Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل 5 کمک به فردی
من نمی خواهم به شما را خسته ، آیا شما را نمی دانند ، و همه نوع از پوسیدگی ، اما من باید بگویم
شما در مورد عزیز Meadowes فردی قدیمی است.
من حال پرواز در سبک ادبی نیست ، و همه ، اما من برخی از chappie نویسنده
به چیز را شسته و قلم مو رنگ کردن وقتی که من تمام است ، به طوری که همه حق خواهید بود.
گرامی قدیمی فردی ، می توانم شما را نمی دانند ، رفیق قدیمی عزیز از من برای سال ها و سال ها شده است ؛
بنابراین ، هنگامی که من به این باشگاه رفت و یک روز صبح و او را نشسته در تاریکی تنها
گوشه ، خیره glassily در هیچ چیز ، و
به طور کلی به دنبال مانند گل سرخ آخرین تابستان ، شما می توانید درک من کاملا
آشفته در مورد آن است. به عنوان یک قانون ، ادم بی عقل و بیشعور قدیمی زندگی است و
روح مجموعه ما.
توده بسیار کمی از پاپ ، و همه نوع از چیزی.
جیمی Pinkerton با من در آن زمان بود.
همکار Jimmy'sa می نویسد که در نمایشنامه -- پریشان خوش فکر مرتب کردن بر اساس تن از دیگر -- و بین ما ما
مجموعه ای به کار chappie پاپ فقیر چشم به سوال ، تا در نهایت ما در چه
ماده بود.
همانطور که ما حدس زده ، ممکن است آن دختر بود. او تا به حال نزاع با آنجلا غرب ،
دختر او مشغول بود ، و او خراب شده بود تعامل است.
ردیف در مورد نگفت شده بود ، اما ظاهرا او به خوبی تغذیه می شد.
او نمی خواهد اجازه دهید او را نزدیک او می آیند ، خودداری کرد تا از طریق تلفن صحبت می کنید ، و فرستاده شده به پشت او
نامه های باز نشده.
من متاسفم برای فردی قدیمی فقیر بود. من می دانستم که آنچه در آن مانند احساس است.
من یک بار در عشق خودم را با یک دختر به نام الیزابت Shoolbred بود ، و این واقعیت
که او می تواند در هر قیمت به من ایستاده نمی خواهد در زندگی نامه من ثبت شده است.
من می دانستم که چیزی برای فردی است.
"تغییر صحنه است آنچه شما می خواهید ، طلایه دار قدیمی ،" به من گفت.
"بیا با من به خلیج Marvis. من کلبه وجود دارد.
جیمی در بیست و چهارم فرو می ریزند.
خواهیم کرد یک حزب گرم و نرم است. "" او کاملا حق با شماست ، گفت : "جیمی.
"تغییر صحنه چیز است. من می دانستم که یک مرد.
دختر به او خودداری کرد.
مرد رفت و در خارج از ایران بسر می برد. دو ماه بعد دختر به او سیمی "بیا
بازگشت. موریل. '
مرد شروع به نوشتن پاسخ ، به طور ناگهانی در بر داشت که او می تواند دختر را به یاد نمی
نام خانوادگی ؛ تا پاسخ داده هرگز در همه "اما فردی نمی خواهد آرامش..
او فقط به در دنبال او به عنوان اگر شش پنسی گذشته خود را بلعیده بود رفت.
با این حال ، من او را وعده به آمدن به Marvis خلیج با من.
او گفت که او نیز ممکن است به عنوان هر نقطه.
آیا می دانید Marvis خلیج؟ در Dorsetshire.
این همان چیزی است که شما می خواهم یک نقطه به شدت هیجان انگیز است تماس نمی گیرم ، اما آن را به نکات خوب آن است.
شما را صرف به روز استحمام وجود دارد و بر روی ماسه ها نشسته ، و در شب به شما قدم زدن
ها را در ساحل با جنتس.
در نه ساعت پماد شما مالش بر روی زخم ها و به رختخواب بروید.
به نظر می رسید با توجه به فقرا قدیمی فردی.
هنگامی که ماه بود بالا و نسیم sighing در درختان ، شما می توانید او را از کشیدن نیست
که ساحل را با یک طناب. او کاملا یک حیوان خانگی بسیار محبوب در زمینه تبدیل شد
جنتس.
آنها می خواهم به دور آویزان انتظار او را به بیرون می آیند ، و کاملا خوب
strollers تنگ - در - روگردانی تنها به طوری که در شرایط خوبی برای او باشد.
بله ، آن را نوعی زندگی مسالمت آمیز بود ، اما در پایان هفته اول شروع به آرزو
: به عنوان یک فردی همراه ، که جیمی Pinkerton برای پایین آمدن زودتر تنظیم شده بود
فقیر قدیمی اختتامیه جشنواره صنعت چاپ ، هر چیزی برای نوشتن به خانه به مادر در مورد.
هنگامی که او یک لوله جویدن نیست و scowling در فرش ، او در پیانو نشسته بود ،
بازی "تسبیح" را با یک انگشت.
او می تواند هر چیزی به جز بازی نمی کند "تسبیح" و او می تواند بسیاری از آن بازی نمی کند.
جایی دور در مورد نوار سوم یک فیوز که ضربه ، و او می خواهم که برای شروع همه
بارها.
او بازی به طور معمول یک روز صبح وقتی که من از استحمام آمد.
Reggie ، او در یک صدای توخالی گفت : به دنبال ، "من او را دیده ام."
"اش او را دیدند؟
من گفتم. "چه ، دوشیزه غرب؟"
"من در اداره پست بود ، گرفتن حروف ، و ما را در درگاه ورودی ملاقات کرد.
او از من قطع! "
"تسبیح" او شروع دوباره ، و جانبی تضعیف در نوار دوم.
"Reggie ،" او گفت ، "شما باید به من آورده هرگز.
من دور باید برود. "
"برو گم شو" به من گفت.
"آیا بحث پوسیدگی چنین نیست. این بهترین چیزی که می توانست
اتفاق افتاده است.
این جایی است که شما بیرون می آیند قوی. "" او از من بریده می شوند. "
"نباید از نظر دور. ورزشکار باشید.
آیا خط تیره دیگری در او. "
"او پاک از طریق من نگاه!" "البته او انجام داد.
اما انجام این کار مهم نیست. این چیز در دستان من است.
من شما را از طریق ببینید.
در حال حاضر ، آنچه که می خواهید ، "به من گفت ،" این است که او را در زیر برخی از الزام به شما محل.
چه شما می خواهید این است که او timidly شما تشکر.
آنچه شما می خواهید ---- "
"اما آنچه را او به من تشکر timidly؟"
من برای یک لحظه فکر. به شانس و نجات او را از
غرق شدن "به من گفت.
"من نمی تواند شنا ، گفت :" فردی است. که فردی بیش از همه ، شما را نمی دانند.
عزیز قدیمی اختتامیه جشنواره صنعت چاپ در هزار راه ، اما هیچ کمک به یک شخص ، اگر شما می دانید منظورم چیست.
او cranked پیانو یک بار دیگر و من برای باز sprinted.
من قدم بر روی شن و شروع به فکر می کنم این چیزی که بیش از.
شکی نیست که مغز کار کردم به حال به من باید انجام شود وجود دارد.
قدیمی فردی عزیز ، خصوصیات قوی خود را داشتند.
در چوگان او سوراخ شده بود ، و در روزهای شادتر شنیده ام تقلید را به او
گربه مبارزه در حیاط خلوت که تعجب کردید.
اما جدا از آن او نبود انسان را از سرمایه گذاری است.
خوب ، می توانم شما را نمی دانند ، من گرد شد برخی از سنگ ، با مغز من whirring مثل یک
دینامو ، زمانی که من گرفتار دید یک لباس آبی رنگ ، و ، توسط ژوپیتر ، آن دختر بود.
من به حال او را ندیده ، اما فردی به حال شانزده عکس از او دور پاشیده
اتاق خواب خود را ، و من می دانستم که من نمی تواند اشتباه است.
او بر روی شن و ماسه نشسته بود ، کمک به کودک چربی کوچک ، ساخت قلعه.
بر روی Close صندلی توسط یک خانم مسن در خواندن یک رمان.
من شنیده ام دختر او را "عمه تماس بگیرید."
بنابراین ، انجام کسب و کار شرلوک هولمز ، نتیجه گرفت که کودک چربی پسر عموی او بود.
این به من زده است که اگر فردی وجود دارد شده بود ، او احتمالا سعی کرده اند به کار
برخی از احساسات در مورد بچه در قدرت از آن.
من شخصا می تواند از آن مدیریت نیست.
من فکر نمی کنم من همیشه شاهد یک کودک که من احساس کمتر احساساتی است.
او یکی از آن دور بود ، از حالت مانع از بچه ها.
پس از قلعه به پایان رسید او به نظر می رسید با زندگی خسته شدم ، و شروع به
ناله و شکایت کردن. دختر او را گرفت که در آن یک شخص
فروش شیرینی در اخور.
و من راه می رفت. در حال حاضر ، همراهان ، اگر شما آنها را بپرسید ، خواهد شد بگویید
شما که تکه بزرگ هستم. خوب ، من از ذهن نیست.
من آن را قبول کنند.
من یک تکه بزرگ. فلفل chumps شده اند.
اما آنچه من می گویند این است که هر در حال حاضر و پس از آن ، زمانی که شما دست کم می خواهم از آن انتظار می رود ، را دریافت کنم
کاملا داغ موج مغزی و این اتفاق افتاده است در حال حاضر است.
من شک دارم این ایده را که به من آمد و سپس به یک واحد از هر گونه رخ داده
ده از brainiest chappies شما مراقبت به نام.
این به من در سفر بازگشت من آمد.
من راه رفتن در امتداد ساحل ، وقتی دیدم بچه چربی meditatively دوست داشتنی
ژله ماهی با بیل زدن. دختر با او شد.
در واقع ، به نظر می رسد هیچ کس وجود ندارد تا در چشم شود.
من فقط رفتن به تصویب در زمانی که من مغز موج بود.
من فکر کردم که کل آن را در فلش ، آیا شما را نمی دانند.
از آنچه که من از این دو دیده بود ، دختر بود آشکارا علاقه این بچه ، و ،
به هر حال ، او پسر عموی او بود ، بنابراین آنچه که من به خودم گفتم این بود : اگر من آدم ربایی این جوان
سنگین وزن برای لحظه ای ، و اگر ، زمانی که
دختر کردم تا frightfully نگران که در آن او می تواند رو به عزیز قدیمی فردی
ناگهان به نظر می رسد که منجر نوزاد دست و گفتن یک داستان به اثر که
او نشان داده است او را در بزرگ در مورد سرگردان
کشور و عملا زندگی خود را نجات داد ، چرا ، قدردانی دختر موظف است را به
خصومت چاک او می شود و دوستان دوباره. بنابراین من در بچه جمع شده بودند و ساخته شده با
او.
تمام راه خانه من در تصویر آن صحنه آشتی.
من می توانم آن را تا وضوح را ببینید ، می توانم شما را نمی دانند ، که توسط جورج ، آن را به من داد کاملا دم دار
احساس در گلو من.
فردی ، عزیز اختتامیه جشنواره صنعت چاپ قدیمی بود ، در گرفتن بر روی نکات ظریف ایده نسبتا آهسته است.
وقتی که من ظاهر شد ، حامل بچه ، و انداختند و او را در اتاق ما نشسته ، او
آیا با شادی کاملا جوش زدن ، اگر شما می دانید منظورم چیست.
بچه به توسط این زمان زیر اقدام نمایید آغاز شده بود ، و فردی فقیر قدیمی به نظر می رسید به آن را پیدا
و نه تلاش. "توقف آن!" او گفت.
"آیا شما فکر می کنید هیچ کس هر گونه مشکلات به جز شما؟
چه عفریت تمام این Reggie ، "بچه او را با فریاد زدن که آمد
تلق تلق کردن پنجره ساخته شده است.
من به آشپزخانه شتافت و یک شیشه عسل را از ذهن.
این چیز درست شد. بچه bellowing را متوقف و شروع به
لکه دار کردن چهره خود را با مسائل است.
"خب؟" گفت : فردی ، هنگامی که سکوت وارد مجموعه شده بود
من این ایده را توضیح داد. بعد از یک مدتی شروع به او حمله.
شما در چنین یک احمق نیست که شما نگاه کنید ، گاهی اوقات ، Reggie ، "او گفت سخاوتمندانه.
"من ملزم می گویند این به نظر می رسد خیلی خوب است."
و او بچه ای که از شیشه عسل disentangled و در زمان او ، برای صیقلی کردن ساحل
برای آنجلا. من نمی دانم وقتی که من احساس خیلی خوشحال است.
من علاقه فردی عزیز قدیمی بود که به دانستن است که او به زودی رفتن به قدیمی خود
دوباره خود روشن ساخته شده من احساس که اگر کسی به من ترک کرده بود حدود یک میلیون
پوند است.
تکیه به عقب در یک صندلی در ایوان ، سیگار کشیدن ، مسالمت آمیز ، زمانی که پایین
جاده دیدم پسر های قدیمی بازگشت ، و توسط جورج یکی از بچه ها هنوز با او بود.
و فردی نگاه اگر او به عنوان hadn'ta دوستی در جهان است.
"سلام!" به من گفت.
"آیا می توانید پیدا کند؟"
: "بله ، من او را در بر داشت ، او با یکی از کسانی که تلخ می خندد توخالی پاسخ.
"خب ، پس ----؟" فردی غرق به یک صندلی و تشکر.
"این پسر عموی او نیست ، شما ادم سفیه و احمق!" او گفت.
"او هیچ رابطه در همه است. او فقط یک بچه به او اتفاق افتاد به ملاقات
ساحل.
او او دیده می شود پیش از این هرگز در زندگی او. "" چه!
چه کسی حاضر است او ، و سپس؟ "" من نمی دانم.
آه ، پروردگار ، من تا به حال هم
تشکر از خوبی شما احتمالا می خواهید صرف چند سال آینده زندگی خود را در Dartmoor
آدم ربایی. که تنها تسلی من است.
من می آیند و سخن مسخره امیز گفتن شما را از طریق میله های زندان است. "
"همه ، پسر را به من بگویید ،" به من گفت.
آن زمان او زمان مناسبی طولانی به ارسال داستان برای او در وسط آغاز شد
تقریبا هر جمله را به من نام است ، اما من جمع شده بودند به تدریج چه به سرش آمده.
او مانند کوه یخ گوش بود در حالی که او به داستان او آماده گفت ، و پس از آن --
خوب ، او در واقع نه او دروغگو تماس بگیرید ، اما او را داد به طور کلی درک
مرتب کردن بر اساس راه است که اگر او و دکتر کوک تا کنون
اتفاق افتاده است به ملاقات و شروع به مبادله داستان ، آن را در مورد بزرگترین دوئل
در تاریخ ثبت شده است. و سپس او را با بچه crawled شده بود ،
licked به متلاشی شدن است.
"و ذهن ، این امر خود را ،" او به این نتیجه رسیدند.
"من مخلوط نیست تا در آن در است.
اگر شما می خواهید برای فرار از حکم خود را ، شما بهتر است بروید و پیدا کردن پدر و مادر بچه و
بازگشت او را قبل از پلیس ها برای شما می آیند. "
ژوپیتر ، که می دانید ، تا من به پا لگد کردن محل با این بچه دیو صفت آغاز شده ، من هرگز
تا به حال تصور آن شده اند که تا گیج دشوار برای بازگرداندن یک کودک مضطرب آن
پدر و مادر.
اتمام حجت رمز و راز به من چگونه آدم ربایان تا کنون گرفتار.
Marvis خلیج مانند یک کاراگاه جستجو ، اما هیچ کس جلو آمد و ادعای
نوزاد.
شما می خواهم فکر دارند ، از فقدان علاقه به او ، که او توقف وجود دارد
همه خود را در کلبه خود را.
این بود تا نیست ، الهام بخش ، من فکر کردم به درخواست مرد شیرین و غرفه که من
در یافتم که نام خود را Medwin بود ، و پدر و مادر خود زندگی می کردند در یک محل به نام
استراحت اقیانوس ، در جاده ساحلی.
من به ضرب گلوله وجود دارد مانند یک پیکان و در درب زدم.
هیچ کس پاسخ داد. من زدم دوباره.
من می توانم جنبش در داخل می شنویم ، اما هیچ کس آمد.
من فقط قصد این بود که مزاحم کار در چنین راهی که این ایده را
فیلتر از طریق به سر این مردم که من ایستاده بود وجود دارد فقط برای
سرگرم کننده از چیزی ، هنگامی که یک صدا از جایی در بالا فریاد زد : "سلام!"
نگاه کردم و دیدم ، صورت گرد و به رنگ صورتی ، خاکستری سبیل شرق و غرب از آن ،
خیره را از پنجره بالایی است.
"سلام!" آن را دوباره فریاد زد. "چه عفریت شما توسط' سلام 'چیست؟"
من گفتم. شما نمی توانید در آمده است ، گفت : "صورت.
میهمان گرامی ، که Tootles است؟ "
"نام من است Tootles نیست ، و من نمی خواهم به در آمده است ،" به من گفت.
"آیا شما آقای Medwin؟ من بازگرداند پسر شما است. "
من او را.
PEEP - بو ، Tootles! Dadda می توانید ببینید دیگه! "
صورت ناپدید شد با یک حرکت تند و سریع است. من می تواند صداها را بشنود.
صورت دوباره ظاهر شدند.
"سلام!" من churned شن دیوانه وار.
"آیا شما اینجا زندگی می کنند؟" گفت چهره. "من اقامت در اینجا را برای چند هفته است."
نام شما؟ "
"فلفل. اما ---- "
"فلفل؟ هر گونه ارتباط با ادوارد فلفل کان ذغال سنگ
صاحب؟ "
"عموی من. اما ---- "
"من او را خوب می شناسند. گرامی فلفل ادوارد قدیمی!
ای کاش من با او بود در حال حاضر است. "
"من آرزو می کنم به شما بود ،" به من گفت. او را به من مخابره شد.
"این است که خوش شانس ترین ،" او گفت. "ما آنچه که ما به کار با
Tootles.
ببینید ، ما اینجا اوریون. Bootles دختر من به تازگی توسعه یافته
اوریون. Tootles باید به خطر نه در معرض
عفونت می شود.
ما نمی توانستیم فکر می کنم آنچه که ما با او انجام دهید.
ترین خوش شانس خود را به او پیدا بود. او از پرستار خود منحرف.
من تردیدی به او اعتماد به مراقبت از یک غریبه ، اما شما متفاوت هستند.
هر برادرزاده ادوارد در فلفل ضمنی تا به اعتماد به نفس من است.
شما باید Tootles به خانه خود را.
یک آرایش ایده آل خواهد بود. من در لندن به برادر من به نوشته
بیایید و او را واکشی. او در اینجا ممکن است در عرض چند روز است. "
"!"
"او یک مرد ، شلوغ است ، اما او قطعا در اینجا باید در عرض یک هفته.
تا آن زمان Tootles می تواند با شما متوقف شود. این یک برنامه بسیار عالی است.
بسیار از شما سپاسگزارم.
همسر شما مانند Tootles. "
"من یک زن رو ،" من فریاد می کشید ، اما پنجره با صدای بلند ، به عنوان اگر بسته
مرد با سبیل یک جوانه در تلاش برای فرار پیدا کرده بود ، می توانم شما را نمی دانند ، و به حال
به ریاست آن را تنها در زمان است.
من نفس نفس عمیق و پاک پیشانی من.
پنجره پرواز کرد تا دوباره. سلام دوستان!
بسته به وزن حدود یک تن بر روی سر رسید و به مانند یک بمب پشت سر هم.
"آیا گرفتن آن؟" گفت : در صورت ، دوباره.
"عزیز من ، شما آن را از دست رفته!
اهمیتی ندارد. شما می توانید آن را در بقال را دریافت کنید.
درخواست برای بیلی است تراشه های صبحانه گرانول.
Tootles آنها را طول می کشد و برای صبحانه با شیر کم است.
مطمئن باشید برای دریافت بیلی است. "روح من ، شکسته شد و اگر شما می دانید چیزی است که من
متوسط.
من شرایط را پذیرفت. Tootles یادگاری توسط دست ، من به آرامی راه می رفت
دور. عقب نشینی ناپلئون از مسکو پیک نیک بود
طرف آن است.
همانطور که ما تبدیل شده تا جاده با آنجلا فردی.
نزد او بود اثر مشخص شده در Tootles بچه است.
او در او اشاره کرد و گفت : "WAH!"
دختر متوقف شد و لبخند زد. رها بچه ، و او را به او زد.
"خب ، عزیزم؟" او گفت ، خم شدن به او.
"به همین دلیل پدرش دوباره شما یافت ، آیا او؟
پسر کوچک خود را و من دوستان در ساحل دریا ساخته شده صبح امروز ، "او به من گفت.
این حد بود.
که در بالای آن مصاحبه با دیوانه مودار آن کاملا unnerved
من می توانم شما را نمی دانند ، که او به حال راننده سرشونو تکون دادن خداحافظی و نیمه راه را به پایین جاده بود
پیش از آنکه من با نفس من گرفتار به اندازه کافی برای
انکار اتهام که پدر نوزاد است.
من عزیز قدیم فردی بود انتظار می رود با شادی آواز وقتی که او متوجه بود
اتفاق افتاد ، اما من فکر می کنم او ممکن است نشان داده شده است بردباری کمی بیشتر مردانه.
او همگانی روندی glared در بچه ، و سر او را چنگ.
او برای مدت طولانی صحبت می کنند ، اما از سوی دیگر ، هنگامی که او شروع به او نداشت
ترک کردن برای مدت طولانی.
او پسر بسیار عاطفی ، عزیز بود. این من را مورد ضرب و شتم که در آن او می تواند برداشت
از جمله عبارات. "خوب ،" او گفت ، زمانی که او تا به حال به پایان رسید ، "می گویند
چیزی!
آسمان! مرد ، چرا شما می گویند چیزی نیست؟ "" شما به من شانس ، بالا قدیمی ، "من
گفت soothingly. "چه می خواهید در مورد آن انجام دهید؟"
"چه کاری می تواند ما را در مورد آن انجام دهید؟"
"ما نمی توانیم صرف زمان ما اقدام به عنوان پرستاران به این -- این نمایشگاه"
او بلند شده است. "من قصد بازگشت به لندن ،" او گفت.
"فردی!"
من گریه کرد. "فردی ، پیر مرد!"
صدای من را تکان داد. "آیا شما را از صحرا و PAL در یک زمان مانند
این "؟
"من. این کسب و کار شما است و شما باید
مدیریت آن. "" فردی ، "به من گفت ،" شما به کنار بایستیم
من.
شما باید. آیا شما متوجه است که این کودک به
برهنه ، و حمام ، و لباس پوشیدن دوباره؟ شما نمی خواهد ترک برای انجام تمام کارهایی که
دست تنها؟
فردی ، طلایه دار قدیمی ، ما در مدرسه بودند با هم.
مادر شما را دوست دارد. شما مدیون من tenner. "
او نشستم دوباره.
"آه ، خوب ،" او گفت : resignedly. "علاوه بر این ، بالا قدیمی" به من گفت : "من از آن همه
به خاطر شما ، آیا نمی دانند؟ "او به من در راه کنجکاو نگاه.
Reggie ، او ، در صدا تیره و تار گفت : "یک لحظه.
من یک معامله خوب است ، ایستادگی کرد اما من نمی خواهد ایستاد که انتظار می رود ممنون. "
با نگاهی به گذشته در آن ، من می بینم که مرا از Colney هچ در آن بحران نجات داد من
ایده روشن از خرید بسیاری از مطالب از فروشگاه محلی شیرین.
با خدمت به از شیرینی به بچه عملا متصلا ما موفق به دریافت
از طریق بقیه آن روز بسیار رضایت بخش.
او ساعت هشت ساعت خواب در یک صندلی افتاد ، و داشتن او unbuttoning برهنه
هر دکمه را در چشم و ، که در آن هیچ دکمه وجود دارد ، کشیدن تا چیزی داد ، ما
انجام او را به رختخواب.
فردی ایستاده بود نگاه توده ای از لباس های روی زمین و من می دانستم که آنچه که او بود
تفکر. برای به دست آوردن بچه را برهنه ساده شده بود --
ماده صرف عضله.
اما چگونه شد و ما او را به لباس های خود را دوباره؟
من شمع را با پای من را بر انگیخت. آرایش کتانی طولانی وجود دارد که
ممکن است مجبور شده است هر چیزی است.
همچنین یک نوار جامه فلانل یا پشمی صورتی بود که مثل هیچ چیز بر روی زمین است.
ما در هر یک از دیگر نگاه کرد و لبخند زد رنگ پریده. اما در صبح من از یاد برد که وجود دارد
کودکان در خانههای ییلاقی بعدی اما یکی شد.
ما وجود دارد قبل از صبحانه رفت و پرستار خود در قرض.
زنان شگفت انگیز ، توسط جورج آنها! او که بچه لباس پوشیدن و به دنبال مناسب
برای هر چیزی در حدود هشت دقیقه.
من ثروت در او باران ، و او قول داد در صبح و شام آمده است.
من نشستم به صبحانه تقریبا شاد دوباره.
این بیت برای اولین بار از خط کشی نقره ای بود تا به حال به ابر وجود دارد تا به امروز بوده است.
"و بعد از همه ،" به من گفت ، "بسیاری وجود دارد گفت : برای داشتن فرزند در مورد خانه ،
اگر شما می دانید منظورم چیست.
نوع گرم و نرم و داخلی -- "
فقط پس از آن بچه برهم زند شیر شلوار فردی ، و هنگامی که او آمده بود
پس از تغییر لباس های خود را ، او شروع به صحبت در مورد چه بسیار بدخیم پادشاه مرد
هیرودیس بود.
هر چه بیشتر او از Tootles دید او گفت ، کمتر از او در آن دیدگاه های ضربه تعجب
نوزادان خود را در. دو روز بعد جیمی Pinkerton آمد.
جیمی یک نگاهی به بچه ، که اتفاق افتاده است به زوزه در حال حاضر انجام گرفت ، و
واژه مرکب از دو واژه خود را را برداشت. "برای من ،" او گفت ، "هتل.
من می توانم گفت و گو با آن نوع از چیزی که به رفتن بر روی نوشتن نیست.
که کار این است؟ کدام یک از شما این گنج کوچک را در نظر گرفتند؟ "
من او را در مورد آقای Medwin و اوریون گفت.
جیمی به نظر می رسید علاقه مند است. "من ممکن است این بالاتر برای مرحله کار ،" او
گفت. این یک وضعیت بد برای عمل را ندارد
دو تا از نمایش خنده اور است. "
"تقلید"! snarled فقیر قدیمی فردی. "و نه.
درست مثل پرده از عمل یکی در قهرمان ، به خوبی معنا ، نیمه پخته مرتب سازی بر اساس ادم سفیه و احمق -- است که
می گویند ، به خوبی معنا ، نیمه پخته مرتب سازی بر اساس ادم سفیه و احمق ، از ربودن کودک.
عمل دوم ، ماجراجویی خود را با آن.
من خشن آن را به شب. آمده است همراه و هتل ، Reggie را به من نشان می دهد. "
همانطور که ما رفت و به او گفتم بقیه داستان -- قسمت آنجلا.
خورجین خود او گذاشته و مانند جغد را از طریق عینک خود را در من نگاه کرد.
"چه!" او گفت. "چرا ، از آن آویزان ، این بازی ، آماده ساخته شده است.
این کسب و کار قدیمی «دست های کوچک' است.
همیشه چیزهای امن است. جدا دوستداران.
Lisping کودک. آشتی بیش از گهواره کوچک.
آن بزرگ است.
کودک ، مرکز. دختر LC فردی ، مرحله بالاتر ، توسط پیانو.
آیا می توان فردی را بازی پیانو؟ "" او می تواند کمی از "تسبیح" با بازی
با یک انگشت. "
جیمی سر خود را تکان داد. "نه ، ما باید برای کاهش از نرم
موسیقی است. اما بقیه همه حق است.
اینجا نگاه کنید. "
او در شن و ماسه چمباتمه زده اند. "این سنگ دختر است.
این بیت از جلبک دریایی ، کودک. این طور خلاصه فردی است.
گفتگو منجر به خط فرزند.
کودک مانند ، 'Boofer بانوی صحبت می کند ، آیا دیگه عشق dadda؟
کسب و کار از دست دراز. برای یک لحظه تصویر نگه دارید.
فردی عبور می L. ، طول می کشد دست دختر.
کسب و کار از بلع توده در گلو. سپس سخنرانی بزرگ است.
'اوه ، ماری ،" یا هر نام او است -- جین - - اگنس -- آنجلا؟
خیلی خوب.
آه ، آنجلا ، تا بر روی بیش از حد طولانی این نرفته؟ کودک کوچک به ما این سرزنش!
آنگلا! 'و غیره.
فردی باید کار بخش خود.
من فقط به شما طرح کلی است. و ما باید یک خط خوب برای کودک را دریافت کنید.
Boofer ، بانوی ، آیا دیگه عشق dadda؟ به اندازه کافی است قطعی نیست.
ما می خواهیم چیزی بیشتر -- اه!
بوسه فردی ، 'است که به آن. کوتاه ، واضح و پانچ. "
اما ، جیمی ، بالا قدیمی ، "به من گفت ،" اعتراض تنها است ، آیا شما نمی دانم که وجود دارد
هیچ راهی برای گرفتن دختر به کلبه.
او کاهش فردی است. او نمی خواهد در داخل یک مایل از او است. "
جیمی دیده است. "این بی دست و پا ،" او گفت.
"خب ، ما باید آن را به مجموعه ای بیرونی به جای داخلی.
ما به راحتی می توانید او را در ساحل گوشه جایی ، زمانی که ما آماده هستید.
در همین حال ، ما باید بچه نامه کامل است.
تمرین اول برای خطوط و یازده کسب و کار SHARP - فردا. "
پور قدیم فردی بود در چنین وضعیت غم انگیز از ذهن است که ما تصمیم گرفت به او بگویید
ایده تا مربیگری بچه را به پایان رسانده است. او در خلق و خوی بود به چیزی شبیه
که حلق آویز بیش از او را.
بنابراین ما در Tootles متمرکز شده است.
و زیبا در مراحل اولیه دادرسی دیدیم که تنها راه برای گرفتن Tootles کار کرده تا
به روح چیزی را به شما معرفی شیرینی نوعی به عنوان یک انگیزه زیر ، پس به
صحبت می کنند.
"مشکل اصلی و" جیمی Pinkerton در پایان از اولین گفت :
ابتدا نوع تمرینها ، "برای برقراری ارتباط بین خط خود و در ذهن بچه
شیرینی.
پس از او تا به درک این حقیقت اساسی که این دو واژه ، به وضوح صحبت ، نتیجه
به صورت خودکار در اسید قطره ، ما یک موفقیت است. "
من اغلب تصور ، آیا شما نمی دانم ، چه جالب که باید به یکی از آن
حیوانات Johnnies مربی : برای تحریک هوش dawning ، و آن نوع
چیز.
خوب ، این هر بیت به عنوان هیجان انگیز بود. برخی از موفقیت روز به نظر می رسید به ما خیره
در چشم ، و بچه خط حرفه ای قدیمی بوده است که اگر او می خواهم.
و سپس او همه می خواهم دوباره به قطعه.
و زمان پرواز است. من گفت : "ما باید عجله کردن ، جیمی".
"عموی بچه ممکن است هر روز در حال حاضر رسید و را از او دور."
و ما علی البدل ، گفت : "جیمی.
"چیزی در آن وجود دارد. ما باید کار!
خوبی من ، که مطالعه kid'sa بد. من شناخته شده ناشنوا mutes چه کسی می توانست
یاد گرفتم سریعتر بخشی. "
من این کار را برای بچه می گویند ، هر چند او کوشا بود.
شکست او را دلسرد نیست.
هر گاه هر نوع از شیرین وجود دارد در نزدیکی او یک خط تیره در خط او بودند ، نگه داشته و در
که چیزی گفته باشد تا او او پس از.
گسل تنها او عدم قطعیت او بود است.
من شخصا آماده شده آن را در معرض خطر ، و شروع به عملکرد در
اولین فرصت ، اما جیمی گفت نه. ما تقریبا آماده نیست ، گفت : "جیمی.
"به روز ، به عنوان مثال ، او گفت :" پا زدن فردی. "
این را به نفع خود قلب هر دختر است. و او ممکن است آن را انجام بیش از حد.
ما باید در تولید مدتی هنوز به تعویق بیندازند ".
اما توسط جورج ، ما نداشت. پرده بالا رفت و بعد
بعد از ظهر.
تقصیر هیچ کس بود -- قطعا معدن نیست. این تنها سرنوشت بود.
فردی پایین در پیانو حل و فصل بود ، و من هدایت بچه از خانه بیرون
ورزش از آن ، زمانی که ، درست همانطور که ما می خواهم به ایوان ، کنار آمد آنجلا دختر در
راه خود را به ساحل.
بچه راه اندازی فریاد زدن معمول خود را در نزد او ، و او را در پای متوقف شد
مرحله انجام شد. "سلام ، عزیزم!" او گفت.
"صبح بخیر" او به من گفت.
"من می آیند؟" او جواب صبر کنید.
او به تازگی آمد. او به نظر می رسید به این باشد که نوع دختر.
او بر روی ایوان آمد و شروع به fussing بیش از بچه.
و شش فوت دور ، ذهن شما ، فردی smiting پیانو در اتاق نشسته.
این وضعیت DASH بسیار نگران کننده بود ، آیا شما نمی دانند.
در هر دقیقه فردی ممکن است آن را به سر او را به بیرون آمدن بر روی ایوان و
ما تا به حال حتی شروع به او را در بخش خود را تمرین.
من سعی کردم برای شکستن صحنه.
من گفت : "ما فقط رفتن به ساحل".
"بله؟" گفت : دختر است. او برای یک لحظه گوش.
بنابراین شما با داشتن پیانو خود را کوک؟ "او گفت.
"عمه من بوده است در تلاش برای پیدا کردن یک تیونر برای ماست.
آیا ذهن شما اگر بروم و بگویم این مرد برای آمدن به ما هنگامی که او به پایان رسید اینجا؟ "
"ER -- هنوز" من گفتم.
"نشده است ، اگر شما مهم نیست.
او نمی تواند تحمل به مختل می شود زمانی که او کار می کند.
این خلق و خو هنری است. من او را بعد بگویید. "
"بسیار خوب ،" او گفت ، بلند شدن برای رفتن.
"از او بخواهید در خانههای ییلاقی کاج تماس بگیرید. غرب نام است.
اوه ، او به نظر می رسد را متوقف کرده اند. گمان می کنم او خواهد شد در دقیقه در حال حاضر.
من صبر کنید. "
"آیا شما فکر نمی کنم -- shouldn't ما را به ساحل؟"
من گفتم. او شروع به حرف زدن تا به حال به بچه و
آیا شنیدن نیست.
او در جیب او احساس برای چیزی بود.
"ساحل" من babbled. "آنچه من برای شما به ارمغان آورد ، کودک ،" او
گفت.
و توسط جورج ، می توانم شما را نمی دانند ، او در مقابل چشم بچه بر امده یک تکه برگزار شد
تافی در مورد اندازه باشگاه خودرو.
که در آن به پایان رسید.
ما فقط با داشتن یک تمرین طولانی ، و بچه بود همه در این قسمت کار کرده است.
او آن زمان حق اول. "بوسه Fweddie! او فریاد زد :".
درب جلو باز شود ، و فردی به ایوان آمد ، برای همه جهان به عنوان
اگر او به حال مصرف نشانه است. او در دختر نگاه کرد ، و دختر نگاه
او.
من در زمین نگاه کرد ، و بچه نگاه تافی.
"بوسه Fweddie!" فریاد زد. "بوسه Fweddie!"
دختر هنوز برگزاری تافی ، و بچه بود جیمی Pinkerton بود
به نام "کسب و کار از دست دراز» به سوی آن.
"بوسه Fweddie!" او shrieked.
"به چه معنا است؟ گفت :" دختر ، با عطف به من.
"شما بهتر است آن را به او ، آیا شما نمی دانم ، من گفتم."
"او تا به شما برو."
او بچه تافی خود را داد ، و او فروکش کرد.
فردی پور قدیمی هنوز هم همانجا ایستاد خمیازه ، بدون یک کلمه.
"به چه معنی است؟" گفت : دختر دوباره.
چهره او صورتی ، و چشمانش درخشان در مرتب کردن بر اساس راه بود ، آیا شما نمی
می دانم ، که باعث می شود احساس همکار اگر او تا به حال به او هر گونه استخوان نیست ، اگر شما می دانید چیزی است که من
متوسط.
آیا شما تا به حال در لباس شریک زندگی خود را در رقص آج و پارگی آن ، و ببینید که لبخند او
در شما فرشته را دوست دارم و می گویند : "لطفا ، عذرخواهی نکنید.
هیچ چیز "، و سپس به طور ناگهانی دیدار با چشمان آبی روشن خود و احساس به عنوان اگر شما تا به حال
پا بر روی دندان ها با چنگک جمع کردن و دسته پرش و ضربه زدن به شما در صورت؟
خوب ، چگونه است که آنجلا فردی نگاه.
"خب؟" او گفت ، و دندان او را با یک کلیک کوچک داد.
من gulped. سپس به من گفت : آن چیزی بود.
سپس به من گفت : آن چیزی بود بسیار.
سپس من گفت : "آه ، خوب ، این راه بود." و بعد از اظهارات چند مختصر در مورد جیمی
Pinkerton ، من او همه چیز را در مورد این موضوع صحبت کرد. و در حالی که همه ادم سفیه و احمق فردی ایستاده بود وجود دارد
خمیازه ، بدون یک کلمه.
و دختر صحبت نمی کنم ، یا. او تنها ایستاده بود به گوش دادن.
و سپس او شروع به خنده. من خنده دختر بسیار شنیده هرگز.
او در برابر طرف ایوان تکیه داد و shrieked.
و در حالی که فردی ، کنده قهرمان جهان ایستاده بود ، گفت : وجود ندارد
هیچ چیز نیست.
خب من نسبت به مراحل اریب. من تا به حال گفت : همه من تا به حال می گویند ، و آن را به نظر می رسید
به من که در مورد اینجا مرحله جهت "خروج" در بخش من نوشته شده بود.
من به داد فقرا قدیمی فردی در ناامیدی.
او اگر فقط یک کلمه گفته بود ، ممکن است همه حق است.
اما او ایستاده وجود دارد ، لال. چه کاری می تواند یک شخص با همکار مانند انجام
که؟
فقط از دید از خانه جیمی Pinkerton آشنا شدم.
"سلام ، Reggie!" او گفت. "من فقط آینده به شما بود.
بچه کجا؟
ما باید تمرین های بزرگ برای به روز "" خوب ، "به من گفت متاسفانه.
"این همه بیش از حد. چیزی به پایان رسید.
پور عزیز قدیمی فردی ساخته شده است که الاغ خود را کشته و کل نشان می دهد. "
به من بگو ، گفت : "جیمی. من به او گفتم.
"Fluffed در خطوط خود را ، آیا او؟ گفت :" جیمی ، nodding متفکرانه.
"این همیشه راه را با این آماتور. ما باید در یک بار.
همه چیز نگاه بد ، اما آن را ممکن است خیلی دیر شده ، "او گفت که ما آغاز شده است.
"حتی در حال حاضر چند به خوبی انتخاب شده عبارت از یک انسان را از جهان ، و ----
"اسکاتلندی بزرگ!"
من گریه کرد. "نگاه کن!"
در مقابل کلبه شش فرزند ، پرستار ، و هموطنان را از بقال ایستاد
خیره.
از پنجره ها از مقابل خانه های پیش بینی شده در حدود چهار صد سر از هر دو
جنس ، خیره.
پایین جاده آمد galloping پنج کودک ، یک سگ ، سه مرد و یک پسر ،
اطلاعات مربوط به خیره.
و در ایوان ما ، به ناخودآگاه تماشاگر به عنوان اگر آنها به تنهایی در شده است
صحرا ، فردی ایستاده بود و آنجلا ، clasped در آغوش یکدیگر.
فردی عزیز قدیمی ممکن است کرکی در خط او بوده است ، اما توسط جورج ، کسب و کار خود را به حال
مطمئنا با صدای بلند در رفته!