Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل دهم احزاب مختلف همگرا در دریای
رنگ صورتی و آبی صبح ژوئن در Bradgate به دنبال از هتل گریفین
بیش از یک دریا صاف به فانوس در ماسه خروس که به نظر می رسید به اندازه یک زنگ
گوی شناور است.
چند کیلومتر دورتر در جنوب و بسیار نزدیک به ساحل یک ناوشکن کوچک بود
لنگر انداخت.
Scaife، مرد MacGillivray، که در نیروی دریایی بود، می دانست که قایق، و به من گفت او
نام و نام او را فرمانده، بنابراین من فرستاد کردن سیم به سر والتر.
پس از صرف صبحانه Scaife کردم از خانه عامل کلیدی برای دروازه پله
تاه است.
من با او همراه ماسه راه رفته است، و در یک گوشه از صخره های نشسته در حالی که او
بررسی نیم دوجین از آنها است.
من نمی خواهم دیده می شود، اما در این ساعت کاملا رها شده بود، و همه
زمانی که من در آن ساحل بود من تو را دیدم چیزی اما دریا-gulls های.
از آن زمان او بیش از یک ساعت برای انجام این کار است، و هنگامی که من او را دیدم به سمت من،
با conning کمی کاغذ، من می توانم قلبم را به تو در دهان من بگویید.
همه چیز، می بینید، بر روی حدس من در گرو اثبات حق است.
او با صدای بلند خواندن تعدادی از مراحل در پله های مختلف است.
سی و چهار، سی و پنج، سی و نه، چهل و دو، چهل و هفت، و بیست و یک '
که در آن صخره رشد پایین تر است. من تقریبا بلند شد و فریاد زد.
بازگشت به شهر ما هول هولکی و سیم به MacGillivray فرستاد.
من می خواستم نیم دوجین مردان، و من آنها را به کارگردانی خود را در میان مختلف تقسیم
مشخص هتل ها.
پس از آن مجموعه به چشم انداز خانه را در سر از مراحل سی و نه Scaife.
او با خبر است که هر دو گیج و اطمینان من آمد.
خانه ترافالگار الج نامیده می شد، و متعلق به یک آقای مسن به نام
اپلتون - دلال سهام شرکتها بازنشسته، خانه، عامل گفت.
آقای اپلتون یک معامله خوب است در فصل تابستان بود و در حال حاضر در محل اقامت - بود
برای بخشی بهتر از یک هفته بوده است.
Scaife می تواند انتخاب کنید تا اطلاعات بسیار کمی در مورد او، به جز این که او بود
همکار قدیمی مناسب و معقول، که پرداخت صورتحساب خود را به طور منظم، و همیشه خوب برای اسکناس پنج لیرهای یا پنج دلاری
برای یک موسسه خیریه محلی.
سپس Scaife به نظر می رسید که باید به پشت درب خانه نفوذ، تظاهر او
عامل برای دوخت ماشین آلات.
فقط سه خدمتکار نگاه داشته شد، آشپز، سالن، خدمتکار، و خدمتگزار، و آنها
تنها نوعی که شما را در خانواده طبقه متوسط محترم.
آشپز بود نوع غیبت نیست، و تا به حال خیلی زود در را بست در چهره اش،
اما Scaife گفت که او مثبت بود او می دانست هیچ چیز.
بعد درب خانه یک ساختمان جدید وجود دارد که می تواند پوشش خوبی برای
مشاهده و ویلا در طرف دیگر بود تا اجازه دهید، و باغ خود را خشن بود
و پوشیده از بوته.
قرض گرفتم تلسکوپ Scaife، و قبل از ناهار رفت و برای قدم زدن در امتداد تکبر.
من در پشت ردیف از ویلاها نگهداری می شود، و نقطه نظارت خوب بر روی لبه
از گلف دوره.
من از نظر خط از چمن در امتداد بالای صخره وجود دارد، با صندلی های قرار گرفته در
فواصل، و توطئه های کوچک مربع، در برافراشته و کاشته شده با بوته ها، از کجا
پله فرود به ساحل است.
من تو را دیدم ترافالگار الج سادگی، ویلا قرمز آجری با ایوان، یک زمین چمن تنیس
پشت سر، و در مقابل عادی ساحلی گل باغ پر از marguerites و
لاغر geraniums.
چوب پرچم وجود دارد که از آن عظیم اتحادیه جک limply در آویزان
هوای ساکن. در حال حاضر مشاهده کردم کسی ترک
تامین مسکن و پرسه زدن در امتداد صخره.
وقتی که من عینک من در او دیدم آن پیر مرد بود، پوشیدن شلوار فلانل سفید،
سرژ ژاکت آبی و کلاه نی.
او به اجرا درآمد زمینه شیشه و یک روزنامه و پایین در یکی کرسی آهن نشسته و
شروع به خواندن. گاهی اوقات او را به غیر روحانی کردن کاغذ و
تبدیل عینک خود را بر روی دریا.
او برای مدت طولانی در ناوشکن نگاه کردم. من او را به مدت نیم ساعت تماشا کرده ام، تا او
بالا و رفت و برگشت به خانه برای ناهار خود را، زمانی که من به هتل بازگشتند
مال من است.
من احساس اعتماد به نفس بسیار است. این خانه مشترک شایسته نبود
آنچه که من انتظار داشتند.
مرد ممکن است باستان شناس طاس که مزرعه خلنگ زار وحشتناک، و یا او ممکن است
نیست.
او دقیقا همان نوع پرنده راضی قدیمی شما در هر حومه شهر پیدا بود
هر جا تعطیلات.
اگر شما می خواهید یک نوع از شخص کاملا بی ضرر شما احتمالا در قیر
است.
اما بعد از ناهار، من در ایوان هتل نشسته، من perked، برای چیزی که من تو را دیدم من
امیدوار بود و به دست ترسیدند بود. یک قایق بادبانی از جنوب آمد و کاهش یافته است
لنگر بسیار خوب در مقابل تکبر است.
او حدود یک صد و پنجاه تن به نظر می رسید، و من تو را دیدم او به اسکادران از تعلق
پرچمدار سفید.
در پس Scaife و رفتم به بندر و قایقرانی را برای بعد از ظهر استخدام
ماهیگیری. من صرف یک بعد از ظهر گرم و مسالمت آمیز است.
ما حدود بیست پوند COD و lythe بین ما گرفتار شده، و در آن آبی رقص
دریا من یک نگاه cheerier از چیزهایی است.
در بالای صخره های سفید از تکبر من تو را دیدم سبز و قرمز از ویلاها و
به ویژه چوب پرچم بزرگ ترافالگار الج.
حدود چهار ساعت، زمانی که ما به اندازه کافی صید شده بود، من سطر قایقران ما دور
قایق بادبانی، که غیر روحانی مانند یک پرنده سفید ظریف و آماده در حال حاضر به فرار.
Scaife گفت: او باید یک قایق سریع برای او ساخت، و او بود که خیلی به شدت
موتوره.
نام او ARIADNE بود، که من از کلاه یکی از مردانی بود که کشف
پرداخت brasswork. من به او صحبت کرد، و پاسخ در
گویش نرم اسکس.
یکی دیگر از دست که آمد در طول گذشت زمان روز به من انگلیسی بی تردید
زبان.
قایقران ما بحث با یکی از آنها در مورد آب و هوا، و برای چند
دقیقه ما به oars ما دراز نزدیک به تعظیم بطرف راست حرکت کردن.
سپس مرد ناگهان ما را نادیده گرفته و خم سر خود را به کار خود را به عنوان
افسر آمد در امتداد عرشه.
او لذت بخش، به دنبال همکار جوان پاک بود، و او قرار داده و به ما در مورد
ماهیگیری ما به زبان انگلیسی بسیار خوب است. اما می تواند وجود داشته باشد بدون شک در مورد او.
نزدیک نابود و لگدمال سرش و برش یقه و کراوات خود را از انگلستان هرگز آمد.
که آیا به چیزی برای من دوباره قوت قلب دادن، بلکه به عنوان ما rowed به Bradgate معاند من
شک و تردید نمی شود را رد کرد.
چیزی که مرا نگران بازتاب این بود که دشمنان می دانستند که من تا به حال
دانش من از Scudder کردم، و آن Scudder بود که به من داده بود سرنخ به این
محل.
اگر آنها می دانستند که Scudder تا به حال این سرنخ، آنها نمی خاص به خود را تغییر دهید
برنامه؟ بیش از حد در موفقیت خود را برای آنها بستگی دارد
هر گونه خطرات.
کل پرسش چه مقدار از آنها مورد دانش Scudder درک است.
من شب گذشته با اطمینان در مورد آلمانی ها همیشه چسبیدن به یک طرح صحبت کرده بود، اما اگر
آنها تا به حال هر گونه سوء ظن است که من در مسیر خود آنها خواهد بود احمق ها آن را پوشش می دهد.
من تعجب اگر مرد شب گذشته دیده بود که من او را شناخت.
یه جورایی من فکر نمی کنم او بود که به من چسبیده بود.
اما کسب و کار تمام شده بود به نظر می رسید چندان دشوار که بعد از ظهر توسط همه
محاسبات من باید شادی در موفقیت مطمئن.
من در هتل ملاقات فرمانده ناوشکن، به آنها که Scaife به من معرفی،
و با چه کسی من تا به حال چند کلمه ای. بعد من فکر کردم من در یک ساعت قرار دهید و یا
2 تماشای ترافالگار الج.
که من پیدا کردم یک جای دورتر تا تپه، در باغ خانه خالی.
از آنجا من تا به حال برای مشاهده کامل متن و دادگاه، که در آن دو چهره داشتن یک بازی
تنیس.
یک پیر مرد، که من در حال حاضر دیده بود و از سوی دیگر یک شخص جوان بود،
پوشیدن برخی از رنگ های باشگاه در دور روسری وسط خود را.
آنها با مزه فوق العاده ای ایفا کرده است، مانند دو شهرستان کودک سخت که می خواستند ورزش سخت برای باز کردن
خلل و فرج خود. شما می توانید بی گناه تصور نیست
منظره.
آنها فریاد زد و خندید و متوقف می نوشد، هنگامی که خدمتکار دو
tankards در سینی. مالش چشم من و اگر من به خواسته خودم
احمق ترین جاویدان بر روی زمین نیست.
رمز و راز و تاریکی در مورد مردان که از من بر زمین بایر اسکاتلندی در تعقیب و دنبال آویزان بود
هواپیما و موتور خودرو، و به ویژه در مورد آن باستانی دوزخی.
از آن آسان بود به اندازه کافی برای اتصال این قوم با چاقو که به مسابقات Scudder به
طبقه و با طرح صلح جهان سقوط کرد.
اما در اینجا دو شهروندان بی تزویر و ورزش بی ضرر خود را، و به زودی در مورد به
رفتن به داخل خانه به شام ملالت، جایی که آنها را از قیمت ها در بازار صحبت و آخرین
نمرات کریکت و شایعات بی اساس از Surbiton بومی خود است.
شده بود یک شبکه برای گرفتن کرکس و شاهین، و قطعا و ببین! 2 گوشتالو
thrushes به آن blundered بود.
در حال حاضر رقم سوم رسیدند، مرد جوان که در دوچرخه ها، با یک کیسه گلف باشگاه
در پشت او پرتاب می شود. او قدم به دور زمین چمن تنیس و
riotously بازیکنان مورد استقبال قرار گرفت.
در نتیجه، آنها او را chaffing و کاه خود را به طرز وحشیانه ای انگلیسی صدا.
سپس مرد چاق و چله، mopping پیشانی خود را با یک دستمال ابریشمی، اعلام کرد که او باید
وان داشته باشند.
من شنیده ام کلمات او را - من را به کف مناسب کردم، او گفت.
این پایین آوردن وزن من و معلولیت من، باب.
من شما را در فردا و شما سکته مغزی یک سوراخ به من بدهید.
شما می توانید هر چیزی بسیار بیشتر زبان انگلیسی، از آن چیزی است که به نظر می رسد پیدا کند.
همه آنها را به خانه رفت، و من احساس احمق گرانبها.
من پارس شده بود تا درخت اشتباه این زمان.
این مردان ممکن است اقدام، اما اگر آنها بودند، که در آن مخاطبان خود بود؟
آنها نمی دانستند که من نشسته بود 30 متری در گل صد تومانی.
به سادگی غیر ممکن بود به این باور است که این سه همراهان هر چیزی دلچسب بود
اما آنچه به نظر می رسید - سه معمولی، بازی بازی، انگلیسی حومه، خسته کننده، اگر
دوست دارید، اما sordidly بی گناه است.
و در عین حال سه تن از آنها وجود دارد؛ و یک ساله بود، و گوشتالو بود، و یکی بود
لاغر و تیره و خانه خود را در با یادداشت Scudder chimed و نیم مایل خاموش
دروغ گفتن یک قایق بادبانی بخار با حداقل یک افسر آلمانی است.
من Karolides دروغ اروپای مرده و همه لرزان روی لبه زلزله،
و مردان پشت سر من من تا به حال در لندن باقی مانده بودند که انتظار هیجان و نگرانی برای حوادث
ساعت بعد.
شکی نیست که جهنم بود جریان در جایی وجود دارد.
سنگ سیاه و سفید، به دست آورده بود و اگر آن را این شب ماه ژوئن جان سالم به در برد برنده آن بانک است.
به نظر می رسید تنها یک چیز برای انجام این کار وجود دارد - رفتن به جلو اگر من تا به حال هیچ شک و تردید، و اگر من
رفتن به یک احمق از خودم آن را انجام دهد سخاوتمندانه.
هرگز در زندگی ام من با یک کار را با بی میلی بیشتری روبرو است.
من ترجیح می دهم در ذهن و سپس من را به دن از آنارشیست ها راه می رفت، هر کدام با خود
دستی، براونینگ شیر شارژ با تفنگ خفیف مواجه است، از آن خانه شاد را وارد کنید
سه انگلیسی شاد و به آنها می گویم که بازی خود بود.
چگونه آنها را به من بخندید! اما ناگهان به یاد چیزی که من یک بار
شنیده در رودزیا از پیتر Pienaar قدیمی است.
به نقل از پیتر در حال حاضر در این روایت است.
او پیشاهنگ من همیشه می دانستم که بود، و قبل از او احترام تبدیل شده بود او
خیلی اغلب در سمت باد می وزد از قانون، وقتی که او می خواست به شدت بوده است
مقامات.
پیتر یک بار با من بحث سوال از پنهان، و او یک نظریه که
من در آن زمان رخ داد.
او گفت، محرومیت از یقین مطلق مانند اثر انگشت، صرفا از ویژگی های فیزیکی
بسیار کمی برای شناسایی استفاده کنید اگر فراری واقعا این موضوع را میدانستید از کسب و کار خود را.
او در چیزهایی مانند رنگ مو و ریش نادرست و حماقت های کودکانه خندید.
تنها چیزی که اهمیت آنچه که پیتر به نام "جو" است.
اگر یک مرد می تواند به محیط اطراف کاملا متفاوت از آن است که در آن او
اولین بار مشاهده شده است، و - این بخش مهم است - واقعا بازی به این
محیط و رفتار به عنوان اگر او بود هرگز
از آنها بوده است، او باهوش ترین کارآگاهان بر روی زمین پازل.
و او مورد استفاده برای گفتن یک داستان از او یک بار قرض کت سیاه و سفید و به کلیسا رفت
و مشترک همان سرود کتاب، با مردی که به دنبال او بود.
در صورتی که مرد او را در شرکت خوب دیده بود او را قبل از او را به رسمیت شناخته شده، اما او
دیده بود او را snuffing چراغ در خانه عمومی با هفت تیر.
خاطراتی از بحث پیتر به من آرامش واقعی که من بود که
روز.
پیتر پرنده پیر دانا بود، و این همراهان من بعد از انتخاب از
لانه مرغ. اگر آنها بازی پیتر؟
یک احمق سعی می کند به نگاه متفاوت: یک مرد باهوش به نظر می رسد مشابه و متفاوت است.
باز هم، این بود که اصل پیتر که به من کمک کرد که من تا به حال وجود دارد
roadman.
اگر شما مشغول بازی کردن هستند بخشی، شما آن را نگه دارید و هرگز مگر اینکه شما خودتان را متقاعد
که شما آن را. که بازی تنیس را توضیح دهد.
کسانی که شلوار بی خشتک گاوداران لازم نیست که عمل می کنند، آنها فقط تبدیل یک دسته به تصویب رسید و به یکی دیگر از
زندگی، که به طور طبیعی به آنها را به عنوان اولین.
آن را برای تلفن های موبایل پیش پا افتادگی است، اما پیتر استفاده می شود می گویند که آن راز بزرگ از همه بود
جنایتکاران معروف.
در حال حاضر شدن برای هشت ساعت و به عقب برگشتم و دیدم Scaife به او بدهد
دستورات او.
من با او مرتب چگونگی قرار دادن مردان خود، و سپس برای قدم زدن رفتم، برای من
احساس کردن به هر شام.
من به دور متروکه گلف دوره، و سپس به یک نقطه بر روی صخره های دورتر در شمال
فراتر از خط از ویلاها.
در جاده های کوچک تر و تمیز تازه ساخته شده دیدار مردم در flannels از تنیس با
و ساحل، و coastguard از ایستگاه های بی سیم، و الاغ و pierrots
homewards پد.
به در دریا در غروب آبی من تو را دیدم چراغ در ARIADNE و ناوشکن به نظر می رسد
را به جنوب، و فراتر از ماسه خروس چراغ بزرگتر از دستگاه بخار
رودخانه تیمز است.
تمام صحنه صلح آمیز و عادی که من در روح نقش برآب کردم
در هر ثانیه. از آن زمان تمام قطعنامه من به قدم زدن به سمت
الج ترافالگار در حدود نیم گذشته 9.
در راه من یک تکه از آسایش جامد از نزد تازی بود که
نوسانی همراه در پاشنه دایه.
او مرا به یاد سگ من استفاده می شود که در رودزیا و از زمانی که من او را گرفت
شکار با من در تپه پالی است.
ما بعد از rhebok، نوع نمیخوام بود، و من مجددا چگونه ما یک جانور به دنبال آن بود،
و هم او و هم پاک می کنم از دست داده بود.
تازی شده توسط چشم کار می کند، و چشم من به اندازه کافی خوب هستند، اما که جنس نر اهو و حیوانات به سادگی به بیرون درز
از چشم انداز است. پس از آن متوجه شدم. چگونه آن را از پس آن برآمد.
علیه سنگ خاکستری kopjes ها از آن نشان داد بیش از کلاغ در برابر
ابر صاعقه دار.
لازم نیست برای فرار، تمام آن را تا به حال انجام بود ثابت ماند و ذوب به
پس زمینه.
ناگهان این خاطرات در سراسر مغز من تعقیب پرونده در حال حاضر من فکر و
اعمال اخلاقی است. سنگ سیاه نیازی به پیچ.
آنها بی سر و صدا به چشم انداز مورد جذب می شود.
من در مسیر حق بود، و من ماجرا که در ذهن من و عهد کرد که هرگز فراموش نمی کنم
آن است.
حرف آخر با پیتر Pienaar بود. مردان Scaife می شود در حال حاضر، اما وجود دارد
هیچ نشانه ای از روح بود. خانه به عنوان باز ایستاده بود به عنوان یک بازار محل
برای کسی که به مشاهده است.
نرده سه پا از جاده صخره جدا شده است، پنجره ها بر روی زمین طبقه
شد و همه ی چراغارو روشن، باز و سایه و صدای کم صداها نشان داد که در آن
سرنشینان اتمام شام.
همه چیز عمومی و فوق هیئت مدیره به عنوان یک بازار خیریه بود.
احساس احمق بر روی زمین، دروازه را باز کرد و زنگ زد زنگ.
مرد مرتب کردن بر اساس من، در مورد جهان است که در مکان های خشن از سفر است، می شود در
کاملا به خوبی با دو کلاس، چیزی که شما می توانید با شماره بالا و پایین.
او آنها را درک می کند و آنها او را درک است.
من در خانه با گله و tramps ها و roadmen بود، و من به اندازه کافی در سهولت من بود
با افرادی مانند سر والتر و مردان رو که شب قبل در جلسه مواجه شده بود.
من نمی تواند توضیح دهد که چرا، اما این یک واقعیت است.
اما چیزی که همراهان می خواهم به من درک نمی بزرگ راحت، متوسط راضی است
در کلاس بین المللی، محلی، که در ویلاها و حومه زندگی می کنند.
او نمی داند که چگونه آنها در چیز نگاه کنید، او را به قراردادهای خود را متوجه نمی شوید، و
او به عنوان خجالتی آنها را به عنوان مارهای زهردار مناطق گرمسیر سیاه و سفید است. هنگامی که، خدمتکار تر و تمیز سالن را باز کرد، من
به سختی می توانستند صدای من پیدا کنید.
من برای آقای اپلتون خواستم و وارد طلیعه شد
طرح من که مستقیما به اتاق ناهار خوری به راه رفتن بوده است، و با ظهور ناگهانی
بیدار در مردان است که از به رسمیت شناختن شروع می کند و که تئوری من تایید.
اما وقتی که من خودم را در آن سالن شسته و رفته محل به من تسلط.
گلف باشگاه ها و تنیس، راکت، کلاه و کلاه نی، ردیف وجود دارد
از دستکش، دسته یا بافه گندم پیاده روی چوب، که شما در ده هزار بریتانیایی
خانه.
پشته پوشش منظمی تاشو و ضد آب پوشش بالای یک بلوط قدیمی
قفسه سینه، پدربزرگ تیک تاک یک ساعت وجود دارد و برخی از برنج جلا گرم شدن
تابه بر در و دیوار و فشار سنج، و چاپ از Chiltern برنده لژه خیابان.
محل ارتدوکس به عنوان یک کلیسای کلیسای آنگلیکان بود.
هنگامی که خدمتکار برای نام من پرسید: من آن را داد به طور خودکار و به نشان داده شده است
سیگار کشیدن، اتاق، در سمت راست سالن.
این اتاق بود حتی بدتر.
من تا به حال امتحان آن نیست، اما من می تواند برخی از عکس های قاب گروه بالاتر از
نمای بخاری، و من می توانستم قسم خورده آنها انگلیسی مدرسه یا کالج بود.
من تا به حال فقط یک نگاه، من توانستم خودم را جمع کنم و به بعد از خدمتکار.
اما من خیلی دیر شده بود.
او در حال حاضر وارد اتاق ناهار خوری و نام من به استاد خود داده، و من تا به حال
شانس دیدن که چگونه این سه نفر آن را در زمان از دست رفته.
هنگامی که من به داخل اتاق رفته پیر مرد در راس جدول و افزایش یافته بود، مبدل
دور به دیدار با من.
او در لباس شب - کت کوتاه و کراوات سیاه و سفید، به عنوان دیگر، که من به نام
در ذهن خود من 1 گوشتالو است.
سوم، شخص تاریک، یک دست کت و شلوار پارچه صوف پشمی آبی و یقه سفید نرم، و عینک
رنگ برخی از باشگاه یا مدرسه. شیوه ای پیر مرد کامل بود.
'آقای Hannay؟ او گفت: hesitatingly.
شما مایل به دیدن من؟ یک لحظه، شما همراهان، و من دوباره پیوستن به
شما خواهد شد. ما تا به حال بهتر است به اتاق سیگار کشیدن است.
اگر چه من تا به حال هر اونس اعتماد به نفس در من نیست، من از خودم مجبور به بازی بازی.
یک صندلی را کشیده بالا و پایین بر روی آن نشسته است. "من فکر می کنم قبل از ملاقات کرده اند، گفت:" من "، و
من حدس می زنم می دانم که تو کسب و کار من است.
نور در اتاق کم نور بود، اما تا آنجا که من می تواند چهره خود را ببینید، بازی
بخشی از رازوارگی خیلی خوب. "شاید، شاید، پیر مرد گفت:.
"من haven'ta حافظه بسیار خوبی است، اما من می ترسم شما باید ماموریت خود را، آقا به من بگویید،
برای من واقعا نمی دانم.
خوب، پس، من گفتم و تمام وقت من به خودم به نظر می رسید به صحبت خالص
حماقت - من آمده ام به شما بگویم که این بازی است.
من یک حکم دستگیری شما سه جنتلمن.
بازداشت، گفت: پیر مرد و او نگاه واقعا شوکه شده است.
'بازداشت!
خوب خدا، برای چه؟ "برای قتل از فرانکلین Scudder در
لندن در روز از 23rd ماه گذشته است. 'من هرگز نشنیدم نام قبل گفت:
پیر مرد در یک صدای ژولیده.
یکی از دیگر صحبت کرد. 'قتل محل پورتلند بود.
من در مورد آن را بخوانید. آسمان خوب، شما باید از جا در رفته است، آقا!
شما از کجا آمده است؟
"اسکاتلندیارد، من گفتم. پس از آن را برای یک دقیقه بود مطلق وجود دارد
سکوت.
پیرمرد در صفحه خود خیره شد و بی مهارت با مهره، مدل
سردرگمی بی گناه. سپس یکی از چاق و چله صحبت کرد.
او کمی مانند stammered و یک مرد در چیدن کلمات او.
او گفت: آیا نمی متلاطم، عمو،.
این همه یک اشتباه مضحک، اما این چیزها اتفاق می افتد گاهی اوقات، و ما می توانیم به راحتی
تنظیم آن درست است. آن را نمی خواهد برای اثبات بی گناهی ما.
من می تواند نشان دهد که من در خارج از کشور در 23rd از ماه مه بود، و باب در پرستاری
صفحه نخست. شما در لندن بود، اما شما می تواند توضیح دهد
آنچه شما انجام می دهند.
راست، پرسی! البته که به اندازه کافی آسان است.
23! که آن روز بعد از عروسی آگاتا بود.
اجازه بدهید من را ببینید.
چه می کردم؟ من در صبح از Woking آمد، و
در باشگاه با Symons چارلی راه اندازی شد. سپس - آه بله، من با Fishmongers dined.
من به یاد داشته باشید، پانچ با من موافق نیستند، و من از کار افتاده بود صبح روز بعد.
چسبیدن به آن، جعبه سیگار من از شام به ارمغان آورد وجود دارد.
او با اشاره به یک شی بر روی میز و عصبی خندید.
گفت: "من فکر می کنم، آقا، مرد جوان، پرداختن من با احترام، خواهید دید
شما در اشتباهند.
ما می خواهیم برای کمک به قانون مثل همه انگلیسی، و ما اسکاتلندیارد می خواهم
احمق از خود است. که هم، عمو یا دایی؟
بدیهی است، باب. '
شخص مسن به نظر می رسید به دوره نقاهت صدای او.
بدیهی است، خواهیم هر چیزی را در قدرت ما برای کمک به مقامات.
اما - اما این کمی بیش از حد است.
گفت: "من نمی تونم بیش از آن. 'چگونه نلی خندیدن، چاق و چله
مرد است.
"او همیشه می گفت که شما را از خستگی می میرند چون چیزی تا کنون رخ داده است به
شما خواهد شد. و در حال حاضر شما آن را ضخیم و قوی،
و او شروع به خنده خوش.
نوشته شده توسط ژوپیتر، بله. فقط آن فکر می کنم!
یک داستان برای گفتن در این باشگاه است.
در واقع، آقای Hannay، گمان می کنم من باید خشم، بی گناهی من به نشان می دهد، اما آن را بیش از حد
خنده دار! من تقریبا شما را ببخشد وحشت که تو دادی
من!
شما نگاه بنابراین گلوم، من فکر کردم ممکن است راه رفتن در خواب و کشتن
مردم است. این اقدام نمی تواند، آن را بیش از حد
confoundedly واقعی.
دل من رفت به چکمه های من، و ضربه اول من برای معذرت خواهی و روشن بود.
اما من به خودم گفتم من باید آن را از طریق دیدن، حتی اگر من بود خنده و سهام
بریتانیا.
نور از شمعدان جدول شام بود، بسیار خوب است، و
پوشش سردرگمی من من، راه می رفت به دم در و روشن نور الکتریکی است.
تابش خیره کننده ناگهانی به آنها چشمک زدن، و من ایستاده بود به اسکن سه چهره است.
خوب، من هیچ چیز از آن ساخته شده است. یکی بود و طاس، تنومند،
تاریک بود و لاغر.
هیچ چیزی در ظاهر خود را به جلوگیری از آنها را که بود شکار وجود دارد
من در اسکاتلند بود، اما چیزی به آنها را مشخص وجود دارد.
من به سادگی نمی تواند توضیح دهد که چرا من که به به عنوان roadman، به دو جفت چشم نگاه کرده بود،
و عنوان ند محمدعلی را به جفت دیگر، چرا من، که دارای یک حافظه خوب و معقول
قدرت مشاهده، می تواند بدون رضایت پیدا کنید.
به نظر می رسید دقیقا همان چیزی است که آنها استادانی می شود، و من می توانم به یکی از سوگند یاد کرد
آنها.
وجود دارد که لذت بخش ناهار خوری اتاق، با قلم بر در و دیوار، و یک عکس از
بانوی پیر در اشامیدن بالا گچ بری دور بخاری، من چیزی می تواند آنها را به ارتباط با
desperadoes خلنگ زار.
جعبه سیگار نقره ای در کنار من بود، و من تو را دیدم که آن را توسط Percival برنده شده بود
اپلتون، Esq، باشگاه سنت Bede است، در مسابقات گلف.
من تا به حال نگه داشتن نگه شرکت پیتر Pienaar به خودم جلوگیری از bolting از آن
خانه. خوب، 'پیر مرد گفت: مودبانه،' شما
اطمینان شده توسط بررسی خود را، آقا؟ '
من می توانم کلمه را پیدا کنید. "من امیدوارم که شما خود را با پیدا کردن آن سازگار
موظف به رها کردن این کسب و کار مسخره است. من هیچ شکایت، اما خواهید دید که چگونه
آزار دهنده آن را باید به مردم احترام باشد.
من سرم را تکان داد. پروردگارا، به مرد جوان گفت: ".
این است که کمی بیش از حد غلیظ است! 'آیا شما پیشنهاد کند و به ما راهپیمایی به
ایستگاه پلیس؟ پرسید یکی گوشتالو است.
که ممکن است بهترین راه خارج از آن، اما گمان می کنم شما خواهد بود با
محلی شعبه.
من حق به بپرسید حکم خود را به، اما من نمی خواهید به هر ریخته گری
aspersions بر شما. شما فقط انجام وظیفه خود است.
اما شما اعتراف به طرز وحشیانه ای بی دست و پا.
شما چه پیشنهاد می شد هیچ ربطی به جز به تماس وجود دارد
مردان من و آنها را دستگیر، و یا اقرار به اشتباه و روشن است.
کل محل را مجذوب احساس، هوای بی گناهی آشکار را - بی گناهی که نمی
تنها، اما صادقانه صادقانه بهت و نگرانی در سه چهره است.
اوه، پیتر Pienaar، من موضوعات آغاز شده به سمت داخل، و برای یک لحظه من بسیار نزدیک damning
خودم را برای یک احمق و درخواست عفو خود را. در ضمن من رای ما یک بازی پل،
گفت: چاق و چله.
خواهد داد آقای Hannay زمان به بیش از چیزها فکر می کنم، و شما می دانید ما شده اند که مایل
پخش 4. آیا شما بازی کنند، آقا؟
من پذیرفته شده است که اگر آن را یک دعوت عادی در باشگاه بوده است.
کل کسب و کار من را مجذوب کرده بود.
ما را به اتاق سیگار کشیدن که در آن جدول یک کارت راه اندازی شد رفت و من چیزهای پیشنهاد شده بود
به سیگار کشیدن و نوشیدن. من به جای من را در جدول در یک نوع انجام گرفت
رویا.
پنجره باز بود و ماه بود سیل صخره و دریا را با بزرگ
جزر و مد از نور زرد. بود مهتاب، بیش از حد وجود دارد، در سر من است.
سه خونسردی خود را بهبود بود، شدند و صحبت کردن به راحتی - فقط نوع
عامیانه صحبت شما را در هر باشگاه گلف بازان خانه را بشنود.
من باید قطع یکی از چهره های رم، آنجا نشسته در بافندگی ابرو من با چشمان من سرگردان.
شریک زندگی من جوان تاریک بود. من بازی دست عادلانه در پل، اما من باید
رتبه بد آن شب داشته باشند.
آنها دیدند که آنها مرا به تعجب واداشت و آنها را بیش از هر زمان دیگری در سهولت خود را.
به دنبال چهره شان را برای خودم نگه داشتم، اما آنها منتقل هیچ چیزی به من.
این بود که نگاه های مختلف، آنها متفاوت بود.
من چسبیده به شدت به کلمات پیتر Pienaar.
سپس چیزی به من از خواب بیدار شد.
پیر مرد گذاشته دست خود را به روشن کردن یک سیگار.
او آن را انتخاب کنید تا در یک بار، اما برای یک لحظه در صندلی خود نشسته بود، با انگشت خود را
با ضربه زدن روی زانو میزند.
این جنبش که من به یاد زمانی که من ایستاده بود قبل از او در مزرعه خلنگ زار بود، با
اسلحه از بندگان خود را پشت سر من.
چیز کوچک، به مدت یک ثانیه، و شانس، هزار به یک، که بودند
ممکن است چشم من بر روی کارت من در آن زمان بود و آن را از دست رفته است.
اما من، نه، و در یک فلش، هوا را به روشنی به نظر می رسید.
بعضی از سایه بلند از مغز من، و من در این سه نفر با کامل بود و
به رسمیت شناختن مطلق.
ساعت بر روی نمای بخاری رخ داد ده ساعت.
سه چهره به نظر می رسید تغییر قبل از چشم من و آشکار از اسرار خود را.
جوان قاتل بود.
من تو را دیدم ظلم و بی رحمی، که در آن قبل از اینکه من فقط دیده بود خوب طنز.
چاقو او، برخی از من ساخته شده، Scudder به کف skewered شده بود.
نوع او گلوله در Karolides ها قرار داده بود.
ویژگی های مرد گوشتالو به نظر می رسید به dislimn، و به شکل دیگر، که من به آنها نگاه کرد.
او hadn'ta صورت، تنها صد ماسک که او می تواند فرض کنیم زمانی که او خوشحال است.
که اختتامیه جشنواره صنعت چاپ باید به یک بازیگر فوق العاده است.
شاید او پروردگار Alloa از شب قبل شده بود، شاید نه، اما به هیچ وجه مهم نیست.
من تعجب اگر او شخص که برای اولین بار ردیابی شده بود که Scudder بود، چپ و کارت خود را در
او.
Scudder گفته بود او lisped، و من می توانم تصور کنید که چگونه از تصویب لیسپ ممکن است
اضافه کردن ترور. اما پیر مرد انتخاب از بسیاری بود.
او مغز خالص، یخ زده، سرد، محاسبه، به عنوان ظالم به عنوان یک چکش بخار بود.
حالا که چشم من در تعجب بودم که در آن من خیرخواهی دیده بود باز شد.
فک او مثل فولاد سرد بود، و چشمان خود را به حال درخشندگی غیر انسانی از
پرنده هستند. من در بازی رفت، و در هر ثانیه
بیشتر نفرت در قلب من welled.
تقریبا به من خفه می کنند و من نمی تواند پاسخ زمانی که شریک زندگی من صحبت کرد.
فقط کمی طولانی تر می تواند شرکت خود را تحمل نمایم.
"صدای سوت حاکی از حیرت یا تحسین! باب! در آن زمان، گفت: پیر مرد است.
شما بهتر است در مورد ابتلا به قطار شما فکر می کنم.
باب برای رفتن به شهر امشب، او اضافه کرد، تبدیل به من.
صدای زنگ زد در حال حاضر به غلط به عنوان جهنم است. من در ساعت نگاه کرد، و آن را تقریبا
نیمه گذشته ده است.
"من می ترسم او باید سفر خود را از سر باز کردن، من گفتم.
اوه، لعنتی، گفت: "به مرد جوان. "من فکر کردم شما که پوسیدگی کاهش یافته بود.
من فقط باید برم.
شما می توانید آدرس من، و من هر امنیتی را دوست دارید به من بدهید.
نه، من گفتم، شما باید باقی بماند. که من فکر می کنم آنها باید تحقق یابد
که این بازی از جان گذشته بود.
تنها شانس آنها به من را متقاعد کند که من پخش احمق بود، که تا به حال
شکست خورده است. اما پیر مرد صحبت کرد.
من (پسر برادرم) به قید وثیقه از زندان تبریز.
که باید به مطالب شما، آقای Hannay. بود تفننی و یا برخی از توقف تشخیص در
صافی آن صدا؟
باید وجود دارد، بوده است که من به او نگاه، پلک های خود را که شاهین مثل افتاد
هود که ترس در خاطره ام مهر بود. من منفجر سوت.
در یک لحظه چراغ بودند.
یک جفت سلاح قوی گریبانگیر دور کمر من، پوشش جیب که در آن یک مرد
ممکن است انتظار می رود به حمل اسلحه است. SCHNELL، فرانتس، 'گریه صدا، BOOT DAS
DAS BOOT! '
همانطور که از آن سخن گفت من تو را دیدم دو نفر از همراهان من در چمن مهتابی پدیدار.
مرد جوان تیره برای پنجره افتاده، از طریق آن، و بیش از نرده ها کم بود
قبل از دست می تواند او را لمس است.
من دست و پنجه نرم قدیمی اختتامیه جشنواره صنعت چاپ، و اتاق به نظر می رسید با شخصیت را پر کنید.
من تو را دیدم یکی از گوشتالو collared، اما چشم من همه در خارج از منزل بودند، جایی که فرانتس
بر روی بیش از جاده به سمت ورودی برافراشته به پله ساحل سرعت.
یک مرد به او را دنبال کردند، اما او تا به حال هیچ شانسی.
دروازه از پله ها قفل شده است و در پشت فراری، و من خیره ایستاده بود، با من
دست در گلو پسر را، چنین به عنوان یک انسان ممکن است را به آن فرود
گام برای رسیدن به دریا.
ناگهان زندانی من شکست از من و خود را بر روی دیوار پرت.
یک کلیک وجود دارد اگر به عنوان یک اهرم کشیده شده بود.
پس از آن کم غرش دور، بسیار پایین تر از زمین، من تو را دیدم و از طریق پنجره
ابری از گرد و غبار گچی ریختن از تنه پله.
کسی در نور روشن است.
پیرمرد به من نگاه کن با چشم دنباله دار است.
او امن است، او گریه می کرد. شما نمی توانید به دنبال در زمان ...
او رفته است ...
او به پیروزی ... اشپیگل SCHWARZE استین و و IST IN اشپیگل SIEGESKRONE. '
در آن چشم ها بود از هر پیروزی مشترک وجود دارد.
آنها مانند یک پرنده شکاری روپوش دار بوده است، و در حال حاضر آنها با افتخار شاهین flamed.
درجه حرارت زیادی کهاز سرخی گذشته و برنگ سفید در اید متعصب سوخته در آنها، و من برای اولین بار مخوف متوجه
چیزی که من بوده است در مقابل.
این مرد بیش از یک جاسوس بود، در راه ناپاک خود او را به وطن پرست بوده است.
به عنوان دستبند روی مچ دست خود را clinked من گفت: حرف آخر را من به او.
من امیدوارم که فرانتس خواهد کرد پیروزی خود را به خوبی تحمل.
من باید به شما بگویم که ARIADNE برای یک ساعت گذشته در دست ما بوده است.
سه هفته بعد، در حالی که همه جهان می داند، ما به جنگ رفت.
من به ارتش پیوست هفته اول و با توجه به به تجربه Matabele من
کمیسیون کاپیتان راست کردن. اما من بهترین من انجام داده بود، من فکر می کنم،
قبل از من در خاکی قرار داده است.