Tip:
Highlight text to annotate it
X
PART 7 : فصل XXXV حادثه رقت انگیز
اتمام حجت جهان از شگفتی. brooded پادشاه ، این طبیعی بود.
چه توی فکر فرو رفتن او در مورد ، باید به شما گفت؟
چرا در مورد ماهیت شگرف سقوط او ، البته -- از loftiest در
جهان به پایین ترین ، از برجسته ترین ایستگاه در جهان به
obscurest ؛ از بزرگترین حرفه در میان مردان به basest.
نه ، سوگند من که چیزی که او را graveled بیشتر ، برای شروع با ، نبود
این ، اما قیمت او تا به حال برداشته!
او نمی تواند به نظر می رسد که هفت دلار.
خوب ، آن را به من حیرت زده کرد تا زمانی که من برای اولین بار در بر داشت ، که من می توانم آن را باور نمی ؛
به نظر نمی رسد طبیعی.
اما به محض به عنوان دید ذهنی من پاک و من تمرکز بر روی آن راست ، من تو را دیدم من بود
اشتباه ، طبیعی بود.
به همین دلیل : پادشاه مصنوعی یا ساختگی بودن صرف ، و به همین ترتیب ، احساسات شاه ،
مانند تکانه های یک عروسک خودکار ، artificialities صرف هستند ، اما او به عنوان یک مرد ، یک
واقعیت ، و احساسات او ، به عنوان یک مرد ، واقعی هستند ، فانتوم نیست.
shames مرد به طور متوسط به زیر برآورد خود را از ارزش خود به ارزش ، و
شاه قطعا نه چیزی بیش از یک مرد به طور متوسط ، اگر او بود که
بالا است.
مات کردن او ، او را با استدلال خسته نشان می دهد که در هر چیزی مانند یک بازار منصفانه
او می توانست ذهن بیست و پنج دلار ، مطمئن -- چیزی که به سادگی بی معنی بود ،
و تمام وقت یا baldest غرور من ارزش آن خودم.
اما زمین مناقصه ها و مزایده بود برای من به استدلال است.
در واقع ، من تا به حال به سادگی به شانه خالی کردن از استدلال و انجام دیپلماتیک به جای.
من تا به حال به پرتاب وجدان را کنار بگذاریم ، و brazenly واگذار که او باید داشته باشند
ارمغان آورده است بیست و پنج دلار و در حالی که من کاملا به خوبی آگاه است که در همه سنین ،
دنیا را داشت پادشاه دیده می شود که ارزش داشت هرگز
نیمی از پول ، و در طول سیزده قرن بعد یکی که نمی بینم
ارزش چهارم از آن بود. بله ، او به من خسته شده است.
اگر او شروع به صحبت در مورد محصولات ، و یا در مورد آب و هوا اخیر ؛ و یا در مورد
شرایط سیاست و یا در مورد سگ و یا گربه ، یا اخلاق ، و یا الهیات -- بدون توجه به
-- من آهی کشید ، برای من می دانستم که چه بود
آینده ؛ او قرار بود آن را تسکین هفت دلاری از آن خسته کننده می دهد ، از
فروش می باشد.
هر کجا ما را متوقف کرده است که در آن یک جمعیت وجود دارد ، او را به من یک نگاه که گفت : سادگی :
"اگر چیزی که می تواند به محاکمه را دوباره و دوباره در حال حاضر ، با این نوع از قوم ، شما می توانید ببینید
در نتیجه متفاوت است. "
خوب ، هنگامی که او برای نخستین بار فروخته شد ، آن را مخفیانه به من tickled برای دیدن او به مدت هفت دلار ؛
اما قبل از او با عرق کردن و نگران کننده انجام شد ، آرزوی او تا به حال برداشته
صد است.
چیزی که فرصت برای مردن ، برای هر روز ، در یک مکان و یا دیگر هرگز ،
خریداران ممکن است به ما نگاه ، و ، و اغلب به عنوان هیچ راه دیگری ، نظر خود را در
پادشاه چیزی شبیه به این بود :
"Here'sa کنده با دو دلار و نیم به سبک سی دلار.
حیف ولی سبک قابل عرضه در بازار شد. "در گذشته این نوع از اظهار تولید
شر نتیجه.
صاحب ما یک فرد عملی بود و او متوجه شد که این نقص باید mended
اگر او امیدوار است برای پیدا کردن یک خریدار برای پادشاه است.
به همین دلیل او رفت و به سبک کار به خارج از عظمت مقدس او را.
من می توانستم با توجه مرد برخی از مشاوره ارزشمند ، اما من دیگر چنین نکردم ، شما باید داوطلب
توصیه به یک راننده برده مگر اینکه شما می خواهید ، به وارد کردن خسارت به علت شما در حال مشاجره هستند.
من آن را پیدا کرده بود و کار به اندازه کافی مشکل برای کاهش سبک پادشاه دهقانی
سبک ، حتی زمانی که او دانش آموز مایل و اضطراب بود ، در حال حاضر پس از آن ، به انجام
کاهش سبک پادشاه به برده سبک
و با توسل به زور -- رفتن به! آن قرارداد باشکوه بود.
ذهن هرگز جزئیات -- آن را نجات من مشکل اجازه دهید آنها را تصور کنید.
من فقط خواهد شد که در پایان یک هفته بود مقدار زیادی از شواهد که تازیانه وجود دارد اظهار
و باشگاه و مشت کار خود را انجام داده بود و بدن پادشاه یک چشم برای دیدن بود -- و به
گریه بیش ، اما روح او -- به همین دلیل ، آن را حتی فاز؟
حتی آن کلوخ کسل کننده از راننده برده بود قادر به دیدن است که می تواند چنین چیزی وجود دارد
به عنوان یک برده یک مرد که باقی خواهد ماند تا او می میرد ؛ که استخوان شما می توانید شکستن است ، اما که
مردانگی شما می توانید.
این مرد که از اولین تلاش خود را به پایین به آخرین او ، او هرگز نمی توانست آمده
در دسترس پادشاه ، اما پادشاه شیرجه رفتن برای او آماده بود ، و آن را.
به همین دلیل او در آخرین داد ، و پادشاه را در اختیار سبک خود را ترک unimpaired.
حقیقت این است که پادشاه یک معامله خوب بیشتر از یک پادشاه ، او یک مرد بود ، و هنگامی که یک مرد
یک مرد است ، شما می توانید آن دست کشیدن نه از او.
ما هم خشن به مدت یک ماه ، tramping و وپیش در زمین ، و رنج است.
و چه انگلیسی علاقه مند در سوال برده داری آن زمان بود؟
فضل او پادشاه!
بله ؛ از بیشتر بی تفاوت بودن ، او بیشتر علاقه مند شده بود.
او تلخ hater از نهاد من تا کنون شنیده بود بحث تبدیل شده بود.
و به این ترتیب یک بار دیگر برای پرسیدن یک سوال که من در سال قبل از سوال بود و من جرأت
چنین پاسخ شدید که من تا به حال تصور آن را محتاطانه به دخالت در بدست کرده بود
مهم بیشتر.
آیا او لغو برده داری؟
پاسخ او به عنوان نوک تیز به مانند قبل بود ، اما این موسیقی گردید که این بار ، من همیشه نباید آرزو
برای شنیدن pleasanter ، اگر چه ناسزا بود خوب نیست ، که ناشیانه در کنار هم قرار ،
و با کلمه سقوط تقریبا در
متوسط به جای آن در پایان ، که در آن ، البته ، آن را باید به شده است.
من حاضر و آماده برای دریافت رایگان در حال حاضر بود و من تا به حال برای دریافت هر چه زودتر می خواستم.
نه ، من کاملا نمی توانید می گویند که.
من بود می خواست ، اما من تا به حال مایل به گرفتن شانس ناامید نشده ، و همیشه بود
پادشاه از آنها را منصرف. اما در حال حاضر -- آه ، آن را فضای جدید بود!
آزادی که ارزش هر قیمتی که ممکن است بر آن قرار داده است.
من در مورد طرح تعیین می کنند ، و سر راست با آن بود مفتون.
این زمان ، بله ، و صبر ، بیش از حد ، مقدار زیادی از هر دو نیاز دارد.
یک نفر می تواند از راه های سریعتر ، ابداع و به طور کامل به عنوان آنهایی که مطمئن شوید ، اما هیچ کدام خواهد بود که به عنوان
منظره به عنوان این هیچ است که می تواند بسیار چشمگیر است.
و به این ترتیب من نمی دهد این به یک است.
این ممکن است به ما ماه تاخیر ، اما مهم نیست ، من آن را انجام و یا شکستن چیزی.
در حال حاضر و پس از آن ما تا به حال ماجراجویی بود.
یک شب برف و طوفان پیشی گیرد و در حالی که هنوز یک مایل از دهکده ما
برای ساخت. تقریبا بلافاصه ما به عنوان در یک بسته شدند
مه ، برف رانندگی تا ضخامت بود.
شما می توانید یک چیز را نمی بینیم. ، و ما به زودی از دست داده بودند.
برده و راننده به ما شلاق به شدت او را دیدم ، برای خراب کردن قبل از او ، اما ضربه شلاق او
تنها بدتر ، آنها به ما سوار از جاده و از احتمال
از یاری کردن.
بنابراین ، ما تا به حال در تاریخ و زمان آخرین توقف و رکود در برف که در آن ما شد.
این طوفان تا زمانی که نسبت به نیمه شب ادامه یافت ، پس از آن متوقف شده است.
در این زمان دو تن از مردان feebler ما و سه تن از زنان ما مرده بودند ، و دیگران
گذشته در حال حرکت و تهدید به مرگ است. استاد ما نزدیک به کنار خود بود.
او هم زده زندگی می کنند ، ساخته شده و ما ایستاده ، پرش ، سیلی خودمان ، برای بازگرداندن ما
گردش خون ، و او را کمک کرد و همچنین او می تواند با شلاق او.
اکنون انحراف آمد.
شنیدیم shrieks و yells ، و به زودی یک زن در حال اجرا و گریه می آمد و از دیدن
گروه ما ، او خودش را به میان ما پرت و برای محافظت از التماس.
اراذل و اوباش از مردم آمد پاره شدن پس از او ، برخی با مشعل و به آنها گفت که او
ساحره که گاوهای چند به یک بیماری عجیب و غریب می میرند باعث شده بود ، و تمرین هنرهای او
با کمک شیطان در شکل گربه سیاه.
این زن بیچاره سنگسار شده بود و تا او به سختی نگاه انسان ، او را کتک بود
و خونین است.
اراذل و اوباش می خواست او را بسوزاند. خب ، در حال حاضر ، چه استاد ما به شما فرض کنید
بود؟ هنگامی که ما در اطراف این مخلوق فقیر به بسته
پناه او ، او را دیدم شانس خود را.
او گفت ، سوزاندن او ، و یا آنها باید او را نه در همه.
تصور کنید که! آنها مایل بودند.
او به یک نوشته محکم آوردند چوب و آن را درباره او انباشت اشیاء بدست آمده ، آنها اعمال می شود
مشعل در حالی که او shrieked و التماس کرد و تیره و تار او دو دختر جوان به او
پستان و حیوان ما ، با یک قلب صرفا
برای کسب و کار ، ما را به موضع مورد سهام شلاق و ما را به زندگی گرم و
ارزش تجاری توسط همان آتش که در زمان دور زندگی افراد بیگناه را آن فقرا
مادر بی ضرر.
مرتب کردن بر اساس استاد ما تا به حال بود. من در زمان خود.
این برف طوفان او را نه از گله خود هزینه ؛ و او بی رحمانه تر از هر زمان دیگری به ما بود ،
پس از آن ، به مدت چند روز بسیاری از به هم ، او بیش از از دست دادن او بسیار خشمگین بود.
ما به حال ماجراهای همه همراه است.
یک روز ما را در صفوف منظم زد. و در صفوف منظم پیش!
همه ته مانده از پادشاهی به نظر می رسید در آن درک می شود ؛ و همه مست در
است.
در ون یک سبد خرید با تابوت در آن ، و بر روی تابوت نشسته یک دختر جوان خوش منظر
در مورد هجده شیر دادن نوزاد که در اشتیاق او را به سینه اش فشرده
عشق هر که و هر کمی
در حالی که از صورت آن اشک که چشم خود را بر آن بارید پاک و همیشه
چیزی که کمی احمقانه به او لبخند زد ، شاد و محتوا ، kneading سینه اش را با
دست dimpled آن چربی ، که او بصورت تماسهای مکرر و راست بر او قلب شکستن fondled.
مردان و زنان ، دختران و پسران ، همراه را در کنار و یا پس از سبد مماشات ، hooting ،
فریاد اظهارات بدزبان و فحاش ، آواز خواندن snatches ترانه ناپاک ، پرش ،
رقص -- تعطیلات بسیار از hellions ، منظره مشمئز کننده است.
در حومه لندن ، زده در خارج از دیوار بود ، و این نمونه ای از یک بود
مرتبسازی بر جامعه لندن.
استاد ما حفظ مکان خوبی برای ما در نزدیکی چوبه دار است.
کشیش در حضور بود ، و او به دختر صعود تا کمک کرد ، و گفت : آرام
کلمات به او ، ساخته شده و تحت - کلانتر ارائه مدفوع برای او.
سپس او وجود دارد را توسط او را در چوبه دار ایستاده بود ، و برای یک لحظه بر جرم نگاه
چهره روبترقی در پای او ، پس از بیش از پیاده رو جامد از سر که
دور در هر طرف اشغال کشیده
جای خالی دور و نزدیک ، و سپس شروع به گفتن داستان مورد است.
و ترحم در صدای او وجود دارد -- چه به ندرت یک صدا که در که نادان بود
و زمین وحشیانه!
به یاد داشته باشید جزییات هر آنچه او گفت : من ، به جز کلمات او گفت : آن را در ، و بنابراین من
به کلمات خود من آن را تغییر دهید : «قانون در نظر گرفته شده است به خط مرزی از عدالت.
گاهی اوقات با مشکل مواجه شد.
این را نمی توان کمک کرده است. ما می توانیم تنها اندوهگین می شود و سمت خود استعفا داد ، و
دعا برای روح او می افتد که ناعادلانه توسط بازوی قانون ، و همراهان خود را
ممکن است چند.
قانون می فرستد این چیزی که فقیر و جوان به مرگ و این حق است.
اما یکی دیگر از قانون او قرار داده شده بود جایی که او باید جرم را مرتکب یا از گرسنگی مردن با او
کودک -- و در برابر خدا این است که قانون برای هر دو جرم او و او را مسئول
مفتضح مرگ!
"در حالی که کمی پیش از این چیزی که جوان این کودک از هجده سال ، به عنوان خوشحال بود
همسر و مادر را به عنوان هر یک در انگلستان و لب های او با آهنگ نرم و ملایم بودند ، که
گفتار بومی قلب خوشحالم و بی گناه.
شوهر جوان او به عنوان شاد به او به عنوان ، او کار می کرد برای او انجام وظیفه کامل خود را
اوایل و اواخر در صنایع دستی او ، نان او نان صادقانه به خوبی و منصفانه به دست آورده ، او
بود موفق ، او پناهگاه تجهیز شد
و معاش را به خانواده اش ، او اضافه کردن کرم های خود را به ثروت ملت است.
با رضایت از قانون خائنانه ، تخریب های فوری بر این خانه مقدس کاهش یافت و
جاروب دور!
که شوهر جوان waylaid بود و تحت تاثیر و فرستاده شده به دریا.
همسر می دانستند ، چیزی از آن.
او به دنبال در همه جا ، او سخت ترین دل با ادعیه از نقل مکان کرد
اشک او ، فصاحت شکسته از ناامیدی او.
هفته کشیده شده ، او تماشا ، انتظار ، امید ، ذهن او را به آرامی به هم بریزند
تحت بار از بدبختی او. کمی کمی تمام دارایی های کوچک خود را
برای غذا می رفتند.
زمانی که او دیگر نمی تواند از پرداخت اجاره خود ، آنها او را شد از درب.
او التماس ، در حالی که او به حال قدرت ، هنگامی که او در آخرین گرسنه بود ، و شیر او
شکست ، او به سرقت برده یک تکه پارچه کتانی از ارزش بخش چهارم از یک سنت ،
تفکر به آن فروش و صرفه جویی در کودک خود.
اما او توسط صاحب پارچه دیده می شد. او در زندان قرار گرفت و به دادگاه آورده شده است.
مرد شهادت به حقایق است. دادخواست برای او ساخته شده بود ، و پر غصه او
داستان در جانب او گفته شد.
او صحبت می کرد ، بیش از حد ، با اجازه ، و گفت او سرقت پارچه ، اما ذهن او بود
بنابراین از اواخر سال با مشکل بی نظم که هنگامی که او با گرسنگی تمام اعمال overborne بود ،
جنایی و یا دیگر ، بی معنی شنا از طریق
مغز او و او می دانست هیچ چیز به درستی ، به جز اینکه او تا گرسنه بود!
همه برای یک لحظه ، لمس شد و شکر خدا وضع به مقابله با
او ، دیدن که او خیلی جوان بود و بی دوست ، و پرونده او را رقت بار است ، و
قانونی که او را از حمایت او به سرقت از
سرزنش به عنوان اولین و تنها علت گناه خود ، اما تحت پیگرد قانونی قرار
افسر پاسخ داد که در حالی که این چیزها همه درست باشد ، و رقت انگیز ترین نیز هست ،
هنوز هم شد سرقت بسیار کوچک در این وجود دارد
روز ، و رحمت mistimed در اینجا خواهد بود خطر به اموال -- اوه ، خدای من ، وجود ندارد
ملک در خانه خراب شده ، و بررسی سوالات یتیم ، و دل شکسته است که قانون انگلیس
قیمتی نگه می دارد -- و از آن ، بنابراین او باید حکم نیاز است.
"زمانی که قاضی کلاه سیاه خود قرار داده ، صاحب کتانی به سرقت رفته گل رز لرزش
تا ، لب او لرزش ، صورت خود را به عنوان خاکستری به عنوان خاکستر ، و هنگامی که کلمات افتضاح آمد ، او
گریه ، آه ، فقیر کودک ، کودکان فقیر ، من
نمی دانستم آن مرگ بود! 'و سقوط کرد به عنوان یک درخت می افتد.
هنگامی که آنها او را برداشته تا دلیل او رفته بود ، قبل از خورشید تعیین شد ، او تا به حال گرفته
زندگی خود را.
مهربانی مرد ، مردی که قلب راست ، پایین بود ؛ اضافه کردن قتل او در این است که
در حال حاضر انجام می شود در اینجا و اتهام آنها را هر دو جایی که تعلق دارند -- به حاکمان و
قوانین تلخ بریتانیا.
ساعت هم آمده است ، فرزند من ، اجازه دهید من بیش از تو دعا -- و نه برای تو ، عزیز فقیر مورد آزار قرار گرفته
قلب و بی گناه ، اما برای آنها که گناه از تباهی و مرگ تو ، که به آن نیاز دارند
بیشتر است. "
بعد از نماز خود آنها طناب دار را دور گردن دختر جوان قرار داده و آنها تا به حال بزرگ
مشکل از گره های زیر گوش او تنظیم ، چرا که او در بلعیدن نوزاد
زمان ، طور افراطی آن را بوسیدن ، و ربودند آن
به صورت او و سینه اش ، و خیس خوری آن را با اشک و ناله نیمی نیمی
shrieking در تمام مدت ، و crowing نوزاد ، و خنده ، و لگد زدن به پای خود
با شوق بیش از آنچه که آن را برای جیغ وداد بازی کردن و بازی در زمان است.
حتی جلاد می تواند آن ایستاده است ، اما تبدیل به دور.
هنگامی که همه آماده بود ، کشیش به آرامی کشیده و tugged و کودک را به خارج از مجبور
سلاح های مادر ، و به سرعت خارج از دسترس او پا ، اما او clasped دست او ، و
بهار وحشی به سمت او ساخته شده ، با
جیغ زدن ، اما طناب -- و تحت کلانتر -- کوتاه خود برگزار شد.
سپس او در زانو خود را رفت و دست او را کشیده و گریه :
"بیشتر بوسه -- اوه ، خدای من ، یکی دیگر ، یکی دیگر ، -- آن را در حال مرگ است که آن را مستلزم است!"
او از آن را کردم که او تقریبا چیزی کمی خفه است.
و زمانی که آنها آن را دوباره دور کردم ، او گریه :
"اوه ، فرزند من ، عزیزم ، آن را خواهد مرد! این نه خانه ، آن را بدون پدر ، هیچ
دوست ، هیچ مادر -- "
"این همه آنها را!" گفت که کشیش خوب است. "همه این خواهم به آن باشد تا من می میرند."
شما را دیده اند ، سپس صورت خود را! قدردانی؟
پروردگار ، چه چیزی شما را با کلمات می خواهند به بیان است که؟
واژه ها تنها رنگ آتش ، نگاه خود آتش است.
او داد که نگاه کنید ، و انجام آن را به خزانه آسمان ، که در آن همه چیز
که الهی تعلق دارند.