Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل 27
"قطعات هشت"
به علت نمی تونم از رگ ، دکل
به دور از بیش از آب را گذاشت ، و از من
قرار گرفتن در میان درختان من تا به حال هیچ چیز
من اما در زیر سطح سرخ مایل به قرمز.
دست ها ، که شد که تا کنون فعالیت نیست ، در
نتیجه نزدیکتر به کشتی و سقوط
بین من و سنگر.
او یک بار به رز در سطح کف از
کف و خون غرق و سپس دوباره برای
خوب است.
همانطور که آب حل و فصل ، من می توانم ببینم او دروغ می گوید
با هم در تمیز کردن ، شن و ماسه روشن نشسته اند
در سایه از طرف عروق است.
ماهی یا دو گذشته جسد او را میل.
گاهی اوقات ، با لرزش از آب ،
او به نظر می رسد حرکت کمی ، تا اگر او بودند
تلاش برای افزایش یابد.
اما او مرده بود به اندازه کافی ، که برای همه ، در حال
هر دو شات و غرق شد و برای مواد غذایی
ماهی را در جای بسیار جایی که او به حال
طراحی کشتار من.
من هیچ برخی زودتر از این از من بود
شروع به احساس بیماری ، ضعف ، و وحشت زده.
خون گرم در حال اجرا بر پشت من بود و
قفسه سینه.
خنجر زدن ، که در آن شانه من دوخته بود
به دکل ، به نظر می رسید که مانند یک گرم سوزاندن
آهن ؛ اما آن را بسیار بود این واقعی نیست
درد و رنج که پریشان من ، برای این ،
آن را به من به نظر می رسید ، من می توانم بدون یک خرس
سوفل ؛ آن وحشت من از من بود
ذهن به خاطر سقوط از میان درختان به
که هنوز آب ، سبز در کنار بدن
پیشکار کارکنان کشتی.
من با هر دو دست تا ناخن من چسبیده
ached ، و من چشم من به عنوان اگر برای پوشش خفه شو
خطر است.
به تدریج ذهن من آمد بازگشت دوباره ، من
پالس آرام پایین به هم طبیعی تر ،
و من یک بار دیگر در اختیار داشتن بود
خودم.
به این که اولین بار من به دل و جرات جلو بود
خنجر زدن است ، اما آن چه بیش از حد سخت گیر یا من
عصب من شکست خورد ، و من با desisted
دچار خشونت.
به اندازه کافی عجیب ، که بسیار دچار بود
کسب و کار.
چاقو ، در حقیقت ، نزدیکترین در آمده بود
دنیا به من گم شده در دسترس نباشد ، آن را برگزار
مرا صرف خرج کردن پوست ، و این
لرزیدن گچ بری دور.
خون فرار کردن سریعتر ، مطمئن شوید ،
اما من استاد خود من بود و دوباره تنها
tacked به دکل های کت و پیراهن من.
این آخرین پست من را از طریق با شکست ناگهانی
حرکت تند و سریع ، و سپس توسط عرشه به دست آورد
کفن بطرف راست حرکت کردن.
برای هیچ چیز در جهان خواهد بود من دوباره
جرأت ، متزلزل بود که من ، بر
overhanging کفن پورت که از آن اسرائیل
تا به حال به تازگی کاهش یافته است.
من زیر بود رفت و آنچه که من می تواند برای من
زخم ، آن را pained من یک معامله خوب است و هنوز هم
آزادانه خون دادند ، بود اما نه عمیق و نه
خطرناک است ، و نه آن را انجام داد تا حد زیادی صفرا من وقتی که
من استفاده از بازوی من.
سپس من در اطراف من نگاه کرد و به عنوان کشتی
بود در حال حاضر ، در یک معنا ، خود من ، من شروع به
فکر می کنم از پاک کردن آن را از گذشته خود
مسافر -- مرد مرده ، O'Brien.
او ، سخت تن به تن بود که من گفته اند ، در برابر
سنگر ، جایی که او مانند برخی از وحشتناک غیر روحانی ،
مرتب کردن بر اساس بی حاصل از دست نشانده ، اندازه زندگی ، در واقع ،
اما چگونه از رنگ های مختلف زندگی و یا
خوبی زندگی!
در آن موقعیت من به راحتی می تواند راه من اند
با او ، و به عنوان عادت فجیع
ماجراهای خاموش فرسوده به حال ، تقریبا تمام من
ترور برای مرده ، من او را با زمان
دور کمر به عنوان اگر او یک کیسه سبوس شده بود و
با یک بلند کردن خوب است ، او را سقوط دریا.
او با صدایی شیرجه رفت ؛ قرمز
کلاه نقاب دار آمد کردن و باقی مانده شناور در
سطح و در اسرع وقت چلپ چلوپ
فروکش کرد ، من می توانم به او دروغ می گوید و اسرائیل را ببینید
در کنار هم ، هر دو با سستی
جنبش ترسان از آب است.
O'Brien ، هر چند هنوز کاملا مرد جوان ،
خیلی طاس.
او ، وجود دارد که با سر طاس در سراسر غیر روحانی
زانو از مردی که او را به قتل رسانده بود و
ماهی سریع به فرمان و بیش وپیش
هر دو.
من در حال حاضر به تنهایی بر کشتی ، جزر و مد بود
فقط تبدیل شده است.
خورشید در درجه پس از چند
تنظیمات که در حال حاضر سایه
سنبه بر ساحل غربی آغاز شد برای رسیدن به
حق در سراسر لنگرگاه و سقوط در
الگوها در عرشه.
نسیم شب تا فنر به حال ، و
هر چند آن را به خوبی خاموش تپه warded
با دو قله بر شرق ،
مجموع طناب های کشتی به آواز خواندن کمی آرام شروع شده بود
به خود و بادبان غیر فعال به سر و صدا به
پس وپیش.
من شروع به دیدن یک خطر برای کشتی.
jibs من به سرعت ریخته شده و آورده
غلت به عرشه ، اما اصلی - بادبان شد
ماده سخت تر.
البته ، زمانی که بیش از گاری روپوش دار دارای سطح شیب دار ،
رونق خارج هیئت مدیره چرخش بود ، و کلاه
از آن و یک پا یا دو تا از بادبان آویخته حتی
در زیر آب.
من فکر کردم این از آن ساخته شده هنوز هم بیشتر
خطرناک ؛ رتبهدهی نشده است فشار خیلی سنگین است که
نیمی از من ترسیدم به فضولی.
در گذشته من چاقو من و برش
halyards.
اوج کاهش یافته است فورا ، شکم بزرگ
از بوم سست گسترده بر شناور
آب ، و از آن زمان ، کشش به عنوان دوست من ، من می توانم
تکان دادن نیست downhall ، که حد بود
از آنچه من می توانم انجام.
برای استراحت ، HISPANIOLA باید اعتماد به
شانس ، مثل خودم.
در این زمان لنگرگاه کل افتاده بود
به سایه -- اشعه گذشته ، من به یاد داشته باشید ،
در حال سقوط را از طریق سبزه میان جنگل از چوب و
درخشان درخشان به عنوان جواهرات در گل و بلبل
گوشته از خراب کردن.
این شروع به لرز ؛ جزر و مد شده بود به سرعت در حال
بسوی دریا زودگذر ، گاری روپوش دار حل و فصل
بیشتر و بیشتر او را در پرتو - به پایان می رسد.
من درهم به جلو و بالا نگاه.
به نظر می رسید کم عمق به اندازه کافی و برگزاری
قطع hawser در هر دو دست برای آخرین
امنیتی ، من اجازه بده تا خودمو رها آرام
دریا.
آب به ندرت رسیده کمرم ؛
شرکت شن و ماسه بود و پوشش داده شده با موج دار شدن
نشانه ، و من در ساحل و روحیه بزرگ waded ،
ترک HISPANIOLA در کنار او ، با
بادبان اصلی ، خود را دنباله گسترده ای بر
سطح سرخ مایل به قرمز.
حدود همان زمان ، خورشید رفت نسبتا
پایین و نسیم کم سوت کشید
هوای گرگ و میش در میان سنبه حول.
حداقل ، و در گذشته ، من خاموش بود دریا ،
و نه به حال من از ان زمان بازگشت دست خالی.
گاری روپوش دار ، روشن در گذشته از وجود غیر روحانی
buccaneers و آماده برای مردان خود ما را به
هیئت مدیره و به دریا می خورند.
من تا به حال هیچ چیز نزدیکتر از علاقه داشتن به من برای بدست آوردن
در منزل خود به ایجاد مانع و به رخ کشیدن من
دست آوردهای.
احتمالا من ممکن است کمی برای سرزنش من
truantry ، اما از پس گرفتن
HISPANIOLA پاسخ clenching بود ، و من
امیدوار بودند که حتی کاپیتان Smollett می
اعتراف من تا به حال هم من از دست داده است.
بنابراین ، تفکر ، و در ارواح معروف ، من شروع به
می توان homeward صورت من برای خانه مسدود
و اصحاب من است.
من از یاد برد که بسیاری از شرق
رودخانه که تخلیه به کاپیتان کید را
لنگرگاه فرار از تپه دو به اوج خود رسید بر
سمت چپ من ، و من خم شده البته من در آن
مسیری که من ممکن است جریان عبور
در حالی که کوچک بود.
چوب بود خیلی باز است ، و نگه داشتن در امتداد
پایین تر مهمیز ، من به زودی تبدیل به حال
که گوشه ای از تپه ، و نه چندان دور پس از
waded به اواسط گوساله در سراسر
مسیل.
این مرا در کنار خود به ارمغان آورد که من تا به حال
مواجه بن تفنگت ، مارون و من
راه می رفت بیشتر احتیاط ، نگه داشتن چشم
در هر طرف.
هوای گرگ و میش نزدیک دست آمده بود به طور کامل ، و
که من باز از شکاف بین دو
قله ، من آگاه شد از تب و تاب بودن مردد
در برابر آسمان ، که در آن ، که من در نظر گرفته ،
انسان را از جزیره ای بود پخت و پز شام خود را
قبل از آتش خروشان.
و با این حال من ، در قلب من تعجب ، که او
باید خود را نشان می دهد بنابراین بی دقت.
اگر من می توانستم برای این تشعشع را ببینید ، ممکن است آن را
از دسترس نیست ، چشمان نقره ای خود را که در آن
او بر ساحل در میان باتلاق camped؟
به تدریج شب blacker سقوط کرد ؛ از آن بود
همه کار می تونم بکنم به خودم راهنمای حتی تقریبا
نسبت به قسمت من ، من دو تپه
پشت سر من و جاسوس - شیشه ای در سمت راست من
دست loomed کم نور و ضعیف ؛ ستاره
شد و چند رنگ پریده و در زمین کم
جایی که من سرگردان من نگه داشته در میان دام
بوته و نورد به گودال های شنی.
ناگهان یک نوع روشنایی در مورد سقوط
من.
من نگاه کنید ؛ با روشنایی ضعیف تابیدن رنگ پریده moonbeams
حال در تاریخ این اجلاس از جاسوسی alighted -
شیشه ای ، و به زودی پس از من تو را دیدم چیزی گسترده
و نقره ای در حال حرکت کم کردن پشت
درختان ، و می دانست ماه به حال افزایش یافته است.
با استفاده از این به من کمک کند ، من به سرعت در حال گذشت بیش از
آنچه باقی مانده است به من از سفر من ، و
گاهی اوقات پیاده روی ، گاهی در حال اجرا ،
impatiently در نزدیکی کشید به ایجاد مانع.
با این حال ، تا من به موضوع آغاز شد که بیشه
دروغ قبل از آن ، من خیلی بی ملاحظه نمی
اما من slacked سرعت من و رفت
چیز جزیی از روی احتیاط.
آن شده اند که پایان فقیر از من
ماجراهای به پایین توسط حزب خود من شات
در اشتباه.
ماه بود بالا و بالاتر ،
نور آن شروع به کاهش کرد و در آنجا در اینجا
توده ها را از طریق ولسوالی بیشتر از باز
چوب ، و درست در مقابل من تب و تاب بودن
از رنگ های مختلف ظاهر شد در میان
درختان.
بود قرمز و گرم ، و در حال حاضر و دوباره آن را
کمی تاریک -- آن را به عنوان شدند ،
اون سوی خاکستر سوخته از اتش smoldering.
برای زندگی از من من نمی توانستم فکر می کنم آنچه
آن ممکن است.
در گذشته من آمد راست کردن بر مرز
از پاکسازی.
انتهای غربی در حال حاضر در steeped
مهتاب ؛ استراحت و خانه بلوک
خود ، هنوز در سایه سیاه و سفید غیر روحانی
شطرنجی با رگه های نقره ای طولانی از
نور است.
در سمت دیگر از خانه بسیار زیاد
آتش روشن خود را به اون سوی خاکستر سوخته سوخته بود
و ریختن ثابت ، طنین قرمز ،
به شدت با دلپذیر تضاد
رنگ پریدگی از ماه.
روح تکان دهنده بود و نه صدا وجود ندارد
در کنار سر و صدا از نسیم.
من ، با تعجب بسیار در قلب من متوقف شود ،
و شاید کمی هم ترور.
اما در هر حال راه ما بوده اند به ساخت بزرگ
آتش سوزی ؛ ما بودند ، در واقع ، توسط ناخدا
سفارشات ، تا حدودی خسیس از هیزم ، و
من شروع به ترس که چیزی رفته بود
اشتباه در حالی که من غایب بود.
من دور تا پایان شرقی به سرقت برده ، نگه داشتن
بسته بود و در سایه و در محل مناسب ،
که در آن تاریکی بود ضخیم ، عبور
با پرچین احاطه کردن.
برای اینکه اطمینان surer ، من بر من کردم
دست ها و زانوها و بدون crawled
صدا ، نسبت به گوشه ای از خانه.
همانطور که من کشید نزدیکتر شد ، قلب من بود به طور ناگهانی و
تا حد زیادی روشن.
این سر و صدا لذت بخش در خود ندارد ، و من
اغلب از آن در زمان های دیگر گله و شکایت ،
اما فقط بعد از آن مثل موسیقی بود به گوش من
دوستان خروپف با هم خیلی بلند و
مسالمت آمیز در خواب است.
دریا فریاد تماشا ، که زیبا
"همه را به خوبی ،" سقوط کرد هرگز بیشتر reassuringly
در گوش من.
در عین حال ، بدون شک از یک وجود داشت
چیزی ؛ نگهداری آنها را تماشا ننگین بد است.
اگر آن را نقره و lads خود را که شده بود
شد در حال حاضر در روی آنها خزنده ، روح نیست
می را دیده اند ، سپیده دم.
این بود آنچه در آن بود ، من فکر کردم ، به
کاپیتان مجروح ؛ و من دوباره سرزنش
خودم به شدت برای ترک کردن آنها در آن
با چند تا خطر را سوار گارد.
در این زمان من به درب حال کردم و
برخاست.
همه تاریک بود در داخل ، به طوری که من می توانم
چیزی تشخیص توسط چشم.
همانطور که برای تلفن های موبایل ، هواپیماهای بدون سرنشین ثابت بود
از snorers و گاه به گاه کوچک
سر و صدا ، مثل نور سوسو یا pecking که من می توانم
در هیچ حساب راه را برای.
با آغوش من قبل از من من راه می رفت به طور پیوسته
شوید.
من باید دراز کشیدن در محل خود من (من
فکر کردم با خندیدن سکوت) و لذت بردن از
چهره خود را هنگامی که آنها مرا در بر داشت
صبح است.
پای من زده چیزی ارزهای پربازده -- از آن بود
پا دارای جای خواب را و او تبدیل و نمایش ،
اما بدون awaking.
و سپس ، ناگهان ، صدای جیغ کشیدن
شکست بیرون از تاریکی :
"قطعات از هشت!
قطعات از هشت!
قطعات از هشت!
قطعات از هشت!
قطعات از هشت! "و به این ترتیب بدون
مکث و یا تغییر دهید ، مانند clacking از
آسیاب کوچک.
طوطی سبز نقره ، سروان سنگ چخماق!
این او بود که من در pecking شنیده بود
تکه ای از پوست ؛ آن او بود ، نگهداری بهتر
تماشای بیش از هر انسان ، که در نتیجه
اعلام ورود من با او خسته کننده
خودداری کنند.
من تا به حال هیچ وقت به من چپ به بهبود می یابند.
در تیز ، تن اختصار از طوطی ،
خوابیدند بیدار و شکلی ناگهانی ظهور تا ؛ و با
سوگند توانا ، صدای گریه نقره ای ،
"چه کسی می رود؟"
من هم تبدیل شده برای اجرا ، در برابر خشونت زده
یک نفر ، عقب کشیدم ، و کامل به فرار
ملی دوم ، که به نوبه خود بسته
بر من تنگ شده و برگزار شد.
"مشعل بیاورید ، دیک ، گفت :" زمانی که من نقره ای
جذب در نتیجه مطمئن بود.
و یکی از مردان سمت چپ ورود به خانه و
در حال حاضر با نام تجاری روشن بازگشته است.
سی سی نثر ccprose audiobook کتاب های صوتی رایگان کل کامل خواندن کامل خواندن librivox ادبیات کلاسیک بسته نوشتن شرح تصاویر و captioning زیرنویسها لینک دائم زیرنویسها انگلیسی زبان خارجی ترجمه ترجمه