Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل 8. آخرین شب
آقای Utterson پای بخاری یک شب او نشسته بود بعد از شام ، زمانی که او بود
تعجب برای دریافت یک دیدار از پول است.
من برکت دهد ، پول ، آنچه شما به ارمغان می آورد در اینجا "او گریه و سپس مصرف یک نگاه دوم در
"؟ چه ails شما" به او ، وی افزود : "دکتر به بیمار؟"
"آقای Utterson ، گفت : "مرد ،" چیزی است که غلط است. "
"نگاهی به صندلی ، و در اینجا یک لیوان شراب را برای شما است ، گفت :" وکیل.
"در حال حاضر ، نیاز به زمان خود ، و به من بگویید به سادگی آنچه شما می خواهید."
"شما می دانید راه دکتر ، آقا ،" پاسخ پول "و چگونه او خود را خاموش.
خوب ، او بسته تا دوباره در کابینه ، و من آن را دوست ندارم ، آقا -- من آرزو می کنم ممکن است مرگ
اگر من آن را دوست دارم. آقای Utterson ، آقا ، من می ترسم. "
"در حال حاضر ، مرد خوب من ، گفت :" وکیل ، "صریح و روشن است.
چه چیزی می ترسند؟ "
بازگشت پول : "من می ترسم برای حدود یک هفته ،" ، سرسختانه نادیده گرفتن
سوال ، "و من می توانم آن را بعهده دارد."
بطور بیش از حد ظاهر مرد با مته سوراخ کردن کلمات او ، شیوه ای خود را برای تغییر شد
بدتر ؛ و به جز لحظه ای که او برای نخستین بار اعلام کرده بود و ترور او ، او نمی
یک بار نگاه وکیل در صورت است.
حتی در حال حاضر ، او با شیشه ای از شراب untasted روی زانوی خود نشسته و چشمان او کارگردانی
به گوشه ای از زمین است. "من می توانم آن را بیشتر تحمل ،" او تکرار می شود.
"، گفت :" وکیل ، "من می بینید که برخی از دلیل خوبی ، پول ، من می بینم وجود دارد
چیزی به طور جدی عوضی. سعی کنید به من بگویید که آنچه در آن است. "
"من فکر می کنم بازی ناپاک شده است ، گفت :" پول ، hoarsely.
"بازی ناپاک!" گریه وکیل ، یک معامله خوب وحشت زده و نه تمایل به
تحریک شده در نتیجه.
"چه حقه! چه مرد چیست؟ "
"من daren't می گویند ، آقا ،" بود پاسخ به "اما شما را همراه با من و ببینید که برای
خودتان ارسال شود؟ "
تنها پاسخ آقای Utterson به ظهور و کلاه و پالتو اش بود ، اما او مشاهده
با تعجب عظمت تسکین که ظاهر شده بر صورت باتلر ، و
شاید با کمتر نیست ، که شراب شد
هنوز untasted زمانی که او آن را به پایین به دنبال.
وحشی ، سرد ، شب بهنگام مارس بود ، با یک ماه رنگ پریده ، دروغ گفتن به پشت او
به عنوان اینکه باد او را کج کرده بود ، و خرد و متلاشی شدن پرواز ترین شفاف و
بافت پرچمن.
باد ساخته شده صحبت کردن مشکل است ، و خون را به صورت بهمراه رگه شده است.
به نظر می رسید به جاروب خیابان غیرعادی لخت مسافران ، علاوه بر این ، برای
آقای Utterson فکر او ندیده بود که بخشی از لندن تا ترک.
او می تواند آن را آرزو در غیر این صورت هرگز در زندگی خود او بوده است آگاهانه تا SHARP
آرزو برای دیدن و لمس او همکار موجودات ، برای مبارزه ، که او ممکن است ، وجود دارد
در بر ذهن خود را به عهده پیش بینی خرد کردن از فاجعه است.
مربع ، وقتی که آنها ، پر از باد و گرد و غبار بود ، و درختان نازک در
باغ خود را شلاق در امتداد نرده.
پول ، که تمام راه را با سرعت و یا دو جلوتر نگه داشته بود ، در حال حاضر در وسط کشیده
پیاده رو ، و به رغم آب و هوا گاز گرفتن ، در زمان خاموش کلاه خود و mopped او
ابرو با جیب قرمز ، دستمال.
اما برای همه عجله از آمدن او ، این dews اعمال که او پاک نمی
دور است ، اما رطوبت از برخی از غم و اندوه خفه ، برای چهره اش سفید بود و او
زمانی که او صحبت می کرد ، صدا ، خشن و شکسته.
"خب ، آقا ،" او گفت ، "در اینجا ما هستند ، و خداوند اعطای وجود داشته باشد هیچ کار اشتباهی است."
"آمین ، پول ، گفت :" وکیل.
پس از آن بنده در به شیوه ای بسیار محافظت می زدم ، درب باز شد
زنجیره ای ؛ و صدا از درون پرسید ، "که شما ، پول است؟"
"این همه حق است ، گفت :" پول.
"باز کردن درب."
، هنگامی که آنها به آن وارد سالن ، روشن روشن شد و آتش ساخته شد
بالا و در مورد اجاق تمام بندگان ، مردان و زنان ، نشسته اند ایستاد
با هم مثل یک گله گوسفند است.
در نزد آقای Utterson ، خدمتگزار سر به گریه ی این دختربچه هیستریک و
آشپزی و گریه از "برکت خدا! آن آقای Utterson ، "فرار به جلو به عنوان اگر او را در
بغل.
"چه ، چه؟ آیا شما همه در اینجا؟ "گفت وکیل
peevishly. "بسیار نامنظم ، بسیار بعید است. استاد خود را
دور از خشنود خواهد بود. "
آنها تمام ترس ، گفت : "پول. سکوت خالی به دنبال ، هیچ کس اعتراض ؛
تنها خدمتکار بلند صدای او و در حال حاضر گریستم با صدای بلند.
"زبان خود را در آغوش!"
پول به او گفت ، با درنده خویی از لهجه که به jangled خود شهادت
اعصاب ، و در واقع ، زمانی که دختر بود به طور ناگهانی افزایش توجه داشته باشید از او
زاری ، همه آنها آغاز شده بود و
تبدیل شده به سمت درب داخلی با چهره انتظار وحشتناک.
"و اکنون" باتلر ادامه داد ، پرداختن به چاقو و پسر ، "شمع به من برسد ، و
خواهیم این کار را از طریق دست در یک بار. "و سپس به او التماس آقای Utterson به دنبال
او باشد ، و منجر به راه به باغ پشت.
"در حال حاضر ، آقا ، گفت :" او ، "شما می آیند و به آرامی از آنجا که می توانید.
من می خواهم شما را بشنوند ، و من نمی خواهم شما را به شنیده شود.
و ببینید که در اینجا ، آقا ، اگر توسط هر فرصتی او به شما بخواهید ، نمی رویم. "
اعصاب آقای Utterson ، در این ختم unlooked برای ، به حرکت تند و سریع که تقریبا انداخت
او را از تعادل خود ، اما او recollected شجاعت خود را و به دنبال باتلر به
ساختمان آزمایشگاه از طریق
تئاتر ، جراحی با چوب خود را از جعبهها و بطری ، به پای پله.
در اینجا پول motioned او را در یک طرف ایستاده و گوش دادن ، در حالی که او خود را ، تنظیم
پایین شمع و ساخت یک تماس بزرگ و واضح بر روی رزولوشن خود را ، نصب شده
مراحل و با دست تا حدودی نامشخص در نوعی فلانل رومیزی قرمز درب کابینه زدم.
"آقای Utterson ، آقا ، درخواست را به شما می بینید ، "او به نام ، و حتی در حالی که او ، یک بار دیگر
خشونت به وکیل برای دادن گوش به امضا رساند.
صدا پاسخ داد : از درون : «به او بگو من می توانم هر کسی را نمی بینم ، آن گفت :" complainingly.
"از شما متشکرم ، آقا ، گفت :« پول ، توجه داشته باشید از چیزی شبیه به پیروزی در صدای او ، و
گرفتن شمع او ، او به رهبری آقای Utterson در سراسر حیاط و به بزرگ
آشپزخانه ، که در آتش بود و سوسک جهش روی زمین بودند.
"آقا ،" او گفت : به دنبال آقای Utterson در چشم ، این بود که صدای استاد من است؟ "
به نظر می رسد خیلی عوض شده ، پاسخ داد : "وکیل ، بسیار کم رنگ است ، اما دادن به دنبال
نگاه کنید. "تغییر؟
، گفت : "خب ، بله ، من فکر می کنم تا باتلر.
"من بیست سال را در خانه این مرد شده است ، در مورد صدای او را فریب می شود؟
نه آقا ، کارشناسی ارشد را با ساخته شده است ؛ او دور ساخته شده بود هشت روز قبل ، زمانی که ما
شنیده ام او گریه بر نام خدا ، و که در آن وجود دارد به جای او ، و به همین دلیل آن را
آنجا می ماند ، چیزی که گریه می کند به بهشت است ، آقای Utterson! "
"این یک داستان بسیار عجیب ، پول ، این است و نه یک داستان وحشی ، مرد من ، گفت :" آقای
Utterson ، گاز گرفتن انگشت او.
"فرض کنید آن شد که شما فرض کنید ، فرض دکتر جکیل شده اند -- خب ، به قتل رساندند
چیزی که می تواند قاتل را به ماندن وادار؟ که آب را نگه ندارد ، آن را ستایش نمی
خود را به دلیل. "
پول ، گفت : ":" خوب ، آقای Utterson ، شما یک مرد سخت برای راضی کردن ، اما من آن را هنوز انجام است.
"این همه در هفته گذشته (شما باید بدانید) او ، یا آن را ، هر آن این است که زندگی در آن
کابینه ، شده است گریه شب و روز برای برخی از نوع دارو و نه می تواند آن را به
ذهن او.
شد گاهی اوقات راه خود را -- کارشناسی ارشد است که -- برای نوشتن دستورات خود را روی یک ورق
کاغذ و پرتاب آن را بر روی پله.
ما هیچ چیز دیگری به این پشت هفته ، چیزی جز مقالات ، و درها بسته ، و
وعده های غذایی بسیار به سمت چپ وجود دارد که در زمانی که هیچ کس به دنبال قاچاق.
خوب ، آقا ، هر روز ، برای همیشه ، و دو بار و سه بار در همان روز ، شده اند وجود دارد
سفارشات و شکایات ، و من پرواز را به همه شیمیدانان عمده فروشی در فرستاده شده
شهر.
هر بار که من به ارمغان آورد و چیزهای پشت ، خواهد بود یکی دیگر از کاغذ به من گفتن به بازگشت وجود دارد
آن ، به دلیل آن را خالص و دیگری به منظور شرکت های مختلف نیست.
این دارو تلخ و بد ، سر ، هر آنچه که برای خواسته است. "
"شما هر یک از این مقالات داشته؟ پرسید :" آقای Utterson.
احساس پول در جیب خود دست و توجه داشته باشید مچاله ، که وکیل ، خم شدن
نزدیکتر به شمع ، به دقت مورد بررسی قرار. محتویات آن زد به این ترتیب : "دکتر جکیل ارائه
دانی خود را به شکم آقایان.
او آنها را مطمئن می سازد که نمونه آخر آنها را برای حضور خود ناخالص و کاملا بی فایده است
هدف. در سال 18 -- ، دکتر J. خریداری شده
تا حدودی مقدار زیادی از آقایان م.
او در حال حاضر مستلزم آنها را به جستجو با مراقبت بیشتر کوشا ، و باید هر از همان
کیفیت چپ ، آن را به جلو به او در یک بار. هزینه ها بدون در نظر گرفتن است.
اهمیت این دکتر J. به سختی می تواند اغراق آمیز باشد. "
تا کنون نامه composedly به اندازه کافی اجرا کرده بود ، اما در اینجا با اهن و تلپ کردن ناگهانی
قلم ، احساسات نویسنده شل و ول و شکسته بود.
"به خاطر خدا ،" او افزود : "من برخی از قدیمی."
"این است که توجه داشته باشید عجیب و غریب است ، گفت :" آقای Utterson ؛ و پس از آن به شدت ، "چگونه می توانم شما
آمدن به آن را باز کنید؟ "
"انسان در شکم را اصلی عصبانی ، سر بود ، و او آن را انداخت پشت به من مثل خاک بسیار ،
بازگشت پول. این بدون شک دست پزشک ،
آیا می دانید؟ "وکیل را از سر گرفت.
"من فکر کردم آن را شبیه ، گفت :" بنده نه sulkily و سپس ، با
صدا ، دیگری "اما چیزی که اهمیت دارد دست از نوشتن؟" او گفت.
"من او را دیده ام!"
"دیده می شود او را؟ تکرار :" آقای Utterson. "خب؟"
گفت : "همین!" پول. "این راه بود.
من ناگهان به تئاتر از باغ آمد.
به نظر می رسد او از تنزل تا به حال به این دارو یا هر چیز دیگری از آن است که نگاه ؛
درب کابینت باز بود ، و او در پایان دور اتاق حفر میان وجود دارد
جعبهها.
او نگاه تا وقتی که من در آمد ، داد یک نوع از گریه ، و به طبقه بالا را به کابینه شلاق.
بود ، اما برای یک دقیقه است که من او را دیدم ، اما مو ایستاده بود بر سر من مانند
quills.
آقا ، در صورتی که استاد من بود ، به همین دلیل بود که او ماسک را بر چهره اش؟
اگر آن استاد من بود ، چرا او گریه بود مثل یک موش ، و اجرا از من؟
من او را در خدمت به اندازه کافی بلند است.
و سپس... "مرد متوقف شد و دست خود را بیش از خود را به تصویب رساند
مواجه خواهند شد.
، گفت : "این ها همه شرایط بسیار عجیب و غریب" آقای Utterson ، "اما من فکر می کنم من شروع به
نگاه کنید به نور روز.
استاد شما ، پول است ، به سادگی با یکی از کسانی که آفات ضبط که هر دو شکنجه و
تغییر شکل مبتلا از اینرو ، برای هر چیزی من می دانم ، تغییر صدای خود رو
ماسک و اجتناب از دوستان خود ؛
از این رو اشتیاق خود را به پیدا کردن این دارو ، بدان معنی است که روح فقیر را حفظ برخی از
امید از بهبود نهایی -- خداکند که او را فریب نیست!
توضیح من وجود دارد ، آن را به اندازه کافی غم انگیز است ، پول ، برای همیشه ، و هولناک به نظر ، اما
آن را ساده و طبیعی است ، آویزان است و با هم ، و ما را از ارائه
آلارم گزاف. "
"آقا ، گفت :" باتلر ، تبدیل به نوعی از لکه لکه رنگ پریدگی ، "آن چیزی که بود من نیست
استاد ، و حقیقت وجود دارد.
استاد من "-- در اینجا او نگاه دور به او و شروع به زمزمه --" قد بلند ، ساخت خوب است
یک مرد ، و این بیشتر از یک کوتوله بود. "Utterson اقدام به اعتراض.
"O ، آقا ،" گریه پول ، "آیا شما فکر می کنید استاد من بعد از بیست سال من نمی دانم؟
آیا شما فکر می کنید من نمی دانم که در آن سر او می آید تا در درب کابینه ، که در آن من تو را دیدم
او هر روز صبح از زندگی من؟
نه ، آقا ، آن چیزی که در ماسک بود دکتر جکیل هرگز -- خدا می داند آنچه در آن بود ، اما
دکتر جکیل هرگز ، و آن را عقیده ای را که به قلب من بود که قتل وجود دارد انجام می شود ".
"پول" ، وکیل پاسخ : "اگر شما می گویند که آن را تبدیل به وظیفه ام را به
خاص.
آنجا که من تمایل به فراغت از احساسات خود ، آنجا که من PM بوسیله این یادداشت متعجب و متحیر
که به نظر می رسد برای اثبات او را هنوز زنده است ، من باید آن وظیفه من در نظر بگیرند به شکستن در
که درب. "
"آه ، آقای Utterson ، که در صحبت!" گریه باتلر.
از سر گرفته Utterson : "و اکنون می آید پاسخ به سوال دوم ،" : "چه کسی می رود برای انجام این کار؟"
"چرا ، من و شما ، آقا ،" پاسخ بی باک بود.
که خیلی خوب گفت : "بازگشت وکیل" و آنچه می آید از آن ، من باید
آن را به کسب و کار من به دیدن شما هیچ بازنده. "
ادامه داد : پول : : "تبر در تئاتر وجود دارد" ، "و شما ممکن است آشپزخانه را
پوکر برای خودتان است. "وکیل انجام گرفت که بی ادب اما پربار
ابزار را به دست خود ، و متعادل آن است.
او گفت : "آیا شما می دانید ، پول ،" ، به دنبال "، که من و شما را به محل
خودمان را در موقعیت برخی از خطر؟ "" شما ممکن است بگویند ، آقا ، در واقع ، "بازگشت
باتلر.
"این خوب است ، پس از آن است که ما باید صادقانه ، گفت :« از سوی دیگر است.
"ما هر دو فکر می کنم بیش از ما گفته اند ، اجازه دهید سینه پاک ما را.
این چهره پوشانده شده است که شما را دیدم ، آن را به شما مشخص شده است؟ "
"خب ، آقا ، آن رفت بسیار سریع ، و مخلوق دو برابر شد ، که من می توانم
به سختی قسم می خورم که "پاسخ.
اما اگر منظور شما بود ، آن را به آقای هاید -- چرا ، بله ، من فکر می کنم از آن بود!
شما آن را ببینید ، بسیاری از همین گندگی بود و آن را به حال همان راه سریع ، نور با
و سپس به چه کس دیگری می توانست در درب آزمایشگاهی کردم؟
شما فراموش نکنید ، آقا ، که در زمان قتل او هنوز کلید با
او را؟ اما این همه نیست.
من نمی دانم ، آقای Utterson ، اگر شما همیشه با این هاید آقای؟ "
"بله ، گفت :" وکیل ، "من یک بار با او صحبت کرد."
"سپس شما باید بدانید و همچنین بقیه از ما که چیزی عجیب و غریب در مورد وجود دارد
که نجیب زاده -- چیزی که به یک مرد ، به نوبه خود -- من نمی دانم به درستی چگونه به آن می گویند ،
آقا ، فراتر از این است که شما در نوع مغز خود را سرد و نازک احساس "
من خود احساس کردم چیزی از آنچه توصیف می کنید ، گفت : «آقای Utterson.
"کاملا تا ، آقا ،" بازگشت پول.
"خب ، زمانی که چیزی نقاب مانند یک میمون شروع به پریدن کرد از میان مواد شیمیایی و شلاق
، آن را به کابینه رفت و پایین ستون فقرات من مثل یخ.
O ، من می دانم که آن شواهد ، آقای Utterson من کتاب یاد گرفته به اندازه کافی برای آن ، اما یک مرد
احساسات خود را ، و من به شما من کتاب مقدس کلمه آقای هاید را بدهد! "
AY ، برای همیشه ، گفت : "وکیل.
"ترس های من شیب به همان نقطه. بد ، من ترس ، تاسیس -- شر ، مطمئن بود
می آیند -- از آن اتصال است.
AY واقعا فکر می کنید ، به اعتقاد من فقیر هری کشته است و من معتقدم که قاتل او
(با چه هدفی ، تنها خدا می تواند بگوید) هنوز هم در اتاق او را قربانی کمین است.
خوب ، اجازه دهید نام ما انتقام.
تماس بنوا "شاطر آمد در احضار ، خیلی سفید
و عصبی. "قرار دهید خودتان را با هم ، بنوا ، گفت :"
وکیل محروم است.
"این تعلیق ، من می دانم از همه از شما گفتن ، اما در حال حاضر قصد ما را به
پایان آن. در اینجا ، پول ، و من می رویم به زور ما
راه را به کابینه.
اگر همه به خوبی ، شانه من گسترده ای به اندازه کافی برای تحمل سرزنش.
در همین حال ، مبادا هر چیزی واقعا باید کثیف می شود ، و یا هر تبه کار به دنبال فرار توسط
پشت شما و پسر دور باید برود گوشه با یک جفت چوب خوب و گرفتن
پست خود را در درب آزمایشگاهی.
ما به شما ده دقیقه ، به ایستگاه های خود را. "
همانطور که بنوا در سمت چپ ، وکیل نگاه در تماشا کرد.
و در حال حاضر ، پول ، اجازه دهید ما به خودمان ، "او گفت : و مصرف پوکر زیر بازوی او ،
راه را به حیاط منجر شده است. حرکت تند و سریع در طول ماه banked بود ، و آن را
کاملا تاریک است.
باد ، که تنها در پاف و پیش نویس را به آن چاه عمیق از ساختمان را شکست ،
پرتاب نور از شمع و وپیش در مورد مراحل خود را ، تا آنها را به آمد
پناهگاه تئاتر ، جایی که آنها نشستم در سکوت صبر.
لندن hummed رسما همه جا ؛ اما نزدیکتر در دست ، سکون تنها
شکسته شده توسط صدای footfall در حال حرکت و وپیش در امتداد کف کابینه است.
"پس از آن خواهد راه رفتن در تمام طول روز ، سر ،" زمزمه پول "رای مثبت و بهتر از
شب است. تنها زمانی که یک نمونه جدید می آید از
شیمیدان ، بیت there'sa از شکستن.
آه ، این وجدان بیمار که چنین دشمن را به استراحت!
آه ، آقا ، خون foully در هر مرحله از آن ریخته شده وجود دارد!
اما دوباره ، کمی نزدیک تر گوش دادن -- قرار دادن قلب خود را در گوش خود را ، آقای Utterson ، و به
من ، که پا دکتر است؟ "
مراحل به آرامی سقوط کرد و عجیب ، با یک نوسان خاص ، برای همه رفتند تا به آرامی ؛
متفاوت بود در واقع از آج creaking سنگین هنری جکیل.
Utterson آهی کشید.
"آیا هرگز هر چیز دیگری؟" او پرسید. پول راننده سرشونو تکون دادن.
"هنگامی که ،" او گفت. "هنگامی که من شنیده ام آن گریند!"
"تراوش دهنده؟ چگونه است که؟ گفت : "وکیل ، آگاهانه لرز ناگهانی وحشت.
باتلر گفت : "تراوش دهنده مانند یک زن یا یک روح از دست رفته".
"من دور که بر قلب من آمد ، که من می توانستم گریستم بیش از حد است."
اما در حال حاضر ده دقیقه کشید به پایان است.
پول تبر از زیر پشته از کاه بسته بندی disinterred ؛ شمع تعیین شد
بر نزدیکترین میز به آنها نور به حمله و آنها جلب کرد نزدیک با bated
نفس به جایی که پای بیمار هنوز
به بالا و پایین ، بالا و پایین ، در آرام شب.
"جکیل" گریه Utterson ، با صدای بلند ، "من تقاضا می کنم به شما."
او متوقف شد یک لحظه ، آمد اما هیچ پاسخ وجود دارد.
"من به شما هشدار منصفانه ، سوء ظن ما را تحریک ، و من باید و باید می بینید ،"
او از سر گرفت. "با استفاده منصفانه ، اگر نه پس از آن ناپاک -- اگر نه از موافقت شما ، پس از آن توسط حیوان
زور! "
"Utterson ، گفت :" صدا "، به خاطر خدا ، رحمت!"
"آه ، که صدای جکیل نیست -- آن هاید است" گریه Utterson.
«مرگ با درب ، پول!"
پول بیش از شانه او تبر را به چرخش ، ضربه ساختمان را تکان داد ، و نوعی فلانل رومیزی قرمز
درب همگانی روندی علیه قفل و لولا. صدای ناهنجار ایجاد کردن ، دلتنگ کننده به عنوان ترور حیوانی صرف ،
رنگ از کابینه.
بالا رفت و تبر را دوباره و دوباره پانل سقوط و قاب محدود ؛ بار چهار
ضربه سقوط کرد ، اما چوب سخت بود و اتصالات از طرز کار بسیار عالی بودند ؛
و آن را تا پنجم نشده بود ، که
قفل پشت سر هم و خراب کردن درب از داخل بر روی فرش سقوط کرد.
besiegers ، وحشت زده توسط ضد شورش خود را و سکون بود که موفق شد ، ایستاد
به عقب کمی و peered شوید.
غیر روحانی کابینه قبل از چشمان خود را در lamplight آرام ، آتش درخشان خوب
و قروچه در اجاق ، کتری آواز سویه نازک آن ، یک یا دو کشو
باز ، مقالات منظمی مندرج بر روی مجموعه ای
جدول کسب و کار ، و نزدیکتر آتش ، چیزهایی که برای چای را بنا نهاد ، quietest اتاق ،
به شما خواهد گفت ، و ، اما برای پرس لعاب پر از مواد شیمیایی ، بیشتر
امری عادی که شب در لندن.
درست در وسط ذخیره کردن بدن یک مرد بشدت وحشیانه ای است و هنوز کشش وجود دارد.
آنها در نزدیکی بر روی نوک پا راه رفتن خود جلب کرد ، آن را در پشت آن تبدیل شده و چهره ادوارد هاید مشهود است.
او در لباس های بسیار بزرگ ، برای او لباس گندگی پزشک لباس بود.
کابل از چهره اش هنوز هم با صورت ظاهر از زندگی نقل مکان کرد ، اما زندگی کاملا از بین رفته اند :
و با شیشه یا بطری کوچک خرد شده را در دست و
بوی قوی دانه که بر هوا آویزان ، Utterson می دانستند که او را به دنبال
بر روی بدن خود ویرانگر است. "ما خیلی دیر آمده اند ،" او گفت sternly ،
"آیا برای صرفه جویی و یا مجازات.
هاید به حساب خود رفته و آن را تنها برای ما باقی می ماند ، برای پیدا کردن بدن خود را از
کارشناسی ارشد است. "
بخش بسیار بیشتری از ساختمان تئاتر ، که مملو از اشغال شده بود
تقریبا تمام زمین طبقه و از بالا و توسط کابینه روشن شد ،
که داستان بالا را در انتهای آن شکل گرفته و نگاه بر دادگاه.
راهرو به تئاتر پیوست به درب در خیابان و با این کابینه
به طور جداگانه توسط یک پرواز دوم از پله ها ابلاغ می شود.
علاوه بر چند جعبه های سیاه و یک انبار بزرگ وجود دارد.
همه این آنها در حال حاضر به طور کامل مورد بررسی قرار.
هر گنجه مورد نیاز بلکه به یک نگاه ، برای همه خالی بودند ، و همه ، گرد و غبار که سقوط کرد
از درها آنها بود ، ایستاد مدت ها باز نشده است.
انبار ، در واقع ، با چوب دیوانه پر شده بود ، بیشتر از زمان دوستیابی
جراح که سلف جکیل بود ، اما حتی در حالی که آنها را باز کرد آنها
آگهی بر بی ثمر بودن از بیشتر
جستجو ، سقوط یک تشک کاملی از تار عنکبوت بود که برای سال مهر و موم شده
ورودی. هیچ جایی وجود دارد هیچ اثری از هنری
زنده یا مرده جکیل.
پول مهر بر روی پرچم راهرو. او گفت : "او باید اینجا به خاک سپرده شده است ،"
hearkening به صدا.
یا او ممکن است فرار کرده اند ، گفت : "Utterson ، و او تبدیل به بررسی درب در
خیابان.
آن قفل شده بود و دروغ گفتن در نزدیکی بر روی پرچم های نصب شده ، آنها در بر داشت کلید ، در حال حاضر رنگ آمیزی
با زنگ. "این مثل استفاده به نظر نمی آید ، مشاهده
وکیل محروم است.
"استفاده از" در واقع همان تکرار! پول. "آیا شما نمی بینم ، آقا ، آن را خراب است؟ آنجا که
اگر یک مرد بر روی آن. "مهر" AY ، ادامه داد : "Utterson ،" و
شکستگی ها ، بیش از حد ، فرسوده هستند. "
این دو نفر در هر یک از دیگری با ترساندن نگاه.
وکیل "، گفت :" این است که فراتر از من ، پول است.
"بگذار ما را به عقب برویم به کابینه است."
آنها در سکوت پله نصب شده و هنوز هم با نگاه وحشت زده گاه به گاه
در بدن مرده ، اقدام به طور کامل به بررسی محتویات کابینه.
در یک جدول ، رگه هایی از کار شیمیایی ، انبوه اندازه گیری های مختلف از برخی از سفید وجود دارد
نمک بر روی نعلبکی های شیشه ای گذاشته شد ، به عنوان اینکه برای آزمایش در انسان ناراضی که
شده بودند ، مانع است.
"این دارو همان است که من همیشه آوردن بود او را ، گفت :« پول ، و حتی به عنوان او
صحبت می کرد ، کتری با سر و صدای شگفت انگیز آب پز.
این کار به آنها را به پای بخاری ، که در آن صندلی آسان cosily کشیده شد ، و
چیزهایی چای آماده ایستاده بود به آرنج جانشینی ، قند در فنجان.
چندین کتاب در قفسه وجود دارد ، یکی در کنار چیزهایی چای باز گذاردن ، و
Utterson آن را یک کپی از کار مومن پیدا شگفت زده شد ، که جکیل به حال چند
زمان محلی ابراز عزت بزرگ ، حاشیه نوشته در دست خود را با blasphemies شگفت انگیز است.
بعد ، در دوره بررسی خود را از محفظه ، جستجوگران - cheval آمد
شیشه ، به اعماق که آنها با وحشت غیر ارادی نگاه کرد.
اما پس از آن بود تبدیل به آنها چیزی جز درخشش گلگون بازی در نشان می دهد
پشت بام ، آتش درخشان در صد تکرار در امتداد جبهه لعاب از
پرس و رنگ پریده و خود را countenances ترس دولا شدن به نگاه شوید.
این شیشه است دیده می شود برخی از چیزهایی عجیب و غریب ، آقا ، "زمزمه پول.
"و قطعا هیچ غریبه نسبت به خود ،" در واقع همان تکرار "وکیل در زنگ های مشابه است.
"برای چه جکیل" -- او خود را گرفتار در کلمه با شروع ، و پس از آن
غلبه ضعف -- "چه می تواند جکیل با آن را می خواهم" او گفت.
"شما ممکن است که می گویند! گفت :" پول.
بعد آنها را به جدول کسب و کار تبدیل شده است. بر روی میز ، از جمله آرایه شسته و رفته
مقالات ، یک پاکت بزرگ بود بالاترین ، و در دست پزشک ، نام آقای مته سوراخ کردن
Utterson.
وکیل unsealed ، و محفظه چند به زمین سقوط کرد.
اولین خواهد شد ، در شرایط خارج از مرکز همان که او کشیده بود
برگشتی شش ماه قبل ، برای خدمت به عنوان شاهدی در مورد مرگ و به عنوان سند
هدیه ای در مورد ناپدید شدن ، اما در محل
از نام ادوارد هاید ، وکیل ، با شگفتی وصف ناپذیر به عنوان خوانده شده به نام
گابریل جان Utterson.
او در پول نگاه کرد ، و پس از آن در این مقاله ، و آخر از همه در مرده
تبه کار کشیده بر فرش. "سر من می رود دور ،" او گفت.
او تمام این روز در اختیار داشتن او بدون هیچ دلیل برای من مثل او باید
raged به خود آواره شده و او این سند را نابود نمی کند ".
او گرفتار کاغذ بعدی ، آن یک یادداشت کوتاه در دست پزشک بود و در مورخ
بالای صفحه. "O پول!" وکیل ، فریاد : "او زنده بود
و در اینجا این روز است.
او می تواند از در یک فضای به قدری کوتاه دور ریخته و او هنوز هم باید زنده ، او باید
فرار کرده اند!
و سپس ، چرا فرار کرد؟ و چگونه؟ و در آن صورت ، می تواند ما سرمایه گذاری اعلام این
خودکشی؟ O ، ما باید مراقب باشید.
من پیش بینی است که ما هنوز ممکن است شامل کارشناسی ارشد خود را در برخی از فاجعه وخیم است. "
"چرا شما آن را بخوانید ، آقا؟" پرسید : پول. وکیل پاسخ : "از آنجا که من از ترس ،
رسما.
"خدا اعطای اول هیچ برای آن می شود!" که با او به ارمغان آورد و کاغذ را به او
چشم و به شرح زیر بخوانید :
"عزیز من Utterson -- هنگامی که این باید به دست های خود را سقوط ، من باید ناپدید شده اند ،
تحت چه شرایطی من نفوذ نمی پیش بینی است ، اما غریزه من و
تمام شرایط بی نام من
وضعیت من بگویید که در پایان مطمئن است و باید در مراحل اولیه باشد.
پس از آن ، و برای اولین بار به عنوان خوانده شده روایت است که Lanyon به من هشدار داد او را در خود قرار دهید
دستها ، و اگر شما مراقبت بیشتر برای شنیدن ، به اعتراف به نوبه خود
"دوست شما ناشیانه و ناراضی ،
هنری جکیل "،" محوطه سوم وجود دارد؟ "پرسید :
Utterson.
"در اینجا ، آقا ، گفت :" پول و داد را در دست او یک بسته قابل توجهی مهر و موم شده در
چند مکان. وکیل آن را در جیب خود قرار داده است.
"من هیچ چیزی در این مقاله می گویند.
اگر استاد شما تا به فرار و یا مرده است ، ما در حداقل ممکن حفظ اعتبار خود را.
در حال حاضر ده و من باید به خانه بروند و خواندن این اسناد در آرام ، اما من خواهد بود
قبل از نیمه شب ، هنگامی که ما باید برای پلیس ارسال می کند. "
رفتند ، قفل کردن درب تئاتر پشت سر آنها و Utterson ، یک بار
خروج از بندگان در مورد آتش سوزی در سالن جمع شده بودند ، trudged برگشت به خود
دفتر به خواندن دو روایت که در آن این رمز و راز بود در حال حاضر به توضیح داده می شود.
- فصل 9. DR. روایت LANYON
در روز نهم ژانویه ، در حال حاضر چهار روز قبل ، من تحویل شب را دریافت
پاکت ثبت نام ، خطاب در دست همکار و همدم من مدرسه قدیمی ،
هنری جکیل.
من یک معامله خوب است که غافلگیر شده بود ، برای ما به هیچ وجه در عادت بود
مکاتبات من مرد را دیده بود ، با او dined ، در واقع ، شب قبل و من
چیزی می تواند در مقاربت ما تصور
که باید تشریفات ثبت نام را توجیه کند.
محتویات افزایش تعجب کردم ، برای این است که چگونه حرف زد :
"10 دسامبر ، 18 --.
"عزیز Lanyon ، -- شما یکی از قدیمی ترین دوستان من ، و اگر چه ما ممکن است متفاوت
در زمان در مورد مسائل علمی ، من نمی تواند به یاد داشته باشید ، حداقل در کنار من ، هر شکستن در
محبت ما.
یک روز هنگامی که وجود دارد هرگز ، اگر شما تا به حال به من گفت ، `جکیل ، زندگی من ، افتخار من ، من
دلیل ، بستگی دارد بر شما ، من ندارند قربانی دست چپ من به شما کمک کند.
Lanyon زندگی من ، افتخار من ، دلیل من ، همه را در رحمت خود را ، اگر شما به من موفق به شب ،
من از دست داده است.
شما ممکن است فرض کنید ، پس از این مقدمه ، که من می خواهم به شما برای چیزی بپرسید
بیشرمی به اعطای. حاکم شرع برای خودتان.
"من می خواهم به شما برای به تعویق انداختن تمام تعاملات دیگر به شب -- برای همیشه ، حتی اگر شما
به بالین امپراتور احضار را به کابین ، مگر اینکه حمل خود را باید
شود در واقع در درب ، و با این
نامه ای در دست خود را برای مشاوره ، به درایو راست به خانه من.
پول ، ساقی من ، تا به دستور او ، شما را پیدا خواهد کرد او را در انتظار ورود خود را با
قفل ساز.
درب کابینه من است و سپس به مجبور : شما در تنهایی ، برای باز کردن
لعاب مطبوعات (E نامه) در دست چپ ، شکستن قفل اگر آن را بسته و
به منظور جلب ، با تمام محتویات آن را به عنوان آنها
ایستادن ، کشو چهارم از بالا (که همین) سوم از
پایین.
در پریشانی شدید من از ذهن ، من یک ترس مرضی از misdirecting شما ، اما حتی
بعضی از پودرها ، : اگر من در خطا هستم ، شما ممکن است توسط محتویات آن کشو راست می دانم
شیشه یا بطری کوچک و یک کتاب کاغذی است.
این کشو من از شما التماس برای حمل با شما را به میدان کاوندیش دقیقا همانطور که
می ایستد. "این قسمت برای اولین بار از این خدمات است : در حال حاضر
برای دوم.
و شما باید در آن باشد ، اگر شما در یک بار مجموعه ای از دریافت این ، مدتها قبل از
نیمه شب ، اما من به شما آن مقدار از حاشیه را ترک ، نه تنها در ترس از یکی از
آن دسته از موانع که نه می تواند
پیشگیری و نه پیش بینی شده ، اما به دلیل یک ساعت هنگامی که بندگان خود را در رختخواب هستند این است که به
ارجح برای آن باقی خواهد ماند به انجام است.
در نیمه شب است ، پس ، من باید به شما بخواهید که شما را به تنهایی در اتاق مشاوره خود ، به اعتراف
با دست خود خود را به خانه یک مرد که خود را به نام من در حال حاضر ، و
را در دست خود کشو که شما باید با شما را از کابینه من به ارمغان آورد.
سپس شما باید بخشی خود را ایفا و قدردانی من به طور کامل به دست آورده است.
پنج دقیقه پس از آن ، اگر شما بر توضیح اصرار دارند ، شما باید درک
که این ترتیبات از اهمیت سرمایه و غفلت از یک
از آنها ، فوق العاده آنها باید ظاهر می شود ، شما
ممکن است وجدان خود را با مرگ من یا کشتی شکسته عقل من متهم است.
"مطمئن هستم که شما نه سرسری گرفتن این درخواست تجدید نظر ، غرق قلب من و من
دست trembles در فکر برهنه از چنین امکان است.
فکر می کنم از من در این ساعت ، در یک مکان عجیب و غریب ، رنجبر تحت سیاهی
پریشانی که هیچ علاقه داشتن می تواند اغراق و در عین حال به خوبی آگاه است که ، اگر شما اما
punctually به من خدمت می کنند ، مشکلات من دور رول مانند یک داستان است که گفته.
خدمت من ، Lanyon عزیزم و صرفه جویی "دوست شما :
"HJ
"PS -- من در حال حاضر مهر و موم شده بود این تا زمانی که ترور تازه زده بر روح من است.
این امکان وجود دارد که بعد از دفتر ممکن است من را شکست ، و این نامه را به شما می آیند.
دست ها تا به فردا صبح.
Lanyon گرامی ، در آن صورت ، انجام ماموریت من زمانی که آن را باید راحت ترین برای شما در
این دوره از روز و یک بار دیگر انتظار رسول من در نیمه شب.
سپس ممکن است در حال حاضر خیلی دیر شده باشد ، و اگر که شب می گذرد بدون رویداد ، شما
می دانم که شما را دیده اند ، آخرین هنری جکیل. "
پس از خواندن این نامه ، من مطمئن ساخته شده همکار من دیوانه بود ، اما تا آن
فراتر از امکان شک به اثبات رساند ، من احساس موظف به انجام او درخواست شده است.
کمتر از این توده درهم و برهم درک ، کمتر من در موقعیتی بود که از آن قاضی
اهمیت و درخواست تجدید نظر تا دقت نمی تواند کنار بدون قبر
مسئولیت.
من بر این اساس از جدول افزایش یافت ، به درشکه دو چرخه ، و سوار مستقیما به جکیل.
خانه.
باتلر منتظر ورود من و او تا به حال توسط همین پست به عنوان معدن دریافت
ثبت نام نامه ای از دستور العمل ، و حال در یک بار برای یک قفل ساز فرستاده و
نجار.
تجار آمدم در حالی که ما هنوز زبان بودند و ما در بدن به قدیمی دکتر نقل مکان کرد
تئاتر جراحی Denman ، که (که شما بدون شک آگاه هستند) خصوصی جکیل
کابینت به راحتی وارد شده است.
درب بسیار قوی بود ، قفل عالی ، نجار قسم خورده او
مشکل بزرگ را داشته و خسارت زیادی برای انجام ، اگر زور شدند و مورد استفاده قرار گیرد و
قفل ساز بود در نزدیکی ناامیدی.
اما این آخرین عضو دستی بود ، و بعد از کار دو ساعت ، درب باز ایستاد.
مطبوعات مشخص شده E باز شد و من در زمان کشو بود ، آن را با کاه پر شده
و در جدول گره خورده است ، و بازگشت با آن را به میدان کاوندیش.
در اینجا من اقدام به بررسی محتویات آن.
پودر منظمی به اندازه کافی ساخته شد ، اما نه با دلپذیری از پیچیدن
شیمیدان ، طوری که آن را ساده آنها ساخت خصوصی جکیل بودند : و وقتی که من
باز یکی از لفافه که من پیدا کردم
به نظر می رسید به من نمک بلوری ساده از رنگ سفید.
شیشه یا بطری کوچک ، که من بعدی توجهم را معطوف ، ممکن است تا نیمه پر شده است
مشروب خون قرمز ، که به حس بویایی بسیار تند بود و به نظر می رسید
من حاوی فسفر و برخی از اتر فرار.
در مواد تشکیل دهنده دیگر می تواند بدون حدس کنند.
این کتاب یک کتاب نسخه معمولی بود و کم ، ولی یک سری از خرما شامل.
این مدت بسیاری از سال را تحت پوشش قرار ، اما مشاهده کردم که نوشته های متوقف نزدیک به یک
سال پیش و کاملا ناگهانی.
اینجا و آنجا اظهار مختصر به تاریخ افزوده شد ، معمولا بیش از تک
واژه : «دوبل» روز اتفاق نه افتاده است شاید شش بار در مجموع چند صد مدخل و
یک بار خیلی زود در لیست و به دنبال آن
چند علامت از علامت تعجب ، "شکست کامل!!"
تمام این ها ، هر چند آن را whetted کنجکاوی من ، به من گفت کمی که قطعی شد.
در اینجا شیشه یا بطری کوچک از برخی از نمک ، و سابقه ای از یک سری از آزمایش های که تا به حال شد
رهبری (مانند بیش از حد بسیاری از تحقیقات جکیل) به هیچ پایانی از عملی
سودمندی.
چگونه می تواند حضور این مقاله را در خانه من را تحت تاثیر قرار دهد یا افتخار ،
سلامت عقل ، و یا زندگی همکار خل من؟
اگر رسول خود را می تواند به یک مکان ، به همین دلیل می تواند او را به یکی دیگر از رفتن نیست؟
و حتی اعطای برخی از مانع ، چرا این آقا به من در دریافت شد
مخفی؟
هر چه بیشتر منعکس بیشتر متقاعد بزرگ شدم که من با یک مورد برخورد شد
مغزی بیماری ، و هر چند که من را رد کرد و بندگان من به رختخواب ، من لود هفت تیر های قدیمی ،
که من ممکن است در برخی از استقرار دفاع از خود در بر داشت.
ساعت دوازده به حال کمیاب بیش از لندن پله ، قبل از اینکه مزاحم صدا بسیار به آرامی
بر روی درب.
من خودم در احضار رفت ، و مرد کوچک خیزان علیه ارکان در بر داشت
ایوان. "آیا شما از دکتر جکیل می آیند؟"
از او پرسیدم.
او به من گفت "بله" توسط ژست محدود و زمانی که من تا به حال bidden او را وارد کنید ، او نمی
اطاعت من بدون یک نگاه رو به عقب جستجو به تاریکی مربع.
یک پلیس وجود دارد نه چندان دور خاموش ، پیشبرد با چشم باز گاو نر را ، و در
چشم ، من فکر کردم مهمان من شروع شده و ساخته شده با عجله بیشتر.
این خاص من اصابت کرد ، من اعتراف ، disagreeably و به من به او به دنبال به
نور روشن اتاق مشاوره ، من حفظ دست من آماده بر روی سلاح من است.
در اینجا ، در گذشته ، من تا به حال شانس به وضوح او را از دیدن.
من تا به حال چشم بر او پیش از این هرگز تا این حد مطمئن بود.
او کوچک بود ، که من گفته اند که من علاوه بر این با بیان تکان دهنده او زده شد
صورت ، با ترکیبی قابل توجه خود را از فعالیت های عضلانی بزرگ و ظاهری بزرگ
ضعف و ناتوانی از قانون اساسی ، و -- آخرین اما نه
دست کم -- با اختلال عجیب و غریب ، و ذهنی ناشی از همسایگی او.
این مته سوراخ کردن برخی از شباهت به دقت بدوی ، و مشخص شده به همراه
غرق شدن نبض.
در آن زمان ، من آن را مجموعه ای به برخی مزاجی ، بیرغبتی شخصی و
صرفا به تعجب در حدت یا شدت علائم ، اما من از آن زمان به حال دلیلی برای
باور به علت به دروغ بسیار عمیق تر در
ماهیت انسان ، و به نوبه خود بر روی لولا nobler برخی از اصل از نفرت.
این شخص (که بنابراین ، از لحظه اول ورود خود ، در من زده من
می تواند فقط به عنوان کنجکاوی disgustful توصیف) در یک مد که لباس شد
می توانست یک فرد عادی
خنده دار ، لباس های خود را ، که می گویند ، اگر چه آنها بودند ثروتمند و عاقل
پارچه ، فوق العاده بیش از حد بزرگ برای او در هر اندازه گیری -- شلوار حلق آویز
روی پاهای خود و نورد تا آنها را از
زمین ، دور کمر از پوشش زیر haunches خود ، و یقه گسترده ای وسیع
بر شانه های خود را.
عجیب مربوط به این accoutrement مضحک به دور از حرکت من بود
خنده.
در عوض ، به عنوان چیزی غیر عادی و ناحق در جوهر و ماهیت وجود دارد
موجودی که در حال حاضر من با آن مواجه بودند -- چیزی تصرف ، تعجب آور و منقلب کننده -- این
اختلاف تازه به نظر می رسید ، اما به تناسب با
و به تقویت آن ، به طوری که به علاقه من در طبیعت و شخصیت انسان ، وجود دارد
کنجکاوی را به منشاء خود ، عمر خود را ، ثروت خود و وضعیت در جهان اضافه شده است.
این مشاهدات ، هر چند که آنها گرفته اند آنقدر بزرگ یک فضای به پایین در مجموعه بودند ،
هنوز کار از چند ثانیه. مهمان من بود ، در واقع ، در آتش با حزن انگیز
هیجان.
آیا شما آن را کردم؟ "او گریه. "آیا شما آن را کردم؟"
و به این ترتیب پر جنب و جوش بی صبری او بود که او حتی دست خود را بر بازوی من گذاشته و به دنبال
به لرزش من است.
من او را آگاهانه در لمس خود را از اضطراب سخت و ناگهانی یخی خاصی در امتداد خون من است.
، آقا ، گفت : "اول" را فراموش کرده اید که من آن را هنوز رتبهدهی نشده است
لذت بردن از آشنایی شما.
نشسته باشید ، اگر شما لطفا. "
و من به او نشان داد به عنوان مثال ، و پایین خودم را در صندلی عرفی من و با عنوان نشست
عادلانه تقلید از شیوه ای معمولی را به یک بیمار ، به عنوان تاخیر به دلیل اجرای از ساعت ،
ماهیت دلمشغولیها من ، و وحشت
من تا به حال از مهمان من ، به من به جمع اوری رنج می برند.
"من فرمودید ، دکتر Lanyon ،" او جواب مودبانه به اندازه کافی.
"آنچه شما می گویید خیلی خوب تاسیس و بی صبری من پاشنه آن به نشان داده شده من
ادب.
من به اینجا می آیند در نمونه ای از همکار خود ، دکتر هنری جکیل ، یک تکه از
کسب و کار برخی از لحظه ای ، و من را درک...
او متوقف شد و با قرار دادن دست خود را به گلو او ، و من می توانم ببینم ، به رغم جمع آوری شده خود را
شیوه ای که او در برابر رویکردهای هیستری کشتی -- "من درک ،
کشو... "
اما در اینجا من از روی ترحم روی تعلیق مهمان من گرفت ، و برخی شاید خود من
در حال رشد کنجکاوی.
"آن وجود دارد ، آقا ، گفت :" من ، با اشاره به کشو ، که در آن روی زمین پشت سر گذاردن
جدول و هنوز هم با ورق پوشانده شده است.
او به آن شکلی ناگهانی ظهور و پس از آن متوقف شد ، و دست خود را بر قلب خود گذاشته : من می توانم خود را بشنود
دندان رنده با اقدام تشنج از فک او و چهره اش بود تا ژیان
که من هم برای زندگی و دلیل او احساس خطر رشد.
نوشتن خودتان ، گفت : "I.
او تبدیل لبخندی وحشتناک به من ، و اگر با تصمیم ناامیدی ، plucked دور
ورق.
او در نگاه از مطالب ، به زبان آمده یک گریه با صدای بلند چنین کمک های بسیار زیاد که نشستم
تبدیل به سنگ شده است.
و لحظه ای بعد ، در صوتی که در حال حاضر نسبتا به خوبی تحت کنترل بود ، "
شما یک لیوان فارغ التحصیل شده؟ "او پرسید. من از محل من با چیزی از گل رز
تلاش و به او آنچه او پرسید.
او به من با سر اشاره خندان تشکر شده است ، اندازه گیری کردن minims چند از تنتور قرمز و
ارسال یکی از پودر است.
مخلوط بود ، که در ابتدا از یک رنگ مایل به قرمز ، در نسبت به عنوان آغاز شد
کریستال ها ذوب شدند ، به رنگ روشن ، به گازدار کردن با صدای رسا ، و پرتاب کردن کوچک
دود بخار.
ناگهان و در همان لحظه ، فوران متوقف و ترکیب تغییر
به ارغوانی تیره ، که پژمرده دوباره آهسته تر به رنگ سبز و آبکی است.
مهمان من ، که این دگردیسی با چشم مشتاق تماشا بود ، لبخند زد ، مجموعه ای
پایین شیشه ای بر اساس جدول ، و پس از آن تبدیل شده و پس از من با هوا از نگاه
بررسی دقیق است.
و در حال حاضر ، گفت : "او ، به حل و فصل چه باقی می ماند.
آیا شما عاقلانه باشد؟ شما را هدایت شود؟ شما رنج می برند من این شیشه در دست من را
و چهارم از خانه خود بدون مذاکره درباره صلح موقت بیشتر؟ یا تا به حرص و آز
کنجکاوی فرمان بیش از حد از شما؟
فکر می کنم قبل از شما پاسخ آن را باید انجام می شود که شما تصمیم می گیرید.
همانطور که شما تصمیم می گیرید ، شما باید سمت چپ به عنوان قبل از شما بودند ، و نه غنی و نه عاقلانه تری را پیشنهاد ،
مگر اینکه احساس خدمت در پریشانی فانی به یک مرد رندر شده ممکن است به عنوان شمارش
نوع ثروت روح.
یا ، اگر شما باید برای انتخاب ترجیح می دهید ، استان جدید از دانش و راههای جدید به
شهرت و قدرت باید به شما باز گذاشته ، در اینجا ، در این اتاق ، بر فوری و
دید شما باید توسط یک نابغه به تلو تلو خوردن بی ایمانی شیطان پرتاب شد. "
"آقا ، گفت :" من تحت تاثیر قرار خنکی که من دور از واقعا داشتن بود ، صحبت می کنید
پیشرو ، و شما شاید تعجب است که شما می شنوم بدون بسیار قوی
تصور باور.
اما من بیش از حد در راه را از خدمات غیر قابل توضیح را به تامل رفته قبل از من می بینم
پایان. "این خوب است ،" در پاسخ مهمان من است.
"Lanyon ، شما را به یاد داشته باشید شما قول : آنچه در پی تحت مهر و موم از ما
حرفه ای.
و اکنون ، که تا زمانی به دیدگاه ها و ترین باریک و مواد محدود کننده است ، شما که
به موجب طب متعالی محروم کرده اند ، شما که تمسخر شما
مافوق -- ببین "!
او با قرار دادن شیشه ای به لب هایش را نوشید و در یکی قورت.
فریاد به دنبال او انتخاب شوند ، مبهوت ، چنگ در جدول و برگزار شد ، خیره
با چشم تزریق ، نفس نفس زدن با دهان باز و به من نگاه آمد ، من
فکر ، یک تغییر است -- او به نظر می رسید به متورم شدن -- خود
صورت ناگهان سیاه شد و ویژگی های به نظر می رسید به ذوب شدن و تغییر -- و بعدی
لحظه ، من به پاهای من فنر بود و دوباره برمیگردند مقابل دیوار همگانی روندی ، آغوش من مطرح
سپر من از آن نابغه ، ذهن من را در وحشت فرو رفت.
"ای خدا!"
من داد زدم : "ای خدا!" دوباره و دوباره ، برای وجود دارد قبل از چشم من -- رنگ پریده و متزلزل ،
و غش و نیم ، و groping قبل از او را با دست خود مانند یک مرد ترمیم از
مرگ -- ایستاد هنری جکیل وجود دارد!
ولی آنچه را که من در طول یک ساعت آینده گفت : من می توانم ، ذهن من را بر روی کاغذ تنظیم.
من تو را دیدم من تو را دیدم ، من شنیده ام آنچه من شنیده ام ، و روح من در آن بیمار ؛ و در عین حال در حال حاضر زمانی
که دید از چشم من پژمرده ، خودم خواهم اگر من آن را باور ، و نمی توانم
پاسخ دهد.
زندگی من این است که به ریشه های آن را متزلزل و خواب به من چپ مرگبارترین ترور نشسته شده توسط من در
تمام ساعت روز و شب ، و من احساس می کنم که روز من شماره دار ، و که من باید
بمیرد ، و در عین حال من نخواهد مرد دیر باور.
همانطور که برای فساد اخلاقی که انسان پرده برداری کرد به من ، حتی با اشک
طلب مغفرت ، من حتی می تواند در حافظه ، نه ، بر روی آن بدون شروع از وحشت ساکن.
من خواهند گفت اما یک چیز ، Utterson ، و (اگر شما می توانید ذهن خود را به اعتبار به ارمغان بیاورد
آن) خواهد شد بیش از اندازه کافی.
موجودی که چشم گیری راه یافته به خانه من ، آن شب ، در اعترافات خود جکیل شد ،
نام هاید شناخته شده و در هر گوشه ای از زمین به عنوان قاتل شکار
Carew.
HASTIE LANYON