Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل 19
"مادام Haupt Hebamme" ، نشانه نوسانی از پنجره طبقه دوم بیش از یک فرار
سالن در خیابان ، در درب سمت نشانه دیگری بود ، با دست اشاره
پرواز چرک از پله ها.
Jurgis تا آنها ، سه در یک زمان رفت. مادام Haupt سرخ کردن گوشت خوک و پیاز بود ،
و نیم درب او را باز به حال به ما اجازه می دود.
هنگامی که سعی کرد به دست کشیدن بر آن ، آن را چرخش باز کردن بقیه راه ، و او
گوشه ای از او ، با بطری سیاه و سفید تبدیل شده تا لب های او.
سپس او با صدای بلند زدم ، و او شروع به قرار داده و آن را دور.
او Dutchwoman ، فوق العاده چربی بود -- هنگامی که او راه می رفت او مثل یک قایق کوچک در نورد
اقیانوس و ظروف در کمد تکان یکدیگر است.
او به تن لفاف بسته بندی آبی کثیف و دندانهای او سیاه شد.
"درباره رادیو است؟" او گفت ، هنگامی که او را دیدم Jurgis. او مانند دیوانه تمام راه را اجرا کرده بود و بود
خارج نفس او به سختی می تواند صحبت می کنند.
موهای او پرواز و چشمان او وحشی -- او مانند یک انسان است که از افزایش یافته بود نگاه
آرامگاه. "همسر من" او panted.
"بیا به سرعت!"
مادام Haupt مجموعه ماهی تابه به یک طرف و دست خود را در لفاف بسته بندی خود را پاک.
: : "شما vant من را برای یک مورد آمده؟" او نپرسید.
"بله ،" gasped Jurgis.
او گفت : "من haf yust از یک مورد می آیند ،".
"من هیچ زمانی برای خوردن شام من haf بود. هنوز -- اگر آن را آنقدر بد -- "
"بله -- آن است که" گریه او.
"Vell ، دن ، شاید -- درباره رادیو به شما پرداخت؟" "I -- I -- چقدر آیا شما می خواهید."
Jurgis stammered. "Tventy و پنج دلار است."
چهره اش سقوط کرد.
"من می توانم که پرداخت نمی کند ،" او گفت. زن او را تماشا محدود است.
چقدر به شما پرداخت؟ "او خواستار است. "باید پرداخت کنم در حال حاضر -- حق دور"
"بله ، همه مشتریان را انجام دهد."
"من -- من پول زیادی نیست ،" Jurgis در عذاب از وحشت آغاز شد.
"من در آن قرار گرفته -- به دردسر -- و پول من از بین رفته است.
اما من به شما پرداخت -- هر صد -- به محض این که من می توانم ، من می توانم کار -- "
درباره رادیو کار شما است؟ "" من هیچ جایی در حال حاضر است.
من باید دریافت کنید.
اما من -- "" چقدر haf به شما کردم؟ "
او به سختی می تواند خود را به پاسخ به ارمغان بیاورد. وقتی که او گفت : "یک دلار و یک چهارم"
زن خندید در چهره اش.
او گفت : "من نمی vould را در کلاه من برای یک دلار و یک چهارم" است.
او التماس کرد : "این تمام من است" ، شکستن صدای او.
"من باید برخی از یکی -- همسر من خواهد مرد.
من می توانم آن را -- من -- "مادام Haupt پشت گوشت خوک خود قرار داده بود و
پیاز بر روی اجاق گاز.
او به او تبدیل شده و از بخار و سر و صدا پاسخ داد : "من ده دلار پول نقد دستگاه گوارش ،
und بنابراین شما می توانید بقیه را به من پرداخت بعدی "مونت" "من می توانم آن را انجام نمی -- من آن را ندارند"
Jurgis اعتراض کردند.
"من به شما بگویم من تنها یک دلار و یک چهارم است."
زن تبدیل به کار او. "من شما را باور ندارد ،" او گفت.
"نقطه است که همه را امتحان کنید به غلاف من.
درباره رادیو دو دلیل مرد بزرگی مثل شما تنها und دلار را کردم تا به یک چهارم است؟ "
"من فقط در زندان بوده است ،" Jurgis گریه -- او آماده بود برای دریافت بر زانو خود را به
زن -- "و من تا به حال هیچ پول قبل ، و خانواده ام تا تقریبا گرسنگی است."
"Vere دوستان خود ، نقطه باید به شما کمک کند؟"
"آنها هستند همه فقیر ،" او جواب داد. "آنها به من داد.
من انجام داده اند همه چیز را من می توانم --
"آیا شما ناتینگ شما می توانید فروش نیست؟" "من هیچ ، من به شما بگویم -- من
هیچ چیز ، "او ، فریاد دیوانه وار. "آیا می توانید قرض آن ، دن؟
آیا افراد فروشگاه شما اعتماد شما؟ "
سپس ، او سرش را تکان داد ، او در ادامه : "گوش دادن به من -- اگر من شما دستگاه گوارش شما دهستان
خوشحالم از آن است.
من دهستان نوزاد und همسر خود را برای شما ذخیره می کنید ، و به نظر نمی دهستان رسد مانند تلکه کردن به شما در د
پایان. اگر DEM شما شل در حال حاضر چگونه شما tink شما احساس می کنید
دن؟
Und در اینجا این است یک نقطه بانوی داند کسب و کار خود -- من می تواند شما را به مردم در بلوک DIS ارسال
und دی vould به شما بگویم -- "
مادام Haupt اشاره پخت و پز ، چنگال خود را در Jurgis متقاعد کننده ای ، اما گفته های او را
بیش از او می تواند تحمل. او پرت کردن دستهای خود را با ژست
یاس و تبدیل شده و به دور آغاز شده است.
او گفت : "این بدون استفاده است" -- اما ناگهان او صدای زن پشت سر او شنیده
دوباره -- "من دهستان آن پنج دلار را برای شما خواهد شد."
او پشت سر او ، استدلال با او.
شما دهستان احمقانه به چنین پیشنهاد را ، "او گفت.
"شما von't به هیچ کس بیرون رفتن در یک روز بارانی مثل DIS را کمتر.
Vy ، haf در زندگی تا به عنوان نقطه sheap من یک مورد هرگز در زمان است.
من می توانم اجاره اتاق معدن پرداخت -- "Jurgis او را با ادای سوگند از قطع کرد
خشم.
"اگر من آن را ندارند ، او فریاد زد ،" چگونه می توان آن را پرداخت کنم؟
لعنت آن ، من به شما اگر من می توانم ، اما به شما بگویم من آن را ندارند پرداخت.
من آن را ندارند!
آیا شما به من شنیدن آن را ندارند! "او بدل شده بود و شروع به دور دوباره.
او در نیمه راه پایین پله ها بود قبل از اینکه مادام Haupt می تواند به او فریاد : "Vait!
من دهستان MIT شما!
برگرد! "او را به اتاق رفت و دوباره.
"است goot به درد و رنج کسی tink ،" او در سودا گفت :
صدا.
: : "من به عنوان ممکن است به شما MIT برای noffing به عنوان رادیو شما به من ارائه vell ، اما من دهستان سعی کنید برای کمک به
شما خواهد شد. چقدر راه است؟ "
"سه یا چهار بلوک از اینجا."
"درخت یا چهار! Und بنابراین من باید خیس!
Gott در Himmel ، آن را باید به vorth بیشتر!
Vun und دلار سه ماهه ، und روز مانند DIS -- اما شما را در درک حال حاضر -- شما دهستان پرداخت
من بقیه د از بیست و پنج دلار به زودی؟ "" به محض این که من می توانم. "
"چند وقت DIS مونت؟
"بله ، طی یک ماه ، گفت :« فقیر Jurgis. "هر چیزی!
بشتابید! "" Vere دلار د und یک چهارم؟ "
پافشاری مادام Haupt ، خستگی ناپذیر است.
Jurgis پول را روی میز قرار داده و زن آن را شمارش و جمع آن دور است.
سپس او پاک دست چرب خود را دوباره و آماده اقدام به شکایت همه
زمان ؛ او تا چربی دردناک بود که آن را برای او به حرکت می کند ، و او grunted و gasped
در هر مرحله است.
او در زمان خاموش لفاف بسته بندی خود را حتی بدون در نظر گرفتن مشکل را به پشت خود را به
Jurgis ، و در corsets و لباس خود را قرار دهید.
سپس کلاه سر گذاشتن سیاه و سفید بود که با دقت تنظیم شود ، و چتر وجود دارد
که mislaid شد و یک کیسه پر از necessaries که تا به حال از جمع آوری
اینجا و آنجا -- مردی که تقریبا دیوانه با اضطراب در این میان است.
هنگامی که آنها در خیابان بودند ، او در حدود چهار قدم جلوتر از او نگه داشته ، در حال حاضر تبدیل و
سپس ، تا اگر او می تواند خود را بر روی عجله توسط نیروی از اشتیاق خود.
اما مادام Haupt تنها می تواند تا کنون در یک مرحله برود ، و آن را در زمان تمام توجه خود را برای به دست آوردن
نفس مورد نیاز برای آن است. آنها در گذشته به خانه ، و به آمد
گروهی از زنان وحشت زده در آشپزخانه.
بود Jurgis رتبهدهی نشده است ، آموخته است -- او شنیده Ona گریه هنوز ؛ و ضمن مادام
Haupt کلاه سر گذاشتن او را حذف کرده و آن را بر روی نمای بخاری گذاشته ، و از کیسه خود را کردم ، برای اولین بار
لباس های قدیمی و سپس یک نعلبکی از غاز
گریس ، که او اقدام به مالش بر دست هایش.
موارد بیشتر در این گریس غاز است ، شانس بهتری به ارمغان می آورد
ماما ، و او آن را نگه می دارد را بر نمای بخاری آشپزخانه خود و یا دور در یک حالت کاربردی
کمد با لباس های کثیف خود را برای ماه ها ، و گاهی اوقات حتی برای سال.
سپس آنها او را همراهی می کردند به نردبان ، و Jurgis شنیده ام علامت تعجب به او
بی میلی.
"Gott در Himmel درباره رادیو برای haf شما من را به مانند DIS؟
من نمی توانستم صعود تا نردبان نقطه. من نمی توانستم دستگاه گوارش troo درب تله!
من دهستان آن را امتحان کنید -- vy ، ممکن است من خودم در حال حاضر را بکشند.
درباره رادیو مرتب سازی بر اساس نقطه برای یک زن به تحمل یک کودک در یک محل است -- در اطاق زیر شیروانی ، MIT تنها
نردبان به آن؟
شما باید از خودتان شرمنده می شود! "Jurgis در راهرو ایستادند و گوش به
سرزنش خود ، نیمی از غرق شدن وحشتناک ناله و فریادهای Ona.
در آخرین Aniele در pacifying او موفق شد ، و او essayed صعود و پس از آن ، با این حال ،
او تا به حال به متوقف شود در حالی که پیرزن او را در مورد کف هشدار داد
برج دیده بانی است.
آنها تا به حال هیچ طبقه واقعی -- آنها تابلوهای قدیمی در یکی از بخش گذاشته شده بود را به یک مکان برای
خانواده را به زندگی و آن همه حق و امن وجود دارد ، اما بخشی دیگر از برج دیده بانی داشت
تنها تیرچه های کف و توفال
و گچ از سقف به زیر ، و اگر یک قدم در این خواهد بود وجود دارد
فاجعه است.
همانطور که نیمی از یک تیره ای بالا ، شاید از دیگران بود بهترین برای اولین بار با یک
شمع.
سپس outcries و تهدید وجود دارد ، تا زمانی که در آخرین Jurgis به حال
چشم انداز یک جفت از پاها ناپدید پیلی از طریق درب تله ، و
احساس لرزش خانه به عنوان مادام Haupt شروع به راه رفتن.
سپس ناگهان Aniele به او آمد و او را توسط بازو انجام گرفت.
"در حال حاضر ،" او گفت ، "شما را به دور است.
آیا به شما بگویم -- شما انجام داده اند همه شما می توانید ، و شما تنها در راه است.
برو دور و دور ماندن "" اما از کجا باید بروم؟ "
Jurgis پرسید ، بی اراده.
"من نمی دانم که ،" او جواب داد. "برو در کوچه و خیابان ، در صورتی است که دیگر وجود دارد
-- فقط برو! اقامت و تمام شب! "
در پایان او و Marija او را تحت فشار قرار دادند از درب بسته و آن را پشت سر او.
این فقط در مورد غروب آفتاب ، و آن را سرد عطف بود -- باران به برف تغییر کرده بود ،
و با دوغاب پر انجماد بود.
Jurgis در لباس نازک خود لرزیدند ، و قرار دادن دست خود را به جیب خود و شروع به
دور.
او از صبح خورده ، و او را ضعیف و بیمار احساس با تپش ناگهانی از امید
او recollected او تنها چند بلوک از سالن به جایی که او معتاد شده است تا به حال به
شام خود را بخورید.
آنها ممکن است رحمت در او وجود دارد ، یا او ممکن است یک دوست دیدار خواهد کرد.
او برای محل را به همان سرعتی که او قادر به راه رفتن.
"سلام ، جک ، گفت :" سالن حافظ ، زمانی که او وارد شده -- آنها تماس همه خارجی و
غیر ماهر مردان "جک" در Packingtown. "Where've شما شده است؟"
Jurgis رفت و مستقیما به نوار.
او گفت : "من در زندان بوده است ،" ، "و من درست کردم.
من راه می رفت به خانه تمام راه ، و من یک سنت نیست ، و چیزی برای خوردن از آنجایی که این
صبح به خیر.
و من خانه ام را از دست داده و همسر من بد ، و من انجام می شود تا. "
سالن حافظ gazed در او ، با او چهره نحیف سفید و آبی اش لرزش
لب.
سپس او یک بطری بزرگ نسبت به او را تحت فشار قرار دادند. را پر کنید او را تا! "او گفت.
Jurgis به سختی می تواند برگزاری بطری ، دست خود را تکان داد.
"آیا نمی شود ترس ، گفت :" سالن حافظ ، "پر او را تا!"
بنابراین Jurgis یک لیوان بزرگ ویسکی می نوشید ، و پس از آن تبدیل به پیشخوان ، در
اطاعت از پیشنهاد دیگر.
او می خوردند او جرات ، چاشنی آن را در به همان سرعتی که او می تواند ، و سپس ، پس از تلاش برای
صحبت می کنند قدردانی خود را ، او رفت و توسط اجاق گاز بزرگ قرمز در وسط نشسته
اتاق.
خیلی خوب بود به تاریخ و زمان آخرین ، با این حال -- مانند همه چیز در این دنیا سخت است.
لباس های خیس او شروع به بخار و بوی وحشتناک کود برای پر کردن
اتاق.
در یک ساعت یا بیشتر خانه بسته بندی خواهد بود بسته شدن و مردان در آینده خود را از
کار ، و آنها نمی خواهند آمد به یک مکان که از Jurgis گداختن.
همچنین شنبه شب بود ، و در چند ساعت یک ویولن و کورنت می آیند ،
و در قسمت عقب سالن خانواده از محله رقص
و جشن بر سوسیس و ابجو کم الکل ، تا دو یا سه ساعت در صبح است.
سالن حافظ سرفه یک یا دو بار ، و سپس گفت : "بگو ، جک ، من می ترسم
شما مجبور به ترک کنید. "
او به نزد wrecks بشر ، این سالن حافظ مورد استفاده قرار گرفت ، او "از کار اخراج ده ها تن از
آنها هر شب ، فقط به عنوان نحیف و سرد و بی کس به عنوان این یکی.
اما آنها همه مردان که داده بود و شمارش خارج شدند ، در حالی که Jurgis هنوز در
مبارزه ، و یادآوری از نجابت در مورد او داشتند.
او بلند فقیرانه ، از سوی دیگر منعکس شده است که او همیشه یک مرد ثابت شده بود ، و
ممکن است به زودی یک مشتری خوب باشد دوباره. "شما در برابر آن بوده است ، می بینم ،" او
گفت.
"بیایید در این راه." در عقب سالن به انبار
از پله ها.
درب در بالا و دیگری زیر وجود دارد ، هر دو با خیال راحت padlocked ، از پله ها
محل قابل تحسین به تنگ هم چیدن دور یک مشتری که ممکن است هنوز هم شانس به پول ، و یا
نور سیاسی آنها بود توصیه به لگد درب نیست.
بنابراین Jurgis صرف شب.
ویسکی به حال تنها نیمی او را گرم ، و او نمی توانست بخوابد ، خسته بود ، او
به جلو که با سر اشاره ، و سپس راه اندازی با سرما ، لرز ، و شروع به
به یاد داشته باشید دوباره.
ساعت بعد از ساعت گذشت ، تا او تنها می تواند خود را متقاعد کند که آن توسط صبح
صدای موسیقی و خنده و آواز که از شنیده شود
اتاق.
در آخرین این متوقف شده است ، او انتظار می رود که او خواهد بود را به خیابان تبدیل شده ؛ به عنوان
این اتفاق نیفتاد ، او را به تعجب که آیا مرد او را فراموش کرده بودم سقوط کرد.
در پایان ، زمانی که سکوت و در حال تعلیق بود دیگر نمی شود به عهده او بلند شده و
با چکش روی درب و مالک آمد ، خمیازه کشیدن و مالش چشم خود را.
او نگه داشتن باز تمام شب ، و dozing بین مشتریان است.
Jurgis گفت : "من می خواهم به خانه برگردیم ،". "من در مورد همسرم نگران است -- من نمی توانم منتظر
دیگر هیچ. "
: : "چرا جهنم شما نه می گویند بنابراین قبل از؟" گفت : مرد است.
"من فکر می کردم شما هیچ خانه برای رفتن به ندارد."
Jurgis رفت خارج.
این چهار صبح بود ، و به عنوان سیاه را به عنوان شب.
سه یا چهار اینچ از برف تازه بر روی زمین وجود دارد ، و تکه های بودند
در حال سقوط به ضخامت و سریع است.
او به سمت Aniele تبدیل شده و در اجرا آغاز شده است.
سوزش نور در پنجره آشپزخانه بود و پرده ها کشیده شدند.
درب و قفل بود Jurgis عجله شوید.
Aniele ، Marija ، و بقیه از زنان در مورد اجاق گاز نشسته اند ، دقیقا به عنوان
قبل با آنها برای تازه واردین به چند Jurgis متوجه -- همچنین متوجه شد که
خانه خاموش بود.
"خب؟" او گفت. هیچ کس او را پاسخ داد ، آنها شنبه خیره در
او را با چهره های رنگ پریده خود. او دوباره گریه : "خب؟"
و سپس ، نور از لامپ دودی ، او را دیدم Marija که شنبه نزدیکترین به او ، تکان دادن
سرش را به آرامی. "نشده است ،" او گفت.
و Jurgis داد فریاد بی میلی است.
هنوز رتبهدهی نشده است؟ "دوباره سر Marija را تکان داد.
بچه فقیر ایستاده بود dumfounded. "من او را نمی شنوند ،" او gasped.
"او آرام یک زمان طولانی ،" پاسخ داد.
مکث دیگری نیز وجود دارد -- به طور ناگهانی توسط یک صدا از اتاق زیر شیروانی شکسته : "سلام ، وجود دارد!"
چندین تن از زنان فرار به اتاق بعدی ، در حالی که Marija پیمود ، به سمت Jurgis.
"صبر کنید!" او گریه ، و آن دو ایستادند ، رنگ پریده و لرزش ، گوش دادن است.
در چند لحظه روشن شد که مادام Haupt در نزولی درگیر شد
نردبان ، سرزنش و مشوق دیگر ، در حالی که نردبان creaked در اعتراض.
در یک لحظه یا دو او رسید زمین ، عصبانیت و تنگی نفس ، و شنیدند او
که به داخل اتاق می آیند. Jurgis یک نگاهی به او داد ، و پس از آن
سفید تبدیل شده و انتخاب شوند.
او ژاکت خود را خاموش ، مانند یکی از کارگران در بستر کشتار.
دست ها و اسلحه های او با خون آغشته شد ، و خون بر لباس خود را آب و تاب منعکس شد
و صورت اش.
او ایستاده بود تنفس سخت ، و در مورد او زل زده و هیچ کس به یک صدا.
"من haf بهترین من" او شروع به طور ناگهانی. "من می توانید انجام دهید noffing -- dere هیچ به استفاده از
امتحان کنید. "
باز هم سکوت وجود دارد. این تقصیر من نیست ، "او گفت.
"شما تا به حال باید به haf یک دکتر ، und vaited نه چندان دور -- آن VAS خیلی دیر در حال حاضر ven
من آمده است. "
یک بار دیگر سکون مرگبار وجود دارد. Marija بود محکم فشار Jurgis با تمام
قدرت یک بازو او را به خوبی. سپس ناگهان مادام Haupt تبدیل به
Aniele.
"شما haf کردم چیزی برای نوشیدن ، سلام؟" او ای query.
"برخی از براندی؟" Aniele سرش را تکان داد.
"آقای Gott! گفت :" مادام Haupt.
"چنین مردم! شاید شما دهستان به من someting به غذا خوردن
دن -- من haf noffing از صبح دیروز ، und من haf خودم vorked نزدیک به
مرگ در اینجا.
اگر من می توانم haf شناخته شده VAS مانند DIS ، من vould چنین برای پول haf هرگز به عنوان شما می آیند
GIF من. "
در این لحظه او chanced به دنبال گرد و دیدم Jurgis : او را تکان داد انگشت خود را در
او را. "شما مرا درک ،" او گفت ، "شما به من پرداخت می کند
پول yust نقطه د همان!
DAT تقصیر من شما را برای من ارسال تا اواخر من می تواند vife شما را کمک کند نه نمی باشد.
این تقصیر من نیست اگر علامه کودک می آید MIT یک بازو برای اولین بار ، بنابراین نقطه می توانید آن را ذخیره کند.
من تمام شب ، und haf در vere محل نقطه محاکمه از آن است که برای سگ مناسب نیست که باید به دنیا آمد ، und
MIT ناتینگ فقط به غذا خوردن درباره رادیو من در معدن از جیب خود به ارمغان می آورد. "
مادام Haupt متوقف شد برای یک لحظه به نفس او و Marija ، دیدن
دانه های عرق بر روی پیشانی Jurgis ، و احساس لرزش از قاب خود را ، شکست
در صدای پایین : "چگونه ، است Ona؟"
"او چگونه است؟ در واقع همان تکرار :" مادام Haupt. "چگونه می توانم شما tink ven او می تواند شما را ترک
او را به خودش را کشتن؟ من به DEM ven نقطه گفت : آنها را برای کشیش د ارسال.
او جوان ، und او را ممکن است haf بیش از آن را کردم ، und und vell قوی بوده است ، اگر او تا به حال
درمان شده حق است. او مبارزه سخت ، دختر نقطه -- او هنوز رتبهدهی نشده است
کاملا مرده. "
و Jurgis داد جیغ کوره در رفته است. "مرده!"
"او دهستان می میرند ، البته ، گفت :« از سوی دیگر عصبانیت.
"علامه نوزاد مرده است."
برج دیده بانی توسط یک شمع گیر بر هیئت مدیره روشن شد و آن را تقریبا سوخته به حال خود
خارج شد و کندوپاش و سیگار کشیدن به عنوان Jurgis عجله نردبان.
او می تواند در یک گوشه پالت ژنده پوش و پتو قدیمی dimly ، گسترش
بر کف ، در پای آن را بر صلیب بود ، و در نزدیکی آن یک کشیش غرغر
نماز است.
در گوشه ای دور دولا Elzbieta ، ناله و شیون میکردند.
پس از پالت دراز Ona.
او با یک پتو پوشانده شده بود ، اما او می تواند شانه های او و یک بازوی دروغ را ببینید
لخت او تا shrunken شد و او به ندرت به او شناخته شده است -- او تمام اما اسکلت
و به عنوان به عنوان قطعه ای از گچ سفید.
پلک های او بسته بودند ، و او هنوز هم به عنوان مرگ غیر روحانی.
او را به سمت او را مبهوت و بر زانو خود را با فریاد از غم و اندوه سقوط کرد : "Ona! Ona! "
او هم بزنید نه.
او دست خود را در خود گرفتار آمده ، و شروع به آن را قلاب دیوانه وار ، تماس : «به من نگاه کن!
جواب من! است Jurgis دوباره -- don't شما شنیدن من "
faintest لرزش پلک وجود دارد ، و او دوباره در دیوانگی نام :
"Ona! Ona! : "بعد ناگهان چشم خود را باز یک لحظه.
یک لحظه او در او نگاه -- فلش از به رسمیت شناختن بین آنها وجود دارد ، او را دیدم
دور خود را خاموش ، به عنوان از طریق ویندوز ویستا کم نور ، ایستاده بی کس.
او کشیده از سلاح خود را به او ، او را در ناامیدی وحشی به نام ترس حسرت
تا به او رسید ، گرسنگی برای او که عذاب شد ، تمایلی که جدید متولد شدن بود
درون او ، پاره شدن رگ و ریشه دل خود را ، از شکنجه او را.
اما این همه بیهوده بود -- او را از او پژمرده ، او تضعیف شد و رفته است.
و ضجه از غم و اندوه پشت سر هم از او ، sobs بزرگ تمام قاب او را تکان داد ، و اشک داغ فرار
چشمان او و بر او سقوط کرد.
او دست هایش چنگ ، او را تکان داد او را در آغوش او گرفتار و فشرده خود را به
او را اما او غیر روحانی سرد و هنوز هم -- او رفته بود -- او بود که رفته!
این کلمه را از طریق او مانند صدای زنگ زنگ زد ، با طنین بخشیدن در اعماق دور از او ،
ساخت آکورد فراموش ارتعاش ، قدیمی ترس سایه را به هم بزنید -- ترس از تاریکی ،
ترس از درجه اعتبار ساقط ، ترس از نابودی است.
او مرده بود! او مرده بود!
او او را هرگز دوباره ، شنیدن او دیگر هرگز!
وحشت یخی از تنهایی او را تصرف کردند و او را دیدم به خودش ایستاده از هم جدا و تماشای تمام
جهان محو و دور از او -- جهان از سایه ، از رویاهای بی ثبات.
او مانند یک بچه کوچک بود ، در وحشت و اندوه او ، او به نام و نامیده می شود ، و بدون
پاسخ و گریه می کند خود را از ناامیدی در واقع همان تکرار از طریق خانه ، و زنان
طبقه پایین را نزدیکتر به یکدیگر در هراس قرعه کشی.
او تسلی ناپذیر ، در کنار خود -- کشیش آمد و دست خود را بر او گذاشته شد
شانه و زمزمه به او ، اما او شنیده ام یک صدا نیست.
او دور خودش رفته بود ، سکندری از طریق سایه ، و groping پس از روح
که به حال فرار است. به همین دلیل او نهاده شده است.
سپیده دم خاکستری آمد و به اتاق زیر شیروانی چشم گیری راه یافته است.
کشیش سمت چپ ، زنان چپ ، و او به تنهایی با که هنوز هم ، شکل سفید بود -- ساکت تر
در حال حاضر ، اما ناله و مرتعش ، کشتی با دیو وحشتناک.
در حال حاضر و پس از آن او خود را جمع آوری و خیره در ماسک سفید قبل از او ، و سپس
مخفی کردن چشمان او چون او می تواند از آن را تحمل نمی کند. مرده! مرده!
و او فقط یک دختر بود ، او به سختی هجده بود!
زندگی خود را به سختی آغاز شده بود -- و در اینجا به قتل او دراز -- mangled ، شکنجه به مرگ!
صبح شد و هنگامی که گل رز به بالا و پایین را به آشپزخانه آمد -- رام نشده و دارای رنگ خاکستری
خاکستری ، وضعیتی وخیم و ژولیده.
از همسایه ها در آمده بود ، و آنها او را در سکوت خیره به عنوان او غرق پایین
بر اساس یک صندلی توسط جدول و چهره خود را در آغوش او به خاک سپرده شده است.
چند دقیقه بعد ، درب جلو باز و انفجار از سرما و برف عجله در و
پشت آن کمی Kotrina ، تنگی نفس از در حال اجرا ، و آبی با سرما.
"من به خانه دوباره!" او بانگ زد.
"من به سختی می تواند -- و سپس ، از دیدن Jurgis ، او با متوقف
علامت تعجب.
نگاهی از یک تا دیگر او را دیدم که چیزی اتفاق افتاده بود ، و او پرسید :
پایین صدا : "چه ماده" قبل از هر کسی می تواند پاسخ ، Jurgis آغاز شده
تا او به سمت او رفت ، unsteadily راه رفتن.
"از کجا بوده است؟" او خواستار است. "فروش اوراق با پسران ،" او گفت.
"برف --"؟ "آیا شما هیچ پولی" او خواستار.
"بله".
"چقدر؟" "نزدیک به سه دلار ، Jurgis."
"آن را به من بدهید." Kotrina ، هراسان از شیوه ای خود را ، نگاه
در دیگران است.
"هدیه دادن آن به من!" او فرمان دوباره ، و او دستش را در جیب خود قرار داده و کشیده
یک توده از سکه ها در یک بیت از دستمال گره خورده است. Jurgis آن را بدون یک کلمه انجام گرفت ، و رفت
درب و پایین خیابان.
سه درب به دور یک سالن بود. "ویسکی ،" او گفت ، او وارد شد ، و به عنوان
مرد تحت فشار قرار دادند او را برخی ، او در دستمال را با دندان خود را پاره بیرون کشیده و نیم
دلار بوده است.
"بطری چقدر است؟" او گفت. "من می خواهم مست است."