Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل XXXVII
مانور خانه Ferndean ساختمان ، اندازه متوسط از قدمت قابل توجه بود ،
و هیچ تظاهر معماری ، عمیق در چوب به خاک سپرده است.
من قبل از آن شنیده بود.
آقای روچستر اغلب از آن سخن گفت ، و گاهی آنجا رفتم.
املاک و پدر او به خاطر پوشش می دهد در بازی خریداری کرده است.
او باید اجازه می دهد تا از خانه ، می تواند بدون مستاجر پیدا ، در نتیجه فاقد شرایط لازم آن
و بد آب و هوا سایت است.
Ferndean غیر مسکونی پس از آن باقی مانده و بدون اثاثیه ، به استثنای برخی از دو
یا سه اتاق برای اقامت از عنوانی مثل اقا نصب وقتی که او رفت
در فصل به ساقه وجود دارد.
این خانه من فقط قبل از اینکه تاریک در شب که ویژگی های مشخص شده آمد
غمگین آسمان ، سرما گیل ، و ادامه داد : باران کوچک نافذ است.
مایل آخر من را با پای پیاده انجام ، با اخراج کالسکهپست و راننده با
پاداش دو برابر من تا به حال وعده داده است.
حتی زمانی که در یک فاصله بسیار کوتاه از مانور خانه ، شما چیزی می تواند را ببینید
آن را بسیار ضخیم و تیره رشد چوب از چوب تیره در مورد آن.
دروازه آهن در دو ستون گرانیتی به من نشان داد که در آن وارد کنید ، و عبور از
آنها ، من خودم یک بار در گرگ و میش از درختان نزدیک رتبه بندی شده است.
مسیر رشد چمن نزولی راهرو جنگل بین سفید مایل به خاکستری و گره دار
شفت ها و زیر قوس شاخه.
آن را دنبال کردم ، انتظار به زودی برای رسیدن به خانه ، اما آن را دارد و در تاریخ کشیده ، آن را
دور و دورتر : هیچ نشانه ای از سکونت و یا به دلایل قابل رویت بود.
من فکر کردم من یک مسیر اشتباه گرفته بود و گم کرده ام.
تاریکی از طبیعی و همچنین از غروب پر درخت جمع آوری بیش از من است.
من جانبه در جستجوی یکی دیگر از جاده نگاه کرد.
هیچ کدام وجود دارد : تمام شد هم آمیخته ساقه ، ستونی تنه ، شاخ و برگ متراکم تابستان -- بدون
باز کردن در هر نقطه است.
من اقدام : راه من در آخرین افتتاح شد ، درختان نازک کمی ، در حال حاضر من مشهود
نرده ، سپس خانه -- کمیاب شده توسط این نور کم تشخیص از درختان ؛
بنابراین دیواره های مرطوب و سرد و سبز پوسیدگی آن بودند.
ورود به پورتال ، تنها توسط یک لچ بستند ، من در میان فضای سربسته ایستاد
زمین ، که از آن چوب را در یک نیم دایره را فرا گرفت.
بدون گل ، بدون تخت باغ وجود دارد ، فقط وسیع شن - girdling پیاده روی چمن ، زمینهسازی ،
و این مجموعه در قاب سنگین از جنگل است.
خانه دو gables اشاره کرد و در مقابل آن ارائه شده ، پنجره ها و مشبک شد
باریک : درب جلو باریک بود بیش از حد ، یک گام به آن منجر شده است.
کل نگاه کرد ، به عنوان میزبان از آغوش روچستر گفته بود : "کاملا متروک
نقطه. "
و هنوز هم به عنوان یک کلیسا در روز یک هفته بود : باران pattering بر روی برگ های جنگل بود
تنها صدای قابل شنیدن در نزدیکی آن است. "وجود دارد می تواند زندگی را اینجا؟"
از او پرسیدم.
بله ، زندگی از نوعی وجود دارد ، برای من شنیده ام یک جنبش -- که باریک جلوی درب
unclosing بود ، و برخی از شکل بود در مورد از خانه ییلاقی یا ساختمانهای روستایی صادر.
آن را باز کرد به آرامی : رقم به گرگ و میش بیرون آمد و در مرحله ایستاده بود ، یک مرد
بدون کلاه : او کشیده چهارم دست خود را به عنوان اگر احساس می کنید که آیا آن بارید.
هوای گرگ و میش به عنوان آن بود ، من او را به رسمیت شناخته شده بود -- استاد من ، ادوارد فرفکس روچستر بود ،
و دیگر هیچ.
من قدم من ، تقریبا نفس من در آنجا ماند و ایستاد به او تماشا -- بررسی او ، خودم
نهان ، و افسوس! به او نامرئی است. این یک ملاقات ناگهانی بود ، و یکی که در آن
شعف و خلسه روحانی خوبی در چک با درد نگهداری می شد.
من تا به حال هیچ مشکل در مهار صدای من از تعجب ، گام من از شتابزده
پیشبرد.
فرم کانتور همان قوی و بی باک او به عنوان افراد بود : پورت او بود
هنوز هم سیخ شده است ، موهای او هنوز سیاه کلاغ سیاه ؛ و نه ویژگی های خود را تغییر داده و یا
غرق : نه در فضای یک سال ، با هر
غم و اندوه ، می تواند قدرت ورزشی خود را فرو نشستن یا شدید نخست خود را رنگ باخته است.
اما در قیافه خود را تغییر : که نگاه های درمانده و brooding -- که من تو را دیدم
من از برخی از ستم و fettered جانور وحشی یا پرنده ای ، خطرناک به رویکرد یادآوری
در وای بر عبوس او.
عقاب در قفس ، که چشم های حلقه دار طلا ظلم و ستم زیادی از آنها خاموش و ممکن است به عنوان نگاه
نگاه که سامسون دیده نشده است.
، خواننده ، آیا شما فکر می کنید من او را در درنده خویی کور او می ترسید -- اگر شما انجام دهید ، شما کمی
می دانم که به من.
امید نرم خوشبخت با غم و اندوه من است که به زودی من باید جرات یک بوسه به قطره در آن ابرو
از سنگ ، و در آن دسته از لبها تا sternly در زیر آن مهر و موم شده : اما هنوز رتبهدهی نشده است.
من او را در امتداد چیزی حرکت کردن نشده است.
او فرود یک مرحله و به آرامی و gropingly به سمت چمن پیشرفته
قطعه زمین کوچک است. کجا بود گشاد گشاد راه رفتن شجاعانه او در حال حاضر؟
سپس او متوقف شد ، اگر او می دانست که نه راه به نوبه خود.
او دست خود را برداشته و باز پلک خود را gazed خالی ، و با تلاش زور زدن ،
در آسمان ، و به سمت سالن آمفی تئاتر درختان : یکی را دیدم که همه به او از درجه اعتبار ساقط شد
تاریکی.
او کشیده دست راست خود (بازو سمت چپ ، یکی مثله شده ، در خود او پنهان نگه داشته
در اغوش حمل کردن) ، او به نظر می رسید به لمس بخواهند برای به دست آوردن ایده از آنچه در اطراف او دراز : او ملاقات کرد ، اما
پست های خالی هنوز هم ، برای درختان چند متری خاموش جایی که او ایستاده است.
او تلاش واگذار ، اسلحه خود را تا خورده ، و آرام و لال در باران ایستاده بود ،
در حال حاضر در حال سقوط به سرعت بر سر کشف خود.
در این لحظه ، جان او را از برخی از ربع نزدیک است.
"آیا شما را به بازوی من ، آقا" او گفت : "دوش سنگین آینده وجود دارد : به حال شما
بهتر نیست برود؟ "
پاسخ این بود : "اجازه بدهید به تنهایی ،. جان انصراف بدون داشتن من مشاهده.
آقای روچستر در حال حاضر سعی کردم به راه رفتن در مورد : بیهوده ، -- همه نیز نامشخص بود.
او groped راه برگشت به خانه ، و آن را دوباره وارد کردن ، بسته درب.
من در حال حاضر جلب کرد نزدیک و زدم : همسر جان برای من افتتاح شد.
"مری" من گفتم ، "چگونه شما؟"
او آغاز شده به عنوان اگر او شبح را دیده بود : من او را آرام است.
عجولانه او "آیا واقعا شما ، خانم ، که در این اواخر یک ساعت یک به این تنهایی
اتفاق خواهد افتاد؟ "
من با در نظر گرفتن دست او را پاسخ داده و سپس او را به آشپزخانه به دنبال آن ، که در آن جان
SAT توسط یک آتش سوزی خوب است.
من به آنها توضیح داد ، در چند کلمه ، که من که از آنجایی که من اتفاق افتاده بود ، شنیده بود
Thornfield چپ ، و من به دیدن آقای روچستر آمده بود.
جان من پرسید : برای رفتن به نوبت پایک ، خانه ، جایی که من کالسکهپست اخراج کرده بود ،
و آوردن تنه من ، که من آنجا را ترک کرده بودند و پس از آن ، در حالی که من حذف کلاه سر گذاشتن من و
شال ، میپرسیدم که ماری که آیا من
می تواند در شب در کاخ مانور برای جایگزین ، و پیدا کردن که
ترتیبات به آن اثر ، هر چند دشوار ، و نه خواهد بود غیر ممکن ، من
اطلاع او باید بماند.
درست در این لحظه زنگ سالن زنگ زد. "هنگامی که شما بروید در ، گفت :" من ، "کارشناسی ارشد خود را بگویید
است که یک فرد بخواهد با وی صحبت کند ، اما نام من را نمی دهد. "
"من فکر نمی کنم او را می بینید ،" او جواب داد "او امتناع همه است."
هنگامی که او بازگشت ، من نپرسید آنچه که او گفته بود.
"شما تا به نام شما و کسب و کار خود را ارسال ،" او جواب داد.
او سپس اقدام به پر کردن یک لیوان را با آب ، و محل آن را در یک سینی ، با هم
با شمع.
"این است که آنچه که او برای زنگ زد؟" پرسیدم.
"بله او همواره شمع در تاریکی به ارمغان آورد ، هر چند که او کور است"
"بده به سینی به من ، من آن را وارد حمل"
من آن را از دست او گرفت : او به من با اشاره به درب اطاق پذیرایی.
سینی را تکان داد که من آن برگزار شد ، ریخته آب از شیشه ای قلب من زده من
دنده ها به سرعت و با صدای بلند.
مری درب را برای من باز کرد ، و آن را پشت سر من بسته شده است.
این سالن تیره نگاه : یک مشت از پایین آتش سوخته غفلت در رنده ؛
و با تکیه به این که بیش از آن ، با سر خود حمایت در مقابل بالا ، و کهنه پرست
گچ بری دور بخاری ، مستاجر کور از اتاق ظاهر شد.
سگ ، خلبان او ، در یک طرف ، غیر روحانی از راه برداشته شده است ، و به عنوان اگر مارپیچ
ترس از اینکه سهوا گام زده بر.
خلبان آغشته کردن گوش خود را زمانی که من در آمد : سپس او را با جیغ زدن و ناله شروع به پریدن کرد ،
و به سمت من محدود شده است : او تقریبا سینی از دست من زدم.
من آن را روی میز و سپس او را بصورت تماسهای مکرر ، و گفت : آرام ، دراز بکشید! "
آقای روچستر تبدیل مکانیکی به اغتشاش بود اما او را دیدم
هیچ چیز ، او بازگشت و آهی کشید.
"آب ، مری را به من بدهد ،" او گفت. من او را با تنها نیمه نزدیک
شیشه ای پر شده و خلبان به من به دنبال ، هنوز هم هیجان زده.
"آنچه مهم است؟" او نپرسید.
«مرگ خلبان!" من دوباره گفت.
او آب را در راه خود را به لب هایش را چک و به نظر می رسید به گوش او نوشید و
شیشه را پایین قرار دهید.
"این است که شما ، مری ، آن را نه؟" "ماری در آشپزخانه ،" من پاسخ داده شد.
او دست خود را با یک حرکت سریع ، اما دیدن که من ایستاده بود ، او نمی
لمس من.
"چه کسی این است؟ چه کسی است؟ "او تقاضا ، تلاش ، آن را به عنوان
به نظر می رسید ، با کسانی که اقدام به نابینا چشم unavailing و ناراحت کننده را ببینید!
"جواب من -- سخن گفتن دوباره" او دستور داد ، آمرانه و با صدای بلند.
"آیا شما کمی بیشتر آب ، آقا؟ نیمی از آنچه در شیشه ای ریخته ، "من
گفت.
"چه کسی است؟ آن چیست؟
چه کسی صحبت می کند؟ "« خلبان به من می داند ، و جان و مری من می دانم
من آمد تنها در این شب ، "من پاسخ داده شد. "بزرگ خدا -- چه توهم آمده است بیش از
ذخیره؟ جنون شیرین به من را تصرف کردند؟ "
"هیچ توهم -- هیچ جنون : ذهن خود را ، آقا ، خیلی قوی برای توهم ، سلامت خود را بیش از حد
صدا برای دیوانگی. "" و در جایی که سخنران است؟
آیا این تنها صدایی است؟
آه! و من نمی می توانید ببینید ، اما من باید احساس ، و یا قلب من متوقف خواهد شد و پشت سر هم مغز من.
هر چه -- هر کس به شما -- به لمس محسوس باشد و یا من نمی توانم زندگی "!
او groped من سرگردان دست ، او را دستگیر کرده و آن را در هر دو معدن زندانی است.
"او انگشتان بسیار" او گریه "انگشتان کوچک خود ، اندک!
اگر چنین است باید وجود داشته باشد از او. "
دست عضلانی شکست از زندان من و بازوی من ربوده شده بود ، شانه من -- گردن -- کمر --
entwined به او جمع آوری شد. آیا جین؟
آن چیست؟
این شکل خود است -- این است که اندازه او -- "" و این صدای او ، "من اضافه شده است.
"او همه در اینجا : قلب خود را ، بیش از حد. خدا نگهدار شما ، آقا!
من خوشحالم به نزدیکی شما دوباره. "
"جین ایر -- جین ایر" بود او گفت. "استاد عزیزم ، من در پاسخ ،" من جین
ایر : شما یافت -- من به شما می آیند ".
"در حقیقت -- در گوشت؟
؟ زندگی من جین "" من ، آقا ، شما را لمس -- شما به من نگه و سریع
به اندازه کافی : من مثل جسد سرد ، و نه خالی مانند هوا ، من هستم "؟
"عزیزم زندگی من!
آنها بطور قطع اندام او را ، و این ویژگی او را ، اما من نمی تواند تا خوشبخت ،
بعد از همه بدبختی من.
این رویا ، رویایی است ؛ رویاهای مانند من در شب به حال وقتی که من او را clasped یک بار دیگر به
قلب من ، به عنوان من و بوسید او ، به عنوان نتیجه -- و احساس کردند که او مرا دوست داشت ، و
مورد اعتماد است که او را ترک نخواهد کرد. "
"که من هرگز ، آقا ، از این روز است." "هرگز ، می گوید چشم انداز؟
اما من همیشه بیدار و متوجه شد آن را مسخره خالی و متروک و رها شده بود --
زندگی من تاریک ، تنهایی ، نا امید کننده -- تشنه روح من و ممنوع به نوشیدن -- قلب من
famished و هرگز تغذیه شوند.
ملایم رویای نرم ، جوجه اشیانه در آغوش من در حال حاضر ، شما خواهد پرواز ، بیش از حد ، به عنوان خواهر خود را
همه قبل از اینکه شما فرار : اما بوسه من قبل از اینکه شما بروید -- در آغوش من ، جین ".
»وجود ندارد ، سر -- و وجود دارد"
من فشار لب های من به چشم یک بار درخشان و در حال حاضر rayless او -- من موهای او را از او فرا گرفت
ابرو و بوسید که بیش از حد.
او ناگهان به نظر می رسید به خود بیدار : محکومیت واقعیت از این همه
کشف و ضبط او را. "این شما می باشد -- است ، جین؟
شما به من می آیند و سپس؟ "
"من هستم." "شما دروغ نمی گویند مرده در برخی از خندق
در زیر برخی از جریان؟ و شما رانده pining در میان نیست
غریبه؟ "
"نه ، آقا! من یک زن مستقل در حال حاضر است. "
"مستقل! به نظر شما چه معنی ، جین؟ "
: "عموی من در مادیرا مرده است ، و من را ترک کرد پنج هزار پوند است."
"آه! این عملی است -- این واقعی است "او فریاد :" من باید که رویا هرگز.
علاوه بر این ، این است که صدای عجیب و غریب از... او وجود دارد ، بنابراین انیمیشن و تند و با مزه ، و همچنین
نرم : این احساسات قلب پژمرده من زندگی را در آن می گذارد.-- ، جانت!
آیا شما یک زن مستقل است؟
یک زن ثروتمند؟ "
"اگر شما اجازه بدهید من با شما زندگی می کنند ، من می توانم خانه ای از خود من ساخت نزدیک به خود را
درها ، و شما ممکن است می آیند و نشستن در اطاق پذیرایی من زمانی که می خواهید شرکت از
شب. "
"اما به شما به عنوان غنی هستند ، جین ، شما در حال حاضر ، بدون شک ، دوستانی که بعد از شما نگاه کنید ،
و شما رنج می برند نیست به خودتان اختصاص به یک lameter کور مثل من؟ "
"من به شما گفته من مستقل هستم ، آقا ، و همچنین غنی : من معشوقه خود من است."
و شما با من باقی بماند؟ "" بدیهی است -- مگر آن که شما شی.
من همسایه شما ، پرستار شما ، خانه دار شما خواهد بود.
شما تنهایی من خواهد بود همراه خود را -- برای خواندن به شما ، به راه رفتن با
شما ، به نشستن با شما ، به صبر بر شما ، به چشم و دست در دست شما.
بس نگاه تا سودا ، استاد عزیزم ، شما باید سمت چپ متروک ، بنابراین
زمانی که من زندگی می کنند. "
او جواب داد : او جدی به نظر می رسید -- انتزاعی ، او آهی کشید و او نیمه باز او
لب ها به عنوان اگر به صحبت می کنند : او آنها را دوباره بسته. احساس کردم کمی خجالت است.
شاید من تا به حال بیش از rashly بیش از همگانی روندی conventionalities و او ، مثل سنت جان ،
بی مناسبتی در inconsiderateness من دیدم.
من تا به حال در واقع پیشنهاد من از این ایده است که او آرزو ساخته شده و به درخواست من به او
همسر : انتظار ، کمتر خاصی به دلیل unexpressed ، من buoyed تا به حال نیست ، که
به من می گفت در یک بار به عنوان خود ادعا می کنند.
اما هیچ اشاره ای به آن اثر فرار او و قیافه اش بیشتر ابری بیشتر شدن ، من
ناگهان یادم آمد که من ممکن است همه اشتباه بوده است ، و شاید پخش احمق
ناخواسته و شروع کردم به آرامی به عقب نشینی
خودم را از سلاح خود -- اما او مشتاقانه مرا ربوده نزدیک تر است.
"نه -- نه -- جین ، شما باید برود.
-- من شما را لمس ، شنیده شما ، حضور شما احساس راحتی -- شیرینی
دلداری شما : من نمی تواند به این دنبال لذت پیروزی.
من کمی در خودم سمت چپ -- من باید به شما.
جهان خنده ممکن است -- ممکن است تماس بگیرید من پوچ ، خودخواه -- اما آن را نشان نمی.
روح من از شما خواسته خواهد شد راضی ، یا آن را به انتقام کشنده
بر روی قاب آن "" خب ، آقا ، من با شما باقی بماند.
گفت : کنم. "
"بله -- اما شما را در درک یک چیز در کنار من و من درک می کنم دیگر.
شما ، شاید ، می تواند را تشکیل می دهند و ذهن شما را در مورد دست و صندلی من -- به صبر من به عنوان یک
پرستار نوع کوچک (برای شما که قلب مهربان و روح سخاوتمند ،
که بی درنگ شما را به فداکاری برای
کسانی که شما ترحم) ، و این که باید برای من کافی بدون شک.
گمان می کنم من در حال حاضر سرگرم جز احساسات پدرانه را برای شما : آیا شما فکر می کنم پس؟
بیا -- به من بگویید ".
"من فکر می کنم آنچه می خواهید ، آقا : من محتوا را به تنها پرستار خود ، اگر شما فکر می کنید
آن را بهتر "اما شما همیشه نمی تواند پرستار من ، ژانت :
شما جوان -- شما باید ازدواج با یک روز ".
"من در مورد ازدواج اهمیتی نمی دهند." "شما باید مراقبت ، جانت : اگر من آنچه که من
یک بار شد ، من سعی خواهد کرد را به شما مراقبت -- اما -- یک بلوک نابینا "!
او دوباره به دل تنگی دچار عود شدند.
من ، برعکس ، شاد تر شد ، و در زمان شجاعت تازه : این آخرین حرف
بینش به عنوان جایی که مشکل ذخیره کردن را به من داد و آن را به عنوان هیچ مشکل بود
با من ، من احساس کاملا از خجالت قبلی من رها شده است.
من یک رگ زنده از گفتگو را از سر گرفت.
"این زمان برخی از یکی از متعهد به شما rehumanise ، گفت :" من ، فراق ضخامت خود را
و بلند جدا نشده قفل ؛ "برای من می بینم شما در حال وارد شدن به یک شیر دگرگون شده است ، یا
چیزی که مرتب سازی بر اساس.
شما باید هوا FAUX Nebuchadnezzar در زمینه های مربوط به شما ، که مسلم است :
مو مرا به یاد عقاب 'پر ؛ اعم از ناخن های خود را مانند پرندگان رشد کرده'
چنگال یا نه من هنوز متوجه شد. "
او گفت : "در این بازو ، من نه دست و نه ناخن ،" ، طراحی اندام مثله شده
از پستان او ، و آن را نشان دادن به من. "این یک استامپ صرف است -- منظره پریده!
آیا شما فکر می کنید ، جین "
این ترحم به آن را ببینید ، و ترحم به دیدن چشمان شما -- و اسکار خود را در آتش
پیشانی : و بدتر از آن است ، یکی در خطر دوست داشتن شما بیش از حد به خوبی برای این همه است ؛
و ساخت بیش از حد از شما. "
"من فکر می کردم شما خواهد بود شورش کردند ، جین ، هنگامی که شما را دیدم بازوی من ، و cicatrised من
هیدراتاسیون. "" شما؟
آیا به من بگویید تا -- مبادا چیزی تحقیر به قضاوت شما باید بگویم.
در حال حاضر ، اجازه دهید من به شما از طریق مسنجر ترک ، را به یک آتش سوزی بهتر ، و کوره فولاد سازی دهان را فرا گرفت.
آیا می توانید بگویید که یک آتش خوب وجود دارد؟ "
"بله ، با چشم راست من می بینم در تب و تاب بودن -- گلچهره مه است."
"و شما را شمع؟" "خیلی dimly -- هر یک ابر درخشان".
"آیا می توانم شما را ببینم؟"
"نه ، پری من : اما من فقط خیلی سپاسگزار شنید و احساس می کنید"
چه زمانی شام شما را؟ "شام" را هرگز. "
اما شما باید برخی از شب را داشته باشند.
من گرسنه هستم : بنابراین شما ، من با جرات گفتن ، تنها شما را فراموش کرده ام ".
احضار مریم ، من به زودی از اتاق را به منظور بیشتر شاد بود : من او را آماده ، به همین ترتیب ،
خوراک راحت است.
روح من ، هیجان زده شدند و با لذت و سهولت به او را در طول شام صحبت کردیم ، و
برای یک مدت طولانی بعد از.
هیچ خویشتن داری اذیت و آزار وجود دارد ، هیچ ساز و نواز و خوش مشربی با او سرکوب ؛
من با او در سهولت کامل بود ، چون من می دانستم که من به او مناسب است ؛ همه به من گفت و یا عدم
به نظر می رسید یا به کنسول و یا احیای او.
آگاهی لذت بخش! آن را به زندگی آورد و نور تمام من
طبیعت : در حضور خود من به طور کامل زندگی می کردند و او در معدن زندگی می کردند.
کور او به بازی لبخند ، بر چهره اش ، شادی dawned بر پیشانی او : او
lineaments نرم و گرم.
بعد از شام ، او شروع به من بسیاری از سوالات را بپرسید ، از جایی که من تا به حال ، چه من تا به حال
انجام شده است ، چگونه من او را پیدا کرده بود ، اما من به او تنها پاسخ بسیار جزئی داد : آن بود
خیلی دیر به ویژه آن شب را وارد کنید.
علاوه بر این ، من آرزو به لمس هیچ وتر عمیق هیجان -- برای باز کردن هیچ چاه تازه
احساسات در قلب او : تنها هدف حاضر من بود او را تشویق کند.
تشویق می کردند ، که من گفته اند ، او و به هنوز اما شده توسط متناسب است.
اگر سکوت لحظه گفتگو را شکست ، او را بی قرار ، لمسی تبدیل
من ، آن زمان ، می گویند "جین است."
"شما در دسترس نباشد یک انسان ، جین؟ شما معینی از آن؟ "
{شما در دسترس نباشد انسان ، جین؟ شما معینی از آن : p422.jpg}
"من وجدان بر این باورند چنین است ، آقای روچستر."
اما چگونه در این شب تاریک و مغموم ، می تواند شما را تا به طور ناگهانی تنهاست من افزایش
کوره فولاد سازی دهان؟
من کشیده دست من را به یک لیوان آب از یک مزدور ، و آن را به من داده شد
شده توسط شما : من یک سوال پرسید ، انتظار همسر جان پاسخ دادن به من ، و صدای شما
در گوش من صحبت کرد. "
"از آنجا که من در می آیند به جای مریم بود ، با سینی است."
و سحر در ساعت من در حال حاضر با شما صرف وجود دارد.
چه کسی می تواند بگوید که چه تاریک ، دلتنگ کننده ، نا امید کننده زندگی من در ماه گذشته کشیده؟
انجام هیچ چیز ، هیچ چیز در انتظار ؛ ادغام شب در روز ، احساس اما احساس
سرد زمانی که من اجازه دهید که آتش بیرون بروید ، از گرسنگی زمانی که من را فراموش کرده به غذا خوردن و سپس دائمی
غم و اندوه ، و در آن زمان ، بسیار هذیان میل به ناگهان جین من دوباره.
بله : برای ترمیم خود من مدت زمان طولانی تر ، به مراتب بیشتر از بینایی از دست رفته من است.
چگونه می توانید آن را که جین با من است ، و می گوید او به من را دوست دارد؟
آیا او ترک نه به عنوان به طور ناگهانی به عنوان آمد او را؟
به فردا ، من از ترس من باید او نه بیشتر پیدا کنید. "
از پا افتاده ، پاسخ ، عملی خارج از قطار خود را ایده های آشفته بود ، من
مطمئن بود ، بهترین و بیشترین اطمینان را برای او در این قاب از ذهن است.
من انگشت من بیش از ابروهای خود را به تصویب رساند و اظهار داشت که آنها سوخته و
من چیزی که آنها را به رشد به عنوان گسترده و سیاه و سفید مثل همیشه را اعمال می شود.
"استفاده از انجام در هر راه ، روح رحمان خوب کجاست ، زمانی که ، در برخی از کشنده
لحظه ، شما دوباره به من بیابان -- عبور مانند سایه ، کجا و چگونه به من
ناشناخته است ، و برای من باقی مانده پس از آن undiscoverable؟
"آیا شما یک جیب شانه در مورد شما ، آقا؟" "آنچه برای ، جین؟"
"فقط به شانه این یال کرک شده سیاه و سفید.
من را پیدا کنید و نه نگران کننده است ، وقتی که من شما را معاینه در دست نزدیک : شما از من در حال صحبت
پری ، اما من مطمئن هستم ، شما بیشتر شبیه به یکجور دوربین عکاسی هستند. "
"من شنیع ، جین؟"
"بسیار ، آقا : شما همیشه می شد ، شما می دانید." "پیف!
شرارت شده است از شما گرفته شده ، هر کجا که شما sojourned. "
اما من با مردم خوب بوده است ، به مراتب بهتر از شما : صد بار بهتر
مردم که از ایده ها و دیدگاه های شما در زندگی شما هرگز سرگرم دارا : کاملا تر
تصفیه شده و شکوه. "
"چه کسی دولو شما را با بوده است؟" "اگر شما در راه است که شما من را پیچ و تاب
کشیدن مو از سر شما ، و پس از آن من فکر می کنم شما را متوقف خواهد کرد برای سرگرم کردن شک و تردید
جسمیت من. "
"که شما ، جین شده است؟"
"شما باید آن را دریافت کند نه از من به شب ، آقا ، شما باید تا به - فردا صبر کنید ، به ترک
نیمی داستان من گفت ، می دانید ، نوعی امنیت است که من باید در آن ظاهر می شود
میز صبحانه خود را به آن را به پایان برسانند.
خداحافظ ، من باید ذهن در کوره فولاد سازی دهان خود را نه با تنها یک لیوان آب افزایش یابد و سپس :
باید یک تخم مرغ در دست کم ، آوردن چیزی از ژامبون سرخ شده می گویند. "
"شما به استهزا گرفتن ادم دمدمی -- پری متولد و تربیت بشر!
شما می توانید به من احساس من احساس این دوازده ماه است.
اگر سائول می تواند شما را برای دیوید خود را ، روح شیطانی می شده اند exorcised
بدون کمک از چنگ "." وجود دارد ، آقا ، شما مرتب کردن بالا و ساخته شده
را اداره کنند.
حالا من شما را ترک : سفر من شده اند این سه روز گذشته ، و به اعتقاد من من هستم
خسته می شوند. شب بخیر. "
"تنها یک کلمه ، جین : خانم ها تنها در خانه که در آن شما شده اند؟"
من خندید و فرار من ، هنوز هم خنده من به طبقه بالا دوید.
ایده خوبی است! "
من با خوشحالی فکر کردم. "من می بینم من به معنی fretting او را
مالیخولیا خود را برای برخی از زمان های آینده است. "
در اوایل صبح روز بعد من او را شنیده بالا و بیرون از بستر ، سرگردان از یک اتاق به
دیگری. همانطور که به زودی به عنوان مری آمد من شنیده ام
سوال : "دوشیزه ایر است که در اینجا؟"
سپس : "از کدام اتاق او را شما را؟ دستگاه را خشک؟
او؟ بروید و بپرسید که آیا او می خواهد هر چیزی ، و هنگامی که
او خواهد آمد. "
من آمد که من تصور می شد چشم انداز از صبحانه وجود دارد.
ورود به اتاق بسیار آرام ، من تا به حال از نظر او قبل از او کشف حضور من.
غمگین کننده بود ، در واقع ، شاهد انقیاد آن روح شدید به
ضعف جسمانی.
او در صندلی خود نشسته -- هنوز هم ، اما نه در حالت استراحت : باردار آشکارا ، خطوط از هم اکنون
غم و اندوه همیشگی مارک ویژگی های قوی خود را.
لقاء او یادآور یکی از لامپ فرو نشستن ، در حال انتظار به دوباره روشن -- و افسوس!
آن بود خود را که هم اکنون می تواند به روشن شدن درخشش بیان انیمیشن : او
وابسته به دیگری برای آن دفتر!
من گی و بی دقتی به معنای بودند ، اما ناتوانی از مرد قوی را لمس من
قلب سریع : هنوز هم من او را با آنچه به من خوش طبعی می تواند مواجه.
"این روشن است ، صبح روز آفتابی ، آقا" به من گفت.
"باران بیش از حد است و رفته است و مناقصه درخشان پس از آن وجود دارد : شما باید داشته باشند
پیاده روی به زودی. "
من تب و تاب بودن wakened بود : ویژگی های خود را مخابره.
"آه ، شما در واقع وجود دارد ، چکاوک من! بیاید و به من.
شما از بین رفته اند : از میان رفت نه؟
من شنیده ام یکی از نوع خود را یک ساعت قبل ، آواز خواندن بر سر چوب : اما آهنگ آن
بدون موسیقی برای من ، بیشتر از برآمدن خورشید ، اشعه داشتند.
ملودی بر روی زمین است در من زبان جین به گوش من (من خوشحالم از آن است که متمرکز
به طور طبیعی نمی سکوت) : همه آفتاب من می توانم احساس این است که در حضور او ".
آب ایستاده بود در چشمان من رو به شنیدن این اعتراف از وابستگی خود به همان اندازه اگر
عقاب سلطنتی ، اسیر و زنجیر به جای بلند قرار دادن ، مجبور به درخواست کردن التماس کردن یک گنجشک برای تبدیل شدن به آن باید
اذوقه رسان.
اما من نمی خواهد غصه دار : من نقش برآب کردن قطره نمک ، و مشغول ساختم خودم را با
آماده کردن صبحانه است. صبح صرف در فضای باز شد
هوا می باشد.
من او را از چوب خیس و وحشی را به برخی از زمینه های شاد : من به او شرح داده شده
درخشان سبز بودند و گل و هجز تجدید نگاه ، چگونه
sparklingly آبی آسمان بود.
من یک صندلی را برای او در یک نقطه پنهان و دوست داشتنی ، از بیخ و بن خشک از یک درخت تلاش کرد نه
من حاضر به اجازه او ، زمانی که نشسته ، من را روی زانوی خود.
چرا باید من ، زمانی که هر دو او و من شادتر نزدیکی از هم جدا؟
خلبان غیر روحانی در کنار ما : همه آرام. وی با شکست به طور ناگهانی در حالی که به من clasping در
اسلحه خود را --
"بیرحمانه ، فراری بی رحمانه!
اوه ، جین ، من احساس می کنم زمانی که من را کشف کرد شما را از Thornfield فرار کرده بودند ، و هنگامی که من
می تواند جایی را پیدا کنید و پس از بررسی شما از آپارتمان ، معلوم گردد که
شما هیچ پولی گرفته شده بود ، و نه هر چیزی که می تواند به عنوان یک معادل خدمت می کنند!
گردنبند مروارید من شما دراز دست نخورده در تابوت کمی خود داده بود ، تنه خود را
سمت چپ طناب دار و قفل شده است و آنها را برای تور عروس شده بود آماده است.
چه چیزی میتواند عزیزم ، من پرسیده می شود ، بی بضاعت و بی پول؟
و آنچه او انجام کرده اید؟ اجازه بدهید در حال حاضر بشنود. "
بنابراین خواست ، من شروع به روایت تجربه من برای سال گذشته است.
من نرم شده ، بطور قابل توجهی مربوط به سه روز سرگردانی و گرسنگی ،
زیرا به او گفته می شده اند به تحمیل درد های غیر ضروری :
کمی من می گویم پاره قلب مومن خود را عمیق تر از من آرزو.
من باید او را ترک بنابراین ، او گفت ، بدون هیچ گونه ابزاری برای ساخت راه من : من
باید به او گفت قصد من.
من باید به او و جلب اعتماد : او هرگز مرا مجبور به معشوقه اش است.
خشونت به عنوان او در یاس و ناامیدی خود را به نظر می رسید ، او ، در حقیقت ، مرا دوست بسیار خوب و بیش از حد
tenderly خود مستبد تشکیل می دهد : او به من داده اند نیمی از ثروت خود ،
بدون خواسته بسیار به عنوان یک بوسه در
بازگشت ، به جای پرت من باید خودم را در جهان گسترده ای دوست.
من تا به حال تحمل کردند ، او مطمئن بود ، بیش از من به او اعتراف کرده بود.
"خوب ، هر آنچه که رنج من شده بود ، آنها بسیار کوتاه بود ،" من پاسخ داد : و پس از آن
من اقدام به او بگویید که چگونه من در خانه مور شده بود ، چگونه من تا به حال به دست آمده
دفتر خانم ، و ج
الحاق از فورچون ، کشف روابط ، به دنبال به منظور به علت است.
البته ، نام رودخانه سنت جان در اغلب در پیشرفت داستان من آمد.
وقتی که من تا به حال انجام شده ، این نام بلافاصله گرفته شد.
"این جان سنت ، پس از آن ، پسر عموی شما است؟" "بله."
"شما باید از او سخن گفته اغلب او را دوست دارید؟"
"او مرد بسیار خوبی بود ، آقا ، من و نه می تواند شهوت و میل او را."
"مرد خوب.
آیا معنی احترام انسان به خوبی انجام پنجاه؟
یا به چه معناست؟ "سنت جان تنها بیست و نه ، آقا."
"دوباره به نواز دعوت Jeune ،' به عنوان فرانسوی ها می گویند.
آیا او یک فرد قد کم ، بلغمی مزاج ، و ساده است.
فردی که خوبی تشکیل شده و نه در guiltlessness خود را از معاون است ، از خود را در
دلاوری در فضیلت است. "
"او untiringly فعال است. اعمال بزرگ و با شکوه آنچه در او زندگی می کند
انجام دهد. "" اما مغز او؟
این است که احتمالا و نه نرم؟
او به معنای : اما شما شانه را بالا انداختن شانه های خود را به گوش او صحبت کنید "؟
او کمی صحبت می کند ، آقا : آنچه که او نمی گوید این است که تا کنون نقطه.
مغز او درجه اول است ، من باید فکر می کنم تاثیر پذیر نیست ، اما شدید است. "
"آیا او یک مرد قادر ، و سپس؟" "واقعا قادر است."
"یک مرد کاملا تحصیل کرده است؟"
"سنت جان محقق انجام شده و عمیق است. "
"رفتار او ، من فکر می کنم ، به شما گفت که به سلیقه شما -- سخت گیر و parsonic؟"
"من منش او ذکر شده هرگز ، اما ، مگر اینکه من تا به حال طعم بسیار بد ، آنها باید آن را با توجه به ؛
آنها جلا ، آرام ، و شایسته مرد نجیب است. "
"ظاهر او ، -- من را فراموش کرده ام چه توضیحات شما ظاهر خود را ارائه داد ؛ -- نوع خام
معاون کشیش بخش ، نیمی با خاده سفید خود را خفه می شود ، و در ضخامت خود را با آب و تاب
soled بالا ، پایین ، EH؟ "
"سنت لباس جان خوبی. او یک مرد خوش تیپ است : قد بلند ، عادلانه ، با رنگ آبی
چشم ها ، و مشخصات یونانی است. "(Aside.)
"لعنت او را به من!"--(.)
"آیا مانند او ، جین؟" "بله ، آقای روچستر ، من او را به دوست : اما شما
از من خواست که قبل از "من ، البته درک شده ، راندگی از من
کلیم.
حسادت به حال نگه از او : او را stung ، اما نیش سودمند و قابل استفاده بود : آن را داد
او را از نیش gnawing از مالیخولیا مهلت.
من ، نه بنابراین ، بلافاصله افسون مار است.
"شاید شما ترجیح نمی خواهد بنشیند روی زانوی من دیگر ، خانم ایر؟" آینده بود
تا حدودی مشاهده دور از انتظار است.
"چرا که نه ، آقای روچستر؟" "عکس شما فقط کشیده شده است.
مطرح کننده (کنتراست) و نه بیش از حد طاقت فرسا.
کلمات شما مشخص بسیار prettily آپولو برازنده : او حاضر است خود را به
تخیل ، -- قد بلند ، عادلانه ، چشم آبی ، و با مشخصات یونانی.
چشم خود را در یک رب النوع اتش و فلزکاری ساکن -- آهنگر واقعی ، قهوه ای ، پهن شانه :
کور و لنگ به چانه زنی "" من از آن هرگز فکر نمی کردم ، قبل از ، اما شما
قطعا نه مثل رب النوع اتش و فلزکاری ، آقا. "
"خوب ، شما می توانید من را ترک چیه خانوم : اما قبل از اینکه شما بروید (و او به من محکم حفظ
درک تر از همیشه) ، "شما را خوشحال خواهد شد فقط به من یک یا دو سوال پاسخ."
او متوقف شد.
"چه سوالاتی ، آقای روچستر؟" و سپس به دنبال این سؤال متقابل.
"سنت جان شما خانم از مورتن قبل از او می دانست که تو هم دختر خاله اش بود؟ "
"بله".
"شما اغلب او را ببیند؟ او گاهی اوقات مدرسه بازدید؟ "
"روزانه" "او از برنامه های شما قبول ، جین؟
من می دانم که خواهد بود هوشمندانه ، برای شما یک موجودی با استعداد! "
"او از آنها را تصویب کرد -- بله" "او به بسیاری از چیزها را در شما کشف او
نمی توانست انتظار می رود برای پیدا کردن؟
برخی از دستاوردهای خود را عادی قرار ندارد. "
"من در مورد آن نمی دانم."
"شما تا به حال یک کلبه کوچک در نزدیکی مدرسه ، شما می گویند : آیا او همیشه می آیند وجود دارد برای دیدن
شما؟ "" در حال حاضر و پس از آن؟ "
"شب؟"
"یک یا دو بار." مکث.
"چه مدت شما را با او و خواهران او اقامت پس از cousinship
را کشف کرد؟ "
در "پنج ماه است." ، "رودخانه صرف آیا زمان زیادی را با خانمها
از خانواده اش؟ "
"بله ، سالن پشت هر دو مطالعه او و ما بود : او در نزدیکی پنجره نشسته و ما
جدول. "" چیز زیادی او خواند؟ "
یک معامله خوب است. "
"چی؟" "Hindostanee."
و چه کار ضمن؟ "" من آموخته آلمانی ، در ابتدا. "
او آموزش به شما؟ "
"او درک آلمان است." "او آموزش به شما چیزی آیا؟"
"Hindostanee کم است." "رودخانه تدریس شما Hindostanee؟"
"بله ، آقا."
و خواهران او نیز؟ "" نه. "
"فقط شما؟" "فقط به من."
آیا شما بخواهید را یاد بگیرند؟ "
"نه." "او آرزو به شما یاد می دهد؟"
"بله." مکث دوم.
"چرا او از آن آرزو؟
از چه استفاده Hindostanee می تواند برای شما باشد؟ "" او به من در نظر گرفته شده تا با او رفتن به هند است. "
"آه! اینجا ریشه این موضوع به من برسد. او می خواست به شما با او ازدواج؟ "
"او از من خواست تا با او ازدواج."
"این یک داستان است -- اختراع گستاخ به من خشمگین کردن."
"من فرمودید ، این حقیقت تحت اللفظی است : او از من خواست بیش از یک بار ، و
به عنوان سخت در مورد اصرار نقطه خود را به عنوان افراد می توانند شما را. "
"دوشیزه ایر ، من آن را تکرار ، شما می توانید مرا ترک.
هر چند وقت یکبار به من می گویند که همین؟ چرا شما باقی می ماند pertinaciously در کها
زانو من زمانی که من به شما داده متوجه سیگار را ترک کنند؟ "
"از آنجا که من راحت وجود دارد."
"نه ، جین ، شما راحت نیست وجود دارد ، چرا که قلب خود را با من نیست : آن است
با این پسر عموی -- این سنت جان. اوه ، من فکر کردم تا این لحظه ، کوچک من
جین تمام معدن بود!
من تا به حال اعتقاد او مرا دوست دارد حتی زمانی که او به من چپ : که یک اتم از شیرین در بخش اعظم بود
تلخ است.
زمانی که ما جدا شده است ، گرم اشک من بر سر جدایی ما ، من هرگز گریستم
تصور می کردند که در حالی که من به او عزاداری ، او عشق ورزیدن به دیگری!
اما بی فایده عزادار است.
جین ، من را ترک : رفتن و ازدواج رودخانه "" لرزش من خاموش ، پس از آن ، سر ، -- هل من دور.
برای من شما را بر خود من را ترک کنید "" جین ، من تا کنون تن خود را از صدا :.
هنوز هم تجدید امید ، آن را برای تلفن های موبایل تا راستگو.
هنگامی که آن را می شنوم ، آن را به من حامل یک سال است. من را فراموش کرده ام است که شما یک کراوات جدید را تشکیل داده اند.
اما من احمق هستم -- برو -- "از کجا باید بروم ، آقا" "
«راه خود را -- با شوهر شما را انتخاب کرده اند."
"چه کسی است که" "شما می دانید -- این رودخانه سنت جان" است.
او شوهر من نیست ، و نه تا ابد خواهد بود.
او من را دوست ندارند : من او را دوست ندارد. او را دوست دارد (او می تواند با عشق است و نمی باشد.
که شما عاشق) یک بانوی زیبا و جوان به نام Rosamond.
او می خواست من ازدواج فقط به این دلیل او فکر میکرد من باید مناسب
همسر مبلغ ، که او نمی توانست انجام شود.
او خوب است و عالی است ، اما شدید ، و ، برای من ، به عنوان کوه یخ سرد است.
او مثل شما نمی باشد. آقا : من در کنار خود خوشحال نیست ، و نه در نزدیکی او ، و نه با او.
او ندارد زیاده روی برای من -- هیچ علاقه.
او می بیند هیچ چیز برایم جذاب و قابل توجه در ؛ حتی جوانان -- تنها چند نقطه ذهنی مفید.--
سپس من باید به شما ، ترک ، آقا ، برای رفتن به او؟ "
من shuddered غیر ارادی و چسبیده به طور غریزی نزدیک به کور من اما
استاد معشوق. او لبخند زد.
"چه ، جین.
آیا این درست است؟ به گونه ای است واقعا دولت از امور بین
شما و رودخانه ها؟ "" مسلما ، آقا!
اوه ، شما نیاز به حسادت نمی شود!
من می خواستم برای شما کمی شما را غمگین کمتر کسی را دست انداختن : من فکر خشم بهتر خواهد بود
از غم و اندوه است.
اما اگر می خواهید من شما را دوست ، می تواند شما را اما ببینید که چقدر من شما را دوست ، شما می توانید
افتخار و محتوا است.
قلب من مال شما ، آقا : به شما تعلق دارد ، و با شما باقی خواهد ماند شدند
سرنوشت به تبعید بقیه از من از حضور شما برای همیشه. "
باز هم ، به عنوان او مرا بوسید ، افکار دردناک تاریک جنبه خود را.
"چشم انداز خشکیده من! فلج من قدرت! "او زمزمه
متاسفانه.
من caressed ، به منظور ساکت کردن او را. من از آنچه که او فکر می دانستند ، و می خواست
برای او صحبت می کنند ، اما جرأت نمی.
همانطور که او تبدیل کنار چهره اش یک دقیقه ، من یک اسلاید اشک از زیر پلک مهر و موم شده را دیدم ،
و بریزد پایین گونه مردانه. قلب من دارای عقاید.
"من بهتر از شاه بلوط درخت در Thornfield رعد و برق زده
باغ ، "او اظهار داشت قبل از اینکه طولانی است.
و چه حقی که دارند خراب به یک سیگار برگ ارزان جوانه زدن پوشش فروپاشی آن با پیشنهاد
؟ تازگی "" شما نه ، خراب آقا -- نه رعد و برق زده
درخت : شما سبز و شدید است.
گیاهان را در مورد ریشه های خود را رشد می کنند ، آیا شما از آنها بپرسید و یا نمی کند چرا که آنها را
لذت در سایه خوب ومهربان شما و آنها به عنوان رشد آنها را نسبت به شما بدون چربی ، و
شما دور باد ، چرا که قدرت خود را ارائه می دهد آنها را تا امن سرپا نگه داشتن است. "
باز هم به او لبخند زد : من به او آسایش. "شما از دوستان صحبت می کنند ، جین؟" او پرسید.
"بله ، از دوستان ،" من جواب داد و نه hesitatingly : برای من می دانستم که من به معنای بیش از
دوستان ، اما می تواند چه کلمه دیگر را به استخدام بگویید.
او به من کمک کرده است.
"آه! جین. اما من می خواهم یک زن است. "
"آیا شما ، آقا؟" "بله : اخبار فناوری اطلاعات به شما"؟
"البته : شما گفت که هیچ چیز درباره آن از قبل."
"آیا ناخوشایند خبر؟" "که به شرایط بستگی دارد ، سر -- در
انتخاب شما. "
"که شما باید برای من ، جین. من تصمیم خود را پیروی کنند. "
"را انتخاب کنید سپس آقا -- که او شما را دوست دارد."
"من حداقل خواهد شد را انتخاب کنید -- او را دوست دارم بهترین.
جین ، شما ازدواج به من؟ "" بله ، آقا. "
"یک مرد فقیر کور ، که شما باید خود را برای رهبری در مورد دست؟"
"بله ، آقا."
"مرد فلج ، بیست سال از شما مسن تر ، که شما باید صبر کنید بر روی؟"
"بله ، آقا." "به راستی ، جین؟"
بیشترین واقعا ، آقا. "
"آه! عزیزم! خداوند شما را برکت دهد و پاداش دادن به شما! "
"آقای روچستر ، اگر تا کنون به من کردار خوبی در زندگی من -- اگر تا کنون من فکر کردم خوب
تفکر -- اگر تا کنون من دعا نماز صمیمی و منزه از گناه -- اگر تا کنون من آرزو
عادل خواهید ، -- من پاداش در حال حاضر است.
برای همسر خود است ، برای من ، به همان خوشحالی من می توانم بر روی زمین است. "
"از آنجا که شما را در قربانی کردن لذت است." "قربانی!
چه من قربانی؟
قحطی برای غذا ، انتظار برای محتوای. برای اینکه ممتاز برای قرار دادن دور بازوها من چه
من ارزش -- به لب های من را فشار دهید به آنچه که دوست دارم -- به سکون در مورد آنچه من اعتماد : این است که برای ساختن
فداکاری؟
اگر چنین است ، پس مطمئنا من در قربانی کردن لذت است. "
"و خرس با infirmities من ، جین : به چشم پوشی از کمبودهای من است."
»بود که هیچ ، آقا ، به من.
من به شما عشق بهتر است در حال حاضر ، وقتی که من واقعا می تواند مفید باشد به شما ، از من در دولت خود را از انجام داد
استقلال افتخار ، زمانی که شما هر قسمت را عار شمرده اما از دهنده و
محافظ. "
"تا کنون من متنفر اند به آنها کمک -- رهبری : از این پس ، من احساس می کنم من باید آن را بدون نفرت
بیشتر.
من دوست ندارم دست من را به اجیر قرار داده ، بلکه آن است که لذت بخش آن را احساس
دور توسط انگشتان دست کمی جین.
من ترجیح تنهایی مطلق به حضور ثابت بندگان ؛ اما جین
وزارت نرم خواهد شد شادی همیشگی است. جین من مناسب : من از او با توجه به "؟
"به بهترین فیبر از طبیعت من ، آقا."
"مورد تا این حد ، ما هیچ چیز در دنیا منتظر : ما باید ازدواج
فورا "او نگاه کرد و سخن گفت با اشتیاق : قدیمی خود
بی پروایی بود رو به افزایش است.
"ما باید تبدیل به یکی گوشت بدون هر گونه تاخیر ، جین است ، اما وجود دارد مجوز برای
-- پس ما ازدواج ".
"آقای روچستر ، من به تازگی کشف خورشید به دور از نصف النهار آن کاهش یافته و
خلبان در واقع خانه به شام او رفته است. اجازه بدهید در سازمان دیده بان خود را نگاه کنید. "
"آن را ببندید به کمربند خود را ، جانت ، و نگه داشتن آن از این ببعد : من هیچ استفاده
آن. "" نزدیک به چهار ساعت در
بعد از ظهر ، آقا.
آیا احساس می کنید گرسنه نیست؟ "" روز سوم از این باید ما
عروسی روز ، جین. ذهن هرگز لباس خوب و جواهرات ، در حال حاضر :
تمام است که تلنگر ارزشی ندارد. "
"خورشید باران ، قطره ، سر را خشک کرده است.
نسیم است : آن کاملا داغ است ".
"آیا شما می دانید ، جین ، من گردنبند مروارید خود را کمی در این لحظه محکم
دور گلوی کسی یا چیزی را گرفتن برنز من تحت کراوات من؟ من آن را پوشیده از روز من تنها من از دست داد
گنج ، به عنوان یک یادگاری از او است. "
"ما به خانه از طریق چوب : که shadiest راه خواهد بود."
او افکار خود را بدون heeding من دنبال کرد.
"جین! من فکر می کنم ، من با جرات گفتن ، سگ بی دین : اما قلب من متورم با
قدردانی به خدای رحمان است از این کره زمین فقط در حال حاضر.
او می بیند به عنوان انسان می بیند ، اما به مراتب واضح تر : قضات نه به عنوان قضات مرد ، اما به مراتب بیشتر
عاقلانه.
من غلط بود : من می خواهم که sullied گل بی گناه من -- احساس گناه در آن تنفس
خلوص : قادر مطلق آن را از من ربوده است.
من ، در شورش من کله شق ، تقریبا لعنت تقدیر : به جای خم شدن
به این حکم ، من آن را به مبارزه طلبیده است.
الهی عدالت را دنبال البته آن ؛ بلایای آمد ضخیم روی من است : من مجبور شد
عبور از دره سایه مرگ.
chastisements او توانا هستند و یکی به من smote است که من برای همیشه با فروتنی است.
شما می دانید من از قدرت من افتخار بود : اما آنچه در آن است در حال حاضر ، زمانی که من باید آن را به
ارشاد خارجی ، به عنوان یک فرزند می کند ضعف خود را؟
از اواخر ، جین -- فقط -- فقط از اواخر سال -- من شروع به دیدن و قبول از طرف خدا در
عذاب من. من شروع به تجربه ندامت ، توبه ؛
آرزو برای reconcilement به ساز من.
من گاهی شروع به دعا : دعای بسیار کوتاه بودند ، اما خیلی صمیمی.
"چند روز پیش از : نه ، من می توانید آنها را را شماره -- چهار بود دوشنبه شب گذشته ، مفرد
خلق و خوی بیش از من آمدند : یکی که در آن غم و اندوه دیوانگی جایگزین -- غم و اندوه ، sullenness.
من مدت ها بود تا به حال این تصور که از آنجا که من هیچ جا می تواند شما را پیدا کنید ، شما باید مرده.
اواخر آن شب -- شاید آن ممکن است بین یازده و دوازده ساعت باشد -- قبل از اینکه من
بازنشسته استراحت دلتنگ کننده من ، من به خدا supplicated ، که اگر آن را خوب به نظر می رسید به او ، من
ممکن است به زودی از این زندگی صورت گرفته است ، و
بستری که دنیا می آیند ، جایی که هنوز هم وجود دارد پیوستن جین امید.
"من در اتاق خودم بود ، و توسط پنجره که باز شد نشسته : آن ساکت مرا به
احساس خوشبو هوا در شب ، اگر چه من می توانم هیچ ستاره و تنها توسط مبهم ، نورانی را ببینید
کدورت ، حضور ماه را می دانستند.
من برای تو مدت زمان طولانی تر ، جانت! اوه ، من برای تو هر دو با روح مدت زمان طولانی تر و
گوشت!
من از خدا پرسید : یک بار در غم و اندوه و تواضع ، اگر من تا به حال شده است به اندازه کافی طولانی نیست
متروک ، مبتلا ، عذاب و ممکن است به زودی طعم سعادت و صلح را یک بار دیگر.
که من merited من تحمل ، من اذعان کرد -- که من به ندرت می تواند تحمل
بیشتر ، من التماس کرد و آلفا و امگا از خواسته قلب من شکست غیر ارادی از
لب های من در کلمات -- 'Jane!
جین! جین! '"
"آیا این کلمات را با صدای بلند صحبت می کنند؟" "من ، جین.
اگر هر شنونده من شنیده بود ، او به فکر من دیوانه : من آنها را با چنین تلفظ
انرژی کوره در رفته است. "" و آن شب گذشته دوشنبه ، جایی
نزدیک نیمه شب؟ "
"بله ، اما آن زمان به هیچ نتیجه : آنچه به دنبال نقطه عجیب و غریب است.
شما فکر می کنم من خرافاتی -- برخی از خرافات من در خون من است ، و همیشه
بود : با این وجود ، این درست است -- واقعی حداقل آن این است که من شنیده آنچه که من در حال حاضر مربوط است.
همانطور که گفت "جین!
جین!
جین 'صدا -- من می توانم از انجا را به صدا آمد ، اما من می دانم که صدای آن بود --
پاسخ داد : "من آینده : صبر برای من و یک لحظه پس از آن ، رفت و زمزمه در باد
کلمات -- 'Whereشما؟
"من به شما بگوید که آیا من می توانم ، ایده ، تصویر این کلمات باز به ذهن من : هنوز
دشوار است برای بیان آنچه من می خواهم به بیان است.
Ferndean به خاک سپرده شده است ، همانطور که می بینید ، در چوب سنگین ، که در آن صدای مبهم می افتد و می میرد
unreverberating.
؟ کجا هستند "به نظر می رسید که در میان کوه ها صحبت ، برای من شنیده اکو تپه فرستاده
تکرار کلمات.
کولر و تازه در حال حاضر گیل به نظر می رسید برای دیدار پیشانی من : من می توانستم
تلقی که در برخی از صحنه تنهاست و وحشی ، ، من و جین بودند ملاقات.
در روح و روان ، به اعتقاد من ما باید ملاقات شود.
شما بدون شک ، در آن ساعت ، در خواب ناخودآگاه ، جین : شاید روح خود را
سرگردان از سلول خود را به راحتی معدن ، برای کسانی که در لهجه خود را -- به عنوان خاصی به عنوان من
زندگی می کنند -- آنها به مال شما شد "
نزدیک نیمه شب -- -- خوان ، آن را در شب دوشنبه بود که من هم دریافت کرده بود.
احضار مرموز : آن دسته از کلمات که من به آن پاسخ شد.
من به روایت آقای روچستر گوش ، اما در عوض بدون افشای ساخته شده است.
تصادفی به من زده به عنوان بیش از حد افتضاح و غیر قابل توضیح می شود ارتباط برقرار و یا
بحث شده است.
اگر من گفت : هر چیزی ، داستان من خواهد بود مانند لزوما باید عمیق
تصور در ذهن شنوا من : و این که ذهن ، با این حال از رنج خود را بیش از حد
مستعد ابتلا به عبوس بودن ، نیاز به سایه عمیق تر از فراطبیعی نیست.
این چیزها را برای خودم نگه داشتم سپس ، و آنها را در قلب من بمب.
"شما هم اکنون می توانید نه تعجب ،" ادامه داد : استاد من ، که هنگامی که شما بر من چندان افزایش یافت
به طور غیر منتظره شب گذشته ، من مشکل در باور شما هر زبان دیگری از صرف
صدا و سیما ، و این چیزی است که منجر به ذوب شدن
به سکوت و نابودی ، به عنوان زمزمه نیمه شب و انعکاس کوه
ذوب قبل از. در حال حاضر ، من خدا را شکر! من می دانم آن را به صورت
در غیر این صورت.
بله ، خدا تشکر می کنم! "او مرا از سر باز کردن زانو خود را ، رز ، و
reverently بلند کردن کلاه خود را از پیشانی خود را ، و خم شدن چشم نابینا خود را به
زمین ، او در وقف لال ایستاده بود.
فقط کلمات آخرین عبادت بودند قابل شنیدن است.
"من از ساز من ، که در میان قضاوت ، رحمت او یاد شده است.
من متواضعانه درخواست کردن التماس کردن نجات دهنده من به قدرت خود را برای رهبری این پس زندگی خالص تر را به من بدهد
از من انجام داده اند تا کنون! "سپس او کشیده دست خود را به رهبری.
دست عزیز من در زمان که برگزار شد ، آن لحظه را به لب های من ، سپس آن را تصویب اجازه دور من
شانه : آنقدر قد از او پایین تر ، من هم برای سرپا نگه داشتن خود را خدمت کرده است و
راهنمایی می کنند.
ما وارد چوب ، و wended homeward.