Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل یازدهم دور زندگی
آن در Avonlea با درخشش از بورس تحصیلی Thorburn بر روی پیشانی او بود.
مردم خود گفت که او تا به حال تغییر زیادی نکرده ، در یک تن که به آنها اشاره کرد شگفت زده شد و در
کمی ناامید او نداشته است.
Avonlea به حال تغییر نکرده است ، یا. حداقل ، پس از آن در ابتدا به نظر می رسید.
اما به عنوان آن نشست Gables سبز پیو ، در اولین یکشنبه پس از بازگشت او ، و
نگاه جماعت ، او را دیدم چند از تغییرات کمی که تمام آینده
خانه را به او در یک بار ، ساخته شده است که متوجه او
زمان هم بودند کاملا ایستاده هنوز هم ، حتی در Avonlea.
وزیر جدید در منبر بود. در pews بیش از یک چهره آشنا بود
از دست رفته برای همیشه لطفا برای.
"عمو آبه ،" prophesying خود را بر روی انجام شده با خانم پیتر اسلون ، که
آهی کشید ، آن بود که برای آخرین بار ، تیموتی پنبه ، امید ، که ، به عنوان خانم راشل
Lynde گفت : "در واقع موفق شده بود به مرگ در
پس از تمرین در آن را برای بیست سال ، "پیر و جوزایا اسلون ، که هیچ کس
در تابوت او را می دانست چرا که او تا به حال سبیل خود را منظمی کمرنگ ، به تمام خواب
در قبرستان کوچکی در پشت کلیسا.
و بیلی اندروز به Nettie Blewett ازدواج شد!
آنها "ظاهر" است که یکشنبه است.
هنگامی که بیلی ، بشاش با غرور و شادی ، نشان داد او plumed و
عروس به پیو هارمون اندروز "silked ، آن کاهش یافته است درب های خود را برای مخفی کردن رقص او
چشم.
او شب زمستان طوفانی از تعطیلات کریسمس زمانی که جین پیشنهاد شده بود را به یاد می آورد
برای بیلی. او قطعا به حال قلب او را شکسته نه بیش از
رد او.
آن تعجب اگر جین همچنین پیشنهاد کرده بود برای او Nettie ، و یا اگر او mustered
به اندازه کافی جرات به پرسیدن سوال سرنوشت ساز خود.
به نظر می رسد تمام خانواده اندروز برای به اشتراک گذاشتن در غرور و لذت بردن او از خانم هارمون در
پیو به جین در گروه کر. جین از مدرسه Avonlea استعفا بود
و به غرب در پاییز در نظر گرفته شده است.
مردیکه خیلی بزن توجه در Avonlea ، این چیزی است که گفت : "خانم راشل Lynde scornfully.
"می گوید او فکر می کند او خواهیم سلامتی بهتر از غرب است.
من هرگز نشنیدم سلامتی اش ضعیف بود. "
"جین دختر خوبی ،" آن گفته بود loyally.
"او هرگز تلاش نکرده برای جلب توجه ، به عنوان برخی از بود."
"آه ، او پسر تعقیب می کردند هرگز ، اگر این چیزی است که منظور شما است ، گفت :" خانم راشل.
"اما او می خواهم به ازدواج ، به همان اندازه هر کسی ، این چیزی است که.
چه کارهای دیگری که او را غرب به برخی از جای گذاشته که تنها توصیه
که مردان در بسیاری زنان و کمیاب؟ آیا شما به من بگویید! "
اما در جین ، آن آن روز با نگرانی و تعجب gazed.
در روبی Gillis ، که در کنار او در گروه کر نشسته بود.
چه روبی اتفاق افتاده بود؟
او حتی handsomer از همیشه ، اما چشمان آبی اش بیش از حد روشن و براق بودند ، و
رنگ گونه او را hectically درخشان بود ؛ علاوه بر این ، او بسیار نازک بود ؛
دست هایی که برگزار شد کتاب خود را سرود تقریبا شفاف در ظرافت خود را داشتند.
"آیا روبی Gillis بیمار است؟" آن پرسید : خانم Lynde ، چرا که آنها به خانه رفت
از کلیسا است.
"روبی Gillis galloping مصرف در حال مرگ است ، گفت :" خانم Lynde با صراحت.
"همه آن را می داند جز خود و خانواده اش است.
آنها نمی خواهند تسلیم
اگر شما از آنها بپرسید ، او کاملا خوب است.
او قادر نبوده است به آموزش از او که حمله از احتقان در زمستان بود ،
اما او می گوید : او را برای آموزش دوباره در پاییز ، و او پس از شنهای سفید
مدرسه.
او در قبر ، دختر خود را ضعیف ، وقتی که مدرسه شنهای سفید باز می شود ، این چیزی است که خواهید باشد. "
آن گوش در سکوت شوکه شده است. روبی Gillis ، مدرسه ، هم اطاق قدیمی خود ، مرگ؟
می تواند از آن امکان پذیر باشد؟
از سال اواخر آنها از هم جدا رشد کرده بود ، اما کراوات های قدیمی از دختر صمیمیت مدرسه بود وجود دارد ،
ساخته شده و به خودی خود به شدت در تقلا خبر داد در رگ و ریشه دل آن را احساس.
روبی ، درخشان ، پیشواز ، عشوه گر!
غیر ممکن است به فکر او با هر چیزی مثل مرگ مرتبط است.
او آن را با صمیمیت همجنسگرا بعد از کلیسا مواجه شده بود ، و خواست او را به می آیند تا
بعدی شب. "من دور خواهید بود سه شنبه و چهارشنبه
شب ، او پیروزمندانه زمزمه کرده بود.
: "کنسرت There'sa در Carmody و یک حزب در شنهای سفید.
هرب اسپنسر به من را. او LATEST من است.
مطمئن باشید که آمده تا فردا.
من در حال مرگ برای یک بحث خوب با شما است. من می خواهم شنیدن همه چیز در مورد کردم و بعد زدم زیر گریه خود را در
ردموند. "
آن می دانستند که روبی بدان معنی است که او می خواست که به آن همه چیز در مورد اخیر خود را
لاس زدن ، اما او وعده داده شده برای رفتن ، و دیانا ارائه شده با خود به سفر بروید.
من مایل به رفتن به دیدن روبی برای مدتی طولانی ، "او گفت : آن ، زمانی که آنها را ترک
سبز Gables شب بعد ، "اما من واقعا نمی تواند به تنهایی.
این افتضاح به شنیدن روبی تند در مورد او ، و وانمود هیچ چیز وجود دارد
موضوع را با او ، حتی زمانی که او به سختی می تواند برای درمان سرفه ها صحبت می کنند.
او مبارزه با آنچه سخت برای زندگی خود ، و در عین حال او هر فرصتی نه در همه ، آنها
می گویند. "دختران در سکوت کردن رنگ قرمز راه می رفت ،
جاده twilit.
robins آواز خواندن نماز مغرب در treetops بالا ، پر کردن هوا طلایی خود را با
صدای فرخنده.
کاغذ نقره ای از قورباغه ها از باتلاق ها و برکه آمد ، بیش از زمینه های که در آن دانه
شروع به با زندگی به هم بزنید و هیجان به نور خورشید و باران بود که زیرفشار
بر آنها است.
هوا معطر با بوی وحشی ، شیرین ، سالم و بی خطر copses تمشک جوان بود.
مه سفید معلق در هوا در چالهها سکوت و ستاره بنفش درخشان
bluely در brooklands.
"چه غروب زیبا ، گفت :" دیانا. "نگاه کنید ، آن ، آن را درست مثل یک زمین در
خود است ، نه؟
که طولانی ، پشت و پایین ابر بنفش ساحل و آسمان روشن بیشتر مانند
دریا طلایی. "
"اگر ما می تواند به آن را در ماهتاب قایق پل بادبان در ترکیب قدیمی خود نوشت --
شما به یاد داشته باشید -- چه خوب خواهد بود ، گفت : "آن ، از خیال او محرک.
"آیا شما فکر می کنید ما می تواند تمام yesterdays ما وجود دارد پیدا کنید ، دیانا -- قدیمی ما
چشمه ها و شکوفه؟
تخت گل که پل شاهد وجود دارد ، گل سرخ است که برای ما در bloomed
گذشته؟ "" اینکار را نکنید! گفت : "دیانا.
"شما را به من احساس اگر ما به عنوان زنان با همه چیز را در زندگی پشت سر ما بودند."
من فکر می کنم من تقریبا احساس اگر ما به عنوان شدند و از آنجایی که من در مورد روبی فقرا شنیده ، گفت : "آن.
"اگر این درست است که او در حال مرگ است هر چیز دیگر غمگین ، ممکن است درست باشد ، بیش از حد است."
"شما فکر نمی خواستار در الیستا را رایت برای یک لحظه ، آیا شما؟" پرسید :
دیانا.
"مادر از من خواست تا ترک این ظرف کمی از ژله برای عمه Atossa."
"چه کسی عمه Atossa؟" "اوه ، شما نمی شنید؟
عمه خانم الیستا رایت -- او خانم سامسون Coates Spencervale است.
او عمه پدر ، بیش از حد.
شوهرش فوت کرد ، در زمستان سال گذشته و او در سمت چپ بسیار ضعیف و تنها ، به طوری Wrights
در زمان او با آنها زندگی می کنند. مادر فکر ما باید به خود به سفر می برد ، اما
پدر قرار دادن پای خود را پایین.
زندگی با عمه Atossa او. "" آیا او اینقدر وحشتناک است؟ پرسید : "آن absently.
"شما احتمالا خواهید دید ، گفت :" او مانند قبل از ما دور می توانید دیانا قابل توجهی است.
"پدر می گوید : او دارای چهره ای مانند تبر - - برش هوا.
اما زبان خود را واضح تر است هنوز. "اواخر آن را به عنوان عمه Atossa برش
سیب زمینی مجموعه در آشپزخانه رایت است.
او به تن لفاف بسته بندی های قدیمی پژمرده و موهای خاکستری اش قطعا از درهم و برهم بود.
عمه Atossa مانند به عنوان "گرفتار در ماشین چین دهنده ،" بنابراین او از راه خود رفت و به
ناخوشایندی دارد.
"اوه ، پس شما آن شرلی؟" او گفت ، هنگامی که دایانا معرفی آن است.
"من از شما شنیده می شود." لحن او نشان داد که او چیزی شنیده بود
خوب است.
"خانم اندروز بود به من گفتن شما خانه بودند. او گفت : شما یک معامله خوب بهبود یافته است. "
بدون شک وجود نداشت عمه Atossa تصور می شد مقدار زیادی از اتاق را برای تحقیقات بیشتر وجود دارد
بهبود می باشد.
او از برش مجموعه با انرژی زیادی متوقف شد.
"آیا هر گونه استفاده از شما درخواست برای نشستن؟" او نپرسید sarcastically.
"البته ، هیچ چیز بسیار سرگرم کننده در اینجا برای شما وجود دارد.
بقیه همه دور. "" مادر فرستاده می شود شما این گلدان کمی از ریواس
ژله ، گفت : "دیانا خوش.
"او به آن ساخته شده است امروز و فکر کردم شما ممکن است برخی مانند."
"اوه ، به لطف ، گفت :" عمه Atossa sourly. "من ژله مادر شما علاقه داشتن به -- او
همیشه می سازد بیش از حد شیرین است.
با این حال ، من سعی کنید به نگرانی برخی از پایین. اشتهای من ضعیف بسیار ناراحت کننده این است
بهار. من دور از خوبی ، ادامه داد : "عمه Atossa
رسما ، اما هنوز هم من حفظ انجام می دهند.
افرادی که می توانند به کار در اینجا می خواستم نیست. اگر آن را بیش از حد مشکل نیست به شما می شود
مودب و فروتن به اندازه کافی به مجموعه ای از ژل را در شربت خانه؟
من در عجله برای گرفتن این spuds انجام می شود امشب هستم.
گمان می کنم شما دو خانم هر چیزی شبیه به این هرگز.
شما می خواهم به ترس از خراب کننده به دست شما است. "
من استفاده می شود برای کاهش مجموعه های سیب زمینی قبل از ما اجاره مزرعه ، لبخند زد : "آن.
دیانا "خندید :" من آن را هنوز. "من برش مجموعه سه روز در هفته گذشته است.
البته ، "وی افزود : teasingly ،" من دستان من در آب لیمو و دستکش بچه
هر شب بعد از آن. "عمه Atossa استنشاقی.
"گمان می کنم که مفهوم از برخی از کسانی که مجلات احمقانه را بخوانید ، بسیاری از
از. من تعجب می کنم که مادر شما به شما اجازه می دهد.
اما او همواره شما را فاسد.
همه ما فکر که جورج او ازدواج او یک همسر مناسب برای او نخواهد بود. "
عمه Atossa آهی کشید و به شدت ، به عنوان اگر همه forebodings بر مناسبت جورج
ازدواج بری را بطور بیش از حد شده بود و بطور تاریکی برآورده شده است.
"رفتن ، شما؟" پرسش او ، به عنوان دختران افزایش یافت.
"خوب ، من فرض کنید شما می توانید تفریحی زیادی در صحبت کردن با زن قدیمی مثل من پیدا کنید.
این چنین ترحم پسران خانه نیست. "
دیانا "، توضیح داد :" ما می خواهیم به اجرا در و را ببینید در حالی که کمی به روبی Gillis.
"آه ، هر چیزی برای بهانه ای است ، البته ، گفت :" عمه Atossa ، amiably.
"فقط در شلاق و شلاق قبل از اینکه شما هم می گویند چگونه کار آبرومندانه.
آن AIRS کالج ، من s'pose. شما می خواهم عاقلانه تری به دور از روبی
Gillis.
پزشکان می گویند مصرف در ابتلا به. همواره می دانستم Ruby'd چیزی ، gadding
خاموش به بوستون پاییز گذشته برای یک دیدار. است که محتوا را به در خانه بمانند
همیشه چیزی گرفتن است. "
"افرادی که نمی رویم بازدید از چیزهایی گرفتن ، بیش از حد.
گاهی اوقات آنها حتی می میرند ، گفت : "دایانا رسما.
"سپس آنها خود را برای آن سرزنش عمه ،" retorted Atossa پیروزمندانه است.
"می شنوم شما در ماه ژوئن ، دیانا ازدواج کرده است."
"هیچ حقیقت در آن گزارش وجود دارد ، گفت :" دایانا ، فروتن.
"خب ، آیا آن را نمی کردن بیش از حد طولانی ، گفت :" عمه Atossa قابل توجهی است.
"شما به زودی خواهید محو -- you're همه رنگ چهره و مو.
Wrights وحشتناک دمدمی و بی وفا هستند. شما باید برای پوشیدن کلاه ، خانم شرلی.
بینی خود را مفتضح پوشیده شده است.
من ، اما شما redheaded! خوب ، من s'pose ما همه به عنوان پروردگار ساخته شده
ما! به Marilla Cuthbert جهات من.
او هرگز به من از آنجایی که من به Avonlea می آیند ، اما من s'pose به شایسته نیست
شکایت می کنند. Cuthberts همیشه فکر می کنم خود را
برش بالاتر از هر کس دیگر دور. "
"آه ، او نمی وحشتناک؟" gasped دیانا ، چرا که آنها موفق به فرار پایین خط.
او بدتر از دوشیزه الیزا اندروز ، گفت : "آن.
"اما پس از آن زندگی در تمام عمر خود را با نامی مانند Atossa فکر می کنم!
آیا آن را نمی ترش تقریبا هر یک است؟ او باید تلاش کرده اند تا تصور نام او
بود Cordelia.
این ممکن است به او کمک کرد معامله بزرگ است. مطمئنا من در روز کمک کرد زمانی که من
مانند آن نیست. "" Josie پای درست مثل او می شود زمانی که وی به
رشد می کند تا ، گفت : "دیانا.
"مادر Josie و عمه Atossa عموزاده ، شما می دانید.
آه ، عزیزم ، من خوشحالم که بیش از. او چنان مخرب -- او به نظر می رسد برای قرار دادن بد
عطر و طعم در همه چیز.
پدر می گوید این یک داستان خنده دار در مورد او. یک بار که آنها یک وزیر در Spencervale
که بسیار خوب ، مرد روحانی بود ، اما بسیار ناشنوا.
او می تواند هر گونه مکالمه عادی در همه نمی شنوند.
خب ، آنها استفاده می شود که یک جلسه دعا در شب یکشنبه ، و تمام اعضای کلیسا
حال حاضر که به بالا و به نوبه خود دعا کنید ، و یا گفتن چند کلمه در برخی از آیه.
اما یک شب عمه Atossa منعکس است.
او یا دعا یا موعظه.
در عوض ، او را به هر کسی دیگری را در کلیسا را روشن و به آنها ترس raking پایین ،
تماس آنها را درست بر اساس نام و به آنها بگویند که چگونه همه آنها به حال رفتار و ریخته گری
تا همه نزاع و رسوایی در ده سال گذشته است.
در نهایت او با گفتن این که او با Spencervale کلیسا و او منزجر بود زخم
تیره هرگز درب آن را به معنای دیگر ، و او امیدوار است قضاوت ترس خواهد آمد
بر آن است.
سپس او را از نفس شنبه ، و وزیر ، که تا به حال یک کلمه به گفته او شنیده نیست ،
بلافاصله ، در صدای بسیار پرهیزکار گفت : "آمین!
خداوند اعطای دعا خواهر گرامی! '
شما باید برای شنیدن پدر داستان. "
"صحبت از داستان ، دیانا ، اظهار آن در قابل توجه ، لحن و محرمانه ،
"آیا شما می دانیم که به تازگی تعجب من شده اند اگر من می تواند یک داستان کوتاه بنویسید --
داستان خواهد بود که به اندازه کافی خوب است منتشر شود؟ "
"چرا ، البته می توانید ، گفت :" دیانا ، پس از او شگفت انگیز درک کرده بود
پیشنهاد است.
"شما مورد استفاده برای نوشتن کاملا هیجان داستان سال پیش در باشگاه قدیمی داستان ما است."
آن ، لبخند زد : ":" خب ، من به سختی به این معنی بود یکی از این نوع از داستان است.
"من فکر کردن در مورد آن کمی از اواخر سال ، اما من تقریبا ترس را امتحان کنید ، برای ، اگر
من باید شکست بخورند ، این امر می تواند بیش از حد تحقیر آمیز است. "
"من شنیده ام پریسیلا گفت یک بار که داستان تمام خانم مورگان رد شدند.
اما من مطمئن هستم که مال شما نیست ، آن ، برای سردبیران به احتمال زیاد آن را حس بیشتر
امروزه.
"مارگارت برتون ، یکی از دختران تازه وارد در ردموند ، نوشت : یک داستان در زمستان سال گذشته و
آن را در زنان کانادا منتشر شد. من واقعا فکر می کنم من می توانم یکی در نوشتن
حداقل به عنوان خوب است. "
"و آن را که شما در زن کانادا به چاپ رسید؟"
"من ممکن است یکی از مجلات بزرگ برای اولین بار امتحان کنید.
این همه در چه نوع از یک داستان نوشتن من بستگی دارد. "
"آن را به مورد؟" "من هنوز نمی دانند.
من می خواهم برای دریافت نگه دارید از یک پلات خوب.
من معتقدم که این بسیار ضروری است از نقطه نظر سردبیر است.
تنها چیزی که من در حل و فصل نام قهرمان است.
این است می شود AVERIL لستر.
بلکه خیلی ، فکر نمی کنید؟ آیا این اشاره به هر یک ، دیانا نیست.
من کسی اما شما و آقای هریسون گفته نشده است.
او ، بسیار دلگرم کننده بود -- او گفت : به مراتب بیش از حد زباله نوشته شده است امروزه به عنوان وجود دارد
آن بود ، و او می خواهم چیزی بهتر از من ، انتظار می رود پس از یک سال در کالج است. "
"آقای هریسون در مورد آن چه می دانند؟" خواستار دیانا scornfully.
آنها دریافتند خانه گی با چراغ ها و تماس گیرنده Gillis.
لئونارد کیمبال ، Spencervale ، و مورگان بل ، Carmody ، خودنمایی میکند در هر
دیگر در اطاق نشیمن. چندین دختر و پیشواز شوید کاهش یافته است
روبی در سفید و چشم خود را به لباس بود و گونه ها بودند بسیار درخشان است.
او خندید و chattered متصلا ، و بعد از دختران دیگر رفته بود او در زمان
آن طبقه بالا برای نمایش لباس های تابستانه اش را.
"من ابریشمی آبی را تا هنوز ، اما اتمام حجت سنگین کمی برای تابستان می پوشند.
من فکر می کنم من آن را تا سقوط را ترک. من قصد دارم که در شن های سفید تدریس ، شما
می دانم.
چگونه کلاه خود را دوست دارید؟ که شما در کلیسا به حال دیروز بود
شیک واقعی. اما من دوست دارم چیزی روشن برای خودم.
آیا شما متوجه آن دو پسر مسخره طبقه پایین؟
آنها هر دو مصمم به نشستن به یکدیگر را.
من یک بیت را در مورد هر کدام از آنها اهمیتی نمی دهند ، شما می دانید.
هرب اسپنسر یکی دوست من است. گاهی اوقات من واقعا فکر می کنم او MR. درست است.
در روز کریسمس با خودم فکر کردم مدیراموزشگاه Spencervale است که بود.
اما به گونه ای که من پیدا کردم چیزی در مورد او که مرا در برابر او تبدیل خواهد شد.
او نزدیک به رفت و دیوانه زمانی که من به او را رد کرده است.
ای کاش آن دو پسر آمده بود امشب. من می خواستم به یک بحث خوب خوبی با شما ،
آن ، و شما انبوه چنین از چیزهایی بگویید.
من و شما همیشه از chums های خوبی بودند ، شد و ما نه؟ "
روبی بازوی خود را در مورد کمر آن را با خنده های کم عمق کم خارج شده است.
اما فقط برای یک لحظه چشم خود را ملاقات نمود ، و در پشت همه درخشش روبی ، آن شاهد
چیزی ساخته شده است که درد قلب او. "می آیند تا در اغلب موارد ، به شما نیست ، آن؟" زمزمه
روبی.
"بیا تنهایی -- من شما می خواهید." "آیا شما احساس خوبی ، روبی"؟
"من! چرا ، من کاملا خوب است.
من در زندگی من بهتر است هرگز احساس.
البته ، در زمستان آن سال احتقان من کشیده کمی.
اما فقط رنگ من را ببینید. من این کار بسیار شبیه نامعتبر به نظر نمی آید ، من
اطمینان حاصل کنید. "
صدای روبی تقریبا نوک تیز بود.
او بازوی خود را دور از آن کشیده ، و اگر در خشم ، و فرار طبقه پایین ، جایی که او
gayer تر از همیشه بود ، ظاهرا آنقدر در bantering او دو swains که جذب می شود
دیانا و آن و نه خارج از آن را احساس و به زودی رفت.
>
Averil در "تاوان" فصل XII
"چه می کنی ، آن خواب؟" دو دختر بودند loitering یک شب در
توخالی پری از بروک.
سرخس در آن راننده سرشونو تکون دادن ، و علف اندکی سبز بود ، و گلابی وحشی ریز ، معطر آویزان ،
پرده های سفید در اطراف آن است. آن خود را از خیال خود را با roused
آه خوشحال.
"من فکر کردم داستان من ، دیانا." "آه ، شما واقعا آن را آغاز" گریه؟
دیانا ، همه با علاقه مشتاق در یک لحظه آتش میکشند.
"بله ، من فقط چند صفحه نوشته شده است ، اما من آن همه به خوبی فکر شده است.
من به حال چنین زمان برای دریافت یک طرح مناسب است.
هیچ یک از توطئه های که خود پیشنهاد مناسب دختر به نام AVERIL. "
"آیا می توانید نام او تغییر کرده نه؟" "نه ، چیزی که غیر ممکن بود.
من به سعی ، اما من می توانم آن را ندارند ، هر بیشتر از من می تواند از مال شما تغییر است.
AVERIL آنقدر واقعی به من که بدون توجه به آنچه دیگر نام من سعی کردم به او را بیان می کنم درست شد
تصور از خود را به عنوان پشت آن AVERIL.
اما در نهایت من یک توطئه است که او را همسان است. سپس آمد هیجان انتخاب نام
برای همه شخصیت من است. شما هیچ ایده چگونه جذاب است که.
من برای ساعت ها فکر کردن بیش از کسانی که نام بیدار lain.
نام قهرمان DALRYMPLE PERCEVAL است. "" آیا شما به نام همه شخصیت؟ "پرسید :
دیانا wistfully.
"اگر شما تا به حال من نمی شد از شما درخواست برای یک نام من -- فقط بعضی بی اهمیت
شخص. من احساس اگر من به عنوان یک سهم در داستان
سپس.
شما ممکن است کمی استخدام پسری که با LESTERS زندگی می کردند ، نام آن را خورده است.
"او خیلی مهم نیست ، اما او تنها چپ که نامش ذکر نشده است."
پیشنهاد : "او ریموند FITZOSBORNE" دیانا که به ذخیره اسامی از جمله گذاشته
دور در حافظه خود ، آثار قدیمی "باشگاه داستان" ، که به او و آن و جین
Gillis اندروز و روبی در مدرسه خود را داشته است.
آن سرش را تکان داد doubtfully. "من می ترسم که خیلی اشرافی نام
برای یک پسر کار سخت و طاقت فرسا ، دیانا.
من می توانم خوک تغذیه Fitzosborne تصور نیست و در برداشتن تراشه ها ، می تواند شما را؟ "
دیانا انجام نمی بینم به همین دلیل ، اگر شما تا به حال تصور در همه ، شما می تواند از آن کشش
که تا چه حد ، اما احتمالا آن می دانستند بهترین حالت ، و پسر کار سخت و طاقت فرسا بود در نهایت
تعمید رابرت ری ، به نام بابی باید به مناسبت نیاز.
"چقدر شما فرض کنید شما برای آن را دریافت کند؟ پرسید :" دیانا.
اما آن در این مورد تا به حال فکر در همه.
او در پیگیری از شهرت بود نه پول کثیف ، و رویاهای ادبی او هنوز
untainted توسط ملاحظات مزدور. شما اجازه دهید آن را بخوانید من به شما نیست؟ "التماس کرد
دیانا.
"هنگامی که آن را تمام شده است من آن را به شما و آقای هریسون خواندن ، و من باید از شما می خواهیم
انتقاد از آن به شدت. هیچ کس دیگری باید آن را تا زمانی که
منتشر شده است. "
"چگونه می خواهید برای پایان دادن به --؟ با خوشحالی و یا ناراحتی"
"من مطمئن نیستم. من می خواهم آن را به پایان دادن به ناراضی ، چرا که
خواهد بود بسیار بیشتر عاشقانه.
اما من درک می کنم سردبیران تعصب علیه انتهای غم.
پروفسور همیلتون من شنیده ام می گویند زمانی که هیچ کس اما یک نابغه باید سعی کنید به نوشتن
پایان دادن به ناراضی.
و ، "نتیجه آن به میزان متوسطی ،" من هیچ چیز به جز یک نابغه است. "
"آه من دوست دارم از انتهای خوشحال بهترین.
دیانا ، که ، به ویژه از زمان تعامل او گفت : "شما بهتر است اجازه دهید با او ازدواج او ،
به فرد ، این بود که چگونه هر داستان باید پایان.
"اما شما می خواهم برای گریه بیش از داستان؟"
"اوه ، بله ، در وسط آنها است. اما من دوست دارم همه چیز را به حق در
گذشته است. "" من باید یک صحنه احساساتی در آن داشته باشد ، "
گفت : آن متفکرانه.
"من ممکن است اجازه دهید ROBERT RAY در یک تصادف مجروح و یک صحنه اعدام داشته باشند."
: "خیر ، شما باید بابی کشتن نیست ، اعلام کرد دیانا ، خنده.
"او به من تعلق دارد و من می خواهم او را به زندگی می کنند و شکوفا.
کسی را بکشند و اگر شما را به. "
برای دو هفته بعدی آن writhed یا reveled ، با توجه به خلق و خوی ، در ادبی او
تحصیل.
در حال حاضر او را شادمان هلهله کننده بیش از یک ایده درخشان ، در حال حاضر نومیدی چرا برخی برعکس
شخصیت رفتار مناسب. دیانا می تواند این را درک نمی کنند.
"آنها را که شما می خواهید آنها را به او گفت."
"من نمی تواند ، سوگواری :" آن. "Averil چنین قهرمان unmanageable.
او انجام خواهد داد و می گویند : چیزهایی که من او را به معنای هرگز.
سپس که همه چیز غنایم که قبل از رفت و من باید آن را بیش از همه نوشتن
دوباره.
در نهایت ، با این حال ، داستان ، تمام شده بود و آن به آن را بخوانید به دیانا در انزوا
شیروانی ایوان.
او صحنه رقت انگیز "او را بدون به خطر انداختن رابرت RAY بدست آمده بود ، و او
مراقبت و مواظبت چشم دیانا نگه داشته آن را به عنوان او خوانده شده است.
دیانا گل رز به مناسبت و به درستی گریه ، اما ، زمانی که پایان آمد ، او
نگاه کمی نا امید. "چرا موریس لنوکس شما را بکشند؟" او
پرسید reproachfully.
او تبه کار بود ، به آن اعتراض کردند. "او تا به حال به مجازات خواهد شد."
من می خواهم او را از همه آنها را بهترین ، گفت : "بی دلیل دیانا.
گفت : آن : : "خوب ، او مرده است ، و او باید بماند مرده ، و نه resentfully.
"اگر من تا به حال به او اجازه دهید زندگی او بر آزار و اذیت AVERIL و PERCEVAL رفته است."
بله -- مگر اینکه شما او را اصلاح کرده بود. "
این عاشقانه را نداشته اند ، و علاوه بر این ، آن را ساخته اند داستان بیش از حد
طولانی است. "
"خوب ، به هر حال ، اتمام حجت داستان کاملا ظریف ، آن ، و شما را مشهور ،
که من مطمئن هستم. آیا شما یک عنوان برای آن چیست؟ "
"آه ، من مدتها پیش بر روی عنوان تصمیم گرفت.
من تاوان AVERIL است. آیا آن صدای زیبا و alliterative نیست؟
در حال حاضر ، دیانا ، به من بگویید با صراحت ، انجام هر گونه گسل در داستان من می بینید؟ "
"خب ،" تردید دیانا ، "آن بخش که در آن AVERIL می سازد کیک می کند به من به نظر نمی رسد
کاملا عاشقانه به اندازه کافی برای مطابقت با بقیه. این فقط به آنچه هر کسی ممکن است انجام دهد.
قهرمانان باید پخت و پز را انجام ندهید ، من فکر می کنم. "
"چرا ، است که که در آن طنز در می آید ، و آن را یکی از بهترین نقاط کل
داستان ، گفت : "آن. و این ممکن است اظهار داشت که او در این بود
کاملا درست.
دیانا عاقلانه را از هر انتقادی بیشتر خودداری ، اما آقای هریسون بسیار سخت تر بود
لطفا. اول او به او گفته بود به طور کامل نیز وجود دارد
شرح های زیادی را در داستان.
"برش از همه کسانی که گذر گل و بلبل ،" او گفت unfeelingly.
آن اعتقاد راسخ ناراحت کننده بود که آقای هریسون راست ، و او را مجبور
خودش را به نابود کردن بسیاری از توصیف معشوق او ، هر چند آن را در زمان سه دوباره
نوشته های قبل از داستان می شود هرس لطفا مشکل پسند آقای هریسون.
او در آخرین گفت : "من چپ ALL شرح اما غروب".
"من به سادگی نمی تواند اجازه دهید آن را.
بهترین از همه آنها بود. "" هر چیزی را با داستان نیست ، "
آقای هریسون گفت : "و شما باید به صحنه در میان مردم شهر غنی گذاشته است.
چه شما آنها را می دانیم؟
چرا شما آن را غیر روحانی حق در اینجا در Avonlea -- تغییر نام ، البته ، و یا
دیگری خانم راشل Lynde احتمالا او قهرمان بود فکر می کنم. "
"اوه ، که هرگز انجام می شود ،" اعتراض آن است.
"Avonlea عزیزترین مکان در جهان است ، اما آن را کاملا عاشقانه است نه به اندازه کافی برای
صحنه از یک داستان. "
من با جرات گفتن بسیاری عاشقانه در Avonlea -- و بسیاری از فاجعه ، بیش از حد شده است ، گفت : "آقای
هریسون با خشگی اما مردمی خود را مانند مردمی واقعی نیست
در هر نقطه.
آنها بیش از حد صحبت و استفاده بیش از حد بالا و پرواز زبان.
یک مکان که در آن است که DALRYMPLE اختتامیه جشنواره صنعت چاپ گفت و گوها حتی در دو صفحه وجود دارد ، و هرگز اجازه می دهد تا
دختر گرفتن یک کلمه در edgewise.
اگر او که در زندگی واقعی او می خواهم که او را سخت تن به تن انجام می شود می خواهم. "
"من آن را باور نمی کند ، گفت :" آن صراحت.
او در روح محرمانه خود تصور می کردند که زیبا ، همه چیز شاعرانه گفت AVERIL
قلب هر دختر را به طور کامل برنده.
علاوه بر این ، وحشتناک به AVERIL ، باشکوه ، AVERIL ملکه مانند شنیدن "تبادل"
هیچ کس. AVERIL "کاهش یافت خواستگاران او."
به هر حال ، از سر گرفت آقای هریسون بی رحم ، "من چرا موریس لنوکس
او را. او دو بار مردی دیگر است.
او چیزهای بد ، اما او از آنها است.
Perceval به حال برای هیچ چیز به جز mooning هم نیست. "
"Mooning که حتی بدتر از" تبادل! "
"موریس لنوکس تبه کار بود ، گفت :" آن indignantly.
"من نمی بینم که چرا هر یک دوست دارد او را از PERCEVAL بهتر است."
"Perceval بیش از حد خوب است.
او شدیدتر کند. دفعه بعد که شما در مورد یک قهرمان نوشتن قرار داده
ادویه کمی از طبیعت و فطرت انسان به او است. "" AVERIL می توانست نه ازدواج موریس.
او بد است. "
"او می خواهم که او را اصلاح است. شما می توانید یک مرد اصلاح شما می توانید یک اصلاح
ژله ماهی ، البته. داستان شما بد است -- به نوع آن از
جالب توجه است ، من اعتراف.
اما شما برای نوشتن یک داستان خواهد بود که ارزش در حالی که بیش از حد جوان است.
ده سال صبر کنید. "
آن ساخته شده و ذهن او را که دفعه بعد او داستان را نوشت ، او را کسی بپرسید
به انتقاد از آن. بیش از حد مایوس کننده است.
او داستان را به گیلبرت را نمی خواند ، اگر چه او را در مورد آن گفت.
"اگر آن است که یک موفقیت شما هنگامی که آن را منتشر شده است را ببینید ، گیلبرت ، اما اگر آن را
هیچ کس شکست همیشه باید آن را ببینید. "
Marilla هیچ چیزی در مورد سرمایه گذاری می دانستند.
در تخیل آن را دیدم خودش خواندن یک داستان از یک مجله به Marilla ،
entrapping او را به ستایش از آن -- در داشتن تخیل همه چیز امکان پذیر است -- و
سپس پیروزمندانه اعلام خودش نویسنده است.
یک روز آن را به اداره پست پاکت بلند ، حجیم ، خطاب ، با
اعتماد به نفس لذت جوانی و بی تجربگی ، به بزرگترین خیلی از
مجله "بزرگ".
دیانا که بیش از آن بود بسیار هیجان زده به عنوان خودش آنه.
چه مدت شما فرض کنید از آن خواهد شد قبل از اینکه شما را از آن را بشنود؟ "او پرسید.
"این نباید طولانی تر از دو هفته.
اوه ، چقدر خوشحال و راضی و افتخار من خواهد بود اگر آن را قابل قبول است! "
"البته آن را قابل قبول ، و آنها به احتمال زیاد شما بخواهید تا آنها را ارسال.
شما ممکن است به عنوان مشهور به عنوان خانم مورگان برخی از روز ، آن ، و پس چگونه افتخار من باشد
دانستن شما ، دیانا ، که دارای حداقل شایستگی قابل توجه بدون خود خواهی گفت :
تحسین هدیه و زینت از دوستان او.
یک هفته از خواب لذت بخش دنبال کردند ، و پس از آن آمد بیداری تلخ.
یک شب دیانا آن در سه گوشی کنار شیروانی ایوان در بر داشت ، با چشم به دنبال مشکوک.
روی میز دراز یک پاکت و یک نسخه خطی مچاله.
«آنه ، داستان شما نمی آمده است؟" گریه دیانا incredulously.
"بله ، آن را تا آن ، گفت :" در مدت کوتاهی. "خب ، که ویرایشگر باید دیوانه اند.
چه دلیل او را؟ "
"بدون هیچ دلیل مشخص. تنها لغزش چاپ گفت که آن وجود دارد
یافت نشد قابل قبول است. "" من از آن مجله بسیار هرگز فکر ،
به هر حال ، گفت : "دایانا به شدت مورد.
"داستان در آن نیمی به عنوان به عنوان کسانی که در زن کانادایی جالب نیست ،
هر چند هزینه آن بسیار بیشتر است. گمان می کنم ویرایشگر است در برابر تعصب
که هیچ یانکی هر یک.
دلسرد نمی شود ، آن است. چگونه داستان خانم مورگان آمد
بازگشت. ارسال مال شما به زن کانادایی. "
"من اعتقاد دارم من به ، گفت :" آن ، برداشت تا قلب.
و اگر آن را منتشر شده است من که ویراستار آمریکایی یک کپی مشخص شده بفرستید.
اما من از غروب آفتاب از برش.
من معتقدم که آقای هریسون درست بود. "
از غروب آفتاب آمد ، اما به رغم این قطع عضو قهرمانانه سردبیر
زن کانادا ارسال تاوان Averil تا بی درنگ که دیانا خشمگین
اعلام شده که می تواند در خواندن
همه ، و به او قول داد که قرار بود اشتراک خود را فورا برای متوقف کردن است.
آن این رد دوم با آرامش از ناامیدی صورت گرفت.
او قفل شده است و داستان را در تنه برج دیده بانی که در آن داستان داستان های قدیمی باشگاه
reposed ، اما برای اولین بار او به entreaties دیانا همراه داشت و او یک کپی.
"این پایان از جاه طلبی های ادبی من ،" او گفت : به تلخی.
او این موضوع را به آقای هریسون ذکر شده هرگز ، اما یک شب او را خواست
صراحت در صورتی که داستان او را پذیرفته بوده است.
"نه ، ویرایشگر آن را ندارد ، او پاسخ داد :" به طور خلاصه.
آقای هریسون sidewise مشخصات ظریف و برافروخته ، مراقبت می کند.
خوب ، من فرض کنید شما در نوشتن آنها ، "او گفت encouragingly.
"نه ، من هرگز باید سعی کنید یک داستان برای نوشتن دوباره ،" اعلام آن ، با نا امید کننده
قطعیت نوزده در هنگامی که یک درب در آن چهره بسته است.
"من نمی خواست منصرف بشه در دسترس نباشد ، گفت :" آقای هریسون تاملی است.
"من می خواهم یک بار در در حالی که داستان نوشتن ، اما من می سردبیران اذیت کردن با آن را ندارد.
من می خواهم از مردم و مکان هایی مانند من می دانستم که نوشتن ، و من شخصیت من صحبت روزمره
انگلیسی ، و من ظهور خورشید و مجموعه ای به روش معمول آرام و بدون سر و صدا بسیار اجازه
بیش از این واقعیت است.
اگر من تا به حال به خائنانی در همه ، من می خواهم به آنها فرصت می دهد ، آن -- I'd آنها را بدهد
شانس.
بعضی از مردان بد خیلی بد در جهان وجود دارد ، گمان می کنم ، اما شما می خواهم برای رفتن
قطعه طولانی به آنها را پیدا کنید -- هر چند خانم Lynde بر این باور است که ما همه بد.
اما بسیاری از ما که نجابت کمی جایی در ما.
نگه دارید در نوشتن ، آن. "" نه.
از من بسیار احمقانه بود به آن تلاش کند.
هنگامی که من از طریق ردموند هستم من به تدریس چوب.
من می توانم آموزش. من می توانم داستان بنویسند. "
"این خواهید بود زمان را برای شما به گرفتن شوهر زمانی که شما از طریق ردموند هستیم ، گفت :"
آقای هریسون. "من در قرار دادن ازدواج کردن را باور نمی
بیش از حد طولانی -- مثل من "
آن بلند و راهپیمایی خانه. زمانی که آقای هریسون بود وجود دارد
واقعا غیر قابل تحمل است. "تبادل" "mooning" و "گرفتن
شوهر است. "
OW!
>
فصل سیزدهم (XIII) در راه از ستمکاران
دیوی و دورا مدرسه برای یکشنبه آماده بودند. آنها به تنهایی ، که غالبا این
رخ می دهد ، برای خانم Lynde همیشه با حضور یکشنبه مدرسه.
اما خانم Lynde مچ پا او پیچ خورده بود و لنگ بود ، بنابراین او ماندن در منزل به این
صبح.
دوقلوها نیز به نمایندگی از خانواده در کلیسا ، برای آن دور رفته بود
شب قبل از به صرف یکشنبه با دوستان در Carmody و Marilla یکی از او
سردرد.
دیوی آمد طبقه پایین به آرامی. دورا انتظار در سالن برای او بود ،
ساخته شده توسط خانم Lynde آماده است. دیوی به آماده سازی خود را گذرانده اند.
او صد در جیب خود برای مجموعه مدرسه یکشنبه ، و یک قطعه پنج درصد
برای جمع آوری کلیسا ، او کتاب مقدس خود را در یک سو و یکشنبه مدرسه خود را به اجرا درآمد
سه ماهه در دیگر او می دانست که درس خود را
و متن طلایی خود و پرسش سوال و جواب دینی خود را کاملا.
او آنها را مورد مطالعه قرار نمی -- بناچار -- در آشپزخانه خانم Lynde ، همه آخرین بعد از ظهر یکشنبه؟
دیوی ، بنابراین ، باید در یک قاب ارام از ذهن بوده است.
به عنوان یک ماده در واقع ، با وجود متن و تعلیم و دستور مذهبی ، او از درون به عنوان یک ژیان
گرگ.
خانم Lynde از آشپزخانه خود را خمیده او پیوست دورا.
"آیا شما را پاکسازی کنید؟" او به شدت خواستار است. "بله -- همه از من است که نشان می دهد ،" دیوی پاسخ
با مبارز اخم کردن.
خانم راشل آهی کشید. او تا به حال سوءظن خود را در مورد گردن دیوی
و گوش.
اما او می دانست که اگر او اقدام به معاینه شخصی دیوی که به احتمال زیاد
را به پاشنه او و او می تواند او را دنبال نکنند.
"خوب ، مطمئن باشید که شما به خودتان رفتار می کنند ،" او به آنها هشدار داد.
"آیا راه رفتن در گرد و غبار. در ایوان را متوقف کند به صحبت کردن با
بچه های دیگر.
آیا جنبانیدن و یا پیچ و تاب خوردن در مکان های خود را ندارد. فراموش نکنید که متن طلایی نیست.
مجموعه خود را از دست بدهند نیست و یا فراموش کرده ام به آن قرار داده شوید.
آیا در زمان نماز ، زمزمه و فراموش نکنید که به توجه به خطبه نیست. "
دیوی deigned عدم پاسخ. او دور پایین خط راهپیمایی ، به دنبال
دورا بردبار.
اما روح او seethed درون.
داوی ، متحمل شده بودند ، یا فکر او ، بسیاری از چیزها در دست رنج می برد به حال و
زبان خانم راشل Lynde از او تا به حال به Gables سبز ، بیا برای خانم Lynde می تواند
با کسی زندگی نمی کنند ، چه آنها
نه و یا نود ، بدون تلاش آنها را به درستی.
و تنها بعد از ظهر قبل که او برای تاثیر گذاشتن بر دخالت
Marilla در برابر اجازه می دهد دیوی برای رفتن به ماهیگیری با پنبه تیموتی.
دیوی هنوز جوش بیش از این بود.
به محض این که او از دیوی خط متوقف شده و پیچ خورده قیافه خود را به
چنین پیچیدگی عجیب و غریب و فوق العاده که دورا ، اگر چه او می دانست هدیه خود را در
آن احترام ، صادقانه نگران بود مبادا او
باید در جهان هرگز قادر به گرفتن آن را صاف کردن دوباره.
"رفو او ، منفجر شد :" دیوی. "اوه ، دیوی ، قسم می خورم ،" دورا gasped در
بی میلی.
"رفو' فحش نمی باشد -- واقعی نیست فحش است. و من اهمیتی نمی دهند اگر چنین است ، "retorted دیوی
بی پروا. "خب ، اگر شما باید بگویم کلمات وحشتناک نمی
می گویند آنها را در روز یکشنبه ، التماس کرد : "دورا.
دیوی که هنوز دور از توبه شد ، اما او را در روح مخفی خود احساس کردند که ، شاید ، او
کمی بیش از حد رفته بود. "من قصد دارم به اختراع یک کلمه قسم من
خود ، اعلام کرد.
"خدا شما را اگر شما انجام مجازات ، گفت :" دورا رسما.
سپس من فکر می کنم که خدا دزد سرگردنه متوسط قدیمی ، "retorted دیوی.
"آیا او نه می دانیم یک شخص باید برخی از روش" spressing احساسات اش را داشته باشد؟ "
"دیوی! گفت :" دورا. او انتظار می رود که دیوی خواهد بود زده پایین
در نقطه مرده است.
اما هیچ اتفاقی نیفتاد. "به هر حال ، من قصد ندارم به ایستادگی بیشتر از
bossing خانم Lynde ، spluttered دیوی. "آن و Marilla ممکن است حق داشته باشند
رئیس من ، اما او نه.
من قصد دارم برای انجام هر چیزی که تنها او به من گفت که نباید انجام داد.
شما به من تماشا کنید. "
در تیره و تار ، سکوت عمدی ، در حالی که دورا او را با شیفتگی از وحشت تماشا ،
دیوی پا علف سبز کنار جاده ای ، مچ پا عمیق را به گرد و غبار ریز
که چهار هفته از آب و هوای rainless
ساخته شده در جاده ها ، و همراه در آن راهپیمایی ، برروی آن بکشید فوت او وحشیانه تا او
احاطه در ابر مه آلود است. اعلام کرد : "که ابتدا ،
پیروزمندانه است.
"و من قصد دارم در ایوان را متوقف کرده و صحبت به عنوان زمانی که کسی وجود دارد به
صحبت کردن.
من قصد دارم به پیچ و تاب خوردن و جنبانیدن و زمزمه ، و من قصد دارم می گویند من نمی دانم
متن طلایی رنگ شود. و من قصد دارم به دور انداختن هر دو از من
مجموعه در حال حاضر است. "
و دیوی درصد و نیکل بیش از حصار آقای بری با لذت شدید پرتاب میشوند.
«شیطان از انجام این کار ، گفت :" دورا reproachfully.
"او نیست ،" گریه دیوی indignantly.
"من فقط آن را فکر کردم برای خودم. و من از چیز دیگری در نظر گرفت.
من به مدرسه یکشنبه یا کلیسا در تمام نمی.
من قصد دارم تا بازی با پنبه.
آنها به من گفتند دیروز بودند تا یکشنبه مدرسه رفتن نیست ، باعث مادرشان
بود دور شد و هیچ کس به آنها را دارد. آمده است همراه ، دورا ، ما هم بزرگ است. "
"من نمی خواهم برای رفتن ، اعتراض کردند :" دورا.
شما داریم ، گفت : "دیوی. "اگر شما نمی آیند من Marilla که بگویید
فرانک بل شما را در مدرسه بوسید دوشنبه گذشته. "
"من می تواند از آن کمک کنند.
من نمی دانستم او که قرار بود ، "دورا گریه ، سرخ سرخ جامه.
دیوی "خوب ، شما او را سیلی نیست و یا به نظر می رسد کمی متقاطع ،" retorted.
"من او را که بگوید بیش از حد ، اگر شما نمی آیند.
ما برش های کوتاه را تا این زمینه. "" من می ترسم از آن گاوها ، "اعتراض فقیر
دورا ، از دیدن چشم انداز از فرار.
"ایده خیلی از شما از آن گاو می ترسم ،" تمسخر دیوی.
دورا ، گفت : ":" چرا ، آنها هر دو جوان تر از شما است. "" آنها بزرگتر است.
"آنها به شما صدمه دیده است نیست.
آمده است همراه ، در حال حاضر. این فوق العاده است.
وقتی بزرگ شدم من قصد ندارم به زحمت رفتن به کلیسا در همه.
من معتقدم که من می توانم به آسمان توسط خودم. "
شما به جای دیگر بروید ، اگر در شکستن در روز سبت ، گفت : "ناراضی دورا ،
پس از او را بشدت در برابر او خواهد. اما دیوی ترس بود -- هنوز.
جهنم خیلی دور بود ، و دلخوشیها از اکسپدیشن ماهیگیری با پنبه شد
بسیار نزدیک است. او آرزو دورا جرات بیشتری داشتند.
او به دنبال عقب نگه داشته به عنوان اگر او از رفتن به گریه در هر دقیقه ، و فاسد
سرگرم کننده هموطنان. قطع دختران ، به هر حال.
دیوی را نداشتم که بگویم "رفو" این زمان ، حتی در اندیشه.
او بود با عرض پوزش -- رتبهدهی نشده است -- که او تا به حال آن را یک بار گفت ، اما ممکن است و نه دچار وسوسه کردن
ناشناخته قدرت بیش از حد در یک روز.
پنبه های کوچک در حیاط پشت خود بازی بود ، و ظاهر دیوی را مورد ستایش قرار داد
whoops از لذت. پیت ، تامی ، Adolphus و پنبه Mirabel
همه تنهایی.
مادر و خواهر بزرگتر دور بودند. دورا سپاسگزار Mirabel بود در آنجا بود ، در
دست کم. او ترس او به تنهایی می شده است.
جمعیت پسران.
Mirabel تقریبا به عنوان یک پسر بد بود -- او خیلی پر سر و صدا و آفتاب سوخته و بی پروا بود.
اما حداقل او لباس می پوشیدند. ما آمده ایم برای رفتن به ماهیگیری ، اعلام کرد : "دیوی.
"فریاد ، فریاد کشیدند :" پنبه.
آنها عجله دور حفاری کرم ها در یک بار ، Mirabel منجر ون با قلع را می.
دورا می توانست نشستم و گریه. آه ، اگر تنها این است که نفرت فرانک بل به حال
بوسید هرگز او را!
سپس او می توانست به مبارزه طلبیده دیوی ، و به او مدرسه یکشنبه معشوق رفته است.
آنها جرأت البته ، نه ، به ماهیگیری در برکه ، که در آن آنها دیده می شود
مردم رفتن به کلیسا.
آنها مجبور به توسل به بروک در جنگل پشت خانه پنبه.
اما پر از قزل آلا بود و آنها تا به حال هم با شکوه که آن روز صبح -- حداقل
پنبه قطعا به حال ، و دیوی به نظر می رسید به آن را داشته باشد.
او که نه به طور کامل از احتیاط bereft ، چکمه و جوراب ساق بلند و دور انداخته بود
قرض گرفته لباس تامی پنبه. بنابراین accoutered ، باتلاق و مرداب و
زیر رست به حال هیچ ترورهایی را برای او.
دورا بود با صراحت و آشکارا پر از بدبختی است.
او دیگران را در peregrinations خود را از یک استخر به استخر دیگر به دنبال آن ، clasping
کتاب مقدس و سه ماهه خود را محکم و فکر کردن را با تلخی روح او
کلاس معشوق که در آن او باید نشسته
آن لحظه ، قبل از یک معلم به او ستایش.
در عوض ، در اینجا او رومینگ جنگل با کسانی که پنبه های نیمه وحشی ، در تلاش برای
نگه داشتن چکمه های او را پاک و زیبا لباس سفید خود را عاری از رانت ها و لکه ها.
Mirabel وام صحن ارائه شده بود ، اما دورا scornfully را رد کرده بود.
کمی ماهی قزل آلا به عنوان آنها همیشه در روزهای یکشنبه.
در ساعت ستمکاران تمام ماهی آنها می خواستند ، به طوری که آنها به بازگشت
خانه ، زیادی برای امداد رسانی دورا است.
او primly در مرغدان در حیاط نشسته در حالی که دیگران بازی یک بازی پر سر و صدا
از برچسب ، و سپس همه آنها را به بالای پشت بام خانه خوک صعود و کاهش آنها
حرف اول در saddleboard.
henhouse تخت مسقف و توده ای از کاه را در زیر داد دیوی دیگر
الهام.
آنها صرف نیم ساعت پر زرق و برق در بالا رفتن بر روی پشت بام و خاموش غواصی به نی با
whoops و yells. اما حتی لذت غیر قانونی باید به آیند
پایان.
هنگامی که سر و صدا از چرخ از روی پل تالاب گفت که مردم از رفتن به خانه
دیوی از کلیسا می دانستند که باید برود.
او لباس تامی ها را دور ریخته می کرد ، لباس حق خود را از سر گرفت ، و به دور از تبدیل
رشته خود را از قزل آلا با آه. بدون استفاده به فکر مصرف آنها را به خانه.
"خب ، به حال ما نمی زمان پر زرق و برق؟" او خواستار ئی ، به عنوان آنها رفت
رشته تپه. "من تا به حال نیست ، گفت :" دورا صراحت.
"و من اعتقاد ندارم شما تا به حال -- در واقع -- یا ،" او ، با فلش از بینش ارسال
بود که از او انتظار نمی رود. "پس از من تا به حال ، گریه دیوی ، اما در صدای
که doth اعتراض بیش از حد.
"جای تعجب نیست که شما hadn't -- تنها نشسته وجود دارد ، مثل -- مانند یک قاطر"
دورا loftily گفت : "من قصد ندارم ،' sociate با پنبه ، ".
پنبه حق همه ، "retorted دیوی.
"و آنها را بار بسیار بهتر از ما است.
آنها فقط به عنوان آنها لطفا و فقط می گویند آنچه آنها قبل از همه می خواهم.
من قصد دارم برای انجام این کار ، بیش از حد ، پس از این. "
دورا averred : "بسیاری از چیزهایی شما نمی جرأت قبل از همه می گویند وجود دارد ،".
"نه ، می باشد. وجود ندارد" "است ، نیز وجود دارد.
آیا می خواهید ، خواستار دورا عمیقا "که شما می گویند :" گربه نر قبل از وزیر؟ "
این گیج بود. دیوی برای چنین بتن آماده نشده بود
نمونه ای از آزادی بیان است.
اما یکی باید مطابق با دورا ندارد.
"البته که نه ،" او اعتراف sulkily. "تامکت هیچ کلمه مقدس است.
من چنین حیوانی قبل وزیر در همه اشاره نمی کند. "
"اما اگر شما تا به حال؟ همچنان ادامه داشت :" دورا. دیوی "گفت :" من می خواهم آن را بیدمشک توماس تماس بگیرید.
من فکر می کنم 'گربه نجیب زاده' مودب تر می شود ، منعکس شده است : "دورا.
"تو فکر!" دیوی با پژمرده خردانگاشتن retorted.
دیوی بود احساس راحتی نمی کنید ، هر چند که او فوت کرده اند قبل از او آن را به بستری
دورا.
اکنون که نشاط از دلخوشیها از اموزشگاه گریز زدن دور جان خود را از دست داده اند ، وجدان او بود
شروع به او twinges درودی به من بدهید.
پس از همه ، شاید این امر می شده اند بهتر است که تا یکشنبه مدرسه رفته و
کلیسا.
خانم Lynde ممکن است دارای برجستگی باشد ، اما همیشه وجود دارد یک جعبه از کوکی ها در آشپزخانه اش
کمد و او بود ناشی از خست نیست.
در این لحظه ناخوشایند دیوی به یاد زمانی که او شلوار مدرسه خود را پاره بود
هفته قبل ، خانم Lynde آنها را mended به حال و زیبا گفت : هرگز یک کلمه
Marilla در مورد آنها.
اما فنجان دیوی از شرارت هنوز رتبهدهی نشده است کامل.
او برای کشف که یک گناه مطالبات دیگری آن را پوشش.
آنها شام با خانم Lynde به حال آن روز ، و اولین چیزی که او پرسید دیوی بود ،
"تمام کلاس خود را در مدرسه یکشنبه به امروز؟"
: "Yes'm ،" دیوی با قورت دادن گفت.
"همه آنجا بودند --'cept یکی "" شما می گویید متن طلایی خود و
تعلیم و دستور مذهبی است؟ "" Yes'm. "
آیا قرار دادن مجموعه خود را در؟
"Yes'm." "بود خانم مالکوم MacPherson در کلیسای؟"
"من نمی دانم" این ، حداقل ، حقیقت ، فکر
رنجور دیوی.
"کمک بانوان اعلام کرد برای هفته آینده؟"
"Yes'm" -- quakingly. "نماز نشست؟"
"من -- من نمی دانم."
"شما باید بدانید. شما باید با تمرکز ، به گوش دادن
اطلاعیه ها. متن نوشته آقای هاروی چه بود؟ "
دیوی در زمان قورت دادن کوره در رفته از آب و بلعیده می شود و آخرین اعتراض
وجدان با هم. او glibly خوانده یک متن قدیمی طلایی
آموخته چند هفته پیش.
خوشبختانه خانم Lynde در حال حاضر متوقف سوال او را ؛ اما دیوی خود را برخوردار نیستند
شام. او تنها می تواند یکی از پودینگ کمک می خورند.
"موضوع را با شما چه خبر؟" خواستار عادلانه شگفت زده شده بودم خانم Lynde.
"آیا شما بیمار است؟" "نه ،" muttered دیوی.
"شما نگاه رنگ پریده است.
تذکر : شما بهتر از خورشید این بعد از ظهر "خانم Lynde.
"آیا می دانید که چگونه بسیاری از دروغ به شما گفته خانم Lynde؟ پرسید دورا reproachfully ، به محض
آنها به تنهایی بعد از شام بودند.
دیوی ، goaded به استیصال ، تبدیل به شدت.
"من نمی دانم و اهمیتی نمی دهند ،" او گفت. "شما فقط خفه شو ، کیت دورا."
سپس فقرا دیوی خود را به عقب نشینی منزوی در پشت دسته هیزم را به فکر می کنم بیش از betook
راه از ستمکاران است. Gables سبز در تاریکی پیچیده شده بود و
سکوت زمانی که آن خانه رسید.
او هیچ زمانی از رفتن به رختخواب را از دست داد ، برای او بسیار خسته و خواب آلود بود.
چندین jollifications Avonlea وجود داشت هفته قبل
مربوط به ساعت و نه اواخر.
سر آن را به سختی بر روی بالش خود را قبل از او نیمی از خواب بود ، اما فقط پس از آن درب او
آرام باز شد و یک صدای شفاعت گفت : "آن."
آن شنبه از روی خواب الودی.
"داوی ، این است که شما؟ موضوع چیست؟ "
رقم سفید ملبس به خودی خود در سراسر کف و بر روی تخت پرت کرد.
"آن" sobbed دیوی ، گرفتن سلاح های خود را در مورد گردن او.
"من افتضاح خوشحالیم شما خانه. من نمی توانستم به خواب رفتن تا من می خواهم گفت :
دیگران می کنند. "
"گفت : کسی چه؟" "چقدر mis'rubul من است."
"چرا شما بدبختی ، عزیز؟" "" چون من آنقدر بد بود امروز ، آن.
اوه ، من افتضاح بد بود -- badder'n من به حال شده است ".
"چه کار؟" "آه ، من می ترسم به شما بگویم.
شما مثل من هرگز دوباره ، آن.
من می توانم نماز من می گویند امشب. من می توانم خدا بگوید آنچه من می خواهم انجام می شود.
'شرمگین شدم که او را می دانیم." "اما او می دانست به هر حال ، دیوی است."
که چه دورا گفت.
اما من فکر می p'raps او ممکن است فقط در آن زمان متوجه نیست.
به هر حال ، من ترجیح می دهم برای بار اول شما بگویید. "" آنچه که آن را به شما؟ "
از آن خارج شد همه در عجله آمد.
"من فرار مدرسه از یکشنبه -- و ماهیگیری با پنبه رفت -- و من گفت : تا کنون
whoppers بسیاری از خانم Lynde -- آه!
'شش -- و -- و -- من -- من گفتم کلمه سوگند ، آن -- زیبا نزدیک قسم کلمه ،
به هر حال -- و من به نام نام خدا "سکوت وجود دارد..
دیوی بود نمی دانم چه چیزی را از آن بسازید.
بود آن طوری شوکه شده است که او به او هرگز صحبت دوباره؟
"آن ، چه چیزی شما را برای انجام به من؟" او زمزمه.
"هیچ چیز عزیز.
مجازات شما بوده ام در حال حاضر ، من فکر می کنم. "" نه ، من نه.
هیچ چیز به من انجام شده است. "" شما بوده ام بسیار ناراضی از زمان شما
را غلط انجام داده ، نیست؟ "
"شما شرط می بندم! گفت :" دیوی مؤکدا. "که وجدان خود را تنبیه شما ،
دیوی. "" چه وجدان من؟
می خواهم بدانم. "
"آن چیزی است در شما ، دیوی ، که همیشه به شما می گوید زمانی که شما انجام می دهند اشتباه است و
باعث می شود شما ناراضی اگر شما در انجام آن باقی بماند.
آیا متوجه نیست که؟ "
"بله ، اما من نمی دانم آنچه در آن بود. ای کاش من آن را ندارد.
من می خواهم که مقدار زیادی بیشتر سرگرم کننده است. کجاست وجدان من ، آن؟
می خواهم بدانم.
آیا آن را در معده من؟ "" نه ، آن را در روح خود "پاسخ آن ،
سپاسگزار برای تاریکی ، چون گرانش را باید در امور جدی حفظ.
: "من s'pose ، من نمی تونم از آن را روشن و سپس" دیوی با آه گفت.
"آیا شما رفتن به ارسال Marilla و خانم Lynde بر من ، آن؟"
"نه ، عزیزم ، من نمی که به هر یک.
شما با عرض پوزش شما شیطان شد ، شما نمی؟ "
"شما شرط می بندم!" "و شما هرگز بد است که می خواهم دوباره."
"نه ، اما -- ارسال دیوی با احتیاط ، و" من ممکن است بد برخی از راه های دیگر است. "
شما کلمات شیطان می گویند نیست ، یا فرار در روزهای یکشنبه ، یا بگوید دروغ برای سرپوش گذاشتن
گناهان شما را؟ "
"نه. این کار پرداخت نمی کند ، گفت : "دیوی. "خب ، دیوی ، فقط بگویید خدا به شما متاسفانه
و از او بخواهید به شما ببخشد. "" شما به من بخشیده ، آن؟ "
"بله ، عزیزم."
"سپس گفت :" دیوی joyously ، "من اهمیتی نمی دهند که آیا خدا یا نه."
"دیوی!"
"اوه -- I'll از او بخواهید -- I'll از او بخواهید ، گفت :" دیوی به سرعت ، تقلا کردن بستر ، متقاعد
لحن آن که او باید گفت وحشتناک چیزی.
"من درخواست او را از ذهن نیست ، آن.-- لطفا ، خدا ، من افتضاح است با عرض پوزش من امروز بد رفتار
و من سعی می کنم در یکشنبه ها همیشه خوب است و لطفا مرا ببخش.-- وجود دارد در حال حاضر ، آن است. "
"خب ، در حال حاضر ، اجرا خاموش به رختخواب مثل یک پسر خوب."
"کلیه حقوق. بگو : من احساس mis'rubul هر.
من احساس می کنم خوب است.
شب خوب است. "" شب بخیر. "
آن را بر روی بالش خود را با آه امداد خارج شده است.
آه -- خواب آلودگی -- او!
در دیگر دوم -- "آن!"
دیوی دوباره تخت او بود. آن چشم او را باز کشیده میشوند.
"آنچه در آن است در حال حاضر است ، عزیز؟" او پرسید ، تلاش برای نگه داشتن توجه داشته باشید از بی صبری از او
صدا. "آن ، دقت کرده اید که چگونه آقای
هریسون spits؟
آیا شما s'pose ، اگر من ، کاری سخت ، می توانند یاد بگیرند که درست مانند او تف می اندازند؟ "
آن شنبه.
"دیوی کیت ،" او گفت : "برو مستقیما به رختخواب خود و اجازه ندهید که شما مرا بگیر از
دوباره آن را امشب! برو ، در حال حاضر! "
دیوی رفت ، و پس از سفارش از رفتن او ایستاده بود.
>
فصل چهاردهم احضار
آن با روبی Gillis نشسته بود در باغ Gillis "بعد از روز چشم گیری راه یافته بود
lingeringly از طریق آن و رفته است. این ، بعد از ظهر گرم تابستان پر دود شده بود.
جهان در شکوه و جلال از گل خارج است.
دره بیکار بودند کامل hazes می باشد. woodways با سایه pranked شدند
زمینه با بنفش asters.
آن داده بود یک درایو مهتاب به ساحل شنهای سفید که او ممکن است صرف
شبی با روبی.
او تا به سر برده بود شب بسیاری از آن تابستان ، اگر چه او اغلب با خود فکر چه خوب
نتوانست هیچ یک ، و گاهی اوقات به خانه رفت تصمیم گیری است که او نمی تواند دوباره.
روبی رشد paler به عنوان مشکلاتی روبرو تابستان ؛ مدرسه شنهای سفید داده شده بود -- او
پدر فکر بهتر که او نمی باید تدریس تا "سال نو -- و کار های فانتزی
او عاشق oftener و oftener از دست بیش از حد خسته برای آن رشد کاهش یافت.
اما او بود که همیشه گی ، همیشه امیدوار است ، همیشه قروچه و زمزمه از او
ادم ، و رقابت های خود و despairs.
این ساخته شده است که بازدیدکننده داشته است آن را برای او سخت بود.
آنچه به حال یک بار شده است احمقانه و یا سرگرم کننده مهیب ، در حال حاضر آن مرگ های مشابه از طریق
ماسک عمدی از زندگی است.
با این وجود روبی به نظر می رسید چسبیده به او ، و اجازه دهید او برود تا او را به آمده قول داده بود
دوباره به زودی.
خانم Lynde بیدارم در مورد بازدیدکننده داشته است مکرر آن ، و اعلام کرد او را گرفتن
مصرف ؛ حتی Marilla مشکوک بود. "هر بار که شما به دیدن روبی شما آمده است
خانه به دنبال خسته از ، "او گفت.
"این بسیار غم انگیز و وحشتناک است ، آن را در یک تن کم گفت.
"روبی به نظر نمی رسد که شرایط خود را در حداقل متوجه.
و در عین حال به نوعی احساس او به کمک نیاز دارد -- craves آن را -- و من می خواهم آن را به او و
نمی تواند.
زمانی که من با او هستم احساس می کنم که اگر من به تماشای مبارزه خود را با
دشمن نامرئی -- تلاش آن را به عقب میراند با مقاومت در برابر چنین ناتوان به عنوان او است.
است که چرا من به خانه خسته می آیند. "
اما امشب آن را احساس نمی کنم کاملا.
روبی عجیبی ساکت بود. او گفت : نه در مورد احزاب کلمه و
دیسک و لباس و "همراهان"
او در امام جواد غیر روحانی ، با کار دست نخورده خود را در کنار او و شال سفید پیچیده شده
در مورد شانه های نازک او.
نوارهای طولانی او زرد مو -- چگونه آن کسانی که نوارهای زیبا در قدیمی غبطه می خوردند
مدرسه -- ذخیره کردن بر روی هر دو طرف از او است. او سوزن را گرفته بود -- آنها ساخته شده خود را
درد سر ، او گفت.
خیط و پیت گیج کننده برای هم رفته بود ، ترک رنگ پریده و کودکانه او.
ماه در آسمان نقره ای افزایش یافت ، empearling ابرها را در اطراف او.
در زیر ، حوضچه shimmered در درخشندگی مه آلود آن.
فراتر از Gillis حیاط کلیسا ، با قبرستان قدیمی در کنار آن.
مهتاب تاباند بر روی سنگ های سفید ، از آوردن آنها در تسکین روشن
در برابر درختان تیره پشت. "چقدر عجیب قبرستان به نظر می رسد
مهتاب! "گفت : روبی به طور ناگهانی.
"شبح مانند چگونه!" او shuddered. "آن ، آن را نمی خواهد مدت ها قبل از من باشد
دروغ گفتن بیش از وجود دارد.
شما و دیانا و تمام بقیه رفتن در مورد ، پر از زندگی -- و من می شود
در قبرستان های قدیمی -- -- وجود دارد! مرده "تعجب از آن سر در گم آن است.
برای چند لحظه او نمی تواند صحبت می کنند.
: "می دانی که چنین است ، آیا نیست که شما؟" گفت : روبی مصرانه.
"بله ، من می دانم که ،" آن را در یک تن کم پاسخ. "عزیز روبی ، من می دانم."
"همه آن را می داند ، گفت :" روبی به تلخی.
"من آن را می دانم -- I've آن شناخته می شود تمام تابستان ، هر چند که من نمی خواست منصرف شوید.
و ، آه ، آن "-- او رسید و گرفتار دست آن pleadingly ، impulsively --" من
نمی خواهم به مرگ نیست.
من می ترسم برای مردن. "" چرا باید تو باشد ترس ، روبی؟ "پرسید :
آن بی سر و صدا. "از آنجا که -- چون -- اوه ، من نمی ترسم اما
که من به آسمان ، آن بروید.
عضو کلیسا هستم. اما -- it'll خیلی متفاوت.
من فکر می کنم -- و فکر می کنم -- و من چنان وحشت زده -- و -- و -- دلتنگ.
بهشت باید بسیار زیبا باشد ، البته ، کتاب مقدس می گوید SO -- ، اما ، آن ، آن را نمی خواهد
چیزی که من بوده ام استفاده می شود. "
از طریق ذهن آن زیرفشار خاطره سرزده از یک داستان خنده دار او شنیده بود
Philippa گوردون بگویم -- داستان برخی از پیر مرد که گفته بود خیلی هم همین
در مورد جهان را به آمدن.
خنده دار صدا بود پس از آن -- او به یاد او و پریسیلا بیش از آن خندید بود.
اما در حداقل طنز آمیز به نظر می رسد در حال حاضر ، در آینده از کم رنگ روبی ، لرزش
لب.
این غم ، غم انگیز -- و درست بود! بهشت می تواند روبی استفاده شده بود
به.
هیچ چیزی در همجنس گرا ، زندگی خود را بیهوده و بیمعنی ، آرمان های کم عمق خود و وجود داشت
آرمان ، او را مناسب برای این تحول بزرگ ، و یا زندگی را برای آمدن به نظر می رسد
اما هر چیزی او را بیگانه و غیر واقعی و نامطلوب.
آن تعجب بی اراده او می تواند گفت که به او کمک.
آیا او می گویند هر چیزی؟
او شروع : "من فکر می کنم ، روبی ،" hesitatingly -- برای آن دشوار است برای آن به صحبت می کنند
هر یک از عمیق ترین افکار قلب او ، و یا ایده های جدید که به حال مبهم
شروع به خود را در ذهن او شکل ،
در مورد رمز و راز بزرگ زندگی در اینجا و آخرت خوشبخت سازید جانشین کودکانه قدیمی خود
مفاهیم ، و آن را سخت ترین از همه به صحبت می کنند از آنها را به مانند روبی Gillis بود -- "من
فکر می کنم ، شاید ، ما باید بسیار ایده های اشتباه
در مورد بهشت -- آنچه در آن است و آنچه در آن برای ما نگه می دارد.
من فکر نمی کنم که می توان آن را بسیار متفاوت از زندگی در اینجا به نظر می رسد اکثر مردم به
فکر می کنم.
من معتقدم که ما فقط می خواهیم در زندگی ، یک معامله خوب است که ما اینجا زندگی می کنند -- می شود و فقط خودمان را
همان -- تنها آن را ساده تر خواهد شد به خوبی و به -- دنبال بالاترین.
تمام موانع و perplexities خواهد بود بردند ، و ما به وضوح خواهد دید.
خود بیم نداشته باشید ، روبی نیست. "" من می توانید آن را کمک کند ، گفت : "روبی pitifully.
"حتی اگر آنچه شما در مورد بهشت می گویند درست است و شما نمی تواند مطمئن باشد -- آن را تنها ممکن است که
تخیل شماست -- آن را نمی خواهد فقط همین.
این نمی تواند باشد.
من می خواهم در زندگی به اینجا بروید. من خیلی جوان است ، آن.
من زندگی من نداشته است.
من مبارزه چنان سخت برای زندگی -- و آن است و هر گونه استفاده نیست -- من به مرگ -- و ترک
همه چیز برای مراقبت از "آن درد که تقریبا نشست
غیرقابل تحمل است.
او می تواند دروغ آرامبخش بگویید نیست و همه که روبی گفت بود به طرز وحشیانه ای
درست است. او می روم همه چیز را او برای مراقبت.
او گنجینه های خود را فقط بر روی زمین گذاشته بود و او صرفا به خاطر کمی زندگی کرده بود
چیز از زندگی -- چیزهایی که عبور -- فراموش کردن چیزهای بزرگ که به به بعد
به ابدیت ، پل زدن است فاصله بین
دو زندگی و و مرگ صرفا عبور از یک خانه خود را به دیگری --
از گرگ و میش به روز unclouded.
خدا مراقبت از آنجا او را -- آن معتقد بودند -- او را یاد بگیرند -- اما در حال حاضر از آن بود
جای تعجب نیست که روح خود را در ناتوانی کور چسبیده ، به تنها چیزهایی که او می دانست
و دوست داشتنی است.
روبی خود را در بازوی او را بزرگ و درخشان او ، چشم آبی زیبا را برداشته تا به
مهتابی آسمان. "من می خواهم برای زندگی ،" ، در لرزش گفت :
صدا.
"من می خواهم به مانند دختران دیگر زندگی می کنند. -- من می خواهم به ازدواج ، آن -- و -- و --
فرزند کوچکم. شما می دانید من همیشه دوست داشتم بچه ها ، آن است.
من می توانم از این به هر یک اما شما می گویند.
من می دانم که شما را در درک. و سپس گیاهان دارویی فقیر -- او -- او را دوست دارد من و من
عشق او ، آن.
دیگران به معنای چیزی برای من ، اما او می کند -- و اگر من می تواند زندگی من خواهد بود خود را
همسر و خیلی خوشحال است. آه ، آن ، آن سخت است. "
روبی در بالش خود را غرق و sobbed convulsively.
آن دست او را در عذاب همدردی فشرده -- همدردی ساکت و آروم ، که شاید
کمک کرده روبی بیشتر از شکسته ، کلمات ناقص انجام داده اند ، برای در حال حاضر او
رشد آرامتر و sobs او متوقف شد.
"من خوشحالم که به من گفته شما این ، آن ،" او زمزمه.
این کار به من کمک کرده فقط به گفتن آن همه است. من می خواستم به تمام تابستان -- هر زمانی که شما
آمد.
من می خواستم به آن صحبت کرده و با شما -- اما من نمی توانست.
این به نظر می رسید که اگر آن را مرگ بنابراین مطمئن شوید که اگر من گفت که من که قرار بود به مرگ ، و یا اگر هر یک
دیگری آن را گفت و یا اشاره کرد.
من آن را می گویند ، و یا حتی آن فکر می کنم. در روز ، هنگامی که مردم در اطراف من بودند
و همه چیز بود شاد بود نه چندان سخت از فکر کردن در آن نگه دارید.
اما در شب ، وقتی که من نمی توانستم بخوابم -- آن را به طوری وحشتناک بود ، آن.
من نمی توانستم به دور از آن.
مرگ تنها آمد و در صورت به من خیره شد ، تا من وحشت زده من می توانستم
فریاد زد. "اما شما نمی شود وحشت زده هر ،
روبی ، شما؟
شما شجاع ، و بر این باورند که همه به خوبی با شما. "
"من سعی کنید. من فکر می کنم بیش از آنچه شما گفته اند ، و سعی کنید
به این باور آن است.
و شما می آیند تا به عنوان اغلب به عنوان شما می توانید به شما نیست ، آن؟ "
"آن" بله ، عزیزم. "-- آن را نمی خواهد بسیار طولانی در حال حاضر ، آن است.
من احساس می کنم که مطمئن است.
و من ترجیح می دهم شما را از هر کس دیگری داشته باشند. من همیشه به شما دوست بهترین از همه دختران من
به مدرسه می رفتند با. شما حسود هرگز ، و یا متوسط ، مانند برخی از
از آنها.
پور EM سفید بود به من مراجعه کنید دیروز. شما EM به یاد داشته باشید و من chums چنین برای
سه سال هنگامی که ما به مدرسه رفت؟ و سپس ما اختلاف زمان
کنسرت مدرسه.
ما به یکدیگر از هرگز سخن گفته است. آن را نمی احمقانه؟
هر چیزی شبیه به آن احمقانه به نظر می رسد. اما من EM و ساخته شده است تا نزاع قدیمی
دیروز.
او گفت که او می خواهم که صحبت سال پیش ، تنها به او فکر من نیست.
و من به او صحبت کرد و هرگز چون من مطمئن بود که او نمی خواهد به من صحبت می کنند.
آیا این عجیب نیست که چگونه مردم به یکدیگر ، آن را دچار سوء تفاهم؟
"بسیاری از مشکلات در زندگی ناشی از سوء تفاهم ، من فکر می کنم ، گفت :" آن.
"من در حال حاضر باید برود ، روبی.
این اواخر گرفتن -- و شما باید در مرطوب ".
"شما می آیند تا به زودی دوباره." "بله ، خیلی زود.
و اگر هر چیزی من می توانید انجام دهید به شما کمک کند من می شود به طوری خوشحالم وجود دارد. "
"من می دانم. شما باید به من کمک کرد در حال حاضر است.
هیچ چیز آنقدرها وحشتناک به نظر می رسد در حال حاضر.
شب خوب ، آن است. "" شب بخیر ، عزیز. "
آن راه می رفت به خانه بسیار به آرامی در مهتاب.
شب چیزی برای او تغییر کرده است.
زندگی برگزار معنی مختلف ، به منظور عمیق تر.
در سطح آن را بر روی همان ؛ اما میباشد هم زده شده بود.
باید با او را به عنوان با فقرا پروانه روبی.
وقتی که او را به پایان یک زندگی آمد آن را نمی باید به صورت آینده با
ترور کوچک شدن چیزی به طور کامل متفاوت -- چیزی که عادت کرده اند
فکر و ایده آل و آرمان او را unfitted بود.
چیزهای کوچک زندگی ، شیرین و عالی را در خود جای ، نه باید
چیزهایی زندگی می کردند و بالاترین باید به دنبال و پیروی از آنها ، زندگی آسمان
باید در اینجا بر روی زمین آغاز شده است.
آن شب خوب در باغ بود برای تمام زمان.
آن در زندگی روبی هرگز دوباره دیدم.
شب بعد نادر به یک حزب خداحافظی جین اندروز قبل از خروج او
برای غرب است.
و در حالی که پا های نور رقصید و چشمان براق خندید و فراخ زبان chattered ،
آمد احضار روح در Avonlea که ممکن است نادیده گرفته و یا طفره رفت.
صبح روز بعد ، کلمه را از خانه به خانه رفت که روبی Gillis مرده بود.
او در خواب خود جان خود را از دست داده اند ، بدون دردسر و با آرامش ، و بر چهره او لبخند بود -- به عنوان اگر ،
بعد از همه ، مرگ به عنوان یک دوست با مهربانی آمده بود تا او را بیش از آستانه منجر شود ،
او به جای فانتوم وحشتناک مخوف بود.
خانم راشل Lynde مؤکدا بعد از مراسم گفت که روبی Gillis
handsomest جسد او تا کنون به چشم گذاشته بر.
خوشگلی او ، به عنوان او دراز ، سفید ، پوشیده در میان گل ظریف است که آن بود
قرار داده شده در مورد او ، و صحبت از برای سال ها در Avonlea یاد شد.
روبی همیشه زیبا به حال شده است ، اما زیبایی اش را از زمین شده بود ، خاکی ؛
کیفیت خیره خاص در آن بود ، که اگر آن را خود را در بیننده بستگی flaunted
چشم ، روح از طریق آن تاباند هرگز ، عقل به حال آن را تصفیه هرگز.
اما مرگ را لمس کرده بود و وقف آن ، آوردن modelings ظریف و
خلوص طرح کلی دیده می شود پیش از این هرگز -- انجام چه زندگی و عشق و غم و اندوه بزرگ و
به دنبال لذت پیروزی و حس زنانگی عمیق ممکن است برای روبی انجام شده است.
آن ، به دنبال از طریق غبار از اشک ، در همبازی قدیمی او ، فکر او را دیدم
چهره خدا روبی به معنای بود ، و به یاد آن همیشه.
خانم Gillis به نام آن کنار گذاشته را به یک اتاق خالی قبل از مراسم تشییع جنازه این حرکت به چپ
خانه ، و او یک بسته کوچک است. "من می خواهم شما را به این ،" او sobbed.
"روبی به شما که دوست داشت آن را داشته باشد.
این محور دوزی او کار در است.
این کاملا به پایان رسید -- سوزن چسبیده در آن تنها جایی که کمی ضعیف او
انگشتان دست آن را آخرین باری که او آن را گذاشته ، بعد از ظهر قبل از او فوت کرد. "
"همیشه وجود دارد یک قطعه از کار ناتمام ماند ، گفت :" خانم Lynde ، با اشک او در سال ها
چشم. "اما گمان می کنم همیشه وجود دارد برخی از به
آن رسیده است.
"چقدر دشوار است برای تحقق بخشیدن است که ما همواره شناخته شده واقعا می تواند مرده ، گفت :"
آن ، به عنوان او و دیانا خانه راه می رفت. "روبی برای اولین بار از همکلاسی ها ما را به
بروید.
یکی یکی ، دیر یا زود ، بقیه از ما باید دنبال کنید. "
"بله ، من فرض کنید چنین است ، گفت :" دیانا uncomfortably.
او نمی خواست به از آن صحبت شود.
او ترجیح داده اند به بحث جزئیات مراسم تشییع جنازه -- پر زرق و برق
تابوت مخملی سفید آقای Gillis بر داشتن برای روبی اصرار کرده بود -- "Gillises باید
همیشه یک ریخت و پاش ، حتی در مجالس ترحیم ، "
quoth خانم راشل Lynde -- چهره غمگین هرب اسپنسر ، کنترل نشده ، غم و اندوه و هیجان شدید یا هیستری از
یکی از خواهران روبی -- اما آن صحبت از این چیزها.
او در خیال که در آن دیانا احساس lonesomely که او تا به حال نه پیچیده به نظر می رسید
زیادی و نه بخشی. "روبی Gillis یک دختر بزرگ به خنده شد ،"
گفت دیوی به طور ناگهانی.
آیا او به همان اندازه در آسمان خنده به عنوان او در Avonlea ، آن؟
می خواهم بدانم. "" بله ، من فکر می کنم او خواهد شد ، گفت : "آن.
"آه ، آن" اعتراض دیانا ، با یک لبخند و نه شوکه شده است.
"خب ، چرا که نه ، دیانا؟" پرسید : آن به طور جدی.
آیا شما فکر می کنید ما هرگز خنده در بهشت؟ "
"آه -- من -- من نمی دانم" چالش روبرو دیانا. "به نظر می رسد درست و مناسب ، به نحوی.
شما می دانید که این موضوع تا حدودی وحشتناک به خنده در کلیسا است. "
اما نه آسمان خواهد بود مانند کلیسا -- در همه زمان ها ، گفت : "آن.
"من امیدوارم که آن نمی باشد ، گفت :" دیوی مؤکدا. "اگر آن است که من نمی خواهم برای رفتن.
کلیسای است افتضاح است کسل کننده است.
به هر حال ، من این معنا نیست که برای همیشه تا زمانی.
منظور من برای زندگی به یک صد ساله ، مثل آقای توماس Blewett شنهای سفید.
او می گوید که او زندگی می کردند تا زمانی 'ایجاد او همیشه دودی توتون و منجر به کشته شدن تمام میکروب ها است.
آیا من می توانم دود تنباکو خیلی زود ، آن؟ "" نه ، دیوی ، من امیدوارم که شما هرگز استفاده
تنباکو ، گفت : "آن absently.
"چه شما احساس می کنم اگر میکروب ها مرا بکشند و سپس؟" خواستار دیوی.
>
فصل پانزدهم یک رویا تبدیل شده وارونه
"فقط یک هفته و به عقب برگردیم به ردموند ، گفت :" آن.
او در فکر بازگشت به کار ، کلاس ها و دوستان ردموند خوشحال.
سند چشم انداز خشنود بودند نیز در اطراف محل پتی بافته شده است.
حس خوشایند گرم خانه در فکر آن وجود دارد ، حتی اگر او تا به حال
زندگی هرگز وجود دارد.
اما در تابستان بسیار خوشحال شده بود ، بیش از حد -- زمان زندگی خوشحالم با خورشید در تابستان
و آسمان ، زمان لذت زیادی به چیزهای سالم و بی خطر ، زمان تجدید و
عمیق تر از دوستی های قدیمی ، یک بار در
که او برای زندگی خوب تر از آن ، به کار صبورانه تر از آن ، بیشتر به بازی آموخته بود
صمیمانه. "همه درس های زندگی در آموخته
کالج ، "او فکر است.
"زندگی آنها را می آموزد در همه جا." اما افسوس ، در هفته پایانی که خوشایند
تعطیلات برای آن بود ، خراب شده توسط یکی از آن اتفاقات شیطان صفت است که مانند یک
رویای تبدیل وارونه.
"نوشتن هر داستان بیشتر به تازگی؟" نپرسید آقای هریسون genially یک شب
هنگامی که آن مصرف چای با او و خانم هریسون.
"نه ، پاسخ داد :" آن ، نه crisply.
"خب ، هیچ جرم به معنای.
خانم مشعر اسلون روز دیگر به من گفت که یک پاکت بزرگ خطاب به
Rollings قابل اعتماد شرکت پودر پخت مونترال به پست شده بود کاهش یافته است
جعبه دفتر یک ماه پیش ، و او suspicioned
که کسی تلاش برای جایزه آنها می خواهم برای بهترین داستان است که ارائه شده بود
معرفی به نام پودر پخت آنها. او گفت : آن را در اشاره ای نمی شد
نوشتن ، اما من فکر کردم شاید آن را به شما بود. "
"در واقع ، نه! من تو را دیدم پیشنهاد جایزه است ، اما من هرگز می خواهم خواب
در رقابت برای آن است.
من فکر می کنم این امر می تواند کاملا ننگین برای نوشتن یک داستان برای تبلیغ پخت
پودر. این امر می تواند تقریبا به عنوان به عنوان بد Judson
پارکر حصار پزشکی ثبت اختراع است. "
spake آن loftily ، کمی خواب از دره تحقیر در انتظار او.
آن شب بسیار دیانا ظهور را به شیروانی ایوان ، روشن چشم و گلگون cheeked ،
حامل نامه است.
"آه ، آن ، حرف here'sa برای شما. من در دفتر بود ، بنابراین من فکر می کردم می خواهم آورد
آن را به همراه. آیا در صورت باز کردن آن را سریع.
اگر این آن چیزی است که به اعتقاد من آن است که من فقط باید وحشی با لذت باشد. "
آن ، متعجب و متحیر شده ، نامه را باز و نگاه بیش از محتویات تایپ.
خانم آنه شرلی ،
سبز Gables ، Avonlea ، PE جزیره.
"خانم گرامی : ما لذت زیادی در اطلاع رسانی به شما که داستان جذاب خود را از
'کفاره' Averil موفق به کسب این جایزه از بیست و پنج دلار ارائه شده در سال های اخیر ما
رقابت.
چک محصور ما تلوا.
ما در حال تنظیم برای انتشار داستان در کانادا چند برجسته
روزنامه ها ، و ما نیز قصد دارند آن را به صورت جزوه چاپ شده برای توزیع
در میان مراجعان ما.
ضمن تشکر از شما برای منافع شما در شرکت های ما نشان داده شده ، ما باقی می ماند ،
"با احترام بسیار واقعا" ROLLINGS قابل اعتماد
"پخت پودر شرکت"
"من درک نمی کنم ، گفت :« آن ، مستقیما. دیانا کف دست او را.
"آه ، من می دانستم که آن را برنده این جایزه -- من از آن مطمئن بود.
من داستان شما را به رقابت ، آن ارسال شد. "
"دیانا --! بری" ، "بله ، من ، گفت :" دیانا gleefully ،
perching خودش روی تخت.
"زمانی که من دیدم این پیشنهاد را من بخشی از داستان تان را در یک دقیقه فکر کردم ، و در ابتدا من فکر کردم
من می خواهم شما را به آن ارسال شوید اما بعد از آن من بود ترس شما wouldn't -- شما تا به حال
بنابراین ایمان کمی سمت چپ در آن است.
بنابراین من فقط من را کپی کنید شما به من داد ، ارسال و می گویند چیزی در مورد آن تصمیم گرفت.
سپس ، اگر این کار را کرد برنده جایزه ، هرگز به شما می دانند و شما نمی احساس بد بیش
آن ، زیرا این داستان ها که شکست خورده بودند به برگردانده می شود ، و اگر این کار را کرد شما می خواهم
چنین شگفتی لذت بخش است. "
دیانا فهیم بیشتر از فنا بود ، اما درست در این لحظه آن را لرزاند
او که آن را به دنبال دقیقا نمی خوشحال.
جای تعجب وجود داشت ، فراتر از شک -- اما چرا لذت؟
چرا ، آن ، شما به نظر نمی رسد کمی خوشحال! "او بانگ زد.
فورا آن تولید یک لبخند و آن را روی.
"البته من نمی تواند هر چیزی باشد ، اما خوشحال بیش از آرزوی بدون خود خواهی خود را به من بدهد
لذت ، "او گفت : به آرامی.
"اما شما می دانید -- I'm تا شگفت زده -- من می توانم آن را درک نمی کنند -- و من درک نمی کنم.
نبود کلمه در داستان من در مورد وجود دارد -- درباره -- "آن کمی بیش از خفه
کلمه -- "بکینگ پودر مصرف دارد."
دایانا ، اطمینان ، گفت : ":" اوه ، من قرار داده که در. "آن را به عنوان آسان به عنوان چشمک -- و البته من
تجربه در باشگاه قدیمی داستان ما به من کمک کرده است. شما می دانید صحنه که در آن Averil می سازد
کیک؟
خب ، من فقط اظهار داشت که او با استفاده از Rollings در آن قابل اعتماد ، و به همین دلیل بود
معلوم شد تا به خوبی و پس از آن ، در پاراگراف آخر ، که در آن clasps PERCEVAL
AVERIL در آغوش گرفته و می گوید : ، 'یار ،
سال آینده زیبا ما را به تحقق خانه ما رویاها به ارمغان بیاورد ، 'من
اضافه شده است ، که در آن ما به هر بکینگ پودر مصرف دارد هرگز به جز و قابل اطمینان Rollings استفاده کنید. '"
"اوه ، gasped فقیر آن ، که اگر برخی از آب سرد بر روی او را نقش برآب کرده بود.
و شما برنده بیست و پنج دلار "، ادامه داد : دیانا شادی.
"چرا ، من شنیده ام پریسیلا می گویند به محض این که زن کانادایی فقط پنج دلار برای یک می پردازد
داستان "آن برگزار شد از لغزش نفرت صورتی در
تکان دادن انگشتان دست است.
"من می توانم آن را -- آن شما توسط حق ، دیانا.
شما با ارسال داستان ساخته شده و تغییرات.
من -- من قطعا هرگز آن را فرستاده است.
بنابراین شما باید بررسی کنید. "" من می خواهم به خودم مراجعه کنید ، گفت : "دیانا
scornfully. "چرا ، چه من کردم هیچ مشکلی نیست.
افتخار که یکی از دوستان برنده جایزه برای من کافی نیست.
خوب ، من باید برود. من باید در خانه مستقیما از رفته
اداره پست برای ما شرکت.
اما من به سادگی می آیند و شنیدن اخبار است. من خیلی خوشحالم به خاطر شما ، آن است. "
آن به طور ناگهانی خم به جلو است ، اسلحه خود را در مورد دیانا قرار داده ، و گونه او را بوسید.
او گفت : "من فکر می کنم شما دوست شیرین ترین و truest در جهان است ، دیانا ،" با
رعشه کمی در صدای او ، "و من به شما اطمینان دهم از آنچه من درک انگیزه
شما انجام داده ایم. "
دیانا ، خوشحال و خجالت خودش رو به دور ، و فقیر آن ، پس از flinging
چک بی گناه را به کشو دفتر او که اگر آن را پول خون شد ، خودش را بر او بازیگران
تخت خواب و اشک گریستم شرم و احساس خشم و انزجار نکند.
آه ، او می تواند این زندگی هرگز پایین -- هرگز!
گیلبرت وارد در هوای گرگ و میش ، سرشار با تبریک می گویم ، برای او به نام به حال
شیب باغ و شنیده اخبار. اما تبریک خود را بر روی لب های او درگذشت
چشم از چهره آن.
"چرا ، آن ، آنچه مهم است؟ انتظار می رود بیش از برنده شدن را پیدا کنید تابشی
جایزه Rollings قابل اعتماد است. برای شما خوب است! "
"آه ، گیلبرت ، شما نمی" implored آن ، در تن BRUTE ET - TU.
"من فکر می کردم شما درک کنید. آیا می توانید ببینید که چقدر افتضاح آن است؟ "
"من باید اعتراف نمی توانم.
آن اشتباه است؟ "" همه چیز ، "moaned.
"من احساس می کنم که اگر من برای همیشه لطفا برای خوار شده بودند.
شما چه فکر میکنید یک مادر احساس اگر او در بر داشت به کودک خود با خالکوبی
تبلیغات بکینگ پودر مصرف دارد؟ من احساس می کنم فقط همین.
من عاشق داستان کمی ضعیف من ، و من آن را نوشتم بهترین بود که در من است.
و آن را توهین به مقدسات که آن را به سطح یک تبلیغ پودر پخت تخریب شده است.
آیا شما به یاد داشته باشید آنچه پروفسور همیلتون به ما بگویند در کلاس ادبیات مورد استفاده در
؟ کوئین
او گفت : ما برای نوشتن یک کلمه برای انگیزه کم یا نالایق هرگز ، اما همیشه به آن چنگ
به بالاترین آرمان.
چه خواهد شد او فکر می کنم زمانی که او می شنود من نوشته ام یک داستان برای تبلیغ Rollings
و قابل اطمینان؟ و ، آه ، هنگامی که آن را می شود در ردموند!
فکر می کنم که چگونه من می شود و در طعنه خندید! "
"که شما ، گفت :" گیلبرت ، تعجب uneasily اگر آن را که سر در گم شدند
نظر تازه وارد به طور خاص بیش از که آن نگران بود.
"ستاره قرمز خواهد شد فکر می کنم درست مثل من فکر می کردم -- که شما ، مانند نه از ده نفر از ما ،
با ثروت دنیوی سبب شیوع نیست ، به این ترتیب برای کسب یک پنی صادقانه گرفته بود
برای کمک به خودتان را از طریق سال.
من نمی بینیم که هر چیزی را کم یا نالایق در مورد آن ، و یا هر چیز مسخره وجود دارد
یا.
یکی ترجیح می شاهکارهای ادبیات بدون شک نوشتن -- اما در عین حال هیئت مدیره
و شهریه پرداخت می شود. "این عرف عام ، از نظر مبنی بر حقیقت امر
مورد از آن تشویق می کردند کمی.
حداقل آن را حذف ترس خود را که در خندیدند ، هر چند عمیق تر از صدمه
ایده آل خشمگین باقی ماند.
>
فصل شانزدهم تعدیل روابط
"homiest نقطه من دیدم -- homier از خانه ،" گوردون Philippa قسم خورده ،
به دنبال در مورد او با چشمان بسیار خوشحال است.
همه آنها در گرگ و میش در اتاق نشیمن بزرگ در محل پتی مونتاژ -- آن و
پریسیلا ، فیل و استلا ، عمه Jamesina ، زنگ زده ، جوزف ، سارا ، گربه ، و Gog و
ماجوج.
رقص سایه رعد و برق بیش از دیوارها ، گربه purring و بزرگ
کاسه chrysanthemums گرمخانه ، توسط یکی از قربانیان به فیل فرستاده می شود ، تاباند از طریق
دل تنگی طلایی مانند قمر خامه.
سه هفته بود از آنجایی که آنها تا به حال در نظر گرفته خود را حل و فصل ، و در حال حاضر
همه معتقد بودند این آزمایش موفقیت خواهد بود.
دو هفته اول پس از بازگشت آنها یکی از خوش هیجان انگیز شده بود و آنها تا به حال
مشغول راه اندازی کالاهای خانگی خود ، سازماندهی استقرار کوچک آنها را ، و
تنظیم نظرات مختلف است.
آن بیش از حد با عرض پوزش به ترک Avonlea هنگامی که زمان برای بازگشت به دانشگاه آمد.
چند روز از تعطیلات خود بوده است نه دلپذیر.
داستان او جایزه در مقالات جزیره شده بود از منتشر شده است ؛ و آقای ویلیام بلر بود ،
بر اساس شمارنده از مغازه اش ، توده عظیمی از جزوه های صورتی ، زرد و سبز ،
حاوی ، که یکی از آنها او را به هر مشتری داد.
او با ارسال یک بسته نرم افزاری تعریف به آن ، که بی درنگ همه آنها را در آشپزخانه کاهش یافته است
اجاق گاز است.
تحقیر او در نتیجه از آرمان های خود را تنها برای مردمی Avonlea فکر
آن را کاملا پر زرق و برق که او باید برنده این جایزه شد.
بسیاری از دوستان وی با تحسین صادقانه در نظر گرفت ؛ چند دشمنان خود را با scornful
غبطه می خورم.
Josie پای گفت که او بر این باور آن شرلی داستان را فقط کپی کرده بود ، او مطمئن بود که او
به یاد خواندن آن در سال های قبل از مقاله است.
Sloanes ، که پیدا کرده بود و یا حدس زد که چارلی شده بود را رد کرده ، گفت : "
آنها فکر نمی بود بسیار به افتخار و تقریبا هر کس می توانست آن را انجام داده ، اگر
او تلاش کرد.
عمه Atossa گفت آن او بسیار متاسفم برای شنیدن او را به نوشتن رمان گرفته بود ؛
هیچ کس و در Avonlea به دنیا آمد و پرورش آن را انجام دهم ، که آنچه آمد از یتیم اتخاذ
از خوبی می دانستند که در آن ، با خوبی می دانستند که چه نوع پدر و مادر.
حتی خانم راشل Lynde بطور تاریکی مشکوک بود در مورد اختصاصی از نوشتن داستان ،
هر چند او بود تقریبا که چک بیست و پنج دلار به آن آشتی.
او گفت : "کاملا شگفت انگیز است ، قیمت آنها را برای چنین دروغ پرداخت ، که چه ، ،
نیمه افتخار نیمه به شدت. همه چیز در نظر گرفته شده ، آن را تسکین بود که
رفتن دور هم آمدند.
آن را بسیار با نشاط بود به پشت در ردموند ، Soph عاقل ، با تجربه
میزبان از دوستان را به خوش آمد می گوید در روز افتتاحیه فراخ.
Pris و استلا و گیلبرت ، چارلی اسلون ، به دنبال مهم تر از
همیشه دانشجوی سال دوم نگاه قبل ، فیل ، با این سوال الک و آلونزو هنوز
بی قراری ، مودی و Spurgeon MacPherson.
Spurgeon مودی بوده است تدریس بود مدرسه تا به حال پس از خروج از ملکه ، اما مادرش
به حال این نتیجه رسیدند آن زمان او آن را داد تا بود و توجه خود را به یادگیری چگونگی تبدیل
به وزیر.
پور Spurgeon مودی به شانس سخت در اوایل زندگی حرفه ای به کالج او سقوط کرد.
نیم دوجین Sophs ظالم ، که در میان ، مرز خود را همکار بودند ، بر او swooped
یک شب و نیمه تراشیده سر خود را.
در این پوشش luckless Spurgeon مودی بود برای رفتن در مورد تا زمانی که موهای خود را دوباره بزرگ شد.
او گفت : آن تلخی که بار وجود دارد زمانی که او شک و تردید خود را به عنوان که آیا او بود
واقعا خواسته است تا یک وزیر است.
عمه Jamesina نمی آمد تا زمانی که دختران به محل پتی را برای او آماده است.
دوشیزه پتی کلید به آن فرستاده با نامه ای که در آن او گفت Gog و ماجوج بودند بود
در یک جعبه زیر تخت یدکی اتاق های بسته بندی شده است ، اما ممکن است گرفته شده زمانی که می خواستم ، در
یادداشت الحاقی اخر نامه یا کتاب او افزود که او امیدوار است
دختران خواهد بود دقیق در مورد قرار دادن تصاویر.
اتاق نشیمن تازه papered پنج سال قبل از آن شده بود و او و خانم ماریا نمی
می خواهم هر سوراخ را در آن رساله جدید از ساخته شده کاملا ضروری بود.
برای بقیه ، او همه چیز را به آن اعتماد است.
چگونه آن دختر لذت می برد با قرار دادن لانه خود را به منظور
همانطور که فیل گفت ، آن را تقریبا به عنوان به عنوان ازدواج خوب بود.
شما سرگرم کننده homemaking بدون زحمت از شوهر بود.
تمام چیزی با خود آورده به زر و زیور اراستن و یا به آن راحت خانه کوچک است.
Pris و فیل و استلا به حال چیز قشنگ و کم knacks و به استقلال ندادند تصاویر ، که دومی آنها
اقدام به آویزان با توجه به سلیقه ، در بی اعتنایی بی پروا از ورود خانم پتی
کاغذ.
"ما شما بتونه چاله ها تا زمانی که ما ترک ، عزیز -- she'll هیچ وقت نمی دانید ، آنها را به گفت
اعتراض به آن.
دیانا آن داده بود یک کوسن سوزن کاج و خانم آدا هر دو او را داده بود و
پریسیلا یکی از ترس و زیبا دوزی.
Marilla یک جعبه بزرگ از حفاظت شده فرستاده بود ، و بطور تاریکی در یک مانع برای به آن اشاره شد
شکرگزاری ، و خانم Lynde داد آن لحاف درهم آمیخته و قرضی او را پنج.
"آنها را ،" او گفت : authoritatively.
آنها نیز ممکن است در حال استفاده به عنوان دور در آن تنه در اطاق زیر شیروانی بسته بندی برای پروانه ها
به مانند موش جویدن
بدون پروانه هرگز در نزدیکی آن لحاف جرأت داشته باشند ، برای آنها از mothballs reeked
به حدی که آنها تا به حال در باغ محل پتی کامل آویزان می شود
دو هفته قبل از آنها می تواند تحمل در داخل ساختمان است.
همانا ، اشرافی Spofford خیابان به ندرت مشهود بود چنین یک صفحه نمایش است.
میلیونر ترشرو که زندگی می کردند "درب آینده" آمدند و می خواست به خرید
زرق و برق دار قرمز و لاله زرد "الگوی" که خانم راشل آن داده بود.
او گفت مادرش مورد استفاده قرار گیرد را به لحاف مانند آن ، و ژوپیتر ، او می خواست یکی برای یادآوری
او را از او.
آن که آن را به فروش نیست ، خیلی به ناامیدی خود را ، اما او در مورد آن نوشت :
به خانم Lynde.
که بانوی بسیار احساس خشنودی ارسال کلمه که او تا به حال فقط می خواهم آن را به یدکی ، بنابراین
پادشاه توتون لحاف خود را بعد از همه ، و اصرار بر داشتن آن را در خود گسترش
تخت ، به تنفر از همسر مد روز خود را.
لحاف خانم Lynde در زمستان آن سال در خدمت یک هدف بسیار مفید می باشد.
محل پتی برای همه فضیلت های بسیاری از آن ، گسل آن نیز است.
این واقعا یک خانه و نه سرد و هنگامی که شب سرد آمد دختر بودند
خوشحالم به جمع شدن زیر لحاف خانم Lynde ، و امیدوار است که وام آنها
ممکن است نزد خود را برای عدالت اختصاص داده است.
آن بود اتاق آبی او در نگاه آرزو بود.
پریسیلا و استلا به حال یکی از بزرگ.
فیل خوش محتوا بود با یک کمی بیش از آشپزخانه و عمه Jamesina بود
به یکی از طبقه پایین کردن اتاق نشیمن.
زنگ زده در ابتدا بر آستان خواب.
آن ، راه رفتن به خانه چند روز پس از بازگشت او از ردموند ، مطلع شدند که
مردم که او او را با لبخند زیاده و پنهان ، بررسی ملاقات کرد.
آن تعجب uneasily آنچه که موضوع را با او بود.
کلاه خود را کج کرد؟ کمربند خود را شل؟
Craning سر او را برای تحقیق ، آن ، برای اولین بار ، دیدم زنگ زده است.
Trotting همراه پشت سر او ، نزدیک به پاشنه او بود ، کاملا نمونه ترین بی کس
او از قبیله گربه همیشه مشهود بود.
حیوانی به خوبی گذشته بود بچه گربه هود ، نحیف ، نازک ، بی اعتبار مایه رسوایی به دنبال.
قطعه از هر دو گوش وجود ندارد ، یک چشم به طور موقت خارج از تعمیر بود ، و یک کله ماهی
ludicrously متورم است.
همانطور که در رنگ ، اگر گربه یک بار سیاه و سفید به خوبی و بطور کامل شده بود امضاء نتیجه خواهد بود
رنگ از بچه سر راهی این نازک ، draggled ، خز ناخوشایند کرده اند شبیه است.
آن "shooed ،" اما گربه نمی چخ. "
تا زمانی که او ایستاده بود او در haunches خود نشسته و gazed در او reproachfully
یک چشم خود را خوب ، هنگامی که او از سر گرفته او را راه رفتن او به دنبال.
آن خودش استعفا داد به شرکت خود را تا زمانی که او به دروازه از محل پتی رسید ،
که او بطور سرد در چهره اش را بسته ، از روی علاقه فرض او گذشته از او دیده بود.
اما زمانی که پانزده دقیقه بعد ، فیل را باز کرد ، شنبه زنگ زده و قهوه ای وجود دارد
گربه روی گام.
بیشتر ، او بی درنگ در darted و بر دامان آن با نیمه اقامه دعوا مطرح می پیمود ، ، نیمه
پیروز "صدای گربه است." "آن ، گفت :« استلا به شدت ، "آیا شما خود را
که حیوانی؟ "
"نه ، من انجام نشده است ،" اعتراض منزجر آن. "مخلوق من به دنبال خانه از
جایی. من نمی توانستم از او خلاص شدن از شر است.
Ugh ، دریافت کردن.
من دوست دارم گربه ها مناسب و معقول منطقی ، اما من beasties از رنگ خود را دوست ندارد ".
گربه وار ، با این حال ، خودداری کردن. او با خونسردی در دامان آن فر و شروع به
به خر خر کردن.
او آشکارا به شما به تصویب رسید ، خندید : "پریسیلا.
"من نمی خواهد به تصویب رسید ، گفت :" آن سرسختانه. موجود فقیر گرسنه است ، گفت : "فیل
pityingly.
"چرا ، استخوان های او تقریبا از طریق پوست او."
"خب ، من به او یک وعده غذایی مربع بدهد و سپس او باید به که از انجا بازگشت او آمده است ، گفت :"
آن مصمم.
گربه و تزریق شده بود و و قرار از. در صبح او هنوز در
آستان. در آستان او ادامه داد : به نشستن ،
bolting در هر زمان که درب باز شد.
هیچ خنکی خوش آمدید ، کمترین اثر را بر روی او ، از هیچ کس آن را نجات دهد او را
دست کم اطلاع.
از شفقت دختران او را به تغذیه ، اما هنگامی که یک هفته گذشت به حال آنها تصمیم گرفتند که
چیزی باید انجام شود. ظاهر این گربه به حال بهبود یافته است.
چشم ها و گونه او ظاهر طبیعی خود را از سر گرفته شد ، او بسیار بسیار نازک بود و
او دیده شده بود و شستن صورتش. "اما برای همه است که ما می توانیم او را حفظ کند ، گفت :
استلا.
"عمه Jimsie هفته آینده در حال آمدن است و او را سارا و گربه را با او به ارمغان بیاورد.
ما می توانیم دو گربه نگه دارید ، و اگر ما این عدسی زنگ زده که همه زمان خود را با مبارزه با
سارا و گربه
جنگنده He'sa طبیعت. او تا به حال یک نبرد تن به تن شب گذشته با
گربه توتون پادشاه و روت به او ، اسب ، پای پیاده و توپخانه. "
"ما باید از او خلاص شدن از شر" ، موافقت آن بطور تاریکی در موضوع خود ، به دنبال
بحث و گفتگو ، که purring بر روی فرش کوره فولاد سازی دهان با هوا بره و مانند حلم بود.
"اما سوال این است -- چگونه؟
چگونه می تواند چهار زن محافظت نشده را از یک گربه که نمی خواهد از شر خلاص شدن از شر؟ "
"ما باید او را کلروفرم ، گفت :" فیل سریع.
این انسانی ترین راه است. "
"چه کسی از ما می داند هر چیزی در مورد chloroforming گربه؟" خواستار آن
gloomily. "من ، عسل است.
متاسفانه چند -- -- دستاوردهای مفید این یکی از معدود.
من چند در خانه دفع شده است. گربه را در صبح و
او صبحانه خوب.
سپس شما را کیسه کرباس قدیمی -- یکی در پشت ایوان وجود دارد -- گربه را بر روی آن قرار دهید
و به نوبه خود بیش از او یک جعبه چوبی.
سپس یک بطری دو اونس کلروفرم ، رها کردن آن ، و آن را در زیر لبه لغزش
جعبه. به عبارت وزن سنگین در بالای جعبه و
ترک آن را تا شب.
گربه مرده ، فر مسالمت آمیز به عنوان اگر او خواب بودند.
بدون درد -- بدون مبارزه "" آن را برای تلفن های موبایل آسان می کند ، گفت : "آن طرز شک برانگیزی است.
وی می افزاید : "از آن آسان است.
فقط آن را به من واگذار. من آن را ببینید ، گفت : "فیل اطمینان.
بر این اساس کلروفرم ، تهیه شد و صبح روز بعد زنگ زده به خود جلب و جذب شد
عذاب.
او خوردن صبحانه ، لغو احکام صادره ی خود را را licked ، و به دامان آن صعود.
قلب آن او را misgave. این مخلوق ضعیف او را دوست داشتم -- اعتماد به او.
او چگونه می تواند یک حزب به این تخریب؟
"در اینجا ، او را ،" او گفت : عجله به فیل. "من مانند یک murderess احساس راحتی کنید."
"او نمی خواهد رنج می برند ، می دانید ،" آرامش فیل ، اما آن گریخته بود.
سند کشنده در پشت ایوان انجام شد. هیچ کس در نزدیکی آن رفت آن روز.
اما در هوای گرگ و میش فیل اعلام کرد که زنگ زده باید به خاک سپرده شود.
Pris و استلا باید گور خود را در باغ حفر ، "اعلام فیل" و آن باید
با من بیایید جعبه را بلند کردن.
این قسمت من همیشه نفرت است. "دو توطئه گران را نوک پنجه اکراه
به ایوان پشت. فیل محتاط بلند سنگ به حال او قرار داده
بر روی جعبه.
ناگهان ، ضعف ، اما متمایز ، که در اصطبل نگهداری کردن بی تردید در زیر جعبه صدا.
"او -- او مرده است ،" gasped آن نشسته ، مستقیما به پایین در آستان آشپزخانه.
"او باید باشد ، گفت :" فیل incredulously.
اصطبل نگهداری کردن کوچک دیگر ثابت کرد که او ندارد. دو دختر خیره در یکدیگر.
"چه خواهیم کرد؟" مورد پرسش آن است. "چرا در جهان آیا شما می آید؟" خواستار
استلا ، ظاهر شدن در درگاه ورودی.
"ما داریم قبر آماده است. آنچه که همه سکوت و سکوت؟ "او
به نقل از teasingly.
"اوه ، نه ، صدای صدای مرده مانند سقوط تورنت دور ،" بی درنگ
مقابله به نقل از آن ، اشاره رسما به جعبه.
پشت سر هم از خنده تنش را شکست.
"ما باید او را در اینجا تا صبح را ترک ، گفت :" فیل ، جایگزین سنگ.
"او به مدت پنج دقیقه mewed. شاید mews شنیدیم او در حال مرگ
ناله.
یا شاید ما تنها آنها را تصور ، تحت فشار وجدان گناه ما است. "
اما ، زمانی که جعبه در صبح لغو شد ، زنگ زده محدود در یک کبیسه گی به
شانه آن جایی که او شروع به لیسیدن صورت خود را با مهربانی.
هرگز گربه قطعا زنده وجود دارد.
"سوراخ گره Here'sa در جعبه تشکر شده :" فیل.
"من هرگز آن را دیدم. که چرا او مرد نیست.
در حال حاضر ، ما باید آن را بیش از همه انجام دوباره. "
"نه ، ما را نداشته باشند ، اعلام کرد :" آن به طور ناگهانی. "زنگ زده است قصد ندارم به کشته شوند.
او گربه من -- و شما را به بهترین از آن ".
"آه ، خوب ، اگر شما با عمه Jimsie و سارا و گربه حل و فصل ، گفت :« استلا ،
هوا از یکی شستن دست های خود را از تمام امور.
از آن زمان زنگ زده یکی از خانواده بود.
او o'nights بر روی کوسن شستشو در ایوان به عقب خواب و زندگی در مقدار چربی موجود در
زمین. او در زمانی که عمه Jamesina آمد گوشتالو بود
و براق و tolerably قابل احترام.
اما ، مانند گربه کیپلینگ ، او "راه می رفت خودش."
پنجه او در برابر هر گربه و پنجه هر گربه در برابر او.
یک به یک ، او مغلوب felines اشرافی Spofford خیابان.
همانطور که برای انسان ، او عاشق آن و آن به تنهایی.
هیچ کس دیگری حتی جرأت سکته مغزی او را.
تف خشم و چیزی است که بسیار شبیه به زبان بسیار نامناسب صدا استقبال
هر یک که. AIRS قرار می دهد که گربه ها هستند! کاملا
غیر قابل تحمل ، اعلام کرد : "استلا.
"او pussens قدیمی خوب بود ، او بود ،" عهد آن ، cuddling حیوان خانگی خود را ئی.
"خب ، من نمی دانم که چگونه او و سارا و گربه را برای زندگی با یکدیگر ،"
گفت : استلا pesimistically.
"گربه دعوا در o'nights باغ به اندازه کافی بد هستند.
اما گربه دعوا در اینجا در livingroom قابل تصور نیست. "
در زمان مقتضی ، عمه Jamesina وارد.
آن و پریسیلا و فیل به حال در انتظار ظهور او و نه طرز شک برانگیزی ؛ اما زمانی که عمه
Jamesina در صندلی گهواره قبل از آتش باز کردن آنها شاید مسند نشانده شد
متمایل به پایین و پرستش او است.
عمه Jamesina کوچک با پیرزن کمی ، چهره آرام و مثلثی و بزرگ بود ،
نرم چشم آبی که آتش میکشند با جوانان unquenchable ، و پر از امید به عنوان
یک دختر است.
او تا به حال گونه ها صورتی و برف سفید مو که او در پاف کمی عجیب و جالب در طول عینک
گوش های وی.
بافندگی industriously در چیزی به عنوان «اتمام حجت راه بسیار قدیمی از مد افتاده ، او گفت :
گوشت یا خوراک لذیذ و صورتی به عنوان یک ابر غروب. "اما من از مد افتاده است.
لباس من ، آن می ایستد و به دلیل عقاید من هستند ، بیش از حد است.
نمی گویم آنها هیچ بهتر از آن ، شما ذهن داشته باشند.
در واقع ، من با جرات گفتن آنها یک معامله خوب بدتر.
اما آنها پوشیده ام خوب و آسان است. کفش های جدید دقیق تر از آنهایی که قدیمی است ، اما
آنهایی که قدیمی هستند راحت تر است.
من به اندازه کافی به خودم در موضوع کفش و نظرات افراط.
منظور من آن را واقعی آسان در اینجا.
من می دانم که شما انتظار می رود پس از شما نگاه کنند و مناسب نگه دارید ، اما من قصد ندارم به انجام
آن. شما به اندازه کافی می دانیم که چگونه به رفتار اگر
شما تا کنون خواهد بود.
بنابراین ، تا آنجا که به من مربوط می شود ، "نتیجه عمه Jamesina ، با چشمک زدن در جوان خود
چشم ها ، از همه شما می تواند به نابودی در راه خود را برود. "
"اوه ، کسی از هم جدا خواهد کرد آن گربه؟ التماس کرد :" استلا ، shudderingly.
عمه Jamesina با وی نه تنها سارا و گربه اما جوزف آورده بود.
جوزف ، او توضیح داد ، متعلق به دوست عزیز... او که رفته بود برای زندگی در حال
ونکوور. "او می تواند جوزف با او را ندارد تا او
التماس من به او را.
من واقعا می تواند امتناع. He'sa گربه ی زیبا -- که شده است ، او
منش زیبا است. او به نام او جوزف چرا که کت خود را
بسیاری از رنگ. "
قطعا اینگونه بود. جوزف ، به عنوان استلا منزجر گفت ،
شبیه راه رفتن دستمال کیسه. غیر ممکن است می گویند چه زمینی خود
رنگ بود.
پاهای او سفید با لکه های سیاه بر روی آنها بودند.
پشت او خاکستری با یک پچ عظیمی از رنگ زرد در یک طرف و پچ سیاه و سفید بر روی
دیگر.
دم او با نوک خاکستری زرد است. یک گوش سیاه و زرد رنگ بود.
پچ سیاه و سفید بیش از یک چشم به او نگاه ترس جلف و زننده است.
در واقع او با حوصله و بی ضرر ، از مشرب خوش مشرب بود.
در یک احترام ، اگر در هیچ دیگر ، جوزف مثل لیلی از میدان است.
او toiled نه نبود که او می چرخد و یا گرفتن موش است.
با این حال سلیمان در تمام شکوه خود در بالشتک های نرم تر نمی خوابید ، یا بیشتر به طور کامل در feasted
چربی چیز.
جوزف و سارا و گربه توسط بیان در جعبه های جداگانه وارد شدند.
پس از آنها منتشر شده بود و تغذیه ، جوزف انتخاب کوسن و گوشه
که متوسل به او ، و سارا و گربه به شدت خودش را قبل از آتش نشستم
و اقدام به شستن صورت خود را.
او بزرگ ، گربه براق ، خاکستری و سفید بود ، با شأن و منزلت عظیم بود که نه در
تمام توسط هر آگاهی منشاء plebian او دچار اختلال شود.
او به عمه Jamesina داده شده توسط زن رختشوی او شده بود.
نام او سارا بود ، بنابراین شوهرم همیشه به نام لب سارا و گربه "، توضیح داد : عمه
Jamesina.
"او هشت ساله ، و mouser قابل توجه است.
آیا نگرانی ، استلا نیست. سارا و گربه دعوا هرگز و جوزف
به ندرت.
آنها را به مبارزه در دفاع از خود ، گفت : "استلا.
در این برهه زنگ زده وارد در صحنه است.
او joyously نیمه راه در سراسر اتاق محدود قبل از او را دیدم مزاحمان.
سپس او در کوتاه متوقف شده ، دم خود را گسترش داده تا آن را به عنوان بزرگ به عنوان سه دم.
خز در بازگشت خود را در قوس مبارز گل رز و زنگ زده سر خود را کاهش داد ، زبان آمده
ضجه ترس نفرت و تمرد ، و خود را در سارا و گربه راه اندازی شد.
حیوان باشکوه شستن صورت خود را متوقف کرده بود و نگاه به او شد جالب است.
او یورش خود را با یک رفت و برگشت تحقیر پنجه را قادر به خود را ملاقات کرد.
زنگ زده رفت نورد بی اراده بر روی فرش ، او خود را برداشت تا dazedly.
چه نوع گربه این است که تا به حال گوش جعبه اش بود؟
او به طرز شک برانگیزی در سارا و گربه نگاه.
آیا او یا که او نمی؟ سارا و گربه عمدا پشت او
بر روی او و عملیات توالت خود را از سر گرفت. زنگ زده که او تصمیم گرفت.
او هرگز.
از آن زمان در سارا و گربه حکومت جای شب بسر بردن.
زنگ زده هرگز دوباره با او مداخله. اما جوزف rashly شنبه و yawned.
زنگ زده ، سوزش به انتقام از رسوایی خود را ، بر او swooped.
جوزف ، اقیانوسیه با طبیعت ، می تواند بر اساس مناسبت مبارزه و مبارزه با خوبی.
نتیجه یک سری از جنگ کشیده شد.
هر روز فرسوده است و در نگاه جوزف جنگیدند. آن زمان بخشی زنگ زده و منفور جوزف.
استلا بود در یاس و ناامیدی است. اما عمه Jamesina فقط خندید.
"اجازه دهید آن را مبارزه با آنها را ،" او گفت : مدارا امیز.
"آنها دوستان بعد از کمی. جوزف نیاز به برخی از ورزش -- او گرفتن
بیش از حد چاق.
و زنگ زده است به او گربه تنها در جهان نیست. "
سرانجام جوزف و زنگ زده وضعیت را پذیرفت و از دشمنان قسم خورده شد
سوگند یاد دوستان.
آنها در خواب کوسن همین کار را با پنجه های خود را در مورد یکدیگر ، و به شدت شسته شده
چهرههای همدیگر را. "ما همه به یکدیگر مورد استفاده قرار کردم ، گفت :
فیل.
"و من یاد گرفته ام که چگونه برای شستن ظروف و جارو کف."
"اما شما باید سعی کنید به ما را بر این باورند ، شما می توانید از گربه کلروفرم ، خندید :" آن.
این گسل از سوراخ میان گرهچوب بود ، اعتراض کردند : "فیل.
"این چیز خوبی بود سوراخ میان گرهچوب وجود داشت ، گفت :" عمه Jamesina و نه به شدت.
"بچه گربه ها را غرق می شود ، اعتراف میکنم ، و یا جهان خواهد بود تاخت و تاز کردن.
اما هیچ مناسب و معقول ، رشد کرده است تا گربه را باید به مرگ انجام می شود -- مگر اینکه او را بمکد تخم مرغ ".
"شما که فکر زنگ زده بسیار مناسب و معقول است اگر شما می خواهم او را دیده هنگامی که او آمد
در اینجا ، گفت : "استلا. "او مثبت مانند نیک قدیمی نگاه کرد."
"من اعتقاد ندارم قدیمی نیک را می توان بسیار ، زشت" عمه Jamesina گفت : تاملی است.
"او صدمه خواهد آنقدر انجام دهید اگر او بود. من همیشه از او به عنوان یک جای خوش تیپ فکر می کنم
نجیب زاده. "
>
فصل هفدهم نامه ای از دیوی
می گوید : "این شروع به برف ، دختران بود." وی افزود : فیل ، در آینده در یکی از نوامبر شب "و
loveliest ستاره های کم و صلیب بیش از همه پیاده روی باغ.
من قبل از چه چیز نفیس برف واقعا متوجه هرگز.
یکی از این زمان توجه به چیزهایی مانند آن را در زندگی ساده است.
برکت از همه شما برای اجازه من به آن زندگی می کنند.
این واقعا لذت بخش را به احساس نگران زیرا کره رفته است تا از پنج سنت
پوند بود. ""؟ "خواستار استلا ، که نگه
حساب خانوار.
"است -- و در اینجا به کره خود را. من کاملا متخصص در بازاریابی است.
بهتر است سرگرم کننده از معاشقه ، "نتیجه فیل به شدت.
همه چیز در جریان است تا scandalously ، آهی کشید : "استلا.
"نباید از نظر دور. تشکر هوا نیکی و رستگاری هنوز
آزاد ، گفت : "عمه Jamesina.
"و غیره است خنده" ، افزود : آن. "هیچ مالیاتی بر روی آن وجود دارد هنوز و است که به خوبی ،
چون شما همه به خنده در حال حاضر است.
من قصد دارم به شما نامه دیوی به عنوان خوانده شده.
هجی او بهبود یافته است فوق العاده این سال گذشته ، هر چند او قوی نیست
اپوستروف ، و او قطعا دارای هدیه ای از نوشتن یک نامه جالب است.
گوش دادن و خنده ، قبل از ما حل و فصل کردن به مطالعه شب سخت کار کردن است. "
عزیز آن نامه دیوی ، "فرار" قلم من من به شما بگویم که ما به همه خوبی
و امیدواریم که این به شما همان است.
برف می آید برخی از امروز و Marilla می گوید : زن قدیمی در آسمان است ، تکان دادن او
تخت پر. آیا زن قدیمی در همسر آسمان خدا ،
آنه؟
می خواهم بدانم. "خانم Lynde واقعی بیمار شده است اما او
بهتر است در حال حاضر. او از پله ها افتادم انبار هفته گذشته است.
سالگی به سقوط او دستش را از قفسه با تمام pails شیر و stewpans بر روی آن نگه دارید ،
و آن راه داد و با او رفت و سقوط پر زرق و برق ساخته شده است.
Marilla فکر این زلزله در ابتدا بود.
"یکی از stewpans همه dinged شد و خانم Lynde straned دنده او.
دکتر آمد و پزشکی خود را در دنده های او را مالش داد ، اما او تحت ایستاده نشد
او و همه داخل آن را در زمان به جای.
پزشک گفت : از آن جای تعجب آن dident کشتن او را ، اما آن را dident بود و آن را درمان او
دنده ها و خانم Lynde می گوید پزشکان نمی دانی که بسیار به هر حال.
اما ما couldent تعمیر قابلمه تاس کباب پزی است.
Marilla بود تا آن را پرتاب. شکرگزاری در هفته گذشته بود.
هیچ مدرسه وجود دارد و ما تا به حال یک شام بزرگ.
من و همکاران کلوچه گوشت دار و rost ترکیه و frut کیک و دونات و پنیر و مربا و
کیک choklut. Marilla گفت : من می خواهم مرد اما من dident.
دورا earake پس از آن ، فقط آن را در گوش او wasent آن را در stummick او بود.
من dident اند earake در هر نقطه. "معلم جدید ما یک مرد است.
او کار را انجام جوک.
هفته گذشته او به همه ما پسران کلاس سوم نوشتن composishun در چه نوع از همسر
ما دوست داشته باشند و دختران در چه نوع از یک شوهر.
خندید متناسب برای کشتن زمانی که آنها را او خوانده است.
این معدن شد. من فکر کردم youd مانند به آن را ببینید.
"نوع همسر من می خواهم داشته باشند.
"او باید شیوه های مناسب و گرفتن وعده های غذایی من در زمان و آیا آنچه که من به او بگویید و
همیشه خیلی مودبانه به من می شود. او باید در پانزده yers.
او باید خوب به فقرا و حفظ خانه او را مرتب می شود و خوب خو و رفتن به
کلیسا به طور منظم. او باید بسیار خوش تیپ و مجعد دارند
مو.
اگر من زن را دریافت می کنید که فقط آنچه من می خواهم به بیمار شوهر خوب افتضاح به او.
من فکر می کنم یک زن باید به شوهرش افتضاح خوب.
برخی از زنان فقیر هر شوهر نیست.
"END." "من در تشییع جنازه اسحاق Wrights خانم در
شنهای سفید هفته گذشته است. شوهر جسد احساس واقعی متاسفم.
خانم Lynde خانم Wrights پدر بزرگ می گوید : یک گوسفند را به سرقت برده اما Marilla می گوید : ما mustent
از مردگان صحبت می کنند بیمار. mustent چرا ما ، آن؟
می خواهم بدانم.
این خیلی امن است ، نه؟ "خانم Lynde افتضاح دیوانه بود روز دیگر
چون من او را پرسید که آیا او در زمان نوح زنده بود.
من dident به معنای به صدمه زدن به احساسات خود.
من فقط می خواستند بدانند. شد تا او ، آن؟
"آقای هریسون می خواستم برای خلاص شدن از شر سگ خود.
بنابراین او hunged یک بار اما او به زندگی می آیند و scooted برای انبار در حالی که آقای هریسون
حفر قبر ، او hunged دوباره و او در آنجا ماند مرده آن زمان است.
آقای هریسون انسان جدید کار کردن برای او.
او okward افتضاح است. آقای هریسون می گوید : او در هر دو چپ دست
پاهای خود نیست. استخدام آقای بری مرد تنبل است.
خانم بری می گوید که آقای بری می گوید او تنبل نیست دقیقا تنها به او فکر می کند آن را آسان تر
دعا برای چیزهایی از برای آنها کار می کنند. "خانم هارمون اندروز جایزه خوک که او
صحبت بسیار از فوت در مناسب.
خانم Lynde می گوید که قضاوت در او غرور و افتخار بود.
اما من فکر می کنم سخت در خوک بود. Milty Boulter بیمار شده است.
پزشک به او دارو و طعم نامطبوع.
من ارائه شده به آن را برای او را برای یک فصل اما Boulters تا متوسط است.
Milty می گوید او ترجیح می دهم از آن خود می گیرد و صرفه جویی در پول خود را.
من از خانم Boulter خواست که چگونه یک فرد را در مورد ابتلا به مرد و او افتضاح دیوانه
و گفت که او dident می دانیم ، ریخته مردان تعقیب می کردند هرگز.
"نادر به رنگ سالن دوباره.
آنها از داشتن آن آبی خسته است. "وزیر جدید در اینجا بود که مصرف چای
شب.
او در زمان سه تکه از پای. اگر من که خانم Lynde من تماس بگیرد
piggy.
و او و همکارانش سریع و در زمان نیش بزرگ صورت گرفت و Marilla است که همیشه به من گفتن نباید انجام داد
که. چرا می تواند وزرا را انجام چه پسر نمی تواند؟
می خواهم بدانم.
"من خبری هیچ نیست. در اینجا شش بوسه. به xxxxxx.
دورا می فرستد. اینجا مال انزن. X.
"دوست دوست داشتنی شما دیوید کیت"
"PS آن ، که پدر شیاطین بود؟ می خواهم بدانم. "
>
فصل هجدهم دوشیزه Josepine یاد آن دختر
وقتی تعطیلات کریسمس آمد دختران محل پتی به متبوع خود پراکنده
خانه ها ، اما عمه Jamesina انتخاب باقی بماند که در آن او بود.
"من نمی تواند به هر یک از مکان من دعوت شده است و آن سه گربه ،"
او گفت.
"و من قصد ندارم به ترک موجودات فقیر به تنهایی نزدیک به سه
هفته است.
اگر ما تا به حال هیچکدام از همسایه ها مناسب و معقول است که آنها را من ممکن است تغذیه ، اما هیچ چیز وجود دارد
به جز میلیونرهای در این خیابان است. بنابراین من اینجا می مانم و نگه داشتن محل پتی
گرم برای شما. "
آن خانه با پیش بینی های معمول شادی رفت -- که به طور کامل نمی
برآورده.
او Avonlea در چنگال چنین اوایل زمستان ، سرد و طوفانی به عنوان حتی در بر داشت
"قدیمی ترین ساکن" نمی تواند به یاد می آورند. Gables سبز به معنای واقعی کلمه در توسط hemmed
منحرف بزرگ.
تقریبا هر روز از این تعطیلات بد بخت آن بشدت یاد شده یورش برده و حتی در
روز خوب زیرفشار وقفه. به محض این که جاده از آنها شکسته
دوباره پر شده است.
این تقریبا غیر ممکن بود را به هم بزنید.
چیز ، در سه شب سعی کردم ، به یک مهمانی که به افتخار کالج
دانش آموزان ، و در هر شب طوفان آنقدر وحشی که هیچ کس می تواند برود ، به طوری که آنها داد
تا تلاش در ناامیدی.
آن ، با وجود عشق خود و وفاداری به Gables سبز ، نه می تواند به فکر
اشتیاق از محل پتی ، آتش گرم و نرم خود را باز ، چشم Jamesina عمه شاد و خرم ،
سه گربه ها ، پچ پچ فراخ از دختران ،
pleasantness شب جمعه هنگامی که دوستان کالج کاهش یافته است در قبر صحبت
و همجنسگرایان.
آن تنهایی بود. دیانا ، در طول کل از تعطیلات ، در خانه با یک زندانی
حمله بد برونشیت.
وی نمی توانست به Gables سبز بود و آن را به ندرت آن می تواند به شیب باغ ،
برای راه های قدیمی از طریق چوب خالی از سکنه بود صعب العبور با منحرف ، و طولانی
راه بیش از دریاچه یخ زده آبهای درخشان بود تقریبا به عنوان بد است.
روبی Gillis خواب در گورستان سفید نشانه رفته بود ، جین اندروز آموزش
یک مدرسه در چمن زار غربی.
گیلبرت ، تا مطمئن شوید ، هنوز هم وفادار ، و waded به Gables سبز هر امکان
شب. اما بازدیدکننده داشته است گیلبرت چه آنها نمی
یک بار شد.
آن تقریبا آنها را مخوف.
آن را بسیار نگرانکننده بود به نگاه کردن در میان سکوت ناگهانی و پیدا کردن
چشم سائل گیلبرت بر او با بیان کاملا بی تردید در آنها ثابت
قبر عمق و از آن هنوز هم بیشتر بود
نگرانکننده برای پیدا کردن خودش سرخ به شدت مورد و uncomfortably تحت زل زل نگاه کردن او ،
به همان اندازه اگر -- درست همانطور که -- خوب ، آن را بسیار شرم آور بود.
آن به خودش آرزو در محل پتی ، که در آن همواره وجود دارد کسی دیگری در مورد
را به لبه کردن وضعیت ظریف است.
در Gables سبز Marilla رفت و به سرعت به دامنه خانم Lynde زمانی که گیلبرت آمد و
اصرار در مصرف دوقلوها با او. اهمیت این بود بی تردید
و آن خشم درمانده بیش از آن بود.
دیوی ، با این حال ، کاملا خوشحال بود. او در در صبح reveled
و پارو کردن از مسیر ها به خوبی و henhouse.
او در ظرافتهای کریسمس ، جزر و مد که Lynde Marilla و خانم با هر یک از رقابت gloried
در آماده شدن برای آن ، و او به خواندن داستان enthralling ، در یک مدرسه دیگر
کتاب کتابخانه ، یک قهرمان فوق العاده است که
با یک هیئت علمی معجزه آسا برای وارد شدن به خراش که از آن او بود به نظر می رسید خجسته
که معمولا توسط زلزله یا یک انفجار آتشفشانی که منفجر او را بالا و تحویل
خشک از مشکلات خود ، او را در فرود
ثروت ، و داستان را با روشنی خیره کننده مناسب را بسته است.
ارسال به داستان قلدری ، آن اتمام حجت ، "او گفت ecstatically.
"من همیشه می خواهم آنقدر بلکه نسبت به کتاب مقدس بخوانید."
"آیا می خواهید؟ لبخند زد :" آن. دیوی جالب را به او peered.
"شما به نظر نمی رسد کمی شوکه شده ، آن.
خانم Lynde افتضاح شوکه شده بود وقتی که من آن را به او گفت. "
"نه ، من شوکه شده نیست ، دیوی.
من فکر می کنم این کاملا طبیعی است که یک پسر نه ساله زودتر خواندن ماجراجویی
داستان از کتاب مقدس.
اما زمانی که شما مسن تر امیدوارم و فکر می کنم که شما متوجه خواهد شد چه شگفت انگیز کتاب
کتاب مقدس است. "" اوه ، من فکر می کنم برخی از بخش های آن خوب هستند ،
اذعان دیوی.
"این داستان در مورد جوزف در حال حاضر -- قلدر آن. اما اگر من جوزف شده است می خواهم من نمی خواهد که
ببخش برادران. نه ، siree ، آن.
من می خواهم که برش همه سر خود را.
خانم Lynde افتضاح دیوانه بود وقتی من گفتم که بسته و کتاب مقدس و گفت که او می خواهم هرگز
من بیشتر از آن را بخوانید اگر من می خواهم که صحبت کردیم.
بنابراین من صحبت حال حاضر زمانی که او می خواند بعد از ظهر یکشنبه من فقط فکر می کنم چیز و
می گویند آنها را به Milty Boulter روز بعد در مدرسه است.
گفتم Milty داستان در مورد الیستا و خرس و آن را از او می ترسم تا او هرگز ساخته شده
سرگرم کننده سر طاس آقای هریسون یک بار. هر گونه خرس در جزیره PE ، آن وجود دارد؟
می خواهم بدانم. "
امروزه نه ، گفت : «آن ، absently ، به عنوان باد ، حرکت تند و سریع از برف در برابر منفجر
پنجره. "آه ، عزیزم ، آن را تا کنون storming متوقف شود."
"خدا می داند ، گفت :" دیوی شبیه هوا ، آماده به از سرگیری خواندن او.
آن این زمان شوکه شده بود. "دیوی او بانگ زد :" reproachfully.
"خانم Lynde می گوید که ، "اعتراض دیوی.
"یک شب در هفته گذشته Marilla گفت :' لودویک سرعت و Theodora دیکس همیشه دریافت
ازدواج "و خانم Lynde گفت ،" knows' خدا -- فقط می خواهم که "
"خوب ، این درست نیست برای او به آن می گویند ، گفت :" آن ، به سرعت تصمیم گیری که بر اساس آن
شاخ این معضل به خودش empale. "این درست نیست کسی را که
نام بیهوده یا آن را به آرامی صحبت می کنند ، دیوی.
آیا تا کنون آن را دوباره انجام دهد. "" اگر من می گویند آن را آرام و موقر ، مانند
وزیر؟ "ای query دیوی به شدت. "نه ، نه حتی پس از آن."
"خوب ، من نمی خواهد.
لودویک سرعت و Theodora دیکس ، در میانه Grafton و خانم راشل زندگی می کنند می گوید که او
شده است به مدت صد سال او معاشرت داشته است. آیا آنها به زودی خیلی قدیمی به ازدواج باشد ،
آنه؟
من امیدوارم که گیلبرت خواهد شد شما به دادگاه نیست که مدت. وقتی شما به ازدواج ، آن؟
خانم Lynde می گوید : چیزی که مطمئن اتمام حجت است. "" خانم Lynde است -- شروع به آن به شدت مورد و پس از آن
متوقف شده است.
تکمیل : "شایعات افتضاح قدیمی ،" دیوی با آرامش. "این چیزی است که هر یک او را خواستار است.
اما آن یک چیز مطمئن است ، آن است؟ می خواهم بدانم. "
"شما در یک پسر بسیار کمی احمقانه ، دیوی ، گفت :« آن ، وسیله haughtily خارج از
اتاق.
آشپزخانه و خلوت بود و او را توسط پنجره در روزه نشسته سقوط زمستانی
گرگ و میش. خورشید و مجموعه ای بود و باد را جان خود را از دست داده اند.
ماه رنگ پریده سرد از پشت یک حساب بانکی از ابرهای ارغوانی در غرب استان مازندران انجام شده است.
آسمان کم کم محو ، اما نوار زرد رنگ در امتداد افق غربی روشن تر و بزرگ شده
fiercer ، که اگر تمام gleams ولگرد نور تمرکز در یک نقطه بودند ؛
تپه های دور ، با کشیش - rimmed
دپو در تمایز تاریک در برابر آن ایستادند.
آن نگاه در سراسر هنوز هم ، زمینه سفید ، سرد و مرده در نور خشن
که غروب تیره و تار ، و آهی کشید.
او در حال افول بود و او را در دل غمگین شد ، برای او بود اگر او را
قادر به بازگشت به ردموند در سال آینده است. این به احتمال زیاد به نظر نمی رسد.
بورس تحصیلی ممکن است تنها یک امر بسیار کوچک ، در سال دوم بود.
او پول Marilla را ندارد و به نظر می رسید چشم انداز کمی از قادر بودن وجود دارد
برای به دست آوردن اندازه کافی در تعطیلات تابستان.
"گمان می کنم من فقط می خواهید به رها کردن در سال آینده ،" فکر drearily "و آموزش
مدرسه منطقه دوباره تا من درآمد به اندازه کافی را به پایان برساند البته من.
و آن زمان همه کلاس من باید فارغ التحصیل شد و محل پتی خواهد شد از
سوال. اما وجود دارد!
من قصد ندارم به ترسو.
من سپاسگزار من می توانم راه من را از طریق در صورت لزوم به دست آورند. "
"در اینجا آقای هریسون wading را خط" اعلام کرد دیوی ، در حال اجرا.
"من امیدوارم که او به ارمغان آورد از پست الکترونیکی است.
سه روز از آنجایی که ما آن را کردم. می خواهم ببینم چه آنها را بلغور مزاحم
انجام می دهند. محافظه کار هستم ، آن.
و من به شما بگویم ، شما باید برای حفظ چشم خود را بر روی آنها بلغور انجام شده است. "
آقای هریسون پست الکترونیکی ، و نامه فراخ از استلا و پریسیلا را آورده بود و
فیل به زودی تلف بلوز آن.
عمه Jamesina ، بیش از حد ، نوشته بود و گفت که او بود نگه داشتن آتش کوره فولاد سازی دهان
آتش میکشند ، و این که گربه ها همه خوب بودند ، و گیاهان خانه خوب است.
آب و هوای سرد واقعی شده است "، او نوشت :" بنابراین من اجازه دهید گربه ها در خواب
خانه -- فرسوده است و جوزف روی مبل در اتاق نشیمن ، و سارا گربه روی پا
تخت من.
این شرکت واقعی به گوش او purring که بیدار می شوم در شب و فقیر من فکر می کنم
دختر در حوزه خارجی.
اگر این بود در هر نقطه ، اما در هندوستان من نمی خواهد نگران باشید ، اما آنها می گویند که مار در خارج وجود دارد
هستند وحشتناک. طول می کشد تا تمام سارا و گربه purring به
فکر از آن مارها را راندن.
ایمان من به اندازه کافی برای همه چیز اما مارها.
من نمی توانم فکر می کنم چرا مشیت الهی تا کنون از آنها ساخته شده است.
گاهی اوقات من فکر نمی کنم او.
من تمایل به باور هری قدیمی دست در ساخت آنها است. "
آن نازک ، ارتباطات تایپ تا آخرین باقی مانده بود ، از فکر آن
بی اهمیت.
هنگامی که او آن را خوانده بود او بسیار شنبه هنوز هم ، با اشک در چشم او.
"آنچه مهم است ، آن؟" پرسید : Marilla. دوشیزه ژوزفین بری مرده است ، گفت : "آن ،
در یک تن کم است.
بنابراین او در تاریخ و زمان آخرین رفته است ، گفت : "Marilla. "خوب ، او بیمار برای بیش از یک سال بوده است ،
و Barrys شده اند در انتظار مرگ او را بشنود هر زمان.
این خوب است او در حال استراحت است برای او رنج می برد dreadfully است ، آن است.
او همیشه به شما مهربان است. "" او تا به نوعی به تاریخ و زمان آخرین ، Marilla بوده است.
این نامه از وکیل او.
او را ترک کرده است یک هزار دلار به من در او خواهد شد. "
"بخشنده ، این است که خیلی افتضاح از پول ، و نه" گفت دیوی.
"او زن شما و دیانا روشن در زمانی که شما را به تخت اتاق یدکی شروع به پریدن کرد ، نمی باشد.
او؟ دیانا گفت : من این داستان است.
این است که چرا او از شما بسیار؟ "
"صدا در نیاوردن ، دیوی ، گفت :" آن به آرامی. او تضعیف دور به سه گوشی کنار شیروانی ایوان با
قلب کامل ، ترک Marilla و خانم Lynde به صحبت کردن بیش از اخبار به قلب خود ،
محتوا.
"آیا شما s'pose آن هرگز ازدواج در حال حاضر؟ این باورند :" دیوی نگرانی.
"هنگامی که Dorcas اسلون در تابستان گذشته ازدواج کرد او گفت : اگر او می خواهم پول به اندازه کافی برای زندگی
در او می خواهم که هرگز با یک مرد ناراحت ، اما حتی یک بیوه مرد با هشت فرزند
بود better'n با یک خواهر در قانون زندگی می کنند. "
"دیوی کیت ، آیا زبان خود را نگه دارید ، خانم راشل گفت : به شدت.
"راه شما صحبت می کنید برای یک پسر بچه کوچک ، این چیزی است که مفتضح شده است."
>
فصل نوزدهم میان پرده
"فکر می کنم که این تولد بیستم من ، و من سمت چپ دوران نوجوانی
پشت من برای همیشه ، گفت : "آن ، که در کوره فولاد سازی دهان و فرش با زنگ زده فر در
دامان او ، به عمه Jamesina که خواندن در صندلی PET خود بود.
آنها به تنهایی در اتاق نشیمن شدند.
استلا و پریسیلا به جلسه رفته بودند و فیل بود طبقه بالا
adorning خودش را برای یک حزب. "گمان می کنم شما احساس می کنید نوع ، ببخشید"
عمه Jamesina.
"نوجوانان در چنین بخش خوبی از زندگی است. من خوشحالم که به من رفته هرگز از آنها
خودم "آن خندید.
"شما هرگز ، عمه.
شما باید هجده هنگامی که شما باید صد.
بله ، من متاسفانه و کمی نیز ناراضی است.
دوشیزه Stacy به من گفت که مدتها پیش که آن زمان من بیست و شخصیت من خواهد بود
شکل خوب یا بد. احساس می کنم که این چیزی است که باید آن را.
پر از نقص است. "
"همه بنابراین ، عمه Jamesina گفت :« خوش.
معدن در صد مکان های ترک خورده است.
دوشیزه Stacy به احتمال زیاد به معنی است که زمانی که شما بیست و شخصیت خود را
خم دائم خود را در یک جهت یا 'tother ، و در حال توسعه در آن
خط.
نگرانی بیش از آن ، آن نیست. آیا وظیفه خود را با خدا و همسایه خود را و
به خودتان ، و لحظات خوبی داشته باشید. که فلسفه من است و همیشه مشغول به کار
خوبی.
از کجا این فیل به امشب؟ "" او از رفتن به رقص ، و او
شیرین ترین لباس برای آن -- ابریشم خامه ای زرد و توری cobwebby.
این فقط مناسب آن دسته از tints قهوه ای... او. "
عمه Jamesina گفت : «سحر و جادو وجود دارد در' ابریشم ، واژه ها و توری ، 'وجود ندارد؟"
"خیلی از آنها را صدا می کند من مانند پرش را به رقص احساس.
و ابریشم زرد.
آن را می سازد یکی از لباس های آفتاب فکر می کنم. من همیشه می خواستم یک لباس ابریشم زرد است ، اما
برای اولین بار مادر من و پس از آن شوهرم از آن را نمی خواهد بشنود.
اولین چیزی که من قصد دارم وقتی که من به آسمان است که برای دریافت ابریشم زرد
لباس. "
در میان هیاهو و غوغا کردن آن از خنده فیل به طبقه پایین آمد ، عقبی ابرهای از شکوه و عظمت ، و
خودش را در آینه بیضی شکل طولانی مدت بر دیوار بررسی.
"شیشه به دنبال چاپلوس پروموتر از خوش رویی ،" او گفت.
"یکی از در اتاق من مطمئنا من سبز.
آیا من نگاه بسیار خوب ، آن؟ "
: : "آیا شما واقعا می دانیم چه بسیار از شما ، فیل؟" پرسید : آن ، در تحسین صادقانه.
"البته من. عینک و مردان به دنبال چه هستند؟
این همان چیزی بود که من به معنای.
همه به پایان می رسد من جمع؟ آیا دامن من راست است؟
و این گل سرخ نگاه بهتر را کاهش؟ من می ترسم آن را بیش از حد بالا -- آن را به من را
طرفه نگاه شاخه های خشک را زدن.
اما من نفرت ترفندستان | Tarfandestan Forums گوش من است. "" همه چیز درست و مناسب ، و
چاه زنخدان جنوب غربی از شما دوست داشتنی است. "" آن ، یک چیز وجود دارد به ویژه من
می خواهم در مورد شما -- you're تا ungrudging.
هیچ ذره از حسادت در شما وجود دارد. "" چرا باید او حسادت؟ "خواستار عمه
Jamesina. "او کاملا به عنوان شما goodlooking
شاید ، اما او من بینی بسیار handsomer است. "
فیل خورده : "من آن را می دانم". "بینی من همیشه شده است راحتی بسیار خوبی برای
من اعتراف : "آن. و من عاشق موی خود راه خود را در تو رشد می کند
پیشانی ، آن.
و این یکی کوچولو حلقه ، همیشه به دنبال که اگر آن را به قطره ، اما با انداختن هرگز ،
خوشمزه است. اما همانطور که برای بینی ، معدن نگرانی بسیار ناراحت کننده است
به من.
من زمانی که من چهل از آن خواهد شد Byrney می دانم.
شما چه فکر میکنید من مثل زمانی که من چهل ، آن نگاه می کنید؟ "
"مانند قدیمی ، matronly ، زن متاهل ،" طعنه آن است.
"من" ، گفت : فیل نشسته به راحتی برای اسکورت او را صبر کنید.
"جوزف ، شما روی پارچه beastie ، آیا شما جرات پرش در آغوش من.
من نمی خواهد برو به رقص در سراسر موهای گربه. نه ، آن من نگاه matronly.
اما بدون شک من ازدواج کرد. "
"الک یا آلونزو؟ پرسید :" آن. "به یکی از آنها ، گمان می کنم ، آهی کشید :" فیل ،
"اگر من همیشه می توانید تصمیم بگیرید که کدام است." "این نه باید دشوار است تصمیم بگیرند ، scolded
عمه Jamesina.
"من عمه را ببینید اره متولد شد ، و هیچ چیز می تواند مرا جلوگیری از teetering."
"شما باید به levelheaded ، Philippa."
موافقت Philippa : "بهتر است levelheaded شود ، البته ،" ، "اما شما هنوز بسیاری از لذت.
همانطور که برای الک و آلونزو ، اگر شما آنها را می دانستند شما می خواهم فهمید که چرا دشوار است
بین آنها را انتخاب کنید.
آنها به همان اندازه خوب است. "پیشنهادی" و سپس کسی که بهتر "
عمه Jamesina. "که ارشد است که تا به اختصاص داده شده وجود دارد
شما -- لسلی.
او چنین زیبا ، بزرگ ، چشمها خفیف است. "" آنها کمی بیش از حد بزرگ و بیش از حد
خفیف -- مانند گاو ، گفت : "فیل ظالمانه است. "نظر شما در مورد جورج پارکر می گویند؟"
"چیزی برای گفتن در مورد او به جز اینکه او همیشه به نظر می رسد که اگر او فقط شده بود وجود دارد
رسمی و اتو کنید. "" Holworthy مار پس از آن.
شما می توانید یک گسل با او را پیدا کند. "
"نه ، او اگر او بسیار ضعیف بود. من باید یک مرد ثروتمند ، عمه Jamesina ازدواج می کنند.
-- و خوب به نظر می رسد -- مدرک تحصیلی ضروری است.
من می خواهم گیلبرت Blythe اگر او ثروتمند بودند ازدواج کند. "
"اوه ، شما؟" گفت : آن ، و نه وحشیانه.
"ما دوست ندارم یک کمی این است که ایده هر چند ما نمی خواهیم که گیلبرت خودمان ،
اوه ، نه ، "تمسخر فیل.
"اما اجازه ندهید که افراد نامطبوعی صحبت.
من به ازدواج مدتی ، گمان می کنم ، اما من باید از سر باز کردن تا زمانی که من روز بد
می توانید. "
شما باید هر کسی شما را دوست ندارد ، فیل ، ازدواج نیست زمانی که همه گفته و انجام داده ، گفت : "عمه
Jamesina.
'اوه ، دل است که عاشق در راه خوب قدیمی شده است O' مد این بسیاری از
روز. "trilled فیل تمسخر. "حمل وجود دارد.
من پرواز -- بی هوش ، شما دو darlings های قدیمی از مد افتاده ".
وقتی که فیل رفته بود عمه Jamesina رسما در آن نگاه است.
"آن دختر زیبا و شیرین و goodhearted است ، اما آیا شما فکر می کنم او کاملا
درست در ذهن او ، جادوها ، آن؟ "
"اوه ، من فکر نمی کنم و هر چیزی که موضوع را با ذهن فیل وجود دارد ، گفت :« آن ، پنهان کردن
لبخند بزنید. "این تنها راه خود را از صحبت کردن است."
عمه Jamesina سرش را تکان داد.
"خب ، من امیدوارم که چنین است ، آن است. من امیدوارم که چنین است ، چرا که من او را دوست دارم.
اما من می توانم او را درک کنند -- او به من می تپد. او هر یک از دختران همیشه من را دوست ندارد
می دانستند ، یا هر یک از دختران من خودم است. "
"تعداد بسیاری از دختران شما ، عمه Jimsie؟" "در حدود نیمی از ده ، عزیز من است."
>
فصل XX گیلبرت سخن می گوید
yawned فیل : "این ، روز کسل کننده و کسل کننده شده است ،" ، کشش idly خودش را روی مبل ،
قبلا محرومان دو گربه بسیار خشمگین است.
آن از مقالات Pickwick مراقبت می کند.
حالا که امتحانات بهار بیش از او درمان خود به دیکنز است.
او گفت : "این یک روز کسل کننده برای ما شده است ،" متفکرانه "، اما به برخی از مردم است
روز فوق العاده است.
بعضی از کس rapturously شاد در آن بوده است. شاید سند بزرگ انجام شده است
جایی امروز -- و یا یک شعر بزرگ نوشته شده -- و یا یک مرد بزرگ متولد.
و برخی از قلب شکسته شده ، فیل. "
"چرا فکر بسیار خود را به شما فاسد توسط برچسب زدن که حکم تاریخ و زمان آخرین ، عسل؟"
بیدارم فیل. "من دوست ندارم به قلب های شکسته فکر می کنم -- و یا
هر چیزی ناخوشایند. "
"آیا شما فکر می کنید شما قادر خواهید بود به شانه خالی کردن از چیزهای ناخوشایند در تمام عمر خود را ، فیل؟"
"عزیز من ، نه. من نه در مقابل آنها در حال حاضر؟
شما از چیزهایی لذت بخش الک و آلونزو ، آیا شما ، هنگامی که آنها به سادگی به طاعون من
زندگی خارج؟ "" شما هر چیزی را هرگز به طور جدی ، فیل. "
"چرا باید؟
مردمی به اندازه کافی که وجود دارد. جهان نیاز به افرادی مانند من ، آن ، فقط
مات و متحیر کردن آن.
این امر می تواند یک محل وحشتناک اگر هر کسی فکری و جدی و در عمیق بودند ،
با جدیت تمام مرگبار. ماموریت من این است ، به عنوان جوزایا آلن می گوید ، '
افسون و جذبه است.
اعتراف در حال حاضر. زندگی در محل پتی نشده است واقعا
بسیار روشن تر و pleasanter این زمستان گذشته به خاطر من اینجا را به خمیر مایه شده است
شما؟ "
: : "بله ، آن را تا ،" متعلق به آن است. "و شما به همه عشق من -- حتی عمه Jamesina ،
من صریح دیوانه که فکر می کند. پس چرا باید من سعی می کنم متفاوت باشد؟
آه ، عزیزم ، من خیلی خواب آلود.
من بیدار تا شب گذشته بود ، خواندن یک داستان ارواح آزارنده است.
من آن را در بستر را بخواند ، و پس از من آن را انجام دهید شما فرض کنید به پایان رسید ، من می توانم از رختخواب بیرون به
قرار دادن نور؟
نه! و اگر استلا به حال در اواخر است که لامپ خوشبختانه نمی آمدند سوخته خوب
و روشن تا صبح.
وقتی که من شنیده استلا من او نامیده می شود در مخمصه من توضیح داد ، و او را به
خاموش کردن نور.
اگر من از خودم کردم به حال این کار را انجام می دانستم چیزی به من پا چنگ زدن وقتی که من
گرفتن در دوباره. راه ، آن است ، عمه Jamesina تصمیم گرفت
چه باید بکنید این تابستان؟ "
"بله ، او رفتن به اینجا بمانید. من می دانم که او آن را برای به خاطر آن انجام
خجسته گربه ها ، اگر چه او می گوید : آن را بیش از حد مشکل برای باز کردن خانه خود را ، و او
متنفر سرکشی می کند. "
چه چیزی می خواندن؟ "" Pickwick. "
"کتاب That'sa که همیشه من را گرسنه می کند ، گفت :" فیل.
"غذا خوردن بسیار خوبی در آن وجود دارد.
این کاراکتر به نظر می رسد همیشه به reveling ژامبون و تخم مرغ و پانچ شیر.
من به طور کلی زیر و رو کردن کمد بعد از خواندن Pickwick بروید.
فکر محض ، به من یادآوری می کند که من گرسنه.
آیا هر چیز عالی در شربت خانه ، ملکه آن وجود دارد؟ "
"من پای لیمو ساخته شده صبح امروز.
شما ممکن است یک تکه از آن را داشته باشد. "فیل نقش برآب به شربت خانه و آن
خودش را به باغ در شرکت با زنگ زده betook.
مرطوب ، خوش ، بودار شب را در اوایل بهار بود.
برف از پارک کاملا همه رفته ، یک بانک تیره رنگ کمی از آن را هنوز دراز
تحت سنبه از جاده بندر ، غربالگری از نفوذ خورشیدها آوریل است.
آن را نگه داشته گل و لای جاده ، بندر و هوای شب سرد.
اما چمن در حال رشد بود سبز در نقاط پناه و گیلبرت برخی از کم رنگ پیدا کرده بود ،
arbutus شیرین در گوشه ای پنهان است.
او را از پارک آمد ، دست خود را پر از آن است.
آن نشسته بر روی تخته سنگ بزرگ خاکستری بود در باغ به دنبال شعری از لخت ،
شاخه birchen حلق آویز در برابر غروب آفتاب قرمز رنگ پریده با کمال خیلی از فضل.
او ساختمان قلعه در هوا -- عمارت شگرف که دادگاه روشن از فروغ افتاب و
سالن های باشکوه در عطر Araby ارگنکن شد ، و جایی که او ملکه می رفتند و
chatelaine.
او دیده او را دیدم گیلبرت آینده از طریق باغ.
از اواخر او به تنهایی با گیلبرت سمت چپ موفق شده بود.
اما او را گرفتار نسبتا در حال حاضر و حتی زنگ زده او را رها کرده بودند.
گیلبرت را در کنار خود بر روی تخته سنگ نشسته و برگزار Mayflowers خود.
"آیا این موارد ، شما به یاد خانه و پیکنیک schoolday ما ، آن نیست؟"
آن آنها را گرفت و صورت خود را در آنها دفن کردند. "من در Barrens شده آقای سیلاس اسلون هستم این
بسیار دقیقه است ، او گفت : rapturously.
"گمان می کنم شما وجود دارد خواهد بود در واقع در چند روز؟"
"نه ، برای دو هفته است. من قصد دارم با فیل در Bolingbroke
قبل از من به خانه بروند.
شما در Avonlea شود قبل از من خواهد شد. "" نه ، من نمی خواهد در Avonlea این همه
تابستان ، آن. من یک شغل در اخبار روزانه ارائه می گردد
دفتر و من قصد دارم آن را. "
"اوه ، گفت :" آن مبهم است. او تعجب چه تمام تابستان Avonlea
مانند بدون گیلبرت خواهد بود. به طریقی او چشم انداز را دوست ندارد.
"خوب ،" او نتیجه گرفت صراحت "آن چیز برای شما خوب است ، البته."
"بله ، من بوده ام امید من آن را دریافت کند. این به من کمک کند در سال آینده است. "
"شما نباید بیش از حد سخت کار کنند ، گفت :« آن ، بدون هیچ گونه ایده بسیار واضح و روشن از آنچه او
گفت. او به شدت آرزو که فیل خواهد آمد
خارج.
شما مطالعه بسیار دائما در این زمستان.
آیا این یک شب لذت بخش است؟
آیا می دانید ، من یک خوشه از بنفشه سفید در زیر آن درخت قدیمی پیچیده بر سر در بر داشت
امروز وجود دارد؟ احساس کردم که اگر من یک معدن طلا کشف کرده بود. "
می گوید : "شما همیشه به کشف معادن طلا بود." وی افزود : گیلبرت -- همچنین absently.
"اجازه دهید با ما بروید و ببینید که اگر ما می توانیم برخی بیشتری پیدا کنید ، پیشنهاد :" آن مشتاقانه.
"من فیل و تماس بگیرید --"
"ذهن هرگز فیل و بنفشه فقط در حال حاضر ، آن ، گفت :" گیلبرت بی سر و صدا ، مصرف خود را
دست در اغوش گرفتن که از آن او می تواند آن را آزاد نیست.
"چیزی است که من می خواهم برای گفتن به شما وجود دارد."
"آه ، آن را می گویند ،" گریه آن ، pleadingly. "Don't -- لطفا گیلبرت."
"من باید. چیزهایی که نمی تواند در دیگر شبیه به این.
آن ، من شما را دوست دارم.
شما می دانید من. -- من می توانم به شما بگویم چقدر.
آیا شما قول می دهم که روزی شما همسر من؟ "
"من -- من نمی تواند ، گفت :" آن طرز ناراحت کننده است.
"آه ، گیلبرت -- شما -- you've لوس همه چیز."
"آیا برای من شما نمی مراقبت در تمام؟ گیلبرت پرسید :" پس از یک وقفه بسیار وحشتناک ،
که در طی آن ، آن بود جرات نگاه کردن است.
"نه -- نه در آن راه است. من یک معامله بزرگ را برای شما به عنوان یک دوست.
اما من شما را دوست نیست ، گیلبرت. "" اما می تواند به شما برای من برخی از امید می دهد که شما
-- هنوز "؟
"نه ، من نمی تواند ، گفت :" آن به شدت. "من هرگز هرگز نمی تواند شما را دوست -- در آن راه --
گیلبرت. شما هرگز نباید از این صحبت می کنند دوباره به من. "
مکث دیگری نیز وجود دارد -- بنابراین طولانی و بسیار ناراحت کننده است که آن رانده شد در گذشته به
نگاه کردن. چهره گیلبرت به لب سفید بود.
و چشم او -- اما آن shuddered و نگاه به دور است.
هیچ چیز عاشقانه در این باره وجود دارد. باید پیشنهاد یا چیز عجیب و غریب و یا --
وحشتناک؟
او تا کنون صورت گیلبرت را فراموش؟ "آیا کسی دیگری وجود دارد؟" او در تاریخ و زمان آخرین پرسید :
در صدای کم. "نه -- نه ، گفت :" آن مشتاقانه.
"من برای هر یک شبیه به آن اهمیتی نمی دهند -- و من مثل شما بهتر از هر کس دیگری در
جهان ، گیلبرت. و ما باید -- ما باید در حال دوستان ،
گیلبرت. "
گیلبرت داد خنده تلخ کمی. "دوستان!
دوستی شما می توانید با من راضی نیست ، آن. من می خواهم عشق خود را -- و شما به من بگویید من می توانم
هرگز است. "
"متأسفم. مرا ببخش ، گیلبرت ، آن می تواند بود
می گویند.
از کجا ، آه ، که در آن همه سخنرانی های مهربان و دلپذیر بود که با ان ، در
تخیل ، او شده است معتاد مجبور به اخراج خواستگاران را رد کرد؟
گیلبرت منتشر شد دست خود را به آرامی.
"هر چیزی را ببخشد وجود ندارد. زمان محلی شده اند وجود دارد که من فکر کردم شما
انجام مراقبت. من خودم را فریب می دادند ، که همه.
خداحافظ ، آن. "
آن خودش را به اتاق خود ، بر روی صندلی کنار پنجره او را در پشت سنبه نشسته و گریه
به تلخی. او احساس می کرد که اگر چیزی incalculably
های قیمتی از زندگی اش رفته بود.
این دوستی گیلبرت بود ، البته. آه ، چرا باید آن را به او از دست دادن بعد از این
مد؟ "مهم نیست که چه است ، عسل؟" پرسید : فیل ،
در آینده از طریق دل تنگی مهتابی.
آن پاسخ دهد. او در آن لحظه آرزو فیل شد
هزار مایل فاصله دارد. "من فرض کرده اید رفته و رد گیلبرت
Blythe.
شما ادم سفیه و احمق ، آن شرلی! "" آیا شما آن را ساده لوحانه حاضر به ازدواج
مرد من را دوست ندارد؟ "گفت : آن بطور سرد ، goaded به پاسخ.
"شما را دوست نمی دانم که زمانی که شما به آن نگاه می کنید.
شما فریب چیزی با تخیل خود را که شما فکر می کنید عشق ، و شما
انتظار چیز واقعی می خواهم که به دنبال. وجود دارد ، که اولین چیزی که معقول من
تا کنون گفت : زندگی من.
التماس کرد آن : من تعجب می کنم چگونه می توانم از پس آن برآمد؟ "" فیل "،" لطفا به دور و
مرا تنها بگذارید در حالی که کمی. جهان من را به قطعات سقوط است.
من می خواهم آن را بازسازی است. "
"بدون هیچ گیلبرت در آن گفت :" فیل ، رفتن است.
جهان بدون هیچ گونه گیلبرت در آن! آنه تکرار کلمات drearily.
آیا آن را نمی شود در حال افول ، مکان متروکه؟
خب ، این گسل همه گیلبرت بود. او رفاقت زیبا خود را خراب کرده بود.
او فقط باید بدون آن زندگی می کنند ، یاد بگیرند.
>
فصل بیست و یکم گل دیروز
دو هفته آن صرف شده در Bolingbroke بسیار دلپذیر بود ، با کمی تحت
در حال حاضر درد مبهم و نارضایتی در حال اجرا را از طریق آن هر زمان که او فکر
درباره گیلبرت.
بود ، وجود ندارد با این حال ، زمان زیادی برای فکر کردن در مورد او.
"کوه هالی ،" گوردون حیاط قدیمی زیبا ، یک مکان بسیار همجنسگرا ، تاخت و تاز کردن
دوستان فیل از هر دو جنس نر و ماده.
جانشینی کاملا سردرگم کننده ای از درایو ، رقص ، پیکنیک و قایقرانی
احزاب ، تمام expressively همراه توسط فیل در زیر سر "jamborees" lumped ؛ الک
و آلونزو تا به طور مداوم در دست است که
تعجب آن ، در صورتی که تا کنون به هیچ چیز به جز حضور رقص در o' خواهد شد که بصورت حلقه در اوردن
فیل.
آنها هر دو خوب و همراهان مردانه است ، اما آن را به هر نظر به عنوان کشیده نمی شود
که بهتر بود.
"و من به همین ترتیب شما وابسته به کمک به من ذهن من را تشکیل می دهند که از آنها باید قول
برای ازدواج ، سوگواری : "فیل. "شما باید بدانند که کار را برای خودتان انجام دهید.
شما کاملا متخصص در ساخت تا ذهن خود به آنها افراد دیگر باید ازدواج ، "
retorted آن ، و نه caustically. "اوه ، that'sa چیزی بسیار متفاوت است ، گفت :
فیل ، واقعا.
اما شیرین ترین حادثه از اقامت موقت آن در Bolingbroke بازدید به او بود
زادگاه -- کمی نخ نما زرد خانه ای در خیابان خارج از راه ، پس از او تا به حال
اغلب خواب مورد.
او در آن با چشم خوشحال نگاه ، به عنوان او و فیل در دروازه تبدیل شده است.
او گفت : "تقریبا دقیقا همانطور که من آن را در تصویر ،".
"هیچ پیچ امین الدوله بر سر پنجره ها وجود دارد ، اما یک درخت یاس بنفش توسط دروازه وجود دارد ، و
بله ، پرده های پارچه در ویندوز وجود دارد.
چقدر خوشحالم من آن است که هنوز رنگ زرد است. "
بسیار قد بلند است ، زن بسیار نازک را باز کرد.
: : "بله ، Shirleys بیست سال پیش زندگی می کردند اینجا" ، در پاسخ به در آن گفت :
سوال.
"آنها آن را اجاره شده بود. من به یاد داشته باشید 'EM.
آنها هر دو در onct تب درگذشت. turrible غمگین بود.
آنها کودک را ترک.
من حدس می زنم آن مرده مدتها پیش است. این چیزی که ناخوش بود.
قدیمی توماس و همسرش آن را در زمان -- در صورتی که تا به حال به اندازه کافی از خود نیست ".
"این مرگ نیست ، گفت :« آن ، لبخند است.
"من که کودک بود." "شما نمی گویم!
چرا ، شما بزرگ شده اند ، گفت : "زن ، تا اگر او بسیار شگفت زده شدند که آن شد
هنوز هم نمی نوزاد.
به شما نگاه کنید ، شباهت می بینم.
شما مانند PA خود را complected. او مو قرمز داشتند.
اما شما به نفع کارشناسی ارشد خود را در چشم و دهان خود را.
او به یک چیز خوب کمی بود. darter من به مدرسه می رفتند به او بود و
تقریبا در مورد او دیوانه است.
آنها در یک قبر به خاک سپرده شد و هیئت مدیره مدرسه قرار داده تا یک سنگ قبر به آنها را به عنوان
یک پاداش برای خدمات وفادار است. آیا شما در آمده است؟ "
"آیا شما به من اجازه سراسر خانه بروید؟ پرسید :" آن مشتاقانه.
"قوانین ، بله ، شما می توانید اگر دوست دارید. 'Twon't شما مدت -- بسیار وجود ندارد
آن.
من در مرد من برای ساخت یک آشپزخانه جدید نگه داشتن ، اما او یکی از hustlers شما است.
سالن در آن وجود دارد و دو اتاق طبقه بالا است.
فقط پرسه زدن در مورد خودتان.
من برای دیدن به کودک است. اتاق شرق یکی از شما وارد به دنیا آمده اند
من به یاد داشته باشید و کارشناسی ارشد خود را گفت او عاشق دیدن طلوع خورشید ؛ و شنوایی ذهن من است که شما
فقط به عنوان خورشید در حال افزایش به دنیا آمد و نور خود را بر روی صورت شما اولین چیزی که شما بود
MA دیدم. "
آن بالا رفت و از پله ها تنگ و شرق را به آن اتاق کوچک با یک قلب کامل.
آن را به عنوان حرم به او بود.
در اینجا مادرش نفیس ، رویاها خوشحال رویای مادر پیش بینی در سر می پروراند ؛
اینجا که نور قرمز طلوع آفتاب بر آنها هر دو در ساعت مقدس تولد کاهش یافته ، در اینجا
مادرش فوت کرده است.
آن نگاه در مورد او reverently ، چشم خود را با اشک.
آن را برای یکی از خود را از ساعت نگین دار زندگی بود که سوسو زدن از radiantly برای همیشه لطفا برای در
حافظه است.
"فقط به آن فکر می کنم -- مادر جوانتر از من در حال حاضر زمانی که من در آن متولد شد ،" او بود
زمزمه. هنگامی که آن رفت طبقه پایین بانوی
خانه او در سالن ملاقات کرد.
او برگزار شد از یک بسته گرد و خاکی کمی گره خورده با روبان آبی پژمرده شده است.
بسته نرم افزاری Here'sa از نامه های قدیمی من در طبقه بالا گنجه که در بر داشت وقتی که من به اینجا آمد ، "او
گفت.
"I dunno ها چه هستند -- من هرگز به در' EM نگاه زحمت ، اما آدرس در یک صفحه
'دوشیزه برتا ویلیس ، و این نام قبل از ازدواج میلی آمپر شما می باشد.
شما می توانید 'EM اگر شما می خواهم keer به' EM کنند. "
"اوه ، متشکرم -- متشکرم ، گریه آن ، clasping بسته rapturously.
این بود که در خانه بود ، گفت : "میزبان او.
مبلمان فروخته شد به پرداخت صورتحساب دکتر ، و خانم توماس کردم شما میلی آمپر
لباس و چیزهای کمی وجود دارد.
من روی چیزی حساب کردن آنها طولانی در میان است که سوار جوانان توماس نیست.
آنها مخرب حیوانات جوان بود ، به عنوان من ذهن 'EM."
، گفت : "من یک چیز که مربوط به مادرم نمی" آن ، chokily.
"من -- من می توانم شما تشکر می کنم هرگز به اندازه کافی برای این نامه ها است."
"شما کاملا خوش آمدید.
قوانین ، اما چشم خود را مانند خود را میلی آمپر است. او فقط می تواند در مورد با... او صحبت کنید.
پدر شما رجگر خودمانی وصمیمانه اما افتضاح خوب بود.
من ذهن شنوایی مردمی می گویند زمانی که آنها ازدواج کرده بود که هرگز دو نفر وجود دارد
بیشتر عاشق با یکدیگر -- موجودات حفره ، آنها بسیار طولانی تری زندگی نمی کنند ؛
اما آنها افتضاح است خوشحال بود ، در حالی که آنها بود
زنده است ، و من s'pose که شمارش برای یک معامله خوب است. "
آن مدت زمان طولانی تر به خانه به خواندن نامه های ارزشمند او ، اما او یکی کمی
سفر حج برای اولین بار.
او رفت و به تنهایی به گوشه سبز "قدیم" گورستان Bolingbroke جایی که پدرش
و مادر ، به خاک سپرده شدند و عمیق خود را در سمت چپ بر روی گلهای سفید ، او به اجرا درآمد.
سپس او عجله پشت به کوه هالی ، بسته خودش را در اتاق خود ، و خواندن
نامه. برخی از این بیماران توسط پدرش نوشته شده است برخی توسط
مادرش.
بودند بسیاری وجود دارد -- تنها دوازده نفر در همه -- برای والتر و برتا شرلی نشده بود
اغلب در حین معاشقه خود را از هم جدا می شود. حروف زرد و پژمرده شده و کم نور بودند ،
تار با لمس عبور سال ها.
بدون کلمات عمیق حکمت در صفحات رنگ آمیزی و چین و چروک ترسیم شد ، اما فقط
خط عشق و اعتماد.
شیرینی چیز را فراموش کرده چسبیده به آنها -- دور ، تصور علاقه از آن
دوستداران دراز مرده.
برتا شرلی هدیه ای از نوشتن نامه که مجسم و مهربان و برخوردار
شخصیت نویسنده در کلمات و افکار است که حفظ زیبایی خود و
عطر بعد از گذشت زمان است.
نامه های حساس به لمس ، صمیمی ، مقدس بودند. به آن ، شیرین ترین از همه بود
پس از تولد او در یک غیبت کوتاه به پدر نوشته شده است.
پر بود از حساب های یک مادر جوان افتخار "کودک" -- هوش و ذکاوت او ، او
روشنایی ، sweetnesses هزار او.
"دوست دارم وقتی به او خواب و بهتر هنوز هم هنگامی که او بیدار است ،" برتا
شرلی در پست اسکریپت نوشته شده بود. احتمالا این آخرین جمله او تا به حال بود
تا کنون نوشت.
پایان برای او بسیار نزدیک بود. "این زیبا ترین روز از من شده است
زندگی ، آن را به فیل گفت : آن شب. "من پدر و مادرم.
این نامه آنها را برای من REAL.
من یک یتیم دیگر هیچ نیست. من احساس می کنم که اگر من یک کتاب باز کرده بود و متوجه شد
گل رز دیروز ، شیرین و معشوق ، بین برگ آن است. "
>
XXII فصل بهار و آن بازگشت به Gables سبز
رقص سایه رعد و برق بر روی دیوارهای آشپزخانه در Gables سبز بودند ، برای
شب بهار سرد بود و از طریق پنجره باز شرق زیرفشار در ماهرانه شیرین
صدای شب.
Marilla توسط آتش نشسته بود -- حداقل در بدن است.
در روح او رومینگ روش های پیشین ، با پا رشد جوان است.
از Marilla اواخر این ترتیب بسیاری یک ساعت به سر برده بود ، هنگامی که او در فکر او باید شده اند
بافندگی برای دوقلوها. او گفت : "گمان می کنم من رو به رشد قدیمی ،.
با این وجود Marilla اما کمی در نه سال گذشته تغییر کرده است ، صرفه جویی در چیزی به رشد
نازک تر ، و حتی بیش از زاویه ای کمی خاکستری بیشتر در مو که هنوز وجود ندارد
در همان گره سخت پیچ خورده ، با دو
hairpins -- شد آنها همان hairpins -- هنوز هم از طریق آن گیر کرده است.
اما بیان او بسیار متفاوت بود ، چیزی در مورد دهان که تا به حال اشاره
در یک حس شوخ طبعی زیبا ایجاد شده بود ، چشم او ظریفتر و
خفیف ، لبخند خود را مکرر و حساس به لمس است.
Marilla فکر کردن در تمام زندگی گذشته او بود ، او را تنگ اما ناراضی نیست
دوران کودکی ، رویاها حسد پنهان و امید رنگ باخته است از دختری او ،
های طولانی ، خاکستری ، باریک ، یکنواخت سال از زندگی وسط کسل کننده است که به دنبال.
و آمدن آن -- رنگی ، تخیلی ، کودک و تند و شدید با قلب او
از عشق ، و جهان او را از علاقه داشتن به ، آوردن رنگ و گرما و درخشندگی او ،
تا بیابان وجود مانند گل سرخ شکوفا بود.
Marilla احساس کردند که از سال شصت خود او تنها نه که تا به حال زندگی میکرد
پس از ظهور از آن.
و آن خانه فردا شب خواهد بود. درب آشپزخانه افتتاح شد.
Marilla نگاه انتظار دیدن خانم Lynde.
آن را پیش از او ایستاده بود ، قد بلند و خیال اندیش ، با دست پر از Mayflowers خود و
بنفشه. "آن شرلی! بانگ زد :" Marilla.
او برای یک بار در زندگی اش از اندوخته او متعجب شد و او دختر خود را در خود گرفتار
بازوها و خرد خود و گل خود را در برابر قلب او ، بوسیدن مو روشن
و صورت شیرین گرمی.
"من تا فردا شب را برای شما هرگز نگاه.
چگونه شما از Carmody دریافت کنم؟ "" راه می رفت ، از Marillas عزیزترین.
من نمی نمره بار در روز ملکه را به انجام آن؟
پستچی را فردا تنه من ، من فقط دلتنگ همه در یک بار ، و آمد
روز زودتر بروم.
و آه!
من از جمله پیاده روی دوست داشتنی در گرگ و میش می ؛ Barrens شده را متوقف و
برداشت این Mayflowers ، من از طریق بنفش واله آمد ، آن را فقط به یک bowlful بزرگ
بنفشه آفریقایی در حال حاضر -- عزیز ، آسمان رنگی چیز.
بوی آنها ، Marilla -- نوشیدن آنها را وارد "Marilla استنشاقی obligingly ، اما او
بیشتر علاقه مند در آن از بنفشه آشامیدنی.
"بنشینید ، کودک.
شما باید واقعی خسته. من قصد دارم برای شما برخی از شام است. "
"طلوع ماه عزیزم There'sa پشت تپه امشب ، Marilla ، و آه ، چگونه
قورباغه من خواندم خانه از Carmody!
من را دوست موسیقی قورباغه. به نظر می رسد با تمام شادترین من محدود
خاطراتی از شب های بهار قدیمی است. و همیشه مرا به یاد شب من
به اینجا آمدند اولین.
آیا شما آن را به یاد داشته باشید ، Marilla؟ "" خب ، بله ، "Marilla با تاکید گفت.
"من به احتمال زیاد آن را فراموش کرده ام همیشه نیست." "آنها را به آواز خواندن تا دیوانه وار در مرداب استفاده می شود
و بروک که در آن سال.
من در پنجره من در هوای گرگ و میش ، به آنها گوش کنید ، و در تعجبم که چگونه آنها می تواند به نظر می رسد
خوشحالم و به همین ترتیب در عین حال غم انگیز. آه ، اما خوب است به خانه!
ردموند پر زرق و برق و Bolingbroke لذت بخش بود -- اما Gables سبز خانه ".
گیلبرت در حال آمدن است در تابستان امسال به خانه ، من می شنوم ، گفت : "Marilla.
"نه."
چیزی در لحن آن نگاه Marilla در او ساخته شده به شدت ، اما آن شد
ظاهرا در ترتیب دادن بنفشه خود را در یک کاسه جذب می شود.
"ببینید ، آنها نمی شیرین؟" او در ادامه عجله.
سال یک کتاب است ، آن نیست ، Marilla؟
صفحه بهار در Mayflowers و بنفشه آفریقایی نوشته شده است ، تابستان در گل رز ، پاییز در
برگ افرا قرمز ، و زمستان در هالی و همیشه سبز است. "
"گیلبرت آیا به خوبی در امتحانات خود را؟" پافشاری می Marilla.
"خوبی خوب. او کلاس های خود را رهبری.
اما کجا هستند دوقلوها و Lynde خانم؟ "
"راشل و دورا در آقای هریسون بیش از حد شده است.
دیوی پایین است 'Boulters. من فکر می کنم می شنوم او را به آینده در حال حاضر است. "
دیوی پشت سر هم در آن دیدم ، متوقف شد ، و سپس خود را بر او با فریاد زدن شاد پرتاب میشوند.
"آه ، آن است ، من خوشحالم که می بینید نیست! بگو ، آن ، من دو اینچ سال گذشته رشد
سقوط.
خانم Lynde مرا با نوار خود را اندازه گیری امروز ، و می گویند ، آن ، دندان جلوی من.
آن رفته است.
خانم Lynde گره خورده است یک سر از یک رشته به آن و انتهای دیگر را به درب و پس از آن
در را بست. من آن را به مدت دو سنت فروخته شده به Milty.
جمع آوری Milty دندان است. "
"چه در جهان می کند دندان های او می خواهید؟ پرسید :" Marilla.
"برای اینکه یک گردنبند برای پخش رییس قبیله سرخپوستان ،" توضیح داد دیوی ، بالا رفتن از بر
دامان آن.
"او من پانزده در حال حاضر ، و هر کس دیگری قول داده است ، بنابراین هیچ استفاده در وجود دارد
بقیه از ما شروع به جمع آوری ، بیش از حد. من به شما بگویم Boulters کسب و کار بزرگ
مردم است. "
"شما یک پسر خوب در خانم Boulter؟ پرسید :" Marilla به شدت.
"بله ، اما می گویند ، Marilla ، من از خوب بودن خسته است."
"شما می خواهم که بد خیلی زودتر خسته می ، دیوی ، پسر ، گفت :" آن.
"خوب ، می شود آن را سرگرم کننده است در حالی که آن را به طول انجامید ، آن را نه؟" پافشاری می دیوی.
: : "من متاسفم می تواند برای آن پس از آن ، می تواند من نیست؟"
"بودن متاسفم نمی خواهد انجام دور با عواقب بد بودن ، دیوی.
آیا شما به یاد داشته باشید در تابستان آخرین یکشنبه هنگامی که شما فرار مدرسه از یکشنبه؟
به من گفت پس از آن که بد بود ارزش در حالی که نیست.
چه شما و Milty انجام شدند؟ "
"اوه ، ما صید و گربه را تعقیب می کردند و شکار برای تخم مرغ ، و در انعکاس فریاد می کشید.
There'sa اکو در بوش پشت انبار Boulter.
بگو ، اکو ، آن چیزی است که می خواهم بدانم ".
"اکو حوری زیبا ، دیوی است ، زندگی در جنگل دور ، و خندیدن به
جهان از میان تپه ها. "" چه نشانی از او می مانند؟ "
"مو و چشم او تاریک است ، اما گردن او و سلاح سفید را به عنوان برف.
بدون فانی می تواند چقدر منصفانه او را ببینید.
او fleeter از گوزن ، و که صدای تمسخر... او همه ما می توانیم بدانید
او. شما می توانید تماس او را در شب را بشنود ؛ شما می توانید
شنیدن او را در زیر ستاره خنده.
اما شما می توانید او را هرگز. او مگس دور اگر او را دنبال می کنید ، و
خنده شما همیشه تنها بیش از تپه بعدی است. "
"آیا این درست است ، آن است؟
یا آن گنده؟ "خواستار خیره دیوی. "داوی ، گفت :" آن despairingly "ندارد
شما حس به اندازه کافی برای تمایز بین تخیلی و دروغ؟ "
"سپس آنچه در آن است که sasses از بوش Boulter؟
من می خواهم به دانستن ، اصرار داشت : "دیوی. "هنگامی که شما کمی مسن تر ، دیوی ، من
توضیح آن را به شما خواهد شد. "
اشاره ای به سن بدیهی است پس از چند نوبت جدید به افکار دیوی داد
لحظات بازتاب ، او زمزمه رسما :
«آنه ، من قصد دارم ازدواج می شود."
"وقتی" آن را با هیبت برابر پرسید. "اوه ، نه تا من بالغ و رشید ، البته."
"خب ، that'sa امداد ، دیوی. چه کسی بانوی؟ "
"استلا فلچر ، او در مدرسه در کلاس من.
و می گویند ، آن ، او زیباترین دختر می ماند.
اگر من جان من قبل از رشد شما چشم در او نگه دارید ، شما نه؟ "
"دیوی کیت ، آیا صحبت کردن از جمله مزخرف را متوقف Marilla ، گفت :" به شدت.
"' Tisn't چرند ، "دیوی در تن مجروح شده اعتراض کردند.
او همسر موعود من ، و اگر من به مرگ او می شود بیوه وعده داده شده من ، نمی
او؟
و او روح به مراقبت از او را به جز مادر بزرگ قدیمی خود را ندارند. "
"بیا و شام خود را ، آن ، گفت :" Marilla "و آن کودک را تشویق کنند نه در
بحث پوچ او. "
>
فصل XXIII پل می تواند مردم راک را یافتن
زندگی بسیار لذت بخش در Avonlea که تابستان بود ، هر چند آن ، در میان همه او را
به دنبال لذت پیروزی و تعطیلات ، حس خالی از سکنه بود "چیزی که وجود دارد باید از بین رفته اند."
او نمی خواهد اعتراف ، حتی در بازتاب های درونی خود را ، که این باعث شد
فقدان گیلبرت.
اما هنگامی که او تا به حال به راه رفتن به خانه به تنهایی از جلسات دعا و سعادت POW - wows ،
در حالی که دایانا و فرد ، و بسیاری دیگر از زوج های همجنسگرا در امتداد تاریک ، روشن شده از نور ستاره loitered
جاده های کشور ، عجیب و غریب ، تنهایی بود
درد در قلب او را که او نمی تواند توضیح دهد دور.
گیلبرت به او بود حتی نوشتن ، او فکر او ممکن است انجام داده اند.
او می دانست او به دیانا نوشت : گاهی اوقات ، اما او نمی خواهد در مورد او پرس و جو و
دیانا ، فرض است که آن را از او شنیده ، داوطلب بدون اطلاعات.
مادر گیلبرت ، که همجنسگرا ، فرانک ، بانوی نور دل بود ، اما سبب شیوع نیست
با درایت ، به حال عادت بسیار شرم آور از پرسیدن آن ، همیشه در دردناکی مجزا
صدا و همواره در حضور
جمعیت ، اگر او به تازگی از گیلبرت شنیده بود.
پور آن تنها می تواند به طرز وحشیانه ای سرخ و سوفل ، "بسیار به تازگی ،" که گرفته شده بود
توسط همه ، خانم Blythe ، صرفا فرار maidenly.
جدای از این ، آن تابستانه اش لذت می برد.
پریسیلا آمد برای بازدید فراخ در ماه ژوئن ، و هنگامی که او تا به حال رفته ، آقا و خانم
ایروینگ ، پل و Charlotta چهارم "صفحه اصلی" را برای ماه های ژوئیه و اوت شد.
اکو الج صحنه gaieties بود یک بار دیگر ، و پژواک بیش از رودخانه بودند
نگه داشته مشغول تقلید خنده که در باغ قدیمی پشت spruces رنگ.
"دوشیزه Lavendar" به حال تغییر نیست ، جز به رشد حتی شیرین تر و زیباتر است.
پل او را ستایش ، و همراهی بین آنها بود زیبا برای دیدن.
"اما من' مادر 'او را به خودی خود تماس بگیرید نیست ،" او به آن توضیح داد.
"ببینید ، این نام به آن تعلق دارد فقط به مادر خود را کمی من و من می توانم آن را به هر نمی دهد
کس دیگری.
شما می دانید ، معلم است. اما من او را "مادر Lavendar' و من عاشق
بهترین بعدی او به پدر. من -- من حتی کمی بهتر از او را دوست دارم
شما ، معلم است. "
که فقط به عنوان باید باشد ، پاسخ داد : "آن.
پل سیزده بود در حال حاضر و برای سال او بسیار بلند است.
صورت و چشم خود را به عنوان زیبا بود مثل همیشه ، و فانتزی خود را هنوز مانند یک منشور ،
جدا همه چیز که بر آن را به رنگین کمان سقوط کرد.
او و آن حال rambles لذت بخش را به چوب و رشته و ساحل.
هرگز دو روح بیشتر کاملا "خویش و قوم است."
Charlotta چهارم به ladyhood جوان شکوفا شده بود.
او مو را به تن خود را به در حال حاضر در pompador عظیم و روبان آبی دور انداخته بود
کمان auld لنگ تاحال ، اما چهره او را به عنوان freckled بود ، بینی خود را به عنوان سرزنش کرده و او را
دهان و لبخند به عنوان گسترده ای به عنوان همیشه است.
"شما فکر می کنم من با لهجه یانکی صحبت می کنید ، آیا شما ، خانم شرلی ، چیه خانوم؟" او
خواستار نگرانی. "من به آن توجهی نمی کند ، Charlotta."
"من که واقعی خوشحالم است.
آنها گفتند : من در منزل انجام داد ، اما من فکر کردم احتمال دارد که آنها فقط می خواستم به من تشدید شد.
من هیچ لهجه یانکی را نمی خواهم. نه این که من یک کلمه برای گفتن در برابر
یانکی ، خانم شرلی ، چیه خانوم.
آنها واقعی متمدن. اما به من قدیمی PE جزیره در هر زمان است. "
پل دو هفته اول خود را با مادربزرگ خود ایروینگ در Avonlea گذراند.
آن وجود داشت به ملاقات او هنگامی که او آمد ، و او را وحشی با اشتیاق برای رسیدن به
ساحل -- نورا و بانوی طلایی و ملوانان دوقلو وجود دارد خواهد بود.
او به سختی می تواند خود را به خوردن شام صبر کنید.
آیا او را نمی بینم چهره مانند جن یا پری نورا های مشابه در سراسر نقطه ، تماشای برای او
wistfully؟ اما این پل بسیار هوشیار بود که برگشتم
از ساحل در گرگ و میش.
"آیا شما نمی پیدا کردن افراد راک شما؟ پرسید :" آن.
پل را تکان داد شاه بلوط خود را فر sorrowfully است. "دوقلو ملوانان و بانوی طلایی هرگز
در تمام در ، "او گفت.
"نورا وجود دارد -- اما نورا همان ، معلم نیست.
او تغییر کرده است. "" ، گفت : "اوه ، پل ، آن است که شما که تغییر
آن.
"شما خیلی قدیمی است برای افراد سنگ رشد کرده است.
آنها مانند کودکان تنها playfellows.
من می ترسم ملوانان دوقلو دوباره به شما هرگز در مروارید وار ، مسحور آمده
قایق با بادبان از ماهتاب و بانوی طلایی نه بیشتر را برای شما در بازی
چنگ طلایی اش.
حتی نورا شما را برآورده نمی بسیار طولانی تری. شما باید مجازات رو به رشد ، پرداخت ،
پل. شما باید کشور پریان را به پشت سر شما را ترک کند. "
"شما دو بحث به عنوان سفاهت مثل همیشه شما انجام ، گفت :" خانم ایروینگ ، نیمه
indulgently ، نیمه reprovingly. "اوه ، نه ، ما نمی ، گفت :« آن ، تکان دادن او را
سر به شدت.
"ما بسیار ، بسیار عاقلانه و آن را به گونه ای است حیف است.
ما نیمی از جالب بنابراین هنگامی که ما آموخته اند که زبان به ما داده هرگز
ما را قادر به پنهان کردن افکار ما است. "
"اما این isn't -- آن را به ما داده شده به تبادل افکار ما ، خانم ایروینگ گفت :« به طور جدی.
او از Tallyrand هرگز شنیده بود و epigrams را درک نمی کنند.
آن دو هفته از روز ایام خوب گذشته را در الج اکو در نخست آگوست طلایی به سر برد.
در حالی که او اتفاقا ساختگی وجود دارد عجله سرعت لودویک در فراغت خاطر خود را
معاشرت داشته Theodora دیکس ، به عنوان بموقع در شرح وقایع بترتیب تاریخ دیگری از تاریخ خود مربوط می شود. (1)
آرنولد شرمن ، دوست سالمندان از
Irvings ، وجود دارد در همان زمان بود ، و افزود : به طور کلی کمی نیست
pleasantness از زندگی. (1 تواریخ از Avonlea).
چه بازی خوبی زمان این بوده است ، گفت : "آن.
"من احساس می کنم مثل یک غول تازه است.
و تنها دو هفته بیشتر تا من برگشت به Kingsport ، و ردموند و پتی
محل. محل پتی عزیزترین نقطه ای ، دوشیزه
Lavendar.
من احساس می کنم که اگر من تا به حال دو خانه -- یکی در Gables سبز و یکی در محل پتی.
اما که در آن تابستان رفته؟ به نظر نمی رسد در روز از آنجایی که من به خانه آمد
آن شب بهار با Mayflowers.
وقتی که من کمی از یک پایان تابستان به دیگر نمی تواند دید.
این کشش قبل از اینکه من دوست دارم فصل بی پایان است.
در حال حاضر ، ''TIS باندازه کف دست ،' TIS داستان. "
"آن ، شما و Blythe گیلبرت به عنوان دوستان خوب که شما استفاده می شود؟" پرسید : دوشیزه
Lavendar بی سر و صدا. "من به همان اندازه دوست گیلبرت به عنوان افراد
من ، Lavendar خانم. "
دوشیزه Lavendar سرش را تکان داد. "من می بینم چیزی به خطا رفته اند ، آن است.
من قصد دارم به خودسری و بپرسید چه. آیا اختلاف؟ "
"نه ، آن را تنها که گیلبرت می خواهد بیشتر از دوستی است و من نمی توانم او را بدهد."
"آیا شما مطمئن از آن ، آن است؟" "کاملا مطمئن است."
"من بسیار بسیار متاسفم."
من تعجب می کنم چرا همه به نظر می رسد فکر می کنم من باید به ازدواج گیلبرت Blythe ، گفت : "آن
petulantly. "از آنجا که شما و ساخته شده برای هر مورد به معنای قرار گرفت
دیگر ، آن -- که به همین دلیل است.
شما نیاز به بازی شیر یا خط است که سر جوان مال شما نیست. اتمام حجت واقع است. "
>