Tip:
Highlight text to annotate it
X
حس و حساسیت
توسط جین آستن (1811)
فصل 22
ماریان ، که تا به حال هرگز تحمل زیادی برای
هر چیزی شبیه گستاخی ، پستی ،
حقارت از قطعات ، و یا حتی تفاوت
طعم از خودش بود ، در این زمان
به خصوص بد دور ریخته ، از دولت
از روح او ، که با خانم خوشحال
استیل ، و یا به تشویق پیشرفت های خود را ؛
و به سردی یک نواخت از او
رفتار با آنها ، بررسی می شود که هر
تلاش در صمیمیت را در کنار خود ، Elinor
اصولا نسبت داده که ترجیح میدهد
خودش که به زودی آشکار شد در
رفتار هر دو ، به ویژه از لوسی ،
هیچ فرصتی که از دست رفته خود را از درگیر شدن
در گفتگو ، یا از تلاش برای بهبود
آشنایی خود را با آسان و فرانک
ارتباط از احساسات او.
لوسی بود به طور طبیعی باهوش ؛ سخنان خود شد
اغلب فقط و سرگرم کننده و به عنوان یک همدم
برای نیم ساعت Elinor غالبا در بر داشت
مطلوب او ، اما قدرت او را به حال دریافتی
بدون کمک از آموزش و پرورش : او نادان بود و
بی سواد و فقر او را از همه
بهبود روانی ، خود را از اطلاعات می خواهم
در رایج ترین خاص ، نمی توانست
از خانم Dashwood ، پنهان در وجود
تلاش مداوم او به نظر می رسد
مزیت.
Elinor را دیدم ، و او را برای pitied ، غفلت
از توانایی های است که آموزش و پرورش ممکن است
ارائه بنابراین قابل احترام ، اما او را دیدم ، با
حساسیت کمتر از احساس ، کامل
می خواهم از ظرافت ، از صحت و
یکپارچگی ذهن ، که توجه او را ،
assiduities او ، flatteries خود را در پارک
خیانت کرد و او می توانست بدون ماندگار
رضایت را در مصاحبت با کسی که
تاریخ عضویت عدم صمیمیت با جهل ؛ که
می خواهم از دستور العمل ها مانع ملاقات آنها
در گفتگو در شرایط برابری ، و
که نسبت به رفتار دیگران ساخته شده است هر نشان
از توجه و احترام نسبت به خودش
کاملا بی ارزش.
"شما فکر می کنم سوال من عجیب و غریب یکی ، من
به جرات می گفت ، گفت : "لوسی برای یک روز او ، به عنوان
آنها هم از راه رفتن به پارک
کلبه -- "اما دعا ، شما شخصا
آشنایی با شما خواهر در قانون است
مادر ، Ferrars خانم؟ "
Elinor آیا فکر می کنم سوال خیلی عجیب و غریب
یکی ، و چهره او را از آن بیان می شود ، به عنوان
او جواب داد که او تا به حال ندیده خانم
Ferrars.
! "در واقع" پاسخ داد : لوسی ؛ "من در آن تعجب ،
برای من فکر کردم شما باید او را دیده بودند در
Norland گاهی اوقات.
سپس ، شاید ، شما می توانید به من بگویید چه نوع
از او زن است؟ "
"نه ،" بازگشت Elinor ، محتاط دادن
نظر واقعی خود را از مادر ادوارد ، و
نه چندان رضایت بخش از آنچه به نظر می رسید مشتاق
کنجکاوی بی ربط -- "من می دانم هیچ چیز از
او. "
"من مطمئن هستم که شما فکر می کنم به من بسیار عجیب و غریب ، برای
پژوهنده در مورد او به گونه ای ، گفت : "
لوسی ، eyeing Elinor دقت او به عنوان
سخن گفت ؛ "اما شاید ممکن است به دلایل -- من
آرزو می کنم که ممکن است سرمایه گذاری ، اما با این حال من امیدوارم که
شما به من عدالت را از باور
که من به این معنی نیست که بی ربط. "
Elinor ساخته شده و پاسخ خود او را مدنی ، و آنها
در مدت چند دقیقه در سکوت راه می رفت.
توسط این لوسی ، که تازه شکسته بود
موضوع دوباره با گفتن ، با بعضی از
تردید ،
"من نمی توانم تحمل به شما من فکر می کنم
impertinently کنجکاو.
من مطمئن هستم که من ترجیح می دهند که هیچ چیز در
جهان از توان این کار را با یک فرد فکر
که به نظر خوب است تا به خوبی به ارزش داشتن
به عنوان مال شما.
و من مطمئن هستم من نمی باید
از اعتماد شما کوچکترین ترس ؛ در واقع ، من
باید بسیار خوشحالم از راهنمائی شما چگونه به
مدیریت در چنین وضعیت ناراحت کننده
که من هستم ، اما ، با این حال ، هیچ مناسبت وجود دارد
به مشکل شما.
من متاسفم شما رخ نمی دانم به خانم
Ferrars. "
"من معذرت نمی خوام ، گفت :" Elinor ، در
شگفتی بزرگ ، "اگر آن را می تواند از هیچ باشد
استفاده به نظر من شما از او می دانند.
اما واقعا من نمیفهمیدم که با تو بود
در تمام که در ارتباط با خانواده ، و
پس هستم کمی شگفت زده کرد ، من
اعتراف ، آنقدر جدی در پرس و جو به او
شخصیت. "
"من به جرات می گفت شما هستند ، و من مطمئن هستم که من نمی
در همه جای تعجب در آن است.
اما اگر من جرأت بگویم از همه شما ، شما را نمی
شود بسیار شگفت زده کرد.
خانم Ferrars است که قطعا چیزی برای من در
در حال حاضر -- اما هم ممکن است -- و چه زود آن
خواهد آمد باید بر خودش بستگی دارد -- هنگامی که ما
ممکن است بسیار تنگاتنگی متصل می شوند. "
او نگاه کردن به او گفت : این ، amiably
فروتن ، با نگاه فقط یک طرف سرش
همدم به مشاهده اثر آن بر او.
"آسمان ها به خیر!" گریه Elinor ، "آنچه شما انجام دهد
چیست؟
آیا شما آشنا با Ferrars آقای رابرت؟
آیا می توانم تو باشم؟ "
و او احساس نمی بسیار خوشحال با
ایده چنین خواهر شوهر.
"نه ،" پاسخ داد : لوسی ، "به آقای رابرت
Ferrars -- من در زندگی هرگز او را می دیدند ، اما ، "
رفع چشم خود را بر Elinor ، "خود را به فرزند ارشد
برادر ".
چه Elinor در آن لحظه احساس؟
حیرت ، که به عنوان شده است
دردناک آن را به عنوان قوی بود ، نداشته است
کفر فوری تاکید
حضور آن.
او نسبت به لوسی در تبدیل سکوت
حیرت ، قادر به دلیل الهی یا
هدف از چنین بیانیه ای ؛ و اگر چه
چهره خود را متنوع ، او ایستاده بود شرکت در
بی اعتقادی ، و احساس خطر از هیچ
مناسب hysterical ، یا غش کردن.
"شما هم ممکن است شگفت زده کرد ،" ادامه داد
لوسی ؛ "برای تا مطمئن شوید که شما می توانید داشته اند هیچ
ایده از آن را قبل از ، برای من به جرات او هرگز نمیگویند
کاهش یافته است کوچکترین اشاره از آن را به شما و یا
هر یک از خانواده خود ، چون آن بود که همیشه
به معنای به یک راز بزرگ ، و من مطمئن هستم
شده است صادقانه این کار را با من به این نگه داشته
ساعت می باشد.
هنوز روح تمام روابط من از آن را می دانم
اما آن ، و من هرگز نمی باید ذکر
آن را به شما ، اگر من احساس نمی کند به حال بزرگترین
وابستگی در جهان بر محرمانه بودن شما ؛
و من واقعا رفتار من در فکر درخواست
بسیاری از سوالات مربوط به خانم Ferrars باید
به نظر می رسد به طوری عجیب و غریب ، که آن را باید توضیح داده خواهد شد.
و من فکر نمی کنم آقای Ferrars می تواند
خشم ، زمانی که او می داند من اعتماد
شما ، چرا که من می دانم که او تا به بالاترین
نظر در جهان از همه خانواده خود ،
و به نظر می رسد بر خودتان و خانم های دیگر
Dashwoods کاملا خود به عنوان خواهر خود را "-- او
متوقف شد.
Elinor برای چند لحظه سکوت.
او در کمال تعجب می بینند که او چه شنیده بود در
برای اولین بار بیش از حد بزرگ برای کلمات ، اما در طول
خودش را وادار به صحبت می کنند ، و به صحبت می کنند
با احتیاط ، و او ، با آرامش گفت :
شیوه ای که tolerably و پنهان او
تعجب و دقت زیاد -- "می توانم بپرسم اگر
تعامل خود را از دراز مدت؟ "
"ما شده اند درگیر این چهار سال."
"چهار سال!"
"بله."
Elinor ، هر چند به شدت شوکه شده ، هنوز احساس
قادر به آن اعتقاد دارند.
"من نمی دانستم ،" او گفت ، "است که با تو بود
حتی تا روز دیگر آشنا می شود. "
"آشنایی ما ، با این حال ، بسیاری از
سال تاریخ.
او تحت سرپرستی عموی من بود ، می دانید ،
در حالی که قابل توجه است. "
"دایی شما!"
"بله ، آقای پرات.
آیا تو هرگز گوش او را از آقای پرات صحبت کنید؟ "
"من فکر می کنم من ،" پاسخ Elinor ، با
اعمال ارواح ، که با افزایش
افزایش خود را از احساسات.
"او چهار سال با دایی من بود ، زندگی می کند که
در Longstaple ، در نزدیکی پلیموت.
این بود آشنایی ما ، برای شروع من
خواهر و من اغلب اقامت با من
عمو یا دایی ، و همانجا بود تعامل ما بود
، شکل گرفته است اما نه تا یک سال بعد از او
quitted به عنوان یک دانش آموز ، اما او بود تقریبا
همیشه با ما پس از آن.
من چندان تمایلی به آن را وارد کنید ، به عنوان
شما ممکن است تصور کنید ، بدون دانش و
موافقت مادر خود را ، اما من بیش از حد
جوان ، و او را دوست داشتم خیلی خوب ، می شود به طوری
محتاط که من باید بر این است که اگرچه.--
شما او را نمی دانند تا به خوبی به عنوان من ، خانم
Dashwood ، شما باید به اندازه کافی از او دیده می شود
که معقول او بسیار قادر به ساخت
زن صادقانه به او وصل شده است. "
"بدیهی است ،" پاسخ داد : Elinor ، بدون
دانستن اینکه چه چیزی او گفت : اما بعد از لحظه
انعکاس او افزود ، با احیا
امنیتی افتخار ادوارد و عشق ، و
همراه او باطل است -- "مشغول به آقای
ادوارد Ferrars -- من خودم تا اعتراف
کاملا در آنچه شما به من بگویید ، تعجب است که
واقعا -- من شما فرمودید ، اما قطعا وجود دارد
باید برخی از اشتباه از شخص یا نام.
ما می توانیم همان Ferrars آقای معنا نیست. "
"ما می توانیم بدون دیگری معنا ،" گریه لوسی ،
لبخند بر لب.
"آقای ادوارد Ferrars ، پسر ارشد خانم
Ferrars ، پارک ، خیابان و برادر
شما خواهر شوهر ، خانم جان Dashwood ، است
منظور من شخص ، شما باید اجازه می دهد که من هستم
به احتمال زیاد نمی تواند به عنوان به نام فریب
مرد که در تمام شادی من بستگی دارد. "
"عجیب است ،" پاسخ Elinor ، در اکثر
حیرت دردناک است ، "که من باید هرگز
بارها شنیده اید که او حتی اشاره به نام شما. "
"نه ؛ با توجه به وضعیت ما ، این نبود
عجیب و غریب.
مراقبت از اول همه ما شده است برای حفظ ماده
راز.-- شما می دانستم که هیچ چیز از من ، یا من
خانواده ، و ، بنابراین ، می تواند بدون وجود داشته باشد
فرصتی برای همیشه ذکر نام من به
شما و ، به عنوان او بود به خصوص همیشه
ترس از خواهرش suspecting هر
چیز ، دلیل بود که به اندازه کافی برای او نیست
نام بردن از آن. "
او خاموش بود.-- امنیت Elinor را غرق ؛
اما خود فرمان او انجام شده با آن نزول نیست.
"چهار سال شما مشغول شده اند ، گفت :"
او با صدای محکم است.
"بله ، و آسمان می داند که چقدر دیگر ما
ممکن است مجبور باشید.
ضعیف ادوارد!
این نهاد کاملا او را از قلب است. "
سپس مصرف مینیاتوری کوچک از او
جیب او افزود ، "برای جلوگیری از
احتمال اشتباه ، خیلی خوب می شود به عنوان
نگاهی به این صورت می شود.
این کار او را با عدالت ، تا مطمئن شوید ، اما
در عین حال من فکر می کنم شما می توانید به عنوان نمی شود فریب
شخص از آن بود برای کشید.-- من آن را به حال
بالاتر از این سه سال. "
او آن را به دست او گذاشته تا او سخن گفت ، و
وقتی دیدم Elinor نقاشی ، هر
شک و تردید دیگر ترس خود را از بیش از حد شتابزده
تصمیم گیری ، یا او را تشخیص آرزو
باطل رنج می برند ممکن است به معطل شدن در او
ذهن ، او می تواند هیچ یک از بودن آن
چهره ادوارد.
او آن را برگردانده تقریبا بلافاصله ،
اذعان به مثل.
"من هرگز نتوانسته ام ،" لوسی ادامه داد ،
"را به او عکس من را در بازگشت ، که من
خیلی خیلی در احسان ، برای او بوده است
همیشه خیلی هیجان زده آن را دریافت کند!
اما من مصمم هستم تا آن را برای مجموعه ای بسیار
فرصت اول است. "
"شما کاملا در سمت راست ،" پاسخ داد :
Elinor برسد.
پس از آن اقدام paces چند در سکوت.
لوسی سخن اول است.
"من مطمئن هستم ،" او گفت ، "من بدون شک در
جهان از خود صادقانه نگهداری از این
راز ، چرا که باید از آنچه می دانم
اهمیت آن را به ما است ، نه به آن را داشته باشد
رسیدن به مادرش ، برای او هرگز
تصویب از آن ، من به جرات می گفت.
من نباید هیچ بخت را داشته باشند و من تصور او است
زن بیش از افتخار. "
"من قطعا آیا اعتماد به نفس خود را به دنبال ندارد ،"
گفت : Elinor ؛ "اما شما به من بیش از انجام
عدالت در تصور که من ممکن است وابسته
در.
راز تو با من بی خطر است ، اما عفو من
اگر من جای تعجب در بیان تا
ارتباطات غیر ضروری.
شما باید حداقل احساس کردند که من در حال
آشنا با آن نمی تواند اضافه کردن به خود
ایمنی. "
همانطور که او گفت : این ، او نگاه صادقانه در
لوسی ، امیدوار به کشف چیزی در او
چهره ؛ شاید از باطل
بزرگترین بخشی از آنچه او گفته شده بود ؛
اما قیافه لوسی را دچار هیچ تغییر دهید.
"من ترسیدم به شما فکر می کنم من مصرف
آزادی بزرگ با شما ، گفت : "او ،" در
گفتن شما از این همه.
من شناخته شده نیست که شما طولانی تا مطمئن شوید ،
شخصا در حداقل است ، اما من شما شناخته شده است
و تمام خانواده خود را با شرح بزرگ
در حالی که ، و به محض من تو را دیدم ، احساس کردم
تقریبا اگر شما به عنوان قدیمی آشنا بود.
علاوه بر این در مورد حاضر ، من واقعا
فکر برخی توضیحات به علت برای شما
پس از من ساخت چنین سوالات خاص
در مورد مادر ادوارد ؛ و من خیلی
مایه تاسف است ، که من آن را مخلوق نیست
که من توصیه می توانید بپرسید.
آن تنها کسی که می داند که از آن است ،
و او بدون قضاوت و در همه ، در واقع ، او
نشانی از من صدمه زیادی بیشتر از خوب ،
برای من در ترس مداوم از او خیانت هستم
من.
او نمی داند که چگونه به زبان خود را نگه دارید ،
همانطور که شما باید درک ، و من مطمئن هستم که بودم
در بزرگترین ترس در دومی جهان
روز ، زمانی که نام ادوارد های ذکر شده بود
سر جان ، تا مبادا او را با آن همه باید.
شما نمی توانید فکر می کنم که چقدر من را از طریق در رفتن من
ذهن از آن در دسترس نباشد.
من فقط تعجب است که من هنوز زنده ام پس از آنچه به من
باید به خاطر ادوارد دچار این آخرین
چهار سال است.
هر چیزی که در حال تعلیق و چنین
عدم اطمینان و از دیدن او خیلی به ندرت -- ما
به سختی می تواند در بالا دو بار در سال دیدار خواهد کرد.
من مطمئن هستم که من تعجب می کنم قلب من است نه کاملا
شکست. "
در اینجا او در زمان خود از دستمال ، اما
Elinor احساس نمی بسیار مهربان.
"برخی اوقات." لوسی ادامه داد ، پس از پاک کردن
چشم او ، "من فکر می کنم که آیا از آن نخواهد بود
بهتر است برای هر دوی ما به شکسته شدن ماده
کاملا ".
همانطور که او گفت : این ، نگاه او به طور مستقیم در
همراه او.
"اما بعد از آن در زمان های دیگر من نیست
قطعنامه به اندازه کافی برای ایجاد آن بنویسید.-- من نمی توانم تحمل
افکار و او را تا بدبختی ، به عنوان
من می دانم که خیلی از چنین چیزی ذکر
را انجام دهد.
و در حساب خود من بیش از حد -- به طوری که او عزیز است
به من -- من فکر نمی کنم من می تواند برابر با
آن.
تمایل دارید چه توصیه من به کار در چنین
مورد ، خانم Dashwood؟
چه خود را به شما انجام دهم؟ "
"ببخشید من ،" پاسخ داد : Elinor ، مبهوت شده توسط
پرسش ، "اما من می تواند به شما مشاوره بدهند هیچ
در چنین شرایطی.
قضاوت خود شما باید به شما. مستقیم "
"برای اینکه مطمئن شوید ،" لوسی ادامه داد ، پس از چند
سکوت دقیقه در هر دو طرف ، "مادر خود
باید برای او فراهم زمانی و یا دیگر ، اما
ادوارد فقیر است تا از طرف آن بازیگران!
آیا شما فکر می کنم او را بسیار ناراحت کننده کم روحیه
زمانی که او در بارتون بود؟
او تا زمانی که او پر از بدبختی ما در سمت چپ
Longstaple ، به تو بروی ، که من ترسیدم
شما فکر می کنم او کاملا بیمار است. "
"آیا او از دایی خود آمد ، سپس ، هنگامی که
او ما را بازدید؟ "
"آه ، بله ، او شده بود اقامت دو هفته یکبار
با ما.
آیا شما فکر می کنم او به طور مستقیم از شهر آمد؟ "
"نه ،" پاسخ داد : Elinor ، بیشتر feelingly
معقول از هر شرایطی تازه در
نفع صحت لوسی است ؛ "من او را به یاد داشته باشید
به ما گفت ، که او شده بود اقامت
دو هفته یکبار با بعضی از دوستان نزدیک پلیموت. "
او به خاطر بیش از حد ، با تعجب خودش را در
زمان ، در او چیزی ذکر دورتر از
آن دوستان ، در سکوت خود را با کل
احترام حتی به نام خود.
"آیا شما او را متاسفانه از فکر نمی کنم
ارواح؟ "تکرار لوسی.
"ما ، در واقع ، به خصوص تا زمانی که او
اول وارد شده اند. "
"من به او التماس کرد تا خودش را از ترس اعمال شما
باید شک آنچه مهم بود ، اما آن را
او را تا سودا ، عدم توانایی برای
ماندن بیش از دو هفته با ما ، و
از دیدن من خیلی تحت تاثیر قرار.-- همکار پور! --
- ترسم آن است که فقط همین کار را با او
در حال حاضر ؛ برای او و روحیه رنجور می نویسد.
من از او شنیده درست قبل از ترک کردم
اکستر ؛ "گرفتن نامه ای از جیب خود
و سردستی نشان دادن جهت به
Elinor.
"شما می دانید دست خود را ، من به جرات می گفت ، جذاب
یکی از آن است ، اما که نوشته شده است نه چندان خوب
به طور معمول.-- او خسته شده بود ، من به جرات می گفت ، برای او
حال فقط ورق به من پر پر به عنوان
ممکن است. "
Elinor را دیدم که آن دست خود را ، و او
می تواند شک دیگر.
این تصویر ، او خودش به آنها اجازه داد به حال
باور دارند ، می توانسته اند به طور تصادفی
بدست آمده از آن ممکن بود نتواند ادوارد
هدیه ، اما تطابق آنها را با
نامه ، تنها می تواند خوراک دادن تحت مثبت
تعامل ، می توان با هیچ چیز مجاز
دیگری ، برای چند لحظه ، او بود که تقریبا
غلبه بر -- قلب خود را در درون خود غرق شده ، و
او به سختی می تواند ایستادن ، اما اعمال شد
indispensably لازم و او تلاش
بنابراین قاطعانه در برابر ظلم و ستم از او
احساسات ، که موفقیت او بود سریع ، و
برای بار کامل است.
"نوشتن با یکدیگر ، گفت :" لوسی ،
بازگشت نامه را در جیب او ، "است
راحتی تنها ما در چنین طولانی داشته
جداسازی.
بله ، من یک راحتی دیگر خود را در
تصویر ، ادوارد اما فقیر است که حتی نمی باشد.
اگر او بود ، اما عکس من ، او می گوید او باید
آسان باشد.
من به او طره من مجموعه در یک حلقه
زمانی که او در Longstaple بود گذشته ، و
برخی از آرامش بود به او ، او گفت ، اما نه
برابر با یک تصویر.
شاید شما ممکن است زمانی که شما متوجه حلقه
او را دیدم؟ "
"من ، گفت :" Elinor ، با خونسردی از
صدا ، که تحت آن احساسات پنهان بود
پریشانی و فراتر از هر چیز او تا کنون
قبل از احساس.
او mortified ، شوکه شده ، سر در گم.
خوشبختانه برای او ، آنها هم اکنون رسیده بود
کلبه و گفتگو می تواند
ادامه بدون دورتر.
پس از نشستن با آنها را چند دقیقه ،
دوشیزه استیل بازگشت به پارک ، و
Elinor سپس در آزادی بود که فکر می کنم می شود و
رنجور.
[در این مرحله در اول و دوم
نسخه ، جلد 1 به پایان می رسد.]
سی سی نثر ccprose audiobook کتاب های صوتی رایگان کل کامل خواندن کامل خواندن librivox ادبیات کلاسیک بسته نوشتن شرح تصاویر و captioning زیرنویسها زیرنویسها لینک دائم زبان خارجی ترجمه ترجمه