Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل دوم ، برده داری و فرار
که بر شر که من انجام first دور از خانه که پدر من عجله
من به مفهوم فکر نکرده وحشی و بالا بردن ثروت من ، و آن را تحت تاثیر قرار
کسانی که conceits تا به زور بر من به عنوان به
من به همه توصیه های خوب و ناشنوا ، و به entreaties و حتی دستورات از من
پدر من می گویم ، همان نفوذ ، هر آنچه بود ، ارائه ترین ناگوار
تمام شرکت های به نظر من ، و من در
عرشه کشتی محدود به سواحل آفریقا و یا ، به عنوان ملوان ما vulgarly نام
آن ، سفر به گینه.
این بدبختی بزرگ من این بود که در تمام این ماجراهای من خودم به عنوان یک کشتی نیست.
ملوان ، زمانی که ، هر چند که من در واقع ممکن است مشغول به کار کمی سخت تر از معمولی ، هنوز
در همان زمان به من آموخته اند
وظیفه و دفتر از یک مرد جلو افراشته ، و در زمان خود ممکن است واجد شرایط برای یک همسر
یا ستوان ، اگر نه برای استاد.
اما آن را به عنوان همیشه سرنوشت من را انتخاب کنید برای بدتر ، بنابراین من در اینجا ، برای داشتن پول
در جیب من و لباس خوب را بر پشت من ، من همیشه در هیئت مدیره در عادت به
نجیب و من نه به حال هر
کسب و کار در کشتی ، و نه یاد گرفته برای انجام هر گونه.
این زیادی من اول از همه به سقوط به شرکت خوب در لندن ، که بود
به مانند همراهان شل و گمراه جوان همیشه اتفاق می افتد که من پس از آن شد ،
شیطان به طور کلی حذف نه به وضع برخی از
دام برای آنها خیلی زود است ، اما آن را با من چنین نیست.
من برای اولین بار با استاد از یک کشتی که در ساحل گینه شده بود آشنا شدم.
و که ، پس از موفقیت بسیار خوبی وجود دارد ، برای رفتن دوباره به حل و فصل شد.
این کاپیتان در نظر گرفتن علاقه داشتن به گفتگو با من ، که در همه
نامطبوعی که در آن زمان ، گوش به من می گویند من تا به حال ذهن به جهان ، به من گفت اگر من
به سفر با او به من باید در
هیچ هزینه ، من باید messmate او و همراه او ، و اگر من می تواند حمل
هر چیزی را با من ، من باید از همه استفاده از آن است که تجارت را قبول داشته باشند ؛
و شاید من ممکن است با برخی از تشویق را تامین کند.
من این پیشنهاد را در آغوش گرفت و از ورود به دوستی سخت با این کاپیتان ، که
صادقانه ، ساده خرید و فروش انسان بود ، من سفر با او رفت ، و انجام کوچک
ماجراجویی با من ، که ، توسط
صداقت بی طرف از دوست من کاپیتان ، من بسیار قابل توجهی افزایش یافته است ، برای
من 40 پوند در اسباب بازی ها و چيز جزئي انجام شده به عنوان کاپیتان من را به خرید.
این £ 40 من تا به حال با هم به کمک برخی از روابط mustered من که من
مکاتبه با ، و ، که ، به اعتقاد من ، من پدر من ، یا دست کم مادر من ، به
کمک زیادی به ماجراجویی است که به من.
این سفر تنها ممکن است که من می گویند موفق در تمام ماجراهای من ، که بود
من به صداقت و از دوست من مدیون کاپیتان زیر آنها همچنین من یک
دانش صالح ، از ریاضیات و
قوانین ناوبری ، آموخته است که چگونه به حفظ یک حساب البته کشتی ، را
یک مشاهده ، و به طور خلاصه ، به درک برخی از چیزهایی که لازم بود به
توسط یک ملوان درک ، برای ، به عنوان او
لذت را به من آموزش ، من در زمان بسیار برای یادگیری و در یک کلام ، این سفر از من ساخته شده
هر دو یک ملوان و یک تاجر ، برای من به خانه آورد £ 5 nine اونس طلا گرد و غبار
به ماجراجویی در من ، که به همراه داشت در
لندن ، در بازگشت من ، تقریبا 300 £ ، و این من با کسانی که مشتاق پر از افکار
که از زمان تکمیل تا تخریب من.
اما حتی در این سفر من تا به حال بدبختیهای من بیش از حد ، به خصوص که من در
به طور مداوم به بیمار ، که به شعله ور شدن خشونت توسط حرارت بیش از حد از پرتاب
آب و هوا ، تجارت اصلی ما در حال
بر ساحل ، از عرض جغرافیایی 15 درجه شمال و حتی به خط است.
من در حال حاضر برای یک معامله گر گینه مجموعه و دوست من ، به بدبختی بزرگ من ، در حال مرگ
به محض ورود او ، من به حل و فصل سفر دوباره به همان ، و من در آغاز
کشتی با کسی که همسر او بود
در سفر سابق ، و در حال حاضر کردم حال دستور از کشتی.
این unhappiest سفر که انسان تا کنون ساخته شده بود ، هر چند برای من نه کاملا حمل
100 £ ، از من ثروت جدید ، به دست آورد ، به طوری که من تا به حال 200 £ چپ ، که من با من تسلیم کرده بود
بیوه دوست ، که بسیار به من ، اما من به بدبختیهای هولناک سقوط کرد.
اول این بود : کشتی ما و البته خود نسبت به جزایر قناری ، و یا
نه میان این جزیره و ساحل ، آفریقا ، در خاکستری ، متعجب بود
صبح شده توسط یک کاوشگر ترکیه از Sallee ،
که به دنبال به ما با تمام حرکت او می تواند ایجاد کند.
ما شلوغ بوم نیز به اندازه متری ما گسترش ، و یا حمل دکل های ما ، به
روشن است ، اما پیدا کردن دزدان دریایی به دست آورده بر ما ، و قطعا می آمد تا با ما در
چند ساعت ، ما آماده مبارزه. twelve کشتی ما با داشتن اسلحه ، و هجده سرکش.
حدود سه بعد از ظهر او با ما آمد ، و آوردن به ، به اشتباه ، فقط
از طرفی بطرف دیگر در سه ماهه ما ، به جای آن از این سو بان سو استرن ما ، که او در نظر گرفته شده ، ما به ارمغان آورد هشت نفر از
اسلحه خود را به خرس در آن طرف ، و ریخت
در یک سطح پهن هرچیزی بر او ، که او را خالص کردن دوباره ، پس از بازگشت آتش ما ،
و ریختن در نیز به ضرب گلوله های کوچک خود را از نزدیک به 200 مرد که او در هیئت مدیره بود.
با این حال ، ما تا به حال یک مرد را لمس نیست ، تمام مردان ما نگه داشتن نزدیک است.
او آماده حمله به ما ، دوباره ، و ما به دفاع از خود.
اما گذاری ما در هیئت مدیره بعد از سه ماه دیگر به زمان ما ، او وارد sixty مردان
بر عرشه ما ، که بلافاصله به برش و هک بادبان و تقلب سقوط کرد.
ما آنها را با گلوله های کوچک و نیمه پیکس ، پودر ، سینه ، و مانند plied ، و پاک
عرشه ما از آنها را دو بار.
با این حال ، به برش های کوتاه این سودا بخشی از داستان ما ، کشتی ما در حال از کار افتاده ، و
سه تن از مردان ما کشته و هشت زخمی ، ما به عملکرد موظف شدند و انجام
همه زندانیان را به Sallee ، پورت متعلق به Moors است.
استفاده من بود به عنوان وحشتناک در ابتدا من توقیف وجود دارد و نه من بود
انجام شده تا این کشور به دادگاه امپراتور ، به عنوان بقیه مردان ما بود ، اما بود
توسط کاپیتان از مریخ نورد خود را به عنوان نگه داشته
جایزه مناسب ، ساخته شده و برده خود را ، که جوان و زیرک ، و مناسب برای کسب و کار خود را.
در این تغییر شگفت آور از شرایط من ، از یک تاجر به
برده بدبخت ، من کاملا غرق شد ، و در حال حاضر من بر من نگاه
گفتمان پیغمبر پدر به من ، که من
باید پر از بدبختی و هیچ کدام به من تسکین ، که من تصور می شد در حال حاضر تا
effectually آورده به تصویب که من نمی تواند بدتر ، در حال حاضر از سوی بهشت
من پیشی گرفته بود ، و من بدون لغو شد
رستگاری ، اما ، افسوس! این بود ، اما طعم از بدبختی من را از طریق رفتن ، به عنوان خواهد شد
به نظر می رسد در دنباله این داستان.
به عنوان حامی جدید من ، و یا استاد ، به من شده بود خانه را به خانه خود ، بنابراین من در امیدوار است که بود
به من می گفت با او را وقتی که او به دریا رفت و دوباره ، و اعتقاد داشتند که آن را برخی از
ساعت هم و یا می شود دیگر سرنوشت خود را به توسط گرفته
اسپانیا و یا پرتغال مرد جنگ ، و پس از آن که من باید در آزادی است.
اما این امید من به زودی از دور گرفته شده ، برای زمانی که او به دریا رفت ، او مرا در
ساحل به بعد از باغچه خود را نگاه کنید ، و انجام کارهای شاق مشترک از برده خود را در مورد
خانه و زمانی که او به خانه آمد دوباره آن را از خود
کروز ، او دستور داد به من در داخل کابین به دروغ پس از کشتی است.
در اینجا من مدیتیت چیزی جز فرار از من ، و چه به روش من را ممکن است به آن اثر است ، اما
هیچ راه بود که حداقل احتمال در آن ، چیزی ارائه شده را به
فرض منطقی از آن ، برای من تا به حال
هیچ کس را به آن ارتباط که با من ، بدون سوار دیگر برده ، هیچ
انگلیسی ، ایرلندی ، اسکاتلندی یا وجود دارد اما به خودم ، به طوری که به مدت دو سال ، هر چند من
اغلب خودم را با تخیل خوشحال ،
هنوز من چشم انداز دست کم تشویق از قرار دادن آن در عمل نداشته اند.
بعد از حدود دو سال ، یک شرایط عجیب و غریب خود را ارائه شده ، قرار است که به این فکر قدیمی
از ساخت برخی از تلاش برای آزادی من دوباره در سر من.
حامی من دروغ گفتن را در خانه بیشتر از حد معمول و بدون اتصالات از کشتی خود را ، که ، به عنوان من
شنیده بود ، برای پول می خواهند ، او به طور مداوم استفاده می شود ، یک یا دو بار در هفته ، گاهی اوقات
oftener اگر آب و هوا عادلانه بود ، به
کشتی کوچک پارویی کشتی و ورود به جاده ماهیگیری به ، و او همیشه من را گرفت و
جوان Maresco با او به ردیف قایق ، ما او را بسیار شاد ، و من بسیار
چیره دست در ابتلا به ماهی. از بس که
گاهی اوقات به من می گفت با مور ، یکی از kinsmen او و جوانان Maresco ارسال ،
آنها او را به گرفتن یک بشقاب ماهی را برای او.
این اتفاق افتاد یک زمان ، که در حال ماهیگیری در یک صبح آرام ، مه افزایش یافت تا به ضخامت
که ، هر چند ما نیمی از یک لیگ از ساحل نمی کنیم ، ما از دست رفته دید از آن و پارو زدن
ما می دانستیم کجا راه نیست و یا که ، ما
تلاش در تمام طول روز و تمام شب بعد و زمانی که صبح آمد ما در بر داشت ما تا به حال
را به دریا به جای کشیدن برای در ساحل کشیده و که ما حداقل دو
لیگ های از ساحل.
با این حال ، ما در دوباره ، هر چند با مقدار زیادی از نیروی کار و برخی از خطر ، برای
باد شروع به ضربه بسیار تازه در صبح ، اما ما بسیار گرسنه.
اما حامی ما ، هشدار داده شده توسط این فاجعه ، حل و فصل به مراقبت بیشتری از خود را برای
آینده و با دروغ های او را از بزرگترین قایق داخل کشتی بازرگانی انگلیسی کشتی ما که او
گرفته ، او به حل و فصل او نمی توانست به یک
ماهیگیری بیشتر بدون قطب نما و برخی از ارائه ، پس دستور داد او از نجار
کشتی خود ، که هم یک برده به زبان انگلیسی ، برای ایجاد یک دولت کوچک اتاق ، و یا داخل کابین بود ، در
وسط قایق دراز ، که از
بارج ، با یک محل برای ایستادن در پشت آن برای هدایت و مسافت خانه اصلی برگ است ؛
قبل از اتاق را برای یک یا دو دست را به ایستادگی و کار بادبان.
او با آنچه ما تماس بگیرید بادبان شانه از گوشت گوسفند سمت و رونق jibed بر
از داخل کابین ، که در وضع بسیار گرم و نرم و پایین ، و در آن اتاق را برای او را به دروغ ،
با یک برده یا دو ، و یک جدول به غذا خوردن در ،
با برخی از lockers کوچک برای قرار دادن در برخی از بطری مشروب مانند او فکر مناسب
نوشابه و نان خود را ، برنج ، و قهوه.
ما اغلب با این قایق ماهیگیری به رفت و آنجا که من بیشتر به چیره دست
گرفتن ماهی برای او ، او بدون من رفت و هرگز.
این اتفاق افتاد که او به بیرون رفتن در این قایق ، یا برای لذت بردن و یا برای منصوب شده بود
ماهی ، با دو یا سه Moors از برخی تفاوت که در محل ، و برای او
فوق العاده ارائه کرده بود ، و به حال ،
بنابراین ، فرستاده شده در هیئت مدیره قایق یک شبه یک فروشگاه بزرگ تر از مقررات از عادی.
و به من دستور داده است که خود را آماده three fusees با پودر و ضربه ، که در
انجمن کشتی خود را ، که آنها برای طراحی برخی از ورزش fowling و ماهیگیری.
من همه چیز را آماده به او کارگردانی ، و صبح روز بعد با قایق منتظر
شسته شده و تمیز ، باستانی خود و آویز ، و همه چیز را به جای مهمان خود را.
زمانی که توسط و توسط حامی من در هیئت مدیره آمد
به تنهایی ، و به من گفت که مهمان خود را خاموش قرار داده بود که از برخی از کسب و کار است که سقوط کرد ، و
به دستور من ، با مرد و پسر ، به طور معمول ، به بیرون رفتن با قایق و برخی از آنها را گرفتن
ماهی ، که برای دوستان خود به شام خوردن در
خانه اش ، و فرمان است که به محض من برخی از ماهی های من باید آن را به خانه خود
خانه ، همه که من آماده است.
این لحظه مفاهیم سابق من از رستگاری darted به افکار من ، برای
اکنون که من پیدا کردم من به احتمال زیاد به یک کشتی کوچک در فرمان من و استاد من در حال
رفته ، من آماده ارائه به خودم ، نه برای
کسب و کار ماهیگیری ، اما برای یک سفر. هر چند که من می دانستم ، نه نه من را بسیار به عنوان
در نظر ، من به کجا باید هدایت در هر نقطه برای خارج شدن از محل بود که میل من است.
تدبیر من این بود برای ساختن یک تظاهر به صحبت می کنند به این مور ، به چیزی برای
امرار معاش ما در هیئت مدیره ، برای من به او گفتم ما نباید تصور به ما حامی در غذا خوردن
نان.
او گفت که درست است ، پس او یک سبد زیادی از نان برشته تخممرغ دار و یا بیسکویت ، و سه
کوزه آب ، به قایق.
من می دانستم که در آن مورد حامی من از بطری بود ، که آن را آشکار بود ، در را ،
از برخی از جایزه انگلیسی گرفته شد ، و من آنها را به قایق منتقل حالی که مور
در ساحل ، و اگر آنها قبل از استاد برای ما شده بود.
من منتقل نیز یک توده بزرگ از موم به داخل قایق ، که وزن آن حدود یک و نیم
صد و وزن ، با یک بسته از پیچ و یا موضوع ، یک تبر ، اره ، و یک چکش ، تمام
از که از استفاده از بزرگ به ما
پس از آن ، به ویژه موم به شمع.
یکی دیگر از ترفند من بر او سعی کرد ، که او معصومانه به همچنین آمده : به نام او بود.
اسماعیل ، که آنها تماس Muley ، و یا Moely ، پس من به او را به نام "Moely ، گفت :" من ، "ما
اسلحه حامی را در هیئت مدیره این قایق هستند ، به شما یک کمی پودر و تیرباران می کنید؟
ممکن است برخی از ما ممکن است alcamies (بوقلمون پرنده مانند curlews ما) برای خود می کشند ، برای من می دانم
او را نگه می دارد فروشگاه های توپچی در کشتی "" بله "می گوید ،" برخی از من را ، "و
بر این اساس او به ارمغان آورده است بزرگ چرم
کیسه ، که برگزار شد یک کیلو و نیم از پودر ، و یا به جای بیشتر و دیگری با
شات ، که پنج یا شش پوند ، با گلوله ، و همه را در قایق قرار داده است.
در همان زمان من از پودر استاد من پیدا کرده بود در داخل کابین بزرگ ، که با آن
من پر از بطری های بزرگ در این مورد ، که تقریبا خالی ، ریختن چه
در آن را به دیگری شد ، و در نتیجه مبله
با مایحتاج همه چیز را ، ما از بندر به سمت ماهی.
قلعه ، که در ورودی بندر ، می دانستند که ما ، در زمان و بدون اطلاع قبلی
از ما و ما بالاتر از یک مایل از بندر نمی شد قبل از ما در حرکت ما hauled و
مجموعه ما را به ماهی است.
باد NNE از منفجر شد که بر خلاف میل من ، به حال برای آن دمیده
من مطمئن به جنوب ساخته شده از سواحل اسپانیا شده بود ، و حداقل به به
خلیج کادیز ، اما قطعنامه های من ، ضربه شد
که راه آن را ، من از آن محل نفرت انگیز من بود که در آن رفته ، و ترک
بقیه به سرنوشت.
بعد از ما برخی از زمان صید کرده بود و گرفتار هیچ چیز برای زمانی که من ماهی در قلاب من من تا به حال
نمی خواهد آنها را بکشد ، که او ممکن است آنها را ، من به مور گفت ، "این نیست
انجام دهد ؛ استاد ما نمی شود در نتیجه در خدمت ، ما
باید با دورتر است. "او ، به فکر هیچ آسیبی ، به توافق رسیدند ، و در سر
قایق ، مجموعه ای از بادبان ، و من تا به حال به عنوان راس ، من فرار قایق از نزدیک به یک لیگ
دورتر ، و سپس او را به ، و اگر من
به ماهی ها ، زمانی که ، و به پسر راس ، من پا به جلو را به مور که در آن بود ،
و به عنوان اگر من برای چیزی پشت سر او stooped ، من او را شگفت زده را با من در زمان
دست در دست دور کمر او ، و پرتاب او را روشن دریا به دریا.
او افزایش یافت ، بلافاصله ، برای او مانند یک چوب پنبه شنا ، و به نام به من ، به التماس گرفته شود
در ، به من گفت که او در تمام جهان با من است.
او بسیار قوی پس از شنا قایق که او به من رسید به سرعت ، وجود دارد
اما باد که کم ؛ که بر اساس آن من را به داخل کابین پا ، و دلربا یکی از
fowling ، قطعات ، من آن را به او ارائه شده ، و
به او گفت من به او انجام داده بود هیچ صدمه دیده است ، و اگر او را آرام من او را هیچ کدام را انجام دهد.
"اما ، گفت :" من ، "شما شنا به اندازه کافی برای رسیدن به ساحل و دریا آرام است.
بهترین از راه خود را به ساحل ، و من به شما هیچ آسیبی را ، اما اگر در نزدیکی شما آمده است
قایق من شما را از طریق سر ساقه ،
برای من حل و فصل به آزادی من "که او خود را در مورد تبدیل شده است ، و شنا برای
ساحل ، و من هیچ شکی وجود ندارد اما او آن را با سهولت رسید ، برای او عالی
شناگر.
من ممکن است محتوا را به این مور با من گرفته شده ، و غرق
پسر ، اما هیچ وجود دارد جسارت به او اعتماد کنند.
هنگامی که او رفته ، من به پسر ، و آنها را به نام Xury تبدیل شده است ، و به او گفت ، "Xury ،
اگر شما خواهد شد وفادار به من ، من شما را به بزرگ مرد ، اما اگر شما نمی سکته مغزی
صورت خود را به درست به من "است که ، قسم
توسط محمد و پدر را به ریش "من باید شما را به دریا پرتاب می شود." پسر
لبخند در صورت من ، و سخن گفت تا معصومانه است که من می تواند بی اعتمادی به او نیست ، و سوگند به
به من وفادار باشد ، و در تمام جهان با من است.
در حالی که من از نظر مور بود که به شنا کردن بود ، من ایستاده بودند و از به طور مستقیم به دریا با
قایق ، و نه کشش به طرف باد ، که آنها ممکن است فکر می کنم من به سمت رفته
دهان تنگه (به عنوان در واقع هر یک که
در عقل خود باید قرار را به انجام) : برای چه کسی می توانست تصور ما
سمت به جنوب ، به واقعا وحشی ساحل ، که در آن تمام کشورهای
سیاهان شد مطمئن شوید که به ما را احاطه کرده با خود
canoes و ما را نابود ، که در آن ما نمی تواند به در ساحل اما ما باید توسط بلعیدم
جانوران وحشی ، وحشی تر و یا بی رحم از نوع انسان است.
اما به محض آن هنگام غروب در شب بزرگ شد ، من البته من ، و هدایت مستقیم
جنوب و شرق توسط ، خم شدن البته من کمی به سمت شرق ، که من ممکن است به حفظ
با در ساحل ، و داشتن یک منصفانه ، تازه
باد از باد ، و صاف ، دریا آرام ، من بادبان که به اعتقاد من ساخته شده توسط بعدی
روز ، در 3:00 بعد از ظهر ، وقتی که من برای اولین بار ساخته شده از زمین ، من نمی تواند
کمتر از 150 مایلی جنوب
از Sallee ، بسیار فراتر از امپراتور dominions مراکش ، یا در واقع از هر نوع دیگر
پادشاه thereabouts ، برای ما شاهد هیچ مردم است.
با این حال چنین ترس من از Moors گرفته بود ، و دغدغه های من تا به حال وحشتناک بود
از افتادن به دست خود را ، که من نمی متوقف خواهد کرد ، و یا رفتن در ساحل ، و یا به
لنگر. باد ادامه نمایشگاه تا من تا به حال
سمت در که به صورت پنج روز و سپس باد انتقال به جنوب ، من
همچنین به این نتیجه رسید که اگر هر کدام از کشتی های ما در تعقیب از من ، آنها نیز در حال حاضر می
به بیش از ، پس من به جرأت را به
ساحل ، و به یک لنگر در دهان از یک رودخانه کم بود ، من می دانستم که چه چیزی نیست ، و نه
که در آن ، نه آنچه عرض جغرافیایی ، چه کشوری ، چه ملت ، و یا آنچه رودخانه است.
من نه دیدم ، و نه مورد نظر به هر نفر ، چیزی که من می خواستم اصلی بود
آب تازه.
ما را به این نهر در شب آمد ، حل و فصل به شنا در ساحل به محض آن
تاریک بود ، و کشف این کشور ، اما به محض آن کاملا تیره ، ما شنیده می مانند
صداهای وحشتناک از پارس ، خروش ،
و زوزه از موجودات وحشی ، از ما نمی دانست چه نوع ، که پسر فقیری است آماده بود
به مرگ با ترس و التماس از من در ساحل تا در روز برای رفتن نیست.
"خب ، Xury ، گفت :" من ، "پس از آن من نیست ، اما ممکن است که ما ممکن است مردان به روز را مشاهده کنید ، که
به عنوان بد را به ما به عنوان کسانی که شیر. "" بعد ما آنها را از تفنگ شلیک می دهد ، می گوید : "Xury ،
خنده ، "آنها را به اجرا wey." چنین
انگلیسی Xury صحبت های conversing در میان ما برده.
با این حال ، من خوشحالم که به این پسر تا شاد ، و من به او درم (از ما
مورد حامی از بطری) را به او تشویق می شود.
پس از همه ، مشاوره Xury بود خوب است ، و من آن را در زمان ، ما کاهش یافته و لنگر کوچک ما ، و
وضع هنوز هم تمام شب ، من هنوز هم می گویند ، برای ما خواب ندارد ، برای در دو یا سه ساعت ما
دید گسترده موجودات بزرگ (ما می دانستیم چه چیزی نیست
به آنها را) از انواع بسیاری از پایین آمدن به دریا ، ساحل و اجرا به آب ،
میتواند کم لطفی و شستشو خود را برای لذت بردن از خنک کننده خود ، و آنها
چنین شنیع و howlings yellings ، که من در واقع هرگز شنیده است.
Xury dreadfully frighted بود ، و در واقع تا من هم بود ، اما ما هر دو بیشتر frighted
هنگامی که ما شنیده یکی از این موجودات عظیم است شنا کردن به سمت قایق های ما ، ما می تواند
او را نمی بینم ، اما ما ممکن است او را توسط خود را به گوش
دمیدن به یک هیولا بزرگ و خشمگین وحش.
Xury گفت که یک شیر بود ، و آن ممکن است برای هر چیزی من می دانم ، اما Xury فقیر گریه به من
به وزن و ردیف لنگر دور. "نه ، می گوید :" من ، "Xury. ما می توانیم کابل های ما ، لغزش با
این گوی شناور به آن و رفتن به دریا ، آنها
نمی تواند به دنبال ما است. "من زودتر گفته بود ، بنابراین ، اما من تصور موجود
(هر آن) در طول two oars »، که چیزی به من شگفت زده ، با این حال ، من
بلافاصله به درب کابین پا ، و
گرفتن تفنگ من ، او را از کار اخراج شده در : که بر اساس آن او بلافاصله در مورد تبدیل و شنا
به سمت ساحل است.
اما این غیر ممکن است برای توصیف صداهای زشت ، شنیع و گریه می کند و howlings که
، و همچنین بر لبه ساحل مطرح شد به عنوان بالاتر در داخل کشور ، بر
سر و صدا و یا گزارش از اسلحه ، یک چیز من
برخی از دلیلی برای باور این موجودات شنیده بود که هرگز پیش از : این من را متقاعد
که هیچ رفتن در ساحل برای ما در شب که در ساحل ، و چگونه به سرمایه گذاری وجود دارد
در ساحل در روز بود یک سؤال دیگر
بیش از حد ، برای به به دست هر یک از وحشی کاهش یافته است به بدی شده بود به
افتاده اند به دست شیر و ببر ، حداقل ما به همان اندازه
نگران از خطر آن است.
می شود که به عنوان آن که ، ما به در ساحل به جایی و یا دیگر برای آب ، برای موظف شد
ما تا به حال یک پاینت چپ در قایق نیست ، زمان و جایی که برای رسیدن به آن نقطه بود.
Xury گفت ، اگر من به او اجازه دهید در ساحل با یکی از شیشه به ، او را در صورت
شد و هر آب وجود دارد ، و برخی را به من. من از او پرسیده شد که چرا او را برود؟ چرا من باید
رفتن نیست ، و او در قایق باشید؟
پسر پاسخ داد : با محبت به اندازه من او را دوست حال پس از.
می گوید ، "اگر انسانهای وحشی ، اما به من غذا خوردن ، شما به wey." "خب ، Xury ، گفت :" من ، "ما
هر دو و اگر انسانهای وحشی است ، ما آنها را خواهد کشت ، آنها باید نه از غذا خوردن
تماس با ما. "بنابراین ، من به Xury یک تکه نان سوخاری
به غذا خوردن ، و یک درم از مورد حامی ما از بطری که قبلا ذکر شد ، و ما
hauled این قایق به عنوان نزدیک ساحل که ما تصور می شد مناسب ، و waded در ساحل ،
حمل چیزی جز سلاح و دو شیشه آب.
من اهمیتی نمی دهند به دور از چشم از قایق ، ترس از آمدن canoes با
وحشی پایین رودخانه ، اما پسر از دیدن یک محل کم در حدود یک مایل را تا این کشور ،
rambled به آن ، و توسط و توسط من او را در حال اجرا به سمت من آمد.
من فکر کردم او از سوی برخی از وحشیانه دنبال شد ، و یا frighted با حیوانی وحشی است ، و من بود
رو به جلو نسبت به او به او کمک کند ، اما زمانی که من به او نزدیکتر آمد و دیدم چیزی حلق آویز
بر شانه های خود را ، که موجود بود
که او ، مانند یک خرگوش به ضرب گلوله بود ، اما در رنگ های مختلف ، و دیگر پاها.
با این حال ، ما از آن بسیار خوشحالم ، و آن را بسیار خوب گوشت بود ، اما از شادی های بزرگ است که
ضعیف Xury آمد با شد ، به من بگویید او آب خوب پیدا کرده بود و دیده می شود هیچ انسانهای وحشی.
اما ما در بر داشت پس از آن که ما نیاز داریم را از دردهای آب نیست ، یک کمی
بالاتر به رودخانه که در آن ما متوجه شدیم که آب تازه که جزر و مد بود ،
که در جریان اما کمی راه اندازی شده ، پس ما
پر از شیشه های ما ، و feasted در خرگوش او کشته شده و آماده در راه رفتن ،
که دیده می شود هیچ راه از هر موجود انسانی در این منطقه از کشور است.
به عنوان یکی سفر به این ساحل شده بود ، قبل از ، من می دانستم که خیلی خوب است که جزایر
از قناری و جزایر کیپ ورد د نیز ، وضع نه چندان دور کردن از
ساحل.
اما من تا به حال هیچ ابزار را به یک مشاهده به آنچه عرض شد
در ، و دقیقا نمی شناخت ، یا دست کم به خاطر سپردن ، چه آنها در عرض شد ، من
می دانست که در آن به آنها نگاه کنید ، یا زمانی که به
دفع کردن به دریا نسبت به آنها در غیر این صورت من در حال حاضر ممکن است به راحتی پیدا کرده اند برخی از این
جزیره.
اما امید من این بود ، که اگر من در طول این ساحل ایستاده بود تا زمانی که به آن بخش آمد که در آن
انگلیسی معامله ، من باید برخی از کشتی های خود را بر طراحی معمول خود را از تجارت پیدا کردن ،
که از بین بردن و ما وارد
با بهترین محاسبه من ، که جایی که من در حال حاضر بود ، باید این کشور را که ،
دروغ بین امپراتور dominions مراکش و سیاهان ، دروغ زباله و
، به جز غیر مسکونی توسط حیوانات وحشی است ؛
سیاه پوستان از داشتن آن رها شده و دورتر در جنوب به خاطر ترس از Moors رفته ، و
Moors ارزش آن ساکن به دلیل barrenness آن تفکر نیست ، و در واقع ،
دل کندن از آن هر دو به دلیل شگرف
تعداد ببر ها ، شیرها ، پلنگ ها ، و دیگر موجودات که خشمگین بندر
وجود دارد ، به طوری که Moors استفاده از آن برای شکار خود را تنها ، جایی که آنها مثل یک ارتش به ،
دو یا سه هزار مرد در یک زمان و
در واقع برای نزدیک به یک مایل hundred با هم به این ساحل ما را دیدم چیزی جز یک زباله ،
کشور های غیر مسکونی در روز ، و شنیده چیزی جز howlings و خروش از وحشی
جانوران در شب.
یک یا دو بار در روز با خودم فکر کردم دیدم از Teneriffe پیکو ، که بالا
از Teneriffe کوه در قناری ، و تا به حال به ذهن بزرگ سرمایه گذاری
از ، به امید رسیدن به آنجا ، اما
با تلاش دو برابر ، در من دوباره با باد مخالف اجباری ، دریا نیز که بیش از حد
برای عروق کوچک من ، پس ، من به دنبال حل و فصل طراحی من ، و حفظ طول
ساحل.
چندین بار برای من به آب تازه و زمین موظف شده بود پس از ما این محل را ترک کرده بودند.
و یک بار به طور خاص ، که در اوایل صبح امروز ، ما به یک لنگر در زیر آمده
نقطه های کوچک زمین ، که بسیار
بالا ، و جزر و مد شروع به جریان ، ما هنوز هم وضع به دورتر شوید.
Xury ، که چشم ها بیشتر بود در مورد او به نظر می رسد از من شد ، تماس های آرام به من ، و
به من می گوید که ما به بهترین حال دورتر از ساحل. "برای" ، می گوید ، "نگاه کنید ، آنجا
دروغ یک هیولا وحشتناک در سمت که
برامدگی در سطح صاف ، به سرعت در خواب. "من نگاه کرد که در آن او اشاره کرد ، و شاهد یک هیولای وحشتناک در واقع ،
برای آن وحشتناک ، شیر بزرگ است که وضع در کنار ساحل بود ، در زیر سایه
از یک تکه از تپه که آویزان از آن به عنوان کمی بیش از او بود.
"Xury ، می گوید :" من ، "شما باید در ساحل و کشتن او." Xury ، نگاه frighted ، و
گفت : "من کشتن! به من غذا خوردن او را در یک دهان "-- one لقمه منظور او.
با این حال ، گفت : من بیشتر به این پسر ، اما هنوز هم bade او را به دروغ ، و من در زمان ما بزرگترین
تفنگ بود که تقریبا شاهین کوچک نر با دهانه ، و آن را با یک اتهام خوب از پودر بارگذاری می شود ، و
با دو راب ، و آن را گذاشته و پس از آن من
لود دیگری با دو گلوله تفنگ و سوم (برای ما تا به حال سه قطعه) من
بارگذاری شده با پنج گلوله های کوچکتر است.
من بهترین هدف من می توانم با این قطعه برای اولین بار به او را در سر شات گرفت ، اما او
وضع را با پای او کمی بالاتر از بینی خود را مطرح ، که راب ضربه پای خود را در مورد
زانو و شکست استخوان است.
او آغاز شده است ، در ابتدا growling ، اما پیدا کردن پای او شکسته ، دوباره کاهش یافت.
و پس از آن بر سه پایه کردم ، داد و سر و صدا ترین شنیع است که تا کنون شنیده ام.
من کمی تعجب است که من تا به حال او را در سر برخورد کند ، با این حال ، من انجام گرفت تا
قطعه دوم ، بلافاصله ، و هر چند که او شروع به حرکت کردن ، اخراج دوباره ، و به ضرب گلوله
او در سر ، و به حال لذت بردن به
او را رها کردن و ایجاد سر و صدا اما کمی است ، اما دروغ در تلاش برای زندگی است.
سپس در زمان Xury قلب ، و به من اجازه دهید او در ساحل بروید.
"خب ، برو ، گفت :" من : تا پسر شروع به پریدن به داخل آب و گرفتن یک اسلحه کوچک در یک
دست ، با شنا به ساحل از سوی دیگر ، و در آینده نزدیک به آن موجود ، قرار
پوزه بند از قطعه ای به گوش خود ، و به ضرب گلوله
او را در سر دیگر ، که او را کاملا despatched.
این بازی در واقع به ما بود ، اما این غذا بود و من بسیار متاسفم برای از دست دادن three
اتهامات عنوان شده از پودر و گلوله بر موجودی که خوب بود برای هیچ چیز به ما.
با این حال ، Xury گفت که برخی از او را داشته باشند ، تا او در هیئت مدیره می آید ، و از من خواست
تبر را به او بدهد. "برای چه چیزی ، چه Xury؟" گفت : I.
"من قطع سر خود ، گفت :" او.
با این حال ، Xury نمی تواند قطع سر خود را ، اما او قطع پا ، آورده و آن را با
او را ، و آن را یک هیولا بزرگ بود.
bethought من خودم ، با این حال ، که ، شاید به پوست او ممکن است ، یک راه یا دیگری ، می شود
برخی از ارزش را به ما و من حل و فصل را به پوست خود را اگر من می تواند.
بنابراین Xury و من با او کار است ، اما Xury بود کارگر بهتر است در آن ، برای
من می دانستم که بسیار بیمار چگونه آن را انجام دهد.
در واقع ، آن را در زمان ما هر دو تا تمام روز ، اما در گذشته ما رو از پنهان کردن از او ، و
گسترش آن در بالای کابین ما ، خورشید effectually آن را در زمان دو روز خشک ،
و پس از آن من خدمت به دروغ بر.