Tip:
Highlight text to annotate it
X
پدران و پسران ایوان تورگنیف فصل 25
در AT NIKOLSKOE KATYA و ARKADY در باغ نشسته بودند روی صندلی چمن در سایه
درخت خاکستر بلند Fifi خودش بر روی زمین در نزدیکی آنها قرار داده بود، دادن بلند
بدن است که منحنی دلپذیر است که در میان ورزشکاران به عنوان "خم خرگوش شناخته شده است."
هر دو Arkady و Katya ساکت بودند، او را در دست خود یک کتاب نیمه باز برگزار شد، در حالی که او
شد برداشت از سبد برخی از خرده های باقی مانده از نان سفید و پرتاب آنها را به
خانواده کوچک گنجشک ها که با
گستاخی بزدلانه عجیب و غریب خود را در غوغای و رقص در اطراف حق را به او
فوت است.
نسیم ضعف، تکان دهنده برگ خاکستر، نگهداری به آرامی در حال حرکت تکه های طلا رنگ پریده
نور خورشید به بالا و پایین در سراسر مسیر مشکوک و بیش از پشت Fifi،. ناگسستنی سایه
سقوط در Arkady و Katya، تنها از زمان به زمان رگه های روشن gleamed در موهایش.
هر دو ساکت و آروم، اما راهی که در آن ساکت و با هم نشسته بودند نشان داد
دوستی خاصی محرمانه هر کدام از آنها به نظر می رسید اصلا فکر نمی کند.
دیگر، در حالی که مخفیانه در حضور یکدیگر شادی.
چهره هایشان بیش از حد، از آنجا که ما دیدم آنها را به گذشته تغییر کرده بود؛ Arkady به نظر می رسید بیشتر تشکیل شده و
Katya روشن تر و اعتماد به نفس.
شروع به Arkady: "آیا شما فکر می کنید،" "، که خاکستر شده است به خوبی در روسیه به نام
Yasen، نه تنها درخت است تا نور و translucently روشن (yasno) را در برابر
آسمان است. "
Katya مطرح چشمان او به سمت بالا و زمزمه: "بله" و Arkady گفتم: "خوب، او
من برای صحبت شاعرانه سرزنش نیست. "
"من برای هاینه مهم نیست، گفت: Katya، زود گذر در این کتاب که Arkady برگزار شد
دست خود را، یا وقتی که او می خندد و یا هنگامی که او weeps.
من او را دوست دارم وقتی که او متفکر و غمگین است. "
و من او را دوست دارند هنگامی که او می خندد، اظهار داشت: "Arkady.
کسانی که آثار از تمایل طنز قدیمی خود را. "
(آثار، "فکر Arkady.
اگر Bazarov شنیده ام که! ")" کمی صبر کنید، ما باید به شما تبدیل شده است.
چه کسی به من تغییر داد؟ شما؟ "
"کی بود؟ خواهر من، Porfiry Platonovich، آنها شما را متوقف نزاع با، عمه ام،
چه کسی به شما کلیسا اسکورت روز قبل از دیروز.
"خب، من نمی تواند رد.
اما، به عنوان برای آنا Sergeyevna، شما را به یاد داشته باشید او با اوگنی در بسیاری از بزرگ به توافق رسیدند
چیزها می شود. "" خواهر من بود را تحت نفوذ خود و سپس،
همانطور که شما بودند. "
از آنجا که من! آیا شما متوجه است که من در حال حاضر متزلزل
خاموش تاثیر و نفوذ او؟ "Katya ساکت باقی ماند.
"من می دانم، ادامه داد:" Arkady، "شما هرگز او را دوست داشت."
"من قادر به قضاوت او است."
"آیا شما می دانید، Katerina Sergeyevna، هر بار که می شنوم که جواب، من باور نمی کنم
آن ... هیچ کس فراتر از ظرفیت قضاوت از هر یک از ما وجود دارد!
است که فقط یک بهانه ای برای بیرون آمدن از آن است. "
"خب، من بعد از آن شما بگویید، او است ... نه به خاطر من او را دوست ندارم، اما احساس می کنم او
کاملا برای من بیگانه است، و من به او بیگانه ... و شما هم به او بیگانه هستند. "
"چرا؟"
"چگونه می توانم به شما بگویم؟ He'sa جانور وحشی، در حالی که ما هر دو
حیوانات اهلی "" و من یک حیوان خانگی؟
Katya راننده سرشونو تکون دادن سرش.
Arkady گوش او را خراشیده است. "گوش کن، Katerina Sergeyevna، قطعا
در طبیعت از توهین است. "" چرا می خواهید به جای وحشی باشد؟ "
"وحشی، اما قدرتمند، پر انرژی."
"هیچ مایلند خوب می شود که ... دوست شما، شما را ببینید، آرزو کنم که از است، اما
او آن را دارد. "" HM بنابراین شما گمان او بزرگ
نفوذ در آنا Sergeyevna؟ "
"بله. اما هیچ کس نمی تواند دست بالا او را برای مدت طولانی نگه دارید، "، Katya در صدای کم.
"چرا شما که فکر می کنم؟"
"او بسیار افتخار است ... من معنی نیست که می گویند که .. او ارزش استقلال خود را بسیار
است. "
"چه کسی آن را مقدار" خواسته Arkady، و افکار از طریق ذهن او را دیدم: "چه
است؟ "فکر رخ داده است Katya.
افراد جوان که دوستانه و اغلب با هم همراه هستند دائما خود را در
فکر افکار مشابه است.
Arkady لبخندی زد و در آینده کمی نزدیک تر به Katya، او آهسته گفت: «اقرار،
شما کمی ترس از او. "" از چه کسی؟ "
"از او،" تکرار Arkady به طور قابل ملاحظه است.
"و شما چطور؟" Katya در نوبت او را پرسید.
"من هم هستم. لطفا توجه داشته باشید من گفتم، من هم هستم. "
Katya انگشت خود را در او wagged threateningly.
او شروع کرد: "من تعجب می کنم،"، "خواهر من هرگز احساس دوستانه نسبت به شما به عنوان
فقط در حال حاضر بسیار بیشتر از زمانی که شما برای اولین بار به اینجا آمد "
"علاقه داشتن به آن!"
"و شما آن را متوجه نشده؟ آیا شما خوشحالم در مورد آن؟ "
Arkady شد متفکر. "چگونه من در برنده آنا موفق
به نفع Sergeyevna؟
می تواند از آن ممکن است به خاطر من به ارمغان آورد او نامه مادر خود را؟ "
هر دو برای آن و به دلایل دیگر که من به شما بگویم. "
"چرا؟"
"من نباید بگم." "آه، من می دانم که شما خیلی لجوج است."
"بله، من هستم." "و ناظر است."
Katya بازیگران نگاه یک وری در Arkady.
"شاید، که به شما آزار؟ چه چیزی شما در مورد تفکر؟ "
"من تعجب کنید که چگونه بزرگ شده اند به ناظر همانگونه که مطمئنا شما هستند.
شما خیلی خجالتی و بدگمان، هر کس که از راه دور را به روز نگه دارید ...
"من بسیار به تنهایی زندگی می کنند که به خودی خود به اندیشه منجر می شود.
اما همه من را از راه دور؟
Arkady پرت نگاه سپاسگزار در Katya.
"این خیلی خوب است،" او در رفت "اما مردم در موقعیت خود - خود را با متوسط
ثروت، به ندرت دارای هدیه، آن را برای آنها سخت است، آن را به عنوان امپراطوران است، به
در حقیقت. "
اما، شما ببینید، من ثروتمند نیست. "Arkady تعجب و نه در یک بار
درک Katya.
"چرا، به عنوان یک ماده در واقع، ملک همه خواهر" به او به طور ناگهانی رخ داد.
تصور می شد نامطبوعی به او نیست. او اظهار داشت: "چگونه به سادگی به شما گفت که،".
"چی؟"
"شما آن را به سادگی، به سادگی، بدون یا شرمندگی یا بیشتر از آن.
به هر حال، به گمان من باید همیشه وجود داشته باشد چیزی خاص، یک نوع غرور در
احساس فردی که می داند و می گوید که او ضعیف است. "
"من هر چیزی از این نوع را تجربه نکرده، به لطف خواهر من است.
من با اشاره به سمت من فقط در حال حاضر تنها به خاطر آن اتفاق افتاد آمد تا ما را در
گفتگو. "
"خوب است، اما شما باید پذیرفت که حتی شما باید چیزی از آن غرور من صحبت کرد
فقط در حال حاضر است. "" به عنوان مثال؟
به عنوان مثال، قطعا شما - ببخشید سوال من - شما نمی خواهد بود مایل به ازدواج
مرد ثروتمند است؟ "" اگر من او را بسیار دوست داشت ... نه، احتمالا
حتی پس از آن من او ازدواج نمی کنند. "
"وجود دارد، شما می بینید!" گریه Arkady، و پس از توقف یک لحظه او افزود: "و چرا نه
او تو را به ازدواج "" از آنجا که حتی در تصنیف نابرابر
بازی همیشه بد بخت.
"شاید شما می خواهید به تسلط، و یا ..." "اوه، نه!
چه خوب که؟ در مقابل، من آماده ام به اطاعت و تنها
نابرابری دشوار است.
اما برای حفظ احترام به خود و به اطاعت--که من می توانم درک است که شادی؛
اما وجود تابع ... نه، من به اندازه کافی از آن به عنوان آن است. "
"اگر به اندازه کافی از آن،" Arkady پس از Katya تکرار.
"تو خواهر آنا Sergeyevna برای هیچ چیز نیست، تو فقط به او به عنوان مستقل
است، اما شما بیشتر محفوظ است.
من مطمئن هستم که شما هرگز خواهد بود که برای بیان احساسات خود، با این حال قوی و یا
مقدس ... "" خب، چه چیزی را توقع داشته باشیم؟ "پرسید: Katya.
"شما به همان اندازه باهوش هستند و شما باید کاراکتر به همان اندازه، اگر نه بیشتر، از او ..."
"آیا من با خواهرم مقایسه نمی کند، لطفا" قطع Katya عجله "آن را به من می گذارد
بیش از حد در یک نقطه ضعف.
به نظر می رسد فراموش می کنند که خواهر من است زیبا و باهوش و ... شما را در
خاص، Nikolaich Arkady، باید بگویم چنین چیزهایی نیست و با چنین جدی
مواجه است. "
"به چه معنا است؟ 'شما خاص است.
و چه چیزی باعث میشه که تو نتیجه گیری که من شوخی؟ "
"البته شما شوخی کرده است."
"آیا شما فکر می کنید؟ اما چه می شود اگر از آنچه من می گویم من متقاعد شده ام؟
اگر پیدا کنم که من حتی آن را به شدت به اندازه کافی؟
"من شما را نمی فهمم."
"واقعا؟ خوب، اکنون می بینم که من قطعا
overestimated قدرت خود را از مشاهدات است. "" چگونه است؟ "
Arkady ساخته شده به پاسخ ندارد و منحرف، اما Katya چند خرده بیشتر جستجو
سبد خرید و شروع به پرتاب آنها را به گنجشک ها نقل مکان کرد اما او بازوی او بیش از حد
با شور و نشاط و پرندگان را بدون توقف به آنها را انتخاب کنید تا به پرواز در آمد.
Katerina Sergeyevna، "آغاز شد Arkady ناگهان، آن است که احتمالا یک موضوع
بی تفاوتی نسبت به شما، اما شما باید بدانید، من تبادل نیست، نه برای شما
خواهر، و نه برای هر کس دیگری در جهان است. "
او بلند شد و به سرعت دور راه می رفت، تا اگر او با واژه ها که تا به حال وحشت زده شدند
پشت سر هم از لب های او.
Katya اجازه دو دست او رها کردن همراه با سبد خرید را به زانو در او، و با تعظیم
سر او را برای برخی از زمان پس از Arkady خیره گشته اید، آن زمان که در مغرب فرو می رود.
خیط و پیت قرمز سیر به تدریج گسترش کمی به گونه خود، اما لب های او لبخند نیست،
و چشمان تیره اش نگاه از سرگشتگی و احساسات دیگر هنوز تعریف نشده است.
"آیا شما به تنهایی؟" صدا صدای آنا Sergeyevna، را کاملا به او نزدیک است.
"من فکر کردم شما را به باغ با Arkady آمد."
Katya به آرامی افزایش چشمان او به خواهر خود (به ظرافت، تقریبا استادانه لباس پوشیدن، او
در راه ایستاده بود و ترفندستان | Tarfandestan گوش Fifi با نوک سایبان او)
و به آرامی جواب داد: "من تنها هستم."
"پس من را ببینید،" خواهر دیگر با خنده جواب داد:.
"گمان می کنم او به اتاق خود رفته است." "بله."
شما خواندن با هم؟ "
"بله." آنا Sergeyevna Katya زیر چانه در زمان
و بزرگ چهره اش. "شما نزاع، من امیدوارم."
"نه، گفت: Katya، بی سر و صدا در حال دور شدن دست خواهرش.
"چگونه قاطعانه پاسخ شما. من فکر کردم من باید او را در اینجا پیدا کنید و
رفتن به پیشنهاد قدم زدن با او.
او از من خواست در مورد آن نگه می دارد. آنها کفش های جدید خود را از به ارمغان آورد
شهر بروید و آنها را امتحان کنید، متوجه شدم دیروز که آنهایی که قدیمی خود را کاملا پوشیده
است.
واقعا به شما توجه کافی به این چیز ها را پرداخت نمی کند، اما همان شما
از جمله پاها کمی دوست داشتنی!
و دستان خود را خوب هستند ... تنها و نه بزرگ، پس شما باید خود را
فوت است. اما تو لاس زدن نیست. "
آنا Sergeyevna دورتر کردن راه رفت، زیبا rustling لباس خود را کمی به عنوان
او راه می رفت.
Katya گل رز از نیمکت و مصرف هاینه با او، هم با آنها رفت - نه تنها به سعی کنید
کفش جدید.
"پا کمی دوست داشتنی،" او فکر کردم، او به آرامی و به آرامی مراحل سنگ نصب شده
از تراس است که سوختن را از گرمای خورشید.
"پا کمی دوست داشتنی، با شما تماس آنها ... خب، او باید به پای من باشد."
اما احساس شرم بیش از او در یک بار آمد، و به سرعت به طبقه بالا می زد.
Arkady در طول گذشت به اتاق او شد زمانی که او توسط ساقی پیشی گرفته بود،
که اعلام کرد آقای Bazarov در اتاق خود نشسته بود.
"اوگنی!" Arkady در تن مبهوت گفتم.
"او اینجا بوده مدت؟
"او وارد کرده است تنها این دقیقه، و دستور داد نمی توان به آنا اعلام
Sergeyevna اما نمایش داده می شود مستقیما به شما. "
"آیا می توانم هر بدبختی که در خانه اتفاق افتاده است؟" فکر Arkady، و در حال اجرا با عجله بالا
از پله ها در یک بار او را به درب باز می شود.
بلافاصله نزد از Bazarov به او اطمینان حاصل نماید، هر چند یک چشم با تجربه تر
احتمالا علائم تشخیص هیجان به درون گود رفته اما هنوز هم
چهره پر انرژی از بازدید کنندگان غیر منتظره.
با عبا گرد و خاکی بر شانه های او را، و یک کلاه روی سر خود، او نشسته بود
پنجره، او حتی نمی کنید تا زمانی که Arkady خود را بر گردن او را با صدای بلند پرت
exclamations.
"خوب، چه غیر منتظره! آرزوی موفقیت برای شما به ارمغان آورد؟ "او در نگه داشته
تکرار، در مورد اتاق شلوغ مثل کسی که هر دو تصور و میخواهد نشان دهد
که او خشنود است.
"گمان می کنم همه چیز است که همه در خانه، همه آنها، آنها نیست؟"
"، گفت:" همه چیز تمام شده است در سمت راست وجود دارد، اما هر کسی نمی تواند به خوبی Bazarov.
"اما در قروچه رفتن نیست، آنها را به برخی از کواس به ارمغان بیاورد، نشستن و گوش دادن به
آنچه که من قصد دارم به شما بگویم، در یک چند، اما، من امیدوارم که نسبتا شدید احکام است. "
Arkady آرام نگه داشته در حالی که Bazarov او را در مورد دوئل خود را با پاول پتروویچ گفت.
Arkady به شدت متعجب و حتی ناراحت بود، اما او فکر نمی کنم لازم به
نشان می دهد، او پرسید که آیا زخم عموی خود واقعا جدی نیست، و
دریافت پاسخ بود که - ترین
جالب توجه است، هر چند از نقطه نظر پزشکی - او به لبخند اجباری
او احساس در قلب بیمار و به نوعی شرمندگی. Bazarov به نظر می رسید که او را درک کند.
"بله، برادر،" او گفت، "شما چه می آید از زندگی با افرادی فئودال.
یکی از فئودال می شود خود و شرکت در مسابقات knightly طول می کشد.
خب، پس من برای جای پدرم، "Bazarov این نتیجه رسیدند،" و در راه تبدیل
در اینجا به شما بگویم این، من باید بگویم، اگر من فکر می کنم بی فایده نیست و
دروغ احمق.
نه، من در اینجا تبدیل شده - شیطان می داند چرا.
آن گاهی اوقات چیز خوبی برای یک مرد خود را به قفا از
گردن و کشیدن خود را دور، مثل یک تربچه از بستر آن، که این چیزی است که من فقط
انجام می شود اما ... من می خواستم به یک نگاه
آنچه که من شرکت با هم جدا شدند، در بستر جایی که من نشسته است. "
"من امیدوارم که این کلمات را به من صدق نمی کند،" هیجان retorted Arkady شده است.
"من امیدوارم که شما از فراق از من فکر نمی کنم."
Bazarov نگاه او مشتاقانه، چشمان خود را تقریبا پر سر و صدا بود.
"که شما ناراحت؟
این اعتصابات که شما از من جدا در حال حاضر شما نگاه تازه و هوشمند ... شما
امور با آنا Sergeyevna باید اقدام بسیار خوب است. "
"نظر شما در امور من با آنا Sergeyevna چیست؟"
"چرا، آیا شما نمی به اینجا می آیند از شهر را در حساب خود، پرنده ی کوچک من؟
به هر حال، چگونه آن مدارس یکشنبه؟
آیا شما به من بگویید که شما را در عشق با او هستید؟
یا شما در حال حاضر به مرحله از خجول بودن در مورد آن رسید؟ "
"اوگنی، شما می دانید من همیشه صریح و بی پرده با شما، من می توانم به شما اطمینان می دهم، من به تو قسم می خورم،
شما اشتباه است. "
"HM! یک داستان جدید، "Bazarov زیر لب او اظهار داشت:" اما شما نیاز دارید دریافت نمی آشفته
در مورد آن، ماده it'sa بی تفاوتی کامل به من.
عاشقانه می گفت: من احساس می کنم که جاده های ما شروع به شعبه های مختلف
جهت است، اما من به سادگی خواهد شد که ما دیگر خسته شده ام از یکدیگر می گویند. "
"اوگنی ..."
"هیچ آسیبی در آن، روح خوب من، یکی می شود از بسیاری از چیزهای دیگر در خسته
جهان! و در حال حاضر من فکر می کنم بهتر بگویم توسط خوب بود.
از زمانی که من اینجا بوده ام من احساس منزجر کننده، فقط به عنوان اگر من شده است خواندن
نامه گوگول به همسر فرماندار Kaluga،.
به هر حال، من به آنها بگویید نیست اسب به unharness. "
"آسمانها خوب، که این غیر ممکن است!" "و چرا؟"
"من می گویم هیچ چیز از خودم، اما این امر می تواند ارتفاع از بی ادبی به آنا
Sergeyevna، که قطعا می خواهم به شما. "
"خب، شما اشتباه وجود دارد."
retorted Arkady: "بر خلاف انتظار، من متقاعد شده است که حق با من".
"و آنچه شما برای تظاهر؟ در این باره، شما به اینجا می آیند
چرا که از او؟ "
که حتی ممکن است درست باشد، اما شما اشتباه همان است. "
اما Arkady راست بود.
آنا Sergeyevna می خواستم برای دیدن Bazarov و یک پیام را فرستاد تا او را به آن اثر
از طریق ساقی.
Bazarov تغییر لباس های خود را قبل از او به او رفت و معلوم شد که او بسته بندی شده بود
کت و شلوار جدید خود را در چنین راه شود تا بتواند آن را به راحتی.
مادام Odintsov او را دریافت کرده اید، نه در اتاق جایی که او به طور غیر منتظره اعلام شده بود
عشق خود را به او، اما در اتاق رسم.
او برگزار شد نوک انگشتان خود را به او amiably، اما چهره اش نشان داد نشانه هایی از
کشش غیر ارادی. «آنا Sergeyevna،" Bazarov عجله برای گفتن،
"اول از همه باید ذهن خود را در حالت استراحت مجموعه.
قبل از اینکه شما فانی ساده، که به حواس خود را مدتها پیش آمد، و امیدوار است که می ایستد
افراد دیگر بیش از حد حماقت خود را فراموش کرده اند.
من می خواهم برای مدت زمان طولانی، و هر چند من به هیچ وجه موجودی نرم، من باید
با خود ببر با من به این فکر است که شما مرا به یاد داشته باشید با تنفر باشد متاسفم. "
آنا Sergeyevna آه عمیق مانند که به تازگی به بالا از بالا صعود می داد
کوه، و صورت او را با یک لبخند روشن است. او برگزار شد از دست او به Bazarov دوم
زمان و در پاسخ به فشار خود را.
: "اجازه bygones باشد bygones، او گفت،" همه بیشتر از آن، از آن زمان به بعد، به آنچه در من
وجدان من هم پس از آن، به سرزنش یا برای معاشقه و یا چیز دیگری.
در یک کلام، اجازه دهید ما دوستان به قبل از ما بودند.
دیگر یک رویا بود، نبود؟ که به یاد رویاهای؟ "
"چه کسی آنها را به یاد؟
و علاوه بر این، عشق ... مطمئنا احساس خیالی است. "
"در واقع؟ من بسیار خوشحالم که این را شنیدم. "
آنا Sergeyevna خود را ابراز بنابراین و به همین ترتیب Bazarov هر دو آنها هم معتقد بودند که
صحبت کردن به حقیقت است. در حقیقت، تمام حقیقت را، به یافت می شود.
به عبارت خود را؟
آنها خودشان را نمی دانند، بسیار کمتر می تواند نویسنده.
اما گفتگو بین آنها، به همان اندازه اگر در گرفت که به باور یکدیگر
به طور کامل.
این آنا Sergeyevna بود که در مورد به خواسته Bazarov، در میان چیزهای دیگر، آنچه که او انجام شده بود در
Kirsanovs '.
او در نقطه گفتن خود را در مورد دوئل خود را با پاول پتروویچ بود، اما او
خود را با این فکر که او ممکن است فرض کنید او در تلاش بود تا خود را چک
جالب توجه است، و جواب داد که او تمام وقت مشغول به کار بود.
"و من" مشاهده آنا Sergeyevna مناسب از افسردگی شروع خوبی "بود
نمی داند که چرا من حتی برنامه ریزی شده به خارج از کشور، فقط فانتزی!
اما که گذشت کردن، دوست، Arkady Nikolaich، وارد، و حل و فصل کردن به من
معمول دوباره به عملکرد مناسب من است. "" و آنچه که عملکرد، ممکن است بپرسم؟ "
"عمه، سرپرست، مادر - آن را دوست دارید.
در ضمن، آیا می دانید که من استفاده می شود که قبل از دوستی نزدیک خود را به درک نمی کنند
با Arkady Nikolaich، من او را به جای ناچیز است.
اما در حال حاضر من به او را بهتر بشناسند، و من هوش خود را به رسمیت می شناسند ... اما او است
جوان، خیلی جوان، it'sa چیز ... بزرگ نیست مثل من و تو، اوگنی Vassilich. "
او هنوز هم در حضور شما خجالتی؟ پرسید: "Bazarov.
"اما او ..." در آنا Sergeyevna آغاز، و پس از یک مکث کوتاه او رفت.
"او رشد کرده است اعتماد او به من سخن می گوید که قبلا او با استفاده از اجتناب از به من.
هر چند، به عنوان یک ماده در واقع، من به دنبال جامعه خود را یا نه.
او دوست Katya.
Bazarov احساس احسان. "یک زن نمی تواند کمک به منافق بودن" او
فکر می کردم.
"شما می گویید که او با استفاده از اجتناب می کنید،" او با صدای بلند با یک لبخند سرد گفت: "اما احتمالا آن را
راز به شما است که او در عشق با شما بود؟ "
"چی؟
او هم انزال: "آنا Sergeyevna. "او هم" تکرار Bazarov، با
تعظیم مطیع. "آیا می توانم از آن است که شما آن را نمی دانند و
به من گفته شما چیزی جدید است؟ "
آنا Sergeyevna چشمان او خود را کاهش داده است. "شما اشتباه، Vassilich اوگنی.
"من فکر نمی کنم. اما شاید من باید این را ذکر کرده اند
آن است. "
"و نمی کنید سعی کنید به من احمق هر،" او خود را به اضافه شده است.
"چرا از آن اشاره نمی کند؟
اما من تصور کنید که در اینجا نیز اهمیت بیش از حد به شما وابسته به گذرا
برداشت. من شروع به مشکوک است که شما به تمایل
مبالغه است. "
"ما بهتر از آن، آنا Sergeyevna صحبت نیست."
و چرا؟ "او جواب داد، اما خودش گفتگو را به دیگری منحرف
کانال.
او هنوز بیمار در سهولت با Bazarov احساس کردم، هر چند او هم گفته بود و مطمئن
خودش که همه چیز فراموش شد.
در حالی که تبادل ساده ترین اظهارات با او، حتی زمانی که با او شوخی بود
از ترس خجالت آگاه است.
این گونه افراد در یک کشتی بخار در دریا صحبت کنید و بخندید سردستی، برای همه جهان به عنوان اگر
آنها در خشکی بودند، اما لحظه ای برخی از دردسر وجود دارد، در صورتی که کوچکترین نشانه ای به نظر می رسد
از چیزی غیر معمول، ظهور در زمانی وجود دارد
در هر صورت بیان زنگ های عجیب و غریب، که نشان دهنده آگاهی ثابت
خطر مداوم است. گفتگو های آنا Sergeyevna با Bazarov
چندان دوام نیافت.
او شروع به او در افکار خود را جذب می شود، به پاسخ absentmindedly و
به پایان رسید با نشان می دهد که آنها باید به سالن، جایی که آنها در بر داشت
شاهزاده خانم و Katya.
اما جایی که Arkady Nikolaich؟ "میزبان پرسید، و شنیدن که او تا به حال
برای بیش از یک ساعت دیده می شود، او به کسی که به دنبال او فرستاد.
او در یک بار نشد و او خود را در وحشی ترین بخشی از پنهان بود
باغ، و با چانه خود را در دست خورده خود را لبه پنجره رساند، او نشسته بود در پیچیده
فکر می کردم.
افکار خود را عمیق و جدی است، اما نه سوگوار بودند.
او می دانست که آنا Sergeyevna در نشسته بود به تنهایی با Bazarov، و او احساس کردند بدون حسادت
به عنوان قبل از او در مقابل، چهره خود را به آرامی روشن به نظر می رسید آن را به عنوان اگر او بود
در یک بار تعجب و شادی و تصمیم گیری برای انجام کاری.