
عسلی و او بود و نه ترسو. "من معتقدم که او می خواهد آن را به خود حمل می کنند
خانواده در دیوار "سارا فکر می کردم.
"اگر من هم بزنید و در همه حال، شاید او خواهد آمد و آن را دریافت کند."
او به ندرت اجازه داد خودش را به نفس، او را عمیقا علاقه مند.
موش حوصلگی کمی نزدیکتر و خورد چند خرده، سپس او ایستاد و
استشمام ظرافت، دادن یک نگاه طرف مستاجر از عسلی و پس از آن او
در قطعه ای از مستی با چیزی darted
بسیار شبیه جسارت ناگهانی گنجشک و فوری او به حال در اختیار داشتن
از آن فرار کرد پشت به دیوار می خورد شکاف در هیئت مدیره skirting و رفته بود.
من می دانستم که او آن را برای فرزندان خود می خواستند، گفت: "سارا.
"من باور دارم که می تواند با دوستان او را."
یک هفته یا بیشتر پس از آن، در یکی از شب های نادر Ermengarde آن را به امن
سرقت به اتاق زیر شیروانی، هنگامی که او را در خانه با نوک انگشتان خود را سارا شنود گذاشته
به او به مدت دو یا سه دقیقه.
بود، در واقع، چنین سکوت در اتاق در ابتدا که Ermengarde تعجب اگر
او می تواند در خواب افتاده اند.
سپس، در کمال تعجب او، او شنیده مطلق او اندک، خنده کم و صحبت coaxingly به
کسی. "وجود ندارد!"
Ermengarde شنیده خود است.
"آن را و به خانه، Melchisedec! برو در منزل به همسر خود! "
تقریبا بلافاصله سارا در را باز کرد، و هنگامی که او انجام داد تا او Ermengarde
ایستاده با چشم های هشدار دهنده بر آستانه.
"چه کسی - چه کسی شما را به صحبت کردن، سارا" او gasped بیرون.
سارا او را در احتیاط را به خود جلب کرد، اما او به نظر می رسید که اگر چیزی خشنود و خوشحال او.
"شما باید قول نمی شود ترس - حداقل کمی به فریاد زدن نیست، یا من نمی توانم بگویم
شما، "او جواب داد.
Ermengarde احساس تقریبا تمایل به در نقطه ای فریاد، اما موفق به کنترل
خودش. او نگاه همه دور اتاق زیر شیروانی و هیچ
است.
و در عین حال سارا بود مطمئنا شده است صحبت کردن با کسی.
او از ارواح. "آیا این - چیزی که من را بترساند؟
پرسید timorously.
سارا گفت: "بعضی از مردم می ترسند از آنها".
"من در ابتدا بود - اما من در حال حاضر نیست." "بود - روح" Ermengarde بلرزد.
"نه، گفت:« سارا، خنده است.
"این موش من بود." Ermengarde 1 متصل به، و فرود آمد
وسط تخت کمی تیره رنگ است. او پاهای خود را زیر لباس شب خود را جمع و
شال قرمز است.
او فریاد نمی کند، اما او با وحشت gasped.
"اوه! اوه! "او زیر لب خود گریه می کردی. "یک موش!
یک موش!
من می ترسم شما خواهد بود وحشت زده بود، گفت: "سارا.
"اما شما نیاز دارید که نمی شود. من او را اهلی.
او در واقع مرا می داند و می آید وقتی که من او را.
آیا شما هم وحشت زده به او را ببیند؟ "
حقیقت این بود که به عنوان روز رفته بود و با کمک از یادداشت به ارمغان آورد تا از
آشپزخانه، دوستی کنجکاو شده بود، او به تدریج فراموش شده بود که
موجودی ترسو او تبدیل شدن به آشنایی با یک موش صرف بود.
در ابتدا Ermengarde بود بیش از حد احساس خطر به انجام هیچ چیز به جز اجتماع افراد یک تیم در یک توده در بر
خواب به پهلو تا پاهای خود را، اما از نظر سارا تشکیل لغات و
قصه ظاهر اول Melchisedec است،
در کنجکاوی از خواب بیدار شدن او آغاز شد، و او به جلو از لبه تخت تکیه
و تماشا سارا و زانو زدن سوراخ در هیئت مدیره skirting.
"او - او نمی اجرا خواهد شد به سرعت و پرش روی تخت، او" او گفت.
"نه، پاسخ داد:" سارا. او به عنوان مودب ما است.
او درست مثل یک فرد است.
حالا حواست باشد "او شروع به ساختن کم، صدای سوت -
خیلی کم و coaxing که تنها می تواند در سکون تمام شنیده.
او این کار را چندین بار، به دنبال به طور کامل در آن جذب می شود.
Ermengarde فکر او نگاه کرد تا اگر او بودند کار طلسم.
و در گذشته، آشکارا در پاسخ به آن، خاکستری مودار، روشن چشم سر peeped از
از سوراخ است. سارا برخی از خرده در دست او بود.
او به آنها کاهش یافته است، و Melchisedec بی سر و صدا جلو آمد و آنها را خوردند.
قطعه ای از اندازه بزرگتر از بقیه او را گرفت و به مرحله اجرا در اکثر منظم
شیوه بازگشت به خانه اش.
"ببینید، گفت:" سارا "که برای همسر و فرزندانش است.
او بسیار خوب است. او فقط به بیت های کوچک می خورد.
پس از او برمی گردد من همیشه می توانید تق و لق خانواده خود را برای شادی را بشنود.
سه نوع از squeaks ها وجود دارد.
یک نوع کودکان است، و یکی خانم در Melchisedec، و یکی از Melchisedec
خودش را دارد. "Ermengarde شروع به خنده.
"اوه، سارا!" او گفت.
"شما عجیب و غریب هستند - اما شما خوب هستند" "من می دانم که من عجیب و غریب،" سارا اعتراف
خوش. "و من سعی می کنم خوب باشد."
او پیشانی اش را با او پنجه کمی قهوه ای در اثر مالش، و متحیر، نگاه مناقصه
به چهره اش. "پاپا همیشه به من خندیدند،" او گفت: "اما
خوشم اومد.
او فکر می کردم عجیب و غریب بود، اما او به من علاقه داشتند را تا چیز.
من - من نمی توانم به کمک چیز. اگر من، من باور نمی کنم من می توانم زندگی می کنند. "
او مکث و نگاه به اطراف اتاق زیر شیروانی.
من مطمئن هستم که من نمی توانستم اینجا زندگی می کنند، "او در صدای پایین اضافه شده است.
Ermengarde علاقه مند بود، او همیشه بود.
او گفت: "هنگامی که شما را در مورد چیزهایی صحبت می کنید،"، "به نظر می رسد که در صورتی که رشد واقعی است.
شما در مورد Melchisedec صحبت می کنید اگر او به عنوان شخص بود. "
سارا گفت: "او یک فرد".
"او گرسنه و وحشت زده می شود، درست همانگونه که ما انجام می دهیم و او ازدواج کرده و کودکان را دارد.
چگونه ما می دانیم که او چیزهایی فکر نمی کنم، فقط به عنوان ما؟
چشمان او نگاه کن اگر او به عنوان فرد بود.
بود که چرا من به او داد نام او را روی زمین در مورد علاقه اش نشسته
نگرش، از برگزاری زانو او. علاوه بر این، "او گفت،" او یک موش باستیل است.
فرستاده شده به دوست من.
من همیشه می توانید کمی نان آشپز دور انداخته است، و آن را کاملا به اندازه کافی به
حمایت از او. "" آیا باستیل رتبهدهی نشده است؟ پرسید: "Ermengarde
با اشتیاق.
"آیا شما همیشه از آن است که باستیل وانمود؟" "تقریبا همیشه، پاسخ داد:" سارا.
"گاهی اوقات سعی به تظاهر آن است که نوع دیگری از مکان، اما باستیل
به طور کلی ساده ترین - به خصوص زمانی که هوا سرد است ".
در همین لحظه Ermengarde تقریبا پرید از تخت، او را با تعجب
صدای او شنیده می شود. مثل دو متمایز می زند
دیوار.
"این است که" او بانگ زد. سارا از زمین بلند شدم و جواب داد:
کاملا به طرز چشمگیری: "این زندانیان در سلول بعدی می باشد."
"بکی" گریه Ermengarde، enraptured.
"بله، گفت:" سارا. "گوش کن، این دو می زند به معنای، زندانی،
شما وجود دارد؟ "او سه بار بر روی دیوار زدم
خودش، اگر در پاسخ.
"این بدان معناست که، بله، من اینجا هستم، و همه به خوبی."
چهار ضربه از طرف بکی از دیوار آمد.
توضیح داد سارا: "این بدان معناست که،" پس، شخص، مبتلا به، ما در صلح خواب.
شب خوب است. "Ermengarde کاملا با لذت میکرد.
"اوه، سارا!" او زمزمه شادمان.
"مثل یک داستان است!" گفت: "این یک داستان است، گفت:" سارا.
"همه چیز یک داستان است. شما یک داستان - داستان من.
خانم Minchin یک داستان است. "
و او نشسته پایین دوباره و صحبت کردیم تا Ermengarde را فراموش کرده است که او یک نوع بود
فرار زندانی خودش، و به سارا یاد آوری می شود که او نمی تواند باقی می ماند
در تمام شب باستیل، اما باید سرقت
noiselessly پایین دوباره برگردند و به تخت خالی اش.