Tip:
Highlight text to annotate it
X
- فصل 31
'شما ممکن است با چه علاقه من گوش قابل تصور است.
تمام این جزئیات به برخی از بیست و چهار ساعت بعد اهمیت درک شد.
در صبح ، کورنلیوس بدون اشاره به حوادث شب.
او muttered : "گمان می کنم شما خواهد آمد به خانه فقیر من ،" ، surlily ، slinking تا
درست مثل جیم شد ورود به قایق رانی به بیش از رفتن به campong Doramin.
جیم تنها ، بدون نگاه او راننده سرشونو تکون دادن.
"شما در پیدا کردن آن را سرگرم کننده خوب است ، بدون شک ،" دیگری را در یک لحن ترش muttered.
جیم روز با ناخدا قدیمی به سر برد ، موعظه ، ضرورت اقدام شدید
به مردان اصلی جامعه Bugis ، که برای بزرگ احضار شده بود
صحبت کنید.
او با لذت چقدر فصیح و قانع کننده به او شده بود ، به یاد.
او گفت : "من برای قرار دادن برخی از ستون فقرات به آنها آن زمان ، و بدون اشتباه ،".
حمله تاریخ و زمان آخرین کلانتر علی حومه از حل و فصل جاروب کرده بود ، و برخی از زنان
متعلق به شهر انجام شده بود را به ایجاد مانع است.
فرستادگان کلانتر علی در بازار محل دیده شده بود روز قبل از strutting
haughtily در جبه های سفید و مباهات از دوستی راجه برای
کارشناسی ارشد خود را.
یکی از آنها به جلو در سایه ای از یک درخت ایستاده بود ، و با تکیه بر بشکه طولانی از
تفنگ ، ترغیب مردم به دعا و توبه ، از مشاوره آنها را به کشتن تمام
غریبه ها در میان آنها ، که برخی از آنها ، او
گفت : کافر و دیگران حتی بدتر شد -- فرزندان شیطان در پوشش مسلمانان است.
گزارش شده که چندین مردم راجه در میان شنوندگان بود با صدای بلند
ابراز رضامندی از خود است.
حکومت رعب و وحشت در میان مردم عادی ، شدید بود.
جیم ، فوق العاده با کار روز خود خشنود است ، عبور از رودخانه دوباره قبل از غروب آفتاب.
"همانطور که او تا به حال Bugis irretrievably متعهد به عمل و خود ساخته شده بود
مسئول موفقیت بر روی سر خود ، وی به حدی وجد بود که در سبکی او
قلب او کاملا سعی مدنی با کورنلیوس.
اما کورنلیوس در پاسخ به طور افراطی خوشگذران شد ، و آن را تقریبا بیش از او بود
می تواند ایستادن ، او می گوید ، برای شنیدن squeaks کوچک او خنده دروغ ، به او
جنبانیدن و چشمک ، و به طور ناگهانی عقب نگه
از چانه اش و دولا شدن کم در طول جدول با خیره پریشان.
دختر خودش را نشان می دهد نیست ، و جیم بازنشسته زود هنگام.
هنگامی که او افزایش یافت برای گفتن خوب شب ، کورنلیوس شروع به پریدن کرد ، ضربه زدن صندلی خود را ، و
خارج از دید ducked که اگر به بلند کردن چیزی بود کاهش یافته است.
خوب شب او huskily از زیر جدول آمد.
جیم شگفت زده بود برای دیدن او را با فک انداختن ظهور ، و خیره ، ابلهانه
چشمان وحشت زده.
او چنگ لبه جدول. "آنچه مهم است؟
آیا شما ناخوشی؟ پرسید : "جیم. "بله ، بله ، بله.
کولیک در معده من ، می گوید : "از سوی دیگر و از آن است که افکار جیم بود که
کاملا درست است.
اگر چنین است ، آن را در نظر عمل مداقه خود ، نشانه چقدر ابله هنوز ناقص است
callousness برای که او باید با توجه به اعتباری علت است.
می شود چون ممکن ، slumbers جیم با رویای آسمان مانند برنج آشفته شد
پر طنین با صدای بزرگ ، که بر او خواست برای بیدار!
بیدار! بنابراین با صدای بلند است که ، با وجود عزم از جان گذشته خود را به خواب در ، او
از خواب بیدار در واقعیت.
تابش خیره کننده اتش سوزی بزرگ قرمز spluttering در رفتن در هوا سقوط کرد
چشمان او.
کویل از دود سیاه ضخیم منحنی دور سر برخی از ظهور ، برخی از عجیب و غریب
حال ، همه در سفید ، با صورت شدید کشیده شده ، و اضطراب.
پس از یک ثانیه یا کمی او دختر را به رسمیت بشناسد.
او برگزاری یک مشعل dammar در طول arm's در هوا ، و مداوم ، فوری
نواخت او تکرار شد ، "تا!
بلند شو! بلند شو! "
ناگهان او به پا خود را همگانی روندی در یک بار او را به دست خود را قرار دهید هفت تیر ، خود را
هفت تیر ، که حلق آویز شده بود بر روی ناخن ، اما این زمان لود شده است.
او آن را در سکوت گریبانگیر ، سر در گم ، پلک زدن در نور.
او تعجب آنچه که او می تواند برای او انجام دهید. او پرسید : به سرعت و بسیار پایین است ، "آیا شما می توانید
چهره چهار مرد با این؟ "
او خندید در حالی که روایت این بخش در خاطراتی از نشاط مودب او.
به نظر می رسد او ساخته شده یک صفحه نمایش بزرگ آن است. "بدیهی است -- البته -- مطمئنا -- دستور
من. "
او به درستی بیدار بود نیست ، و یک مفهوم بسیار مدنی در این فوق العاده بود
شرایط ، از نشان دادن غیرقابل اعتراض خود را ، اختصاص داده شده آمادگی است.
او اتاق را ترک ، و او را به دنبال و در گذرگاه آنها مختل حصار قدیمی که
پخت و پز گاه به گاه از خانواده ، هر چند او تا ضعیف و ناتوان بود به سختی
قادر به درک گفتار انسان.
او بلند شده و hobbled پشت سر آنها ، و منمن کردن toothlessly.
ایوان امام جواد پارچه بادبان ، متعلق به کورنلیوس ، تحت تأثیر و به آرامی به
لمس آرنج جیم.
بود خالی می باشد. 'ایجاد Patusan ، مثل همه
پست ها شرکت بازرگانی استین ، در اصل شامل چهار ساختمان است.
دو نفر از آنها توسط دو heaps از چوب ، بامبو شکسته ، کاه اندود فاسد شده نمایش داده می شد ،
بیش از چهار گوشه ارسال از چوب جنگلی متاسفانه در زوایای مختلف خم :
انبار اصلی ، با این حال ، ایستاده بود با این حال ، خانه عامل با آن مواجه است.
کلبه های مستطیلی شکل ، گل و خاک رس ساخته شده بود ؛ درب گسترده ای از آن را در یک پایان بود
الوار تنومند ، که تا کنون خارج از لولا آمده بود ، و در یکی از طرف
دیوار دیافراگم مربع ، نوعی از پنجره ، با سه میله چوبی وجود دارد.
قبل از نزولی مراحل چند دختر صورت خود را بیش از شانه اش تبدیل شده و گفت :
به سرعت ، "شما به مجموعه ای بر در حالی که شما خواب است."
جیم به من می گوید او تجربه حس فریب.
این داستان قدیمی بود. او خسته از این تلاش ها را بر او بود
زندگی است.
او خود را از این آلارم به حال بود. او از آنها مریض بود.
او به من اطمینان او با دختر فریب او را عصبانی بود.
او را تحت این تصور که آن او بود که می خواستم کمک او بود ، و
در حال حاضر او تا به حال نیمی از ذهن به نوبه خود بر روی پاشنه خود و به عقب برویم در انزجار است.
"آیا شما می دانید" ، او اظهار نظر عمیقا "به فکر می کنم من کاملا خودم
تمام هفته در پایان در مورد آن زمان است. "" آه بله.
شما هر چند ، "من نمی تواند کمک کند متناقض است.
اما او در سرعت نقل مکان کرد ، و او را به حیاط به دنبال.
تمام نرده ها خود را در مدت زمان طولانی پیش افتاده بود ، بوفالو همسایگان سرعت
در صبح روز در سراسر فضای باز ، خرناس عمیقا ، بدون عجله ،
بسیار جنگل بود که مهاجم در حال حاضر است.
جیم و دختر در چمن رتبه متوقف شد. نور که در آن ایستاده بود ، ساخته شده متراکم
سیاهی همه دور ، و تنها در بالای سر خود را زرق و برق مجلل وجود داشت
ستاره ها است.
او به من گفت آن شب زیبا بود -- بسیار خنک و با هم بزنید کمی از نسیم از
رودخانه است. به نظر می رسد او متوجه زیبایی دوستانه آن.
به یاد داشته باشید این است که یک داستان عشق من به شما می گویم در حال حاضر است.
شب دوست داشتنی به نظر می رسید به آنها تنفس نوازش نرم.
شعله مشعل در حال حاضر و پس از آن با یک تکان و لرزش بال سر و صدا مانند پرچم جاری ،
و برای مدتی این صدا تنها بود.
آنها در انبار انتظار "زمزمه دختر ؛" آنها در انتظار
سیگنال. "" چه کسی آن را بدهد؟ "او پرسید.
او مشعل ، که پس از یک دوش از جرقه تبحر را تکان داد.
"فقط خواب شما شده اند تا بی ، او در یک سوفل ادامه داد :" من
تماشای خواب شما ، بیش از حد. "
"شما!" او گفت ، craning گردن خود را در مورد او نگاه.
"شما فکر می کنم من در این شب تنها تماشا!" او ، با نوعی نومیدی گفت :
خشم.
او می گوید که اگر او به عنوان یک ضربه بر روی قفسه سینه دریافت کرده بود.
او gasped.
او فکر کرد که او حیوان افتضاح شده بود به نحوی ، و او اندوهناک احساس ، لمس ،
شاد ، وجد آمدیم.
این ، اجازه دهید به شما یادآوری کنم دوباره ، یک داستان عاشقانه است ، شما می توانید آن را توسط خرفتی را ببینید ،
خرفتی دافعه ، خرق متعال از این دادرسی ها ، این
ایستگاه در نور مشعل ، که اگر آنها آمده بود
بر روی هدف به آن را برای عبرت از قاتل پنهان.
اگر فرستادگان کلانتر علی برخوردار شده بود -- همانطور که جیم اظهار -- بارزش یک پنی
اتش زنه ، این زمان را به عجله بود.
قلب او thumping -- و نه با ترس -- اما او به نظر می رسید برای شنیدن خش خش علف ، و او
smartly از نور پا. تاریکی چیزی ، ناقص دیده می شود ، flitted
به سرعت در حال خارج دید.
او در یک صدای قوی "کورنلیوس به نام!
O کورنلیوس "سکوت عمیق موفق : صدای او
به نظر نمی رسد به بیست پا.
باز هم دختر در کنار او بود. پرواز کند! "او گفت.
پیرزن بود ، چهره شکسته خود را hovered در جهش فلج کمی در
لبه نور ، آنها زیر لب میگویند او ، و نور ، ناله آه.
"پرواز کند!" را تکرار کرد دختر با هیجان.
آنها وحشت زده در حال حاضر -- این نور -- صداها.
آنها می دانند که شما بیدار اکنون -- می دانند که شما بزرگ ، قوی ، بی باک... "
را آغاز کرد : "اگر من تمام است که ،" ، اما او را قطع کرد : "بله -- به شب!
اما آنچه به فردا شب؟ شب بعد؟
شب بعد -- از همه بسیاری از شب ها بسیاری از؟
آیا من می توانم همیشه در حال تماشای؟ "گرفتن گریه نفس خود او را تحت تاثیر قرار
فراتر از قدرت کلمات است.
"او به من گفت که او تا به حال هرگز احساس آنقدر کوچک است ، این قدر کم توانند -- و به عنوان شجاعت ،
خوب از آن چه بود؟ او فکر کرد.
او درمانده که حتی پرواز بدون استفاده به نظر می رسید و اگر چه او در نگه داشته
زمزمه : : "برو به Doramin ، برو به Doramin ، با اصرار توام با تب ، او متوجه شد که
برای او گرفته بودند از آن پناه وجود دارد
تنهایی که تمام خطرات را به جز centupled -- در او.
"من فکر می کردم :" او به من گفت ، "که اگر من رفتم و دور از او این امر می تواند پایان
همه چیز به نحوی. "
فقط به عنوان آنها نمی تواند در آنجا متوقف شد برای همیشه در وسط آن حیاط ، او را تشکیل می
ذهن خود را به رفتن و نگاه به انبار.
او اجازه داد از او پیروی او را بدون فکر کردن از هر اعتراض ، در صورتی که تا به حال شده
indissolubly متحد. "من بی باک -- من هستم" او را از طریق muttered
دندان خود را.
او دستش را مهار. او گفت : "صبر کن تا صدای من را می شنوید ،" ،
و مشعل در دست زد ، به آرامی گرد گوشه است.
او به تنهایی در تاریکی باقی مانده ، صورت خود را به درب : صدا ، نفس آمد
از طرف دیگر است. عفریته های قدیمی به شما اجازه می دهد تا یک ناله دلتنگ کننده
جایی پشت سر او.
او شنیده بالا تن به تن تقریبا جیغ تماس از دختر است.
"در حال حاضر! فشار! "
او با خشونت تحت فشار قرار دادند ، درب وضع روانیش با شکوه و شکایت کردن و جغ جغ یا تلق تلق کردن ، آشکار کردن خود را به
حیرت شدید کم سیاه چال مانند داخلی تذهیب توسط کم رنگ و پریده ، مردد
تابش خیره کننده است.
آشفتگی ناشی از دود بر صندوقه خالی چوبی در وسط eddied
طبقه بستر ژنده پوش و کاه در تلاش برای افزایش یابد ، اما تنها feebly در را بر انگیخت
پیش نویس است.
او نور را از طریق میله پنجره محوری بود.
بازوی لخت دور او توسعه یافته و سفت و سخت او را دیدم ، نگه داشتن مشعل با
ثبات و یکنواختی از براکت آهن.
پشته ژنده مخروطی از تشک های قدیمی cumbered گوشه ای دور تقریبا به سقف ، و
که تمام شد. او به من توضیح داد که او به تلخی
نا امید در.
پایمردی او با هشدارهای بسیاری از محاکمه شده بود ، او را برای هفته ها احاطه شده بود
نکات بسیاری را از خطر است که او می خواست تسکین برخی از واقعیت ، چیزی
ملموس که او می تواند برآورده است.
این پاکسازی هوا برای چند ساعت حداقل ، اگر شما می دانید چیزی است که من
به معنای "او به من گفت. "ستاره مشتری!
من زندگی بود به مدت چند روز با سنگ بر روی قفسه ی سینه ام است. "
در حال حاضر در آخر او تا به حال فکر او را نگه دارید از چیزی ، و -- هیچ چیز!
ردیابی ، نه نشانه ای از هر کسی.
او اسلحه خود را افزایش داده بود به عنوان درب باز پرواز است ، اما اکنون بازوی او سقوط کرد.
«آتش! دفاع از خود ، "دختر خارج از گریه در
یک صدای عذاب آور است.
او که در تاریکی و با بازوی خود را به شانه از طریق کوچک تراست
سوراخ ، نه می توانم ببینم چه می گذرد ، و او جرأت مشعل برداشت در حال حاضر برای اجرا
گرد است.
"کسی در اینجا وجود دارد!" فریاد می کشید جیم تحقیر ، اما ضربه خود را به پشت سر هم
به خنده exasperated رنجش بدون صدا درگذشت : او در درک کرده بود
بسیار چرخش به دور بود که او را عمل می کنند
تبادل نگاهها با یک جفت چشم در پشته تشک.
او را دیدم سوسو زدن تغییر از سفید پوستان است.
"بیرون آمدن" او در خشم گریه ، کمی تردید است ، و سر تیره رو ، سر
بدون بدن ، خود را در زباله ، سر به طرز عجیبی جدا شده ، شکل گرفته است که
او را با ثابت اخم نگاه کرد.
لحظه بعد ، کل تپه را هم زده و با یک خر خر کردن کم مرد ظهور با سرعت و
محدود به سمت جیم.
پشت سر او تشک آن را به عنوان شروع به پریدن کرد و پرواز کرد ، بازوی راست خود را با مطرح شد
آرنج کج و تیغه کسل کننده kriss برآمده از مشت او برگزار می شود خاموش ،
کمی بالاتر از سر او.
پارچه زخم محکم دور loins خود را خیره کننده ای سفید بر روی پوست برنز خود به نظر می رسید ؛ او
بدن برهنه glistened به عنوان اگر مرطوب. "جیم اشاره کرد این همه.
او به من گفت او در حال تجربه یک احساس کمک های غیر قابل توصیف ، از رفعت کینه توز است.
او شات او برگزار شد ، او می گوید ، به عمد.
او آن را برای بخش دهم دوم برگزار شد ، به مدت سه گام از مرد --
ساعت هم خلاف وجدان. او آن را برای لذت بردن از گفت به برگزار شد
خود ، That'sa مرد مرده!
او کاملا مثبت بود و برخی. او اجازه داد او را در می آیند چرا که آن را نداشت
ماده. مرد مرده ، به هر حال.
او را متوجه سوراخهای بینی گشاد ، چشم های گسترده ای ، قصد ، سکون مشتاق از
صورت ، و سپس او از کار اخراج شدند. 'انفجار در آن فضای محدود بود
خیره کننده.
او پا به سرعت. او را دیدم مرد حرکت تند و سریع سر خود را ، پرت کردن خود
اسلحه رو به جلو ، و رها kriss.
او مسلم و قطعی نیست پس از آن که او از طریق دهان ، کمی به سمت بالا پرتاب کرده بود ،
گلوله بیرون آمدن بالا در پشت جمجمه.
با انگیزه از عجله خود مرد سوار مستقیما بر روی چهره اش به طور ناگهانی خمیازه
disfigured ، قبل از او با دست خود باز gropingly ، به عنوان اینکه کور ، و فرود آمد
با خشونت فوق العاده بر پیشانی خود ، فقط از انگشتان پا برهنه جیم کوتاه است.
جیم می گوید او کوچکترین جزئیات از همه این از دست دادن نیست.
او خود را آرام در بر داشت ، appeased ، بدون کینه ، بدون تشویش ، تا اگر
مرگ که انسان برای همه چیز atoned بود.
محل پر از دود دودهای ، که در آن از مشعل
unswaying شعله قرمز خون بدون سوسو زدن سوزانده می شود.
او در مصمم راه می رفت ، striding بیش از بدن مرده ، و هفت تیر خود را پوشش داده شده با
یکی دیگر از چهره برهنه مبهم در انتهای دیگر خلاصه شده است.
همانطور که او در مورد آن ها برای کشیدن ماشه ، انسان را با نیروی انداخت سنگین کوتاه
نیزه ، و submissively در همسترینگ او چمباتمه زده ، پشت خود را به دیوار و clasped او
دست بین پاهایش.
"شما می خواهید زندگی شما را؟" جیم گفت.
دیگر نه صدایی. "چه تعداد بیشتری از شما؟ پرسید :" جیم دوباره.
"دو ، Tuan ، گفت :" مردی بسیار آرام ، با چشم های بزرگ مجذوب را به
پوزه از هفت تیر.
بر این اساس دو از زیر تشک crawled شده ، برگزاری ostentatiously خود را
دست خالی.
فصل 32
"جیم زمان تا موقعیت های سودمند و shepherded آنها را در یک دسته از طریق
درگاه : تمام آن زمان مشعل به صورت عمودی در چنگال کمی باقی مانده بود
دست ، بدون تا این حد به عنوان یک رعشه.
سه مرد او را به اطاعت ، کاملا بی صدا ، بی حرکت به صورت خودکار.
او آنها را در یک ردیف بود. «سلاح لینک!" او دستور داد.
پس از آنها.
"اول که خارج بازوی خود را و یا چرخش سر خود را یک مرد مرده است ،" او گفت.
"مارس!"
آنها پا با هم ، سختگیرانه ، او دنبال کردند ، و در سمت دختر ، در
انتهایی لباس شب سفید ، موهای سیاه او را در حال سقوط به میزان کم به عنوان دور کمر او ، با مته سوراخ نور.
سیخ و swaying ، او به نظر می رسید بدون دست زدن به زمین سرش ، تنها صدای
ابریشمی بود صدای فش فش و خش خش از چمن طولانی.
"ایست!" گریه جیم.
'رودخانه بانک تند بود ؛ طراوت بزرگ صعود ، نور را بر روی کاهش یافت
لبه آب صاف تیره frothing بدون موج دار شدن ، راست و چپ شکل از
خانه پایین تر از خطوط تیز از پشت بام با هم در زد.
سلام من به علی کلانتر -- تا من به خودم می آیند ، گفت : "جیم.
یک از این سه سر تکان نخورد.
پرش! "او thundered.
سه پاشیده ساخته شده یک چلپ چلوپ ، یک دوش پرواز کرد ، سر سیاه و سفید bobbed
convulsively ، و ناپدید شد ، اما بزرگ دمیدن و spluttering در ادامه ، در حال رشد
ضعف ، برای آنها غواصی industriously در ترس بزرگ از شات فراق.
جیم تبدیل به دختر ، که ناظر ساکت و متوجه شده بود.
قلب او به نظر می رسید به طور ناگهانی به رشد بیش از حد بزرگ برای سینه خود و خفه کردن او را در توخالی
گلو او.
این احتمالا او را برای مدتی چنین طولانی لال ، و پس از بازگشت او زل زل نگاه کردن او
مشعل سوزاندن با رفت و برگشت گسترده ای از بازو به رودخانه پرت.
تابش خیره کننده آتشین گلچهره ، به دست گرفتن یک پرواز طولانی و در طول شب ، غرق با شریر
صدای خش خش ، و نور ستاره آرام و نرم فرود بر آنها ، بدون کنترل است.
او به من نگفت چه بود او گفت که در گذشته او بهبود صدای او.
من فرض کنید او می تواند بسیار فصیح.
جهان هنوز هم ، شب تنفس بر روی آنها ، یکی از آن شب که به نظر می رسد ایجاد
برای پناه از حساسیت به لمس ، و لحظاتی که روح ما ، تا اگر آزاد وجود دارد
از پاکت تاریک خود ، درخشش با
حساسیت نفیس است که باعث سکوت برخی از شفاف تر از سخنرانی.
به دختر ، او به من گفت ، "او کمی خراب شد.
هیجان -- don't شما می دانیم.
واکنش است. Deucedly خسته شده اند -- و همه
این نوع از چیزی.
و -- و -- چسبیدن به آن -- او علاقه من بود ، انجام می بینید.... من هم... نمی دانم ،
البته هرگز وارد سر من... "سپس او بلند شده و شروع به راه رفتن در مورد در
برخی از بی قراری.
"من -- من او را دوست دارم بطور عزیز. بیش از من می توانم بگویم.
البته کسی نمی تواند بگوید.
شما نگاهی به دیدگاه مختلف از اقدامات خود را هنگامی که شما به درک کنیم ، زمانی که شما هستند
ساخته شده برای درک هر روز که وجود شما لازم است -- که می بینید ، مطلقا
لازم -- به شخص دیگری است.
من به احساس می کنید که. شگفت انگیز!
اما تنها به فکر می کنم چه زندگی خود شده است را امتحان کنید.
این بیش از حد extravagantly افتضاح!
آیا چنین نیست؟ و من او را پیدا کردن در اینجا شبیه به این -- به عنوان شما
ممکن است برای قدم زدن بیرون بروید و به طور ناگهانی پس از غرق شدن کسی در تاریکی تنهایی
محل.
ستاره مشتری! هیچ زمانی را از دست بدهند.
خوب ، اعتماد بیش از حد... من معتقدم که من در برابر آن... "
"من باید به شما دختر ما را به خودمان را ترک کرده بودند و برخی از زمان قبل از ارسال به.
او سیلی زدند و سینه اش. "بله!
احساس می کنم که ، اما من معتقدم که من در برابر همه شانس من! "
او هدیه ای از پیدا کردن یک معنی خاص در همه چیز رخ داده است که به او داشتند.
این دیدگاه او امور عشق خود را در زمان بود و شاعرانه بود ، کمی موقر ،
و نیز درست باشد ، از باور خود را به حال تمام جدیت unshakable از جوانان است.
چند وقت پس از آن ، در فرصت دیگری ، او به من گفت ، "من فقط دو سال اینجا بوده ام ،
و در حال حاضر ، پس از کلمه من ، من نمی تواند تصور که قادر به زندگی هر جای دیگر.
بسیار از جهان خارج در نظر است به اندازه کافی برای من وحشت می دهد ، چون نمی
می بینید ، "او ادامه داد ، با چشم دل افسردگی تماشای عمل بوت خود را مشغول ساختم در
له کاملا کمی خشک شده
گل (از ما بر روی رودخانه بانک قدم زدن بودند) -- "چون من فراموش نکرده اند که چرا من آمد
اینجا کلیک کنید. هنوز رتبهدهی نشده است! "
"من از نگاه او خودداری ، اما من فکر می کنم که من شنیده ام آه کوتاه ، ما در زمان روشن
یا دو در سکوت.
پس از روح و وجدان من ، "او شروع دوباره ،" اگر چنین چیزی می تواند فراموش شود ،
پس من فکر می کنم من حق اخراج آن را از ذهن من است.
از هر مردی در اینجا "... صدای او تغییر.
"آیا این عجیب نیست ، در ، لحن ملایم و تقریبا آرزوی رفت ، که تمام
این افراد ، همه ی این افراد بود که هر چیزی برای من انجام دهید ، می توانید به هرگز ساخته شده
درک؟
! هرگز اگر شما به من کافر شدند ، من می توانم آنها را به تماس نمی گیرم
تا. به نظر می رسد ، به نحوی.
من احمق ، من؟
چه بیشتر می تواند به من می خواهید؟ اگر از آنها بپرسید که شجاع است -- که درست است --
که فقط -- است که آنها را با جان خود اعتماد -- آنها می گویند ، Tuan
جیم.
و در عین حال آنها می توانند واقعی ، حقیقت واقعی هیچ وقت نمی دانید... "
که آنچه که او به من در روز گذشته من با او گفت.
من اجازه نمی سوفل من فرار : من احساس او بود که می گویند بیشتر ، و به هیچ نزدیکتر
ریشه از ماده است.
خورشید ، تابش خیره کننده متمرکز شده است که کوتوله های زمین را به یک خال بیقرار از گرد و غبار بود ،
غرق در پشت جنگل ، و نور منتشر اوپال از آسمان به نظر می رسید که بازیگران بر
جهان بدون سایه و بدون
درخشش توهم عظمت آرام و محزون.
من نمی دانم چرا ، گوش دادن به او ، من باید خاطر نشان کرده اند و مجزا تدریجی
تیره شدن رودخانه ها ، از هوا ، مقاومت ناپذیر کار کند از شب
حل و فصل سکوت در تمام فرم قابل مشاهده ،
effacing تشریح ، دفن شکل عمیق تر و عمیق تر ، مانند یک سقوط مداوم
لمس نشدنی گرد و غبار سیاه و سفید.
"ژوپیتر" او شروع به ناگهان "روز وجود دارد هنگامی که یک شخص بیش از حد پوچ برای هر چیزی است ؛
تنها من می دانم که می توانم به شما چه من دوست دارم. من در مورد اینکه با آن انجام می شود -- با
bally چیزی که در پشت سر من...
فراموشی... چسبیدن به من اگر من می دانم! من بی سر و صدا می تواند از آن فکر می کنم.
پس از همه ، چه آن را ثابت کرد؟ هیچ.
گمان می کنم شما فکر نمی کنم... "
"من سوفل اعتراض است. "مهم نیست ،" او گفت.
"من راضی هستم... تقریبا.
من به دنبال فقط در مواجهه با اولین مردی که می آید همراه ، به دست آوردن مجدد من
اعتماد به نفس. آنها را نمی توان به درک آنچه که
در رفتن در من است.
که چه؟ بیا!
من انجام داده اند نه چندان بد. "' "نه چندان بد ،" به من گفت.
"اما همه همان ، شما را نمی خواهد به من کشتی خود را داشته باشند هی؟"
'" گیج کردن شما! "من گریه.
"متوقف کردن این است."
"AHA! ببینید ، "او گفت ، crowing ، به عنوان آن ،
روی سر من placidly. "فقط" او در ادامه ، "شما فقط برای گفتن
این به هر یک از آنها را در اینجا
آنها که فکر می کنم شما احمق ، دروغگو ، و یا بدتر.
و به این ترتیب من می توانم آن ایستاده. من یک یا دو چیز برای آنها انجام می شود ، اما این
همان چیزی است که آنها را برای من انجام می شود. "
"عزیزم اختتامیه جشنواره صنعت چاپ ، گفت :" من گریه ، "شما همیشه باید برای آنها باقی می ماند رمز و راز نامحلول است."
پس از آن ما خاموش شد. "راز" او قبل از دنبال کردن تکرار.
"خب ، پس اجازه دهید من همیشه اینجا باقی می ماند."
بعد از غروب خورشید تنظیم شده بود ، تاریکی به نظر می رسید بر ما درایو ، به عهده در هر پف ضعف
از نسیم.
در وسط راه hedged من شاهد بازداشت ، بد قیافه ، هوشیارانه ، و ظاهرا
یک پا شبح Itam Tamb '؛ و در سراسر فضای تاریک چشم من شناسایی
چیزی سفید در حال حرکت و وپیش پشت حمایت های پشت بام.
به محض این که جیم با Itam Tamb در پاشنه خود را ، پس از دور شب او آغاز شده بود ،
رفتم تا خانه به تنهایی و بطور غیر منتظره ، پیدا کردم خودم waylaid
دختر ، که شده بود به روشنی برای این فرصت در انتظار است.
این سخت است که به شما بگوید آنچه در آن دقیقا از او می خواست از من بزور قاپیدن و غصب کردن.
بدیهی است که این امر می تواند چیزی بسیار ساده -- ساده ترین عدم امکان در
جهان ، به عنوان مثال ، شرح دقیق شکل ابر.
او می خواست اطمینان ، یک بیانیه ، یک وعده ، یک توضیح -- من نمی دانم که چگونه
آنرا : چیزی که بدون نام است.
این تیره در زیر سقف طرح ریزی شد ، و من می توانم ببینم خطوط جریان بودند
گان خود ، بیضی کوچک کم رنگ چهره اش ، با فلش سفید دندان او ، و
تبدیل شده به سمت من ، بزرگ مدار غم انگیز از
چشم او ، که در آن به نظر می رسید به هم بزنید ضعف ، مانند شما ممکن است علاقه داشتن به شما می توانید تشخیص وجود دارد
هنگامی که شما شیرجه رفتن زل زل نگاه کردن خود را به پایین از فوق العاده چاه عمیق.
چه آن که حرکت می کند وجود دارد؟ شما از خود بپرسید.
آیا این یک هیولا کور یا تنها سوسو زدن از دست رفته را از جهان؟
به نظر من این اتفاق افتاد -- خنده don't -- که همه چیز غیر مشابه ، و او بیشتر شد
مرموز در جهل کودکانه خود را نسبت به ابوالهول propounding معماهای کودکانه
wayfarers.
او انجام شده بود را به Patusan قبل از اینکه چشمان او باز شد.
او رشد کرده بود و او اصلا به دیده بود ، او هیچ چیز شناخته شده بود ، او تا به حال هیچ
مفهوم به هر.
من از خودم میپرسم که آیا او مطمئن شد که هر چیز دیگری وجود داشته.
چه تصورات او ممکن است از جهان خارج تشکیل شده است برای من غیر قابل تصور : همه
که او از ساکنان آن می دانستند و خیانت زن و شلوار شوم.
معشوق او نیز به او از آنجا آمد ، با استعداد با seductions مقاومت ناپذیر ، اما
چه از او تبدیل شده اگر او باید به این مناطق تصور نکردنی است که بازگشت
به نظر می رسید همیشه به ادعا را به خود؟
مادرش او را از این با اشک هشدار داده بود ، قبل از او درگذشت...
"او را نگه دارید از بازوی من گرفتار بود بصورتی پایدار و محکم ، و به محض این که من به حال متوقف او خارج بود
دست خود را در عجله است.
او بی پروا و کوچک است. نگران هیچ چیز ، اما او توسط بررسی شد
شک و تردید عمیق و عجیب افراطی -- فرد شجاع groping در
تاریک است.
من به این نوجوان ناشناخته که ممکن است جیم برای به خودی خود در هر لحظه ادعا تعلق داشته است.
من بود ، به عنوان آن ، در راز از طبیعت خود و از نیات آن -- محرم اسرار
رمز و راز تهدید -- با قدرت خود را شاید مسلح!
من معتقدم که او قرار است من می توانم با یک کلمه ماهوت پاک کن زدن جیم دور از سلاح های بسیار او ، آن است
محکومیت هوشیار من او از طریق agonies از دلهره در زمان طولانی من رفت
گفتگو با جیم و از طریق یک واقعی و
غم و اندوه غیر قابل تحمل است که ممکن است امکان پذیر او را به توطئه من رانده
قتل ، به fierceness روح او بوده است و به وضعیت فوق العاده ای آن را به حال برابر بود
ایجاد کرده است.
این برداشت من است ، و آن این است من می توانم به شما بدهد : تمام چیزی که dawned به تدریج
بر من ، و آن را به عنوان واضح تر و شفاف تر شده من بی اعتقاد کند غرق شد
شگفتی.
او به من او را باور دارند ، اما هیچ کلمه ای وجود دارد که بر روی لب های من می تواند بارگزاری صفحه
اثر از زمزمه بی پروا و با حرارت زیاد ، نرم ، زنگ های پرشور ، از
مکث ناگهانی تنگی نفس و
جنبش جذاب از سلاح های سفید به سرعت گسترش است.
آنها سقوط کرد و رقم شبح مانند اثر گذار مانند یک درخت بلند و باریک در باد ، بیضی شکل کم رنگ از
صورت drooped ، غیر ممکن است برای تشخیص ویژگی های خود ، تاریکی
چشم ژرف بود ، دو گسترده ای آستین
uprose در تاریکی مثل بال اتفاق می افتند ، و او ایستاده بود سکوت ، نگه داشتن سر خود را در
دست او را. '