Tip:
Highlight text to annotate it
X
پایان Howards EM فورستر فصل 16
لئونارد پذیرفته دعوت به چای بعد شنبه.
اما او حق بود، این سفر ثابت کرد شکست آشکار است.
"شکر؟ گفت:" مارگارت.
"کیک؟ گفت:« هلن. "کیک بزرگ یا deadlies های کوچک؟
من می ترسم شما فکر می کنید نامه من و نه عجیب و غریب است، اما ما توضیح خواهیم داد - ما عجیب و غریب نیست،
واقعا - تحت تاثیر قرار نیست، واقعا.
ما بیش از حد رسا: که همه "به عنوان یک خانم دامان سگ لئونارد اکسل نیست. است.
او ایتالیایی بود، هنوز کمتر از یک فرانسوی، که در خون وجود دارد اجرا می شود
بسیار روح شوخی و حاضر جوابی بخشنده.
شوخ طبعی او اهل لندن بود، آن را بدون درب به تخیل گشوده شد، و هلن کشیده شد
تا کوتاه "یک خانم برای گفتن دارد، بهتر است" تجویز، بشوخی.
"اوه، بله،" او گفت.
"خانم روشن -" "بله، من می دانم.
darlings نورهای به طور منظم هستند. اجازه بدهید به شما یک صفحه به من بدهید. "
"چگونه می توانم کار خود را دوست دارید؟" مارگارت interposed:.
او، بیش از حد، کشیده شد و کوتاه است. او نمی توانست این زنان کنجکاو را به
کار خود را.
آنها عاشقانه بودند، و اتاق است که او در گذشته نفوذ، با
طرح های عجیب و غریب از حمام کردن مردم بر دیواره های آن، و به همین ترتیب بسیار چای، فنجان، با
مرزهای ظریف خود را از توت فرنگی های وحشی.
اما او نمی توانست اجازه عاشقانه تداخل با زندگی اش را.
شیطان را پرداخت و سپس وجود دارد.
"اوه، به خوبی به اندازه کافی"، او پاسخ داد. "شرکت شما Porphyrion است، نه؟"
"بله، خیلی" - تبدیل شدن و نه جرم. "این خنده دار است که چگونه همه چیز گرد است."
"خنده دار چرا؟ پرسید:" هلن، که کار را از ذهن خود را پیروی نمی کنند.
"آن را به عنوان بزرگ به عنوان حیات بر روی کارت شما نوشته شده بود، و با توجه به ما به شما می نوشت
و وجود دارد که شما بر روی کاغذ مهر پاسخ داد: - "
"آیا یک Porphyrion از شرکت های بیمه بزرگ با تو تماس بگیرم؟" دنبال مارگارت.
"آن بستگی دارد آنچه شما می خواهیم بزرگ است."
"من بزرگ، نگرانی، یک جامد، به خوبی تثبیت این معنی است که خوب منطقی ارائه می دهد
حرفه ای به employes آن است. "
"من نمی توانستم بگویم - از شما یک چیز و دیگران دیگر بگویید، گفت:" کارمند
uneasily. من به سهم خود - او سرش را تکان داد - "من
تنها بر این باورند 1/2 من می شنوم.
که حتی آن را امن تر است. کسانی که آنهایی که هوشمندانه به غم و اندوه بدتر می آیند،
من اغلب متوجه شده است. آه، شما نه می تواند بیش از حد دقیق است. "
، از آن نوشید و محو سبیل خود را، که قرار بود به عنوان یکی از کسانی که سبیل
که همیشه افسرده و مایوس شدن به فنجان چای - زحمت از آنها به ارزش، مسلما، و نه
مد روز یا.
"من کاملا موافق و این که چرا من کنجکاو به دانستن آن است که یک جامد، به خوبی
تاسیس نگرانی؟ "لئونارد به حال هیچ تصوری.
او را درک گوشه ای خود را از دستگاه، اما چیزی فراتر از آن.
او مورد نظر را به اعتراف و نه دانش و نه جهل، و تحت این شرایط،
یکی دیگر از حرکت سر به نظر می رسید بی خطر ترین است.
به نظر او، به عنوان به افکار عمومی بریتانیا، Porphyrion Porphyrion
تبلیغات - یک غول، در سبک کلاسیک، اما آویخته شده به اندازه کافی، که برگزار شد، در
یک دست مشعل سوزان، و با اشاره به سنت پل و قلعه ویندسور.
مبلغ زیادی از پول زیر حک شد، و شما نتیجه گیری خود را به خود جلب کرد.
این غول باعث لئونارد به انجام حساب و نوشتن حروف، به توضیح است که
مقررات به مشتریان جدید، و آنها را دوباره توضیح را به آنهایی که قدیمی.
یک غول بود اخلاق ضربه ای - که بسیار کس می دانست.
او برای خانم اتشدان Munt-فرش با عجله خود نما، یک ادعای بزرگ به او پرداخت
بی سر و صدا را طرد، و مبارزه با دادگاه توسط دادگاه است.
اما وزن او در نبرد های واقعی، سابقه خود، amours خود را با سایر اعضای
پانتئون تجاری - تمام این نامشخص به فانی عادی به عنوان بودند
و escapades زئوس.
در حالی که از خدایان قدرتمند، ما کمی در مورد آنها یاد می گیرند.
این تنها در روز زوال و انحطاط خود را که یک نور قوی به آسمان می زند.
ما Porphyrion بدون رفتن گفته شد، "هلن کمربندش را بست.
"ما می خواستیم به شما بگویم، به همین دلیل است که ما نوشت."
یکی از دوستان ما بود فکر می کنم آن است که unsufficiently reinsured، گفت: "مارگارت.
در حال حاضر لئونارد سرنخ خود را داشتند. او باید Porphyrion را ستود.
"شما می توانید به دوستان خود بگویید،" او گفت، "او که کاملا اشتباه است."
"اوه، خوب!" مرد جوان به رنگ یک کمی.
در دایره خود را به اشتباه کشنده بود.
Schlegels خانم مهم نیست اشتباه بودن.
آنها واقعا خوشحالم که آنها اطلاعات غلط بوده است.
به آنها هیچ چیز کشنده بود به جز شیطان نیست.
"اشتباه است، پس به صحبت می کنند،" او اضافه کرد. "چگونه تا به صحبت می کنند؟"
"منظورم این است که من می گویند او راست در دسترس نباشد."
اما این یک اشتباه بود.
بعد از آن او است که حق را تا حدی، گفت: "زن بزرگتر، سریع رعد و برق است.
به لئونارد پاسخ، که هر کس حق تا حدی بود که آمد.
"آقای لیف درخت، من انجام کسب و کار را متوجه نمی شوید، و من به جرات می گویند پرسشهای من احمقانه است، اما می تواند
من به شما بگویم که چه چیزی باعث یک نگرانی 'حق' یا 'اشتباه است؟ "
لئونارد با آه نشستم.
دوست ما، که او نیز یک مرد کسب و کار، بسیار مثبت بود.
او قبل از کریسمس گفت: - "" و توصیه به شما برای روشن شدن خارج از آن،
به این نتیجه رسیدند هلن.
"اما من نمی بینم که چرا او باید بدانید بهتر از شما انجام دهد."
لئونارد مالش دست خود را. او می گویند که او می دانست که وسوسه شد
در مورد چیزی که در همه.
اما آموزش تجاری بیش از حد قوی برای او بود.
و نه می تواند او را می گویند که این یک چیز بد بود، برای این خواهد بود ارائه آن و نه هنوز به آن
خوب بود، برای این ارائه آن دور به همان اندازه است.
او اقدام به نشان می دهد که چیزی بین این دو بود، با گسترده
امکانات در هر دو جهت است، اما پایین زیر نگاه صادقانه از چهار شکست
چشم.
هنوز او به ندرت بین این دو خواهر، متمایز است.
یکی زیبا تر و پر جنب و جوش تر بود، اما "Schlegels خانم" هنوز
کامپوزیت هند خدا، که اهتزاز سلاح ها و سخنرانی های ضد و نقیض محصول
یک ذهن تنها.
"یکی، بلکه می توانید ببینید، اظهار داشت، با اضافه کردن" را به عنوان ایبسن می گوید: «چیزهایی اتفاق می افتد."
خارش او در مورد کتاب صحبت کنید و بهترین استفاده را از ساعت عاشقانه خود را.
دقیقه پس از دقیقه تضعیف دور، در حالی که خانم ها، با مهارت های ناقص، مورد بحث قرار
موضوع بیمه اتکایی یا دوست ناشناس خود را ستایش کرده است.
لئونارد آزرده رشد - شاید به درستی.
او اظهارات مبهم در مورد یکی از کسانی که به فکر امور خود
توسط دیگران صحبت کردیم، اما آنها اشاره نمی کنند.
مردان ممکن است درایت بیشتری نشان داده شده است.
زنان، با این حال با نزاکت در جاهای دیگر، سنگین دست.
آنها نمی توانند ببینید که چرا ما باید درآمد کفن و چشم انداز ما در حجاب است.
چقدر دقیقا شما، و چه مقدار از شما انتظار می رود ژوئن آینده؟ "
و این زنان با یک نظریه، که در این سکوت در مورد مسائل مربوط به پول برگزار شد
پوچ است، و زندگی خواهد بود صحت اگر هر اندازه دقیق از دولت
جزیره طلایی که بر اساس آن او می ایستد،
کشش دقیق پیچ و تاب بیش از او که می اندازد پود است که پول نیست.
چگونه می تواند عدالت را ما انجام می دهیم به این الگو در غیر این صورت؟
و دقایق با ارزش تضعیف دور، و Jacky و درهم و برهمی و کثافت نزدیکتر آمد.
در گذشته او می تواند از آن را دیگر تحمل و شکست، از خواندن نام کتاب
feverishly.
لحظه ای از شادی پر سر و صدا وجود دارد که مارگارت گفت: "پس شما مانند کارلایل" و
پس از آن باز شد، و آقای فروردین، فروردین دوشیزه "وارد شده قبلی توسط دو prancing
توله سگ.
"اوه، عزیزان! آه، Evie، چگونه بیش از حد غیرممکن شیرین! "
داد زدم: هلن، سقوط بر روی دست ها و زانو های خود است.
"ما به ارمغان آورد همراهان کمی دور، گفت:« آقای فروردین.
"من تربیت اونا خودم." "آه، واقعا!
آقای بست، بیا و بازی کردن با توله سگ. "
"من به رفتن در حال حاضر، گفت:" لئونارد sourly.
"اما با توله سگ کوچک 1 بازی کند."
این Ahab است، که زن شریر و بدکار، گفت: "Evie، که یکی از کسانی که نام حیوانات پس از
شخصیت های موفق تاریخ عهد عتیق.
"من به رفتن."
هلن بیش از حد با توله سگ او را متوجه اشغال شده بود.
"آقای فروردین، با آقای - شما واقعا؟ خداحافظی! "
"بیا دوباره،" هلن از زمین گفت.
سپس تنگه لئونارد به وجود آمد. چرا باید از او باز می گردند؟
خوب از آن چه بود؟ صریحا او گفت: "نه، من باید آن را می دانستند
خواهد بود شکست. "
اکثر مردم به او اجازه دهید برود. "یک اشتباه کوچک.
ما سعی کردیم به دانستن کلاس دیگری - غیر ممکن است "
اما Schlegels ها هرگز با زندگی ایفا کرده است.
آنها دوستی تلاش کرده بودند و آنها را از عواقب است.
، هلن retorted، "من اسمش که سخن گفتن بسیار بی ادب.
چه چیزی می خواهید به نوبه خود بر من دوست دارم که برای؟ "و ناگهان طراحی اتاق دوباره
تکرار به یک ردیف مبتذل.
"من تو بپرسند که چرا من بر شما روشن میکنید؟": "بله."
"چه شما می خواهید به من در اینجا" "به شما کمک کند، شما پسر احمقانه!" گریه هلن.
"و فریاد نیست."
"من به حمایت شما را نمی خواهم. من چای می خواهم.
من کاملا خوشحال بود. چه چیزی می خواهید به من ناآرام؟
او به آقای فروردین تبدیل شده است.
"من آن را به این آقا. از تو می پرسم، آقا، صبح تا مغز من
برداشت؟
آقای فروردین به مارگارت با هوا از قدرت طنز آمیز تبدیل شده است که او می تواند تا به خوبی
فرمان. "آیا ما مزاحم، اشلگل، خانم؟
آیا می توانیم از هر گونه استفاده می شود و یا باید می رویم؟ "
اما مارگارت او را نادیده گرفته است. "من با بیمه پیشرو متصل
شرکت، آقا. من دریافت آنچه که من را به یک دعوت
- خانم ها از این (او drawled کلمه).
"من آمده، و آن به مغز من را برداشت. از تو می پرسم، این عادلانه است؟ "
"به شدت ناعادلانه است، گفت:« آقای فروردین، با رسم بریده بریده نفس کشیدن از Evie، که می دانست که پدرش
شد در حال تبدیل شدن خطرناک است.
"وجود دارد، می شنوید که؟ اغلب ناعادلانه، آقا می گوید.
وجود دارد! با محتوای "- به این نکته اشاره در مارگارت -
"شما می توانید آن را انکار کند."
صدای او بلند شد: او به ریتم از یک صحنه با Jacky در حال سقوط بود.
اما به محض اینکه من مفید it'sa چیزی بسیار متفاوت است.
اوه بله، برای او بفرستید.
او را استنطاق. انتخاب مغز او است.
آه، بله.
در حال حاضر، من در کل، همکار آرام من: من مطیع قانون، من هیچ آرزو نیست
ناخشنودی، اما من - من - "" شما، گفت: "مارگارت -" - شما - "
خنده از Evie، همان طور که در حاضر جوابی است.
msgstr "شما مردی که سعی کردم به راه رفتن توسط ستاره قطب".
بیشتر خنده. طلوع آفتاب، شما را دیدم. "
خنده.
"شما سعی به دور از مه که خفقان همه ما - به دور کتاب گذشته و
خانه به حقیقت. شما به دنبال یک خانه واقعی شد. "
"من موفق به دیدن ارتباط، گفت:" لئونارد، گرم و با خشم احمق.
"همین طور انجام" یک وقفه وجود داشت.
"شما که آخرین یکشنبه - شما امروز.
آقای بست! من و خواهر من شما صحبت بیش از.
ما می خواستیم به شما کمک کند، ما نیز تصور شما ممکن است به ما کمک کند.
ما تو را ندارد در اینجا از سر صدقه - که ما خسته کننده است - بلکه به این دلیل ما امیدوار
یک ارتباط بین آخرین یکشنبه و روز دیگر خواهد بود.
چه خوبی از ستاره ها و درختان خود را، طلوع آفتاب و باد است، اگر این کار را
ورود به زندگی روزانه ما؟
آنها به معدن هرگز وارد شده است، اما به مال شما، ما فکر - Haven't که همه ما را به
مبارزه با greyness روزانه زندگی، در برابر خاتوله، در برابر مکانیکی
شادی، در برابر سوء ظن؟
من به یاد دوستان من تلاش و دیگران شناخته شده اند با یادآوری برخی از
- برخی از مکان مورد علاقه یا درخت - فکر می کنم شما یکی از این ".
"البته، در صورتی که هر گونه سوء تفاهم وجود دارد،" زیر لب لئونارد "تمام من
می تواند انجام دهد این است که به آن بروید. اما من به حالت التماس - "او متوقف است.
Ahab و ایزابل رقصید در چکمه های خود را و او را مسخره.
"تو چیدن مغز من برای کسب اطلاعات رسمی - من نمی توانم آن را اثبات کند - من - او را منفجر
بینی و سمت چپ آنها.
"می تواند شما را کمک کنم؟" گفت: آقای فروردین، تبدیل به مارگارت.
"ممکن است یک کلمه آرام با او را در سالن داشته باشم؟"
"هلن، بعد از او - انجام هر کاری - هر چیز - ماکارونی را به درک."
هلن مردد. "اما در واقع -" بازدید کننده خود را گفت.
"او باید درهمین جا؟"
در یک بار او رفت. او از سر گرفته شد.
"من در chimed، اما احساس کردم که شما می توانید او را خاموش لهستانی برای خودتان -
آیا دخالت ندارد.
تو پر زرق و برق بود، خانم اشلگل - کاملا پر زرق و برق.
شما می توانید کلمه را برای آن است، اما تعداد اندکی از زنان هستند که می تواند او را به مدیریت وجود دارد. "
"آه، بله، گفت:" مارگارت پریشانی.
بازی بولینگ او را با آن جملات طولانی بود من برداشته، به گریه Evie.
"بله، در واقع،" تشویق پدرش "که بخش cheerfulness' مکانیکی -
آه، خوب! "
"من بسیار متاسفم، گفت:" مارگارت، جمع آوری خودش.
"موجودی He'sa خوب واقعا. من نمی توانم فکر می کنم او را.
است ناخوشایند را برای شما بوده است. "
"اوه، من مهم نیست." سپس او به تغییر خلق و خوی خود را.
او پرسید که آیا او می تواند به عنوان یک دوست قدیمی، و، اجازه داده شده صحبت می کنند، گفت:
"شایسته نیست شما واقعا به دقت بیشتری به خرج؟
مارگارت خندید، هر چند که افکار خود را هنوز هم بعد از هلن منحرف شده است.
"آیا شما متوجه است که همه چیز تقصیر شما است؟" او گفت.
تو به عهده دارد. "
"من؟" "این مرد جوان که ما آنها را برای هشدار دادن است
مخالف Porphyrion. ما او را هشدار می دهند، و - نگاه "!
آقای فروردین اذیت شد.
او گفت: "من به سختی در نظر است که کسر عادلانه".
"بدیهی است که ناعادلانه است، گفت:" مارگارت. "من فقط در فکر این بود که چگونه درهم چیز
هستند.
این تقصیر ما عمدتا - نه مال شما و نه خود را
"او نیست؟" "نه."
"خانم شلگل، شما بیش از حد مهربان است."
"بله، در واقع،" راننده سرشونو تکون دادن Evie، کمی تحقیر.
"شما رفتار می کنند خیلی خوب به مردم، و سپس آنها را بر شما تحمیل کند.
من می دانم که جهان و آن نوع از انسان، و به محض این که من وارد اتاق من دیدم شما تا به حال
نشده است او را درست درمان. شما باید آن نوع را در فاصله نگه می دارد.
در غیر این صورت خود را فراموش کرده ام.
غم، ولی واقعی است. مرتب کردن بر اساس ما نیست، و باید با آن روبرو
واقعیت است. "" یه-ES.
"آیا اعتراف است که ما باید هرگز تا به حال فوران اگر او یک نجیب زاده بود."
"من آن را قبول میل و علاقه، گفت:" مارگارت، که در قدم زدن به بالا و پایین اتاق.
"آقا می توانست سوء ظن خود را به خود نگه داشته شود."
آقای فروردین او را با تشویش های مبهم را تماشا کردند.
"چه او گمان شما؟"
"مایل به پول از او." "غیر قابل تحمل حیوان!
اما چگونه شما را به بهره مند شوند؟ "" دقیقا.
چگونه در واقع!
فقط سوء ظن وحشتناک، خورنده. یکی از ارتباط فکر و یا حسن نیت که
آن را خار دور. فقط ترس بی معنی می کند که مردان
دیکتاتورها غیر قابل تحمل است.
"من دوباره به نقطه اصلی من است. شما باید به دقت بیشتری به خرج خانم
شلگل. بندگان خود را باید به دستورات و نه
مردم اجازه دهد که از جمله شوید. "
به او تبدیل رک و پوست کنده. اجازه بدهید توضیح دقیقا به همین دلیل ما دوست داریم
مرد، و می خواهم او را دوباره ببینم. "" این راه هوشمندانه خود را از فکر کردن.
من هرگز باور او را دوست داری. "
"من است. در مرحله اول، چرا که او فیزیکی مراقبت
ماجراجویی، درست مثل. بله، شما به خودر و تیراندازی او را
مانند رفتن به کمپینگ.
ثانیا، او را برای چیز خاصی در ماجراجویی مراقبت.
این سریعترین راه برای تماس که شعر چیزی خاص -
"آه، او یکی از آن مرتب سازی بر اساس نویسنده است."
"نه - اوه نه! منظورم این است که او ممکن است، اما این امر می تواند نفرت انگیز
سفت شود.
در مغز او پر شده است با پوسته کتاب، فرهنگ - وحشتناک، ما می خواهیم او را به
از بین بردن مغز او و رفتن به چیزی واقعی است.
ما می خواهیم به او نشان دهد چگونه او ممکن است upsides با زندگی.
همانطور که گفتم، یا دوستان یا کشور، برخی از "- او تردید -" چه در برخی از
شخص عزیز و یا برخی از مکان بسیار عزیز به نظر می رسد برای از بین بردن زندگی خاکستری روزانه لازم است، و
نشان می دهد که آن خاکستری است.
در صورت امکان، باید هر دو. "برخی از کلمات او گذشته آقای فروردین زد.
او اجازه داد به گذشته آنها را اجرا کنید. او گرفتار شده و مورد انتقاد قرار داد با
دوره سلامتی و هوشیاری تحسین برانگیز.
اشتباه شما این است، و این اشتباه است که بسیار معمول است.
این bounder جوان زندگی خود را دارد.
چه حق دارد شما را به این نتیجه آن است که یک زندگی ناموفق، یا، همانطور که شما آن را،
'خاکستری' "" از آنجا که -
"یک دقیقه.
شما می دانید چیزی در مورد او. او احتمالا شادی ها و منافع خود را دارد
همسر، کودکان، بطور دنج قرار گرفتن خانه کوچک است.
در این جاست که ما همراهان عملی "- او لبخند زد -" تحمل تر از شما هستند
روشنفکران.
ما زندگی می کنند و اجازه دهید زندگی می کنند، و فرض کنیم که همه چیز آهسته دویدن نسبتا خوب
در جاهای دیگر، که انسان ساده عادی ممکن است قابل اعتماد برای مراقبت از خود
امور.
من کاملا گرانت - من در چهره کارمندان در دفتر خود من نگاه کنید، و مشاهده آنها
کسل کننده باشد، اما من نمی دانم چه خبر است در زیر.
بنابراین، راه، با لندن.
من شنیده ام شما راه آهن در مقابل لندن، اشلگل، خانم، و یک چیز خنده دار به نظر می رسد برای گفتن
اما من با شما خیلی عصبانی بود. نظر شما در مورد لندن می دانید؟
شما فقط تمدن از خارج را ببینید.
من در مورد شما می گویند، اما در بسیاری از موارد که نگرش منجر به بروز عوارض،
نارضایتی، و سوسیالیسم است. "او اعتراف به قدرت و موقعیت خود را،
هر چند آن را تضعیف تخیل.
همانطور که وی صحبت می کرد، برخی از پایگاه شعر و شاید همدردی باعث خرابی افتاد، و او
عقب نشینی به آنچه او به نام "خط دوم" او - به حقایق خاص مورد.
"همسر وی مته سوراخ های قدیمی،" او گفت: به سادگی.
"او هرگز نمی آمد به خانه گذشته شنبه شب به خاطر او می خواست تنها باشم، و او
فکر کرد که او با ما بود. "" با شما اومد؟ "
"بله."
Evie tittered. "او تا به خانه گرم و نرم است که شما
به عهده گرفت. او به منافع خارج نیاز دارد. "
"مرد جوان شیطان گریه دختر.
"شیطان گفت:« مارگارت، که متنفر شیطنت بیشتر از گناه است.
"وقتی که شما ازدواج خانم فروردین، شما را نمی خواهم منافع در خارج؟
"او ظاهرا آنها، را در آقای فروردین slyly.
"بله، در واقع، پدر."
می گوید: "او در سوری tramping می شد، اگر شما این معنی است که" وی افزود: مارگارت، قدم زدن دور و نه
crossly. "آه، من به جرات می گفت!"
"خانم فروردین، او بود!
"بهت" از آقای فروردین که فکر قسمت سرگرم کننده است، اگر risque.
با بسیاری از خانم ها او می توانست آن را مورد بحث است، اما او معامله شد
شهرت مارگارت یک زن emanicipated.
"او گفت چنین است، و در مورد چنین چیزی به او نمی توانست دروغ است."
آنها هر دو شروع به خنده. "این جایی که من از شما متفاوت است.
مردان در مورد مواضع و چشم انداز خود قرار دارند، اما نه در مورد چیزی که
مرتب سازی بر اساس "او سرش را تکان داد.
"خانم شلگل، ببخشید، اما من می دانم که این نوع است."
"من قبل از گفت - او استروئیدها و نوع. او در مورد ماجراهای مراقبت درستی.
او مسلم است که وجود خود راضی ما تمام شده است.
او مبتذل و هیستریک و غیر متداول است، اما من فکر نمی کنم که او را خلاصه.
مردانگی در او نیز وجود دارد.
بله، این چیزی است که من تلاش می گویند. مرد He'sa واقعی است. "
او سخن گفت، چشمان خود را ملاقات کرد، و آن را به عنوان اگر دفاع آقای فروردین سقوط کرد.
او را دیدم مرد واقعی در او.
ناخواسته او احساسات خود را لمس کرده بود. یک زن و دو مرد - آنها شکل گرفته بود.
مثلث سحر و جادو از جنس، و مرد به حسادت، هیجان زده بود در مورد زن
دیگری مرد را به خود جلب شد.
عشق، می گویند که مرتاضان، خویشاوندی شرم آور خود را با جانوران را نشان می دهد.
باشید که آن را، من می تواند داشته باشد که با حسادت شرم آور واقعی است.
حسادت، عشق، که ما را متصل با دامی intolerably، و خواستار بالا
چشم انداز از دو را *** عصبانی و مرغ از خود راضی.
مارگارت خوشنودی خرد شده چرا که او بود متمدن است.
آقای فروردین، غیرمتمدن، ادامه داد: به احساس خشم به مدت طولانی پس از او تا به حال بازسازی خود
دفاع، و دوباره سنگر و استحکامات را به جهان ارائه شد.
"خانم شلگل، شما یک جفت از موجودات عزیز، شما واقعا باید مراقب باشید
در این دنیای بی رحم است. برادر شما چه می گویند؟ "
من فراموش کرده ام. "
مطمئنا او از نظر؟ "" او می خندد، اگر من به یاد داشته باشید. "
"او بسیار باهوش است، او نمی گفت:" Evie، که به به نفرت Tibby در آکسفورد ملاقات کرده بود.
"بله، خیلی خوب - اما من تعجب می کنم چه هلن در حال انجام است."
او برای انجام این نوع از چیزی که بسیار جوان است، گفت: "آقای فروردین.
مارگارت به فرود رفت.
او شنیده ام نه صدایی، و دائم الخمر آقای بست گم شده از سالن بود.
"هلن" او نامیده می شود. "بله!" صدا پاسخ داد: از کتابخانه.
"شما در آن وجود دارد؟"
"بله - او رفته برخی از زمان" مارگارت به او رفت.
او گفت: "چرا، تو تنهای تنهایی" است. "بله - همه حق است، مگ - پور، فقیر
موجودی - "
"دوباره به Wilcoxes و بعدا به من بگو - MR. W.، بسیار نگران است، و کمی
titillated "" آه، من هیچ صبر و شکیبایی با او.
من از او متنفرم.
آقای عزیز پور بست! او می خواست به صحبت ادبیات، و ما را به کسب و کار صحبت کنید.
چنین درهم و برهم کردن یک مرد، و در عین حال ارزش کشیدن از طریق.
من او را دوست دارم فوق العاده است. "
"به خوبی انجام می شود، گفت:« مارگارت، بوسیدن او، "اما می آیند به طراحی اتاق در حال حاضر، و
در مورد او صحبت Wilcoxes. نور از همه چیز. "
هلن آمد و رفتار با طرب اطمینان بازدید کننده خود را - این مرغ در
تمام حوادث عاری از عشق بود. او گریه: "او با برکت من رفته است".
و در حال حاضر برای توله سگ. "
از آنجا که راندند، آقای فروردین به دخترش گفت:
"من واقعا نگران در راه این دختران به در شده است.
آنها به عنوان باهوش که شما را به اونا، اما غیر عملی است - خدا برکت دهد!
یکی از این روزها آنها خواهید بیش از حد است. دختران دوست دارم که نباید به زندگی به تنهایی در
لندن است.
تا زمانی که ازدواج می کنند، آنها باید به کسی برای مراقبت از آنها.
ما باید در بیشتر اوقات نگاه - we're بهتر از هیچ کس.
شما آنها را دوست دارم، می توانم به شما نیست، Evie؟ "
Evie پاسخ داد: "هلن به اندازه کافی، اما من می توانم یکی از دندانه دار ایستاده.
و من باید هر کدام از آنها را دختران نامیده می شود. "
Evie رشد کرده بود، خوش تیپ.
تیره چشم، با درخشش جوانان زیر آفتاب سوختگی، ساخته شده است بصورتی پایدار و محکم و استوار حرف، او
بهترین Wilcoxes می تواند در راه از زیبایی زنانه بود.
در حال حاضر، توله سگ و پدرش تنها چیزهایی که او را دوست داشت، اما خالص
ازدواج برای او آماده شده بود، و چند روز بعد او به جذب شد
آقای پرسی Cahill، عموی خانم چارلز، و او را به او جلب شد.