Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل هفتم قسمت 3 LAD - و - LOVE GIRL
در روز دوشنبه عید پاک ، یک حزب در زمان گشت به Wingfield مانور.
این هیجان بزرگ به میریام بود برای گرفتن یک قطار در Sethley پل ، در میان تمام
شلوغی جمعیت بانک تعطیلات.
آنها با قطار را در Alfreton سمت چپ. پل علاقه مند بود در خیابان ها و در
معدن با سگ خود را. در اینجا بود یک نژاد جدید از معدنچیان.
میریام آیا زندگی نمی کنند تا آنها به کلیسا آمد.
همه آنها و نه ترسو از ورود ، با کیسه های خود را از مواد غذایی ، برای ترس از
معلوم شد.
لئونارد ، کمیک ، محقق نازک ، اولین رفت و پل ، که فوت کرده اند و نه می شود
فرستاده شده به عقب ، آخرین رفت. جایی برای عید پاک تزیین شده بود.
در فونت و صدها سفید narcissi به نظر می رسید حال افزایش باشد.
هوا کم نور و رنگ را از پنجره ها بود و هیجان زده با عطر لطیف
نیلوفرهای و narcissi.
در آن فضای روح میریام آمد به تب و تاب بودن.
پل ترس از چیزهایی که او نمی باید انجام دهند ، و او نسبت به احساس از حساس
محل.
میریام تبدیل شده به او. او جواب داد.
آنها با هم. او نمی خواهد فراتر از صمیمیت و همدلی ، راه آهن.
او برای آن دوست داشتند.
روح او را به دعا و نماز در کنار او گسترش یافته است. او احساس شیفتگی عجیب و غریب از سایه
اماکن مذهبی. تمام عرفان نهفته خود را quivered به
زندگی است.
او به او کشیده شده بود. او نماز را همراه با او بود.
میریام بسیار به ندرت به بیابان دیگر صحبت کردیم.
آنها در یک بار بی دست و پا در گفتگو با او شد.
بنابراین معمولا او سکوت کرده بود. ظهر گذشته بود زمانی که آنها صعود
مسیر شیب دار به مانور.
همه چیز آرام در خورشید تاباند ، که زیبا و گرم و روح بود.
Celandines و بنفشه آفریقایی بودند. همه نوک بالا کامل با شادی بود.
زرق و برق از پیچک ، نرم ، خاکستری جوی از دیوارهای قلعه ،
نجابت از همه چیز در نزدیکی خرابه ، کامل بود.
مانور است سخت ، سنگ خاکستری کمرنگ ، و دیوارهای دیگری خالی و آرام هستند.
قوم جوان بودند در raptures.
آنها در بیم و هراس رفت ، تقریبا ترسند که لذت کاوش در این تباهی
ممکن است از آن محروم است.
در حیاط اول ، در داخل دیوارهای شکسته بالا ، مزرعه ، چرخ دستی بودند ، خود را با
شفت بیکار دروغ گفتن بر روی زمین ، لاستیک چرخ های درخشان با زنگ قرمز طلا.
بسیار هنوز.
همه مشتاقانه پرداخت sixpences خود را ، و timidly از طریق قوس تمیز خوب از رفت
حیاط داخلی. خجالتی بودند.
در پیاده رو ، که در آن سالن شده بود ، خار درخت قدیمی بود در حال شکوفایی است.
همه انواع دهانه های عجیب و اتاق های شکسته در سایه در اطراف آنها بودند.
بعد از ناهار آنها را یک بار دیگر به اکتشاف خرابه.
این بار دختر با پسر ، که می تواند به عنوان راهنما و expositors عمل رفت.
یکی از برج های بلند در گوشه وجود دارد ، و نه tottering ، جایی که آنها می گویند که ماری ملکه
از اسکاتلندی در زندان بود.
"فکر می کنم از ملکه رفتن در اینجا!" میریام در یک صدای پایین گفت ، او به عنوان صعود
از پله ها توخالی. "اگر او می تواند ، گفت :« پل ، "برای او
حال روماتیسم مانند هر چیز.
من روی چیزی حساب کردن آنها درمان می شود rottenly او. "" شما فکر نمی کنم او آن را سزاوار؟ "پرسید :
میریام. "نه ، من نمی.
او تنها با نشاط بود. "
آنها ادامه داد : برای سوار شدن به راه پله پیچ در پیچ.
باد بالا ، دمیدن از طریق نقاط ضعف رفت عجله شفت ، و پر
دامن دختر مثل یک بالن ، به طوری که او شرمنده شد ، تا زمانی که در زمان تمجمج کردن از او
لباس و آن را برای او برگزار شد پایین.
او آن را کاملا به سادگی ، به عنوان او را برداشت دستکش او.
او به یاد این همیشه. دور بالای شکسته برج پیچک
ازبوته پوشیده شده ، قدیمی و خوش تیپ.
همچنین ، چند gillivers سرما وجود دارد ، در غنچه کم رنگ سرد است.
میریام می خواستم برای لاغر برای برخی از پیچک ، اما او به او اجازه نمی دهد.
در عوض ، او تا به حال پشت سر او را صبر کنید ، و از او هر اسپری را به عنوان او آن را جمع آوری
و آن برگزار شد به او ، هر یک به طور جداگانه ، در ناب ترین شیوه های جوانمردی است.
این برج به نظر می رسید در باد سنگ.
آنها بیش از مایل و مایل کشور پوشیده شده از درخت نگاه کرد ، و کشور با gleams
به مراتع است. دخمه در قسمت پایین مانور بود
زیبا ، و در حفظ کامل.
پل ساخته شده رسم : میریام با او ماند.
او ملکه ماری اسکاتلندی فکر می کرد به دنبال با تیره و تار او ، چشم های نا امید کننده است ،
است که می تواند بدبختی را درک نمی کنند ، بیش از انجا تپه هیچ کمک آمدند ، و یا نشستن در
این غار ، از خدا به عنوان سرد به عنوان محل گفته او شنبه شوید.
آنها را دوباره پر زرق و برق ، به دنبال دور در مانور معشوق خود را که ایستاده بسیار تمیز و
های بزرگ بر روی تپه آن.
"فرض شما می توانید از آن مزرعه داشته ، گفت :" پاول به میریام.
"بله!" "آیا آن را نمی شود دوست داشتنی به بیایید و ببینید
شما! "
آنها در حال حاضر در کشور برهنه دیوارهای سنگی بودند ، که او دوست داشت ، و که ، هر چند
تنها ده مایل از خانه ، به نظر می رسید تا خارجی به میریام.
این حزب عقب افتاده بود.
بودند عبور چمنزار بزرگ که sloped دور از خورشید ، در امتداد یک مسیر
با بی حد و حصر نقاط کوچک پر زرق و برق ، پل ، راه رفتن در کنار laced او جاسازی شده
انگشتان در رشته ها از کیسه های میریام
حمل ، و فورا او احساس آنی پشت سر ، مراقب و حسادت است.
اما در شکوه تابش آفتاب در چمنزار غرق شد ، و مسیر نگین دار بود ، و آن را
به ندرت شد که او هیچ نشانه ای را به او.
او برگزار انگشتان او هنوز هم در میان رشته های کیسه ، انگشتان خود را لمس کردن ؛
و مکان به عنوان یک چشم انداز طلایی بود. در گذشته آنها را به رنگ خاکستری عقب افتاده آمد
روستای Crich ، نهفته است که بالا است.
فراتر از روستا بود Crich پایه معروف است که پل می تواند از باغ
در خانه. این حزب تحت فشار قرار دادند.
گستره بزرگ از کشور پخش شده در اطراف و زیر.
بیابان مشتاق به رسیدن به بالای تپه بودند.
تیزی یا برامدگی خاک از اب گرد ، که نیمی از آن بود در حال حاضر بریده ، و پوش شد در بالا
که ایستاد بنای تاریخی باستان ، محکم و چمباتمه زدن ، برای سیگنالینگ در روز قدیمی بسیار
را به زمین های سطح Nottinghamshire و Leicestershire.
بود دمیدن تا بالا وجود دارد در محل در معرض ، که تنها راه به
امن بود به باد ایستاده به wan از برج میخ.
پای خود را به پرتگاه سقوط کرد که در آن سنگ آهک به دور quarried بود.
در زیر بود تکان تکان خوردن از تپه ها و روستاهای کوچک -- کلنگ دو سر ، Ambergate ، Stoney
Middleton.
بیابان مشتاق به جاسوسی از کلیسا Bestwood ، دور در میان نه
کشور پرازدحام در سمت چپ. آنها منزجر شدند که به نظر می رسید آن را برای ایستادن
در دشت.
آنها تپه سقوط Derbyshire به یکنواختی میدلندز که پیچ خورده دیدم
دور جنوبی. میریام تا حدودی توسط باد به وحشت انداخت ، اما
بیابان از آن لذت می برد.
آنها ، مایل و مایل رفت ، به Whatstandwell.
در تمام مواد غذایی ، خورده می شد ، همه گرسنه ، و بسیار کمی پول وجود دارد
به خانه.
اما آنها موفق به تهیه یک قرص نان و کشمش بیدانه قرص نان ، که آنها به تکه های هک
با بسته به چاقو ، و خوردن نشسته بر روی دیوار در نزدیکی پل ، تماشای درخشان
Derwent عجله ، و ترمزها از Matlock کشیدن در مسافرخانه.
پل در حال حاضر با رنگ روشن و خستگی است. او مسئول حزب شده بود تمام
روز ، و در حال حاضر او انجام شد.
میریام درک ، نگه داشته و نزدیک به او ، و او خود را در دست چپ او.
آنها تا به حال یک ساعت منتظر در ایستگاه Ambergate.
قطار آمد ، شلوغ با excursionists بازگشت به منچستر ، بیرمنگام ، و
لندن است. "ما ممکن است وجود دارد -- قوم به راحتی ممکن است
فکر می کنم که ما قصد داریم که دور ، گفت : "پل.
آنها رو به عقب و نه اواخر. میریام ، راه رفتن به خانه با جفری ، تماشا
ظهور ماه بزرگ و قرمز و مبهم. او احساس چیزی در او برآورده شد.
او یک خواهر بزرگتر ، آگاتا ، که معلم یک مدرسه بود.
دشمنی از بین دو دختر بود. میریام آگاتا دنیوی در نظر گرفته است.
و او می خواست خودش را به یک معلم مدرسه است.
یک شنبه بعد از ظهر آگاتا و میریام به طبقه بالا پانسمان مشاهده شد.
اتاق خواب آنها بیش از پایدار بود.
این پایین ، یک اتاق نه چندان بزرگ ، و لخت شد.
میریام بر روی دیوار میخ شده بود تولید مثل از Veronese در "سنت کاترین ".
او عاشق زنی که پنجره نشسته در خواب.
ویندوز خود بودند بیش از حد کوچک برای نشستن شوید.
اما یکی از جلو با پیچ امین الدوله و ویرجینیا خزنده چکیده ، و
نگاه بر درخت تاپس از چوب بلوط چوب در سراسر حیاط ، در حالی که در پشت کمی
پنجره ، بزرگتر از دستمال ،
راه گریز به شرق است ، به طلوع ضرب و شتم در مقابل تپه گرد معشوق.
دو خواهر از صحبت نه چندان به یکدیگر.
آگاتا که منصفانه و کوچک و مصمم بود ، شورش در برابر خانه
اتمسفر ، در برابر دکترین "دیگر گونه" است.
او در جهان بود در حال حاضر ، در یک راه عادلانه مستقل.
و او در مورد ارزش های دنیوی اصرار داشت ، در ظاهر ، رفتار ، موقعیت ، که
میریام بخشنودی نادیده گرفته اند.
هر دو دختر دوست داشت به طبقه بالا ، از راه ، زمانی که پل آمد.
آنها ترجیح داده برای آمدن در حال اجرا کردن ، باز کردن درب پله ، پا ، و او را تماشا ،
باردار از آنها است.
میریام ایستاد دردناکی کشیدن بر سر او تسبیح او را داده بود.
در مش نازک از موهایش گرفتار.
اما او در گذشته آن را به حال ، و دانه های قرمز قهوه ای چوبی به خوبی علیه او نگاه
خنک گردن قهوه ای است. او یک دختر به خوبی توسعه یافته بود ، و بسیار
خوش تیپ.
اما در کمی به دنبال شیشه ای میخ در مقابل دیوار whitewashed او تنها می توانست
دیدن یک قطعه از خودش را در یک زمان. آگاتا یک آینه کوچک از او خریده بود
خود ، که او propped تا خودش را با توجه به.
میریام در نزدیکی پنجره بود. ناگهان او شنیده کلیک شناخته شده
زنجیره ای ، و او را دیدم پل جفتک پرانی باز کردن دروازه ، فشار دوچرخه خود را به حیاط.
او را دیدم او را در خانه نگاه کنید ، و او کاهش دور.
او در مد لا ابالی راه رفته و دوچرخه خود را با او رفت که اگر آن را زنده بودند
چیزی.
"پل می آیند!" او بانگ زد. "آیا شما خوشحالم؟ گفت :" آگاتا cuttingly.
میریام هنوز هم در شگفتی و حیرت زدگی ایستاد.
"خب ، شما نیست؟" او پرسید.
"بله ، اما من قصد ندارم به آن را ببینید به او ، و فکر می کنم من او را می خواستم."
میریام بود مبهوت.
او شنیده ام او را با قرار دادن دوچرخه خود را در قسمت پایین پایدار ، و صحبت کردن به جیمی ،
که یک اسب گودال شده بود ، و بود که از کار افتاده است.
"خب ، LAD جیمی من ، چگونه می منوده؟
بیمار Nobbut 'متاسفانه ، مانند؟ پس چرا اتمام حجت شرم ، LAD owd من است. "
او شنیده ام طناب اجرا از طریق سوراخ را به عنوان اسب سر خود را از LAD را بلند
نوازش.
چگونه او عاشق گوش دادن زمانی که او فقط اسب می تواند بشنود.
اما مار در باغ عدن او وجود دارد. او صادقانه در خودش جستجو برای دیدن اگر
او می خواست پل مورل است.
او احساس می شود برخی از رسوایی در آن وجود دارد.
پر از احساس پیچ خورده ، او نگران بود او او را می خواهم.
او خود ایستاد ، محکوم است.
سپس عذاب شرم جدید آمد. او در درون خودش را در یک سیم پیچ کاهش
شکنجه می شود. آیا او می خواهم پل مورل ، و او می دانیم
او را می خواستم؟
چه رسوایی نامحسوس بر او. او احساس کردند که اگر روح کل خود مارپیچ به
گره از شرم. آگاتا لباس برای اولین بار بود ، و فرار
طبقه پایین.
میریام شنیده ام LAD خوش آمد می گوید او را پر زرق و برق ، دقیقا می دانستند چگونه درخشان چشمان خاکستری او شد
با آن تن. او خودش را می توانست احساس آن را جسورانه داشته باشند
او را در چنین عاقلانه استقبال می کنند.
با این حال او ایستاد تحت اتهام به خود مایل به او وجود دارد ، گره خورده است که
سهام از شکنجه. در سرگشتگی تلخ او kneeled پایین و
دعا :
"پروردگارا ، به من اجازه پل مورل را دوست ندارد. مرا به خاطر از عشق ورزیدن به او ، اگر من باید نیست
عشق او را "چیزی غیر عادی در نماز بازداشت
او را.
او بلند سر او و تأمل است. چگونه می تواند از آن به اشتباه او را دوست؟
عشق هدیه خدا بود. و در عین حال آن را باعث شرم او است.
که به خاطر او بود ، پل مورل است.
اما ، سپس ، آن را امر او نیست ، خود او بود ، بین خود و خدا.
او به یک قربانی است. اما قربانی کردن خدا ، پل بود
مورل و یا خود را.
او پس از چند دقیقه صورت خود را در بالش مخفی دیگر ، و گفت :
"اما ، لرد ، اگر آن را اراده تو است که من باید او را دوست ، من او را دوست -- به عنوان مسیح
، که برای روح مردان درگذشت.
من او را دوست دارم پر زرق و برق ، زیرا او پسر تو است. "
او برای برخی از زمان باقی مانده به حالت دو زانو ، کاملا هنوز و عمیقا نقل مکان کرد ، موهای سیاه او
در برابر مربع قرمز و مربع اسطوخودوس sprigged لحاف درهم آمیخته است.
نماز بود تقریبا ضروری است به او.
سپس او را به سقوط است که خلسه از خود گذشتگی ، شناسایی خودش را با خدا
بود که قربانی ، که می دهد را به روح انسان بسیاری از شدید خود را سعادت است.
وقتی که او رفت طبقه پایین پل بود به دروغ گفتن در صندلی راحتی ، برگزاری مندرج با
غیظ و غضب زیادی به آگاتا ، بود که scorning یک نقاشی کوچک او را به نشان می دهد آورده بود
او را.
میریام نگاه این دو ، و سبک سری خود را اجتناب شود.
او را به سالن رفت و به تنهایی.
زمان چای بود قبل از او قادر به صحبت به پل بود ، و پس از آن شیوه ای او بود
دور او فکر می کرد او جرم بود.
میریام عمل او را از رفتن هر یک از عصر پنجشنبه به کتابخانه در قطع
Bestwood.
پس از فراخوانی برای پل به طور منظم در طول تمام بهار ، تعدادی از بی ارزش
حوادث و توهین های کوچک از خانواده اش او را به نگرش خود را نسبت به او بیدار ،
و او تصمیم گرفت برای رفتن نه بیشتر.
او اعلام کرد به پل یک شب او را نمی خواهد تلفن در خانه خود را دوباره برای او
در شب پنجشنبه. "چرا؟" او پرسید ، بسیار کوتاه است.
"هیچ چیز.
فقط من ترجیح می دهم. "" خیلی خوب است. "
"اما" ، او به خطر افتاد ، "اگر شما می خواهم مراقبت از ملاقات به من ، ما هنوز هم می تواند با هم بروید."
"شما را ملاقات کجا؟"
"جایی -- جایی که دوست دارید" "من باید شما را ملاقات به جایی نمی.
من نمی بینیم و به همین دلیل شما نباید نگه داشتن درخواست برای من.
اما اگر شما ، نه من نمی خواهم به شما ملاقات کند. "
بنابراین ، بعد از ظهر پنجشنبه که قیمتی به او شده بود ، و به او بودند ، کاهش یافته است.
او کار می کرد به جای.
خانم مورل با رضایت در این ترتیب استنشاقی است.
او آن را ندارد که آنها دوستداران بودند.
صمیمیت بین آنها نگه داشته شده بود تا انتزاعی ، چنین ماده از روح ، همه
فکر و مبارزه خسته را به آگاهی ، که او آن را تنها به عنوان یک شاهد
دوستی افلاطونی.
او محکم محروم بود هر چیز دیگری بین آنها وجود دارد.
میریام سکوت کرده بود ، و یا دیگری او بسیار بی سر و صدا توافق است.
او یک احمق بود که نمی دانستم چه اتفاقی می افتد تا خود را.
با توافق ضمنی آنها سخنان و insinuations از آشنایان خود را نادیده گرفته است.
"ما دوستداران نیستیم ، ما دوستان ،" او به او گفت.
ما آن را بدانند. اجازه دهید آنها صحبت کنید.
آن چه مهم آنها چه می گویند. "
گاهی اوقات ، آنها راه رفتن با هم ، او تضعیف بازوی او timidly به او.
اما او همیشه از آن متنفر بودند ، و او آن را می دانستند. این باعث درگیری های خشونت آمیز در که به او است.
با میریام او همیشه در هواپیما بالا از انتزاع بود ، زمانی که آتش سوزی های طبیعی خود را از
محبت خود را در جریان ریز اندیشه منتقل می شد.
او آن را داشته باشد.
اگر او خوشحال شد و او آن را قرار داده ، پر حرف ، او منتظر تا او دوباره به
او ، تا تغییر در او صورت گرفته بود ، دوباره ، و او با خود و پنجه نرم می کرد
روح ، frowning پرشور در میل خود را برای درک.
و در این اشتیاق برای درک روح او باقی نزدیک به او ، او را به حال همه به
خودش.
اما او باید به صورت انتزاعی برای اولین بار. سپس ، اگر او بازوی او را در خود قرار داده ، آن را ناشی از
او تقریبا شکنجه می شود. آگاهی او به نظر می رسید که به تقسیم.
جایی است که جایی که او بود او را لمس داغ با اصطکاک زد.
او یکی از خونین نبرد بود ، و او شد بی رحمانه به او به دلیل آن است.
یک شب در اواسط تابستان میریام در خانه ، گرم از بالا رفتن از است.
پل به تنهایی در آشپزخانه بود ، مادرش را در حال حرکت در مورد طبقه بالا شنیده میشد.
"بیایید و نگاه نخود شیرین ،" او به دختر گفت.
آنها را به باغ رفت.
آسمان پشت townlet و کلیسا بود ، نارنجی قرمز ، گل و باغ
آب گرفتگی با نور عجیب گرم است که هر برگ را به اهمیت لغو است.
پل به تصویب رسید در امتداد یک ردیف جریمه شیرین ، نخود فرنگی ، جمع آوری شکوفه اینجا و آنجا ، همه
کرم و آبی کم رنگ است. میریام به دنبال آن ، تنفس عطر.
به او ، گل به دادگاه تجدید نظر او چنین با قدرت احساس او باید آنها را بخشی از
خودش.
هنگامی که او را خم و نفس گل ، آن بود که اگر او و گل عشق ورزیدن به هر
دیگر. پل او را برای آن متنفر بودم.
مرتب کردن بر اساس به نظر می رسید از قرار گرفتن در معرض در مورد عمل ، چیزی بیش از حد صمیمی وجود دارد.
وقتی که او تا به حال یک دسته عادلانه ، آنها را به خانه بازگشت.
او برای یک لحظه به طبقه بالا حرکت آرام مادرش گوش ، و سپس او گفت :
"بیا این جا ، و اجازه دهید آنها را پین من برای شما."
او آنها را دو یا سه را در یک زمان در اغوش حمل کردن از لباس او مرتب ، از پله به عقب
و سپس به دیدن اثر.
او گفت : "شما می دانید ، که پین از دهان او ،" زن باید همیشه به ترتیب
گل خود را قبل از شیشه او. "میریام خندید.
او به فکر گل ها باید در لباس فرد بدون هیچ گونه مراقبت دوخته است.
است که پل باید درد به رفع گل خود را برای او هوی و هوس خود را بود.
او و نه در خنده اش جرم بود.
"بعضی از زنان -- کسانی که نگاه مناسب و معقول ،" او گفت.
میریام دوباره خندید ، اما mirthlessly ، به گوش او به این ترتیب او را مخلوط با زنان در
به طور کلی راه.
از اغلب مردان او می توانست آن را نادیده گرفته است. اما از او او را از آن صدمه دیده است.
او تقریبا به پایان رسید تنظیم گلها ، زمانی که او شنیده گام مادرش
از پله ها.
عجله او در آخرین سنجاق تحت فشار قرار دادند و تبدیل به دور است.
اجازه ندهید که مادر می دانیم ، "او گفت.
میریام برداشت تا آثار او ایستاده بود و در راهرو به دنبال با غم وغصه در
غروب زیبا. ، او گفت : او را برای پل نه بیشتر تماس بگیرید.
"خوب شب ، خانم مورل ،" او ، در راه باحرمت گفت.
او صدا به عنوان اگر او احساس می کرد تا به حال هیچ حق وجود دارد.
"آه ، آن را به شما ، میریام؟ پاسخ داد :" خانم مورل خونسردی.
اما پاول اصرار داشت در همه پذیرش دوستی خود را با دختر و خانم
مورل بود بیش از هر پارگی باز به عاقلانه.
این بود تا او بیست ساله بود که خانواده می تواند به استطاعت
دور برای تعطیلات.
خانم مورل شده بود ، هرگز دور برای گذراندن تعطیلات ، به جز برای دیدن خواهرش ، از سال
او ازدواج کرده بوده است. در حال حاضر در آخرین پل پول کافی ذخیره کرده بود ،
و همه آنها ادامه داشت.
بود که به یک حزب وجود دارد : برخی از دوستان آنی ، یکی از دوستان از پل ، یک مرد جوان
در همان دفتر که در آن ویلیام قبلا شده بود ، و میریام.
این هیجان بزرگ نوشتن برای اتاق شد.
پل و مادر او آن را به بحث بی وقفه بین آنها.
آنها می خواستند کلبه مبله به مدت دو هفته.
او یک هفته کافی خواهد بود ، اما او در دو اصرار داشت.
در گذشته آنها پاسخ از Mablethorpe ، کلبه مانند آنها آرزو
برای سی شیلینگ در هفته جاری است.
شادمانی بسیار زیاد وجود دارد. پل های وحشی با شادی برای مادرش بود
به خاطر. او را یک تعطیلات واقعی در حال حاضر داشته باشد.
او و او نشسته بود ، به تصویر کشیدن شب آنچه در آن می خواهم.
آنی آمد ، و لئونارد ، و آلیس و بچه گربه.
بود وحشی وجود دارد شادی و پیش بینی است.
پل گفت : میریام. او به خون ریزی با شادی بیش از آن به نظر می رسید.
اما خانه مورل زنگ زد با هیجان. آنها تا صبح روز شنبه توسط
هفت قطار.
پل پیشنهاد کرد که میریام باید در خانه اش خواب ، به دلیل آن تا کنون برای او بود
راه رفتن. او را برای شام آمد.
همه خیلی هیجان زده شده بود که حتی میریام با گرمی پذیرفته شد.
اما تقریبا "به محض احساس در خانواده او وارد شد نزدیک و
تنگ است.
او شعر توسط ژان Ingelow که ذکر Mablethorpe کشف کرده بود ، و بنابراین او باید
خواندن آن به میریام.
او هرگز رو که تا کنون در جهت پیروی از عواطف واحساسات به خواندن
شعر برای خانواده خود. اما در حال حاضر از آنها condescended به گوش دادن.
میریام شنبه روی مبل جذب می شود در او.
او همواره به او جذب می شود به نظر می رسید ، و با او ، زمانی که او وجود داشت.
خانم مورل حسد را در صندلی خود را نشسته است. او که قرار بود برای شنیدن نیز.
و حتی آنی و با حضور پدر ، مورل با سر خود را در یک طرف cocked ،
مانند کسی گوش دادن به خطبه و احساس آگاهانه از این واقعیت است.
پل سر خود را بیش از کتاب ducked.
او رو در حال حاضر تمام مخاطبان او برای مراقبت.
و خانم مورل و آنی که تقریبا با میریام رقابت که بهترین باید گوش دهد و برنده
به نفع او.
او در پر بسیار بالا بود. "اما" ، دچار وقفه خانم مورل ، "آنچه که
عروس Enderby 'که زنگ قرار است به حلقه است؟"
"این لحن است آنها استفاده می شود که در زنگ ها برای هشدار در برابر آب بازی کند.
گمان می کنم عروس Enderby در سیل غرق شد ، وی پاسخ داد. "
او faintest دانش آنچه واقعا نیست ، اما او هرگز غرق تا
کم به عنوان به اعتراف است که برای جنس زن او. آنها گوش و او بر این باور است.
او خود را معتقد بودند.
و مردم می دانستند که لحن به معنای؟ "گفت مادرش است.
"بله -- درست مثل اسکاتلندی ها وقتی شنیدند' O گل Forest' -- و زمانی که آنها
مورد استفاده برای زنگ زنگ به عقب برای زنگ دار. "
"چگونه؟ گفت :" آنی. "زنگ برای تلفن های موبایل همان که آیا آن را پله
به عقب و یا جلو است. "
"اما ،" او گفت ، "اگر شما با زنگ عمیق و حلقه را به یکی از بالا شروع -- علامه -- علامه
علامه -- علامه -- علامه -- علامه -- علامه -- علامه "او زد تا مقیاس.
همه فکر می آن هوشمندانه است.
او فکر کرد که تا بیش از حد. سپس ، در انتظار یک دقیقه ، او ادامه داد :
شعر است. HM! خانم مورل گفت : جالب ، زمانی که او
به پایان رسید.
"اما من آرزو می کنم هر آنچه را که نوشته بودند نه چندان غمگین."
مورل گفت : "من گل اختر ببینید آنها چه می خواهند theirselves drownin".
مکث وجود دارد.
آنی کردم برای پاک کردن جدول. میریام گل رز با گلدان.
او گفت : "اجازه دهید به من کمک کند به دست و رو شستن ،". "قطعا نه ، گریه :" آنی.
شما نشستن دوباره.
هستند بسیاری وجود ندارد. "و میریام ، که می تواند آشنا و
اصرار دارند ، نشست دوباره به در کتاب را با پل نگاه کنید.
او کارشناسی ارشد این حزب بود ، پدرش خوب بود.
و بزرگ شکنجه او رنج می برد مبادا قلع جعبه باید در Firsby خارج قرار داده به جای
در Mablethorpe.
و او در برابر گرفتن یک کالسکه نیست. مادر کمی جسورانه او این کار را انجام دادیم.
"در اینجا!" او به یک مرد گریه. "در اینجا!"
پل و آنی کردم در پشت بقیه ، با خنده مایه شرمساری تکان.
: : "چقدر آن را به درایو به کلبه بروک؟" خانم مورل گفت :.
"دو شیلینگ."
"چرا ، تا چه حد است؟" "راه خوبی است."
او گفت : "من آن را باور نکن ،". اما او درهم شوید.
هشت شلوغ در یک کالسکه قدیمی ساحلی وجود دارد.
خانم مورل گفت : "ببینید" ، "فقط هر سکه سه پنی و اگر آن را یک تراموای شد --
"
آنها سوار همراه است. در هر کلبه آنها را به آمد ، خانم مورل
گریه : "آیا آن این است؟
در حال حاضر ، این است! "
همه شنبه تنگی نفس است. آنها گذشته راند.
آه جهانی وجود دارد. "من سپاسگزار آن این بود که حیوان نمی ، گفت :
خانم مورل.
"من وحشت زده بود :" آنها و راند.
در گذشته آنها را در خانه است که به تنهایی بیش از دایک highroad ایستاد فرود.
هیجان های وحشی وجود دارد زیرا آنها مجبور به عبور از یک پل کوچک به
مقابل باغ.
اما آنها عاشق خانه که وضع تا انفرادی ، با دریا ، چمنزار در یک طرف ،
و وسعت بسیار زیاد از زمین وصله در جو سفید ، زرد جو ، گندم قرمز ، و
سبز ریشه و حبوبات ، سطح صاف و کشش به آسمان.
پل نگه داشته حساب. او و مادرش فرار نشان می دهد.
کل مخارج -- مسکن ، غذا ، همه چیز -- شانزده شیلینگ در هفته جاری بود
هر شخص باشد. او و لئونارد حمام کردن در رفت
صبح.
مورل بود سرگردان در خارج از کشور بسیار زود است. "شما ، پل ،" مادر او به نام از
اتاق خواب ، "خوردن یک قطعه از نان و کره است." "بسیار خوب ،" او جواب داد.
و هنگامی که او رو به عقب او را دیدم مادرش به ریاست دولت را در میز صبحانه.
زن از خانه جوان بود. شوهرش نابینا بود ، و او لباس های شسته شده
کار می کنند.
بنابراین خانم مورل همیشه گلدان در آشپزخانه را شسته و تخت ساخته شده است.
"اما شما گفت که شما می خواهم یک تعطیلات واقعی داشته باشند ، گفت :" پل "و در حال حاضر شما کار می کنند."
کار! "او بانگ زد.
"چه می کنی صحبت کردن در مورد" او دوست داشت تا با او در سراسر مزارع
به روستا و دریا. او ترس از پل تخته ، و او
او که از تولد نوزاد مورد آزار قرار گرفته است.
در مجموع او به او گیر کرده که اگر او مرد خود.
میریام چیز زیادی از او می کنید ، به جز ، شاید ، زمانی که همه دیگر رفتند.
"***".
*** insufferably احمق به میریام بودند ، پس او فکر آنها را به خود نیز ،
و او priggishly در مورد حماقت از گوش دادن به آنها به آنی موعظه است.
او ، بیش از حد ، می دانستند تمام آهنگ های خود را ، و آنها را در امتداد جاده roisterously خواند.
و اگر او خود را گوش دادن ، حماقت او را خوشحال بسیار.
هنوز به آنی به او گفت :
"پوسیدگی چنین! هیچ دانه از هوش در آن وجود دارد.
هیچ کس با عقل سلیم بیش از ملخ می تواند رفتن و نشستن و گوش دادن است. "
و او به میریام ، با تمسخر بسیاری از آنی و دیگران گفت : "گمان می کنم آنها در هستیم
'***." عجیب و غریب به دیدن راگون آواز میریام
آهنگ می باشد.
او تا به حال چانه مستقیم است که در یک خط عمود بر از لب پایین تر رفت
تبدیل شود.
او همواره پل از برخی از فرشته Botticelli غمگین هنگامی که او خواند یادآور شد ، حتی زمانی که
بود : «پایین آمدن خط برای قدم زدن با من عاشق ،
صحبت با من. "
تنها زمانی که او ترسیم ، و یا در شب هنگامی که دیگر در "***" او را به حال
به خودش.
او به او صحبت بی وقفه در مورد عشق خود را از افقی : چگونه آنها سطوح بزرگ
از آسمان و زمین را در Lincolnshire ، به معنای به او eternality اراده ، فقط به عنوان
نورمن قوس متمایل کلیسا ،
تکرار خود ، به معنای دنده رو به جلو جهش از انسان مداوم
روح ، و هیچ کس نمی داند که در آن ، در تضاد با خطوط عمود بر
و قوس گوتیک ، که او گفت ،
در آسمان افتاده و شور و شعف را لمس کرده و خود را در الهی از دست داده است.
خود او گفت ، نورمن ، میریام گوتیک بود.
او در رضایت حتی به آن متمایل است.
یک شب او و او رفت تا ساحل گسترده بزرگ شن و ماسه به سمت
Theddlethorpe. قطع طولانی سقوط و فرار در صدای خش خش
از فوم در امتداد ساحل.
یک شب گرم بود. رقم وجود ندارد اما خود را در
می رسد از دور شن و ماسه ، بدون سر و صدا اما صدای دریا.
پل دوست داشتم به آن را ببینید در این سرزمین clanging.
او عاشق خود را از بین سر و صدا از آن و سکوت ساحل شنی احساس.
میریام با او بود. همه چیز رشد بسیار شدید است.
کاملا تاریک بود زمانی که دوباره آنها تبدیل شده است.
راه خانه بود از طریق یک شکاف در sandhills ، و پس از آن در امتداد یک چمن بزرگ
جاده بین دو ***. این کشور سیاه و سفید و هنوز هم.
از پشت sandhills آمد نجوای دریا.
پل و میریام در سکوت راه می رفت. ناگهان او آغاز شده است.
کل خون او به نظر می رسید به پشت سر هم به شعله ، و او به ندرت می تواند نفس کشیدن.
ماه عظیم نارنجی خیره در آنها از لبه sandhills.
او هنوز ایستاده بود ، نگاه کردن به آن.
"آه! گریه میریام ، زمانی که وی آن را دیدم. وی همچنان کامل هنوز هم ، خیره شدن به
ماه عظیم و گلچهره ، تنها چیزی که در تاریکی گسترده از سطح است.
قلب او به شدت مورد ضرب و شتم ، عضلات بازوها خود قرارداد.
"آن چیست؟" زمزمه میریام ، انتظار برای او.
او چرخیدم و نگاه او.
او در کنار او ایستاده بود ، برای همیشه در سایه است. چهره او ، با تاریکی او تحت پوشش
کلاه ، تماشای رشد او دیده نشده است. اما او brooding.
او کمی ترس بود -- عمیقا نقل مکان کرد و مذهبی است.
این بهترین دولت او بود. او در برابر آن ناتوان بود.
خون او مثل یک شعله در سینه خود متمرکز شد.
اما او نمی تواند در سراسر به او. چشمک می زند در خون او وجود داشت.
اما به نوعی آنها را نادیده گرفتهاند.
او انتظار برخی از دولت های مذهبی در او.
هنوز حسرت ، او نیمی از شوق خود آگاه بود ، و gazed در او ، مشکل است.
"آن چیست؟" او زمزمه دوباره.
او پاسخ داد : "این ماه" ، frowning. بله ، او assented.
"آیا این شگفت انگیز نیست؟" او در مورد او کنجکاو بود.
بحران گذشته بود.
او خود را نمی دانند آنچه مهم بود.
او به طور طبیعی خیلی جوان و صمیمیت خود را تا انتزاعی بود ، او نمی دانست
او می خواست تا او را بر روی سینه خود مچاله شده از درد به سهولت وجود دارد.
او ترس از او بود.
این واقعیت که او ممکن است او را به عنوان یک مرد می خواهد می خواهم یک زن بود به او بوده است سرکوب
به شرم.
هنگامی که او در او تکان کاهش ، شکنجه را از فکر چنین چیزی مارپیچ ،
او به اعماق روح خود را به حال winced. و اکنون این "ناب" مانع از حتی خود
اولین عشق ، بوسه.
این بود که اگر او به ندرت می تواند ایستادن شوک از عشق فیزیکی ، حتی پرشور
بوسه ، و سپس او هم کوچک شدن و حساس به آن بدهد.
از آنجا که مرداب و علفزار در امتداد تاریکی راه می رفت او به تماشای ماه و صحبت نمی کنم.
او در کنار او plodded. او از اون متنفر بودم ، برای او در برخی از راه به نظر می رسید
او را خود خوار شمردن.
با نگاهی به آینده -- او را دیدم نور در تاریکی ، از پنجره خود لامپ روشن
کلبه. او عاشق مادرش فکر می کنم ، و
با نشاط مردم است.
"خب ، هر کسی دیگری را در آن قرار گرفته مدتها پیش گفت :« مادر او را به عنوان آنها وارد است.
"چه که ماده" او گریه irritably.
"من می توانم پیاده روی اگر من دوست دارم برو ، نمی توانم؟"
خانم مورل ، گفت : ":" و من باید فکر کردم شما می توانید به شام با بقیه.
او retorted : "من باید به خودم لطفا". "این اواخر.
من باید انجام دهید که من دوست دارم. "
"بسیار خوب ، گفت :" مادرش cuttingly ، "و سپس آیا می خواهید."
و او در زمان بدون اطلاع ثانوی از او آن شب.
که او وانمود نه به توجه و نه در مورد مراقبت است ، اما شنبه خواندن.
میریام به عنوان خوانده شده نیز ، از نابود کردن خود است. خانم مورل او را برای پسرش متنفر
مثل این.
او را تماشا پل رو به رشد تحریک پذیر ، خود نما ، و مالیخولیایی است.
برای این کار او تقصیر را به گردن میریام قرار داده است. آنی و همه دوستان او پیوست در مقابل
دختر.
میریام نداشت از دوستان خود ، پل تنها. اما او رنج می برند نیست خیلی ، چون او
نفرت بی موردی از این مردم دیگر.
و پل از اون متنفر بودم زیرا ، به نحوی ، او فاسد سهولت و طبیعی خود است.
و خود او با احساس حقارت writhed.