Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل XXVII محاصره کاخ ادم ژولیده و ناهنجار
کمپ خواندن نامه رسمی عجیب و غریب ، در مداد بر روی یک ورقه کاغذ چرب نوشته شده است.
شما شگفت آور پرانرژی و باهوش شده اند ، "این نامه زد ، چه آنچه شما
ایستاده به توسط آن به دست آورید من نمی توانم تصور.
شما را در مقابل من هستند. برای تمام روز شما را من تعقیب می کردند و شما
سعی کرده اند به من استراحت یک شب راب.
اما من غذا را در وجود شما بود ، من در وجود شما خوابیده و بازی فقط
آغاز راه است. این بازی تنها در آغاز راه است.
هیچ چیز برای آن وجود دارد ، اما برای شروع از ترور است.
این اعلام روز اول بعد از ترور است.
بندر باباآدم دیگر تحت ملکه ، به سرهنگ خود را از پلیس و بقیه بگویید
از آنها ، آن را تحت من است -- ترور! این عمل یک روز از سال جدید
عصر -- عصر انسان نامرئی است.
من مرد نامرئی نخست. برای شروع با قاعده آسان نخواهد بود.
روز اول یکی از اعدام به خاطر عنوان مثال -- مردی به نام کمپ وجود خواهد داشت.
مرگ برای او شروع می شود به روز است.
او ممکن است خود را دور قفل و پنهان خود را دور ، دریافت نگهبانان در مورد او را زره
اگر او را دوست دارد -- مرگ ، مرگ نهان ، در حال آمدن است.
اقدامات احتیاطی را به او و مردم من را تحت تاثیر قرار دادن.
مرگ شروع می شود از صندوق پستی ستونی شکل شده توسط نیمروز. در این نامه به عنوان پستچی سقوط
می آید همراه ، پس از آن خاموش!
بازی آغاز می شود. مرگ شروع می شود.
او قوم من ، نه ، مبادا سقوط مرگ بر شما نیز.
به روز کمپ می میرند. "
کمپ خواندن این نامه دو بار "بدون فریب ،" او گفت.
"این صدای خود! و او به این معنی است. "
او تبدیل ورق تاشده را دیدم در طرف خطاب آن مهر باطله تمبر پست
Hintondean ، و جزئیات کسل کننده "2D. به پرداخت. "
او بلند به آرامی ترک ناهار خود را ناتمام -- این نامه توسط یکی آمده بود
ساعت پست -- رفت و به مطالعه خود.
او را برای خانه دار او زنگ زد و گفت : او را به دور خانه ای در یک بار ، تفحص در تمام
بست پنجره ها و بستن همه کرکره.
او بسته کرکره از مطالعه خود را خود.
از کشو قفل شده در اتاق خواب خود او در زمان هفت تیر کوچک ، بررسی آن را به دقت ،
و آن را به جیب ژاکت سالن خود را.
او نوشت : تعدادی از یادداشت های کوتاه ، به سرهنگ Adye ، آنها را به بنده خود را به داد
، با دستورالعمل های صریح و روشن به عنوان راه خود را از خروج از خانه.
او گفت : "هیچ خطر وجود دارد ،" و رزرو ذهنی "برای شما ارسال."
وی همچنان مراقبه برای فضای پس از انجام این کار ، و پس از آن به او بازگشت
خنک کننده ناهار.
او با توجه به شکاف فکری می خوردند. وی در پایان جدول به شدت لرزاند.
"ما او را" او گفت : "و من طعمه.
او خواهد آمد بیش از حد است. "
او رفت تا کلاه فرنگی ، با دقت بستن هر دری پس از او.
"اتمام حجت بازی ، او گفت ،" یک بازی عجیب و غریب -- ولی شانس من ، آقای گریفین ، در
با وجود نامرئی خود را.
گریفین کنترا mundum... با انتقام است. "
او در پنجره خیره در تپه داغ ایستاده بود.
"او باید مواد غذایی هر روز دریافت کنید -- و من او را حسادت.
آیا او واقعا خواب شب گذشته؟ خارج در جایی باز -- امن از
برخورد.
من آرزو می کنم ما می توانیم برخی از سرد خوب آب و هوای مرطوب به جای گرما.
"او ممکن است من تماشای در حال حاضر." وی افزود : نزدیک به پنجره.
چیزی smartly علیه کوره پزخانه بیش از قاب rapped ، ساخته شده و او
شروع به خشونت. من عصبی ، گفت : "کمپ.
اما پنج دقیقه قبل از او به پنجره رفت و دوباره.
او گفت : "باید اسپارو ،". در حال حاضر او شنید زنگ جلوی درب
زنگ و طبقه پایین عجولانه است.
او unbolted و قفل درب ، بررسی زنجیره ای ، آن را ، و باز با احتیاط
بدون نشان دادن خود. یک صدای آشنا او را مورد ستایش قرار داد.
Adye بود.
او گفت : "بنده شما حمله شده است ، کمپ" دور درب.
! گفت : "کمپ. بود که توجه داشته باشید از شما گرفته شده به دور از
او.
او نزدیک اطلاعات مربوط به اینجا. اجازه بدهید شوید. "
کمپ های زنجیره ای ، را منتشر شد و Adye از طریق به عنوان باریک باز که ممکن است وارد شده است.
او در سالن ایستاده بود ، به دنبال تسکین نامحدود در کمپ refastening درب.
"توجه داشته باشید از دست او ربوده بود. ترس او را به طرز وحشیانه ای.
او را در ایستگاه.
حمله و تشنج. او نزدیک اینجا.
چه بود؟ "کمپ قسم می خورد.
چه احمقی بودم ، گفت : "کمپ.
"من ممکن است شناخته شده است. این پیاده روی یک ساعت از Hintondean نیست.
در حال حاضر؟ "" چه خبر؟ گفت : "Adye.
در اینجا نگاه کنید! "گفت : کمپ ، و راه را به مطالعه خود منجر شد.
او دست Adye نامه مرد نامرئی. Adye آن خواندن و whistled آرام.
"و شما -- گفت :" Adye.
"پیشنهاد دام -- مانند احمق ، گفت : کمپ ،" و ارسال پیشنهاد من انجام شده توسط خدمتکار
بنده. به او. "
Adye پس از ناسزا کمپ.
او شما روشن است ، گفت : "Adye. "نه او گفت :" کمپ.
سر و صدا پر طنین شیشه ای از طبقه بالا آمد.
Adye تا به حال یک نگاه اجمالی نقره ای از نیمی هفت تیر کمی از جیب کمپ.
"پنجره اتمام حجت ، طبقه بالا!" گفت : کمپ ، و رهبری راه اندازی شده است.
آمد سر و صدا دوم وجود دارد در حالی که آنها هنوز بر روی راه پله بود.
وقتی که آنها به مطالعه آنها دریافتند دو تا از سه پنجره شکست ، نیمی از اتاق
آشغال با شیشه های متلاشی ، و یکی از سنگ چخماق بزرگ دروغ گفتن روی میز نوشتن.
دو مرد در راهرو توقف ، تأمل خرابه.
کمپ سوگند دوباره ، و او را در پنجره سوم با یک ضربه محکم و ناگهانی مانند رفت
تپانچه ، آویزان ستاره دار برای یک لحظه ، و سقوط در دندانه دار ، لرز مثلث
به داخل اتاق.
"این چیست؟ گفت :" Adye. کمپ ، گفت : ":" اتمام حجت آغاز.
"هیچ راهی برای بالا رفتن از اینجا وجود دارد؟" "برای گربه نه ، گفت :" کمپ.
"کرکره؟"
"نه اینجا. اتاق های طبقه پایین -- سلام "!
سر و صدا ، و بعد تخته را ضربت سخت زدن ضربه سخت آمد از طبقه پایین.
"مات کردن او گفت :" کمپ.
"است که باید باشد -- بله -- یکی از اتاق خواب.
او برای انجام تمام خانه. اما احمق he'sa.
کرکره و شیشه ای خارج از سقوط خواهد کرد.
او پای خود را کاهش دهد. "یکی دیگر از پنجره تخریب خود را اعلام کرد.
دو مرد ایستاده بود بر فرود درمانده است.
"من آن را دارند! گفت :" Adye. "اجازه بدهید که یک چوب یا چیزی ، و من
رفتن به پایین ایستگاه و دریافت کنید bloodhounds را.
که باید او را حل و فصل!
آنها سخت -- ده نه دقیقه -- "یکی دیگر از پنجره رفت و راه را از همنوعان خود را.
"شما هفت تیر haven'ta؟ پرسید :" Adye. دست کمپ به جیب خود رفت.
سپس او تردید.
"من یکی نیست -- حداقل یدکی" "من آن را به عقب آورد ، گفت :" Adye ، "از شما می خواهند
امن در اینجا. "کمپ ، شرمنده از گذشت لحظه ای خود را از
صداقت ، دست او سلاح.
"در حال حاضر برای درب ، گفت :" Adye. از آنجا که مردد در سالن ایستاده بود ، آنها
شنیده یکی از طبقه اول اتاق خواب ترک ویندوز و برخورد است.
کمپ رفت و به درب و شروع به لغزش پیچ و مهره و سکوت ، که ممکن است.
چهره اش یک paler کمی از حد معمول بود. شما باید قدم به راست ، گفت : "کمپ.
در لحظه ای دیگر Adye در آستان و پیچ و مهره ها بودند قطره دوباره به
محصولات اساسی است. او برای لحظه ای تردید ، بیشتر احساس
راحت با پشت خود را در مقابل درب.
سپس او راهپیمایی ، نشسته و مربع ، پایین مراحل.
او عبور از چمن و نزدیک دروازه.
نسیم کمی به موج دار شدن بیش از چمن به نظر می رسید.
چیزی نزدیک به او منتقل شد.
"توقف کمی ، گفت :« صدا ، و Adye مرده را متوقف و دست خود را بر روی سفت
هفت تیر. "خب؟" گفت : Adye ، سفید و تیره و تار ، و
هر پر تنش های عصبی است.
"ملزم به من با رفتن به خانه ، گفت :« صدا ، به عنوان تنش و تیره و تار به عنوان
Adye را. "با عرض پوزش ، گفت :" Adye کمی hoarsely ، و
لب هایش را با زبان خود را مرطوب.
صدا در جلو سمت چپ او ، او فکر کردم.
فرض کنید او را به شانس خود را با یک شات؟
"برای رفتن؟" گفت : صدا ، و یک حرکت سریع از این دو وجود دارد ،
و فلش از نور خورشید از لب باز از جیب Adye.
Adye desisted و فکر است.
"جایی که من ،" او گفت : به آرامی ، "کسب و کار خود من است."
کلمات هنوز هم بر لب هایش بود ، هنگامی که یک بازو و دور گردن او آمد ، پشت خود را احساس
زانو ، و او وسیع عقب مانده است.
او ناشیانه خود جلب کرد و از کار اخراج absurdly ، و در لحظه ای دیگر او را در دهان زده شد
و هفت تیر را از چنگال او wrested. او یک کلاچ بیهوده در اندام لغزنده ساخته شده ،
تلاش به مبارزه و عقب سقوط کرد.
"لعنت! گفت :" Adye. صدا خندید.
آن گفت : "من می خواهم شما هم اکنون می کشتن اگر آن را اتلاف گلوله".
او هفت تیر را در هوا دیدم ، شش فوت خاموش ، پوشش او.
"خب؟" گفت : Adye ، نشسته است. بیدار شود ، گفت : «صدا.
Adye ایستاد.
"توجه ، گفت :« صدا ، و سپس بشدت ، "آیا هر بازی را امتحان کنید.
به یاد داشته باشید می توانید صورت خود را اگر شما می توانید معدن نمی بینم.
شما رو به برگشت به خانه. "
Adye ، گفت : ":" او به من اجازه دهید نه در. "That'sa ترحم ، گفت :" مرد نامرئی.
"من هیچ نزاع با شما شدم." Adye مرطوب دوباره لب هایش را.
او نگاه به دور از هر بشکه از هفت تیر و دریا رو دیدم دور خیلی آبی
تاریک و زیر نور خورشید نیمروز ، سبز پایین صاف و صخره های سفید سر ،
و شهر بی شمار ، و ناگهان او می دانست که زندگی بسیار شیرین بود.
چشم او به این چیز کمی فلز حلق آویز بین آسمان و زمین ، شش
کارگاههای دور.
"من کاری انجام دهید؟" او گفت : sullenly. "چه هستم من؟" مرد نامرئی خواست.
"شما کمک خواهد کرد. تنها چیزی که برای شما برای رفتن به عقب است. "
"من سعی خواهد کرد.
اگر او به من اجازه می دهد تا در خواهد به شما قول می دهم به عجله به درب نیست؟ "
من هیچ نزاع با شما ، گفت : "صدا.
کمپ طبقه بالا پس از اجازه ی بیرون Adye عجولانه بود ، و در حال حاضر خیزان در میان
شیشه های شکسته و مشابه با احتیاط بیش از لبه پنجره آستان مطالعه ، او را دیدم
Adye ایستاده parleying با غیب.
"چرا او نمی آتش؟" با خود زمزمه کمپ.
سپس هفت تیر منتقل شد کمی و تلالو نور خورشید در کمپ فلش
چشم.
او سایه چشم خود و تلاش برای دیدن منبع پرتو خیره کننده است.
"مسلما!" او گفت ، "Adye داده است تا هفت تیر."
"وعده عجله به درب ،" Adye بود گفت.
"آیا یک بازی برنده بیش از حد فشار نیست. به یک مرد یک شانس است. "
"شما برگردید به خانه.
من به شما بگویم صراحت من هر چیزی را وعده نداده است. "
تصمیم Adye به نظر می رسید ناگهان ساخته شده است. او به سمت خانه تبدیل خواهد شد ، به آرامی راه رفتن
با دست های خود را پشت سر او.
کمپ به او تماشا -- متعجب و متحیر. هفت تیر از میان رفت ، دوباره به فلش
چشم ، دوباره از میان رفت ، و در بررسی موشکافانه تر به عنوان یک تاریک کمی آشکار شد
Adye شی زیر است.
اوضاع خیلی سریع رخ داد.
Adye افتاده عقب ، چرخش به اطراف ، چنگ در این جسم کوچک ، از دست رفته ،
دستهای خود را بالا آوردم و رو به جلو در چهره اش سقوط کرد ، ترک پف کمی آبی در
هوا می باشد.
کمپ صدای ضربه را بشنود نیست. Adye writhed ، خود را بر روی یک بازو بزرگ ،
سقوط به جلو ، و هنوز هم دراز است. برای کمپ فضا باقی ماند خیره شدن به
بیدقتی آرام نگرش Adye.
بعد از ظهر بسیار داغ بود و هنوز هم ، هیچ چیز تکان دهنده در تمام جهان به نظر می رسید
نجات یک زن و شوهر از پروانه زرد تعقیب یکدیگر از طریق بوته زار بین
خانه و دروازه جاده.
Adye گذاردن بر روی چمن در نزدیکی دروازه. پرده از تمام ویلائی پایین تپه
جاده کشیده می شدند ، اما در یک تابستان کمی سبز خانه یک چهره سفید بود ، ظاهرا
پیر مرد در خواب است.
کمپ اطراف خانه را برای یک نگاه اجمالی از هفت تیر مورد بررسی قرار ، اما آن
بین رفته بود. چشم او به Adye.
بازی باز و.
سپس آمد زنگ و تق در درب جلو ، که در تاریخ و زمان آخرین پرآشوب رشد ،
اما به موجب دستورالعمل کمپ بر بندگان خود به خود قفل شده بود
اتاق.
این سکوت به دنبال داشت. کمپ شنبه به گوش دادن و سپس شروع های مشابه
با احتیاط از پنجره سه ، یکی پس از دیگری است.
او به سر راه پله رفت و گوش uneasily ایستاده بود.
او خود را با پوکر اتاق خواب خود را مسلح و رفت و به بررسی بست های داخلی
از پنجره طبقه زمین دوباره.
همه چیز امن و آرام است. او به کلاه فرنگی بازگشت.
Adye در طول لبه شن درست مثل او افتاده بود حرکت دراز.
که در امتداد جاده ها توسط ویلائی خدمتگزار و دو پلیس شد.
همه چیز هنوز هم مرگبار بود. سه نفر به نظر می رسید بسیار آهسته در
نزدیک.
او تعجب آنتاگونیست او انجام شده بود. او آغاز شده است.
سر و صدا از پایین وجود دارد. او تردید و رفت طبقه پایین دوباره.
ناگهان از خانه با ضربات سنگین و انشعاب از چوب resounded.
او شنیده سر و صدا و صدای جرنگ جرنگ مخرب بست آهن کرکره است.
او تبدیل کلید و به درب آشپزخانه افتتاح شد.
او ، کرکره ، تقسیم و انشعاب ، آمد به پرواز به سمت داخل است.
او مبهوت ایستادند.
قاب پنجره ، جز یکی crossbar ، هنوز دست نخورده است ، اما تنها کمی دندان
شیشه ای باقی مانده در قاب.
کرکره رانده شده با تبر بود ، و در حال حاضر تبر نزولی به
ضربات جارو بر قاب پنجره و میله آهن دفاع از آن.
سپس ناگهان آن را به کنار افتاده و از بین رفت.
او را دیدم هفت تیر دروغ گفتن در مسیر خارج و پس از آن سلاح کمی بر خاست
به هوا. او dodged.
هفت تیر خیلی دیر شده ، ترک خورده و متلاشی شدن از لبه درب بسته شدن
فلش بیش از سر او.
ناودان و قفل و او ایستاده در خارج از او شنیده گریفین فریاد و
خنده.
سپس ضربات تبر را با تقسیم آن و عواقب فوق العاده بودند ،
از سر گرفت. کمپ ایستاده بود در گذشت تلاش فکر.
در یک لحظه مرد نامرئی در آشپزخانه باشد.
این درب نمی خواهد او را یک لحظه نگه دارید ، و سپس --
زنگ آمد از درب جلو دوباره.
این امر می تواند پلیس. او را به سالن فرار ، قرار داده تا زنجیره ای ، و
جلب پیچ و مهره.
او دختر صحبت می کنند قبل از او کاهش یافته های زنجیره ای ، و سه نفر blundered
به خانه ای در پشته ، و کمپ ناودان را درب دوباره.
"مرد نامرئی! گفت :" کمپ.
او یک هفت تیر ، با دو گلوله -- سمت چپ. او کشته Adye.
شات او را به هر حال. آیا شما او را در چمن؟
او دروغ گفتن وجود دارد. "
"چه کسی؟" گفت : یکی از پلیس است. "Adye ، گفت :" کمپ.
ما در راه برگشت آمد ، گفت : "دختر است. پرسید : "که درهم شکستن" یکی از
"او در آشپزخانه -- و یا خواهد بود. او نشان داده است تبر -- "
ناگهان از خانه پر بود از ضربات پر طنین مرد نامرئی در
درب آشپزخانه.
دختر به سمت آشپزخانه خیره shuddered ، و عقب نشینی را به ناهار خوری
اتاق. کمپ سعی در جملات شکسته را توضیح دهد.
آنها شنیده درب آشپزخانه بدهد.
"به این ترتیب ، گفت :" کمپ ، شروع به فعالیت ، و پلیس را به همراه
درگاه ورودی اتاق ناهار خوری. "پوکر ، گفت :" کمپ ، و با عجله به
فندر.
را به دست پوکر او را به پلیس انجام شده بود و یکی از اتاق غذاخوری
دیگر. او ناگهان خود را به عقب پرت.
"Whup! گفت :" یک پلیس ، ducked ، و تبر را بر روی پوکر خود گرفتار است.
تپانچه جامعی شات یکی به اخر مانده خود را و پاره پاره کوپر ارزشمند سیدنی.
پلیس دیگری به ارمغان آورد پوکر خود را بر روی سلاح های کوچک ، به عنوان یکی ممکن است دست کشیدن
پایین زنبور ، و خبر آن را به کف جانانه.
در برخورد اول دختر جیغ زدم ، جیغ کشیدن برای یک لحظه شومینه ایستاده بود ،
و پس از آن زد به باز کردن کرکره -- احتمالا با یک ایده از فرار توسط ویران شده
پنجره.
تبر را به تصویب فروکش و موقعیت حدود دو پا از سقوط کرد
زمین. آنها می توانستند مرد نامرئی را بشنود
تنفس.
او گفت : "آماده باش دور ، شما دو" است. "من می خواهم که کمپ مرد."
گفت : "ما می خواهید ،" پلیس اولین ، از ، ساخت یک گام سریع به جلو برداشته و پاک کردن با
پوکر خود را در صدا.
مرد نامرئی باید آغاز شده برگشت و او را به موضع چتر blundered.
پس از آن ، به عنوان پلیس مبهوت با نوسان از ضربه او تا به حال هدف ،
مرد نامرئی مقابله با تبر ، کلاه مچاله مانند کاغذ ، و ضربه
انسان در حال چرخش به طبقه در سر از پله ها آشپزخانه فرستاد.
اما پلیس دوم ، با هدف پشت تبر با پوکر خود ، ضربه نرم و چیزی که
جامعی.
علامت تعجب شدید درد وجود دارد و سپس تبر به زمین سقوط کرد.
پلیس دوباره در جای خالی پاک و ضربه زدن به هیچ چیز ، او پای خود را در AX قرار داده ،
زده و دوباره.
سپس او ایستاده ، پوکر clubbed ، گوش دادن قصد کوچکترین حرکت.
او شنیده پنجره اتاق ناهار خوری باز ، و عجله سریع از پا در داخل.
همدم او نورد و شنبه ، با خون در حال اجرا را بین چشم او و
گوش. "او کجا؟" مرد پرسید : روی زمین است.
"نمی دانم.
من او را ضربه. او در جایی ایستاده در سالن است.
مگر اینکه او گذشته شما خارج شده است. دکتر کمپ -- آقا ".
مکث.
"دکتر کمپ ،" گریه پلیس دوباره. پلیس دوم شروع به مبارزه برای
پاهای خود نیست. او ایستاد.
ناگهان پد ضعف پاهای برهنه بر روی پله ها آشپزخانه شنیده میشد.
"صدای تند و تیز!" اولین گریه پلیس و incontinently پرت پوکر خود.
این شکست براکت گاز کمی است.
او ساخته شده که اگر او به طبقه پایین مرد نامرئی را دنبال کند.
سپس او بهتر از آن فکر و پا را به اتاق ناهار خوری.
"دکتر کمپ --" او آغاز شد ، و کوتاه متوقف شد.
"دکتر Kemp'sa قهرمان ،" او گفت ، به عنوان همراه خود را بیش از شانه خود را نگاه.
پنجره اتاق ناهار خوری کاملا باز بود ، و نه خدمتگزار و نه کمپ بود که دیده می شود.
نظر پلیس دوم کمپ بود مختصر و مفید و زنده است.
فصل XXVIII شکارچی شکار
آقای Heelas ، نزدیکترین همسایه آقای کمپ در میان دارندگان ویلا ، خواب او بود
خانه تابستانی هنگامی که محاصره خانه کمپ آغاز شد.
آقای Heelas یکی از اقلیت محکم که حاضر به این باور "در تمام این بود
مزخرف "در مورد مرد نامرئی. همسر او ، با این حال ، به عنوان او متعاقبا
یادآوری شود ، است.
او پس از راه رفتن در مورد باغ خود ، درست همانطور که هیچ موضوع اصرار داشت ، و او
رفت و به در بعد از ظهر خواب مطابق با سنت سال.
او از طریق درهم شکستن پنجره خوابید و سپس بیدار شد ناگهان با یک
ترغیب کنجکاو چیزی اشتباه است. او سراسر در خانه کمپ نگاه ، مالیده
چشمان خود را و دوباره نگاه کردم.
سپس او قرار دادن پاهای خود به زمین ، و نشست گوش دادن.
او گفت که او بود سر در گم ، اما هنوز هم چیز عجیب و غریب بود قابل مشاهده است.
خانه به نظر می رسید آن را برای هفته ها خلوت شده بود -- پس از شورش های خشونت آمیز است.
هر پنجره ، شکسته شد و هر پنجره ، صرفه جویی در آن از مطالعه مهتابی ،
کور توسط کرکره های داخلی است.
"من می توانم سوگند یاد کرد آن همه حق بود -- او در تماشا کرد نگاه --" بیست دقیقه قبل
او آگاه شد ، دور از ضربه مغزی اندازه گیری شده و برخورد شیشه در
از راه دور.
و سپس ، او به عنوان دهن باز شنبه آمد چیزی که هنوز هم فوق العاده تر است.
کرکره را از پنجره رسم اتاق باز پرت بودند با خشونت و
خدمتگزار در کلاه و لباس در فضای باز او را ، به نظر می رسد تلاش در به شیوه ای مرگ با انتقام
کناره گیری کردن از ارسی.
ناگهان یک مرد در کنار او ظاهر شد ، کمک به او را -- دکتر. کمپ!
در لحظه ای دیگر از پنجره باز بود ، و خدمتگزار تلاش شد از او
تن به تن رو به جلو و در میان درختچه از بین رفت.
آقای Heelas ایستاد ، exclaiming مبهم و به تندی در تمام این چیزها فوق العاده است.
او را دیدم کمپ ایستادن روی طوفان یا گرداب شدید ، بهار از پنجره ، و دوباره ظاهر تقریبا
آنی در حال اجرا در امتداد یک مسیر در بوته زار و دولا شدن به او زد ، مانند
مردی که evades مشاهده.
او در پشت laburnum از میان رفت ، و به نظر می رسد دوباره clambering بیش از یک حصار که abutted
در پایین آزاد است.
او در یک ثانیه بیش از سقوط بود و در حال اجرا در سرعت فوق العاده ای بود پایین شیب
نسبت به آقای Heelas. "پروردگار!" گریه آقای Heelas زده با
ایده. "آن است که حیوان مرد نامرئی!
این حق ، بعد از همه! "
با آقای Heelas فکر می کنم چیزهایی مانند که به عمل ، و آشپز او او را به تماشای از
پنجره بالا به دیدن او می آیند عصبانی به سمت خانه در نه خوب شگفت زده شد
مایل در ساعت.
کوبیدن درب ها ، زنگ از صدای زنگ و صدای آقای Heelas وجود نداشت
bellowing مانند یک گاو نر. "خفه درها پنجره ها ، بسته ، بسته
همه چیز -- مرد نامرئی در حال آمدن است "!
بلافاصله خانه را پر از جیغ و دستورالعمل ها ، و scurrying پا بود.
او فرار خود را به بسته پنجره فرانسوی است که بر روی ایوان افتتاح شد ، به عنوان او
سر و شانه ها و زانو کمپ به نظر می رسد بیش از لبه نرده باغ.
کمپ در لحظه ای دیگر شخم زده از طریق مارچوبه ، و در حال اجرا در سراسر
تنیس روی چمن به خانه. شما نمی توانید در آمده است ، گفت : "آقای Heelas ،
بستن پیچ و مهره.
"من بسیار متاسفم اگر او پس از شما ، اما شما نمی توانید در آمده!"
کمپ ظاهر با چهره وحشت نزدیک به شیشه ، لب خوانی کرد و سپس دادن
دیوانه وار در پنجره فرانسه.
سپس ، از دیدن تلاش های او بی فایده بودند ، او در طول ایوان زد ، طاقی پایان ، و
رفت و به درب سمت چکش.
سپس او دور توسط دروازه سمت به جلوی خانه را زد ، و به همین ترتیب به تپه
جاده ها است.
Heelas آقای خیره از پنجره خود -- چهره های ترسناک -- به ندرت شاهد کمپ
محو ، قبل از مارچوبه بودن زیر پا گذاشته بود این راه که با پا دیده نشده است.
در آن آقای Heelas فرار precipitately در طبقه بالا ، و بقیه از تعقیب است
فراتر از میدان دید خود را. اما آنگاه که به تصویب پنجره راه پله ، او
شنیده سمت دروازه اسلم.
حال ظهور را به تپه جاده ، کمپ به طور طبیعی در زمان جهت رو به پایین ، و پس از آن بود
او آمد در شخص خود اجرا نژاد او با چنین بحرانی را تماشا کرده بود
چشم از مطالعه مهتابی تنها چهار روز پیش.
او آن را زد و برای یک مرد از آموزش ، و هر چند چهره اش سفید و مرطوب بود ،
عقل سرد به آخرین بودند.
او با گام های گسترده ای زد ، و هر جا که یک پچ از زمین های زبر مداخله ، در هر کجا
او گذشتند آمد پچ flints خام وجود دارد ، و یا کمی از شیشه های شکسته خیره کننده تاباند ،
آن و ترک پا برهنه نامرئی که در پی را به چه خط آنها را.
برای اولین بار در زندگی خود کمپ کشف کردند که تپه جاده
indescribably وسیع و متروک است ، و این که آغاز از شهر بسیار پایین تر در
پا تپه عجیبی از راه دور بودند.
هرگز یک روش کندتر و یا دردناک تر از پیشرفت وجود دارد از در حال اجرا بوده است.
همه ویلائی بی ثمر ، از خواب در آفتاب بعد از ظهر ، نگاه قفل شده و محروم ، بدون
شک آنها قفل شده بودند و و محروم -- سفارشات خود را.
اما در هر میزان که ممکن است آنها را نگه داشته مواظب احتمالی شبیه به این!
این شهر در حال بالا رفتن در حال حاضر ، دریا دید پشت آن کاهش یافته بود ، و مردم
پایین تکان دهنده است.
تراموا فقط در پا تپه وارد شد. فراتر از آن ایستگاه پلیس شد.
این بود که جای پای او پشت سر او شنیده؟ جهش.
افراد زیر خیره در او می کردند ، یک یا دو نفر در حال اجرا ، و نفس او بود
شروع به شاهد در گلو او. تراموا بود کاملا در نزدیکی در حال حاضر ، و پرچم دزدان "
اطفال "noisily محرومیت بود درهای خود را.
فراتر از تراموا بودند پست و انبوه شن -- زهکشی کار می کند.
او تا به حال یک ایده زودگذر از پریدن به داخل تراموا و کوبیدن درها ، و پس از آن
او حل و فصل به ایستگاه پلیس بروید.
در لحظه ای دیگر او ، درب از گذشته تا به حال "اطفال پرچم دزدان" ، و در
تاول پایان خرحمالی کردن خیابان ، با انسان ها در مورد او.
راننده تراموا و یاور او -- نزد عجله خشم خود را دستگیر -- ایستاد
خیره با اسب تراموا unhitched.
بیشتر در مورد ویژگی های شگفت زده شده بودم از navvies ظاهر شده در بالای تپه ها
شن.
سرعت او کمی شکست ، و پس از آن او شنیده پد سریع از تعقیب کننده خود ، و افتاده
رو به جلو دوباره.
"مرد نامرئی" او را به navvies گریه ، با یک ژست مبهم نشان می دهد ،
و با الهام افتاده حفاری و یک گروه زبر و خشن را بین او و قرار داد
تعقیب.
سپس رها کردن ایده ایستگاه پلیس او را به یک سمت کوچک تبدیل خواهد شد
خیابانی ، عجله سبد خرید ترهبارفروش دهم ثانیه در تردید
درب فروشگاه sweetstuff ، و پس از آن ساخته شده
دهان کوچه که به خیابان اصلی هیل زد دوباره.
دو یا سه فرزند کوچک بودند بازی در اینجا ، و shrieked و پراکندگی در خود
ظهور ، و فورا درها و پنجره ها را باز می کنند و هیجان زده مادران نشان داد خود را
قلب.
از او به هیل استریت شات دوباره ، سه صد متری از انتهای خط تراموا ، و
بلافاصله او آگاه شد از داد و بیداد پر سر و صدا و مردم در حال اجرا است.
وی با نگاه کردن خیابان به سمت تپه.
سختی دوازده متری خاموش فرار کارگر غیر ماهر بزرگ در قطعات ، لعن و کاهش وحشیانه
با بیل زدن ، و سخت را پشت سر گذاشته هادی تراموا با مشت خود را گره آمد.
بازگشت به دیگر خیابان به دنبال این دو ، قابل توجه و داد و بیداد.
به سمت شهر ، مردان و زنان در حال اجرا ، و متوجه به وضوح یک مرد
بیرون آمدن از درب یک مغازه با یک چوب در دست دارد.
"پخش!
پخش! "گریه برخی از یکی از. کمپ ناگهان شرایط تغییر را درک
تعقیب. او متوقف شد ، و دور نگاه ، فرآیند له له زدن.
"او نزدیک اینجا!" او گریه.
"ایجاد یک خط در سراسر --" او سخت تحت گوش زده شد ، و رفت
وضعیتی وخیم ، تلاش برای صورت گرد نسبت به آنتاگونیست نهان خود.
او فقط موفق به نگه داشتن پاهای خود را ، و او را لرزاند شمارنده بیهوده در هوا.
سپس او دوباره تحت فک زده شد ، و بی پروا بر روی زمین sprawled.
در لحظه ای دیگر زانو فشرده دیافراگم او ، و دو دست مشتاق
گریبانگیر گلو او ، اما گرفتن از یکی ضعیف تر از دیگری بود ، او درک
مچ دست ها ، شنیده فریاد درد از او
مهاجم ، و سپس با بیل کندن از کارگر غیر ماهر چرخان را از طریق هوای بالای او آمد ،
و چیزی با یک ضربه کسل کننده زده است. او احساس یک قطره از رطوبت بر روی چهره اش.
چنگال در گلو خود را به طور ناگهانی آرامش ، و با تلاش تشنج ، کمپ رها
خود ، درک شانه لنگی و بالاترین نورد.
او گریبانگیر آرنج نهان در نزدیکی زمین.
"من که او فریاد زد :" کمپ. "کمک!
راهنما -- نگه دارید!
او پایین! برگزاری پای او! "
در یکی دیگر از دوم بود عجله به طور همزمان بر مبارزه ، و یک غریبه
آینده را به جاده ها به طور ناگهانی ممکن است فکر یک بازی فوق العاده وحشیانه
راگبی فوتبال در حال پیشرفت بود.
بود و هیچ فریاد بعد از کمپ گریه - - تنها صدای ضربات و پاها و سنگین
تنفس.
سپس تلاش توانا و آمد و مرد نامرئی انداخت یک زن و شوهر او
آنتاگونیست و گل رز را به زانو خود را.
کمپ به او در مقابل به مانند یک سگ تازی به گوزن چسبیده ، و دوازده دست گریبانگیر ،
چنگ ، و در نهان پاره. هادی تراموا ناگهان گردن
و شانه و او را به عقب lugged.
پایین پشته از مردان تلاش دوباره رفت و نورد بیش از.
بود ، من می ترسم ، وجود دارد برخی از وحشیانه لگد زدن.
سپس به طور ناگهانی وحشی فریاد می زنند "رحمت!
رحمت! "که فوت کردن سریعا به صدا مانند خفگی.
"عقب بر گردیم ، احمق!" گریه صدای گنگ از کمپ ، و شدید وجود دارد
تنه زدن به عقب از اشکال بی باک.
"او صدمه دیده است ، به شما بگویم. زمان آماده باش! "
مبارزه ای کوتاه به فضای پاک ، و سپس دایره چهره های مشتاق بود
دیدم پزشک زانو زدن ، به نظر می آمد ، پانزده اینچ در هوا ، و برگزاری
سلاح های نامرئی به زمین.
پشت سر او پاسبان مچ پا نامرئی گریبانگیر است.
"گریه" هرگز شما را ترک رفتن از EN ، ماشین حفاری بزرگ ، برگزاری رنگ آمیزی با بیل برگرداندن خون او
shamming. "
می گوید : "او shamming نمی بود." وی افزود : پزشک ، با احتیاط بالا بردن زانو خود را "و من نگه
او را "چهره اش و کبود شده بود در حال حاضر قصد قرمز ؛
او نسبتا ضخیم به دلیل لب خونریزی صحبت کرد.
او منتشر شد یک دست و به احساس در صورت به نظر می رسید.
"دهان همه خیس است ،" او گفت. و سپس ، "خدا خوب!"
او ایستاد ناگهان و پس از آن بر روی زمین به سمت چیزی که نهان زانو زد.
هل دادن و برروی آن بکشید وجود دارد ، یک صدا از پا سنگین به عنوان مردم تازه تبدیل شده تا
افزایش فشار جمعیت.
مردم هم اکنون بیرون آمدن از خانه است. درهای "اطفال پرچم دزدان" ایستاد
ناگهان باز. اطلاعات کمی بود گفت.
کمپ در مورد احساس ، دست خود را ظاهری از طریق هوا خالی عبور.
او نفس نمی کشد ، او گفت ، و پس از آن ، "من می توانم قلب خود را احساس نمی.
طرف او -- ugh "!
ناگهان زن قدیمی ، مشابه زیر از کارگر غیر ماهر بزرگ بازو ، به شدت فریاد زد.
Looky وجود دارد! "او گفت ، و محوری یک انگشت چروکیده.
و به دنبال او با اشاره ، همه را دیدم ، ضعف و شفاف مثل اینکه آن بود
ساخته شده از شیشه ، به طوری که رگه ها و سرخرگ ها و استخوان ها و اعصاب می تواند
ممتاز ، رئوس مطالب یک دست ، دست لنگی و مستعد.
این تیره و ابر آلود رشد و مات و حتی در حالی که آنها خیره شد.
"سلام!" گریه پاسبان.
"در اینجا پای خود را در یک نمایش است!" و به این ترتیب ، به آرامی ، آغاز و در دست خود و
پا و خزنده در امتداد اندام خود را به مراکز حیاتی از بدن خود را ، که عجیب و غریب
تغییر ادامه داد.
مانند آهسته گسترش سم بود.
اول نوبت اعصاب کوچک سفید ، یک طرح رنگ خاکستری مه آلود از اندام ، سپس شیشه ای
استخوان ها و شریان ها پیچیده ، سپس گوشت و پوست ، برای اولین بار مهالود ضعف ،
و سپس به سرعت در حال رشد متراکم و کدر است.
در حال حاضر آنها می توانند قفسه سینه له خود و شانه او ، و رئوس مطالب کم نور را ببینید
کشیده خود و ضرب و شتم ویژگی های.
هنگامی که در گذشته جمعیت ساخته شده ، راه را برای کمپ به سیخ ایستاده ، دراز ، برهنه و رقت انگیز
بر روی زمین ، کبود و بدن یک مرد جوان حدود سی شکسته.
مو و ابرو او سفید شد -- با بالا رفتن سن خاکستری نیست ، بلکه سفید با سفیدی
عدم وجود رنگ دانه در بدن -- و چشم او مانند گارنت.
دست او ، گره شد ، چشم هایش را باز ، و بیان او یکی از خشم بود
و بی میلی. "پوشش در چهره اش گفت :" یک مرد است.
برای خاطر Gawd ، قاب پشت است که چهره! "و سه فرزند کوچک ، هل دادن به جلو
از طریق جمعیت ، به طور ناگهانی پیچ خورده بودند دور و ارسال بسته بندی کردن دوباره.
کسی از یک ورقه آورده "اطفال پرچم دزدان" و داشتن او تحت پوشش ، آنها
او را به آن خانه انجام شده است.
و آن ، وجود دارد بر روی یک بستر نخ نما در زرق و برق دار ، اتاق خواب بد چراغ دار بود ، احاطه شده توسط
جمعیت از مردم نادان و هیجان زده ، شکسته و مجروح شدن ، خیانت و unpitied ،
که گریفین ، اول از همه مردان را به
خود نامرئی ، گریفین ، با استعداد ترین فیزیکدان جهان تا به حال دیده ، در به پایان رسید
فاجعه بی نهایت عجیب و وحشتناک خود را در حرفه.
نطق ختامی نمایش
بنابراین داستان آزمایش های عجیب و شیطانی مرد نامرئی را به پایان می رسد.
و اگر می خواهید که بیشتر از او یاد شما باید به یک کاروانسرا کمی در نزدیکی بندر استو بروید و صحبت
است که به مالک داده است.
نشانه ای از کاروانسرا هیئت مدیره خالی صرفه جویی در کلاه و چکمه و نام
عنوان این داستان.
صاحبخانه یک مرد کوتاه و فربه کمی با بینی استوانه ای شکل است
نسبت ، مو پرطاقت و rosiness پراکنده از هیدراتاسیون.
را بنوشید سخاوتمندانه ، و او شما را سخاوتمندانه از تمام چیزهایی که اتفاق افتاده بگویید
به او پس از آن زمان ، و چگونه وکلای سعی کردم او را از گنج
که بر او یافت.
"وقتی آنها نمی تواند ثابت کند که پول بود که ، من پر برکت ،" او می گوید ، "اگر
آنها را امتحان کنید نه به من را از شکوفه دهی گنج!
آیا من شبیه یک گنج؟
و سپس نجیب زاده به من داد گینه یک شب که به داستان در موسیقی امپراطوری
'همه -- فقط برای گفتن' EM در کلمات خود من -- محرومیت یکی از ".
و اگر شما می خواهید به قطع جریان خاطراتی خود را ناگهان ، شما همیشه می توانید انجام دهید
این کار را با پرسیدن اگر در سه کتاب نسخه خطی در داستان وجود ندارد.
او اذعان می کند در آنجا بودند و درآمد حاصل به توضیح دهد ، با asseverations که همه
فکر می کند او 'EM! اما شما برکت دهد! او نیست.
"مرد نامرئی آن بود انجام گرفت' EM برای مخفی کردن EM وقتی که من برش داده شده و برای پورت استو زد.
این که آقای کمپ قرار داده مردم را با ایده من داشتن 'EM."
و سپس او را به یک حالت محزون فروکش ، ساعت furtively bustles عصبی
با عینک ، و در حال حاضر نوار را ترک.
او یک مرد لیسانس -- سلیقه خود را تا کنون کارشناسی ، و هیچ قوم زنان وجود دارد در
خانه.
ظاهر او دکمه -- آن را از او انتظار می رود -- اما در privacies بیشتر حیاتی خود ، در
ماده از پرانتز به عنوان مثال ، او هنوز هم به رشته تبدیل.
او خانه خود را بدون سرمایه گذاری انجام است ، اما با اداب دانی برجسته است.
حرکات او کند ، و او یک متفکر بزرگ است.
اما او تا به شهرت برای عقل و دانش و برای صرفه جویی قابل احترام در روستای ، و
دانش خود را از جاده های جنوب انگلستان Cobbett ضرب و شتم.
و در صبح یکشنبه ، هر صبح روز یکشنبه ، تمام طول سال ، در حالی که او
بسته به جهان بیرونی ، و هر شب بعد از ده ، او را به اطاق پذیرایی نوار خود را می رود ،
تحمل یک لیوان از حیله و فن کمرنگ آغشته با
آب ، و قرار این پایین ، قفل درها و پرده را به بررسی و
حتی به نظر می رسد زیر میز.
و سپس ، راضی بودن از تنهایی خود را ، او باز کمد و جعبه در
کمد و کشو در آن جعبه ، و سه جلد محدود در قهوه ای
چرم ، و مکان آنها را رسما در اواسط جدول.
را پوشش می دهد آب و هوا پوشیده شود و آغشته با جلبک سبز -- برای یک بار آنها را در sojourned
خندق و برخی از صفحات خالی توسط آب آلوده شسته شده است.
صاحبخانه نشسته در صندلی راحتی پر خاک رس لوله طولانی به آرامی -- gloating
در حالی که بیش از کتاب ها.
سپس او نیش ترمزی میزند یکی به سوی او و به آن باز می شود ، و شروع به مطالعه -- تبدیل بیش از
برگ های عقب و جلو. ابرو او گره و لب هایش را حرکت
دردناکی.
"شش گوش ، آلن دو تا کمی در هوا ، کراس و کمانچه - DE - دی.
پروردگار! آنچه او برای عقل بود! "
در حال حاضر وی شل و متمایل به عقب و زند را از طریق دود خود را در سراسر اتاق در
چیزهای نامرئی برای چشم دیگر. "پر از اسرار ،" او می گوید.
"اسرار شگفت انگیز!"
"هنگامی که من مسافت از آنها -- به خداوند!" "من نمی خواهد انجام آنچه او و من فقط --
خوب! "او در لوله خود را نیش ترمزی میزند.
بنابراین او را به ساقط یک رویا ، رویای لایزال شگفت انگیز از زندگی اش را.
و هر چند کمپ صید وقفه ، هیچ انسان نجات صاحبخانه می داند آن
کتاب وجود دارد ، با راز ظریف نامرئی و یک دوجین دیگر عجیب و غریب
اسرار نوشته شده در آن است.
و هیچ یک دیگر از آنها را می دانیم تا زمانی که می میرد.