Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل دوم
کاپیتان از Sephora ریش قرمز نازک در تمام طول چهره اش ، و مرتب کردن بر اساس
رنگ می رود که با موهای آن رنگ خاص ، و نه الوده
سایه ای از رنگ آبی در چشم است.
او دقیقا یک چهره زرق و برق دار و شانه او بالا بود ، قامت او ، اما
متوسط -- یک پا از دیگری رد و بدل کردن کمی بیشتر است.
او دست تکان داد ، به دنبال مبهم اطراف.
سرسختی روح مشخصه اصلی او بود ، من در نظر گرفته.
من با ادب است که به نظر می رسید او را دست پاچه کردن رفتار.
شاید او خجالتی بود.
او به من mumbled که اگر او از آنچه که او بود گفت : شرمنده شد و نام خود را داد (آن بود
چیزی شبیه به Archbold -- و اما در این فاصله سال من به سختی مطمئن هستم) ، خود را
نام حمل و نقل ، و خاص چند دیگر
این مرتب سازی بر اساس ، در نحوه یک جنایتکار اعتراف اکراه و مغموم.
وحشتناک -- -- وحشتناک -- او آب و هوای وحشتناک از تصویب این حال همسر سوار ، بیش از حد.
در این زمان ما در کابین نشسته بودند و مباشر در یک سینی با به ارمغان آورد
بطری و لیوان. "با تشکر از شما
نه. "
زمان هرگز مشروب. برخی از آب ، هر چند.
او دو tumblerfuls نوشیدند. خیلی بد کار تشنه.
همیشه از روز روشن شده است به کاوش در جزیره دور کشتی او را.
"آنچه که بود -- سرگرم کننده» به من ، با ظاهر مودبانه پرسید :
علاقه.
"نه!" آهی کشید.
"وظیفه دردناک است."
همانطور که او در من من کننده خود را همچنان ادامه داشت و من می خواستم دو برابر من به شنیدن هر کلمه ای ، من آمار
بر مفهوم اطلاع رسانی به او که من ابراز تاسف می گویند من شنوا بود.
"این مرد جوان ، بیش از حد!" او راننده سرشونو تکون دادن ، نگه داشتن اغشته خود آبی ، چشم نابخردانه
محکم بر من.
«چه بود علت آن -- برخی از بیماری او ، بدون کمترین احساس همدردی و پرسش و
اگر او فکر کردم که ، اگر چنین است ، من هیچ بیش از من سزاوار کردم.
"بله ، بیماری ،" من در لحن شاد که به نظر می رسید به او شوک بستری است.
اما به اعتقاد من ، به دست آورده بود چرا که وی تا به حال برای بالا بردن صدای او برای من داستان خود را به من بدهید.
ارزش در حالی که برای ضبط نسخه او نیست.
آن را کمی بیش از دو ماه بود از آنجا که همه این اتفاق افتاده بود ، و او بسیار تصور بود
در مورد آن که او به طور کامل به عنوان یاطاقان ¬ های آن مبهم به نظر می رسید ، اما هنوز هم فوق العاده
تحت تاثیر قرار.
"چه می خواهید فکر می کنم از چنین چیزی اتفاق می افتد در هیئت مدیره کشتی خود را؟
من Sephora برای این پانزده سال بود.
من ناخدا به خوبی شناخته شده است. "
او پر مضطرب شده بود -- و شاید من باید با او همدردی اگر من تا به حال
قادر به جدا دید ذهنی من از شریک ناپیدا از کابین من به عنوان
هر چند او خود دوم من بودند.
او در طرف دیگر از تاق نما ، چهار یا پنج متر از ما وجود دارد ، نه
بیشتر ، به عنوان ما در سالن نشسته است.
من مودبانه در کاپیتان Archbold (در صورتی که نام او بود) نگاه کرد ، اما از سوی دیگر من
در یک دست کت و شلوار در خواب خاکستری ، نشسته بر روی مدفوع کم دیدم ، پاهای برهنه خود را به هم نزدیک ،
اسلحه خود را لوله نموده و هر کلمه ای گفت :
بین ما را به گوش سر تیره خود در حال سقوط بر روی قفسه سینه خود را متمایل است.
"من در دریا بوده است در حال حاضر ، مرد و پسر ، هفت و سی سال ، و من هرگز
شنیده چنین چیزی اتفاق می افتد در یک کشتی انگلیسی.
و آن باید به کشتی من.
همسر در هیئت مدیره ، بیش از حد. "من به سختی گوش دادن به او بود.
"آیا شما فکر می کنید نیست ،" من گفتم : "که دریا سنگین که شما به من گفت ، آمد سوار
سپس ممکن است مرد را کشته اند؟
من را دیده اند ، وزن خالص دریا کشتن یک مرد بسیار منظمی است ، به سادگی شکستن خود
گردن. "خوب خدا!" او زبان آمده ، impressively ،
تعمیر اغشته چشم آبی خود را بر روی من.
"دریا! هیچ مردی کشته شده توسط دریا تا کنون مثل نگاه
که "او مثبت scandalized در من به نظر می رسید
پیشنهاد است.
و من در او gazed قطعا برای هر چیزی اصل در نوبه خود آماده ،
او سر خود را نزدیک به معدن و رانش زبان خود را در من تا به طور ناگهانی پیشرفته
که من نمی توانستم شروع به عقب.
او پس از به ثمر رساندن بیش از آرامش من در این راه گرافیک عاقلانه راننده سرشونو تکون دادن.
اگر من چشم دیده بود ، او به من اطمینان ، من آن را فراموش کرده ام هرگز به عنوان زمانی که من زندگی می کردند.
هوا خیلی بد بود برای دادن جسد دفن دریا مناسب است.
بنابراین روز بعد در سحرگاه آنها آن را در زمان بر روی مدفوع ، پوشش صورت خود را با یک بیت از
پارچه سست بافت پرچمی ، او به خواندن یک دعای کوتاه ، و پس از آن ، فقط به عنوان آن بود ، در oilskins آن و بلند
چکمه ، آنها آن را در میان کسانی که راه اندازی شد
دریاها کوهستانی به نظر می رسید که آماده هر لحظه کشتی را ببلعد تا خود و
وحشت زده زندگی در هیئت مدیره از او. که reefed بادبان عمده دگل جلو کشتی شما را نجات داد ، "من انداخت
وارد
"در دست خدا -- این کار را کرد ،" او گفت شور و شوق.
"آن را توسط یک رحمت خاص بود ، من باور راسخ دارم که آن ایستاده بود برخی از این
طوفان squalls. "
من شروع -- تنظیمات آن بادبان که بود ".
«دست خود خدا در آن است ،" او به من قطع کرد. "هیچ چیز کمتر می توانست آن را انجام داده است.
برایم مهم نیست که به شما میگوید که من به سختی جرأت دادن سفارش.
این غیر ممکن به نظر می رسید که ما می تواند هر چیزی را بدون از دست دادن آن را لمس ، و پس از آن ما
آخرین امید می شده اند رفته است. "
ترور که گیل بود بر او رتبهدهی نشده است. من به او اجازه دهید کمی ، سپس گفت :
معمولی -- و در صورت بازگشت به یک موضوع جزئی :
"شما خیلی مضطرب بود به رها کردن همسر خود را به مردم ساحل ، من اعتقاد دارم؟"
او بود. قانون.
سرسختی نامعلوم خود را در آن نقطه به حال در آن چیزی غیر قابل درک و کمی
افتضاح ، چیزی ، شد ، عرفانی ، کاملا جدا از اضطراب خود را که او باید
نمی شود مشکوک "countenancing هر گونه کردم و بعد زدم زیر گریه از آن نوع است."
هفت و سی سال با فضیلت در دریا ، که بیش از بیست از دستور کاملا تر و تمیز ،
و از پانزده در Sephora ، به نظر می رسید که او را تحت برخی از بی رحم گذاشته
تعهد.
و شما می دانید ، "او در ادامه ، groping شرم facedly در میان احساسات اش ،" من نمی
تعامل که همکار جوان. برخی از منافع مردم خود را با من
صاحبان.
من در راهی که او را مجبور بود. او بسیار هوشمند است ، بسیار نجیبانه ، نگاه و
تمام است. اما آیا می دانید -- من او را دوست داشت هرگز ،
به نحوی.
من یک مرد ساده است. ببینید ، او دقیقا مرتب کردن بر اساس
همسر رئیس یک کشتی مانند Sephora. "
پس در افکار و برداشت در ارتباط با مأمور مخفی از من تبدیل شده بود
کابین که احساس کردم که اگر من ، شخصا ، که داده شد به درک که من ، بیش از حد ،
مرتب کردن بر اساس که برای همسر رئیس یک کشتی مثل Sephora انجام می شود.
من بدون شک از آن در ذهن من بود. "در تمام سبک انسان.
شما را در درک ، او اصرار داشت ، superfluously ، به دنبال سخت من.
من لبخند زد urbanely. او در از دست دادن برای مدتی به نظر می رسید.
"گمان می کنم من باید خودکشی را گزارش دهند."
"فرمودید؟" "خودکشی!
این چیزی است که من مجبور به نوشتن به صاحبان من به طور مستقیم من شوید. "
من assented : "مگر در مواردی که شما را مدیریت او را قبل از فردا بهبود می یابند ،" dispassionately....
"منظورم این است ، زنده است."
او به mumbled چیزی که من واقعا متوجه نشدم ، و من تبدیل شده گوش من به او در
متعجب و متحیر به شیوه ای. او نسبتا bawled :
"زمین -- من می گویم ، سرزمین اصلی حداقل هفت مایل خاموش لنگرگاه من است."
"در مورد آن."
عدم من از هیجان ، کنجکاوی ، از تعجب ، از هر نوع تلفظ
بهره ، شروع به بی اعتمادی خود را بیدار.
اما به جز تظاهر felicitous از ناشنوایی من تا به حال سعی به وانمود
هر چیزی.
من تا به حال احساس کاملا ناتوان از بازی بخشی از جهل به درستی ، و در نتیجه
نگران بود را امتحان کنید.
همچنین برخی که او برخی از سوء ظن های آماده ساخته شده با او آورده بود ، و او
ادب من به عنوان یک پدیده عجیب و غریب و غیر طبیعی مشاهده شده است.
و در عین حال به چه روش دیگری می توانم او را دریافت؟
صمیمانه نشده! که برای روانی غیرممکن بود
دلایل ، که من نیاز به دولت نیست. جسم من تنها این بود برای حفظ کردن خود
سوالات.
Surlily؟ بله ، اما surliness ممکن است باعث
نقطه خالی میگذاشتند.
از تازگی خود را به او و از ماهیت آن ، حسن نیت ارائه میدهد بسیار مبادی اداب شیوه ای بود
بهترین محاسبه شده برای مهار آن مرد است. اما خطر شکستن او وجود دارد
از طریق دفاع من با صراحت.
من می توانم ، من فکر می کنم ، نیست که به او دروغ مستقیم ملاقات نمود ، همچنین برای روانی (و نه
اخلاقی) دلایل.
اگر او فقط شناخته شده بود که چگونه ترس خود را با قرار دادن احساس من از هویت بود
دیگر به آزمون!
اما ، به طرز عجیبی به اندازه کافی -- (من از آن فقط پس از آن) -- من اعتقاد دارم که او نبود
پاچه کمی پشت آن وضعیت عجیب و غریب ، چیزی در من
که او را از مردی او یادآوری
به دنبال -- بیرون مرموز به هموطنان جوان او بی اعتماد بود و پیشنهاد
دوست نداشتند از اول. با این حال که ممکن است قرار گرفته اند ، سکوت
بسیار طولانی مدت بود.
او در زمان گام دیگری مایل است. "من روی چیزی حساب کردن من تا به حال بیش از دو مایل
جلو و به کشتی خود را. نه کمی بیشتر. "
و کاملا به اندازه کافی ، بیش از حد ، در این گرمای افتضاح "، من گفتم.
یکی دیگر از مکث بی اعتمادی کامل به دنبال.
ضرورت ، آنها می گویند ، مادر اختراع است ، اما بیش از حد ، ترس ، بی ثمر است از
دارای قوه ابتکار پیشنهادات. و من نگران بود به من می گفت نقطه
خالی برای اخبار خود دیگر من.
سالن کوچک "خوب است ، نه؟" اظهار داشت ، به عنوان اگر توجه برای اولین بار
زمان راه چشم خود را از یک درب بسته به فرمانروایی کردند.
"و به خوبی نصب شده ، بیش از حد است.
در اینجا ، به عنوان مثال ، "من ادامه داد ، رسیدن به بیش از پشت صندلی من تسامح و
flinging درب باز ، "حمام من است." جنبش مشتاق او ساخته شده ، اما به سختی داد
یک نگاه.
من ، بسته درب حمام ، و دعوت او را به دور نگاه ، که اگر
من بسیار افتخار خوابگاه من است.
او به ظهور و نمایش داده می شود دور ، اما او از طریق کسب و کار بدون هیچ مشکلی رفت
raptures هر.
"در حال حاضر خواهیم نگاهی به اتاق ویژه تختخواب دارو مجلل من ،" من ، در صدا به عنوان صدای بلند اعلام کرد
که من جرأت آن را عبور از کابین به سمت بطرف راست حرکت کردن با عمد سنگین
مرحله انجام شد.
او به من به دنبال در و gazed اطراف. دو برابر هوشمند من از بین رفته بود.
بازی من به سهم خود. "بسیار مناسب -- isn't؟"
"بسیار خوب.
خیلی comf... "او به اتمام برساند و رفت brusquely به عنوان
اگر برای فرار از برخی از wiles ناصالح از معدن.
اما نمی شود.
من هم وحشت زده به احساس کینه توز شده بود و من احساس کردم او را در حال فرار بود ، و
من به معنای او را در اجرا نگه دارید.
اصرار مودب من باید چیزی شوم در آن داشته اند ، چرا که او داد
در ناگهان.
و من او را اجازه نمی دهد یک آیتم ، اتاق همسر ، شربت خانه ، storerooms ، بسیار
بادبان قفسه که همچنین تحت مدفوع بود -- او به همه آنها را نگاه کنید.
هنگامی که در گذشته من به او نشان داد در سه ماهه - عرشه او جلب کرد ، روح
آه ، و mumbled dismally که او واقعا باید که به کشتی او در حال حاضر است.
من مورد نظر همسر من ، که به ما ملحق شده بودند ، برای دیدن قایق کاپیتان.
مرد از سبیل داد انفجار در سوت که او با استفاده از پوشیدن دور حلق آویز
گردن خود را ، و فریاد می کشید ، : "Sephora دور!"
من دوبار به پایین وجود دارد در کابین من باید شنیده می شود ، و قطعا می تواند احساس نمی
رها از I.
چهار همراهان آمد در حال اجرا را از جایی به جلو رفت و بیش از طرف
در حالی که مردان خود من ، از ظاهر شدن بر روی عرشه بیش از حد ، راه آهن را به انتظارنشسته بودند.
من مهمان من را همراهی می کردم به تخته پل ceremoniously ، و نزدیک به آن را overdid.
او یک جانور سر سخت بود.
او نردبان بسیار lingered ، و در آن منحصر به فرد ، شیوه ای guiltily وجدان
چسبیده به نقطه ای : "من می گویم... شما... شما فکر نمی کنم که -- "
من تحت پوشش قرار صدای او با صدای بلند :
"بدیهی است.... من خوشحال هستم.
خوب شده توسط. "
من تا به حال ایده از آنچه منظور او به گفتن نیست ، و فقط خودم را با افتخار را نجات داد
نقص شنوایی.
او هم زده شده بود به طور کلی به اصرار ، اما همسر من ، شاهد نزدیک که فراق ،
mystified نگاه و چهره اش انجام گرفت بازیگران اندیشمندانه.
همانطور که من نمی خواستم به نظر می رسد که اگر من خواست برای جلوگیری از همه ارتباط با من
افسر ، او را به حال فرصت به من.
"یک مرد بسیار خوبی به نظر می رسد.
خدمه قایق او را به شلوار بی خشتک گاوداران ما گفت یک داستان بسیار فوق العاده ای است ، اگر آنچه من گفته
مباشر درست است. گمان می کنم شما آن را از کاپیتان به حال ،
آقا؟
"بله. من یک داستان را از کاپیتان "و" امر بسیار وحشتناک -- isn't آن ، آقا؟ ".
"در آن است." "ضربان تمام این داستان ما در مورد شنیدن
قتل در کشتی یانکی. "
"من فکر نمی کنم به آنها می زند. من فکر نمی کنم آن را شبیه آنها را در
. دست کم "" برکت روح من -- شما نمی گویم!
اما البته من هیچ آشنایی هر چه با کشتی های آمریکایی ، من نیست ، بنابراین من نمی توانست
برو در برابر دانش خود را. وحشتناک به اندازه کافی برای من....
اما queerest بخشی است که کسانی که فلو به نظر می رسید که برخی از ایده مرد پنهان بود
سوار در اینجا. آنها تا به حال واقعا.
آیا تا کنون چنین چیزی را بشنود؟ "
"مهمل -- آن isn't؟" ما رفتن به وپیش از طرفی بطرف دیگر
ربع عرشه. هیچ یک از خدمه به جلو می تواند دیده می شود
(روز یک شنبه بود) ، و همسر دنبال :
برخی از اختلافات کمی در مورد آن وجود دارد. شلوار بی خشتک گاوداران ما در زمان جرم.
آنها گفتند : "اگر ما به عنوان یک چیز می خواهم که بندرگاه ،'.
'آیا شما نمی مانند به دنبال او در سوراخ زغال سنگ ما؟"
کاملا TIFF. اما آنها از آن ساخته شده تا در پایان.
گمان می کنم او خود را غرق.
آیا شما ، آقا؟ "" من هیچ چیز را فرض نمی کنند. "
"شما هیچ شکی در این موضوع ، آقا؟" "هر چیزی که هیچ."
من او را به ناگهان ترک.
من احساس من در تولید یک احساس بد ، اما با من دو به پایین وجود دارد آن
تلاش برای بر روی عرشه می شود. و این تقریبا به تلاش برای زیر است.
در مجموع وضعیت عصبی و تلاش.
اما در مجموع من کمتر زده در دو احساس ، زمانی که من با او بود.
هیچ کس در تمام کشتی که من جرأت را به اعتماد به نفس من وجود دارد.
از آنجا که دست به دانستن داستان او رو کرده بود ، آن را غیر ممکن را به او منتقل
خاموش برای هر کس دیگر ، و یک کشف تصادفی بود ، به مخوف در حال حاضر بیش از
تا کنون....
مباشر که در تخمگذار جدول برای شام مشغول ، ما تنها می تواند صحبت با
چشمان ما زمانی که من برای اولین بار رفت. بعدها در بعد از ظهر ما تا به حال با احتیاط
سعی کنید در زمزمه.
ارامش یکشنبه کشتی علیه ما بود ؛ سکون از آب و هوا
اطراف او را بر علیه ما بود ، عناصر ، مردان در مقابل ما بودند -- همه چیز بود
در مقابل ما را در مشارکت های مخفی ما ، زمان به خودی خود -- برای این نمی تواند تا ابد ادامه.
اعتماد در پراویدنس ، گمان می کنم ، به جرم خود محروم است.
باید اقرار میکنم که این فکر من بازیگران خیلی؟
و به عنوان فصل از حوادث است که تعداد زیادی در کتاب موفقیت ،
من فقط می تواند که آن بسته شد امید است.
چه تصادف مساعد می توان انتظار داشت؟
"آیا شما بشنوید همه چیز؟" کلمات من به محض اینکه ما در زمان موضع ما
در کنار هم ، تمایل بیش از محل تخت من.
او بود. و اثبات آن بطور جدی او بود
نجوا ، "مرد گفت : او به سختی جرأت برای دادن سفارش."
من را درک مرجع می شود که بادبان عمده دگل جلو کشتی صرفه جویی در.
"بله. او ترس از آن را در تنظیمات از دست داده بود. "
"من به شما اطمینان دهم به او سفارش داد.
او ممکن است فکر می کنم او انجام داد ، اما او آن را داد هرگز.
او با من شکسته مدفوع ایستاد پس از بالاترین بادبان اصلی دور منفجر و
whimpered در مورد آخرین امید ما -- مثبت در مورد آن و نه چیزی دیگر whimpered -- و
شب های آینده در
برای شنیدن کاپیتان یکی می خواهم که در آب و هوا از جمله به اندازه کافی برای رانندگی هر همکار
از ذهن خود. برای من کار می کرد تا به نوعی یاس و نومیدی.
من فقط آن را به دست خود من در زمان رفت و دور از او ، به جوشیدن کرد ، -- اما آنچه در
استفاده از شما گفتن؟ شما می دانید!...
آیا شما فکر می کنم که اگر من تا به حال شده است بسیار شدید با آنها نیست من باید مردان
به انجام هر کاری؟ من! نشده
bo's'n شاید؟
شاید! این نبود دریا سنگین -- دریا رفته بود
دیوانه!
گمان می کنم در پایان جهان خواهد بود چیزی شبیه به آن و یک مرد ممکن است داشته
قلب به آن آینده یک بار مراجعه کنید و با آن انجام می شود -- اما به آن صورت روز بعد از
روز -- من کسی مقصر نیست.
من گرانبها کمی بهتر از بقیه است. -- من یک افسر از آن زغال سنگ قدیمی بود
واگن ، به هر حال -- "من کاملا درک ،" من منتقل که
تضمین صادقانه را به گوش او.
او از نفس با زمزمه بود ، من می توانم او را نفس نفس زدن کمی را بشنود.
این همه بسیار ساده است.
نیروی همان کوک که بیست و چهار مرد فرصت داده بود ، حداقل برای
زندگی خود را ، در نوعی از پس نشستن ، خرد تا به حال وجود نالایق فتنه انگیز است.
اما من تا به حال هیچ تفریح را به وزن محاسن ماده -- جای پای در سالن ،
دست کشیدن سنگین. "به اندازه کافی وجود دارد باد در راه است با ،
آقا.
در اینجا تماس ادعای جدید بر افکار من بود و حتی بر احساسات من است.
من را از طریق درب گریه : : "غیرفعال دست".
"من بر روی عرشه به طور مستقیم."
من که قرار بود به آشنایی کشتی من را.
قبل از من داخل کابین را ترک چشمان ما دیدار کرد -- چشم تنها دو غریبه در هیئت مدیره.
من با اشاره به بخشی احتمالا که در آن campstool کمی او را در انتظار گذاشته من
انگشت بر روی لب های من.
او یک ژست -- تا حدودی مبهم -- در حد کمی مرموز ، همراه با یک لبخند ضعف ،
اگر از پشیمانی.
این مکان تا تصویر را بزرگ تر ببینید. پس از احساس مردی که احساس می کند برای اولین بار نمی باشد.
زمان حرکت کشتی زیر پای خود به خود کلمه مستقل خود را.
در مورد من به آنها غیر آلیاژی نیست.
من با دستور من به طور کامل به تنهایی ، برای این بود که در کابین من غریبه وجود دارد.
یا به جای من با او به طور کامل و به طور کامل نیست.
بخشی از من غایب بود.
که احساس روانی که در دو محل در یک بار من از لحاظ جسمی تحت تاثیر قرار اگر
خلق و خوی محرمانه روح من نفوذ کرده بود.
قبل از اینکه یک ساعت از زمان کشتی به حرکت را آغاز کرده بود سپری شده بود ، به مناسبت به درخواست
همسر (او در کنار من ایستاده بود) را به تحمل قطب نما از بتکده ، من گرفتار
خودم بالا و به سمت گوش خود را در زمزمه است.
من می گویم من خودم گرفتار آمده ، اما به اندازه کافی برای جا پراندن مرد فرار کرده بود.
من می توانم آن را توصیف نیست در غیر این صورت از گفت که او خودداری می.
قبر ، شیوه ای مشغول است ، به عنوان اینکه او به در اختیار داشتن برخی از پیچیدگیشان
هوش ، آیا او را ترک کنید از این ببعد.
کمی بعد من به دور از راه آهن منتقل شده به قطب نما نگاه با چنین یواشکی
راه رفتن که راننده آن را متوجه شده -- و من نمی تواند کمک کند با توجه به غیر معمول
گرد شدگی از چشمان او.
این موارد بی ارزش هستند ، هر چند آن را به نفع هیچ فرمانده به مظنون بودن
eccentricities مضحک. اما من نیز به طور جدی تحت تاثیر است.
به کلمات برخی از سیمن ، ژست ، که در باید با توجه به شرایط وجود دارد
به طور طبیعی ، به طور غریزی به عنوان winking از چشم تهدید.
یک ترتیب مشخص باید بر روی لب های او بدون تفکر بهار ، یک نشانه خاص
باید خود ساخته شده ، پس به صحبت می کنند ، بدون انعکاس.
اما همه هوشیاری ناخودآگاه مرا از خود رانده بود.
من تا به حال تلاش خواهد شد به خودم به یاد می آورند (از داخل کابین) را به
شرایط حال حاضر.
احساس کردم که من ظاهر فرمانده دو دل به آن دسته از مردم بودند که تماشای
من بیشتر یا کمتر انتقادی. و علاوه بر این ، scares وجود دارد.
از روز دوم ، به عنوان مثال ، در آینده عرشه در بعد از ظهر (من به حال نی
دمپایی روی پای لخت من) من در درب شربت خانه باز ایستاد و صحبت می کردند به مباشر.
او در انجام کاری وجود دارد با پشت خود را به من.
در صدای صدای من او تقریبا از پوست او شروع به پریدن کرد ، همانطور که گفته است ، و
اتفاقا شکست یک فنجان.
"آنچه در زمین این موضوع را با شما؟" من پرسیده می شود ، شگفت زده شده بودم.
او بسیار گیج شده بود. "فرمودید ، سر.
من مطمئن ساخته شده شما را در کابین خود بودند. "
"ببینید من نبود." "نه ، آقا.
من می توانستم قسم خورده شما در آن وجود دارد در حال حرکت نه یک لحظه قبل شنیده بود.
این خارق العاده ترین... بسیار متاسفم ، آقا. "
من را به درون خود میلرزد منتقل می شود.
من را با دو برابر راز من بود که من حتی از این واقعیت در
آن اندک ، زمزمه ترس ما رد و بدل.
گمان می کنم او برخی از سر و صدای مختصری از نوعی یا دیگر ساخته شده بود.
آن شده اند که معجزه آسا اگر او در یک زمان و یا دیگر نداشته است.
و در عین حال ، دارای چشمان فرو رفته به عنوان او ظاهر شد ، او نگاه همیشه کاملا تحت کنترل خود ، بیش از
آرامش -- تقریبا شکست ناپذیر است.
پیشنهاد من او تقریبا به طور کامل در حمام ، که ، بر باقی ماند
کامل ، امن ترین مکان بود.
تواند وجود داشته باشد واقعا هیچ سایه بهانه ای برای هر کسی که همیشه مایل به در
، پس از مباشر وجود دارد با آن انجام داده بود. این مکان بسیار کوچک بود.
بعضی اوقات او را روی زمین پشت بخوابید ، پاهای خود را خم ، سر خود را پایدار در یکی آرنج.
در برخی دیگر او را در campstool پیدا ، نشسته در خواب خاکستری خود
کت و شلوار و با مو بریدن او تاریک مانند یک بیمار ، محکوم کردن بی حرکت.
در شب من او را به محل تخت من قاچاق ، و ما با هم نجوا ، با
footfalls به طور منظم از افسر از سازمان دیده بان عبور و repassing بیش از سر ما.
این زمان بی نهایت بدبختی بود.
خوش شانس بود که برخی از قوطی حفاظت خوب در قفسه در من جمع شده بودند
اتاق ویژه تختخواب دارو مجلل ، نان سخت من همیشه می تواند نگه دارید از ؛ و به همین ترتیب او در مرغ خورشتی زندگی می کردند ،
خمیر چربی جگر غاز ودنبلان ، مارچوبه ، پخته شده
صدف ، ماهی ساردین -- در تمام انواع از ظرافتهای ناپسند شم از قوطی.
اوایل صبح قهوه من او همیشه نوشیدند و آن همه بود من جرات کرده ام برای او در آن
احترام بگذارند.
هر روز مانور وحشتناک وجود دارد را از طریق رفتن به طوری که اتاق من
و سپس حمام را باید به روش معمول انجام می شود.
من آمد به نفرت دید از مباشر ، صدای آن مرد بی ضرر به تنفر داشتن از.
من احساس کردم که او بود که در فاجعه از کشف به ارمغان بیاورد.
مانند یک شمشیر بالای سر ما آویزان است.
روز چهارم خارج ، من فکر می کنم (سپس ما کار میکردیم پایین سمت شرق خلیج
سیام ، میخ سرپهن کوچک برای رویه ، در باد و نور و آب صاف) -- روز چهارم ، من می گویم ،
این دستکاری بدبختی با
اجتناب ناپذیر است ، که ما در شام ما نشست ، که انسان ، کوچکترین که جنبش من
مخوف ، پس از قرار دادن کردن ظروف در عرشه دوید میرسند ، با گرفتاری تمام مشغول است.
این امر نه می تواند به است خطرناک باشد.
در حال حاضر او آمد دوباره ، و سپس آن را به نظر می رسد که او یک کت از یاد بود
معدن که من تا به حال بیش از یک راه آهن به خشک پس از پرتاب در حمام مرطوب که
به حال بیش از کشتی در بعد از ظهر منتقل می شود.
با نشستن stolidly در سر میز شدم وحشت در نزد
پوشاک بر روی بازویش. البته او برای درب من ساخته شده است.
هیچ زمانی برای از دست دادن وجود ندارد.
"مباشر" من thundered. اعصاب من زده شده بودند که من نمی توانست
حکومت صدای من و پنهان تحریک من.
مرتب کردن بر اساس چیزی که ساخته شده terrifically مودار همسر من شیر بود او
پیشانی با انگشت او.
او با استفاده از این ژست را در حالی که صحبت کردن در عرشه با هوا محرمانه به تشخیص داده بود
نجار.
آن ها بیش از حد برای شنیدن یک کلمه است ، اما من تا به حال شکی نیست که این پانتومیم تنها می تواند اشاره
کاپیتان جدید و عجیب و غریب است. "بله ، آقا" مباشر رو کمرنگ تبدیل
resignedly به من.
این دوره که سرش داد می زد دیوانه کننده بود ، چک بدون قافیه یا
دلیل ، خودسرانه از کابین من تعقیب می کردند ، به طور ناگهانی به آن نامیده می شود ، پرواز از
شربت خانه خود را در errands غیر قابل درک ،
که برای اختصاص wretchedness رو به رشد بیان خود.
"کجا هستند شما با آن کت رود؟" "به اتاق شما ، آقا."
»وجود دارد. یکی دیگر از دوش های آینده؟"
"من مطمئن هستم که من نمی دانم آقا. باید دوباره و نگاه می کنید ، آقا؟ "
"نه! ذهن هرگز. "
جسم من ، به دست آمد و البته خود دیگر من در را شنیده
آنچه که گذشت.
در این میان من دو افسر خاموش مربوطه خود چشمان خود را هرگز مطرح
بشقاب ، اما لب از آن توله سر در گم شده است ، همسر دوم ، quivered مریی.
من انتظار مباشر به قلاب کت من و بیرون آمدن در یک بار.
او در مورد آن بسیار کند بود ، اما من بر عصبانیت من به اندازه کافی به فریاد
پس از او.
ناگهان من آگاه شد (می تواند به سادگی به اندازه کافی شنیده شود) است که شخص برای برخی از
دلیل و یا دیگر باز کردن درب حمام.
این پایان بود.
محل بود به معنای واقعی کلمه به اندازه کافی بزرگ برای نوسان گربه.
صدای من در گلو من فوت کرد و بیش از همه سنگی رفتم.
من به انتظار برای شنیدن فریاد زدن از تعجب و وحشت ساخته شده و یک جنبش ، اما تا به حال نه
قدرت را به روی پاهای من. همه چیز باقی مانده است هنوز.
خود دوم من بدبخت فقیر گلو گرفته شده؟
من نمی دانم آنچه من می توانستم انجام لحظه بعد اگر من تا به حال ندیده مباشر آمد
از اتاق من ، بستن درب و پس از آن ایستاده بی سر و صدا توسط میز دم دستی.
"ذخیره می شود ،" من فکر می کردم.
"اما ، نه! از دست رفته!
رفته! او رفته بود! "
من چاقو و چنگال خود را گذاشته ام پایین و پشت صندلی من تکیه داد.
سر من شنا کرد.
پس از مدتی ، هنگامی که به اندازه کافی بهبود در یک صدای ثابت صحبت می کنند ، من دستور من
جفت دور کشتی به هشت ساعت خود قرار داده.
"من نمی خواهد آمد بر روی عرشه" رفتم.
"من فکر می کنم من به نوبه خود ، و مگر باد شیفت من نمی خواهم قبل از مختل
نیمه شب است. من احساس می کنم کمی از کار افتاده است. "
"شما نگاه بد متوسط کمی در حالی که پیش اظهار داشت ،" همسر رئیس بدون
نشان دادن هر گونه نگرانی های بزرگ است. آنها هر دو رفت ، و من در خیره
مباشر پاکسازی جدول.
چیزی می شود در صورت که انسان رنجور خواندن وجود دارد.
اما چرا چشمان من او اجتناب کنند ، از خود پرسیدم.
بعد با خودم فکر کردم من باید مانند صدا از صدای او را بشنوند.
"مباشر" : "آقا!"
مبهوت به طور معمول است.
کجا شما آویزان است که کت؟ "" در حمام ، آقا. "
لحن معمول را مضطرب کند. "این کاملا خشک نشده است ، آقا."
برای برخی از زمان طولانی من در گنجه نشسته.
دو برابر من از بین رفته شده بود که او آمده بود؟ اما از آمدن او به توضیح وجود دارد ،
در حالی که اثری از او خواهد بود غیر قابل توضیح....
من آهسته آهسته به اتاق تاریک من رفت ، در را بست ، روشن چراغ ، و برای یک زمان
جرأت به نوبه خود نه دور. هنگامی که در تاریخ و زمان آخرین من دیدم او را ایستاده پیچ
راست در قسمت باریک احتمالا است.
این نخواهد بود درست می گویند من یک شوک بود ، اما شک مقاومت ناپذیر از بدن خود را
وجود از طریق ذهن من flitted شده است. از آن می شود ، از خود پرسیدم ، که او نمی باشد.
قابل مشاهده برای چشم غیر از من؟
مثل این که خالی از سکنه بود. بیحرکت است ، او با چهره قبر ، بزرگ
دست خود را کمی به من در یک ژست است که به معنای وضوح ، "آسمانها! چه باریک
گریزی نیست! "
محدود در واقع. من فکر می کنم من می آیند خزنده بود بی سر و صدا به عنوان نزدیک
جنون به عنوان هر انسان است که در طول مرز در واقع رفته.
آن ژست من مهار شده ، پس به صحبت.
همسر با سبیل های فوق العاده ای در حال حاضر قرار دادن کشتی بر روی میخ سرپهن کوچک دیگر.
در لحظه سکوت عمیقی که بر دست رفتن خود را به شرح زیر است
ایستگاه های من در مدفوع بزرگ خود را صدای شنید : "alee سخت!" و فریاد از راه دور
از دستور های مکرر بر اصلی طبقه.
بادبان ، که نسیم ملایم ، اما سر و صدای غش تکان و لرزش بال است.
آن متوقف شد.
این کشتی در آینده دور به آرامی : من نفس من در سکون مجدد برگزار شد
انتظار ، نمی توانست تصور که روح زندگی در او وجود دارد
عرشه.
فریاد ناگهانی تند ، "مسافت بادبان اصلی کشتی!" طلسم را شکست ، و در گریه های پر سر و صدا و
عجله سربار از مردان فرار با آکولادی اصلی ما دو ، پایین در کابین من ،
با هم در موقعیت معمول ما مکان تخت آمد.
او را برای سوال من منتظر نیست.
"او بی مهارت در اینجا من شنیده ام و فقط به خودم چمباتمه زدن در حمام ،" او
زمزمه به من. "هموطنان تنها در را باز کرد قرار داده و
بازوی خود را برای چسبیدن به کت.
تمام مشابه -- "
"من که هرگز فکر نمی ،" من زمزمه پشت ، حتی بیشتر وحشت زده تر از قبل در
نزدیکی از موی خود را بتراشید و marveling در راسخ دارم که چیزی در شخصیت او
بود که او را حمل از طریق بنابراین بطور عالی یا ظریف یا ریز است.
هیچ تحریک در زمزمه او وجود دارد. ، این بود هر کس بود که رانده پریشان
او نمی او عاقل بود.
و اثبات سلامت عقل خود را زمانی که او در زمان زمزمه دوباره ادامه داشت.
هرگز برای من به زندگی دوباره است. "
این چیزی است که ارواح ممکن است گفته اند بود.
اما آنچه او اشاره به پذیرش تمایلی کاپیتان قدیمی خود را از این نظریه بود
خودکشی.
مطمئنا نوبت خود خدمت می کنند -- اگر من در همه این دیدگاه که به نظر می رسید درک کرده بود
اداره هدف قطعی این کار او.
"شما باید مارون من مثل همیشه به زودی شما می توانید در میان این جزایر را خاموش Cambodge
ساحل ، "او می رفتند. "مارون شما!
ما در داستان ماجراجویی یک پسر زندگی نمی کند ، "من اعتراض کردند.
زمزمه scornful او مرا. "ما در واقع نه!
هیچ چیز هایی در مورد داستان یک پسر در این وجود دارد.
اما هیچ چیز دیگری برای آن وجود دارد. من می خواهم نه بیشتر.
شما فرض کنید نه من از آنچه که می تواند برای من انجام می ترسم؟
زندان و یا چوبه دار یا هر چیز دیگری که ممکن است لطفا.
اما شما را نمی بینم من به آینده را برای توضیح چنین چیزهایی به یک همکار قدیمی در یک کلاه گیس و
دوازده تجار محترم ، شما کاری انجام دهید؟
چه کاری می توانند بدانند که آیا من گناه است یا نه -- و یا از آنچه که من مقصر هستم ، چه؟
این امر من است. کتاب مقدس چه می گویند؟
'رانده برابر زمین است."
بسیار خوب ، من چهره از زمین در حال حاضر است.
همانطور که من در شب شد من باید بروید. "" غیر ممکن است! "
من زمزمه.
"شما می توانید." "نمی تواند؟...
مانند یک روح در روز قیامت برهنه.
من باید به این کت و شلوار خواب یخ.
آخرین روز است هنوز رتبهدهی نشده است -- و... که شما را کاملا درک کرده اند.
آیا شما نیست؟ "من احساس ناگهان شرمنده از خودم.
من واقعا ممکن است بگویند که من را درک -- و تردید من در اجازه دادن به آن مرد شنا دور
از طرف کشتی من به احساسات صرف شام مرتب کردن بر اساس از بزدلی شده بود.
"این را نمی توان در حال حاضر تا شب بعد انجام می شود ،" من تنفس.
"کشتی بر روی میخ سرپهن کوچک خارج از ساحل و باد ممکن است ما را شکست."
"تا زمانی که من می دانم که شما را در درک ،" او زمزمه.
اما البته شما. اتمام حجت رضایت بزرگ کردم
کسی به درک.
شما به نظر می رسد که وجود دارد بر روی هدف بوده است. "و در همین نجوا ، اگر ما به عنوان دو
هرگاه ما می گویند همه چیز را به یکدیگر است که برای جهان متناسب نیست به حال صحبت
را می شنوم ، او افزود : "این بسیار شگفت انگیز است."
ما طرف در کنار صحبت کردن در راه های مخفی ما باقی مانده است -- اما گاهی اوقات سکوت و یا فقط
تبادل دو کلمه زمزمه یا در فواصل طولانی.
و طبق معمول ، او را از طریق پورت خیره.
نفس باد در حال حاضر و دوباره به چهره های ما آمد.
ممکن است کشتی شده اند در اسکله لنگر ، بنابراین به آرامی و او در دلسرد شدن حتی تضعیف
از طریق آب ، که سوفل نه حتی در عبور ما ، مثل یک سایه و سکوت
فانتوم دریا.
در نیمه شب ، من بر عرشه رفت ، و به شگفتی بزرگ همسر من قرار داده دور کشتی
میخ سرپهن کوچک دیگر. سبیل وحشتناک او دور من در flitted
انتقاد خاموش.
من حتما باید از آن انجام شود اگر آن را تنها یک سوال از بیرون آمدن از شده بود
که خواب آلودگی خلیج (فارس) را در اسرع وقت.
من معتقدم که او به همسر دوم ، که او را درد گفت ، که آن را بزرگ می خواهید بود
قضاوت. دیگر تنها yawned.
آن توله غیر قابل تحمل حوصلگی در مورد sleepily و lolled علیه ریل در
چنین کساد ، مد و نامناسب که من بر او آمد به شدت.
"آیا شما به درستی بیدار رتبهدهی نشده است؟"
"بله ، آقا! من بیدار هستم. "
"خب ، پس ، لازم است به اندازه کافی خوب به خودتان نگه دارید که اگر شما.
و نگه داشتن مواظب.
در صورتی که هیچ فعلی وجود دارد ما خواهید بود بسته شدن با برخی از جزیره ها قبل از نور روز است. "
سمت شرق خلیج با جزایر ، برخی از انفرادی ، دیگران را در گروه های حاشیه است.
در پس زمینه آبی از ساحل بالا آنها به نظر می رسد بر روی تکه های نقره ای از شناور
آب آرام ، خشک و خاکستری ، یا سبز تیره و گرد مانند توده از همیشه سبز
بوته ها ، با آنهایی که بزرگتر ، یک یا دو مایل
طولانی ، نشان دادن خطوط از پشته ها ، دنده ها از سنگ خاکستری زیر گوشته تاریک
برگها matted.
به تجارت ، مسافرت ، تقریبا به جغرافیا ، نحوه زندگی آنها پناه ناشناخته
راز حل نشده است.
باید روستاها -- شهرک از ماهیگیران حداقل -- در بزرگترین آنها ،
و برخی ارتباطات با جهان است که احتمالا توسط صنایع دستی بومی نگه داشته شود.
ولی مهمترین چیزی که پیش از ظهر ، همانطور که ما برای آنها به رهبری ، همراه توسط faintest دامن زد
نسیم ، من تو را دیدم هیچ نشانه ای از مرد یا قایق رانی در زمینه تلسکوپ در نگه داشته
اشاره در گروه پراکنده است.
ظهر دادم هیچ دستور برای تغییر البته ، و سبیل همسر بسیار
نگران و به نظر می رسید خود را بی جهت ارائه به اطلاع من.
در گذشته من گفت :
"من برای ایستادن کاملا در سمت راست وارد -- تا آنجا که من می توانم او را."
خیره از تعجب شدید هوا از شدت imparted نیز به چشم او ، و او
نگاه واقعا فوق العاده برای یک لحظه.
"ما در حال انجام به خوبی در وسط خلیج ،" من ادامه داد : معمولی.
"من می خواهم برای نسیم زمین نگاه امشب."
"روح من برکت دهد!
آیا شما به معنای آقا ، در تاریکی در میان تعداد زیادی از تمام نقاط این جزیره و صخره و
shoals؟ "
"خوب -- در صورتی که هر گونه نسیم زمین به طور منظم در همه در این ساحل وجود دارد باید
inshore نزدیک به آنها را پیدا کنید ، باید یکی نیست؟ "" برکت روح من! او بانگ زد : "دوباره تحت
نفس خود را.
تمام آنچه که بعد از ظهر او عینک ، ظاهر رویایی و متفکرانه که در او بود
علامت سرگشتگی. بعد از شام من را به اتاق ویژه تختخواب دارو مجلل من رفت که اگر
من به معنای به برداشتن برخی از بقیه است.
ما دو سر تیره ما وجود دارد بیش از یک جدول نیمه نعوظ کشیده دراز کشیده بر روی تخت من خم.
"، وجود دارد" به من گفت. "این رو به کوه حلقه.
من نگاه کردن به آن از زمان طلوع آفتاب است.
این دو تپه ها و یک نقطه کم است. باید اقامت داشته اند.
و در ساحل در مقابل آن چیزی است که به نظر می رسد مانند دهان از یک رودخانه نسبتا بزرگ وجود دارد --
با برخی از شهرها ، بدون شک ، نه چندان دور تا.
این بهترین شانس را برای شما است که من می توانید ببینید. "
"هر چیزی. کوه حلقه اجازه آن می شود. "
او متفکرانه در نمودار نگاه کرد که اگر نقشه برداری شانس و فاصله از
ارتفاع های بلند -- و با چشمان خود رقم خود را سرگردان بر روی زمین خالی
Cochin چین ، و سپس با عبور کردن که
تکه کاغذ تمیز کردن دید به مناطق ناشناخته.
و این بود که اگر کشتی دو کاپیتان برای برنامه ریزی دوره خود را برای او داشتند.
من آنقدر نگران و بیقرار در حال اجرا به بالا و پایین که من تا به حال صبر نداشته شده است
به لباس آن روز. من تا به حال در کت و شلوار خواب من باقی مانده
دمپایی کاه و کلاه فلاپی نرم است.
نزدیکی از گرما در خلیج فارس سرکوبگر شده بودند و خدمه شد
شده در به دیدن من در آن لباس روح سرگردان.
من را به گوش او زمزمه : "او به نقطه جنوب او به عنوان رئیس اکنون روشن" است.
"خوبی فقط می داند وقتی که ، هر چند ، اما مطمئنا پس از تاریک.
من او را به نیم مایل لبه ، تا آنجا که من ممکن است قادر به قضاوت در تاریکی -- "
"مراقب باشید ، زمزمه ، warningly -- و من ناگهان متوجه شدم که تمام آینده من ،
تنها آینده است که برای آن جا ، شاید irretrievably به قطعه در هر
حادثه بد به فرمان اول من است.
من نمی توانستم متوقف کردن لحظه ای دیگر در اتاق.
motioned او را به خارج از دید و راه من در مدفوع ساخته شده است.
آن توله unplayful تا به حال دیده بان.
من بالا و پایین ، در حالی که فکر چیزهایی از راه می رفت ، پس از آن beckoned او را بیش از.
"ارسال به زن و شوهر از دست به باز کردن دو پورت ربع عرشه ، من گفتم ، ملایم.
او در واقع تا به حال گستاخی ، و یا دیگر تا خود را در جای تعجب خود را در چنین فراموش کرده
نظم غیر قابل درک ، به عنوان تکرار : "باز کردن پورت طبقه چهارم!
چه ، آقا؟ "
"تنها دلیل شما باید نگرانی خود را در مورد این است چون من به شما بگویم به انجام این کار است.
باید آنها را باز گسترده و محکم مناسب. "
او قرمز و رفت ، اما به اعتقاد من برخی از اظهار jeering به نجار ساخته شده
به عمل معقول تهویه ربع عرشه یک کشتی است.
من می دانم که او را به کابین همسر روییدند برای بیان این واقعیت را به او به خاطر سبیل
آمد بر روی عرشه ، آن را به عنوان شانس بودند ، و نگاهها به من از پایین به سرقت برده -- برای نشانه
از حماقت یا مستی ، گمان می کنم.
کمی قبل از شام ، احساس بی قرار تر از همیشه ، من ، برای دوباره
لحظه ، خود دوم من.
و برای پیدا کردن او نشسته تا بی سر و صدا بود تعجب آور است ، مانند چیزی در برابر طبیعت ،
بر خلاف انسانیت و شئون بشری. طرح من در زمزمه عجولانه.
"من باید به عنوان نزدیک ایستادن به عنوان من به جرات و سپس قرار دادن دور او.
من در حال حاضر وسیله ای برای قاچاق از اینجا به قفسه بادبان ، که
ارتباط با لابی.
اما باز کردن ، مرتب کردن بر اساس مربع برای هولنج بادبان ، که می دهد وجود دارد
راست بر روی ربع عرشه و در آب و هوا خوب هرگز بسته ، بنابراین به عنوان را
هوا به بادبان.
وقتی که راه کشتی deadened در باقی می ماند و همه دست AFT اصلی
پرانتز شما یک جاده های روشن به لغزش و دریا را از طریق باز
ربع عرشه بندر.
من آنها را به حال هر دو بستند. با استفاده از انتهای طناب را به خود را به پایین
آب تا برای جلوگیری از چلپ چلوپ -- می دانید. این می تواند شنیده شود و باعث برخی از حیوان صفت
عارضه است. "
او برای مدتی ساکت نگه داشته ، سپس زمزمه : "من درک می کنم."
من با تلاش آغاز شد : "من نمی خواهد وجود دارد به شما بروید ،".
بقیه...
من فقط امیدوارم من را فهمیده باشند ، بیش از حد. "" شما.
از اول به آخرین "-- و برای اولین بار به نظر می رسید به متزلزل ، چیزی وجود دارد
در زمزمه او تیره و تار است.
او گرفتار نگه بازوی من ، اما زنگ بل شام من شروع شد.
او اما نه ، او فقط منتشر گرفتن او.
پس از شام ، من نمی آیند زیر دوباره تا به خوبی گذشته هشت ساعت.
نسیم مداوم و ضعف ، با شبنم لود شده بود و مرطوب ، تاریک بادبان برگزار شد تمام
جلو راندن قدرت در آن وجود دارد.
شب ، روشن و درخشان ، بطور تاریکی برق زد ، و کدر ، تکه های بی نور
تغییر به آرامی در مقابل ستاره های کم جزایر شناور بودند.
در تعظیم بندر یکی از بزرگ تر دور و shadowily تحمیل های بزرگ وجود دارد
فضای آسمان آن را تحت الشعاع. من تا به حال در مورد باز کردن درب نمای پشت از من
بسیار از خود خود به دنبال در یک نمودار.
او از زنگ تفریح آمده بودند و در نزدیکی جدول ایستاده بود.
"کاملا تیره به اندازه کافی ،" من زمزمه. او پشت پا و خم در برابر تخت من
با یک سطح ، نگاه آرام.
من بر روی نیمکت نشسته. ما چیزی برای گفتن به یکدیگر.
بالای سر ما افسر دیده بان نقل مکان کرد در اینجا و آنجا.
سپس من شنیده ام او را حرکت به سرعت است.
من می دانستم که چه به معنای. او همدم بود و
در حال حاضر صدای او در خارج از درب من بود. "ما در حال طراحی بسیار سریع ، آقا.
زمین و نه نزدیک به نظر می رسد. "
"بسیار خوب ،" من پاسخ داد. گفت : "من آینده بر روی عرشه به طور مستقیم."
من منتظر تا او از صندوق خانه رفته بود ، و سپس افزایش یافت.
دو برابر من نقل مکان کرد.
زمان به تبادل زمزمه آخر ما آمده بود ، برای هیچ یک از ما شد که تا کنون
صدای طبیعی یکدیگر. "در اینجا نگاه کنید!"
کشو را باز کردم و در زمان سه فرمانروایان.
"این به هر حال.
من شش و من زیادی به شما می دهد ، فقط من باید از پول کمی برای خرید برخی از نگه داشتن
میوه و سبزیجات برای خدمه از قایق های بومی را به عنوان ما از طریق سوندا
تنگه. "
او سرش را تکان داد. "آن را ،" من او را خواست ، زمزمه
به شدت. "هیچ کس نمی تواند چه بگویم --"
او لبخندی زد و سیلی meaningly تنها جیب ژاکت خواب.
امن نیست ، قطعا.
اما من تولید دستمال بزرگ ابریشمی قدیمی من ، و گره زدن این سه نفر
قطعه طلا در این گوشه میمیره ، آن را بر او فشار.
او را لمس من قرار است ، چرا که او آن را در آخرین زمان و آن را به سرعت دور او گره خورده است
دور کمر زیر ژاکت ، بر روی پوست لخت او.
، من تمدید چشمان ما ملاقات کرد و چند ثانیه سپری شده ، تا ، نگاهها ما هنوز هم مخلوط
دست من و تبدیل لامپ. سپس من را از طریق صندوق خانه می گذشت ، می روم
درب اتاق باز گسترده ای من....
"مباشر"! او هنوز طولانی در شربت خانه در
عظمت از تعصب و غیرت او ، از دادن مالش تا به تنگ کوچک اندود ایستادن آخرین چیزی که قبل از
رفتن به رختخواب.
مراقب باشید از خواب بیدار همسر ، که اتاق بود مخالف بودن ، من در صحبت کرد
ته رنگ. او به دور نگاه نگرانی.
آقا! "
"آیا می توانید آب گرم کمی از کشتی پارویی یا بادبانی قرون وسطی؟"
"من می ترسم ، سر ، حریق آشپزخانه خارج برای برخی از زمان بوده است در حال حاضر."
"بروید و ببینید."
او پرواز کرد از پله ها بالا. "در حال حاضر ،" من زمزمه ، با صدای بلند ، به
سالن -- بیش از حد بلند ، شاید ، اما من نگران بود من می تواند صدا را ندارد.
او در کنار من در یک لحظه بود -- کاپیتان دو تضعیف گذشته از پله ها -- از طریق
ریز عبور تاریک... درب کشویی است. ما در قفسه بادبان شد ، تقلا در
زانو خود را نسبت بادبان.
فکر ناگهانی به من اصابت کرد. من تو را دیدم خودم سرگردان پابرهنه ،
سربرهنه ، خورشید ضرب و شتم در نظر سنجی تاریک من است.
من ربوده اند کلاه فلاپی من و عجله در تاریکی به حافظه در دیگر من سعی کردم
خود. او dodged و خاموش سکوت در سپردار.
من تعجب می کنم که آنچه که به تصور او به من آمده بود و قبل از او را درک و به طور ناگهانی desisted.
دست ما ملاقات کرد gropingly متحده در قلاب حرکت و ثابت ، برای یک ثانیه lingered....
هیچ کلمه ای تنفس توسط یکی از ما بود که آنها از هم جدا.
من ایستاده بود بی سر و صدا با درب شربت خانه ، زمانی که مباشر بازگشت.
"متاسفم ، آقا.
کتری سختی گرم. باید من نور لامپ روح؟ "
"ذهن هرگز." من بر روی عرشه آمد به آرامی.
هم اکنون توسط آن یک ماده از وجدان به موی خود را بتراشید از زمین به عنوان نزدیک که ممکن است -- در حال حاضر او
دریا باید در هر زمان که کشتی در باقی می ماند آن قرار داده شد.
باید!
می تواند وجود ندارد که برای او. پس از یک لحظه من راه می رفت به بادپناه و
قلب من را به دهان من را در نزدیکی زمین بر روی تعظیم پرواز کرد.
تحت هیچ شرایطی دیگر من در یک دقیقه برگزار نمی شود دیگر.
همسر دوم به من مشتاقانه به دنبال به حال است. نگاه کردم تا من احساس من می توانم من فرمان
صدا.
"او به آب و هوا ،" من پس از آن در یک لحن آرام گفت.
"آیا قصد دارید سعی کنید که ، آقا؟" او stammered از incredulously.
من هیچ اطلاع قبلی از او گرفت و بزرگ تن من فقط به اندازه کافی به راننده شنیده شود.
کامل خوب خود را نگه دارید. "" کامل خوب ، آقا. "
باد گونه ام را دامن زد ، بادبان خواب ، جهان سکوت کرده بود.
فشار بیش از حد از تماشای بافندگی تیره از زمین بزرگتر شده و متراکم تر بود
برای من.
من چشمان من بسته بود -- چرا که کشتی باید برود نزدیک تر است.
او باید! سکون غیر قابل تحمل بود.
ما ایستاده هنوز؟
وقتی که باز کردم چشم من ، دیدگاه دوم قلب من با صدای تلپ آغاز شده است.
تپه جنوب سیاه کوه حلقه به نظر می رسید به راست در کشتی آویزان مانند قوی
قطعه شب ابدی.
در آن توده عظیمی از سیاهی بود سوسو زدن دیده می شود ، صدا را به وجود ندارد
شنیده می شود.
این هواپیمای بی موتوری پرواز بسیار نسبت به ما و در عین حال در حال حاضر در داخل دسترس به نظر می رسید
دست.
من تو را دیدم چهره های مبهم دیده بان گروه بندی در کمر ، زل زده در استقبال بهت زده
سکوت. "آیا قصد دارید در ، آقا؟" نپرسید
صدای لرزان در آرنج من.
من آن را نادیده گرفت. من تا به حال برای رفتن بر روی.
کامل خود را نگه دارید. بررسی راه او نیست.
که نمی خواهد در حال حاضر ، "به من گفت warningly.
"من می تواند بادبان خیلی خوب نمی بینم ،" راننده به من جواب داد ، به طور عجیب و غریب ، quavering
زنگ. شد تا او به اندازه کافی نزدیک است؟
در حال حاضر او بود ، من نمی خواهند گفت : در سایه زمین ، اما در سیاهی
آن ، در حال حاضر بلعیده شد که خیلی نزدیک می شود به یاد می آورد ، رفته ، رفته از من
در دسترس نباشد.
"همسر یک تماس ،" من به مرد جوان که در آرنج من ایستادند و هنوز هم به عنوان گفت :
مرگ است. "را روشن کنید و تمام دست."
تن من بلندی صدا قرض گرفته پژواک از ارتفاع از زمین است.
صدای چندین گریه با هم : "ما همه بر روی عرشه ، آقا."
سپس سکون دوباره ، با سایه بزرگ هواپیمای بی موتوری پرواز نزدیک تر ، قوی بالاتر ، بدون
نور ، بدون صدا.
چنین ارام شدن در کشتی کاهش یافته بود که او ممکن است پوست شناور مرده شده اند
در به آرامی در زیر دروازه خیلی از برزخ یا عالم ظلمات. "خدای من! ما کجا هستند؟ "
این ناله همسر در آرنج من شد.
او thunderstruck بود ، و آن را به عنوان حمایت اخلاقی از خود محروم شده اند
سبیل. او کف دست خود و کاملا گریه
از ، از دست رفته! "
"آرام من گفتم ، sternly. او کاهش تن خود را ، اما من تو را دیدم سایه
ژست از یاس و ناامیدی خود را. "آنچه ما انجام می دهند؟"
"به دنبال زمین باد."
او ساخته شده که اگر موهای خود را به اشک آور ، و خطاب به من بی پروا.
"او هرگز خارج شوید. شما آن را انجام داده است ، آقا.
من می دانستم که می خواهم در چیزی شبیه به این پایان است.
او هرگز آب و هوا ، و شما بیش از حد نزدیک در حال حاضر به ماندن بگیرید.
او در ساحل می خواهید رانش قبل از او دور است. اوه خدای من!
من گرفتار بازوی خود را به عنوان او آن را به بالا بردن خمیر سر فقیر خود اختصاص داده ، و آن را تکان داد
خشونت. او wailed : "او در ساحل در حال حاضر ،" ، در تلاش
را به اشک آور خود را دور است.
"او... خوب کامل وجود دارد نگه دارید! "
"خوب کامل ، آقا ،" راننده وحشت زده ، نازک ، صدای کودکانه گریه.
من تا به حال اجازه نمی برو بازو جفت و در تکان دادن آن می رفتند.
اطلاعات مربوط به آماده ، آیا می شنوید؟
شما برو جلو "-- لرزش --" و در آنجا متوقف شد "-- لرزش --" و سر و صدا خود را در آغوش گرفتن »-- لرزش --" و
دیدن این ورق های سر به درستی نگهداری -- لرزش ، لرزش -- تکان.
و تمام وقت من جرات کرده ام به سمت زمین به نظر نمی آید تا مبادا قلب من باید شکست بخورد.
من چنگ من در تاریخ و زمان آخرین منتشر شد و او فرار رو به جلو به عنوان اگر فرار برای زندگی عزیز.
من تعجب کردم چه دو برابر من وجود دارد در قفسه بادبان فکر این هیاهو.
او قادر به شنیدن هر کاری بود -- و شاید او قادر به درک چرا ، در من
وجدان آن را تا به حال به این ترتیب نزدیک -- نه کمتر.
اولین سفارش "alee سخت!" بهمین زیر سایه قوی از دوباره در واقع همان تکرار در Koh
حلقه به عنوان اگر من در تنگه کوه فریاد زد به حال.
و سپس من را تماشا زمین بدقت.
در آن باد و نور آب صاف آن را غیر ممکن بود به احساس کشتی آمدن به.
نه! من می توانم او را احساس نمی کنند. و خود دوم من بود هم اکنون آماده به
کشتی و پایین خود را در دریا.
شاید او در حال حاضر رفته بود...؟ جرم بزرگ سیاه و سفید brooding بیش از بسیار ما
mastheads دور از طرف کشتی در سکوت شروع به محوری.
و اکنون من غریبه سری به سایت همیشگی باشد آماده به ترک ، و تنها که به یاد من بود
غریبه کل به کشتی. من او را نمی دانم.
به نظر او این کار را انجام دهید؟
چگونه او را به رفتار شود؟ چرخش mainyard و منتظر بی اراده.
او شاید متوقف شد و سرنوشت بسیار خود را آویزان در تعادل ، با توده سیاه و سفید
کوه حلقه مانند دروازه شب ابدی قوی بیش از taffrail او.
چه او را در حال حاضر؟
اگر او راه در او رتبهدهی نشده است؟ من را به سمت پا به سرعت و در
آب سایه من چیزی می تواند به جز یک فلش کم نور شب تاب آشکار را ببینید
صافی شیشه ای از سطح خواب.
غیر ممکن بود برای گفتن -- و من تا به حال آموخته نشده است احساس از کشتی من.
شد تا او در حال حرکت؟
چیزی که نیاز داشتم چیزی به راحتی دیده می شود ، یک قطعه از کاغذ است که من می تواند پرتاب
دریا و تماشا. من تا به حال چیزی در من است.
برای اجرای برای آن من جرأت نکرد.
هیچ زمانی وجود دارد. همه در تیره ، خیره من حسرت بار
تشخیص یک شیء سفید شناور در داخل حیاط از طرف کشتی.
سفید در آب سیاه.
فلش شب تاب زیر آن را به تصویب رساند. چه چیزی بود؟...
کلاه فلاپی خود من را به رسمیت بشناسد. باید افتاده سر خود را... و او
نداده ایم.
حالا من تا به حال آنچه من می خواستم -- علامت گذاری به عنوان صرفه جویی در چشمان من است.
اما من به سختی از خود دیگر من فکر کردم ، در حال حاضر از کشتی رفته ، برای همیشه لطفا برای پنهان می شود
از همه چهره ها ، به یک فراری و یک خانه بدوش بر روی زمین ، دوستانه بدون نام تجاری
لعنت بر روی پیشانی دارای عقل سلیم خود را به ماندن دست قتل... بیش از حد افتخار به توضیح است.
بیان از ترحم ناگهانی من برای گوشت صرف خود -- و من کلاه را تماشا می کردند.
این بدان معنی برای صرفه جویی در سر بی خانمان خود را از خطرات ناشی از خورشید شده بود.
و اکنون -- ببین -- بود صرفه جویی در کشتی ، با خدمت به من برای یک علامت برای کمک به از
جهل از عجیب من.
هکتار! این شناور به جلو ، از هشدار من درست در زمان که کشتی جمع آوری شده بود
sternaway. "تغییر سکان ،" من در صدای پایین گفت :
سیمن ایستاده هنوز مثل یک مجسمه.
چشم انسان به طور افراطی در نور جای قطب نما glistened به عنوان او شروع به پریدن کرد به دور
طرف دیگر و به دور چرخ چرخید. من شکسته مدفوع می رفتند.
همه دست بر روی عرشه بیش از حد سایه forebraces انتظار برای سفارش من ایستادند.
ستاره های آینده به نظر می رسید به هواپیمای بی موتوری پرواز از راست به چپ است.
و همه تا هنوز هم در جهان بود که من شنیده ام اظهار آرام "او گرد ،"
در لحن تسکین شدید بین دو ملوانان به تصویب رسید.
"اجازه دهید بروید و مسافت."
foreyards دور با سر و صدای بزرگ زد ، در میان فریادهای شاد.
و در حال حاضر سبیل هراسان ساخته شده خود را شنیده دادن سفارشات مختلف.
در حال حاضر کشتی رسم بود جلوتر است.
و من به تنهایی با او بود.
هیچ چیز! هیچ کس در جهان در حال حاضر باید ایستادن در بین ما ، پرتاب سایه بر روی
راه دانش سکوت و قطع محبت ، صمیمیت و همدلی کاملی از ملوان با او
اولین دستور.
قدم زدن به taffrail ، من در زمان به را بود ، در لبه تاریکی
پرتاب یک توده سیاه و سفید قوی مانند دروازه از برزخ یا عالم ظلمات -- بله ، من در زمان بود
برای گرفتن یک نگاه اجمالی محو شونده سفید من
کلاه در سمت چپ پشت سر را به علامت نقطه ای که مأمور مخفی از کابین من و من
افکار ، به عنوان اینکه او خود دوم من بودند ، خود را به آب پایین آورده بود را به
مجازات او : یک مرد آزاد ، افتخار شناگر قابل توجه را برای سرنوشت جدید.