Tip:
Highlight text to annotate it
X
Posies فصل نوزدهم آلیس
عمو VENNER، غلتاننده با چرخ دستی یا چرخ خاک کشی حمل کردن، اولین فردی که در تکان دهنده بود
محله روز بعد از طوفان.
Pyncheon خیابان، در مقابل خانه هفت شیروانی، pleasanter دور بود
صحنه از یک خط، محدود توسط نرده کهنه، و هم مرز با خانه های چوبی
از کلاس meaner، منطقی انتظار می رود در حال حاضر به.
طبیعت جبران شیرین، که آن روز صبح، به مدت پنج روز unkindly بود که قبل از ساخته شده
آن است.
آن شده اند که به اندازه کافی برای زندگی، تنها به نگاه کردن در نیایش گسترده
از آسمان، و یا به عنوان بسیاری از آن به عنوان میان خانه ها قابل مشاهده بود، خوش مشرب یک بار دیگر با
آفتاب.
هر شیء حاضر بود، که آیا می شود در در وسعت خیره گشته اید، آن زمان که در مغرب فرو می رود، و یا مورد بررسی قرار بیشتر
دقیقهای.
چنین به عنوان مثال، از سنگریزه ها به خوبی شسته و ماسه از پیاده رو، حتی
آسمان را منعکس استخر در مرکز خیابان و چمن، در حال حاضر تازه
سبز رنگ، که در امتداد پایه از رخنه
نرده ها، در طرف دیگر آن که، اگر یکی از peeped بیش گوناگون دیده شد
رشد از باغ.
محصولات نباتی، از هر نوع، بیش از منفی خوشحال به نظر می رسید، در
گرمای آبدار و فراوانی از زندگی خود است.
علم Pyncheon، در طول دور خود، همه زنده بود و پر از
خورشید صبح و نسیم شیرین خو کوچک، که در داخل این ماسوله درنگ
کره و تنظیم یک هزار زبان برگ، زمزمه همه در یک بار.
این درخت از سالمندان به نظر می رسد که چیزی از طوفان رنج می برد.
شاخه آن unshattered نگه داشته بود، و مکمل کامل خود را از برگ و در کل
سبزه، کامل، به جز شاخه ای تنها، که، با تغییر قبلی است که با
علم و درخت گاهی prophesies پاییز، به طلا روشن transmuted شده بود.
مثل شاخه طلایی که فرزند افرودیت و انکسیس که تروا را ترك کرد و پذیرش ساحره به جهنم به دست آورده بود.
این شاخه عرفانی قبل از ورودی اصلی از هفت شیروانی آویزان است، بنابراین نزدیک
زمین که هر رهگذر ممکن است بر روی نوک پنجه ایستاد و کندن آن.
ارائه شده در درب، این امر می شده اند نماد حق خود را وارد کنید، و ساخته می شود
آشنایی با تمام اسرار خانه.
بنابراین ایمان کمی می باشد با توجه به ظاهر بیرونی، که واقعا وجود دارد
دعوت از جنبه بیش از بنای مقدس، انتقال یک ایده است که سابقه آن را باید
مودب و شاد، و مانند داستان زندگی خانگی لذت خواهد بود.
پنجره های آن خوش در نور آفتاب slanting gleamed.
خطوط و تافتز سبز خزه، اینجا و آنجا، وعده ی آشنایی، به نظر می رسید و
خواهری با طبیعت، که اگر این انسان خانه، که از تاریخ قدیمی
تاسیس عنوان تجویزی خود را در میان
اوکس اولیه و هر چه دیگر اشیاء، موجب تداوم طولانی خود،
حق بخشنده به دست آورد.
کسی که از خلق و خوی تخیلی، در حالی که در حال عبور از کنار خانه است، به نوبه خود، یک بار و
دوباره، و مطالعه کردن و همچنین: قله های بسیاری از آن، رضایت با هم در خوشه
دودکش عمیق و طرح بیش از آن
زیرزمین طبقه، پنجره قوسی، ترویج نگاه کنید، اگر نه از عظمت و در عین حال
عتیقه فروشی از اصالت، به پورتال شکسته که بیش از آن را باز کرد، شکوه و جلال
burdocks، غول پیکر نزدیک به آستانه او
توجه داشته باشید که همه این ویژگی ها، و آگاه از چیزی عمیق تر از او
دیدم.
او تصور عمارت اقامت پیورتین خیره شده اند،
صداقت، که، مرگ در برخی از نسل فراموش شده، برکت در تمام آن را ترک کرده بودند
اتاق و اتاق، اثر بخشی آن
در مذهب، صداقت، شایستگی متوسط، و یا فقر راست و دیده می شود
شادی، جامد از فرزندان خود را به این روز.
یک جسم، بیش از همه دیگران، ریشه در حافظه ناظر تخیلی.
این کلاله گل، بود - علف های هرز، شما می توانید آنها را نامیده می شود، فقط یک هفته
پیش - کلاله خال خال گل سرخ و ارغوانی، در زاویه بین 2 شیروانی جلو.
مردم قدیمی استفاده می شود آنها را نام Posies آلیس را، به یاد نمایشگاه
آلیس Pyncheon، که اعتقاد بر این بود که به دانه های خود را از ایتالیا آورده شده است.
آنها در زیبایی غنی و پر شکوفه به روز flaunting شد و به نظر می رسید، آن را به عنوان یک
بیان عرفانی که چیزی در درون خانه مصرف شد.
اما کمی بعد از طلوع خورشید، هنگامی که عمو Venner ظاهر او بود، به عنوان فوق الذکر،
impelling با چرخ دستی یا چرخ خاک کشی حمل کردن در کنار خیابان.
او که قرار بود دور سحری خود را به جمع آوری برگ، کلم، شلغم، تاپس،
سیب زمینی پوست، و زباله های گوناگون از شام، گلدان، که در آن صرفه جو
زنان خانه دار از محله
عادت را کنار گذاشته، به عنوان تنها مناسب برای تغذیه خوک.
به طور کامل تغذیه خوک عمو Venner را نگه داشته و در جهت نخست، در این خیراتی
مشارکتهای، به اندازهای که که فیلسوف وصله قول می دهم که، قبل از استفاده
بازنشستگی به مزرعه اش، او را جشن
grunter چاق و چله، و دعوت از همه کشورهای همسایه خود را به شریک شدن مفاصل و
یدکی، دنده ها که آنها را به فربه کردن کمک کرده بود.
خانه داری خانم Hepzibah Pyncheon تا حد زیادی بهبود یافته بود، از کلیفورد شد
از اعضای خانواده، که سهم خود را از ضیافت می شده اند هیچ کس لاغر؛
و Venner عمو، بر این اساس، خوب بود
برخورد نا امید به پیدا کردن ظرف سفالی بزرگ، پر از eatables تکه تکه شده،
که معمولا در انتظار آمدن او را در آستان پشت هفت شیروانی.
"من خانم Hepzibah می دانستند هرگز فراموشکار قبل از"، گفت: ایلخانی به خود است.
"او باید تا به حال شام دیروز، - شکی نیست که!
او همیشه، امروزه.
پس از کجا گلدان مشروب و پوست سیب زمینی، من بپرسید؟
باید از من بد گویی کردن، و اگر او تکان دهنده هنوز؟
نه، نه، - تی انجام خواهد داد!
اگر کمی قمر در مورد خانه بود، من باید ذهن ضربه زدن، اما خانم
Hepzibah، به احتمال زیاد به عنوان نمی خواهد اخم به من از پنجره بیرون و نگاه متقابل،
حتی اگر او احساس خوش.
بنابراین، من دوباره در ظهر. "با این بازتاب، پیر مرد بود
بستن دروازه کوچک پشت حیاط.
در لولا Creaking خود را، با این حال، مانند هر دروازه و درب در مورد محل،
صدا رسید به گوش مستاجر از شیروانی شمالی، از ویندوز
که تا به حال مشاهده جانبی به سمت دروازه.
"صبح به خیر، Venner عمو!" daguerreotypist گفت، از پنجره به بیرون خم شده است.
"آیا همزدن هیچ کس شما را می شنوید؟" "نه روح، گفت:" مرد تکه است.
اما این هیچ جای تعجب است.
تیس 'به ندرت نیم ساعت طلوع آفتاب گذشته، با این حال. اما من واقعا خوشحالم که می بینید، آقای
Holgrave!
نگاه There'sa عجیب و غریب، تنها و بیکس در مورد این سمت از خانه، به طوری که قلب من misgave
من، به نحوی و یا دیگر، و من احساس اگر هیچ کس زنده در آن وجود دارد.
جلوی خانه به نظر می رسد معامله cheerier خوب و Posies آلیس گل
زیبایی وجود دارد و اگر من یک مرد جوان، آقای Holgrave، یار من باید
یکی از آن گل در آغوش او، هر چند که من به خطر انداختند گردن من صعود را برای آن!
خوب، و باد را شما بیدار شب گذشته است؟ "
"اما، در واقع" جواب داد: هنرمند، لبخند بر لب.
"اگر من اعتقاد ارواح، بودند - و من کاملا نمی دانند که آیا هستم یا نه، -
باید نتیجه گرفت که، همه Pyncheons شد در حال اجرا شورش در پایین
اتاق، به خصوص در بخش های خانم Hepzibah از خانه.
اما این بسیار آرام است. "
"بله، خانم Hepzibah خواهد بود APT بیش از خواب خود را پس از مختل شد، همه
شب، با راکت "عمو Venner گفت.
"اما آن را عجیب و غریب، در حال حاضر، نمی، اگر قاضی هر دو عموزاده خود را گرفته بود
این کشور همراه با او؟ من تو را دیدم او را به مغازه رفتن دیروز. "
"در چه ساعتی؟" نپرسید Holgrave:.
"اوه، همراه قبل از ظهر، گفت: پیر مرد.
"خوب، خوب! من باید دور من، و بنابراین باید من
با چرخ دستی یا چرخ خاک کشی حمل کردن.
اما من در زمان صرف شام برای خوک من را دوست دارد شام را نیز به عنوان یک
صبحانه. بدون غذا و هیچ نوع آذوقه، همیشه
به نظر می رسد برای آمدن به خوک کثیف.
صبح به خیر به شما! و آقای Holgrave، اگر من یک مرد جوان بود،
مثل شما، من می خواهم یکی از Posies آلیس، بدست آوردن و نگه داشتن آن در آب تا قمر می آید
بازگشت. "
"من شنیده ام، گفت:« daguerreotypist، به عنوان او را در سر او را به خود جلب کرد، "که آب
لباس خوب Maule آن گل بهتر است. "در اینجا گفتگو متوقف شد، و عمو
Venner در راه خود رفت.
برای نیم ساعت دیگر، هیچ چیز مختل سکون از هفت شیروانی و نه بود
هر بازدید کننده وجود دارد، به جز حامل، پسر، که او را به تصویب رساند آستان جلو انداخت
پایین یکی از روزنامه های خود را برای Hepzibah، از اواخر سال، به طور منظم گرفته بود آن شوید.
بعد از مدتی آمد یک زن چاق وجود دارد، سرعت شگرف، و سکندری به عنوان
او زد تا مراحل درب مغازه است.
چهره او این پروتئین در برابر حرارت با آتش، و این که یک روز صبح خیلی گرم، او حباب ایجاد می
و hissed، به عنوان آن بود، به عنوان اگر همه سرخ با دودکش گرما و تابستان، گرما، و
گرما سرعت تنومند خود او.
او سعی کرد که مغازه درب و سریع بود. او آن را سعی کردم دوباره، با خشم یک شیشه
که بل با عصبانیت به او tinkled. "شیطان را دمامه Pyncheon!"
خانه دار سودایی گفتم.
"فکر می کنم او تظاهر به راه اندازی یک فروشگاه صد، و پس از آن دروغ عابد تا ظهر!
اینها چه او خواستار AIRS نجباء، گمان می کنم!
اما من می خواهم سرکار علیه او، شروع و یا شکستن درب پایین! "
او بر این اساس آن را تکان داد و زنگ، داشتن خلق و خوی کینه توز کمی از خود را،
رنگ obstreperously، ساخت remonstrances آن شنیده می شود، - نه، در واقع،
گوش است که برای آنها در نظر گرفته شد - اما با
بانوی خوب بر روی طرف مقابل از خیابان.
او پنجره را باز کرد، و خطاب به متقاضی بی تاب است.
"شما هیچ کس در آنجا پیدا کرد، خانم Gubbins."
"اما من باید و کسی در اینجا پیدا کنید!" گریه خانم Gubbins، تحمیل دیگر
خشم بر روی زنگ.
"من می خواهم یک نیم پوند گوشت خوک به گوشت سرخ کرده flounders اول نرخ آقای Gubbins، را
صبحانه، و، خانم یا نه، Pyncheon خدمتکار قدیمی باید بلند شوید و در خدمت من با
آن! "
اما آیا شنیدن دلیل، Gubbins خانم! "پاسخ در مقابل خانم.
"او و برادرش بیش از حد، هر دو خود را پسر عموی رفته، Pyncheon قاضی در او
کشور صندلی.
یک روح در خانه وجود ندارد، اما این مرد جوان daguerreotype است که در خواب
سه گوشی کنار شیروانی شمال.
من تو را دیدم Hepzibah قدیمی و کلیفورد دور دیروز و یک زن و شوهر عجیب و غریب اردک
بودند، Paddling به از طریق گل و گودال کوچک آب! آنها رفته اند، من به شما اطمینان می دهم "
"و چگونه می دانید آنها رفته به قاضی؟" از خانم Gubbins خواست.
"مرد He'sa غنی و وجود دارد نزاع بین او و این بسیاری از Hepzibah
یک روز، چون او نمی خواهد او زندگی می دهد.
که دلیل اصلی او راه اندازی یک صد فروشگاه است. "
همسایه گفت: "من می دانم که به خوبی به اندازه کافی".
"اما آنها رفته است، - که یک چیز مسلم است.
و که، اما رابطه خونی، که می تواند خود را کمک نمی کند، از تو می پرسم، که در آن
افتضاح خو خدمتکار، و کلیفورد وحشتناک؟
که در آن است، شما می توانید مطمئن شوید که. "
خانم Gubbins در زمان خروج او، هنوز پر با خشم گرم در برابر
نبود Hepzibah.
برای یکی دیگر از نیم ساعت، یا، شاید، بطور قابل توجهی بیشتر، تقریبا به همان اندازه وجود داشت
آرام در خارج از خانه به درون.
نارون، با این حال، لذت بخش، شاد، آه آفتابی، پاسخگو به
نسیم که در جای دیگر غیر قابل مشاهده بود و انبوهی از حشرات قایقت تحت buzzed
از افتادگی سایه، و لکه نور شد
هر زمان که آنها را در آفتاب darted ملخ خواندم، یک یا دو بار، در برخی از
مرموز از انزوا درخت و یک پرنده انفرادی کوچک، با بال و پر از رنگ پریده
طلا، آمد و در مورد Posies آلیس hovered.
در آشنایی کوچک ما، ند هیگینز، trudged خیابان، در راه او
به مدرسه و اتفاق می افتد، برای اولین بار در دو هفته، به صاحب
صد، او می تواند به هیچ وجه گذشته مغازه خانه هفت شیروانی.
اما آن را نمی خواهد باز شود.
دوباره و دوباره، با این حال، و نیم یک دوجین بر ضد دیگر، با بی شفقت
خریت از قصد یک کودک بر برخی از شی به خودی خود مهم است، او تجدید
تلاش خود را برای پذیرش.
او، بدون شک، قلب خود را بر یک فیل را تعیین کنید. و یا احتمالا با هملت، او
به منظور خوردن یک تمساح است.
در پاسخ به حملات خشن تر خود را داد، زنگ، در حال حاضر و پس از آن، در حد متوسط
صدای جرنگ جرنگ کردن، اما می تواند به سر و صدا نمی شود هر گونه اعمال کمی هم زده
کودکانه همکار و قدرت را با نوک پا راه رفتن.
برگزاری درب، دستگیره، او از طریق یک شکاف از پرده peeped، و دیدم
که درب داخلی، ارتباط با عبور به سمت سالن، بسته شد.
"Pyncheon خانم!" داد زدم کودک، رپ در پنجره، قاب، "من می خواهم
فیل! "
هیچ پاسخ به چند بار تکرار احضار وجود دارد، آغاز شد ند به
بی تاب رشد و گلدان کوچک خود را از شور و شوق به سرعت بیش از جوشاندن، او را برداشت
سنگ، با هدف شیطان را به جفتک پرانی آن
از پنجره، در همان زمان blubbering و کندوپاش را با خشم.
مرد - یکی از این دو اتفاق افتاده است در حال عبور از کنار - گرفتار بازو خارپشت.
"چه مشکل، آقا پیر از او پرسید.
"من می خواهم قدیمی Hepzibah، یا قمر، و یا هر یک از آنها" جواب داد ند، گریه.
"آنها درب را باز نمی شود و من می توانم فیل من نیست!"
"گفت: مرد است. رفتن به مدرسه، کمی ور رفتن!
"یکی دیگر از دور صد فروشگاه در گوشه وجود دارد.
'T بسیار عجیب و غریب است، Dixey "، افزود: او به همراه خود، آنچه از همه این است
Pyncheon است.
اسمیت، حافظ رد و بدل پایدار، به من می گوید قاضی Pyncheon قرار دادن اسب خود تا دیروز،
برای ایستادن تا بعد از شام، و او را گرفته به دور هنوز.
و یکی از مردان استخدام قاضی، صبح امروز بوده است، به پرس و جو در مورد
او.
نوع He'sa شخصی، آنها می گویند، که به ندرت شکسته عادات خود را، و یا باقی می ماند ای
شب. "" آه، او به نوبه خود به اندازه کافی امن! "گفت:
Dixey.
"و به عنوان برای Pyncheon دمامه، به حرف من برای آن، او در بدهی اجرا شود، و رفته خاموش
از طلبکاران خود.
من پیشگویی، شما را به یاد داشته باشید، صبح روز اول راه اندازی فروشگاه، که اهریمنی او اخم کردن
ترساندن دور مشتریان. آنها می توانند آن را تحمل کنم! "
"من هرگز فکر نمی کردم، اظهار داشت:" او می خواهم آن را به دوست خود.
این کسب و کار مغازه ها از درصد در میان زنان، مردمی حد بسیار بالایی است.
همسر من به آن تلاش کرده اند، و پنج دلار خرج خود را از دست داده! "
ضعیف کسب و کار گفت: "Dixey، تکان دادن سر خود.
"کسب و کار ضعیف!
در این دوره از صبح، های مختلف از تلاش های دیگر برای باز کردن وجود دارد
ارتباط با ساکنان فرضی این عمارت ساکت و غیر قابل نفوذ.
انسان را از ریشه آبجو، خود را در واگن منظمی نقاشی آمد، با چند دوجین کامل
بطری، برای آنهایی که خالی رد و بدل می شود؛ بیکر، با بسیاری از کراکر است که
Hepzibah برای سفارشی خرده فروشی خود را سفارش داده بود.
قصاب، با اراجیف خوب که او خیالی او را مشتاق به امن برای
کلیفورد.
هر ناظر این دادرسی آگاه از راز ترس پنهان در درون
خانه، از آن او را با یک شکل منحصر به فرد و اصلاح تحت تاثیر قرار
وحشت، برای دیدن جریان زندگی انسان
این جریان مخالف در کوچک hereabouts، - چرخش چوب، نی و همه
چيز جزئي، دور و دور، بیش از عمق سیاه و سفید که در آن جسد مرده دراز نهان!
قصاب بسیار جدی با دنبلان خود را از گوشت بره، یا هر چه خوش طعم بود
ممکن است که او سعی کرد هر دری در دسترس از شیروانی هفت، و در طول
آمد دور دوباره به مغازه، جایی که او معمولا به پذیرش در بر داشت.
"It'sa مقاله خوبی است، و من می دانم بانوی پیر که در آن پرش، گفت:" او به خودش است.
"او را نمی توان دور شده اند!
در پانزده سال که من آن را به سبد خرید من از طریق Pyncheon خیابان هدایت، که فهمیدم هرگز
او را به دور از خانه، هر چند اغلب به اندازه کافی، تا مطمئن شوید، یک مرد ممکن است بد گویی کردن از
روز بدون آوردن او را به درب.
اما این بود که او می خواهم تنها خود را برای فراهم کند. "
Peeping از طریق شکاف از پرده که در آن، تنها در حالی که کمی قبل از آن،
خارپشت از اشتها پیلی peeped بود، قصاب به مشهود درب داخلی،
بسته نشده است، به عنوان کودکان آن را دیده بود، اما نیمه بسته نگهداشته شده و تقریبا در کاملا باز.
با این حال ممکن است رخ داده است، این واقعیت بود.
از طریق راه عبور ویستا تاریک به سبک تر وجود دارد اما هنوز هم مبهم بود.
داخل اطاق نشیمن.
آن را به قصاب به نظر می رسد که او خیلی به وضوح می تواند به تشخیص آنچه به نظر می رسید
پاها بی باک، پوشیده در pantaloons سیاه و سفید، انسان نشسته در بزرگ
صندلی ساخته شده از چوب بلوط، پشت که تمام باقی مانده از چهره خود پنهان است.
این آرامش تحقیر بخشی از یک مستاجر از خانه، در پاسخ به
تلاش های خستگی ناپذیر قصاب به جلب توجه، به طوری piqued انسان از گوشت
که او مصمم است تا برداشت.
بنابراین، فکر می کرد، "نشسته خونین برادر Pyncheon خدمتکار قدیمی وجود دارد، در حالی که من بوده ام
به خودم این همه زحمت! چرا، اگر گراز به حال رفتار بیشتر را ندارد، من می خواهم
چوب او را!
من اسمش را بد کسب و کار یک مرد را به معامله با مردم و از این زمان
چهارم، اگر آنها بخواهند سوسیس و یا یک اونس از کبد، آنها باید پس از سبد خرید برای اجرا
آن! "
او پرتاب اراجیف با عصبانیت به سبد خرید خود، و در حیوان خانگی راند.
در حالی که بعد از آن صدای موسیقی تبدیل گوشه و وجود داشت
نزدیک شدن به پایین خیابان، با فواصل مختلفی از سکوت، و پس از آن را تمدید کرد
و نزدیکتر وقوع ملودی سرزنده و بشاش است.
اراذل و اوباش از کودکان دیده می شود در حال حرکت بود به بعد، و یا متوقف کردن هماهنگ با صدا،
که به نظر می رسد از مرکز از ازدحام را ادامه دهید، به طوری که آنها آزادانه
با هم توسط سویه های بلند و باریک از محدود
هماهنگی، و در طول اسارت کشیده و با هر و بزودی الحاق برخی از شخص کمی
در صحن و کاه، کلاه، capering چهارم از درب یا دروازه.
پس از رسیدن زیر علم Pyncheon سایه، نشان داد که به پسر ایتالیایی، که،
با میمون را نشان دهد و خود را از عروسک های خیمه شب بازی بود، یک بار قبل از خود را نوعی الت موسیقی که باگرداندن دسته ای کار میکند در زیر بازی
پنجره قوسی.
چهره دلپذیر قمر - و بدون شک، بیش از حد، پاداش لیبرال که در آن او بود
پرت او - هنوز هم به یاد او ساکن است.
ویژگی های بیانی او برافروخته، به عنوان او به رسمیت شناخته شده نقطه که در آن این پوچ
حادثه زندگی نامنظم خود مجالی بود.
او وارد حیاط غفلت (در حال حاضر با رشد خود را از گراز، علف هرز و وحشی تر از همیشه،
باباآدم)، خود را در آستان در ورودی اصلی مستقر شده، و باز او
جعبه نشان می دهد، شروع به بازی کند.
هر فرد از جامعه به صورت خودکار فورا مجموعه ای به کار، با توجه به خود و یا
شغل مناسب خود را: میمون، کلاه سر گذاشتن کوهستانی خود، متمایل و خراشیده
توسط-غرفه داران به ترین obsequiously، با
همیشه مراقب چشم انتخاب کنید تا به صد ولگرد و خارجی جوانی خود را، به عنوان
او تبدیل به میل لنگ ماشین خود، نگاه به سمت بالا به طرف پنجره قوسی، انتظار از
حضور که موسیقی خود را زنده و شیرین.
جمعیت کودکان نزدیک به پا خاستند، در پیادهرو، برخی در داخل حیاط، دو یا
3 تاسیس خود را در درب بسیار به گام و چمباتمه در
آستانه.
در همین حال، ملخ در علم بزرگ Pyncheon، نگه داشته آواز خواندن است.
"من کسی در خانه را بشنود، گفت:" یکی از کودکان خود را به دیگری.
"میمون را انتخاب کنید تا هر چیزی است."
کسی در خانه وجود دارد، "خارپشت در آستانه تایید.
"من شنیده ام یک قدم!
هنوز هم چشم جوان ایتالیایی تبدیل شده بطور اریب به سمت بالا و آن را واقعا به نظر می رسید به عنوان اگر
لمس، احساسات واقعی، هر چند اندک و تقریبا شوخ ارتباط برقرار
از شیرینی juicier به خشک، فرآیند مکانیکی نقالی خود.
این واندرررز به آسانی در پاسخ به هر مهربانی طبیعی - می شود آن را بیش از یک
لبخند، و یا یک کلمه خود را درک نکرده اند، اما تنها گرما در آن - که آنها را ستمی در
کنار جاده ای از زندگی است.
آنها این چیزها را به یاد، چرا که آنها تبادل کوچک که برای
فوری، - برای فضای است که منعکس کننده چشم انداز را در یک حباب صابون، - ایجاد یک
صفحه اول درباره آنها.
بنابراین، پسر ایتالیایی به سکوت سنگین دلسرد که با آن
خانه های قدیمی به نظر می رسید مصمم به مسدود چالاکی از ابزار جدید خود را.
او در تجدید نظر ملودیک او همچنان ادامه داشت و او هنوز هم به سمت بالا نگاه کرد، اعتماد به آن است که خود
لغات بیگانه و تاریک، به زودی از جنبه های آفتابی قمر روشن می شود.
نه می تواند او حاضر به ترک بدون beholding کلیفورد، که
حساسیت، مانند لبخند قمر، نوع زبان قلب به صحبت کرده بود
خارجی است.
موسیقی خود را تکرار کرد بارها و بارها، تا زمانی که حسابرسان خود را گرفتن
خسته است. بودند مردم چوبی کوچک خود را در
نشان دادن جعبه، و مهمتر از همه میمون.
هیچ پاسخ وجود دارد، صرفه جویی در آواز از ملخ.
"بدون فرزند در این خانه زندگی می کنند، گفت:" یک بچه مدرسه ای، در گذشته است.
"هیچ کس اینجا زندگی می کند اما خدمتکار پیر و پیر مرد.
شما چیزی از اینجا دریافت کنید! چرا شما به همراه؟
"شما احمق، شما، چرا او را به شما می گویند؟" زمزمه یانکی کمی زیرک، مراقبت
هیچ چیزی برای موسیقی است، اما در یک معامله خوب با نرخ ارزان که در آن بود.
msgstr "" "به او اجازه بازی او را دوست دارد!
اگر کسی به او پرداخت وجود دارد، که مواظب خود! "
یک بار دیگر، با این حال، ایتالیایی فرار از دور خود را از ملودی است.
ناظر مشترک - که می تواند درک هیچ چیزی از این پرونده، به جز
موسیقی و نور خورشید در سمت اینجا درب - ممکن است سرگرم کننده برای
تماشای لجبازی از خیابان، بازیگر است.
او در گذشته موفق شوند؟ خواهد داد که درب خیره می شود ناگهان پرت
باز کردن؟
آیا گروهی از کودکان شادی، آنهایی که جوان از خانه، بیا رقص، فریاد،
خنده، به هوای آزاد و دور خوشه جعبه نشان می دهد، به دنبال با مشتاق
نشاط در عروسک های خیمه شب بازی، و خود غلت بزنید هر
مسی برای بلند دم ثروت، میمون، به بلند کردن؟
اما برای ما، که می دانم در قلب های داخلی از هفت شیروانی نیز به عنوان چهره بیرونی آن،
اثر رنگ پریده در این تکرار از آهنگ های محبوب نور در آن وجود دارد
درب مرحله است.
این امر می تواند کسب و کار زشت، در واقع، اگر قاضی Pyncheon (که می توانست نه مراقبت
انجیر برای کمانچه پاگانینی در هماهنگ ترین خلق و خوی خود) باید به ظاهر خود را
دم در، با پیراهن خونین، سینه، و
اخم ترسناک چهره swarthily سفید، و حرکت خارجی خانه بدوش دور!
همیشه قبل از چنین به آسیاب از jigs و waltzes، که در آن هیچ کس در نشانه بود
می رقصند؟
بله، اغلب. این کنتراست، یا اختلاط تراژدی
با نشاط، روزانه، ساعتی، اتفاق می افتد momently.
خانه های غم انگیز و متروک، رها از زندگی، و با مرگ دردناک نشسته
sternly در تنهایی خود، نشان از بسیاری از قلب انسان، که، با این حال،
مجبور به شنیدن هیجان و اکو از gayety جهان را در اطراف آن.
قبل از نتیجه گیری از عملکرد ایتالیایی، زن و شوهر از مردان رخ داده است به
گذشت، در راه خود را به شام.
"من می گویند، شما همکار جوان فرانسوی!" نامیده می شود یکی از آنها - به دور از آن
آستان، و به جای دیگری با مزخرف!
خانواده Pyncheon زندگی می کنند وجود دارد و آنها را در زحمت هستند، فقط در مورد این زمان.
آنها احساس موسیقی به روز است.
تمام شهر بیش از حد گزارش شده است که قاضی Pyncheon، که صاحب خانه شده است
قتل و مارشال شهر به موضوع نگاه کنید.
پس با شما باشد، در یک بار! "
همانطور که در ایتالیا بر دوش خود نوعی الت موسیقی که باگرداندن دسته ای کار میکند، او در آستان کارت، که تا به حال دیدم
پوشش داده شده است، صبح، توسط روزنامه که حامل بر پرت بود
، اما در حال حاضر حوصلگی را دید.
او آن را برداشت، و چیزی درک آن با مداد نوشته شده، آن را داد به مرد
را بخوانید.
در واقع، کارت قاضی Pyncheon حک شده با یادداشتها خاص با مداد
در پشت، با اشاره به کسب و کارهای مختلف که هدف او بوده است.
در طول روز قبل و ستد.
تشکیل مظهر آینده نگر از تاریخ روز فقط که امور بود
معلوم شد که در مجموع در مطابق با برنامه است.
این کارت باید از جیب جلیقه قاضی در اولیه خود را از دست داده
تلاش برای به دست آوردن دسترسی به ورودی اصلی خانه.
اگرچه خوب همراه با بارش باران خیس شده است، آن را هنوز هم تا حدی خوانا بود.
«نگاه کن! Dixey" گریه مرد. "این چیزی برای انجام با قاضی است
Pyncheon.
- در اینجا نام خود را بر روی آن چاپ شده و در اینجا، به گمان من، برخی از خود
دست خط. "" اجازه دهید به مارشال شهر با آن را! "
گفت: Dixey.
"ممکن است او را فقط بشکل کلاف یا گلوله نخ درامدن او می خواهد به شما بدهد. پس از همه، او را در خود همدم زمزمه
گوش، "آن خواهد بود تعجبی ندارد که قاضی به آن خانه رفته و هرگز از
پسر عموی خاصی از خود ممکن است در ترفندهای قدیمی خود بوده است.
و Pyncheon دمامه خودش را در بدهی توسط فروشگاه صد، - و قاضی
کتاب های جیبی به خوبی پر شده است، - و خون بد در میان آنها در حال حاضر!
قرار دادن تمام این کارها با هم و آنچه آنها را ببینید! "
"ساکت باش، ساکت باش!" زمزمه. "مثل یک گناه به نظر می رسد برای اولین بار به
صحبت از چنین چیزی.
اما من فکر می کنم، با شما، که ما تا به حال بهتر است به مارشال شهر بروید. "
"بله، بله!" گفت: Dixey. "خوب - من همیشه می گفت چیزی وجود دارد
اهریمنی در زنی که اخم کردن! "
مردان در مورد چرخ، بر این اساس، و گام های خود را تا خیابان retraced.
ایتالیا، ساخته شده از بهترین راه خود را خاموش، با یک نگاه فراق در قوسی
پنجره.
همانطور که برای بچه ها، آنها را به پاشنه خود را در زمان، با یک توافق، و اگر به عنوان scampered
برخی از غول یا غول در تعقیب بودند، تا زمانی که در فاصله خوبی از خانه، آنها
متوقف شد به طور ناگهانی و به طور همزمان آنها را برپا کرده بودند.
اعصاب حساس آنها در زمان زنگ نامحدود از آنچه بود شنید.
نگاهی به قله چیز عجیب و غریب و زاویه سایه از عمارت های قدیمی،
خیالی اندوه منتشر در مورد آن است که هیچ روشنایی آفتاب می تواند برطرف کردن است.
خیالی Hepzibah scowled و انگشت خود را در آنها را تکان داد، از پنجره های مختلف در
همان لحظه ای است.
کلیفورد خیالی - (و آن را عمیقا او را زخمی شدن به آن را می دانم) بود.
همیشه وحشت به این کوچک بوده است مردم ایستاده بود پشت غیر واقعی Hepzibah، ساخت
حرکات و اشارات، افتضاح در پژمرده پانسمان لباس شب.
کودکان حتی APT تر، در صورت امکان، از افراد رشد کرده، برای گرفتن سرایت
از ترور وحشت.
برای بقیه روز، ترسو رفت و تمام خیابان ها مورد، به خاطر
اجتناب از شیروانی هفت، در حالی که جسورانه جسارت خود را با به چالش کشیدن چراغدار
رفقای خود را به مسابقه گذشته عمارت در سرعت کامل است.
نمی توانست بیش از نیم ساعت پس از ناپدید شدن ایتالیا بوده است
پسر، با ملودی های بی مورد خود را، زمانی که تاکسی سوار کردن خیابان.
این زیر علم Pyncheon متوقف شد و راننده تاکسی یک تنه، کیسه بوم، و در زمان
جعبهء مقوایی مخصوص نگاهداری کلاه، از وسیله نقلیه خود را، و آنها را در آستان قدیمی سپرده
خانه کلاه سر گذاشتن نی، و پس از آن زیبا
شکل یک دختر جوان، به نظر از داخل کابین آمد.
این قمر بود!
اگر چه روی هم رفته تا به عنوان زمانی که او برای اولین بار به داستان ما افتاد، گل، - برای، در
چند هفته مداخله، از تجربیات خود او ساخته شده بود قلمزن، زنانه، و
عمیق تر چشم، نشانه یک قلب بود که
شروع به شک عمق آن، - هنوز تب و تاب بودن آرام نور خورشید طبیعی وجود دارد
او.
نه او ضبط شده بود هدیه مناسب او را از همه چیز نگاه واقعی، به جای
فوق العاده، در محدوده خود.
اما ما احساس می کنیم آن را به سرمایه گذاری مشکوک، حتی برای قمر، در این برهه،
برای عبور از آستانه هفت شیروانی.
حضور سالم خود را به اندازه کافی قوی به تعقیب و دور جمعیت از رنگ پریده و زشت است، و
فانتوم گناه، به دست آورده اند که پذیرش وجود دارد پس از خروج او را؟
یا آیا او را نیز، محو شدن، مریض شدن، متاثر ساختن، و رشد را به ناهنجاری می شود و
تنها یک فانتوم رنگ پریده، سر خوردن noiselessly بالا و پایین پله ها، و
کودکان affright او در پنجره مکث؟
حداقل، ما با خوشحالی می پذیریم دختر شکی به آن نداریم که هیچ چیزی در وجود دارد از پیش اخطار کردن
شکل انسان و یا مواد مخدر به او را دریافت خواهید کرد، مگر اینکه آن را به شکل Pyncheon قاضی،
که - عینک بد بخت که او است، و
در یاد ما وحشتناک است، از شب زنده داری شب طولانی ما با او - هنوز هم نگه می دارد خود را
قرار دادن در صندلی ساخته شده از چوب بلوط است. قمر در اولین دادگاه محاکمه درب مغازه است.
به دست او تسلیم نه، و پرده های سفید، کشیده شده در سراسر پنجره است که
تشکیل بخش بالایی درب، زده دانشکده درک سریع او را به عنوان
چیزی غیر عادی.
بدون اینکه یکی دیگر از تلاش برای ورود به اینجا، خودش betook بزرگ
پورتال، زیر پنجره قوسی است. پیدا کردن آن بسته، او را زد.
طنین آمد از پوچی در درون.
او دوباره زدم، و بار سوم، و، گوش دادن مشتاقانه، خیالی است که طبقه
creaked، اگر Hepzibah آینده، با عادی حرکت خود را با نوک پا راه رفتن، به او اعتراف.
اما مرده سکوت گرفت پس از این صدای خیالی، که او شروع به سوال
او فکر کرد که آیا او ممکن است اشتباه از خانه، آشنا خود را با
خارج از آن.
اطلاع او در حال حاضر با صدای یک کودک جذب آن شد، در برخی از راه دور.
به نظر می رسد با نام خود تماس بگیرید.
به دنبال در از کجا جهت آن اقدام، قمر را دیدم کمی ند هیگینز،
راه پایین خیابان، مهر زنی، تکان دادن سر خود را به صورت خشونت آمیزی آن، حاکی از نارضایتی یا بی میلی ساخت
حرکات با هر دو دست، و فریاد خود را در جیغ کشیدن دهان.
"نه، نه، قمر!" او داد زدم. "آیا شما نیست!
چیزی شریر وجود دارد وجود دارد!
Don't - don't - don't بروید در "!
اما، به عنوان شخصیت کم نمی شود وادار به رویکرد نزدیکی به اندازه کافی برای توضیح
خود، قمر این نتیجه رسیدند که او وحشت زده شده بود، در برخی از بازدیدکننده داشته است خود را به
مغازه، او پسر عموی Hepzibah برای خوب
تظاهرات بانوی، در حقیقت، فرار حدود یک شانس برابر موجب ترس کودکان از
عقل خود را، و یا قانع کننده آنها را به خنده بعید.
با این حال، او احساس می کرد که برای این حادثه، unaccountably سکوت و
غیر قابل نفوذ به خانه تبدیل شده است.
قمر عنوان توسل بعدی خود را، راه خود را به باغ ساخته شده، جایی که خیلی گرم و
روشن روز را به عنوان حال حاضر، او تا به حال شک کمی از پیدا کردن کلیفورد، و شاید
Hepzibah نیز، معطل ماندن دور نیم روز در سایه چمن.
بلافاصله خود را ورود به دروازه باغ، خانواده از نیمی از مرغ دوید، نیمی از
پرواز را به دیدار با او، در حالی که یک پیر زن عجیب و غریب، که در تکاپو زیر بود
پنجره اطاق نشیمن، در زمان به پاشنه خود، عجله بیش از نرده ها clambered، و از میان رفت.
چمن خالی بود و کف، میز و نیمکت دایره هنوز هم مرطوب شد، و
bestrewn با سر شاخه ها و بی نظمی از طوفان گذشته.
رشد باغ به نظر میرسید که کاملا خارج از مرزهای کردم، علف های هرز گرفته شده بود
استفاده از عدم وجود قمر، و باران طولانی ادامه داد، به اجرا شایع بیش از
گل و آشپزخانه، سبزیجات.
Maule خوب بود سرشار از مرز سنگ آن، ساخته شده و استخر از نیرومند
وسعت در آن گوشه باغ است.
برداشت از تمام صحنه این است که از یک نقطه که در آن هیچ انسانی پا شده بود، باقی مانده بود آن
نسخه قابل چاپ برای بسیاری از روز قبل، - احتمالا از خروج قمر - او را دیدم
یک طرف شانه خود را زیر میز
تاکستان، که در آن باید آن را در بعد از ظهر گذشته کاهش یافته، هنگامی که او و کلیفورد نشسته
وجود دارد.
دختر می دانست که او دو بستگان از عجایب بسیار بزرگتر از آن بودند قادر
بستن خود در خانه قدیمی خود را، به عنوان آنها به نظر می رسد در حال حاضر به انجام داده اند.
با این حال، با سوء ظن نا معلوم چیزی کثیف، و دغدغه های که
او می تواند شکل نمی دهد، او با نزدیک شدن به درب را تشکیل دادند که عرفی
ارتباط بین خانه و باغ.
شد درون، امن مثل دو که او در حال حاضر سعی کرده بود.
او زدم و بلافاصله، به عنوان اگر انتظار می رود برنامه شده بود،
باز، کشیده شده توسط اعمال قابل توجهی از قدرت شخص دیده نشده بود،
گسترده نیست، اما به اندازه کافی به او ورود جانبی استطاعت.
به عنوان Hepzibah، به منظور و نه خودش را در معرض بازرسی از، بدون، همواره
درب در این روش باز، قمر لزوما این نتیجه رسید که او
پسر عموی که در حال حاضر او اعتراف.
بدون تردید، در نتیجه، او در سراسر آستانه قدم گذاشتم و تا به حال هیچ زودتر
وارد شده از دم در پشت سر او بسته شد.
>
فصل XX گل بهشت
قمر، آینده به طور ناگهانی از روشنایی روز آفتابی، در مجموع در چنین شد bedimmed
چگالی سایه همانطور که در بسیاری از معابر از خانه های قدیمی باقی مانده بودند.
او در ابتدا توسط آنها او پذیرفته شده بود آگاه بود.
قبل از اینکه چشمان او خود را به تیرگی اقتباس شده بود، دست خود را درک او را با
یک شرکت، اما فشار ملایم و گرم، در نتیجه ترویج استقبال که ناشی از قلب او
به کبیسه و هیجان با لرز غیر قابل تعریف از لذت.
او احساس می کرد خودش را کشیده همراه، نه به سمت سالن، اما به بزرگ و خالی
آپارتمان، که قبلا شده بود و پذیرایی بزرگ اتاق هفت شیروانی.
آفتاب آزادانه به تمام پنجره ها uncurtained از این اتاق آمد، و افتاد
بر زمین گرد و خاکی به طوری که قمر در حال حاضر به وضوح دیدم - چه، در واقع، هیچ بوده است
مخفی، پس از برخورد یک دست گرم
با ... او - که آن را به بود Hepzibah نه کلیفورد نیست، اما Holgrave، کسی که به او بدهکار
پذیرش او است.
حیله گر، ارتباطات بصری، یا، نه، مبهم و بی ریخت تصور
چیزی گفته شود، عملکرد او ساخته شده بود unresistingly به ضربه خود را.
بدون در نظر گرفتن دور دست او، او مشتاقانه در چهره اش نگاه کردم، سریع به تفال بد زدن
بد، بلکه غیر قابل چشم پوشی آگاهانه است که دولت از خانواده از سال تغییر کرده است
خروج، و در نتیجه اضطراب برای یک توضیح است.
هنرمند نگاه paler از عادی و متفکر و شدید وجود دارد
انقباض پیشانی اش، ردیابی عمیق، خط عمودی بین ابروها.
لبخند او، با این حال، پر از گرما واقعی بود و در آن شادی، تا حد زیادی
واضح ترین بیان که قمر تا کنون شاهد بود، درخشان از انگلستان جدید
ذخیره Holgrave که با عادت پنهان هر چه غیر روحانی نزدیک قلب او.
این نگاه آنچه یک مرد بود، از از brooding به تنهایی بیش از برخی از شیء ترس، در دلتنگ کننده
جنگل یا بیابان بی پایان، جنبه های آشنای خود را به رسمیت
عزیزترین دوست، آوردن تمام
ایده های مسالمت آمیز که به خانه تعلق دارند، و جریان ملایم امور هر روز.
و در عین حال، او احساس ضرورت پاسخ دادن به نگاه خود را از پرس و جو،
لبخند ناپدید شد.
"من باید به شادی نیست که شما آمده اند، قمر، گفت:" او.
"ما در یک لحظه عجیب و غریب آشنا" "چه اتفاق افتاده است!" او بانگ زد.
"چرا خانه را ترک؟
کجا هستند Hepzibah و کلیفورد "" رفته!
من نمی توانم تصور جایی که آنها هستند! پاسخ داد: "Holgrave.
"ما تنها در خانه!"
"Hepzibah و کلیفورد رفته است؟" گریه قمر. "این امکان پذیر نیست!
و چرا شما مرا به این اتاق آورده است، به جای سالن؟
آه، چیزی وحشتناک اتفاق افتاده است!
من باید فرار کنی (دور بشی) را ببینید! "" نه، نه، قمر گفت: "Holgrave نگه داشتن خود
بازگشت. "این است که من به شما گفته اند.
آنها رفته، و من می دانم کجا.
یک واقعه وحشتناک است، در واقع اتفاق افتاده است، اما نه به آنها، و نه به عنوان undoubtingly
باور دارند، از طریق هر یک از آژانس های خودمانی.
اگر شخصیت خود را به درستی خواندم، قمر، "او ادامه داد: چشم خود را بر روی کامپیوتر لیزا، تعمیر با
اضطراب استرن، مخلوط با تندرنس، "ملایم که شما، و ظاهری به
حوزه خود را در میان چیزهای مشترک، در عین حال دارای مقاومت قابل توجه است.
شما باید وقار فوق العاده، و یک هیئت علمی است که، زمانی که آزمایش خود را ثابت خواهد کرد
قادر به برخورد با مسایلی که به دور از حکومت عادی. "
"آه، نه، من بسیار ضعیف است!" پاسخ قمر، لرزش.
"اما به من بگو چه شده است" "شما قوی هستید!" ادامه Holgrave:.
"شما باید هر دو قوی و دانا برای من همه گمراه، و نیاز به مشاوره شما.
ممکن است شما می توانید یک چیزی که به انجام این کار نشان می دهد! "
"به من بگو - به من بگویید." گفت: قمر، لرزاند.
این ستم، - آن را به من terrifies - این رمز و راز!
هر چیز دیگری می تواند داشته باشد! "
هنرمند مکث کرد.
با وجود آنچه او فقط گفته بود، و بیشتر صادقانه، توجه به خود
موازنه قدرت است که با قمر او را تحت تاثیر قرار است، باز هم به نظر می رسید تقریبا ستمکار را به ارمغان می آورد
راز افتضاح دیروز به دانش او.
مثل کشیدن یک شکل شنیع مرگ و میر به فضای پاک و شاد بود
قبل از آتش خانگی، که در آن تمام جنبه های زشت، در حال حاضر در میان
decorousness از همه چیز در مورد آن.
در عین حال می تواند از او پنهان، او باید نیاز آن را می دانم.
"قمر، گفت:" او، "این را به یاد دارید؟
او را به دست خود قرار داده daguerreotype، همان است که او را در ابتدا خود را نشان داده است
مصاحبه در باغ که تا کاملا بیرون آورده و سخت
صفات بی امان از اصل.
"آنچه را که برای انجام با Hepzibah و کلیفورد؟" پرسید: قمر، با بی حوصله
تعجب آور نیست که Holgrave باید تا چیز جزیی با او در چنین لحظه ای است.
"Pyncheon قاضی است!
شما آن را به من نشان داده شده است! "" است اما در اینجا همان چهره برداشته و در ظرف
در این نیم ساعت "گفت: هنرمند، او را با یکی دیگر از مینیاتور.
"من فقط به پایان رسید آن را به حال وقتی که من شما را در درب شنیده است."
"این مرگ است!" shuddered قمر، چرخش بسیار کم رنگ است.
"قاضی Pyncheon مرده!"
مانند وجود دارد به نمایندگی، گفت: «Holgrave،" او در اتاق نشسته است.
قاضی مرده است، و کلیفورد و Hepzibah از بین رفته اند!
من می دانم نه بیشتر.
فراتر از همه حدس است. در بازگشت به اتاق انفرادی من، گذشته
شب، من متوجه هیچ نور، یا در اطاق نشیمن یا اتاق Hepzibah، یا کلیفورد؛
نه تکانی نه گام در مورد خانه.
این صبح، همان مرگ را دوست دارم آرام وجود دارد.
از پنجره من شنیدم شهادت همسایه، که از اقوام خود بودند
ترک خانه دیده می شود در میان طوفان روز گذشته است.
شایعه به من رسیده است، بیش از حد، از Pyncheon قاضی در حال از دست رفته است.
احساس که من نمی توانم توصیف - حس نامحدود برخی از فاجعه، و یا به
consummation - impelled به راه من را در این بخش از خانه، جایی که من
کشف آنچه می بینید.
به عنوان یک نقطه از شواهدی وجود دارد که ممکن است مفید باشد به کلیفورد، و همچنین به عنوان یک بنای یادبود
با ارزش را به خودم، -، قمر، دلایل ارثی که به من وصل وجود دارد
به طرز عجیبی با سرنوشت این مرد - من با استفاده از
استفاده را در اختیار من برای حفظ این رکورد تصویری از قاضی Pyncheon
مرگ است. "
حتی در تحریک او، قمر می تواند کمک اظهار آرامش را Holgrave،
رفتار.
او ظاهر شد، درست است،، احساس awfulness کل مرگ قاضی، با این حال به حال
این واقعیت را در ذهن خود را بدون هیچ گونه ترکیبی از تعجب، اما به عنوان یک رویداد
preordained، اتفاق می افتد به ناچار، و به همین ترتیب
اتصالات خود را به تکرار گذشته است که آن را تقریبا می توانست زمان او به.
"چرا شما نه پرتاب باز کردن درب، و در شاهدان به نام" نپرسید؟ او با
دردناک لرزیدن.
"این وحشتناک است تا به اینجا تنها!" "اما کلیفورد" پیشنهاد هنرمند.
"کلیفورد و Hepzibah! ما باید در نظر چه چیزی می شود.
از جانب آنها.
این مرگ و میر رنجور است که آنها باید ناپدید شده اند!
پرواز را به بدترین رنگ آمیزی بیش از این رویداد از آن حساس است بزنند.
با این حال توضیح چه آسان است، به کسانی که آنها را می دانیم!
سر در گم شده و وحشت زده شباهت این مرگ به سابق،
که با عواقب فاجعه بار به کلیفورد حضور داشتند، آنها را به حال هیچ
ایده اما از بین بردن خود را از صحنه.
طرز ناراحت کننده ای تاسف!
حال Hepzibah اما با صدای بلند فریاد می زد: - بود کلیفورد پرت گسترده درب و
مرگ Pyncheon قاضی اعلام کرد، - آن شده اند که، با این حال افتضاح به خودی خود،
رویداد عواقب خوبی به آنها مثمر ثمر است.
که من آن را مشاهده، آن را می کرده اند به مراتب نسبت به نابود کردن لکه سیاه در رفته
شخصیت کلیفورد. "
"و چه" پرسید: قمر، "می تواند هر یک از آنچه بسیار وحشتناک است آمده؟"
"از آنجا که،" هنرمند گفت: "اگر این موضوع را می توان نسبتا در نظر گرفته و با صراحت
تفسیر، باید آن را آشکار که Pyncheon قاضی می تواند غیر منصفانه به می آیند
پایان او.
این حالت از مرگ یک شیوه ویژه هر نویسنده با خانواده اش، گذشته نسل بود، نه
اغلب اتفاق می افتد، در واقع، اما، زمانی که آن اتفاق می افتد، معمولا به افراد حمله می کردند
زمانی که قاضی از زندگی، و به طور کلی در
تنش از برخی بحران روانی، و یا، شاید، در دسترسی خشم است.
احتمالا پیشگویی قدیمی Maule را در آگاهی از این فیزیکی بنا نهاده شد
استعداد در مسابقه Pyncheon.
در حال حاضر، شباهت دقیقه و تقریبا دقیق در ظاهر متصل است وجود دارد
با مرگ است که به اتفاق همین دیروز افتاده و کسانی که ثبت شده از مرگ از کلیفورد
عمو سی سال پیش.
درست است، ترتیب خاصی از شرایط وجود دارد، غیر ضروری می شود
بازگو می شود، ساخته شده است که این امکان را نه به عنوان مرد در این چیزها نگاه کنید، احتمال و یا حتی
خاص - که Pyncheon قدیمی Jaffrey آمد به مرگ ناشی از خشونت، و با دست کلیفورد ".
"از کجا در آمد آن اوضاع و احوال؟ بانگ زد:" قمر.
"او بی گناه، ما می دانیم او را!"
گفت: Holgrave: "چیده آنها"، - "حداقل به مدت طولانی اعتقاد من، -
آنها بعد از مرگ عموی ترتیب داده بودند، و قبل از آن عمومی، ساخته شده توسط انسان
که نشسته در سالن ان.
مرگ خود او، به طوری که یکی از سابق، با این حال هیچ یک از کسانی که مشکوک حضور
شرایط، سکته مغزی خدا بر او، به نظر می رسد، یک بار مجازات خود را
شرارت و ساخت ساده و بی گناهی از Clifford.
اما این پرواز، - آن را تحریف همه چیز! او ممکن است در پنهان، در نزدیکی در دست است.
آیا ما او را قبل از کشف از مرگ قاضی، شر
ممکن است آن را جبران کرد. "" ما نباید مخفی کردن این چیزی که یک لحظه
دیگر گفت: «قمر.
گفت: "این بسیار ناراحت کننده آن را نگه دارید تا از نزدیک در قلب ما است.
کلیفورد بی گناه است. خدا آن را آشکار!
اجازه دهید ما پرتاب باز کردن درب، تماس گرفته و تمام محله را برای دیدن حقیقت! "
شما درست می گویید، قمر، "به دوباره Holgrave. "بدون شک شما درست می گویید."
هنرمند ترس و وحشت را احساس نمی کند، که مناسب شیرین قمر بود و
منظور دوست شخصیت، در پیدا کردن این ترتیب خود را در موضوع را با جامعه، و به ارمغان آورد
در تماس با یک رویداد است که فراتر از قوانین عادی است.
نه او را در شتاب بود، به مانند او، خود را در درون حوزه از صرف نظر کردن
زندگی مشترک.
او بر خلاف انتظار، لذت وحشی جمع آوری شده، - آن را به عنوان، یک گل عجیب و غریب
زیبایی، در حال رشد در یک نقطه متروک و شکوفا در باد - مانند یک گل
شادی لحظهای او را از موقعیت فعلی خود جمع شده بودند.
این قمر و خود را از جهان جدا شده و آنها را موظف به یکدیگر،
دانش منحصر به فرد خود را از مرگ مرموز قاضی Pyncheon، و
وکیل که آنها را به نگه داشتن احترام به آن مجبور شدند.
راز، تا زمانی که باید آن را ادامه دهد، آنها را در داخل دایره نگاه داشت
طلسم، تنهایی در میان مردان، دور به عنوان کل به عنوان یک جزیره
در اواسط اقیانوس، پس از فاش، اقیانوس
جریان میان آنها، ایستاده در سواحل آن به طور گسترده ای sundered.
در همین حال، تمام شرایط از وضعیت خود به نظر می رسید به قرعه کشی آنها را با هم؛
آنها مانند دو فرزند که دست در دست بودند، با فشار دادن نزدیک به یکدیگر
جانبی، از طریق عبور سایه خالی از سکنه است.
تصویری از مرگ دردناک، که خانه را پر کرده، آنها را متحد برگزار شده توسط سفت او
درک.
این تاثیرات شتاب توسعه احساساتی را که در غیر این صورت ممکن است
گل طوری است.
احتمالا، در واقع، هدف Holgrave بوده است اجازه دهید آنها را در خود می میرند
میکروب توسعه نیافته. "چرا ما به تاخیر می اندازد؟ پرسید:" قمر.
"این راز طول می کشد دور نفس من!
اجازه بدهید به ما پرتاب باز کردن درب "" در تمام زندگی ما وجود دارد هرگز نمی تواند
لحظه ای دیگر شبیه به این! "گفت Holgrave:. "قمر است، آن همه ترور - هیچ چیز جز
ترور؟
آیا شما از هیچ شادی آگاه، که من هستم، ساخته شده است که این تنها نقطه ای از زندگی ارزش
زندگی می کنند؟ "
"یک گناه به نظر می رسد،" پاسخ قمر، لرزش، به شادی فکر می کنم در چنین
زمان! "
"می تواند، اما می دانم که، قمر، چگونه آن را با من بود ساعت قبل از شما آمد!"
بانگ زد: هنرمند. "تاریک و سرد، ساعت بدبخت!
حضور مرد ان مرده سایه ای سیاه و سفید را بیش از همه چیز انداخت، او ساخته شده
جهان، تا آنجا که درک من می تواند برسد، صحنه گناه و عذاب
بسیار ناراحت کننده از گناه.
حس از آن در زمان دور جوانی من است. من امیدوار به احساس دوباره جوان!
جهان عجیب و غریب، وحشی، بد، خصمانه به نظر می رسید. زندگی گذشته من، تنها و بیکس و
دلتنگ کننده آینده من، یک اندوه بی ریخت، که من باید قالب را به شکل غم انگیز!
اما، قمر، شما در آستانه عبور و امید، گرما، و شادی را با شما آمد!
لحظه ای سیاه و سفید در یک بار در 1 سعادتمند شد.
نباید عبور بدون کلام است.
من تو را دوست دارم "" چگونه می توان یک دختر ساده مثل من تو را دوست دارم؟ "
خواسته قمر توسط earnestness خود، مجبور به صحبت می کنند.
"شما باید بسیاری از اندیشه های بسیار، با این که من باید بیهوده سعی کنید به همدردی.
و من، - من، بیش از حد، - گرایش دارند که با آن شما را کمی همدردی است.
این کمتر از ماده است.
اما من دامنه به اندازه کافی برای شاد کردن تو نیست. "
"شما تنها امکان شادی! پاسخ داد:" Holgrave.
"من هیچ ایمان به آن، به جز شما آن را بر من عطا!"
"و سپس - من می ترسم" ادامه داد: قمر، کاهش نسبت به Holgrave، حتی در حالی که او
به او گفت تا صراحتا از شک و تردید که با آن او را تحت تاثیر قرار.
"شما به من از مسیر خود آرام من منجر شود.
شما را من در تلاش برای شما به دنبال آن ناشناخته است.
من نمی تواند انجام دهد. این طبیعت من است.
باید غرق و نابود!
"آه، قمر!" بانگ زد Holgrave، تقریبا با یک آه و یک لبخند که
بار با فکر است. "خواهد بود در غیر این صورت از شما به عنوان
تفال بد زدن.
جهان مرهون تمام انگیزه های بعد خود را به مردان بد در سهولت است.
مرد خوشحال به ناچار محدود خود در محدوده باستان.
من احساس وقوع که، آخرت، آن خواهد بود سهم من به مجموعه ای از درختان، به
نرده ها، - شاید حتی به وقت خود، برای ساخت یک خانه برای یک نسل دیگر، - در
کلمه، به خودم مطابق با قوانین و شیوه های صلح آمیز از جامعه.
وقار شما خواهد بود قوی تر از هر گرایش نوسانی از من است. "
"من آن را داشته باشد! قمر گفت:" صادقانه است.
"آیا تو مرا دوست داری؟ پرسید:" Holgrave. "اگر ما عاشق یکدیگر، لحظه
جایی برای هیچ چیز بیشتر.
اجازه بدهید ما را بر آن مکث، و راضی می شود. آیا من تو را دوست دارم، قمر؟
"شما را به قلب من نگاه کنید، گفت:" او اجازه قطره چشم او.
"شما می دانید من تو را دوست دارم!"
و آن را در این ساعت بود، پر از شک و ترس، که یک معجزه ساخته شد.
که بدون آن هر وجود انسان خالی می باشد.
سعادت می سازد که همه چیز درست، زیبا و مقدس درخشید در اطراف این جوانان
و ازدواج. آنها آگاه بودند از چیزی ناراحت و نه ساله.
آنها transfigured زمین ساخته شده و دوباره آن را بهشت، و خود را دو
ساکنان در آن. مرد مرده، خیلی نزدیک در کنار آنها بود،
فراموش شده است.
در چنین بحران، مرگ وجود ندارد، برای جاودانگی نازل شده است دوباره و در آغوش می کشد
همه چیز را در فضای مقدس خود. اما چه زود سنگین زمین خواب حل و فصل
دوباره!
"گوش دادن!" زمزمه قمر. "کسی در درب خیابان!
"در حال حاضر جهان اجازه ملاقات با ما را!" گفت Holgrave:.
"بدون شک، شایعه سفر های قاضی Pyncheon به این خانه، و پرواز
Hepzibah و کلیفورد، منجر به تحقیق و تفحص از ساختمان و محوطه.
ما هیچ راهی وجود ندارد تا با آن روبرو است.
اجازه دهید باز ما را در یک بار. "
اما، در کمال تعجب خود را، قبل از آنها می تواند درب خیابان برسد - حتی قبل از آنها
quitted - اتاق که در آن مصاحبه فوق گذشته بود، آنها شنیده قدم به قدم
در گذشت دورتر.
بنابراین، درها، که آنها تصور می شود از امن قفل شده است، - که Holgrave
در واقع، به دیده بود، و قمر که در آن بیهوده سعی کرده بود را وارد کنید، - باید
بدون باز شده اند.
صدا از جای پای خشن، با حروف درشت، تصمیم گرفت، و سرزده بود، به عنوان راه رفتن
غریبه ها به طور طبیعی، ورودی معتبر را به خانه
جایی که آنها می دانستند خود را ناخوشایند است.
این ضعیف بود، به عنوان افراد یا ضعیف یا خسته بود زمزمه آمیخته از دو وجود دارد
صدا، آشنا به هر دو شنوندگان است. "می تواند باشد؟" زمزمه Holgrave.
"این است که آنها پاسخ داد:" قمر.
"خدا را شکر - خدا را شکر!" و سپس، همانطور که اگر در همدردی با در قمر
زمزمه انزال، آنها شنیده ام صدای Hepzibah مجزا.
"خدا را شکر برادر من، ما در خانه هستند!"
"خوب - بله - خدا را شکر" پاسخ کلیفورد.
"خانه دلتنگ کننده، Hepzibah! اما شما انجام داده اند به خوبی به ارمغان می آورد من اینجا!
بمانند!
که درب سالن باز است. من نمی توانم از آن عبور!
من و استراحت در باغ میوه، جایی که من استفاده می شود، - آه، همین چندی پیش، آن را به من به نظر می رسد،
پس از آنچه را که ما گرفتار شده، - جایی که من استفاده می شود خیلی خوشحال با کمی قمر "!
اما خانه روی هم رفته خیلی دلتنگ کننده به عنوان کلیفورد آن تصور است.
آنها گام های بسیاری ساخته شده است - در حقیقت، آنها را در ورود طولانی شد، با
بی میلی هدف انجام شده، نامشخص است چه باید بکنید بعد، - وقتی که قمر زد
آنها را دیدار خواهد کرد.
Hepzibah در beholding او، به اشک پشت سر هم.
با این همه او ممکن است، او به بعد زیر بار غم و اندوه مبهوت شده بود و
مسئولیت، تا زمانی که در حال حاضر که آن را امن برای پرت کردن پایین بود.
در واقع، او تا به حال انرژی به جفتک پرانی آن نیست، بلکه به آن را رعایت متوقف شده بود، و
از آن رنج می برد به او را به زمین فشار دهید. کلیفورد به نظر می رسد قوی تر از این دو.
خود قمر کوچک است - آه! و Holgrave با، او را "او بانگ زد، با
نگاه از بینش مشتاق و ظریف، و یک لبخند، زیبا، مهربان، اما سودا.
"من شما هر دو فکر، آمدیم پایین خیابان، و Posies آلیس را به طور کامل مشهود
شکوفه.
و به این ترتیب گل بهشت bloomed، به همین ترتیب، در این خانه سیاه و قدیمی، به
در روز است. "
>
فصل XXI خروج
مرگ ناگهانی برجسته عضو از جهان اجتماعی را به عنوان قاضی محترم
Jaffrey Pyncheon احساس (حداقل در محافل ایجاد بلافاصله
در ارتباط با مرحوم) که به سختی در این دو هفته کاملا فروکش کرد.
ممکن است اظهار داشت، با این حال، که از تمام حوادث تشکیل می دهند که یک فرد
زندگی نامه، به ندرت 1 - هیچ، قطعا از هر چیز مانند مشابه
اهمیت - که جهان که به راحتی خود را به تلفیق به عنوان مرگ او.
در بسیاری از موارد دیگر و احتمالات، فرد در میان ما حاضر است، مخلوط
با انقلاب روزانه امور، و در عین حال، affording یک نقطه قطعی برای مشاهده.
در مرگ خود است، تنها جای خالی، و یک جریان مخالف گذرا، وجود دارد - بسیار کوچک، به عنوان
در مقایسه با قدر ظاهری از جسم ingurgitated، - و یک یا دو حباب،
صعودی از عمق سیاه و سفید و ترکیدن در سطح است.
به عنوان Pyncheon قاضی در نظر گرفته، به نظر می رسید آن را محتمل است، در وهله اول، که حالت
خروج نهایی خود را ممکن است او را رواج بزرگتر و طولانی تر پس از مرگ از معمول
شرکت حافظه یک انسان پست است.
اما هنگامی که آن را از آن پرتو ها آمدند شود، درک بالاترین مقام حرفه ای
مگر برای برخی از ویژه بی اهمیت، دلالت اندک - رخداد طبیعی، و
شیوه ویژه هر نویسنده - به هیچ وجه یک فرم غیر معمول
مرگ و میر، مردم، با نشاط مرسوم خود، اقدام به فراموش کرد که او
تا کنون زیسته اند.
به طور خلاصه، قاضی محترم بود شروع به یک موضوع کهنه قبل از نیمی از
روزنامه های کشور پیدا کرده بود برای قرار دادن ستون های خود را در عزاداری، و انتشار خود را
بسیار وابسته به وفات eulogistic.
با این حال، خزنده بطور تاریکی را از طریق مکان هایی که این شخص بسیار عالی بود
خالی از سکنه در طول عمر خود، یک جریان پنهان بحث خصوصی وجود دارد، مانند آن را
را تکان تمام نجابت به صحبت با صدای بلند در خیابان و گوشه است.
بسیار فوق العاده است، که چگونه این واقعیت مرگ یک مرد اغلب به نظر می رسد به مردم
ایده صحت شخصیت خود را، که آیا برای خوب یا بد، از آنها که تا کنون برخوردار
در حالی که او در زندگی و عمل در میان آنها است.
مرگ واقعی واقعیت است که آن را مستثنی باطل، و یا خیانت پوچی آن است؛
سنگ محک است که ثابت می کند طلا و dishonors های فلزی baser.
رفتگان، هر کس که او ممکن است، در یک هفته پس از مرگ او بازگشت، او
تقریبا همواره خود را در یک نقطه بالاتر یا پایین تر از او بود که قبلا
اشغال شده، در مقیاس تقدیر عمومی.
اما صحبت می کنید، یا رسوایی، که ما در حال حاضر اشاره، اشاره به مسائل از هیچ کمتر
قدیمی تاریخ از قتل، سی چهل سال پیش، قرار است از اواخر قاضی
عموی Pyncheon.
نظر پزشکی با توجه به مرگ های اخیر و با ابراز تاسف خود را تقریبا به حال
به طور کامل برطرف ایده که قتل در مورد سابق مرتکب شد.
با این حال، به عنوان سابقه نشان داد، موقعیت irrefragably نشان می دهد وجود دارد که
دسترسی آپارتمان خصوصی Jaffrey Pyncheon، شخص به دست آورده بودند، در
یا نزدیک لحظه ای از مرگ او.
آقا: میزش و زیر شلواری خصوصی، در یک اتاق به هم پیوسته را به شبستان خود، بوده است.
غارت پول و مقاله ارزشمند از دست رفته دست چاپ خونین وجود دارد
کتانی پیرمرد و قدرت
زنجیره جوش داده شده از شواهد استقرایی یا قیاسی، جرم سرقت و قتل آشکار
کلیفورد شده بود ثابت، و سپس ساکن با عمویش در مجلس هفت
شیروانی.
Whencesoever منشاء، در حال حاضر به وجود آمد یک نظریه وجود دارد که بر عهده گرفت تا به حساب
این شرایط برای رد ایده آژانس کلیفورد.
بسیاری از افراد تأیید کرد که تاریخ و روشنسازی حقایق، طولانی
مرموز، توسط daguerreotypist شده است به دست آمده از یکی از این
seers mesmerical که، امروزه، به طوری
عجیب گیج کردن جنبه امور بشر، قرار داده و چشم انداز طبیعی همه
به سرخ شدن، از شگفتی های که آنها را با چشمان خود را بسته است.
با توجه به این نسخه از داستان، Pyncheon قاضی، نمونه را به عنوان ما
او را در روایت ما را به تصویر کشیده شده بود، در جوانی، ظاهرا درست نشدنی
ادم بی پروا و بی ملاحظه است.
بی شعور، غرایز حیوانی، به عنوان است که اغلب مورد، توسعه یافته شده بود در اوایل
از کیفیت فکری و نیروی شخصیت، که او بود
پس از آن قابل توجه است.
او خود را نشان داده بود وحشی، از بین می رود، معتاد به لذات کم، کمی کوتاه
ruffianly در طرفین نسبت به خود، و بی پروا گران، بدون
منابع از فضل عمویش.
این دوره از رفتار محبت لیسانس قدیمی بیگانه بود، یک بار به شدت
بر او ثابت است.
در حال حاضر از آن است که averred - اما چه بر قدرت موجود در یک دادگاه عدالت،
سعی نکن وانمود به بررسی، - که مرد جوان توسط وسوسه شد
شیطان، یک شب، به جستجو او را عمو
زیر شلواری خصوصی، که او تا به حال به معنای ناپیدا دسترسی است.
در حالی که در نتیجه با عنوان جرم جنایی را اشغال کرد، او از افتتاح اتاق مبهوت شد.
درب.
ایستاده بود Pyncheon قدیمی Jaffrey وجود دارد، در لباس خواب خود را!
تعجب از چنین کشف، اضطراب، زنگ و وحشت، به ارمغان آورد
بحران از اختلال که لیسانس بود مسئولیت موروثی، او
به نظر می رسید که با خون خفه، و سقوط بر
کف، قابل توجه معبد خود را ضربه ای سنگین در مقابل گوشه ای از یک جدول است.
چه بود که باید انجام شود؟ پیر مرد بود قطعا مرده!
کمک خیلی دیر خواهد آمد!
چه بدبختی، در واقع، باید آن را خیلی زود، از احیای خود آگاهی
خاطره از جرم مفتضح که او مشهود خود را به ارمغان بیاورد
برادرزاده در عمل بسیار از ارتکاب!
اما او هرگز دوباره زنده.
با جسارت سرد که همیشه به او مربوط است، مرد جوان ادامه داد:
جستجوی خود را از زیر شلواری، و اراده، از تاریخ اخیر، به نفع
کلیفورد، - که او را نابود کردند، - و
مسن تر 1 به نفع خود، که او رنج می برد به باقی می ماند.
اما قبل از بازنشستگی، bethought Jaffrey خود را از شواهد و مدارک، در این غارت
زیر شلواری، که برخی از یکی از اتاق با اهداف شیطانی سفر کرده بود.
سوء ظن، مگر اینکه برطرف شده است، ممکن است بر مجرم واقعی ثابت.
در حضور مرد مرده، در نتیجه، او پیریزی یک طرح که باید
آزاد خود را در هزینه کلیفورد، رقیب خود را که شخصیت او به حال در
یک بار تحقیر و مخالفت.
این احتمال نیست، می شود آن را گفت، که او با هر منظور و مقصودی را درگیر عمل
کلیفورد در اتهام قتل.
دانستن که عموی خود را با خشونت مردن، آن را ممکن است به او داشته باشد، رخ نداده،
در عجله بحران، که چنین استنتاج ممکن است کشیده شده است.
اما، هنگامی که این امر در زمان این جنبه تیره تر، مراحل قبلی Jaffrey،
در حال حاضر او را متعهد به کسانی که باقی مانده است.
بنابراین craftily او تنظیم شده بود به شرایط، که در دادگاه کلیفورد،
پسر عموی خود را به سختی لازم به سوگند به هر چیزی نادرست، اما فقط به
خودداری توضیح تعیین کننده،
صرفنظر برای بیان آنچه او خود را انجام داده و شاهد است.
بنابراین جرم و جنایت باطنی Jaffrey Pyncheon، به عنوان در نظر گرفته کلیفورد بود، در واقع، سیاه و سفید
و لعنتی، در حالی که صرفا خود را نشان می دهد بیرون و پاداش مثبت کوچکترین بود
که احتمالا می تواند با یک گناه آنقدر بزرگ تشکیل شده است.
این فقط مرتب کردن بر اساس گناه که مرد احترام برجسته احساس می کند که ساده ترین
به دور از.
خارج از دید محو شدن رنج می برد و یا به شمار ماده قابل اغماض است، در محترم
طولانی در قاضی Pyncheon بررسی پس از آن زندگی خود را.
او به آن حوصلگی به کنار، در میان frailties فراموش شده و بخشوده از جوانان خود را، و
به ندرت فکر دوباره آن را. ما را ترک قاضی به سکون خود را.
او نمی تواند خوشبخت در ساعت مرگ مدل دهید.
ندانسته، او یک مرد بدون فرزند بود، در حالی که تلاش برای اضافه کردن ثروت بیشتری را به تنها او را
ارث فرزند.
به سختی یک هفته پس از مرگ او، یکی از بخار Cunard به ارمغان آورد هوش
مرگ، وبا، پسر قاضی Pyncheon، درست در نقطه ای از سوار خود را
سرزمین مادری.
این بدبختی کلیفورد ثروتمند شد و هم Hepzibah، پس به روستای کوچک ما
ازدواج، و از طریق او، که دشمن قسم خورده از ثروت و همه شیوه ای از محافظه کاری -
وحشی اصلاح طلب،. - Holgrave!
بود در حال حاضر بیش از حد در زندگی کلیفورد دیر افکار خوب از جامعه را به ارزش
مشکل و غم و اندوه از اثبات بیگناهی رسمی است.
چیزی که او نیاز به عشق بسیار کمی بود، تحسین، و یا حتی احترام،
ناشناخته های بسیاری است.
دومی احتمالا ممکن است برای او برنده شد، تا به حال کسانی که در آنها سرپرستی
رفاه خود تلقی توصیه به افشای کلیفورد به بدبختی افتاده بود
احیای ایده های گذشته، هنگامی که
شرایط هر آسایش او ممکن است انتظار داشت در آرامش فراموشی دراز.
پس از چنین اشتباه به او متحمل شده است، جبران خسارت وجود دارد.
مسخره رقت انگیز از آن، که جهان ممکن است به اندازه کافی آماده شده برای ارائه،
تا زمانی پس از عذاب بیشترین کار خود را انجام داده بود، می توانست جا فقط به
تحریک bitterer خنده از کلیفورد فقیر بود تا کنون قادر به.
این یک حقیقت است (و این امر می تواند یکی از بسیار غمگین به امید بالاتر است که آن را
نشان می دهد) که هیچ اشتباهی بزرگ، که آیا عمل و یا تحمل در حوزه فانی ما،
واقعا هرگز به حق مجموعه ای است.
زمان، فراز و نشیب زندگی مستمر از شرایط، و ثابت
inopportunity از مرگ، ارائه آن را غیر ممکن است.
اگر پس از گذشت سال های طولانی از سمت راست به نظر می رسد در قدرت ما باشد، ما بدون تو رفتگی در دیوار
تنظیم شوید.
درمان بهتر است برای فرد مبتلا به به تصویب، و ترک آنچه که او یک بار فکر خود را
جبران ناپذیر به مراتب پشت سر او خراب کردن.
شوک مرگ قاضی Pyncheon است، نیرو به طور دائم و در نهایت
اثرات مفید آن در کلیفورد. آن مرد قوی و سنگین شده بود
کابوس کلیفورد.
هیچ نفس آزاد کشیده شود وجود دارد، در درون حوزه بنابراین بدخواه
موثر باشد.
اولین اثر از آزادی، همانطور که ما در پرواز بی اراده کلیفورد را شاهد بود
نشاط لرزش. نشست از آن، او را در خود غرق کنید
بی تفاوتی فکری سابق.
او به نزدیک به اندازه گیری کامل از آنچه ممکن است، درست است، هرگز به دست آمده
دانشکده های خود را.
اما او بهبود به اندازه کافی از آنها تا حدی به نور تا شخصیت خود را به نمایش برخی از
طرح از فضل موجود شگفت انگیزی است که نافرجام در آن بود، و او را به جسم
کمتر عمیق، علاقه اگر چه کمتر سودا از پیش از این.
او آشکارا خوشحال بود.
آیا ما مکث تصویر دیگری از زندگی روزمره خود، با تمام لوازم
در فرمان به خشنود و راضی کردن غریزه خود را برای زیبا، صحنه های باغ، که به نظر می رسید
خیلی شیرین به او، متوسط و بی اهمیت به نظر می رسد در مقایسه با.
خیلی زود پس از تغییر خود را از ثروت، کلیفورد، Hepzibah، و قمر کوچک، با
تصویب هنرمند، نتیجه گرفت که از خانه های قدیمی ملالآور حذف
هفت شیروانی، و اقامت خود را برای
در حال حاضر، در کشور زیبا و ظریف صندلی اواخر Pyncheon قاضی است.
خروسک و خانواده اش در حال حاضر حمل و نقل شده بود به آنجا، که در آن دو مرغ بود
فورا شروع یک فرآیند خستگی ناپذیر تخم مرغ تخمگذار، با یک طراحی مشهود، به عنوان یک
ماده وظیفه و وجدان، به ادامه
نژاد برجسته خود را تحت نظارت بهتر از گذشته قرن.
بر روی مجموعه ای از روز را برای خروج خود را، شخصیت اصلی داستان ما،
از جمله خوب عمو Venner، در اطاق نشیمن جمع شدند.
"خانه در این کشور است که قطعا بسیار خوب، تا آنجا که این طرح می رود،" مشاهده شده
Holgrave، به عنوان حزب مورد بحث در مورد ترتیبات آینده خود است.
"اما من تعجب می کنم که قاضی در اواخر - به طوری مجلل، و با چشم انداز معقول
انتقال ثروت خود را به فرزندان خود - نباید احساس قواعد متداو ل و مرسوم رفتار و اداب سخن
تجسم عالی قطعه ای از
معماری داخلی در سنگ، و نه در چوب.
سپس، هر نسل از خانواده ممکن است تغییر کرده اند کشور را با توجه به خود را
طعم و راحتی در حالی که قسمت بیرونی، از طریق گذشت سال، ممکن شده است
اضافه کردن venerableness اصلی آن
زیبایی، و در نتیجه دادن که تصور تداوم که به نظر من ضروری به
شادی از هر لحظه. "
"چرا،" جیغ و قمر، نگاه به چهره هنرمند با شگفتی بی نهایت، "چگونه
زیبا و ایده های خود را تغییر می شوند! خانه ای از سنگ، در واقع!
آن است، اما دو یا سه هفته پیش که به نظر می رسید به آرزو مردم را به زندگی در چیزی
به عنوان شکننده و موقت به عنوان یک لانه نظر کلی!
ق، قمر، من به شما گفت که چطور به آن خواهد بود! "گفت: این هنرمند، با نیمه، سودا
بخندی. "شما به من که یک محافظه کار در حال حاضر!
کمی من فکر می کنم که تا کنون تبدیل شدن به یکی.
در این خانه از بدبختی ارثی بسیار به خصوص unpardonable است،
و تحت چشم پرتره ان مدل محافظه کار، که، در آن بسیار
شخصیت، خود را ارائه شده و تا زمانی که سرنوشت بد از نژاد او. "
"این تصویر! گفت:« کلیفورد، زیبایی از نگاه استرن خود را کوچک.
"هر زمان که من در آن نگاه می کنی، خاطره های قدیمی رویایی شکار من وجود دارد، اما
نگه داشتن فراتر از درک ذهن من است. ثروت، به نظر می رسد برای گفتن - بی کران
ثروت - ثروت غیر قابل تصور!
من می توانم تصور که، زمانی که من کودک، و یا جوانان بود که پرتره صحبت کرده بود، و گفت:
من راز ثروتمند، و یا چهارم را در بر گرفته بود و دست خود را، با سابقه کتبی پنهان
ناز و نعمت.
اما کسانی که مسائل قدیمی با من بسیار کم است، امروزه!
می تواند این رویا چه بوده است؟ "" شاید من می توانم آن را به یاد می آورند، پاسخ داد: "
Holgrave.
"ببینید! صد شانس به یک وجود دارد که هیچ شخص، unacquainted با
مخفی، هرگز لمس در بهار امسال است. "" بهار راز "کلیفورد گریه:.
"آه، من به یاد داشته باشید در حال حاضر!
من آن را کشف کند، یک بعد از ظهر تابستان، وقتی که من معطل ماندن و رویا در مورد
خانه، طولانی، چندی پیش. اما رمز و راز از من فرار است. "
هنرمند انگشت خود را بر روی تدبیر به او مراجعه کننده قرار داده است.
در روزهای گذشته، اثر احتمالا بوده است به علت شروع به تصویر
رو به جلو.
اما، در دراز مدت پنهان، ماشین آلات از طریق شده بود خورده
زنگ، به طوری که در فشار Holgrave در، پرتره، قاب و سقوط به طور ناگهانی
از موضع خود و ذخیره کردن صورت رو به پایین بر روی زمین است.
زنگ تفریح در دیوار بود به این ترتیب به نور به ارمغان آورد، که در آن ذخیره کردن یک شی تحت پوشش
با گرد و غبار یک قرن است که بلافاصله آن را نمی توانست به عنوان یک ورقه تاشده به رسمیت شناخته شده
از پوست است.
Holgrave آن را باز کرد و نمایش داده شده عمل باستان با hieroglyphics امضا
از sagamores چند هند، و انتقال به سرهنگ Pyncheon و وارثان او، برای همیشه،
وسعت سرزمین در شرق.
"این پوست بسیار، تلاش برای بازیابی هزینه آلیس زیبا
Pyncheon شادی و زندگی او، گفت: "هنرمند، با اشاره به افسانه ای خود است.
"این همان چیزی است که به دنبال Pyncheons بیهوده، در حالی که آن را با ارزش بود و اکنون که آنها
پیدا کردن گنج، آن را مدت طولانی است که بی ارزش است. "
"پسرخاله Jaffrey پور!
این است آنچه او را فریب خورده، بانگ زد: "Hepzibah.
"وقتی جوان بودند با هم، کلیفورد احتمالا یک نوع پری داستان از این
کشف.
او همیشه در خواب می دیدم اینجا و به آنجا در مورد خانه، و نور تاریک خود را
گوشه و کنار با داستان های زیبا.
و فقیر Jaffrey، که در زمان برگزاری هر چیز و همه چیز به عنوان اگر واقعی بود، فکر من
برادر ثروت عموی خود پیدا کرده است. او با این توهم را در ذهن او درگذشت!
"اما"، گفت: قمر، جدا به Holgrave، "چگونه شما را به دانستن راز آمد؟"
"عزیزترینم قمر، گفت:« Holgrave، "چگونه آن را لطفا شما به نام به عهده
Maule؟
همانطور که برای مخفی، آن را به تنها توارث است که برای من آمده است
اجداد من است.
شما باید هر چه زودتر شناخته شده اند (که من ترس از ترس شما دور بود) که،
در این درام طولانی از اشتباه و مجازات، من نماینده جادوگر های قدیمی،
هستم و احتمالا به همان اندازه یک جادوگر مثل همیشه بود.
از پسر از اعدام متی Maule، در حالی که ساخت این خانه، در زمان
فرصت برای ساخت این زنگ تفریح، و پنهان کردن سند هند، که در آن
وابسته به زمین بسیار زیاد ادعای Pyncheons ها.
بنابراین آنها را مبادله شرقی قلمرو خود را برای باغ Maule زمین. "
"و اکنون" در عمو Venner گفت: "گمان می کنم ادعای خود را به ارزش یک مرد
به اشتراک گذاشتن در ان مزرعه من "!
"عمو Venner،" جیغ و قمر، گرفتن دست فیلسوف وصله را، "شما هرگز نباید
صحبت بیشتر در مورد مزرعه خود را! شما هرگز نباید وجود داشته باشد، تا زمانی که شما
زندگی می کنند!
یک کلبه در باغ ما وجود دارد، - زیباترین کمی رنگ زرد مایل به قهوه ای کلبه
شما تا به حال دیدم و جایی است که شیرین ترین نگاه، به نظر می رسد به همان اندازه اگر ساخته می شد
شیرینی زنجفیلی، - و ما در حال رفتن به آن جا و تزیین آن، بر روی هدف برای شما.
و شما باید چیزی جز آنچه شما انتخاب می کنید، انجام دهد و به عنوان شاد خواهد بود که روز به روز
طولانی، و باید پسرخاله کلیفورد در روح با حکمت و pleasantness را نگه دارید
است که همیشه از لب های خود را حذف!
"آه! فرزند عزیزم، "quoth خوب عمو Venner، کاملا، غلبه بر" اگر شما به
صحبت با یک مرد جوان که شما به یکی از قدیمی انجام دهید، شانس خود را از نگه داشتن قلب او
یک دقیقه ارزش از دکمه های جلیقه من نخواهد بود!
و - روح زنده - که آه بزرگ، جایی که شما به من تقلا کردن، پشت سر هم بسیار
آخرین آنها!
اما، ذهن هرگز! شادترین آه من همیشه تقلا کردن بود؛
و به نظر می رسد که اگر من باید در قورت دادن نفس آسمانی کشیده شده است، به آن را.
خوب، خوب، خانم قمر!
آنها به من در باغ از دست hereabouts، و دور درب پشت و Pyncheon
خیابان، من می ترسم، به سختی بدون عمو Venner، که
به یاد آن با یک میدان زده بشه در یک
سمت و باغ هفت شیروانی از سوی دیگر است.
اما در هر صورت من باید به صندلی خود را در کشور بروید، یا شما باید به مزرعه من آمده است، - که یکی از
بعضی چیزها و من تو رو انتخاب کنید که "!
"اوه، با ما می آیند، همه به معنی، Venner عمو!" کلیفورد، بود که گفت:
لذت بردن از روح پیرمرد مهربان، آرام، ساده و قابل توجه.
"من می خواهم شما همیشه به کمتر از پنج دقیقه باشد، از صندلی من پرسه زدن.
شما تنها فیلسوف من همیشه می دانستند که عقل است نه تلخ قطره
جوهر در پایین! "
"عزیز من!" گریه عمو Venner، تا حدی شروع به تحقق بخشیدن به چه شیوه ای انسان
بود. "و در عین حال مردمی مورد استفاده برای پیاده کردن در میان
آنهایی که ساده، در روز جوان!
اما گمان می کنم من مانند خرمایی Roxbury هستم - یک معامله بزرگ بهتر است، دیگر من می توانم
نگه داشته شود.
بله، و کلمات حکمت، که شما و قمر به من بگو، طلایی
قاصدهایی است، که در ماه های گرم رشد می کنند هرگز، اما ممکن است دیده شود درخشان در میان
چمن پژمرده، و در زیر برگ های خشک، گاهی اوقات به عنوان ماه دسامبر در اواخر.
و شما خوش آمدید دوستان، به یک ظرف غذا من از قاصدهایی است، اگر دو برابر بسیاری وجود دارد! "
ساده، اما زیبا، سبز تیره نوعی درشکه چهار چرخه اکنون در مقابل ویرانگر کشیده
پورتال عمارت خانه قدیمی.
این حزب پیش آمدند، و (به جز عمو Venner خوب، چه کسی بود
پس در عرض چند روز) اقدام را به مکان خود.
آنها چت و خوش خنده خیلی با هم، و - به عنوان ثابت می شود
اغلب، در لحظاتی که ما باید با حساسیت تپیدن - کلیفورد و
Hepzibah بده وداع نهایی به مکان
پدران خود را با احساسات به سختی بیشتر از حالتی بود که اگر آنها آن را خود ساخته شده بود
آرایش به بازگشت به آنجا در وقت چای است.
چند فرزند شد به طوری غیر معمول عینک به نقطه را به عنوان نوعی درشکه چهار چرخه کشیده شده و
جفت اسب خاکستری.
Hepzibah شناخت کمی ند هیگینز در میان آنها، دست خود را در جیب خود قرار داده، و
خارپشت، اولین و ثابت قدم ترین مشتری خود را با نقره به اندازه کافی برای
مردم غار Domdaniel داخلی خود
با عنوان های مختلف در صفوف منظم پیش از چهارپا را به کشتی منتقل.
دو مرد در حال عبور بودند، به عنوان نوعی درشکه چهار چرخه سوار کردن.
"خب، Dixey، گفت:" یکی از آنها، چه چیزی شما را از این فکر می کنم؟
همسر من حفظ یک صد فروشگاه سه ماه و پنج دلار در مبلغ سرمایه گذاری خود را از دست داده است.
دمامه Pyncheon در تجارت فقط در مورد تا زمانی بوده است، و در او سوار
حمل با چند صد هزار، - حساب سهم خود، و
کلیفورد، و قمر - و برخی می گویند که دو برابر!
اگر شما انتخاب می کنید به آن شانس، آن است که همه در نظر گرفته شود، بسیار خوب، اما اگر ما آن را به عنوان
از پراویدنس، به همین دلیل، من دقیقا نمی توانند آن را درک عمق!
"کسب و کار بسیار خوب است" quoth Dixey بافراست - "کسب و کار خیلی خوب است!"
Maule است، در تمام این مدت، هر چند در تنهایی باقی مانده بود، پرتاب جانشینی
عکس های رنگارنگ، که در آن ممکن است چشم با استعداد را دیده اند، پیش بینی آینده
بخت و اقبال Hepzibah و کلیفورد، و
نسل از جادوگر افسانه ای، و دوشیزه روستا، بیش از آنها بود پرتاب
وب عشق جادوگری.
علم Pyncheon، علاوه بر این، با آنچه شاخ و برگ باد سپتامبر به بخشیده بود
آن، زمزمه نبوت ناخوانا.
و عاقل عمو Venner، به آرامی در حال عبور از ایوان خانمان برانداز، به نظر می رسید به گوش فشار
موسیقی و خیالی که Pyncheon آلیس شیرین - پس از شاهد این اعمال،
این وای بر گذشته و این خوشبختی حاضر،
فانی خویش و قوم خود را - یک خداحافظی لمس شادی روح بر او داده شده بود
هارپسیکورد، او به عنوان به آسمان از خانه هفت شیروانی شناور!
>