Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل چهارم روز پشت پیشخوان
Hepzibah نسبت به ظهر، دیدم یک آقای مسن، بزرگ و چاق و چله و
رفتار قابل ملاحظه ای با وقار، عبور به آهستگی در طول در طرف مقابل از
سفید و گرد و خاکی از خیابان.
او stopt، در آینده ظرف سایه نارون Pyncheon، و (گرفتن کلاه خود،
در عین حال، برای پاک کردن عرق از پیشانی خود را) به نظر می رسید مورد مداقه قرار دادن، با
علاقه خاص، خانه مخروبه و فرسوده-visaged از هفت شیروانی.
او خود، در یک سبک بسیار متفاوت بود، به خوبی به ارزش نگاه کردن به عنوان خانه.
مدل بهتر به دنبال نیاز می شود، و نه می تواند قرار گرفته اند، از نظم بسیار بالا
احترام، که از سوی برخی از سحر و جادو وصف ناپذیر، صرفا ابراز
خود را در ظاهر و حرکات خود را، اما حتی
مد لباس خود را، و اداره آنها را مناسب و ضروری برای
مرد.
بدون ظاهر می شود متفاوت است، به هیچ وجه ملموس، از لباس افراد دیگر،
وجود جاذبه گسترده و غنی در مورد آنها است که باید ویژگی
پوشنده لباس، از آن نمی تواند
تعریف می شود یا مربوط به برش یا مواد.
طلا سر عصا، بیش از حد، - کارکنان بی عیب، از چوب جلا - مشابه بود
صفات، و آن را انتخاب کرده بود را به پیاده روی خود، می توانست شناخته شده است
در هر نقطه به عنوان یک نماینده tolerably کافی از استاد خود.
این شخصیت - که به خودی خود نشان داد تا کاملا در همه چیز در مورد او، و
اثر که ما به دنبال انتقال به خواننده - رفت عمیق تر از ایستگاه خود را،
عادات زندگی و شرایط خارجی است.
یکی از درک او را به یک شخصیت بارز نفوذ و اقتدار و
به خصوص، شما می توانید از احساس به همان اندازه که برخی از او سرشار بود که اگر او به نمایش گذاشته بود
حساب بانکی خود را، و یا اگر شما او را دیده بود
دست زدن به شاخه های علم Pyncheon، و MIDAS مانند، transmuting آنها را به طلا.
در دوران جوانی خود، او احتمالا یک مرد خوش تیپ در نظر گرفته شده، در حال حاضر خود
سن، پیشانی خود را بیش از حد سنگین بود، در معابد خود را بیش از حد لخت، مو باقی مانده خود را بیش از حد خاکستری، خود را
چشم بیش از حد سرد است، لب او خیلی نزدیک
فشرده، به تحمل هر گونه ارتباط به صرف زیبایی شخصی.
او می توانست یک پرتره خوب و گسترده ساخته شده و بهتر در حال حاضر، شاید، از هر
دوره های قبلی زندگی اش را، اگر چه نگاه خود ممکن است به رشد مثبت خشن در
روند بر بوم ثابت شده است.
هنرمند می توانست آن را مطلوب به مطالعه چهره اش و اثبات ظرفیت خود را برای
متنوع بیان تیره آن را با اخم، - به روشن شدن آن را با یک لبخند.
در حالی که ایستاده بود نجیب زاده مسن به دنبال در خانه Pyncheon، هر دو اخم و
لبخند متوالی بیش از لغات خود را منتقل می شود.
چشم او استراحت بر روی پنجره مغازه، و قرار دادن یک جفت از متمایل عینک طلا،
که او را در دست خود را برگزار کرد، او دقیقهای به بررسی تنظیم های کمی Hepzibah از
اسباب بازی و کالاها.
در ابتدا به نظر می رسید او را لطفا، - نه، او را بیش از خشم، - و به علت
با این حال، لحظه ای بعد، او لبخند زد.
در حالی که عبارت دوم هنوز بر لب او بود، او گرفتار نگاهی اجمالی Hepzibah، به که
ناخواسته به جلو پنجره خم شده و سپس لبخند از تغییر
تند خو و ناپسند به پر آفتاب ترین خوشنودی و خیرخواهی است.
او با مخلوط خوشحال کرامت و مهربانی با ادب تعظیم، و به دنبال خود
راه.
او وجود دارد "گفت: Hepzibah به خودش، gulping احساسات بسیار تلخ، و،
از او می تواند خودش را از آن خلاص نیست، در تلاش به راندن آن به عقب و به قلب او.
"چه نشانی از او در مورد آن فکر می کنم، من تعجب می کنم؟
آیا او آن را لطفا؟ آه! او به دنبال بازگشت! "
نجیب زاده در خیابان متوقف بود، و روشن خود را 1/2 مورد، هنوز هم خود را با
چشم بر روی پنجره مغازه ثابت شده است.
در واقع، او کاملا دور چرخ و یک یا دو مرحله آغاز، تا اگر از طراحی تا
ورود به فروشگاه؛، اما آن را به عنوان مجالی، هدف خود را با 1 Hepzibah پیش بینی شد
مشتری، خونی کمی از جیم کرو،
که خیره در پنجره، irresistibly فیل از جذب
شیرینی زنجفیلی.
چه اشتها بزرگ تا به حال این خارپشت کوچک - دو کلاغ را جیم بلافاصله پس از
صبحانه - و در حال حاضر یک فیل، به عنوان یک تیز کردن اولیه قبل از شام.
در آن زمان این خرید اخیر کامل شد، نجیب زاده مسن
از سر گرفت راه خود را، و تبدیل گوشه خیابان.
"آن را به عنوان دوست دارید، Jaffrey پسرخاله" می کنند! این گفتم خانم از ازدواج، به عنوان او جلب کرد.
پس از احتیاط thrusting سر او، و به دنبال بالا و پایین خیابان، - "
آن که دوست دارید!
شما را دیده اند، مغازه، پنجره کوچک من. خوب - آنچه که شما برای گفتن - است و نه
خانه Pyncheon خود من، در حالی که من هنوز زنده ام؟ "
پس از این حادثه، Hepzibah عقب نشینی به پشت در اطاق نشیمن، جایی که او در ابتدا گرفتار
یک جوراب زنانه ساقه بلند، نیمه تمام و شروع به بافندگی آن را با عصبی و نامنظم
تالارهای. اما به سرعت خودش را پیدا کردن در تضاد
با بخیه، او آن را انداخت کنار و با عجله در مورد اتاق راه می رفت.
در طول او قبل پرتره پیورتین قدیمی استرن، جد خود را متوقف،
بنیانگذار خانه.
در یک معنا، این تصویر تقریبا به بوم پژمرده، و خود را در پشت پنهان
duskiness سن در دیگر، او می تواند نیست بلکه علاقه داشتن که آن رو به رشد بود
برجسته و کاملا رسا، همیشه
از زمان اولین آشنایی او با آن را به عنوان یک کودک.
، در حالی که خطوط فیزیکی و ماده تیره شد به دور از
چشم ناظر جسورانه، سخت، و در عین حال، شخصیت غیر مستقیم از مرد
به نظر می رسید که در نوع کمک معنوی به ارمغان آورد.
این اثر گاهی اوقات ممکن است در عکس هایی از تاریخ عتیقه مشاهده می شود.
نگاه که یک هنرمند (به دست آوردن آنها اگر او به هر چیزی مانند خوشنودی
هنرمندان در حال حاضر) هرگز از ارائه به عنوان حامی خود را در رویا
بیان مشخصه، اما،
با این حال، ما در یک بار به عنوان منعکس کننده حقیقت نداشتنی (unlovely) یک انسان را تشخیص
روح.
در چنین مواردی، مفهوم عمیق نقاش صفات به درون موضوع خود
خود را به به جوهر تصویر ساخته شده، و پس از سطحی دیده می شود
رنگ آمیزی هم مالیده شده است.
در حالی که نگاه در پرتره، Hepzibah لرزید زیر چشم است.
احترام ارثی او ساخته شده او در ترس به قضاوت در مورد شخصیت اصلی به طوری
به شدت به عنوان یک ادراک حقیقت او را مجبور به انجام است.
اما هنوز او خیره گشته اید، آن زمان که در مغرب فرو می رود، چرا که چهره او را از تصویر را فعال کنید - حداقل، او
خیالی - به خواندن دقیق تر و عمق بیشتر، صورت است که او تا به حال
تنها در خیابان دیده می شود.
"این مرد بسیار است!" زمزمه او به خودش است.
"بگذار Jaffrey لبخند Pyncheon که او خواهد شد، این است که نگاه در زیر وجود دارد!
را بر او جمجمه، کلاه لبه دار، و یک گروه، و یک ردای سیاه و سفید، و یک کتاب مقدس در یک دست و
شمشیر در سوی دیگر، - و سپس لبخند Jaffrey که او ممکن است، اجازه دهید - هیچ کس شک است که آن را
Pyncheon قدیمی دوباره.
او ثابت شده است که خود انسان برای ساختن یک خانه جدید!
شاید بیش از حد، به منظور جلب لعنت! "بنابراین آیا Hepzibah سردرگم خود را با
این توهمات را از زمان های قدیمی.
او ساکن بیش از حد به تنهایی، - بیش از حد طولانی در خانه Pyncheon - تا مغز بسیار خود را
با پوسیدگی چوب از چوبها آن آغشته شده است.
او نیاز به یک پیاده روی در امتداد خیابان ظهر به سالم نگه داشتن او.
طلسم مقابل، یکی دیگر از پرتره تا قبل از او گل رز، رنگ آمیزی با بیش
چاپلوسی شجاعانه از هر هنرمند می توانست بر جرأت، اما هنوز تا ظرافت
لمس که شباهت کامل باقی مانده است.
مینیاتور Malbone، هر چند از همان اصلی بود، به مراتب پایین تر از در Hepzibah
هوا کشیده شده تصویر، که در آن محبت و با هم یاد غمگین ساخته است.
نرم، ملایم و خوش متفکرانه، با لبهای قرمز و کامل، فقط در آستانه
لبخند که چشم ملایم و کیندلینگ تا orbs خود نوید بخش به نظر می رسید!
صفات زنانه، جدانشدنی با کسانی که از جنس دیگر تولیدات
کوچک، به همین ترتیب، تا به حال این ویژگی، به طوری که شما ناگزیر
اصلی به عنوان شبیه مادرش است و او یک زن دوست داشتنی و دوست داشتنی، با
شاید برخی از ضعف های زیبا از
شخصیت، که از آن ساخته شده pleasanter به دانستن و راحت تر به او را دوست دارم.
"بله" فکر Hepzibah، با غم و اندوه از آن تنها قابل تحمل تر بود
بخش welled که از قلب خود را به پلک او، "آنها مادر خود را در مورد آزار و اذیت
او!
او هرگز Pyncheon نمی بود "اما در اینجا مغازه زنگ زنگ زد! آن را مانند بود
صدا را از راه دور راه دور - تا کنون Hepzibah فرود به حزن انگیز
عمق خاطراتی اش.
ورود به مغازه، او یک پیر مرد وجود دارد، یکی از ساکنان فروتن از Pyncheon
خیابان، و آنها، برای سال های زیادی گذشته، او به نوعی دچار
آشنا از خانه.
او شخصیت بسیار قدیم، که به نظر می رسید همیشه به سر سفید و بود
چین و چروک، و هرگز برخوردار اما دندان، یک و یک نیمه، فاسد،
در جلو فک بالا.
خوب پیشرفت Hepzibah بود، او نمی تواند به یاد داشته باشید که عمو Venner، به عنوان
محله او نامیده می شود، رفته بود بالا و پایین خیابان، دولا شدن کمی و
کشیدن پای او به شدت بر شن یا آسفالت.
اما هنوز چیزی سخت و شدید در مورد او وجود دارد، که نه تنها نگه داشته او را
در نفس روزانه، اما او را قادر ساخت برای پر کردن جای که می شده اند خالی در
جهان به ظاهر شلوغ.
برای رفتن از errands با او راه رفتن آهسته و آنطرف میروید، ساخته شده است که به شما شک دارم که او چگونه
تا کنون بود برای ورود به هر نقطه به را دیدم پا خانگی کوچک و یا دو از هیزم، و یا
بد گویی کردن از قطعات قدیمی در هر بشکه، و یا تقسیم
هیئت مدیره کاج کیندلینگ حیوانات در فصل تابستان، به حفر چند متری زمین باغ
appertaining به اپارتمان کم اجاره ای، و به اشتراک گذاری محصولات کار خود را در
نیمه ها، در فصل زمستان، به بیل دور از برف
از پیاده رو یا مسیر باز به انبار الوار و چوب، و یا در کنار لباس های خط؛
برخی از دفاتر ضروری که عمو Venner انجام شده در میان حداقل یک
نمره از خانواده.
در این دایره، او ادعا کرد مرتب کردن بر اساس همان امتیاز، و احتمالا احساس
گرمای بسیاری از علاقه، به عنوان یک روحانی در طیف وسیعی از parishioners خود را.
نه این که او گذاشته ادعا به خوک ده یک گرفتن از، اما، به عنوان یک حالت مشابه از حرمت، او
رفت و دور خود، هر روز صبح، برای جمع آوری خرده جدول و overflowings
از شام، گلدان، به عنوان مواد غذایی برای یک خوک از خود است.
او در روز جوان -، بعد از همه، یک سنت کم بود وجود دارد که او شده بود، نه
جوان، اما جوان - عمو Venner عموما "به عنوان و نه کمبود، در نظر گرفته شد، از
در غیر این صورت، در عقل او.
در حقیقت او عملا گفته بود گناه را به اتهام، به ندرت با هدف در چنین
موفقیت مردان دیگر به دنبال، و با در نظر گرفتن تنها که بخشی فروتن و با شرم و حیا، در
مقاربت از زندگی که به آن تعلق دارد به کمبود ادعایی.
اما در حال حاضر، در سن پیر شدید خود را - چه آن که تجربه طولانی و سخت خود را
پوسیده بود در واقع او را روشن، یا این که قضاوت خود را ارائه او را کمتر می توانند
منصفانه خود را اندازه گیری، - ارجمند
انسان ساخته تظاهر به هیچ عقل کمی، و واقعا لذت بردم از اعتبار آن است.
بود نیز وجود دارد، در زمان، یک ورید چیزی شبیه شعر او بود
خزه یا دیوار گل از ذهن خود در ویرانی کوچک خود، و به جذابیت
چه ممکن است مبتذل و پیش پا افتاده در زندگی قبلی خود و متوسط بوده است.
Hepzibah حال توجه به او، چرا که نام خود را در شهر باستانی بود و به حال
قبلا محترم.
این دلیل بهتر است برای اعطای او را به گونه احترام آشنا بود که
عمو Venner وجود باستانی خود بود، چه از انسان یا چیزی، در
Pyncheon خیابان، به جز مجلس
هفت شیروانی، و شاید علم که آن را تحت الشعاع قرار.
این بزرگ خاندان در حال حاضر خود را قبل از Hepzibah ارائه شده، ملبس به کت آبی قدیمی، که
هوا مد روز بود، و باید از کمد لباس بازیگران کردن به او تعلق
برخی از کارمند بی باک.
همانطور که برای شلوار خود را، که دو لباس بود، بسیار کوتاه است در پاها، و کیسه
پایین عجیبی در عقب، اما هنوز با داشتن سزاواری به چهره خود است که خود را
کاملا فاقد لباس های دیگر.
کلاه خود تا به حال نسبت به هیچ بخش دیگری از لباس خود را، اما بسیار کم به سر
که آن را پوشیده.
بنابراین عمو Venner آقا پیر متفرقه بود، تا حدودی خود را، اما، خوب
اندازه گیری، کسی به دیگری؛ وصله با هم، بیش از حد، از دوره های مختلف، مظهر
زمان و مد.
"بنابراین، شما واقعا شروع تجارت، گفت:" او - "واقعا شروع شده تجارت.
خوب، من خوشحالم که آن را ببینید.
جوانان باید افراد بیکار در جهان، و نه قدیمی زندگی می کنند هرگز، مگر
rheumatize می شود از آنها نگه دارید.
به من داده است هشدار در حال حاضر و در دو یا سه سال دیگر، من باید از فکر می کنم
کنار گذاشتن کسب و کار و بازنشستگی به مزرعه من است.
که ان - خانه آجر بزرگ، می دانید، - محل کار، بیشتر مردمی آن را؛
اما من به معنای به انجام کار من برای اولین بار، و رفتن به وقت تلف کردن و لذت بردن از خودم.
و من خوشحالم که شما شروع به انجام کار خود، خانم Hepzibah! "
"متشکرم، Venner عمو گفت:" Hepzibah، لبخند، برای او همیشه احساس مهربانی نسبت به
مرد ساده و پرحرف.
اگر او یک زن قدیمی، او احتمالا ممکن است دفع، آزادی، که
او در حال حاضر در بخش خوب انجام گرفته است. "این زمان را برای شروع به کار، در واقع است!
یا، به حقیقت صحبت می کنند، من به تازگی آغاز شده که من باید به آن دادن.
"اوه، که می گویند هرگز، Hepzibah خانم!" مرد پیر پاسخ داد.
"شما یک زن جوان رتبهدهی نشده است.
چرا، من به سختی خودم را جوان تر از من در حال حاضر، به نظر می رسد در حالی که پیش از
من استفاده می شود به شما در مورد درب خانه قدیمی بازی، کاملا کوچک فرزند!
Oftener، هر چند، استفاده می شود در آستانه نشسته، و به دنبال به شدت به
خیابانی برای شما تا به حال همیشه یک نوع راه قبر با شما، - هوا بالغ و رشید، هنگامی که شما
تنها ارتفاع زانو است.
به نظر می رسد به عنوان اگر من تو را دیدم در حال حاضر و پدر بزرگ خود را با ردای قرمز اش، و خود را
کلاه گیس سفید و کلاه cocked خود را، خود و عصا، بیرون آمدن از خانه، و استپ
grandly تا در خیابان!
کسانی که آقایان قدیمی که بزرگ قبل از انقلاب استفاده می شود به در AIRS بزرگ قرار داده است.
در روزهای جوانی من، مرد بزرگ شهر به طور معمول نامیده می شد، شاه و همسرش، نه
ملکه تا مطمئن شوید، اما بانوی.
در حال حاضر، یک مرد جرأت به آن می شود شاه، و اگر او احساس خود را
بالای مردمی رایج، او به تنها stoops بسیار پایین تر به آنها.
آشنا شدم پسر عموی خود، قاضی، ده دقیقه قبل، و، در قدیمی دو، پارچه شلوار من، به عنوان
می بینید، قاضی مطرح کلاه خود را به من، من باور دارم!
در هر حال، قاضی تعظیمی کردم و لبخند زد!
"بله، گفت:« Hepzibah، با چیزی تلخ سرقت ناگهان به تن او را "پسر عموی من
Jaffrey تصور می شود به لبخند بسیار لذت بخش می کند! "
و به این ترتیب او "عمو Venner در جواب.
"و این موضوع تا حدودی قابل توجه در Pyncheon؛، التماس عفو شما، خانم
Hepzibah، نام مجموعه ای آسان و دلپذیر از مردمی بودن تا به حال هرگز.
نزدیک شدن به آنها وجود دارد.
اما در حال حاضر، دوشیزه Hepzibah، اگر یک مرد ممکن است جسورانه به درخواست، چرا Pyncheon قضاوت نکن.
با روش های بزرگ خود، گام به جلو، و به پسر عموی خود را به مغازه کوچک خود را خفه شو
در یک بار؟
برای اعتبار خود را به انجام کاری است، اما این برای اعتبار قاضی به اجازه نیست
! "" ما نمی خواهد صحبت از این، اگر شما،
عمو Venner، گفت: "Hepzibah بطور سرد.
"باید بگویم، با این حال، که، اگر من را انتخاب کنید برای به دست آوردن نان برای خودم، آن است که قاضی نیست
گسل Pyncheon.
نه او سزاوار سرزنش، افزود: او با مهربانی به یاد عمو را Venner
امتیازات سن و آشنایی فروتن، "اگر من باید، و پیدا کردن آن راحت
بازنشسته با شما را به مزرعه خود را. "
و هیچ جایی بد است، چه، که مزرعه من "پیر مرد گریه cheerily، تا اگر
چیزی در چشم انداز مثبت و لذت بخش وجود دارد.
"هیچ جایی بد آجر خانه مزرعه بزرگ، به ویژه برای آنها که پیدا شده است
خوب بسیاری از پادو های قدیمی وجود دارد، به عنوان مورد من خواهد بود.
من بسیار طولانی می شود در میان آنها، گاهی اوقات، از شب های زمستان، برای آن است اما کسل کننده
کسب و کار برای یک مرد مسن تنها و بیکس، مثل من، به تکان، ساعت با هم،
با هیچ شرکت هوا تنگ اجاق گاز خود را.
تابستان یا زمستان، there'sa زیادی به توان گفت به نفع مزرعه من!
و آن را در پاییز، چه می تواند pleasanter به صرف تمام روز را در
طرف آفتابی انبار کاه و جو و کنف و غیره و یا چوب، شمع، گفتگو با کسی به عنوان قدیمی به عنوان یکی از
خود، یا، شاید، معطل ماندن دور
با طبیعی متولد ساده، که می داند که چگونه می شود بیکار، زیرا حتی پر مشغله مان را
یانکی ها هرگز در بر داشت که چگونه او را به هر گونه استفاده؟
پس از سخن من، دوشیزه Hepzibah، من شک دارم که آیا من به حال شده است که من بسیار راحت
یعنی در مزرعه، که بیشتر مردمی می خواهیم محل کار باشد.
اما شما - you're زن جوان هنوز، - شما هرگز نیاز به آنجا رفت!
چیزی که هنوز برای شما بهتر تبدیل خواهد شد.
من مطمئن هستم که از آن! "
Hepzibah خیالی بود که چیزی عجیب و غریب در نگاه دوست ارجمند او وجود دارد و
تن، به اندازهای که، که او را به چهره اش با earnestness قابل توجهی خیره گشته اید، آن زمان که در مغرب فرو می رود،
تلاش برای کشف، اگر وجود داشته باشد، چه معنای مخفی ممکن است در آنجا کمین است.
افرادی که امور یک بحران کاملا ناامید تقریبا همواره رسیده اند
خود را با امید زنده نگه دارید، بسیار بیشتر ظریفانه با شکوه آنها به عنوان
کمتر از ماده جامد در چنگ خود
مراتب بالا به قالب هر انتظار عاقلانه و خوب متوسط.
بنابراین، تمام Hepzibah در حالی که تکمیل طرح از فروشگاه کوچک او، او تا به حال
پاس ایده تایید نشدهی که برخی از ترفند مضحک ثروت مداخله
به نفع خود.
به عنوان مثال، عموی - که به هند سفر کرده بود در پنجاه سال قبل از آن، و هرگز
شنیده از زمان - هنوز ممکن است، بازگشت و برگزیدن او به راحتی او را بسیار شدید
سن و ضعیف و ناتوان، و زر و زیور اراستن خود را با
مروارید، الماس، و شال و عمامه شرقی، و او را نهایی اری برنده زن
ثروت unreckonable خود.
و یا از اعضای پارلمان، در حال حاضر رئیس شعبه انگلیسی از خانواده، -
که با آن سهام از بزرگان، در این سمت اقیانوس اطلس، برگزار شده بود کم و یا هیچ
مقاربت در دو قرن گذشته، -
این آقا برجسته ممکن است Hepzibah خانه ویران را به ترک دعوت
هفت شیروانی، آمده و با خویش و قوم خود را در سالن Pyncheon ساکن.
اما، به دلایل ضروری ترین، او نمی تواند درخواست خود را تسلیم.
محتمل تر بود، بنابراین، که نسل از Pyncheon بود که به آمریکا مهاجرت کرد
شنوایی از - به ویرجینیا، در برخی از نسل گذشته و مزرعه بزرگ وجود دارد، شد
فقر Hepzibah، و توسط impelled
سخاوت پر زرق و برق از شخصیت که با آن مخلوط ویرجینین خود را غنی سازی باید
خون جدید انگلستان، - به او ارسال پول از یک هزار دلار، با
اشاره تکرار نفع سالانه.
یا، - و قطعا، هر چیزی که به طوری غیر قابل انکاری نه تنها می تواند فراتر از محدوده های
پیش بینی معقول، - ادعای بزرگ به میراث والدو شهرستان ممکن است
در نهایت در حمایت از تصمیم گرفته می شود
Pyncheons، به طوری که، به جای نگهداری از یک صد فروشگاه، Hepzibah یک قصر ساخت،
و نگاه کردن از بالاترین برج آن بر روی تپه، ماهور، جنگل، رشته، و شهر، به عنوان او
سهم خود را از قلمرو اجدادی.
این برخی از توهمات که او مدتها خواب بودند، و با کمک
این تلاش گاه به گاه های عمو Venner در تشویق مشتعل عیدی عجیب و غریب
شکوه در فقیر، برهنه، سودا
اتاق های مغز خود را، تا اگر آن دنیای درونی به طور ناگهانی با گاز روشن.
- چگونه باید از او - اما در هر صورت او هیچ چیزی از قلعه های خود را در هوا می دانستند و یا دیگری او
جدی اخم مختل خاطره، آن را به عنوان ممکن است مرد شجاع تر است.
در عوض به دنبال هر موضوع به میزان، از عمو Venner به نفع Hepzibah خوشحال بود
با برخی از وکیل حکیم در فروشگاه ظرفیت نگهداری او را.
"به اعتباری ندارد!" - این برخی از اصول طلایی او بود، - "کاغذ پول را هرگز.
نگاه کردن به خوبی به خود را تغییر دهید! حلقه نقره در وزن چهار پوند!
به عقب هل نشانه تمام نیمه پنس و پایه مس انگلیسی، مانند بسیار زیادی
در مورد شهر! در ساعات فراغت خود را، گره کودکان
جوراب و دستکش پشمی!
دم مخمر خود را، و خود را زنجبیل، آبجو!
و در حالی که Hepzibah انجام بیشترین او به هضم گلوله کمی سخت خود
در حال حاضر بر زبان حکمت او به فرار نهایی او، و آنچه که او اعلام کرد به او همه
توصیه های مهم است، به شرح زیر است: -
"قرار دهید بر روی چهره درخشان برای مشتریان خود، و لبخند خوش که شما آنها را دست چه
آنها برای درخواست!
بیات مقاله، اگر شما آن را شیب خوب، لبخند گرم و آفتابی خواهد شد، به بهتر از
یک تازه که شما scowled بر.
برای این آخرین امثال و حکم فقیر Hepzibah با یک آه عمیق و سنگین
که تقریبا rustled Venner عمو بسیار دور، مثل یک برگ پژمرده، - بود، -
قبل از طوفان پاییزی.
دوره نقاهت خود را، با این حال، او خم به جلو، و با برخورد خوبی از احساس
در هیدراتاسیون باستانی خود را، beckoned او را به او نزدیکتر.
"هنگامی که شما از او توقع داشته باشیم؟" زمزمه او.
"به نظر شما چیست؟" به خواسته Hepzibah، عطف رنگ پریده.
"آه - شما را دوست ندارد در مورد آن صحبت کنید،" عمو Venner گفت.
"خوب، خوب! ما هیچ، می گویند هر چند کلمه از آن در طول شهر وجود دارد.
به یاد دارم او را، دوشیزه Hepzibah، قبل از او به تنهایی می تواند اجرا شود! "
در طول باقی مانده از روز، Hepzibah فقیر خودش را تبرئه حتی کمتر
creditably، به عنوان یک فروشگاه حافظ، از در تلاش های اولیه خود را.
او به نظر می رسد به راه رفتن در خواب یا واقعا بیشتر، زندگی و واقعیت زنده
توسط احساسات خود را به عهده گرفت تکرار ظاهری بی اساس ساخته شده، مثل اذیت کردن
phantasms از یک خواب نیمه آگاه است.
او هنوز هم پاسخ داد، مکانیکی، به احضار مکرر از مغازه زنگ، و، در
تقاضا از مشتریان او رفت، کنجکاو با چشمان مبهم در مورد فروشگاه proffering
یک مقاله پس از دیگری، و
thrusting کنار - perversely، به عنوان بسیاری از آنها را قرار - چیزی مشابه آنها
خواست.
سردرگمی غم انگیز وجود دارد، در واقع، زمانی که روح در نتیجه flits به گذشته دور، و یا
به آینده ای دردناک تر، و یا، در هر صورت، مراحل در سراسر مرز بی حد و حصر
میان منطقه خود و واقعی
جهان، که در آن بدن باقی مانده خود را به عنوان بهترین ممکن است راهنمایی می کند، با کمی بیشتر
از ساز و از زندگی حیوانی است. مثل مرگ است، بدون آرام مرگ
امتیاز - آزادی خود را از مراقبت های فانی.
بدتر از همه، هنگامی که وظایف واقعی در جزئیات از جمله خرده نیز مانند زمان حال تشکیل شده
احسان روح brooding از خانم قدیمی است.
همانطور که خصومت و دشمنی سرنوشت آن را داشت، هجوم گسترده ای سفارشی وجود دارد
البته از بعد از ظهر.
Hepzibah پس وپیش جای کوچک خود را از کسب و کار blundered، ارتکاب
ترین بی سابقه از اشتباهات: در حال حاضر stringing تا دوازده و در حال حاضر هفت، پیه، شمع،
به جای ده تا پوند زنجبیل فروش
برای اسکاچ انفیه، سوزن سوزن و سوزن برای پین؛ misreckoning تغییر،
گاهی اوقات به ضرر عمومی، و oftener زیادی به خود او و در نتیجه او رفت،
انجام بیشترین او را به هرج و مرج دوباره،
تا در پایان کار روزانه، به حیرت غیر قابل توضیح خود را، او در بر داشت
کشو پول از سکه تقریبا بی بضاعت.
بعد از تمام ترافیک دردناک خود، درآمد حاصل از کل شاید نیم دوجین coppers بودند.
و ninepence مشکوک که در نهایت ثابت کرد مس به همین ترتیب.
در این قیمت، قیمت هر چیز دیگری، او خشنود است که روز به پایان خود رسیده بود.
پیش از این هرگز او بود چنین حس غیر قابل تحمل طول زمان که خزد
بین طلوع و غروب آفتاب، و از irksomeness بدبخت از داشتن هیچ چیز به
انجام دهید، و از خرد بهتر است که آن را
باشد به دراز کشیدن در یک بار، در استعفای عبوس، و اجازه دهید زندگی، و toils آن
ها و vexations، بیش از بدن به سجده چون ممکن است پایمال!
عملیات نهایی Hepzibah را با بلعنده کمی از جیم کرو بود و
فیل، که در حال حاضر پیشنهاد به خوردن شتر.
در سردرگمی او، او او ارائه می شود ابتدا یک سواره نظام را هدایت چوبی، و در کنار تعداد انگشت شماری از
تیله و نه که او را به اشتها همه چیز خوار دیگری اقتباس شده است، او با عجله
برگزار شد از کل سهام خود را باقی مانده از
تاریخ طبیعی در شیرینی زنجفیلی، و کوچک را برای مشتری از مغازه بیرون نشسته اند.
او سپس خفه زنگ در جوراب زنانه ساقه بلند ناتمام، و قرار داده تا نوار ساخته شده از چوب بلوط در سراسر
درب.
در طی فرآیند دوم، اتوبوس ایستاده و هنوز هم زیر شاخه های
علم و درخت. قلب Hepzibah را در دهان خود بود.
از راه دور و مبهم، و بدون نور آفتاب در تمام فضای مداخله، این بود که منطقه
از کجا گذشته مهمان تنها او ممکن است انتظار می رود وارد شدن به این!
او به دیدار با وی در حال حاضر؟
یکی، در تمام حوادث، در حال عبور از کنار را از از دورترین داخل اتوبوس
نسبت به ورودی آن است.
آقا alighted، اما آن تنها به ارائه دست خود را به یک دختر جوان که
شکل باریک، به هیچ عنوان نیاز به چنین کمک هایی، در حال حاضر به آرامی فرود آمد
مراحل و پرش روح کمی از یکی از نهایی به پیاده رو.
او اسب سوار خود را با یک لبخند پاداش، تب و تاب بودن شاد است که منعکس شده مشاهده شد
چهره خود را به عنوان وسیله نقلیه او reentered.
دختر و سپس به سمت خانه هفت شیروانی تبدیل شده، به درب آن،
در عین حال، - نه فروشگاه درها، اما پورتال عتیقه، - اتوبوس مرد
انجام یک تنه سبک و جعبهء مقوایی مخصوص نگاهداری کلاه.
دادن رپ تیز از مزاحم آهن قدیمی، مسافر او و او را ترک کرد
چمدان در مرحله درب و رفتگان.
"چه کسی می تواند باشد؟" به فکر Hepzibah، که screwing ارگان های بصری خود را به
acutest تمرکز است که آنها قادر بودند. "دختر باید اشتباه خانه است."
به نرمی به داخل سالن به سرقت برده، و خود را مخفی خیره گشته اید، آن زمان که در مغرب فرو می رود از طریق گرد و خاکی
سمت چراغ پورتال جوانان، گل، و بسیار خوش چهره است که
خود را برای ورود به عمارت قدیمی تیره ارائه شده است.
این چهره به چهره است که تقریبا هر نوع درب از توافق خود را باز خواهد بود.
دختر جوان، تازه، غیر متعارف، و در عین حال به طوری منظم و
مطیع قوانین مشترک است، همانطور که شما در یک بار او را به رسمیت شناخته شده، به طور گسترده ای در
در مقابل، در آن لحظه، با همه چیز در مورد او.
شکوه و جلال کثیف و زشت را از علف های هرز غول پیکر که در زاویه خانه بزرگ شد،
و طرح های سنگین که او را تحت الشعاع قرار داده، و چارچوب زمان فرسوده
درها، - هیچ یک از این چیزها مربوط به حوزه خود است.
اما، حتی در حالی که اشعه ای از خورشید، به چه مکان ملال انگیز که ممکن است قرار می گیرند، بلافاصله
ایجاد برای خود قواعد متداو ل و مرسوم رفتار و اداب سخن در حال وجود دارد، پس از آن به نظر می رسد در مجموع مناسب است که
دختر باید در آستانه ایستاده است.
بود آشکارا کمتر مناسب است که درها باید باز نوسان به او اعتراف.
ازدواج خانم خودش، sternly نامهربان در اهداف اول خود را، به زودی
شروع به احساس که درب باید به هل داد به عقب و کلید زنگ زده می شود در تبدیل
قفل بی میل است.
msgstr "" "می توانید آن را قمر؟" او در درون خودش سوال.
باید کمی قمر می توان آن را هیچ کس دیگری - است و در ظاهر او وجود دارد
پدر در مورد او، بیش از حد!
اما آنچه از او می خواهم در اینجا؟ و چگونه دوست پسر عموی کشور، به پایین آمدن
بر بدن ضعیف در این راه، بدون تا آنجا که اطلاع در یک روز، یا پرسیدن که آیا
او می باشد خوش آمدید!
خوب او باید شب در محل سکونت داشته، گمان می کنم، و به، فردا که کودک باید به
بازگشت به مادرش است. "
قمر، باید آن را فهمیده بود، که یکی از شاخه ای کوچک از نژاد Pyncheon به
که ما آنها را در حال حاضر به عنوان بومی روستایی نیوانگلند، که در آن
مد و احساس رابطه هنوز هم تا حدی نگه داشته است.
در دایره خود او، آن را به عنوان به هیچ وسیله ای نامناسب برای خویشاوندان به دیدار یکی در نظر گرفته شد
دیگری بدون دعوت، و یا هشدار دهنده اولیه و رسمی.
با این حال، با در نظر گرفتن راه دور خانم Hepzibah از زندگی، نامه، در واقع
نوشته شده شده و despatched، انتقال اطلاعات از قمر در سفر پیش بینی شده است.
این رساله، به مدت سه یا چهار روز گذشته، در جیب بوده است پنی
پستچی، که اتفاق می افتد به هیچ کسب و کار دیگر در Pyncheon خیابان، تا به حال هنوز رتبهدهی نشده است
مناسب در خانه هفت شیروانی.
- او می تواند تنها یک شب بماند، گفت: «Hepzibah، unbolting درب.
"اگر کلیفورد به او را در اینجا پیدا کنید، ممکن است او را مزاحم"