Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل پنجم
آنها به پایان رسید شام، و در حالی که Mattie با پاک میز اتان رفت، در به در نگاه کنید
گاو و پس از آن صورت گرفت که به نوبه خود در مورد خانه.
زمین تاریک، زیر آسمان گنگ دراز و هوا بود که در حال حاضر و پس از آن او
شنیده توده ای از برف می آیند thumping را از درخت دور بر روی لبه
چوب زیادی است.
هنگامی که او را به آشپزخانه بازگشت Mattie با تا تحت فشار قرار دادند تا به حال صندلی خود را به اجاق گاز و نشسته
خودش را نزدیک لامپ را با یک بیت از دوخت. این صحنه بود که او از آن خواب بود
که آن روز صبح.
او نشست، در لوله خود را از جیب خود کشید و کشیده پاهای خود را به تب و تاب بودن.
کار روز سختی او را در هوا مشتاق ساخته شده در یک بار تنبل و نور خلق و خوی او احساس،
و او حس گیج بودن در جهان دیگری، که در آن همه گرما بود و
هماهنگی و مرور زمان می تواند بدون تغییر به ارمغان بیاورد.
تنها اشکال کامل خود را رفاه این واقعیت است که او نمی تواند بود
Mattie با از جایی که او نشسته است، اما او بیش از حد تنبل به حرکت می کند و پس از یک لحظه بود
گفت: "بیا این جا می آیند و توسط اجاق گاز.
گهواره ای، صندلی خالی Zeena مواجه او ایستاده بود.
Mattie با گل رز سربزیر، و خودش در آن نشسته است.
جوان سر قهوه ای او خود را در برابر کوسن پچ کار که جدا
عادت قاب لغات زننده همسرش، اتان به حال شوک زود گذر است.
تقریبا به صورت دیگر، چهره زن جایگزین،
پاک که از مزاحم. پس از لحظه ای Mattie با به نظر می رسید که تحت تاثیر قرار
حس همان محدودیت است.
او تغییر موضع خود، خم شدن به جلو خم شدن سر خود را بالا کار خود را، به طوری که او
دیدم تنها نوک foreshortened بینی خود را و خط قرمز در موهایش و سپس او
خورد به پای او کرد و گفت: "من نمی تواند به
دوختن "، و رفت و برگشت به صندلی خود را توسط لامپ.
اتان به بهانه بلند شدن برای دوباره پر کردن اجاق گاز، و هنگامی که او بازگشت
به صندلی خود او آن را تحت فشار قرار دادند وری است که او ممکن است از نظر مشخصات خود و از
lamplight سقوط در دست او.
گربه، که ناظر متحیر از این حرکات غیر معمول بوده است، شروع به پریدن کرد تا به
صندلی Zeena، خود را به یک توپ نورد و دراز به تماشای آنها را با چشمان تنگ شده.
آرام و عمیق غرق در اتاق است.
ساعت ticked بالای کمد، تکه ای از چوب سوخته در حال حاضر و پس از آن در سقوط کرد
اجاق گاز، و عطر تیز ضعف geraniums، آمیخته با بوی از اتان
دود، که شروع به پرتاب مه آبی
در مورد لامپ و قطع گرفتاری های مایل به خاکستری خود را در گوشه و کنار سایه از اتاق.
تمام محدودیت های بین این دو از بین رفته بود، و آنها شروع به صحبت کنید به راحتی و
به سادگی.
آنها هر روز چیزهایی صحبت می کرد، از چشم انداز از برف، از کلیسا
خوش مشرب، دوست دارد و نزاع از Starkfield.
طبیعت امری عادی را از آنچه گفتند در اتان تولید توهم طولانی
ایجاد صمیمیت که هیچ فوران احساسات می تواند داده اند، و او مجموعه ای خود را
شناور تخیل در داستان است که آنها
همیشه صرف شب خود را به این ترتیب خواهد بود و همیشه در انجام این کار ...
"این شب ما رفته سرازیری است.
مت، "او در طول گفت: با احساس ثروتمند، به عنوان او سخن گفت، که آنها می توانند به
هر شب آنها را انتخاب، چرا که آنها تمام دوران پیش از آنها بود.
او پشت به او لبخند زد.
"من حدس می زنم تو را فراموش کرده!" "نه، من را فراموش نکنید، اما آن را به عنوان تاریک را
خارج از منزل مصر. ما ممکن است به فردا اگر ماه there'sa. "
او با لذت خندید، سرش را کج پشت، lamplight، درخشان بر روی لب های او
و دندان. "اون دوست داشتنی، اتان!
او چشمان خود را ثابت بر روی خود نگه داشته، تحسین آمیز در راه خود را مواجه با هر یک به نوبه خود تغییر
از بحث خود را، مانند یک میدان گندم تحت نسیم تابستان.
شد مست برای پیدا کردن سحر و جادو از جمله در کلمات دست و پا چلفتی او، و او آرزوی جدید را امتحان کنید
روش استفاده از آن.
"آیا شما می شود می ترسم به پایین جاده Corbury با من در شب مثل این؟" او
پرسید. گونه او سوخته به رنگ قرمز.
"من ترس بیشتر از شما نیست!"
"خب، من می شود می ترسم، پس من آن را انجام دهد.
که گوشه زشت توسط نارون بزرگ است. اگر یک شخص به حفظ چشم خود را باز به او می خواهم
رفتن به واژه plumb به آن. "
او در حس حمایت و اقتدار که کلمات خود را منتقل luxuriated.
برای تداوم و تشدید احساس او افزود: "من حدس می زنم ما به اندازه کافی در اینجا."
او اجازه دهید که درب او را غرق به آرامی، در راه او دوست داشت.
او آهی کشید: "بله، ما به اندازه کافی در اینجا،".
تن او خیلی شیرین بود که او را به لوله را از دهان خود را گرفت و کشید صندلی خود را تا
جدول.
خم شدن به جلو، او را لمس پایان دورتر از نوار چیزهای قهوه ای که او بود
hemming.
"او با لبخند آغاز شد: بگو، مت"، "چه می توانم به شما فکر می کنم من تحت Varnum دیدم
spruces، در کنار خانه فقط در حال حاضر؟ من تو را دیدم یکی از دوستان شما گرفتن بوسید. "
کلمات در زبان او بوده است تا به حال تمام شب است، اما اکنون که او از آنها سخن گفته بود
آنها او را به عنوان inexpressibly مبتذل و خارج از محل اصابت کرد.
Mattie با سردرپیش به ریشه موهای او را کشیده و سوزن خود را به سرعت در حال دو یا سه بار
از طریق کار خود را، به رسم insensibly انتهای آن را دور از او.
"گمان می کنم آن را روت و ند بود،" در صدای کم گفت، اگرچه او به طور ناگهانی
بر روی قبر چیزی را لمس می شود.
اتان که اشاره او ممکن است راه را به تعارفات پذیرفته باز تصور بود.
و این شاید در به نوازش بی ضرر به نوبه خود، اگر تنها صرف لمس در دست او است.
اما اکنون او احساس کردند که اگر وهله او نگهبان شعله ور در مورد او قرار داده بودند.
او قرار است این ناراحتی طبیعی ساخته شده است که او احساس بود.
او می دانست که بسیاری از مردان جوان هیچ چیز و در همه حال از دادن یک دختر خوشگل یک بوسه ساخته شده، و او
به یاد که شب قبل، هنگامی که او دست خود را در مورد Mattie با قرار داده بود، او بود
مقاومت کرده اند.
اما خارج از منزل، تحت شب باز غیر مسئولانه بود.
در حال حاضر، در اتاق lamplit گرم، با همه مفاهیم کهن خود را از انطباق
منظور، او به نظر می رسید بی نهایت دورتر از او و unapproachable بیشتر.
محدودیت خود را به سهولت او گفت: "گمان می کنم آنها می شود تعیین یک تاریخ قبل از اینکه طولانی است."
"بله. من نباید تعجب در صورتی که برخی از زمان ازدواج و در طول تابستان است. "
او تلفظ کلمه ازدواج به عنوان اگر صدای او را نوازش.
rustling مخفی که منجر به glades مسحور به نظر می رسید.
شات پانگ از طریق اتان، و او گفت، پیچش به دور از او در صندلی خود را: "آن را می خواهیم
نوبت بعدی شما باشد، من تعجب می کنم. "او کمی خندید و عدم اطمینان.
"چرا شما گفت که؟"
او خنده اش تکرار است. "من حدس می زنم من آن را به رسیدن به این ایده استفاده می شود."
او کشید تا دوباره به میز و او در سکوت دوخته شده است، با کاهش یافته ضربه شلاق، در حالی که
او در تفکر مجذوب از راه که در آن دست خود را بالا رفت و پایین نشسته
بالاتر نوار از مسائل، فقط به عنوان او
یک جفت از پرندگان را پرواز عمود بر کوتاه بیش از یک لانه بودند
ساختمان.
در طول، بدون چرخاندن سر خود را و یا بلند کردن پلک او، او را در یک تن کم گفت:
"این دلیل این که شما فکر می کنم هر چیزی رو Zeena در برابر من نیست، آن را؟"
ترس سابق او تمام مسلح در این پیشنهاد است.
"چرا، چه چیزی شما چیست؟" او stammered:. چشم های مضطرب خود را به او مطرح شده، کار او
حذف در جدول بین آنها است.
"من نمی دانم. من فکر کردم شب گذشته او به نظر می رسید. "
"من می خواهم بدانید که چه چیزی،" به او growled. "هیچ کس نمی تواند با Zeena بگویید."
این اولین بار است که آنها به حال همواره آشکارا از نگرش خود را نسبت به Mattie با صحبت کرده بود،
و تکرار این نام به نظر می رسید آن را به گوشه های دورتر از اتاق
و ارسال آن به آنها در پیامدهای طولانی از صدا.
Mattie با صبر، اگر زمان اکو رها، و سپس ادامه داد: "او گفته است
هر چیزی را به شما؟ "
او سرش را تکان داد. "نه، نه یک کلمه است."
او پرتاب موها از پیشانی اش را با خنده.
"من حدس می زنم من فقط عصبی، پس از آن.
من قصد ندارم به آن را هر بیشتر فکر می کنم "" اوه، نه - don't اجازه دهید فکر می کنم در مورد آن، مت!
گرمای ناگهانی لحن او ساخته شده، رنگ آن سوار شدن دوباره، با عجله، اما
به تدریج، با ظرافت، مثل بازتاب فکر دزدی به آرامی در طول او
قلب است.
او ساکت نشسته، دست او را در کار خود را در آغوش گرفت، و آن را به او به نظر می رسید که گرم
در حال حاضر نسبت به او را در امتداد نوار چیزهای که هنوز دراز نعوظ بین جریان
آنها.
با احتیاط او را تضعیف نخل رو به پایین دست خود را در امتداد جدول تا انگشت خود را راهنمایی
از مسائل را لمس کرد.
ارتعاش کم نور از او ضربه شلاق به نظر می رسید نشان می دهد که او از رفتار خود آگاه بود، و
که آن را پشت ضد حال حاضر به او فرستاده بود و او اجازه دست او دروغ بی حرکت،
در انتهای دیگر از نوار است.
از آنجا که نشسته بنابراین او را به صدا در پشت او را شنید و سرش را تکان می.
گربه بود از صندلی Zeena، به DART در یک موش با چوب پوشانیدن شروع به پریدن کرد و به عنوان یک
در نتیجه جنبش ناگهانی صندلی خالی تکان دادن طیفی تشکیل شده بود.
اتان فکر کردم: "او می شود تاب در آن خود را در این زمان به فردا".
"من در خواب بوده است، و این تنها شب است که ما همیشه در کنار هم باید."
بازگشت به واقعیت دردناک به عنوان بازگشت به آگاهی پس از مصرف
بی هوشی.
بدن و مغز او به ached با خستگی وصف ناپذیر، و او می تواند از چیزی به فکر می کنم
می گویند یا به انجام این کار است که باید به پرواز دیوانه از لحظه بازداشت.
تغییر او از خلق و خوی به نظر می رسید که خود را به Mattie با ارتباط برقرار کردن است.
او در او نگاه languidly، به عنوان اینکه درب های خود را با خواب وزن شد و آن را
او تلاش برای افزایش آنها هزینه.
نگاه او در دست او افتاد، که در حال حاضر به طور کامل تحت پوشش از پایان کار خود را و
درک آن اگر آن را به عنوان بخشی از خودش بود.
لرزش محسوس به ندرت عبور چهره اش او را دیدم، و بدون دانستن آنچه که او انجام داد
او stooped سر خود را کمی از مسائل را در انتظار خود را بوسید.
لب هایش را بر روی آن استراحت او احساس سر خوردن و به آرامی از زیر آنها، و دیدم که
Mattie و سکوت نورد کار خود را افزایش یافته بود.
او آن را با یک سنجاق بسته، و پس از آن، پیدا کردن انگشتانه و قیچی خود قرار داده و آنها
با رول از مسائل را به جعبه پوشش داده شده با کاغذ فانتزی که او یک بار آورده بود
او را از Bettsbridge.
او ایستاد، به دنبال مبهم در مورد اتاق.
ساعت بالای کمد کرد 11. "آتش همه درست است؟" او را در پایین خواستم
صدا.
او درب اجاق را باز کرد و aimlessly در اون سوی خاکستر سوخته برخوردی خشن روبرو.
وقتی که او خودش را دوباره مطرح کرد و دیدم که او را به سمت اجاق گاز قدیمی کشیدن
جعبه صابون را با فرش است که در آن گربه تخت خود را به انتظارنشسته بودند.
سپس او recrossed طبقه و دو تا از گلدان های شمعدانی در آغوش او برداشته، در حال حرکت
آنها را دور از پنجره سرد است.
او به دنبال او و دیگر geraniums، لامپ های سنبل در یک ترک به ارمغان آورد
کاسه کاستارد و پیچک آلمان بیش از حلقه کروکت قدیمی، آموزش دیده است.
هنگامی که این وظایف شبانه هیچ چیز از چپ به کار انجام شد، اما به ارمغان می آورد
در شمعدان قلع از گذشت شمع را روشن می کند، و منفجر کردن لامپ.
اتان شمعدان در دست Mattie با قرار داده و او از آشپزخانه رفت جلوتر از
او، نوری را که او انجام شده قبل از او ساخت نگاه موهای خود را تیره و تاریک مثل راندگی از
در ماه مه.
"شب به خیر، مت،" او گفت که او به عنوان پای خود را در اولین قدم از پله ها قرار داده است.
او برگشته و به او نگاه کردند یک لحظه. "شب به خیر، اتان،" او جواب داد و رفت
است.
هنگامی که درب اتاق خود را بر روی او بسته شده بود به یاد آورد که او و نه حتی لمس میشوند،
دست خود را.