Tip:
Highlight text to annotate it
X
سیذارتا توسط هرمان هسه فصل 5.
KAMALA
سیذارتا چیزی جدید در هر مرحله از مسیر خود آموخته، برای جهان بود
تبدیل شده است، و قلب او مسحور شد.
او را دیدم خورشید بر کوه ها با جنگل های خود و ایجاد بیش از
ساحل از راه دور خود را با خرما، درختان.
در شب، ستاره ها در آسمان در موقعیت ثابت خود و هلال او را دیدم
ماه مانند یک قایق در آبی شناور.
او را دیدم درختان، ستارگان، حیوانات، ابرها، رنگین کمان، سنگ، گیاهان، گل، جریان و
رودخانه، شبنم درخشان در بوته در صبح، کوه ارتفاع از راه دور است که
آبی و کم رنگ، پرندگان خواند و زنبورها،
باد silverishly از طریق میدان برنج منفجر.
همه از این، هزار برابر و رنگارنگ، همیشه بوده است، همیشه خورشید و وجود دارد
ماه میدرخشید، همواره رودخانه ها بود غرش و زنبورها buzzed بود، اما در سابق
زمان محلی شما با تمام این چیزی بیشتر برای بوده است
سیذارتا از حجاب فریبنده و زودگذر، قبل از اینکه چشم خود را بر بی اعتمادی نگاه
به مقصد می شود و اندیشه نفوذ را نابود کردند، از آن لازم نیست
وجود، از آنجایی که این جوهر ذخیره کردن فراتر از آن، در طرف دیگر، قابل مشاهده است.
اما در حال حاضر، چشم آزاد خود را در این سمت ماند، او را دیدم و آگاه شد
قابل مشاهده است، به دنبال به در خانه در این دنیا باشد، جستجو برای جوهر واقعی نیست،
در جهان فراتر از هدف نیست.
زیبا از این دنیا بود، به دنبال در آن به این ترتیب، بدون جستجو، در نتیجه به سادگی، در نتیجه
کودکانه.
زیبا از ماه و ستارگان بود، زیبا و جریان ها و بانک ها،
جنگل و صخره ها، بز و طلا، سوسک، گل و پروانه.
زیبا و دوست داشتنی بود، بنابراین به راه رفتن در سراسر جهان، در نتیجه کودکانه، در نتیجه
awoken، به این ترتیب به آنچه نزدیک است باز، در نتیجه بدون بی اعتمادی است.
متفاوت خورشید سوخته سر، متفاوت سایه ای از جنگل سرد
او را متفاوت جریان و مخزن، کدو و موز طعم.
کوتاه کوتاه روز بود، شب، هر ساعت با سرعت، سرعت دور مانند یک بادبان
دریا و زیر بادبان یک کشتی پر از گنج، پر از شادی بود.
سیذارتا را دیدم گروهی از میمون ها در حال حرکت از طریق تاج پوشش جنگل، بالا
در شاخه و وحشی، آهنگ و حریص خود را شنید.
سیذارتا را دیدم راس گوسفند نر پس از جفت گیری یک زن و با او.
در دریاچه از نی، او را دیدم با رحلت hungrily برای صرف شام خود را شکار پرتاب
خود را از آن دور، در ترس، wiggling و درخشان، ماهی جوان شروع به پریدن کرد
خیل از آب، بوی
قدرت و شور و شوق را به زور از پیچش شتابزده از آب آمد، که
پایک هم زده تا، impetuously شکار. همه از این همیشه وجود داشته، و او
دیده نمی شود، او با آن بوده است.
در حال حاضر او با آن بود، او را به بخشی از آن بود. نور و سایه را از طریق چشمان او زد،
ستارگان و ماه را از طریق قلب او زد.
سیذارتا در راه، همه چیز را به یاد او را در باغ تجربه کرده بودند
Jetavana، آموزش او شنیده بود وجود دارد، بودا الهی، وداع از
گوویندا، گفتگو با یکی از متعالی است.
دوباره او را به یاد خود، او را به یکی از با شکوه، هر کلمه ای سخن گفته بود، و
با شگفتی او از این واقعیت که او وجود دارد گفته بود چیز آگاه شد که او
بود واقعا هنوز رتبهدهی نشده است در این زمان شناخته شده است.
او به Gotama گفت: او، بودا، گنج و راز نبود
تعالیم، اما unexpressable و نه قابل تعلیم است که او در تجربه کرده بودند
یک ساعت یک روشنگری خود را - آن چیزی بود
اما این چیز بسیار که او در حال حاضر به تجربه رسیده است، آنچه که او در حال حاضر شروع به
تجربه می کنند. در حال حاضر، او به تجربه خود او است.
درست است که او در حال حاضر برای یک مدت طولانی بود که خود او Atman بود شناخته می شود، در آن
جوهر تحمل از ویژگی های ابدی همان برهمن.
اما، هرگز او واقعا پیدا کرده این خود، چرا که او به آن را در ضبط می خواستم
خالص اندیشه.
با بدن قطعا عدم اعتماد به نفس، و نه عینک از حواس،
پس از آن نیز فکر نیست، منطقی ذهن، و نه خرد آموخته، نه
توانایی آموخته شده را به منظور جلب نتیجه گیری و
به توسعه اندیشه های قبلی به آنهایی که جدید.
نه، این جهان اندیشه نیز هنوز در این سمت، و نه چیزی را می توان با به دست آورد
کشتن خود تصادفی از حواس، اگر به طور تصادفی خود را از افکار و آموخته
دانش از سوی دیگر فربه شد.
هر دو، افکار و همچنین حواس، همه چیز زیبا بود، به معنای نهایی
هر دو از آنها پنهان شد، هر دو به حال به گوش، هر دو با بازی،
هر دو نه تا به حال به تکبر و نه
overestimated، از هر دو صدای راز حقیقت درونی تا به حال به
دقت درک است.
او می خواست به تلاش برای هیچ چیز، جز آنچه را که صدای او را فرمان به تلاش برای
ساکن در هیچ چیز، به جز که در آن صدا که به توصیه او را به انجام این کار است.
چرا بود Gotama، در آن زمان، در ساعت تمام ساعت ها، زیر درخت بو نشسته،
که در آن روشنگری به او رسید؟
صدا، صدا در دل خود، که او به دنبال استراحت فرمان بود شنیده بود
در زیر این درخت، و او تا به حال نه ارجح تادیب نفس، ارائه،
وضو گرفتن، و نه نماز، نه غذا و نه
نوشیدن، نه خواب و نه خواب، او را به صدا اطاعت بود.
به اطاعت مثل این، نه به فرمان خارجی، تنها به صدا، به آماده
مانند این، این خوب بود، لازم بود، هیچ چیز دیگری لازم بود.
در شب هنگامی که او در کلبه کاه از ferryman رودخانه خواب، سیذارتا بود
یک رویا: گوویندا در مقابل او ایستاده بود، لباس پوشیدن و در لباس بلند و گشاد زرد
زاهدانه.
غم انگیز بود که چگونه گوویندا شبیه، متاسفانه او پرسید: چرا مرا تنها گذاشته ای؟
در این، او در آغوش گوویندا، اسلحه خود را در اطراف او پیچیده است و او را کشیدن
نزدیک به قفسه سینه اش و او را بوسید، آن بود گوویندا نمی شود، اما یک زن، و
پستان پر از زن ظهور
طرز لباس پوشیدن، که در آن سیذارتا دراز و نوشید، شیرینی و شدت طعم شیر از
این سینه است.
طعم آن از زن و مرد، آفتاب و جنگل، حیوانات و گل، از هر
میوه، هر میل شاد.
مست او و ارائه شده و او را بیهوش - وقتی سیذارتا از خواب بیدار شدم،
رودخانه رنگ پریده و از طریق درب کلبه shimmered، و در جنگل، تماس تاریک
جغد resounded عمیق و خوش.
هنگامی که روز آغاز شد، سیذارتا ferryman، میزبان خود خواست تا او را در سراسر
رودخانه است.
ferryman او را در سراسر رودخانه در بامبو، قایق خود را، آب گسترده shimmered
reddishly در نور صبح. او به گفت: "این است که یک رودخانه زیبا،
همراه.
"بله" گفت ferryman، "رودخانه بسیار زیبا است، من آن را دوست دارم بیش از هر چیز.
خیلی وقت ها به آن گوش کرده اند، اغلب من به چشمان خود نگاه کرد، و همیشه من
از آن آموخته است.
می توان از رودخانه آموخته است. "" من از تو، بانی خیر من "را مطرح کردند.
سیذارتا، disembarking در طرف دیگر رودخانه است.
"من هیچ هدیه ای می تواند شما را برای مهمان نوازی خود را به من بدهید، عزیز من، و نیز بدون هیچگونه پیش پرداخت
برای کار شما. من یک مرد بدون یک خانه، یک پسر
برهمن و Samana. "
"من آن را ببینید" را مطرح کردند. ferryman، "و من هر گونه پرداخت از شما انتظار نمی رود و
بهترین هدیه که خواهد بود سفارشی برای مهمانان به تحمل است.
شما به من هدیه زمان دیگری است. "
"آیا شما فکر می کنید؟ پرسید:" سیذارتا amusedly.
"مسلما. این نیز، من از رودخانه آموخته:
همه چیز در حال آمدن است!
تو هم، Samana، پشت خواهد آمد. در حال حاضر خداحافظی!
دوستی خود را پاداش من. بزرگداشت من، زمانی که شما ارائه شده را
خدایان است. "
لبخند، آنها از هم جدا شدند. لبخند بر لب، سیذارتا خوشحال بود
دوستی و محبت را از ferryman.
"او مانند گوویندا،" او با لبخند گفتم: "من در راه من آشنا هستند مانند
گوویندا. همه آنها خدا را شکر، هر چند آنها هستند
که حق دریافت لطف داشته باشد.
همه آنها مطیع، همه می خواهم به دوستان، به اطاعت، کمی فکر می کنم.
مثل بچه ها، همه مردم است. "در حدود ظهر، او از طریق یک روستا آمد.
در مقابل از باغ گل، کودکان نورد در مورد در خیابان بودند، بازی
با کدو تنبل دانه و دریا پوسته، داد زدم و مجادله، اما همه آنها timidly فرار
از Samana ناشناخته است.
در پایان از روستا، مسیر باعث شد از طریق یک جریان، و از طرف
جریان، یک زن جوان زانو زدن و شستن لباس است.
هنگامی که سیذارتا از او استقبال، سرش را بلند کرد و نگاه کردن به او را با لبخند، به طوری که
که او را دیدم در چشمانش سفید درخشان است.
او یک برکت و رحمت به او، آن را به عنوان رسم در میان مسافران، و پرسید که چگونه
دور او هنوز هم به حال برای رفتن به شهرستان های بزرگ برای رسیدن به.
سپس او برخاست و آمد به او، زیبایی دهان مرطوب او سوسو در
چهره جوان او.
او گفتگوی بورسی طنز آمیز را با او رد و بدل شده بود، ازش پرسید که آیا او در حال حاضر خورده بود، و
که آیا آن درست بود که Samanas به تنهایی در جنگل در شب خواب بودند و نمی
مجاز به هر گونه زنان با آنها.
در حالی که صحبت کردن، او پای چپ خود را بر روی یکی از سمت راست خود قرار داده و جنبش به عنوان یک زن ساخته شده
می کند که می خواهید آن نوع لذت جنسی با یک مرد آغاز، که در آن
کتاب های درسی تماس بگیرید "به بالا رفتن از درخت".
سیذارتا احساس گرم کردن خون او، و از آنجا که در این لحظه او تا به حال به خود فکر می کنم
باز رویایش را ببینم، او کمی به پایین خم شدن به زن را بوسید و با لب هایش قهوه ای
نوک پستان از سینه اش.
تا به دنبال او را دیدم، چهره اش خندان پر از شهوت و چشم او، با دانش آموزان قرارداد.
التماس با میل.
سیذارتا نیز احساس علاقه و احساس و منبع در حال حرکت تمایلات جنسی؛ اما از آنجایی که
او یک زن را لمس کرد هرگز قبل از آن، او را برای لحظه ای تردید، در حالی که دست خود را
در حال حاضر آماده شدند برای رسیدن به خارج برای او.
و در این لحظه شنید، مرتعش با ترس، صدای خود درونی خود را،
و این صدا گفت: شماره
سپس، تمام فریبندگی ناپدید شده را از چهره خندان زن جوان، او دیگر نمی دیدم
هر چیز دیگری اما نگاه مرطوب از حیوانی زن در گرما.
مودبانه، او petted گونه او، تبدیل به دور از او و به دور از ناپدید شد
زن نا امید با اقدامات نور را به چوب بامبو.
در این روز، او را به شهرستان های بزرگ قبل از شب رسید و خوشحال بود، برای او
احساس نیاز به میان مردم.
برای مدت زمان طولانی، او در جنگل زندگی کرده بود، و کلبه کاه ferryman
که او در آن خوابیده بود آن شب، سقف برای اولین بار برای مدت طولانی او تا به حال بوده است
سر خود را.
قبل از اینکه شهر در بیشه زیبایی حصار کشیدند، مسافر در آمد در سراسر کوچک
گروه از بندگان، اعم از زن و مرد، سبدهای حمل.
در میان آنها، چهار بندگان در سدان زینتی، صندلی های انجام شده، نشسته یک زن،
معشوقه داشته باشم، بر روی بالش های قرمز در زیر سایبان رنگارنگ.
سیذارتا متوقف شد در ورود به باغ لذت و رژه را تماشا می دیدند،
بندگان، خدمتکاران، سبد، شاهد سدان، صندلی و در آن شاهد بانوی.
بر اساس مو سیاه و سفید، ساخته شده است که به برج بالا بر سر او، او را دیدم بسیار منصفانه، بسیار
ظریف، بسیار هوشمند صورت، دهان قرمز روشن، مانند انجیر تازه ترک، ابرو
است که به خوبی تمایل شدند و در یک نقاشی
قوس بالا، هوشمند و مراقب چشمان تیره، گردن بلند و روشن، رو به افزایش از سبز و
لباس طلایی، استراحت دست عادلانه، بلند و لاغر با دستبند طلایی گسترده ای نسبت به
مچ دست.
سیذارتا را دیدم چه زیبا بود، و قلب او خشنود است.
او عمیقا متمایل شدن، زمانی که صندوقدار صندلی نزدیک تر و صاف کردن، او
نگاه عادلانه، چهره جذاب، برای یک لحظه در چشم های هوشمند با بالا به عنوان خوانده شده
کمان بالا، تنفس در معطر خفیف، او نمی دانست.
با یک لبخند، زنان زیبا برای یک لحظه ناپدید شد و به راننده سرشونو تکون دادن
بیشه، و پس از آن بنده نیز هست.
بنابراین من ورود به این شهرستان، سیذارتا، با یک فال جذاب فکر.
او بلافاصله احساس را به بیشه کشیده شده، اما او در مورد آن فکر کردم، و حالا او تبدیل شد
آگاهی از بندگان و خدمتکاران او را به در ورودی نگاه، چگونه
نفرت، بدگمان، چگونه رد.
من هنوز Samana، او فکر کردم، من هنوز هم زاهدانه و گدا.
من نباید مثل این باقی می ماند، من قادر نخواهد بود برای ورود به بیشه مثل این.
و او خندید.
فرد بعدی که آمد در طول این مسیر او بیشه و نام خواستم
زن، و گفته شد که این بیشه Kamala، فاحشه معروف بود، و
که، در کنار بیشه، او یک خانه در شهر متعلق به.
سپس، او وارد شهر. او یک هدف است.
دنبال کردن هدف خود، او اجازه شهرستان به او خورد، زیرفشار از طریق جریان
خیابان ها، هنوز در مربع ایستاده بود، استراحت بر روی پله ها از سنگ رودخانه.
وقتی که شب آمد، او با دوستان معاون سلمانی، چه کسی او را دیده بود
که در سایه ای از یک قوس در یک ساختمان کار می کنند، که دوباره متوجه شد که دعا در
معبد از ویشنو، که او گفت در مورد داستان ویشنو و لاکشمی.
او در میان قایق های رودخانه، خواب این شب، و در اوایل صبح، قبل از
مشتریان 1 آمد به مغازه اش، او دستیار آرایشگر تراشیدن ریش خود را و
موهای خود را شانه موی خود را قطع و آن را با روغن خوب روغن مالی کردن.
سپس او را به حمام خود را در رودخانه رفت.
هنگامی که در اواخر بعد از ظهر، زیبا Kamala بیشه خود را در او با نزدیک شدن صندوقدار
صندلی، سیذارتا در ورودی ایستاده بود، تعظیم و
فاحشه های تبریک است.
اما این بنده که در پایان بسیار از قطار خود را راه می رفت، او به او motioned و پرسید:
او را برای اطلاع رسانی به معشوقه اش که برهمن جوان مایل به صحبت کردن با او.
بعد از مدتی، بنده بازگشت، از او خواست که منتظر بودند، به دنبال او
انجام او، که او را، بدون یک کلمه را به غرفه، جایی که
Kamala بر روی کاناپه دراز کشیده بود، و او را تنها با او.
شما در حال حاضر ایستاده خارج وجود دارد دیروز، سلام من پرسید: "Kamala.
درست است که من قبلا دیده می شود و استقبال شما دیروز است. "
اما آیا شما نمی دیروز ریش و موی بلند، و گرد و غبار را در موهای شما؟ پوشیدن "
"شما مشاهده کرده اند، شما را دیده اند، همه چیز است.
شما را دیده اند، سیذارتا، پسر برهمن، که خانه اش را ترک کرده است برای تبدیل شدن به
Samana، و چه کسی بوده است Samana به مدت سه سال.
اما در حال حاضر، من این مسیر را ترک و به این شهر آمد و یکی از اولین ملاقات کردم،
حتی قبل از اینکه من به شهر وارد شده بود، به شما.
می گویند این، من به شما برسد، آه Kamala!
شما اولین زنی بود که آنها سیذارتا با چشمان خود را از پرداختن به تبدیل به
زمین.
هرگز من می خواهم به نوبه خود چشم به زمین، زمانی که من در سراسر زیبا
زن است. "Kamala لبخندی زد و بازی با فن خود را از
پر طاووس.
و پرسید: "فقط به من بگو، سیذارتا به من می آیند؟"
"برای شما بگویم و از شما سپاسگزارم که بسیار زیبا است.
و اگر آن را به شما دلگیر نیست، Kamala، من می خواهم به شما دوست من و به
معلم، من می دانم که هنوز هیچ از این هنر است که شما را در بالاترین تسلط
مدرک دانشگاهی است. "
در این، Kamala خندید با صدای بلند. "هرگز پیش از این برای من اتفاق افتاده است، من
دوست، که Samana از جنگل به من آمد و می خواست از من یاد بگیرند!
هرگز پیش از این برای من اتفاق افتاده، که Samana برای من با موی بلند آمد و
قدیمی، لباس پاره شده کمر!
بسیاری از مردان جوان به من می آیند، و نیز فرزندان Brahmans میان آنها وجود دارد، اما آنها
آمده در لباس های زیبا، آنها را در کفش های خوب، آنها باید عطر موهای خود را در
و پول را در کیسه های خود.
این است، اوه Samana، چگونه مردان جوان مانند که به من می آیند. "
Quoth سیذارتا: "در حال حاضر من شروع به از شما یاد بگیرند.
حتی دیروز، من در حال حاضر یادگیری شد.
من قبلا گرفته شده از ریش من، خار مو، روغن را در موهای من.
کمی که هنوز در من گم شده وجود دارد، آه عالی یک: خوب لباس، خوب
کفش، پول در کیسه من.
شما باید بدانید، سیذارتا است مجموعه اهداف سخت تر خود را از چيز جزئي، و او
به آنها رسیده است.
چگونه باید رسیدن به این هدف، که من برای خودم دیروز: به شما
دوست و برای یادگیری و لذت عشق را از شما!
خواهید دید که من به سرعت یاد بگیرند، Kamala، من در حال حاضر چیز سخت تر از آموخته
آنچه شما قرار است به من آموخت.
و در حال حاضر شما به آن: شما با سیذارتا راضی است، با
نفت موجود در موهای او، اما بدون لباس و بدون کفش، بدون پول؟ "
خنده، Kamala گفت: "نه، عزیز من، او را من برآورده نشده است.
لباس همان چیزی است که او باید داشته باشند، لباس زیبا، و کفش، کفش های زیبا، و تعداد زیادی
پول در کیسه خود را، و هدیه برای Kamala.
شما می دانید که در حال حاضر، Samana از جنگل؟
آیا کلمات من به شما علامت "" بله، من مشخص شده شما با عبارت "سیذارتا
بانگ زد. "چگونه می توانم کلماتی که باید علامت
که از دهان!
دهان شما مانند انجیر تازه ترک خورده، Kamala است.
دهان من نیز قرمز است و تازه از آن خواهد شد یک مسابقه مناسب برای شما، شما خواهید دید. -
اما به من بگویید، زیبا Kamala، در تمام ترس از Samana را از شما نمی
جنگل، آمده است که به یاد بگیرند که چگونه به عشق؟ "
"هر چیزی که برای من باید ترس از Samana، Samana احمقانه از جنگل،
که در حال آمدن است از شغال و حتی نمی دانند که در عین حال آنچه زنان؟
"آه، او قوی، Samana، و او ساکت است اما اگر حرف بزند از هر چیزی نیست.
او می تواند شما را مجبور دختر زیبا. او می تواند شما را میگیریم.
او می تواند به شما صدمه دیده است. "
"نه، Samana، من می ترسم از این نیست. آیا هر Samana یا برهمن می ترسند،
ممکن است کسی آمد و او را با شتاب و یادگیری خود را به یغما می برید و از خود گذشتگی های مذهبی خود را،
و عمق خود را از اندیشه؟
نه، آنها خود را بسیار خود را، و او تنها به دور از هر چه او
مایل به ارائه و به هر آنکه او حاضر است برای دادن.
مثل این است، دقیقا مانند این از آن نیز با Kamala و با لذت از
دوست دارم.
زیبا و قرمز دهان Kamala است، اما سعی کنید آن را در برابر اراده Kamala بوسه،
و شما از آن یک قطره از شیرینی بدست آوردن نیست، که می داند که چگونه به دادن
بنابراین بسیاری از چیزهای شیرین!
شما در حال یادگیری به راحتی، سیذارتا، بنابراین شما نیز باید یاد بگیرند این عشق می تواند باشد
به دست آمده با التماس، خرید و آن را به عنوان هدیه، دریافت و آن را در خیابان ها، پیدا کردن، اما آن را
نمی توان به سرقت رفته است.
در این کار، شما را با راه اشتباه آمده است.
نه، آن خواهد بود حیف، اگر یک مرد جوان خوشگل مانند شما مایل به حل آن در
چنین شیوه ای اشتباه است. "
سیذارتا با لبخند تعظیم. "این امر می تواند ترحم، Kamala شما
حق با شماست! این امر می تواند چنین ترحم.
نه، من باید یک قطره از شیرینی از دهان شما از دست دادن نیست، و نه شما را از
معدن!
پس از آن است که حل و فصل: سیذارتا خواهد شد در بازگشت، یک بار او باید به آنچه که او هنوز فاقد
لباس، کفش، پول است. اما صحبت می کنند، دوست داشتنی Kamala، می تواند شما نمی
من یک توصیه کوچک؟ "
"مشاوره؟ چرا که نه؟
که می خواهم مشاوره دادن به فقیر، Samana نادان، که در حال آمدن است
شغال از جنگل؟ "
"عزیز Kamala، بنابراین من از کجا باید برای رفتن توصیه می کنم که این سه چیز
ترین سرعت؟ "" دوست، بسیاری می خواهم بدانم.
شما باید انجام دهید آنچه شما آموخته ام و از آنها بخواهید برای پول، لباس و کفش در بازگشت.
هیچ راه دیگری برای یک مرد فقیر برای به دست آوردن پول وجود دارد.
چه کاری ممکن است شما را قادر به انجام؟
"من فکر می کنم. من می توانم صبر کنید.
من به سرعت می توانید. "" هیچ چیز دیگه ای؟ "
"هیچ چیز نیست.
اما بله، من همچنین می توانید شعر بنویسید. آیا می خواهید به من یک بوسه برای
شعر "" من می خواهم، اگر من شعر را دوست دارید.
عنوان آن چه خواهد بود؟ "
سیذارتا سخن گفت، پس از او تا به حال در مورد آن فکر برای یک لحظه، این آیات:
به بیشه سایه او پا Kamala زیبا، در ایستاده بود ورودی بیشه
قهوه ای Samana.
عمیق، دیدن شکوفه نیلوفر آبی است، متمایل شدن آن مرد، و خندان Kamala تشکر شده است.
دوست داشتنی، فکر مرد جوان، از ارائه برای خدایان، دوست داشتنی بیشتر ارائه شده است
خیلی Kamala.
Kamala دست او را با صدای بلند کف زدند، به طوری که دستبند طلایی clanged.
"زیبا آیات خود را Samana قهوه ای، آه، و حقیقتا، من از دست دادن چیزی وقتی
من شما با دادن یک بوسه برای آنها است. "
او با چشمان خود را beckoned او کج، سر خود را به طوری که چهره اش لیزا را لمس و
دهان خود را در آن دهان که مانند انجیر تازه ترک قرار داده است.
برای مدت زمان طولانی، Kamala او را بوسید، و با حیرت عمیق سیذارتا احساس
چگونه او را آموخت، عاقلانه بود، چگونه او را کنترل، او را رد کرد و اغوا
او را، و بعد از این یکی وجود داشت
به طولانی، مرتب و منظم، متوالی آزمایش بوسه، هر کس متفاوت از
دیگران، او هنوز هم برای دریافت.
تنفس عمیق، او باقی ماند ایستاده که در آن او بود، و در این لحظه بود
شگفت زده شده مانند یک کودک در مورد ظرفی شبیه بشاخ یا قیف دانش و چیزهایی به ارزش
یادگیری، که خود را قبل از اینکه چشم خود را نشان داد.
"بسیار زیبا هستند، آیات خود را، بانگ زد:" Kamala، "اگر من ثروتمند بود، من به شما خواهد داد
قطعه طلا برای آنها.
اما دشوار خواهد بود برای شما برای کسب پول به این ترتیب با آیات که شما نیاز دارید.
شما نیاز به یک مقدار زیادی پول، اگر شما می خواهید به دوست Kamala را. "
شما قادر به بوسه، Kamala! "سیذارتا stammered:.
"بله، من قادر به انجام است، بنابراین من این کار عدم لباس، کفش، دستبند، و تمام
زیبا چیز.
اما آنچه شما را تبدیل به؟ آیا شما قادر به انجام هر چیز دیگری، اما
فکر کردن، روزه، شعر ساخت؟ "
"من هم می دانم آهنگ قربانی، گفت:« سیذارتا، "اما من نمی خواهم به آنها آواز خواندن
هر. من هم می دانم جادوها سحر و جادو، اما من نمی خواهم
به آنها بیشتر صحبت می کنند.
من کتاب مقدس را خوانده ام - "" توقف "Kamala او قطع است.
او گفت: "شما می توانید برای خواندن؟ و نوشت؟
"بدیهی است، من می توانم این کار را انجام دهند.
بسیاری از مردم می توانند این کار "" اکثر مردم نمی تواند.
من همچنین می توانید آن را انجام دهد. بنابراین بسیار خوب است که شما قادر به خواندن
و نوشتن، بسیار خوب است.
همچنین شما می خواهد هنوز هم استفاده از جادوها سحر و جادو است. "
در این لحظه، خدمتکار آمد در حال اجرا و یک پیام را به معشوقه خود زمزمه
گوش.
بازدید کننده There'sa برای من بانگ زد: "Kamala.
"بشتابید و خودتو دور از من، سیذارتا، هیچ کس ممکن است شما را در اینجا ببینید، به یاد داشته باشید!
فردا، من شما را دوباره ببینم. "
اما به دوشیزه یا زن جوان او داد به منظور ارائه مومن برهمن لباس سفید بالا.
بدون درک کامل چه اتفاقی می افتد به او، سیذارتا خود را در بر داشت
توسط دوشیزه یا زن جوان دور کشیده، به ارمغان آورد را به باغ خانه اجتناب مستقیم
مسیر، لباس بالا به عنوان هدیه داده می شود،
منجر به بوته ها، و و فوری اندرز خود را از بیشه
در اسرع وقت بدون آنکه دیده. از نظر محتوایی، او را به عنوان او گفته شده بود.
او به جنگل عادت کرده اند، موفق به خارج شدن از بیشه و بیش از پرچین
بدون اینکه یک صدا.
از نظر محتوایی، او به شهر بازگشت، حمل لباس لوله شده را در زیر خود
بازو است.
در کاروانسرا، که در آن مسافران اقامت، او خود را دم در می چرخاند، بدون
کلمات او را برای غذا خواست، بدون یک کلمه را پذیرفت تکه ای از کیک برنج.
شاید به زودی به عنوان فردا، او فکر کردم، من به هیچ کس برای غذا هر بپرسید.
ناگهان، غرور را در او بالا گرفت. او هیچ Samana شد، آن را دیگر
با تبدیل شدن به او به التماس.
او کیک برنج به یک سگ و بدون غذا باقی ماند.
فکر کردم: "ساده است زندگی که مردم در این جهان منجر شود،" سیذارتا.
"این مشکلات.
همه چیز دشوار، پر زحمت است، و در نهایت نا امید کننده بود.، زمانی که من هنوز
Samana.
در حال حاضر، همه چیز آسان است، آسان می خواهم که درس در بوسیدن، که Kamala ارائه شده است
من
من نیاز به لباس و پول، هیچ چیز دیگری، این، اهداف کوچک و نزدیک، آنها را ندارد
از دست دادن هر خواب.
او در حال حاضر کشف کرده بود و خانه Kamala در شهر مدت ها پیش از او تبدیل وجود دارد
روز بعد. "همه چیز در حال کار از خوب،" او به نام
به او.
"آنها از شما انتظار او در Kamaswami، ثروتمند تاجر از شهر است.
اگر او شما را دوست دارید، او شما را به خدمات خود را بپذیرید.
هوشمند، قهوه ای Samana.
من تا به حال دیگران به او میگویند در مورد شما. با ادب نسبت به او، او بسیار قدرتمند است.
اما نمی شود بیش از حد متواضع!
من نمی خواهم شما را بنده خود را برای تبدیل شدن، شما باید تبدیل به معادل خود و یا دیگری من
با شما راضی است. Kamaswami شروع به پیر و تنبل است.
اگر او شما را دوست دارید، او شما را با تعداد زیادی واگذار نماید. "
سیذارتا او تشکر کرد و خندید، و هنگامی که او در بر داشت که او تا به حال خورده
هر چیز دیروز و امروز، او نان و میوه ها فرستاده شده و درمان او را به آن است.
"شما شده ام خوش شانس،" او گفت که زمانی که آنها از هم جدا، "من باز کردن یک درب پس از دیگری
برای شما. آخر چطور می شود؟
طلسم را دارید؟ "
سیذارتا گفت: "دیروز، من به شما گفت من می دانستم که چگونه به فکر می کنم، به صبر، و به سرعت،
اما شما فکر می کنید این بود که بدون استفاده است. اما برای خیلی چیزها مفید است، Kamala
خواهید دید.
شما خواهید دید که Samanas های احمق در حال یادگیری و قادر به انجام کارهای بسیاری زیبا
در جنگل، که امثال شما قادر نه.
روز قبل از روز گذشته، من هنوز هم یک گدا کرک شده، به محض اینکه دیروز من
Kamala را بوسید، و به زودی من یک تاجر و پول و همه آن چیزهایی که شما
اصرار بر.
"خب بله، او پذیرفته است. اما جایی که شما را بدون من باشی؟
چه شما باشد، اگر Kamala شد شما کمک نمی کند؟ "
"عزیز Kamala، گفت:« سیذارتا و صاف به قد کامل او، "وقتی که من
به شما به بیشه شما آمد، من اولین قدم.
این قطعنامه برای یادگیری عشق از این زیبا ترین زن بود.
از آن لحظه وقتی که من این قطعنامه ساخته شده بود، من هم می دانستند که من می حمل
آن را.
من می دانستم که شما می توانید به من کمک کند، در نگاه اول خود را در ورود بیشه من
در حال حاضر آن را می دانستند. "" اما اگر من تا به حال نشده است حاضر است؟ "
"شما مایل بودند.
نگاه کن، Kamala: هنگامی که شما پرتاب سنگ به داخل آب، آن را به سریع ترین سرعت
البته به پایین از آب. این است که چگونه است که سیذارتا است
هدف قطعنامه.
سیذارتا هیچ کاری نمی کند، او منتظر می ماند، او فکر می کند، او روزه است، اما او را از طریق عبور
چیزهایی از جهان مانند سنگ در آب، بدون انجام هر کاری، بدون
تکان دهنده است. او کشیده شده است، به او اجازه می دهد تا خود را به سقوط است.
هدف او، او را به خود جذب می کند، چرا که او اجازه نمی دهد هر چیزی را وارد کنید نفس خود را که ممکن است
مخالفت با هدف.
این است آنچه سیذارتا در میان Samanas آموخته است.
این همان چیزی است که احمق ها تماس بگیرید سحر و جادو و که فکر می کنند که این امر می تواند با استفاده از تاثیر
ارواح.
هیچ چیز است که توسط ارواح تاثیر هیچ ارواح وجود دارد.
هر کس می تواند سحر و جادو انجام، هر کس می تواند به اهداف خود برسد، اگر او قادر است فکر می کنم، اگر
او قادر به صبر کردن است، اگر او قادر است به سرعت.
Kamala گوش به او شده است. او صدای او را دوست داشت، او عاشق نگاه
از چشمان او. او گفت: "شاید این است تا" بی سر و صدا، "را به عنوان
شما می گویید، دوست است.
اما شاید از آن نیز این است که سیذارتا مردی خوش تیپ، که خود را
نگاه خشنود زنان، که در نتیجه خوب بخت در حال آمدن به سوی او. "
سیذارتا با یک بوسه خداحافظی کرد.
"من آرزو می کنم که آن را باید در این راه، معلم من که نگاه من باید به شما لطفا.
که بخت و اقبال همیشه خوب باید به من از جهت خود را! "