Tip:
Highlight text to annotate it
X
کتاب دوم : موضوع طلایی
فصل نهم.
سر زن زشت سیما را
این جرم سنگین از ساختمان بود ، که
قلعه از موسیو مارکی ، با
حیاط سنگ بزرگ قبل از آن ، و دو
نوردد سنگ پله در جلسه
تراس سنگ قبل از درب اصلی.
کسب و کار سنگی در دسترس نباشد ، با سنگین
balustrades سنگ ، و urns سنگ ، و
گل سنگ و سنگ چهره مردان ، و
سنگ سر شیران ، در تمام جهات.
همانطور که اگر سر زن زشت سیما آن را بررسی کرده بود ،
وقتی که بود به پایان رسید ، دو قرن پیش.
تا پرواز گسترده ای از گام های کم عمق ،
موسیو مارکی ، مشعل قبل ،
رفت و از کالسکه او ، به اندازه کافی
اخلال در تاریکی به استنباط با صدای بلند
نکوهش از جغد در سقف
شمع بزرگ از دور در میان ساختمان پایدار
درختان.
همه چیز خیلی آرام ، که مشعل
انجام مراحل بالا ، و دیگر
مشعل برگزار شد در درب بزرگ ، به عنوان سوخته
اگر آنها در یک اتاق نزدیک دولت بودند ،
به جای این که در شب در هوای آزاد.
دیگر صدا از صدای جغد در آنجا بود
هیچ ، جز سقوط از چشمه به
حوضه سنگ آن ، برای ، آن را یکی از کسانی بود
به تاریکی شب ها که نفس خود را نگه شده توسط
ساعت با هم ، و سپس بلند کردن یک کم طولانی
آه ، نفس خود را نگه دارید و دوباره.
درب بزرگ clanged پشت سر او ، و
موسیو مارکی عبور سالن شوم
با برخی از گراز قدیمی نیزه ، شمشیر ، و
چاقو از شکار ؛ grimmer با برخی از
سنگین سواری - میله و سواری - whips ، از
است که بسیاری از دهقانان ، رفته تا خود را
مرگ بانی خیر ، احساس وزن به حال زمانی که
پروردگار خود را عصبانی بود.
اجتناب از اتاق بزرگتر که شد تیره
و سریع برای شب ، موسیو ساخته شده
مارکی ، با مشعل - حامل خود را در رفتن
قبل ، رفت تا پله به درب در
راهرو.
پرتاب این باز ، او را به اعتراف خود
آپارتمان سه اتاق خصوصی : تخت او -
اتاق و دو نفر دیگر.
بالا طاقی اتاق خنک با uncarpeted
طبقه ، سگ بزرگ بر hearths برای
سوختن چوب در زمان زمستان ، و تمام
تجملات برازنده دولت از مقام مارکیز
در سن لوکس و کشور است.
مد از لویی آخرین اما یکی ، از
خط بود که هرگز به شکستن --
لویی چهاردهم -- بود آشکار خود را در
مبلمان غنی ، اما ، آن متنوع بود
بسیاری از اشیاء که از تصاویر قدیمی شد
صفحه در تاریخ فرانسه.
شام جدول بود به مدت دو ، حشره در
سوم از اتاقهای ؛ اتاق دور ، در یکی از
قلعه چهار کپسول - صدر
برج.
اتاق کوچک ، بلند با سیستم عامل ویندوز خود را گسترده ای
باز ، و پرده های چوبی jalousie -
بسته است ، به طوری که شب تیره تنها نشان داد
در خطوط افقی کمی از سیاه و سفید ،
متناوب با خطوط گسترده خود را از سنگ
رنگ.
"برادرزاده من ، گفت :" مارکی ، زود گذر در
شام آماده سازی ؛ "آنها گفتند : او
وارد نیست. "
و نه از او ، اما ، با او شده بود انتظار می رود
Monseigneur.
"آه! احتمال رسیدن او به نه
شب ، با این حال ، ترک آن را به عنوان جدول
است.
من باید آماده می شود در یک چهارم از یک ساعت می باشد. "
در یک چهارم از یک ساعت Monseigneur شد
آماده است ، و نشستم به تنهایی به مجلل او
انتخاب و شام.
صندلی او مخالف بود به پنجره ، و
او سوپ را گرفته بود ، و بود خود را بالا بردن
شیشه از بوردو به لب هایش را ، زمانی که او قرار داده
آن پایین.
"این چیست؟" او با آرامش پاسخ به این پرسش ، به دنبال
با توجه به خطوط افقی
سنگ سیاه و سفید و رنگی.
"Monseigneur؟
که؟ "
"در خارج از پرده.
باز پرده ".
آن انجام شد.
"خب؟"
"Monseigneur ، آن هیچ چیز نیست.
درختان و شب همه که
اینجا. "
بنده که صحبت می کرد ، پرتاب کردند.
پرده وسیعی ، از به خالی نگاه به حال
تاریکی ، ایستاد و با خالی که پشت
او ، به دنبال دور برای دستورالعمل.
"خوب ، گفت :" استاد ساکت.
"آنها را دوباره بستن."
که بیش از حد انجام شده است ، و مارکی رفت و در
با شام خود را.
او نیمی از راه را از طریق آن بود ، زمانی که او دوباره
شیشه ای خود را متوقف کرده با در دست دارد ، شنوایی
صدا از چرخ.
آن را در briskly آمد ، و آمد تا
مقابل قلعه.
"بخواهید که وارد شده اند."
این خواهر زاده Monseigneur شد.
او برخی از لیگ های چند پشت شده بود
Monseigneur ، در اوایل بعد از ظهر.
او از راه دور به سرعت در حال کاهش بود ، اما
نه چندان به سرعت به عنوان آمد تا با
Monseigneur در جاده ها است.
او از Monseigneur شنیده بود ، در
ارسال - خانه ها ، به عنوان قبل از او.
او بود که گفت (گفت Monseigneur) که
شام او و پس از آن انتظار وجود دارد ، و آن
او پیش از رسیدن به آن دعا بود.
در کمی در حالی که او آمد.
او در انگلستان شناخته شده است به عنوان چارلز بود
Darnay.
Monseigneur او را در دریافت با وقار
شیوه ای ، اما آنها دست تکان نمی.
"شما را ترک پاریس دیروز ، آقا؟" او گفت : به
Monseigneur ، به عنوان او صندلی خود را در جدول انجام گرفته است.
"دیروز.
و شما؟ "
"من آمده مستقیم می باشد."
"از لندن؟"
"بله."
"شما باید مدت زیادی آینده ، گفت :"
مارکی ، با لبخند.
"بر خلاف انتظار ، من آمده مستقیم می باشد."
"ببخشید من!
منظورم این است که مدت زمان طولانی در سفر نیست ؛
مدت طولانی قصد سفر ".
"من شده بازداشت" -- خواهرزاده
لحظه ای در پاسخ خود را متوقف -- "مختلف
کسب و کار. "
"بدون شک ، گفت :" دایی پرداخته شده دارد.
تا زمانی که بنده حاضر بود ، دیگر هیچ
کلمه عبور بین آنها.
وقتی قهوه خدمت شده بود و آنها
تنهایی با هم ، برادر زاده ، به دنبال در
دایی و جلسه چشم از صورت است که
به مانند یک ماسک خوب است ، باز
گفتگو.
"من به پشت ، آقا ، شما به عنوان پیش بینی ،
به دنبال شی که مرا می بردند.
آن را به من به صورت بزرگ و غیر منتظره
خطر است ، اما آن است که یک شی مقدس ، و اگر آن را
من به اعدام به اجرا درآمد به حال من امیدوارم که این امر می
از من ادامه پیدا کند. "
"نه به اعدام ، گفت :" عمو ، "آن نمی باشد.
لازم به گفتن نیست ، به اعدام محکوم کرد. "
"من شک دارم ، آقا ،" بازگشت برادرزاده ،
"آیا اگر مرا به حال انجام
بیشترین آستانه مرگ ، شما را به مراقبت
به من توقف وجود دارد. "
علائم در بینی عمیق تر ، و
طول از خطوط نازک راست در
چهره خشن ، نگاه به آن به عنوان شوم ؛
دایی ساخته شده از ژست برازنده
اعتراض ، که به وضوح شکل خفیف
پرورش خوب بود که نمی
اطمینان بخش.
"در واقع آقا ،" دنبال برادرزاده ، "برای
هر چیزی من می دانم ، شما به صراحت ممکن است
کار می کرد به دادن ظاهر بیشتر مشکوک
به شرایط مشکوک که
احاطه به من. "
"نه ، نه ، نه ، گفت :" عمو ، خوش.
"اما ، با این حال که ممکن است ،" از سر گرفت
برادرزاده ، زود گذر در او را با بی اعتمادی عمیق ،
"من می دانم که دیپلماسی را از من متوقف
به هر وسیله ، و به عنوان واحد سنجش چیز جزئی را هیچ می دانم
به معنی می دهد. "
"دوست من ، من به شما گفته تا ، گفت :" عمو ،
با تپش های زیبا در دو علامت.
"آیا به من نفع به یاد بیاورید که من به شما گفته
بنابراین ، مدت ها قبل ".
"من آن را به یاد".
"با تشکر از شما ، گفت :" مارکی -- بسیار خوش
در واقع.
تن او را در هوا درنگ ، تقریبا شبیه
لحن ساز.
"در واقع آقا ،" دنبال برادرزاده ، "من
باور آن را به در بار بخت بد خود را ،
و بخت خوب من ، که به من نگه داشته از
از زندان در فرانسه اینجا. "
"من کاملا نمی دانند که ،" بازگشت
عمو یا دایی ، sipping قهوه است.
"دره من از شما درخواست به توضیح دهید؟"
"من باور دارم که اگر شما در رسوا نمی شد
با دادگاه و تا به حال نشده است
تحت الشعاع قرار است که توسط ابر سال گذشته ،
نامه د مهر می توانست به من ایمیل به آنها فرستاده
برخی از قلعه میماند. "
"این امکان وجود دارد ، گفت :" عمو ، با
آرامش بزرگ.
"برای افتخار از خانواده ، من می توانم حتی
حل و فصل به شما دست پاچه کردن به آن حد.
دعا کنید مرا ببخش! "
"من درک که ، با خوشحالی برای من ،
پذیرش از روز قبل از دیروز بود ،
به طور معمول ، یکی سرد ، "مشاهده برادرزاده.
"من نمی گویند خوش ، دوست من ،"
بازگشت دایی ، با تصفیه شده
ادب ؛ "من نمی خواهد در این مورد مطمئن.
فرصت خوبی برای بررسی است ،
احاطه شده توسط مزایای تنهایی ،
ممکن است سرنوشت خود را به مراتب بیشتر نفوذ
استفاده از شما آن را تحت تأثیر قرار داده
خودتان.
اما بی فایده است برای بحث در مورد سوال.
من ، به عنوان شما می گویم ، در یک نقطه ضعف.
این ابزار کمی اصلاح ،
این ملایم ایدز به قدرت و افتخار
از خانواده ها ، این نعمت جزیی که در آن
بنابراین شما ممکن است دست پاچه کردن ، فقط به
در حال حاضر توسط علاقه و اصرار به دست آمده.
آنها توسط بسیاری به دنبال دارند و آنها
اعطا (نسبتا) را به چند تا!
از آن استفاده نمی شود بنابراین ، اما فرانسه در همه
چنین چیزهایی است که برای بدتر تغییر کرده است.
اجداد ما نه از راه دور برگزار شد حق
زندگی و مرگ بیش از مبتذل اطراف آن.
از این اتاق ، مانند بسیاری از سگ ها شده اند
گرفته شده از به دار آویخته شد و در اتاق بعدی
(اتاق من) ، یک همکار ، دانش ما ،
بود در نقطه ای برای professing poniarded
برخی از ظرافت گستاخ احترام به خود
دختر -- دختر _his_؟
ما امتیازات بسیاری را از دست داده ؛ جدید
فلسفه تبدیل شده است حالت و
تاکید از ایستگاه ما ، در این روزها ،
ممکن است (من نمی رویم تا آنجا که به می گویند که ،
اما ممکن است) ما زحمت واقعی شود.
همه خیلی بد ، خیلی بد! "
مارکی در زمان تنگنا ملایم کمی از
ناحیه انفیه دان تشریحی و سرش را تکان داد ، به عنوان ظریفانه
پکر که او می تواند از becomingly شود
کشور هنوز هم خود را شامل ، که
به معنای بزرگ بازسازی.
"ما باید تا اظهار ایستگاه ما ، هر دو در
زمان قدیم و در زمان مدرن نیز ، "
گفت : برادرزاده ، gloomily ، "که به اعتقاد من
نام ما می شود بیش از هر نام منفور
در فرانسه است. "
"اجازه بدهید به ما امیدواریم که چنین است ، گفت :" عمو.
"نفرت از بالا غیر ارادی است
بیعت از پایین است. "
"نمی باشد وجود دارد ،" دنبال برادر زاده ، در او
تن سابق "، چهره من می توانم در ، نگاه در تمام
دور این کشور درباره ما ، که به نظر می رسد در
من با احترام در هر آن ، اما تاریک
از احترام ترس و برده داری. "
"تعریف ، گفت :" مارکی "به
عظمت خانواده ، merited توسط
شیوه ای که در آن خانواده پایدار
عظمت آن است.
Hah! "
و او در زمان دیگری خرج کردن ملایم کمی از
ناحیه انفیه دان تشریحی و پاهای خود را به آرامی گذشت.
اما ، زمانی که برادر زاده اش ، با تکیه بر آرنج
جدول ، تحت پوشش چشمان او thoughtfully
dejectedly و با دست خود ، ماسک خوب
به او نگاه کردند وری با قوی تر
غلظت تند و تیزی ، نزدیکی ، و
آنها علاقه ندارند ، از comportable بود با آن
فرض پوشنده لباس را از بی تفاوتی.
"سرکوب فلسفه تنها ماندگار است.
احترام تاریک از ترس و برده داری ، من
دوست ، "مشاهده مارکی" را حفظ خواهد کرد
فرمانبردار سگ به شلاق ، تا زمانی که
این سقف ، "تا به دنبال آن ،" خاموش کردن
آسمان است. "
که نه ممکن است تا زمانی که مارکی
قرار.
اگر یک عکس از قلعه به عنوان آن بود که
سال تعداد بسیار کمی از این رو ، و از پنجاه مثل
آن را به عنوان آنها نیز بودند که به سال تعداد کمی از
از این رو ، می توانست به او نشان داده است که
شب ، او ممکن است که در از دست دادن به شده است
ادعا می کنند خود را از رنگ پریده ، آتش
سوخته و چپاول - غرق باران.
همانطور که برای سقف vaunted او ، او ممکن است که
یافت _that_ بستن از آسمان جدید
راه -- به بذله گویی ، برای همیشه ، از چشم
بدن خود را که منجر به اخراج شده بود ، از
از بشکه از صد هزار
muskets.
"در همین حال ، گفت :" مارکی ، "من
حفظ افتخار و آرامش از
خانواده ، اگر شما نخواهد کرد.
اما شما باید خسته.
ما باید برای خاتمه کنفرانس ما
شب؟ "
"لحظه ای بیشتر."
"ساعت ، اگر شما لطفا."
"آقا ، گفت :" برادرزاده ، "ما انجام داده اند
اشتباه است ، و برداشت میوه از
اشتباه است. "
"_We_ را غلط انجام داده؟" را تکرار کرد
مارکی ، با لبخند پژوهنده ، و
ظرافت اشاره ، برای اولین بار به برادرزاده او ،
سپس به خود را دارد.
"خانواده های ما ، خانواده محترم ، که
افتخار از حساب زیادی برای هر دوی ما ،
در روش ¬ هایی متفاوت است.
حتی در زمان پدرم ، ما از جهان
اشتباه است ، مجروح شدن هر موجودی در انسان که
آمد بین ما و لذت بردن ما ، هر آنچه
آن بود.
چرا باید من از زمان پدر من صحبت می کنند ، هنگامی که
آن را به همان اندازه مال شماست؟
آیا من می توانم جدا دوقلو پدرم برادر ،
وارث مشترک ، و جانشین بعد از
خود را؟ "
"مرگ انجام داده است که! گفت :" مارکی.
"و به من چپ ،" جواب داد : خواهر زاده ،
"متصل به سیستم است که وحشتناک به من ،
مسئول آن است ، اما ناتوان در آن ؛
به دنبال اجرای آخرین درخواست از من
لب مادر عزیز ، و اطاعت از نگاه آخرین
از چشم مادر عزیز من ، که به من التماس
به رحمت و به جبران و شکنجه
توسط خواهان کمک و قدرت در بیراهه نیست. "
"به دنبال آنها از من ، برادر یا خواهر من ، گفت :"
مارکی ، دست زدن به او را در پستان با
سبابه خود را -- آنها هم اکنون ایستاده بودند
کوره فولاد سازی دهان -- "شما برای همیشه آنها را به دنبال در
بیهوده ، مطمئن باشید. "
هر خط راست زیبا در روشن
سپیدی چهره اش بود ، ظالمانه ،
craftily ، از نزدیک و فشرده ، در حالی که او
بی سر و صدا در ایستاده بود به دنبال برادر زاده اش ، با
ناحیه انفیه دان تشریحی خود را در جعبه در دست دارد.
یکبار دیگر او را در سینه لمس کرد ، به عنوان
هر چند انگشت خود نقطه جریمه شدند
شمشیر کوچک ، که با آن ، در ظریف
ظرافت ، او را از طریق بدن خود زد ، و
گفت ،
"دوست من ، میرم ، تداوم
سیستم زیر که من زندگی می کردند. "
وقتی او به حال آن را گفت ، او در زمان اوج
خرج کردن از ناحیه انفیه دان تشریحی ، قرار داده و خود را در جعبه اش
جیب.
"بهتر است موجودی عقلانی ،" او
اضافه شده و سپس ، بعد از زنگ زنگ کوچک در
جدول "، و قبول طبیعی خود را
سرنوشت.
اما شما از دست داده ، مسیو چارلز ، من می بینم. "
"این ویژگی و فرانسه به من دست داده ،"
گفت : برادرزاده ، متاسفانه ؛ "آنها را نفی می کنم."
"آیا آنها هر دو شماست به نفی کرده؟
فرانسه ممکن است ، اما ملک؟
است به ندرت ذکر ، اما است ، آن را
رتبهدهی نشده است؟ "
"من تا به حال به هیچ وجه قصد ، در کلمات من استفاده می شود ،
به آن ادعا نشده است.
اگر آن را به من از تو گذشت ، به فردا -- "
"که من به امید باطل نمی باشد.
احتمالی. "
"-- یا بیست سال از این رو --"
"شما برای من افتخار انجام بیش از حد زیاد است ، گفت :"
مارکی ؛ "با این حال ، من ترجیح می دهم که
فرض. "
"-- من آن را ، رها زندگی می کنند و در غیر این صورت
و در جای دیگر.
این کمی برای ترک کردن.
آنچه در آن است اما از بدبختی و بیابان
خراب! "
"Hah! گفت :" مارکی ، زود گذر دور
اتاق مجلل.
"به چشم منصفانه است به اندازه کافی ، در اینجا ، اما
مشاهده شده در تمامیت آن ، زیر آسمان ، و
توسط نور روز ، آن را از فرو ریختن برج است
زباله ، سوء مدیریت ، اخاذی ، بدهی ،
فروش ، رهن و ظلم و ستم ، گرسنگی ، عریانی ،
و رنج می برند. "
"Hah! گفت :" مارکی دوباره ، در خوبی
شیوه ای را راضی میکند.
"اگر آن را هرگز مال من می شود ، آن را باید قرار دهید
به بعضی از دست های بهتر شرایط را برای آن رایگان
به آرامی (در صورتی که چنین چیزی امکان پذیر است) از
وزن آن واین که پایین ، به طوری که
مردم بدبخت چه کسی می تواند آن را ترک نمی کند و
شده اند که در طولانی به نقطه آخرین واپیچیدن
از استقامت ، ممکن است ، به نسل دیگر ،
کمتر رنج می برند ، اما آن را برای من نمی باشد.
است لعنت بر روی آن وجود دارد ، و در تمام این
زمین. "
"و تو؟ گفت :" عمو.
"ببخشید حس کنجکاوی من ، شما ، خود را تحت
فلسفه جدید ، قصد و مهربانی زندگی می کنند؟ "
"من باید انجام دهد ، به زندگی می کنند ، که دیگران از من
هموطنان ، حتی با اشراف خود را در
پشت ، ممکن است روزی به کار -- کار "
"در انگلستان ، به عنوان مثال؟"
"بله. افتخار خانواده ، آقا ، امن است از
من در این کشور دارد.
نام خانواده می تواند از من در هیچ رنج می برند
دیگر ، برای من آن را به یاد هیچ چیز دیگه ای. "
زنگ زدن زنگ به حال باعث
تخت اتاق مجاور می شود روشن.
این اکنون روشن میدرخشید ، از طریق درب
ارتباطات.
مارکی نگاه راه آن ، و گوش
برای قدم عقب نشینی خود را از نوکر.
"انگلستان بسیار جذاب را به شما ، دیدن
چگونه indifferently شما رونق
وجود دارد ، "او سپس مشاهده ، چرخش خود را آرام
چهره به برادرزاده خود را با یک لبخند.
"من در حال حاضر ، که برای من گفت :
موفق وجود دارد ، من هستم معقول من ممکن است
مدیون شما ، آقا.
برای بقیه ، آن را پناهگاه من است. "
"آنها می گویند ، کسانی که انگلیسی پسند ، که آن را
است پناهگاه بسیاری از.
شما می دانید که هموطن پیدا کرده است
پناهگاه وجود دارد؟
دکتر؟ "
"بله."
"با دختر؟"
"بله."
"بله ، گفت :" مارکی.
"شما خسته.
شب به خیر! "
همانطور که او سر خم شده خود را در او بیشتر با وقار
شیوه ای ، پنهان کاری در او وجود دارد خندان بود
صورت ، و او منتقل هوا از رمز و راز به
این واژه ها ، که زده چشم و گوش
از برادرزاده او به زور.
در همان زمان ، نازک خطوط راست
از راه چشم ، و نازک
لب راست ، و نشانه گذاری در
بینی ، قوسی با طعنه که نگاه
سخاوتمندانه اهریمنی.
"بله ،" تکرار مارکی.
"دکتر با دختر.
بله.
پس commences فلسفه جدید!
شما خسته.
شب به خیر! "
این می توانست به عنوان سود زیادی برای شده
بازجویی هر صورت سنگ در خارج از
قلعه به عنوان بازجویی که از او چهره.
برادرزاده او نگاه کردند ، بیهوده ، در
عبور از در به دری.
"شب به خیر! گفت :" عمو.
"من به لذت بردن از دیدن شما دوباره نگاه
در صبح است.
خوب استراحت!
نور موسیو برادر یا خواهر من به اتاق خود
! وجود دارد -- و رایت موسیو برادر یا خواهر من در او
تخت ، اگر شما خواهد شد ، "او به خودش اضافه کرد ،
قبل از او زنگ زد زنگ کوچک او دوباره ، و
نوکر خود را به اتاق خواب خود را احضار شد.
نوکر آمده و رفته ، موسیو
مارکی قدم به پس وپیش خود را در شل
اتاق - ردا ، به آرامی خود را آماده برای
خواب ، که هنوز داغ شب.
Rustling در مورد اتاق ، خود را به نرمی -
پا slippered ساخت بدون سر و صدا در
طبقه ، او مانند ببر تصفیه منتقل شده : --
شبیه برخی از مارکی مسحور
مرتب کردن بر اساس impenitently ستمکار ، در داستان ، که
تغییر دوره ای به صورت ببر شد
یا فقط قصد کردن ، یا فقط آینده را مشاهده کنید.
او از پایان نقل مکان کرد تا از شهوت انگیز خود را پایان
اتاق خواب ، دوباره به دنبال در یادداشت از
سفر در روز است که به خود آمد unbidden
ذهن ؛ کند تا رنج تپه در غروب ،
خورشید در حال غروب ، تبار ، آسیاب ،
زندان در تخته سنگ ، کمی در روستا
توخالی ، دهقانان در چشمه ،
و mender از جاده ها با کلاه آبی اش
اشاره به زنجیره زیر کالسکه.
که چشمه چشمه پیشنهاد پاریس ،
بسته نرم افزاری کوچک دروغ می گوید در گام ،
زنان بیش از آن خم شدن ، و او مرد قد بلند
با اسلحه خود را بالا ، گریه ، "مرده!"
گفت : "من سرد در حال حاضر ، گفت :" موسیو مارکی ،
"و ممکن است به رختخواب بروید."
بنابراین ، ترک فقط یک سوزش نور را در
کوره فولاد سازی دهان بزرگ ، اجازه داد گاز نازک خود را
پرده در اطراف او سقوط ، و شنیدم.
شب شکستن سکوت خود را با آه زمانی که
او خودش را به خواب تشکیل شده است.
سنگ چهره روی دیوار بیرونی خیره شد
کورکورانه در شب سیاه و سفید برای سه سنگین
ساعت ، به مدت سه ساعت سنگین ، اسب در
اصطبل rattled در قفسه های خود را ،
سگ barked ، و جغد ساخته شده با سر و صدا
شباهت بسیار کمی در آن را به سر و صدا
مرسوم توسط مردان به جغد اختصاص -
شاعران.
اما آن را سفارشی سرسخت چنین است
موجودات به ندرت به آنچه قرار است
کردن برای آنها.
به مدت سه ساعت سنگین ، سنگ چهره
قلعه ، شیر و انسان ، خیره شد کورکورانه
در شب.
تاریکی مرده دراز در تمام چشم انداز ،
تاریکی مرده اضافه شده خود را به فش
hushing گرد و غبار در تمام جاده ها.
محل دفن به تصویب که حال کردم
انبوه کمی خود را از علف فقیر شد
undistinguishable از یکدیگر ؛
در شکل صلیب ممکن است پایین آمدن ،
برای هر چیزی است که می تواند از آن دیده می شود.
در روستا ، taxers و مشمول مالیات شد سریع
خواب.
می بینید ، شاید ، از ضیافت ، به عنوان
معمولا گرسنگی ، انجام دهند و از سهولت و استراحت ،
به عنوان برده رانده و گاو نر yoked ممکن است ،
ساکنان لاغر خود را کاملا آرام گرفت ، و
خورانده شد و آزاد شد.
چشمه در روستا جریان غیب
و بی سابقه ، و چشمه در
قلعه کاهش یافته است نهان و بی سابقه -- هر دو
ذوب دور ، مثل دقیقه بود که
به خاطر سقوط از بهار از زمان -- را از طریق
تیره سه ساعت است.
سپس ، آب خاکستری از هر دو آغاز شد
شبح مانند در نور ، و چشم از
سنگ چهره قلعه باز می شدند.
سبک تر و سبک تر ، تا اینکه در آخرین خورشید
را لمس کرد. راس از درختان هنوز ، و
تشعشع خود را بر تپه سرازیر شد.
در تب و تاب بودن ، آب از قلعه
چشمه به نظر می رسید به نوبه خود به خون و
سنگ چهره crimsoned.
نغمه سرایی از پرندگان بود با صدای بلند و بالا ،
و ، در آب و هوا مورد ضرب و شتم از طوفان یا گرداب شدید
پنجره بزرگ از تخت اتاق موسیو
مارکی ، یک پرنده کوچک سنگ است
شیرین ترین ترانه را با تمام توان خود را.
در این ، نزدیکترین چهره سنگ به نظر می رسید
خیره سر در گم ، و ، با دهان باز و
کاهش یافته است زیر فک ، نگاه خوف زده.
در حال حاضر ، خورشید پر کردن ، و جنبش
آغاز شد در روستا.
پنجره ها پنجره باز شده ، درب دیوانه شد
unbarred ، و مردم آمدند لرز --
سرد ، به عنوان رتبهدهی نشده است ، توسط هوا جدید شیرین.
سپس شروع به ندرت روشن از رنج
روز در میان جمعیت روستا.
برخی ، به چشمه ؛ برخی ، به زمینه های ؛
مردان و زنان در اینجا ، به حفاری و کاوش کردن ، مردان
و زنان وجود دارد ، برای دیدن فقیر زندگی می کنند
سهام ، و سرب از استخوان گاو ، به چنین
مرتع به عنوان می توان با کنار جاده ای در بر داشت.
در کلیسا و در صلیب ، زانو زدن
یا دو رقم ؛ سرپرست در دومی
نماز ، گاو منجر شد ، تلاش برای
صبحانه در میان علف های هرز در پای آن است.
قلعه بیدار بعد ، به عنوان آن شد
کیفیت ، اما به تدریج و قطعا خواب بیدار شد.
اول ، تنها گراز - نیزه و چاقو از
وادار به فرار شده بود ، از قرمز به عنوان قدیمی ؛
سپس ، بران در صبح gleamed بود
آفتاب ، در حال حاضر ، درها و پنجره ها شد
پرتاب باز ، اسب در اصطبل خود را نگاه
دور بر شانه های خود را در نور و
طراوت ریختن در درگاه ، برگ
برق زد و در rustled آهن رنده
پنجره ها ، سگ خود را سخت در زنجیر کشیده ،
بی تاب و پرورش داده می شود رها.
همه این حوادث مربوط به بی اهمیت
معمول از زندگی ، و بازگشت صبح است.
مطمئنا ، نه چندان زنگ بزرگ
بل از قلعه ، و نه در حال اجرا و تا
از پلهها پایین و نه چهره های شتاب زده در
تراس ؛ و نه بوت و tramping
اینجا و آنجا و در همه جا ، و نه
سریع saddling از اسب و سوار به دور؟
چه باد منتقل این عجله به
mender grizzled از جاده ها ، در حال حاضر در محل کار
در تپه بالا فراتر از روستا ، با
شام روز خود را (نه چندان به حمل) دروغ گفتن
در بسته نرم افزاری که آن را به ارزش نداشت کلاغ ها
در حالی که به در ، در توده سنگ با نوک سوراخ کردن؟
اگر پرنده ها ، حمل برخی از دانه از آن
به فاصله ، کاهش یافته است یکی بیش از آنها او را به عنوان
افشانده شدن دانه شانس؟
این که آیا یا نه ، mender از جاده بود ، که در
داغ صبح را ، تا اگر برای زندگی خود ،
پایین تپه ، زانو بالا در گرد و غبار ، و هرگز
متوقف شود تا او را به چشمه کردم.
همه مردم روستا بودند در
چشمه ، ایستاده در مورد افسردگی خود را در
شیوه ای ، و زمزمه کم است ، اما هیچ نشان
احساسات دیگر از روی کنجکاوی و ترسناک
تعجب.
گاو منجر شد ، با عجله در آورده و
افسار را به هر چیزی که آنها را نگه دارید ،
شد به دنبال مسخره در تاریخ ، و یا دراز کشیدن
جویدن تنباکوی جویدنی از هیچ چیز به خصوص
بازپرداخت مشکل خود را ، که آنها تا به حال
در گردش خود دچار وقفه برداشت.
برخی از مردم از قلعه ، و برخی از
از کسانی که از نوشتن مطلب در خانه ، و تمام
مقامات مالیات ، بیشتر مسلح بودند و یا
کمتر ، و در طرف دیگر شلوغ شد
کمی در خیابان راه purposeless ،
بود که به شدت مملو از هیچ چیز نیست.
در حال حاضر ، mender از جاده ها به حال نفوذ
در میان گروهی از پنجاه
دوستان خاص ، و بود خود را smiting
در پستان با درب آبی اش.
چه همه این بد یمن بودن ، و چه
portended عمل بالا بردن سریع به بالا از موسیو
Gabelle پشت سر بنده سوار بر اسب ، و
انتقال دور از گفت Gabelle
(دو لادن هر چند اسب بود) ، در
چهار نعل رفتن ، مانند نسخه جدیدی از آلمان
تصنیف از Leonora؟
این portended که یکی از سنگ چهره بود
خیلی زیاد ، تا در قلعه.
زن بد سیما بود دوباره مورد بررسی ساختمان
در شب ، و سنگ ارسال به حال
چهره نمیخواست ؛ صورت سنگ که برای آن
بودند ، به حدود دو صد سال صبر کردم.
آن را دوباره در بالش از موسیو غیر روحانی
مارکی.
بیشتر شبیه به یک ماسک خوب است ، ناگهان مبهوت شدم ،
ساخته شده خشم ، و سنگشده.
خانه رانده را به قلب سنگ
شکل متصل به آن ، چاقو بود.
دور دسته آن لذت کاغذ بود ، در
بود که scrawled :
"درایو او را سریع به آرامگاه او.
این ، از ژاک ".
سی سی نثر ccprose audiobook کتاب های صوتی رایگان کل کامل خواندن کامل خواندن librivox ادبیات کلاسیک بسته نوشتن شرح تصاویر و captioning زیرنویسها لینک دائم زیرنویسها انگلیسی زبان خارجی ترجمه ترجمه