Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل هجدهم. شب را در Bastile.
درد ، غم و اندوه و رنج در زندگی انسان همیشه نسبت به قدرت
که با آن مرد عطا شده است.
ما نمی خواهد وانمود می گویند که آسمان همیشه به توانایی یک مرد از apportions
استقامت غم و اندوه که با آن او مبتلا ، برای که ، در واقع ، نمی
درست باشد ، زیرا بهشت اجازه ها و پروانه وجود
مرگ ، که ، گاهی اوقات ، تنها پناه باز به کسانی که بیش از حد نزدیک
فشرده -- بیش از حد به تلخی مبتلا شده ، تا آنجا که به بدن مربوط است.
درد و رنج در نسبت به قدرت است که بهآنها شده است ، به عبارت دیگر ،
ضعیف رنج می برند ، که در آن محاکمه همان ، نسبت به قوی است.
و اصول ابتدایی چه هستند ، ما ممکن است بپرسید ، که قدرت انسان را تشکیل؟
آیا -- بیش از هر چیز دیگری -- ورزش ، عادت ، تجربه است؟
ما حتی نباید مشکل برای نشان دادن این کار ، برای آن است که بدیهیات در
اخلاق ، در فیزیک.
هنگامی که پادشاه جوان ، stupefied و خرد شده را در هر حس و احساس ، خود را در بر داشت
منجر به یک سلول در Bastile ، او خیالی مرگ خود است ، اما خواب که ، بیش از حد ،
تا به رویاهای خود را نیز که بستر بود
از طریق کفپوش اتاق خود را در Vaux شکسته ، که مرگ منجر شده بود
وقوع و که هنوز هم انجام رویای خود ، پادشاه ، لویی چهاردهم ، در حال حاضر هیچ.
دیگر زندگی می کنند ، خواب یکی از آن
وحشت ، غیر ممکن در زندگی را درک است که خلع نامیده می شوند ، زندان ،
و توهین به سوی حاکمیت که سابقا اختیار داشت قدرت نامحدود است.
است وجود داشته باشد -- شاهد واقعی ، بیش از حد -- از این تلخی مرگ ، شناور ،
indecisively ، در رمز و راز غیر قابل درک ، میان شباهت و واقعیت ؛
بشنوید همه چیز ، به دیدن همه چیز ،
بدون دخالت در جزئیات واحد از درد و رنج عذاب آور بود -- تا پادشاه
فکر در درون خود -- شکنجه به مراتب وحشتناک تر از آن ممکن است برای همیشه لطفا برای تاریخ و زمان آخرین.
"آیا این چیزی است که ابدیت -- نامیده می شوند؟ جهنم" او در حال حاضر درب بسته شد زمزمه
بر او ، که ما به یاد داشته باشید Baisemeaux با دست های خود را بسته بود.
او دور او را حتی نگاه کنید ، و در اتاق ، تکیه با پشت خود را در برابر
دیوار ، او اجازه داد خود را به دور این فرض وحشتناک بود که او انجام
او در حال حاضر مرده است ، به عنوان بسته چشمان او ، در
به منظور اجتناب از به دنبال بر چیزی حتی بدتر هنوز هم.
"چگونه می توانم فوت کرده اند؟" او به خود گفت ، بیمار با ترور است.
"تخت ممکن است شده اند اجازه را توسط برخی از روشهای مصنوعی؟
اما نه! من به خاطر نمی کبود است احساس کرده ،
و نه هیچ شوک یا.
آیا آنها به جای نیست که من در وعده های غذایی من ، یا با دود از موم مسموم ، آنها به عنوان
ancestress من ، جین D' Albret؟ "
ناگهان ، لرز از سیاه چال ها به نظر می رسید مانند پنهان سازی مرطوب بر در لویی سقوط
شانه ها.
"من را دیده اند ،" او گفت ، "پدر من دروغ گفتن مرده بر نیمکت تشییع جنازه او ، در ریگال او
جامه.
که صورت رنگ پریده ، بسیار آرام و فرسوده باشد ؛ آن دست ، یک بار به طوری ماهرانه دروغ گفتن بی غیرت شده توسط
از خود ، آن اندام stiffened درک یخی از مرگ ، هیچ چیز betokened وجود دارد
خواب است که توسط رویاهای آشفته شد.
و در عین حال ، چگونه متعدد رویاهای که بهشت ممکن است فرستاده اند که جسد سلطنتی --
او که بسیاری دیگر قبل بود ، دور او را به مرگ ابدی عجولانه!
نه ، که شاه هنوز شاه : او هنوز هم بر نیمکت مراسم تشییع جنازه که بر مسند نشانده بود ، به عنوان
بر صندلی راحتی مخملی او یک عنوان از اعلیحضرت را رها کرده.
خدا ، که او را مجازات نیست ، می تواند ، نه نمی خواهد مرا مجازات ، که هیچ کار نکرده اند. "
عجیب به نظر برسد جلب توجه مرد جوان.
او نگاه دور او را ، و دیدم در منتل ، قفسه ، درست در زیر صلیب عیسی عظیمی ،
درشت رنگ در نقاشی با آبرنگ روی گچ بر روی دیوار ، یک موش عظیم الجثه درگیر در nibbling
تکه ای از نان خشک است ، اما رفع همه
زمان ، نگاه هوشمندانه و بر سرنشینان جدیدی از سلول کشیدند.
پادشاه می تواند در مقابل یک ضربه ناگهانی از ترس و انزجار مقاومت : او را به سمت
درها ، uttering گریه با صدای بلند ، و اگر او اما نیاز به این فریاد ، که فرار از خود
پستان تقریبا ناخودآگاه ، به رسمیت شناختن
خود ، لوئیس می دانستند که او زنده بود و در اختیار داشتن کامل حواس طبیعی خود است.
"زندانی" او گریه. "من -- من ، یک زندانی!
او نگاه او را برای بل به احضار برخی به او دور کنید.
او گفت : "هیچ زنگ در Bastile وجود دارد ،" ، "و آن را در Bastile من است
به زندان افتاد.
به چه طریق می توانم یک زندانی شده اند ساخته شده؟
باید به خاطر توطئه M. Fouquet بوده است.
من شده اند Vaux ، کشیده شده را به کمند.
M. Fouquet اقدام را نمی توان به تنهایی در این ماجرا است.
نماینده او -- که صدای که من اما فقط در حال حاضر شنیده M. Herblay's D' بود ، من آن را به رسمیت شناخته شده است.
میشل درست بود ، پس از آن.
اما آنچه که شی Fouquet؟ برای سلطنت در محل و جا من؟ --
غیر ممکن است. این حال چه کسی می داند! "فکر پادشاه ، عود
دوباره به دل تنگی.
"شاید برادر من ، D' دوک اورلئان ، در حال انجام است که عموی من آرزو به انجام
در طول تمام عمر خود را در برابر پدر من است.
اما ملکه -- مادر من ، بیش از حد؟
و لا Valliere؟ آه! لا Valliere ، او شده اند
رها به مادام. عزیزم ، عزیز دختر!
بله ، آن است -- بنابراین باید.
آنها او را بسته تا آنها مرا. برای همیشه لطفا برای ما از هم جدا هستند! "
و در این ایده از جدایی عاشق فقیر پشت سر هم به سیل اشک ها و sobs
و پست ها.
فرماندار در این محل وجود ندارد ، از آن پادشاه ، در خشم از اشتیاق ادامه داد. "من
به او صحبت خواهد کرد ، من او را به من احضار است. "
او نامیده می شود -- بدون صدا در پاسخ به او.
او نگه از صندلی خود را تصرف کردند ، و آن را در برابر درب ساخته شده از چوب بلوط گسترده پرتاب است.
چوب در برابر درب resounded ، و بسیاری از اکو سوگوارانه در بیدار
عمق عمیق از راه پله بلکه از موجودی انسانی ، هیچ.
این مدرک تازه برای شاه از توجه اندکی که او در آن برگزار شد.
Bastile.
بنابراین ، در هنگام مناسب خود را از خشم دور پشت سر گذاشته بود ، اظهار داشت محروم
پنجره که از طریق آن به تصویب رساند که جریانی از نور ، به شکل لوزی شکل ، که باید وجود داشته باشد ، او
می دانستند ، گوی درخشان روز نزدیک ،
لوئیس شروع به تماس ، در ابتدا به آرامی به اندازه کافی ، با صدای بلند و بلندتر هنوز هم پس از آن ، اما
هیچ کس پاسخ داد.
بیست و اقدام دیگری که او ساخته شده ، یکی پس از دیگری ، به دست آمده هیچ دیگر یا بهتر
موفقیت است. خون او شروع به جوش در درون او ، و
سوار شدن به سر او.
طبیعت او چنان بود ، که ، عادت کرده اند به دستور او در این ایده لرزید
نافرمانی.
زندانی صندلی ، که بیش از حد سنگین بود را برای او بلند را شکست ، و استفاده از آن ساخته شده
به عنوان یک رم کتک زدن به اعتصاب در برابر درب.
تا با صدای بلند ، او زده و به همین ترتیب بارها و بارها ، که عرق به زودی شروع به پور
پایین صورتش.
صدای فوق العاده ای تبدیل شد و مداوم برخی از فریاد خفه ، خفه پاسخ در
جهات مختلف. این صدای تولید یک اثر عجیب بر
پادشاه.
او متوقف شد به گوش دادن آن صدای زندانی بود ، که قبلا به قربانیان خود را که در حال حاضر
همراهانش.
صدای صعود مانند بخار از طریق سقف های ضخیم و دیواره های عظیم و
در اتهامات علیه نویسنده این سر و صدا افزایش یافت ، بدون شک آه خود را
اشک ، زنگ از قبل نصب زمزمه متهم ، نویسنده از اسارت خود را.
پس از محروم بسیاری از مردم از آزادی های خود ، شاه آمد در میان آنها به
راب آنها استراحت خود.
این ایده تقریبا راند او را از جا در رفته و آن را مضاعف قدرت خود ، و یا به جای چاه خود را ،
خم بر به دست آوردن برخی از اطلاعات ، و یا به نتیجه به امر.
با استفاده از بخشی از صندلی شکسته او recommenced سر و صدا.
در پایان از یک ساعت ، لوئیس چیزی در راهرو شنیده می شود ، در پشت درب
از همراه خود ، و یک ضربه خشونت آمیز ، که خود بر درب بازگردانده شد ، از او ساخته شده است
بس خود را.
"آیا شما دیوانه؟" گفت ، صدای بی رحمانه و بی ادب. "موضوع را با شما چه است این صبح؟"
"امروز صبح" فکر پادشاه ، اما او گفت : با صدای بلند ، مودبانه ، "موسیو ، شما
فرماندار Bastile؟ "
: "همکار خوب من ، سر خود را از انواع" صدا پاسخ : "اما که در آن هیچ
دلیلی که چرا شما باید چنین اختلال وحشتناک.
آرام باشید. mordioux "!
"آیا شما فرماندار؟" پادشاه دوباره نپرسید.
او شنیده درب در نزدیک راهرو ، زندانیان را ترک کرده بودند ، مودب و فروتن نیست
پاسخ یک کلمه.
هنگامی که شاه خود را از عزیمت خود مطمئن شده بود ، خشم خود را می دانست دیگر هیچ
مرزهای.
به عنوان به عنوان ببر چالاک ، او را از جدول را به پنجره همگانی روندی زده و آهن
میله های زندان با همه ممکن است خود را.
او شکست یک پنجره شیشه ای قطعه که سقوط clanking به حیاط
زیر کلیک کنید. او با خشونت صدا افزایش فریاد می زدند "
فرماندار ، فرماندار! "
این مازاد به طور کامل ساعت به طول انجامید ، که در طی آن این زمان او در تب سوختن بود.
با موهای او در اختلال و matted بر پیشانی او ، لباس او پاره شده و پوشش داده شده با
گرد و غبار و گچ ، پارچه کتانی خود را در تکه تکه ، پادشاه استراحت تا زمانی که قدرت خود را
کاملا خسته ، و آن را تا نبود
پس از آن که او به وضوح درک بی رحم از ضخامت دیوارها ،
ماهیت غیر قابل نفوذ از سیمان ، شکست ناپذیر به هر نفوذ اما که
زمان ، و این که او دارای هیچ سلاح دیگری جز ناامیدی.
او پیشانی خود را در مقابل درب تکیه ، و اجازه دهید throbbings توام با تب او
آرامش قلب توسط درجه و اگر یک تک ضربان اضافی به نظر می رسید به حال
ساخته شده آن را پشت سر هم.
"لحظه ای خواهد آمد که مواد غذایی است که به زندانیان داده می شود آورده خواهد شد به
من است. سپس باید دیدن برخی از یکی ، من باید به صحبت می کنند
او ، و گرفتن پاسخ است. "
و شاه سعی در چه ساعت خوراک برای اولین بار از زندانیان بود به یاد داشته باشید
خدمت Bastile ، او حتی از این جزئیات نادان بود.
احساس ندامت در این یاد او را smote مانند رانش خنجر ، که
او باید به مدت پنج و بیست سال پادشاه زندگی می کردند ، و در لذت بردن از هر
شادی ، بدون داشتن ارزانی
لحظه ای بر روی بدبختی از کسانی که به ناحق از خود محروم شده بود در نظر
آزادی است. پادشاه سردرپیش برای شرم بسیار.
او احساس که آسمان ، در اجازه این تحقیر ترس ، نه بیش از
رندر به مرد شکنجه همان که انسان تحمیل شده است بر بسیاری از
دیگران است.
هیچ چیز می تواند اثربخشی بیشتری برای تحریک دوباره ذهن خود را به مذهبی
تأثیرات از سجده از قلب و ذهن و روح خود را در زیر احساس
wretchedness چنین حاد.
اما لوئیس جرأت در نماز حتی به خدا زانو زدن به او لابه کردن به خاتمه تلخ خود
محاکمه. او گفت : "بهشت حق است ،". "اعمال بهشت
عاقلانه است.
این امر می تواند بزدلانه به دعا به آسمان برای آن که من تا خود من اغلب رد
هموطنان ، موجودات. "
او این مرحله از بازتاب خود را ، که از عذاب خود را از ذهن رسیده بود ،
هنگامی که یک سر و صدای مشابه دوباره پشت درب او شنیده می شد ، این بار با صدای به دنبال
کلید در قفل ، و از پیچ و مهره که از کالاهای اساسی خود را خارج.
پادشاه محدود و به جلو می شود به کسی که در صدد وارد شدن نزدیکتر است ، اما ،
ناگهان انعکاس که آن را نالایق جنبش مستقل بود ، متوقف شد ، به عهده گرفت
بیان نجیب و آرام است ، که برای او
آسان بود به اندازه کافی ، و منتظر با پشت سرش به سمت پنجره ، در نظم ، به
حدی ، برای پنهان کردن تحریک خود را از چشم کسی که در مورد به
این فقط یک زندانیان با یک سبد از مقررات.
پادشاه نگاه مرد با اضطراب بی قراری ، و صبر کرد تا او سخن گفت.
"آه! دومی گفت :" شما را شکسته صندلی خود را.
من گفت : شما را انجام داده بود! چرا شما را رفته اند کاملا دیوانه است. "
"موسیو ، گفت :" پادشاه ، "مراقب باشید آنچه شما می گویید آن یک امر بسیار جدی خواهد شد
برای شما است. "زندانیان سبد روی میز قرار داده شده ،
و نگاه زندانی خود را به طور پیوسته است.
شما چه می گوید؟ "او گفت. "تمایل فرماندار آیند و به من"
شاه ، در لهجه های پر از آرامش و کرامت است.
"، پسر من ، گفت :" کلید در دست ، "شما باید همیشه بسیار آرام و معقول بوده است ، اما
شما در حال گرفتن شریر ، به نظر می رسد ، و من آرزو می کنم شما را به آن را در زمان می دانم.
شما صندلی خود را شکسته ، و اختلال بزرگ ساخته شده است که به جرم
مجازات حبس در یکی از سیاه چال های پایین تر است.
وعده من شروع را دوباره و دوباره ، و من یک کلمه در مورد آن می گویند
فرماندار است. "" من مایل به دیدن فرماندار "، پاسخ داد :
پادشاه ، هنوز هم حاکم بر احساسات خود را.
"او شما را به یکی از گاههای ارسال ، من به شما بگویم ، پس مراقبت است."
"من بر آن اصرار دارند ، آیا می شنوید؟" "آه! آه! چشم خود را در حال تبدیل شدن به وحشی دوباره.
بسیار خوب!
من باید از دور چاقو خود را. "زندانیان آنچه او گفت ، quitted
زندانی ، و بست ، می روم پادشاه شگفت زده تر و رنجور تر ،
بیش از هر زمان دیگری جدا شده است.
فایده ای نداشت ، هر چند او تلاش کرده اند ، به همین سر و صدا را دوباره بر روی درب خود را ، و
به همان اندازه بی فایده است که او صفحات و ظرف ها را از پنجره انداخت ، نه تنها
صدا در به رسمیت شناختن شنیده شد.
دو ساعت پس از آن او می تواند به عنوان پادشاه ، نجیب زاده ، یک مرد ، به رسمیت شناخته نمی شود
انسان ، او و نه ممکن است نامیده می شود یک مرد دیوانه ، پاره شدن درب را با ناخن خود ،
تلاش برای پاره کردن کف سلول خود ،
و uttering چنین وحشی و ترس گریه می کند که Bastile قدیمی به نظر می رسید به لرزه
پایه های آن برای داشتن شورش در برابر استاد خود است.
همانطور که برای فرماندار ، زندانیان اخلال او حتی فکر می کنم ، turnkeys
و sentinels وقوع به او گزارش داده بودند ، اما چه بود خوب
آن؟
آیا این madmen مشترک به اندازه کافی در چنین زندان نیست؟ و دیوار هنوز هم نمی
قوی تر؟
Baisemeaux د م ، به طور کامل با آنچه Aramis به او گفته بود تحت تاثیر قرار است ، و در کامل
مطابق با دستور پادشاه ، تنها امیدوار است که یک چیز ممکن است اتفاق می افتد ، یعنی ،
که Marchiali مرد دیوانه ممکن است دیوانه
به اندازه کافی برای آویزان خود را به سایبان تخت او ، یا به یکی از میله های پنجره.
در واقع ، زندانی هیچ چیز به جز سرمایه گذاری سودآور برای M. Baisemeaux بود ،
و آزار دهنده تر از دلپذیر به او شد.
این عوارض از Seldon و Marchiali -- عوارض اول
تنظیم می پردازد که در تعقیب کیفری طیف وسیعی از جرائم ، از جمله جرائم سیاسی و مذهبی ، پس از آن زندانی کردن دوباره ، از عوارض ناشی از
شباهت قوی در سوال -- در آخرین شرایطی به هیچ وجه بسیار مناسب را پیدا کرده بود.
Baisemeaux حتی فکر او اظهار داشت که D' Herblay خود بود در مجموع
وکسلر که با نتیجه.
"و سپس ، واقعا ، گفت :" Baisemeaux بعدی او در دستور ، "زندانی عادی است
در حال حاضر ناراضی است که به اندازه کافی در حال یک زندانی ، او کاملا به اندازه کافی رنج می برد ، در واقع ، القاء
به امید ، charitably به اندازه کافی ، که مرگ او ممکن است به مراتب از راه دور.
بر این اساس ، با دلیل هنوز هم بیشتر ، هنگامی که زندانی رفته است دیوانه ، و ممکن است
گاز و ایجاد اختلال وحشتناک در Bastile ؛ به همین دلیل ، در چنین حالتی ، نمی باشد.
به سادگی یک عمل خیریه صرف به او آرزو
، مرده اند ؛ این امر می تواند تقریبا یک اقدام خوب و حتی ستوده ، بی سر و صدا به او را
از بدبختی خود را. "و فرماندار خوشخو پس از ان نشسته
به صبحانه اواخر او.