Tip:
Highlight text to annotate it
X
تام سویفت در میان سازندگان الماس توسط ویکتور اپلتون
فصل من مشکوک طلا و جواهر
"خب، تام سویفت، من باور نمی کنم شما هر گونه اشتباه اگر شما خرید که الماس،
گفت: طلا و جواهر به یک مرد جوان بود که در بازرسی از یک سینی از پین با تنظیم
سنگ های درخشان.
"آن را از آب است، و بدون نقص است."
مطمئنا به نظر می رسد، آقای آهنگ. من چندان در مورد الماس نیست، و من
بسته بر شما.
اما این یکی به نظر می رسد به سمت راست است. "" است آن را برای خودتان، تام؟ "
"ER - ندارد - که شده است، دقیقا" و تام سویفت، مخترع جوان airships و
زیردریایی، سردرپیش کمی.
"آه، می بینم. آن را برای خانه دار، خانم Baggert است.
خب، من فکر می کنم او را پین از این نوع می خواهم.
درست است، آن نسبتا گران است، اما - "
"نه، آن را برای خانم Baggert، آهنگ آقای نمی باشد." و تام به نظر می رسید کمی خجالت می کشم.
"نه؟ خب، پس، تام - البته هیچ یک از امور من است، به جز شما خوب فروش
سنگ، اما اگر این سنجاق سینه است برای یک خانم جوان، من می توانم هر چیزی بهتر است توصیه نیست.
آیا شما فکر می کنید شما این و یا شما ترجیح می دهند در برخی دیگر نگاه "؟
"آه، من فکر می کنم این را انجام خواهد داد، آقای آهنگ. من حدس می زنم من را - "
کلمات تام توسط یک اقدام ناگهانی در بخشی از جواهر قطع شد.
آقای آهنگ فرار از پشت ویترین و شتاب به سمت درب جلو.
"آیا شما او را ببینید، تام؟" او گریه.
"من تعجب می کنم که راه او رفت؟" "کی بود؟" پسر بچه پرسید، پس از
مغازه دار. "آن مرد.
او بالا رفتن و پایین در مقابل به جای من برای ده دقیقه آخر - همیشه
از شما در اینجا، در واقع، و من به نظر می رسد او را دوست ندارد. "
"او چه بود؟"
"هیچ چیز زیاد است، جز به خیره در اینجا به عنوان اگر او به اندازه جای من است."
آن اندازه است؟ "
"بله. گرفتن اراضی، تا او و یا برخی هم پیمان می تواند مرتکب سرقت،
شاید "" سرقت؟
آیا شما فکر می کنم که مرد دزد بود؟ "
"من نمی دانم که او، تام، و در عین حال یک جواهر است برای همیشه در سازمان دیده بان، و
که شوخی نبود، چه، تام سویفت.
کلاهبرداران و دزدان همیشه در حالت آماده باش در فرصت به غارت فروشگاه طلا و جواهر
و بسیاری از بازی ها کار می کنند. "
تام، که هنوز برگزار شد گفت: "من هر انسان به طور خاص به دنبال در اینجا متوجه نشدم،"
سنجاق سینه الماس را در دست دارد. "خوب، من هم،" رفت و در طلا و جواهر.
"من از پنجره نگاه زمانی که شما سوزن به دنبال اتفاق افتاد، و من
دیدم چشمان خود را خیره در اینجا به شیوه ای مشکوک است.
او ممکن است یک هم پیمان با او، و وقتی که تو رفته ای، ممکن است در و
وانمود می خواهید در برخی از الماس است.
سپس، هنگامی که من را نشان او را برخی، مرد دیگر را وارد کنید، توجه من را درگیر و
مرد اول از لغزش با حلقه الماس و یا پین.
این اغلب انجام می شود. "
مشاهده: «شما به نظر می رسد به آن همه کار می کرد، آقای آهنگ،" پسربچه، با لبخند.
"چگونه می دانید، اما آنچه که من در باند دزدان هستم، و من فقط
تظاهر به سنجاق الماس برای خرید؟ "
"آه، من حدس می زنم من به شما، تام سویفت شناخته شده نیست، از زمانی که شما به اندازه کافی بزرگ بودند
کودک تازه براه افتاده، تا مطمئن شوید که در مورد شما نیست.
اما من قطعا به نظر می رسد که مرد را دوست ندارد.
با این حال، اجازه دهید در مورد او فراموش. به نظر می رسد رفته اند پایین خیابان، و
بعد از همه، شاید من اشتباه بود.
فقط تا زمانی که من نشان می دهد شما چند سبک قبل از اینکه تو تصمیم بگیری اون رو صبر کنید.
بانوی جوان ممکن است یکی از آنها، مانند "و جواهر خود را به دیگری ویترین رفت و
برخی از سینی های بیشتر از بروچس انجام شد.
"چه می کند شما فکر می کنید خانم جوان she'sa، آهنگ آقای؟" پسر بچه پرسید.
"اوه، حدس زدن آن آسان است، تام است. ما زرگران خوانندگان خوب از شخصیت است.
من می توانم به اندازه یک شخص جوان در اینجا به خرید تعامل و یا حلقه ازدواج، به عنوان
او به زودی به عنوان وارد درب.
گمان می کنم شما به زودی خواهید در بازار برای یکی از آن، تام باشد، اگر تمام گزارش های من
شنیدن در مورد شما درست است - شما و برخی از مری نستور "
"من - ER - من فکر می کنم من برای هر یک از این پین ها اهمیتی نمی دهند،" را مطرح کردند. تام، به سرعت، با
سرخ. "من می خواهم بسیاری 1 بهترین است.
من فکر می کنم من من در دست من بود وقتی که مرد به شما احساس خطر کنند.
ولز عجیب و غریب! من با آن چه کاری انجام دهید؟
تام در مورد در ویترین نگاه کرد، و پایین روی زمین انداخت.
او سنجاق سینه mislaid شده بود، اما از طلا و جواهر، با خنده، بلند از سینی
لحظه ای بعد.
او گفت: "من دیدم شما آن را غیر روحانی کردن،". "ما و جواهر فروشان به سازمان دیده بان باشد.
در اینجا آن است. من فقط می خواهم آن را در یک جعبه قرار دهید، و - "
با تعجب، آقای آهنگ یک نگاه شتابزده به سمت پنجره بزرگ نشان دادن خود را داد.
تام سرم را بالا گرفتم و دیدم صورت یک مرد مشابه شوید.
در نزد از آن، او بیش از حد، ادا فریاد از تعجب.
لحظه بعد مرد به خارج بر روی شیشه زد، ظاهرا با یک قطعه
فلز، صدای تیز.
به محض این که او آن را شنیده، جواهر یک بار دیگر به شکلی ناگهانی ظهور از پشت ویترین، و
همگانی روندی برای درب گریه: "دزد وجود دارد!
او در تلاش به سوراخ کردن از پنجره نشان من و رسیدن به چیزی!
این یک ترفند قدیمی است. من به پلیس!
تام، به شما اقامت در سپاه پاسداران "و قبل از پسربچه می تواند اعتراض، طلا و جواهر نگو
درب باز بود، و سرعت پایین خیابان در تاریکی جمع آوری است.
تام او را در برخی از سردرگمی خیره شد.
او به تنهایی مسئول سهام بسیار ارزشمند طلا و جواهر، صاحب گذاشته شد
که مسابقه بعد از یک دزد قرار شد، گریه:
"پلیس!
کمک کنید! دزد!
توقف او، کسی! "" این است که بروید عجیب و غریب "mused در تام.
"من تعجب می کنم که آن مرد بود؟
او مانند کسی من می دانم که نگاه کردم، و در عین حال نمی توانم به نظر می رسد که چهره خود را به محل.
من تعجب می کنم اگر او در تلاش بود به غارت محل؟ شاید یکی دیگر وجود دارد - هم پیمان -
در این حوالی هست. "
این فکر و نه احساس خطر تام، بنابراین او را به دم در رفت، و نگاه به بالا و پایین
خیابان.
او می تواند بدون نشانه ها مشکوک، اما در مسیر که در آن طلا و جواهر بود
در حال اجرا بود ازدحام کمی از مردم وجود دارد، بعد از آهنگ آقای بعد از مرد
که بر روی پنجره را زد بود.
ای کاش من بود، به جای اینجا، mused در پسربچه.
"هنوز هم نمی تواند ترک کند، و یا دزد ممکن است وارد میدان می شوید
شاید که این بازی بود، و یکی از اعضای این باند در حال حلق آویز در اطراف، به امید فروشگاه
رها خواهد شد، بنابراین او می تواند وارد کنید و هر چه او را دوست دارد. "
تام از چنین مواردی را خوانده بود، و او در یک بار حل و فصل است که او تنها در نمی باقی می ماند
فروشگاه طلا و جواهر، که او را درب، قفل کردن که او در یک بار اقدام به انجام این کار است.
سپس به او تنفس راحت تر.
شهر Shopton، در حومه که تام با پدرش زندگی می کردند، و در کجا
صحنه فوق نقل صورت گرفت، هیچ کدام به خوبی در شب روشن شد و پسربچه
تا به حال شک و تردید خود را در مورد طلا و جواهر ابتلا به
مرد عجیب اقدام، به خصوص به عنوان دومی شروع خوبی داشت.
اما برخی ممکن است او را سر، استدلال تام است.
"اگرچه اگر این کار را بگیرد او را، من نمی بینم آنچه که می تواند علیه او ثابت است.
سلام، من اینجا هستم به حمل این سوزن الماس در اطراف.
من ممکن است آن را از دست بدهند.
حدس بزن من آن را در سینی قرار داده است. "او را در یک ظرف مناسب از جایگزین
سوزن او بررسی شده است که هیجان رخ داده است.
"من تعجب می کنم اگر مری خواهد شد که می خواهم؟" او گفت، آرام است.
"من امیدوارم که برنگشت. شاید آن بهتر خواهد بود اگر او می
به اینجا می آیند خود و انتخاب کردن - "
غرق در افکار تام را به طور ناگهانی توسط یک خال کوبی نوک تیز بر روی درب شیشه ای قطع شد
فروشگاه طلا و جواهر.
با شروع، سرش را بالا گرفت، بر او خیره در چهره مردی که بوده است.
قبل از وجود دارد - از آنها جواهر بود حتی پس از آن در تعقیب است.
"چرا - چرا ----" stammered تام.
آن مرد دوباره زدم. "تام - تام سویفت" او نامیده می شود.
"آیا تو به من می دانید؟" "می دانم که تو - تو" را تکرار کرد پسر بچه؟
"بله - don't شما را به یاد داشته باشید زلزله جزیره--چگونه ما تقریبا کشته شدند - don't شما
به یاد داشته باشید آقای Jenks؟ "" آقای Jenks؟ "
تام به طوری مبهوت بود که او تنها می تواند پس از انسان های عجیب و غریب، که از تکرار کلمات
صحبت کردن با او از در خارج از درب شیشه ای. "بله، آقای Jenks،" پاسخ بود.
"آقای Barcoe Jenks، که باعث می شود الماس است.
من شما را در فروشگاه برای خرید الماس را دیدم - من می خواستم به شما بگویم که به - I'll
من باید - الماس بهتر از شما می توانید خرید من فقط در این مکان وارد
بحث خصوصی با شما - بیرون - سهم I'll راز فوق العاده با شما ".
سیل از حافظه به تام آمد.
او به یاد مرد بسیار عجیب و غریب که در سراسر جزیره زلزله راه رفت - که در آن تام
و برخی از دوستان شده است marooned به تازگی - درباره بقدر یک جیب راه می رفت
آنچه که او گفت الماس بود.
در حال حاضر Barcoe Jenks در اینجا بود. "من باید به شما پیغام خصوصی را مشاهده کنید، تام سویفت،" رفت
آقای Jenks، او یک بار دیگر بر روی شیشه ها شنود گذاشته است.
"الماس خرید پول را هدر ندهید، هنگامی که من و شما می توانید آنهایی که بهتر است.
کجا می توانم یک بحث با شما را داشته باشم؟ I - "آقای Jenks ناگهان نگاه کردن
dimly روشن خیابان.
"آنها" او گریه. "من نمی خواهم دیده می شود.
من در خانه خود تماس بگیرید بعد به شب - در ساعت برای من - که تا آن زمان - نوشته شده توسط خوب
او دست تکان داد دست خود را، و در یک لحظه رفته بود.
تام ایستاده بود خیره در درب شیشه ای است. او به سختی می دانستند که آیا به آن را باور و یا
- شاید همه یک رویا بود.
او باریکش خود را به مطمئن شوید که او بیدار می شد.
خیلی قابل توجهی گوشت به ملاقات انگشت شست و انگشت خود را، و او احساس درد.
"من بیدار همه حق است،" او زمزمه.
"اما Barcoe Jenks در اینجا - و هنوز هم صحبت کردن که مزخرف ساخته شده خود را
الماس است. من فکر می کنم او باید دیوانه باشد.
من تعجب می کنم - "
یک بار دیگر غرق در افکار پسر بچه قطع شد. را شنید، زمزمه صدای هیجان زده در خارج
فروشگاه، در کوچه و خیابان. سپس درب مغازه طلا و جواهر بود
محاکمه شد.
چهره آقای آهنگ در مقابل شیشه فشرده شد.
msgstr "باز کردن درب! او نامیده می شود.: به من اجازه دهد، تام! "
"من گرفتار دزد" و به عنوان پسر بچه پورتال باز او را دیدم که طلا و جواهر
برگزار شده توسط بازوی یک پسر بچه پاره پاره است. "آه، شما ارقه!
شما گرفتار شده ام! "گریه های تجاری الماس، دادن کوچک اختتامیه جشنواره صنعت چاپ، در حالی که تام
نگاه، بیشتر از همیشه بهت زده است.