Tip:
Highlight text to annotate it
X
ماجرای PINCE طلایی NEZ
زمانی که من در سه جلد نسخه خطی عظیم که شامل کار ما را برای سال نگاه
سال 1894 ، من اعتراف آن است که برای من خیلی سخت ، از جمله تعداد زیادی از مواد ،
برای انتخاب موارد که بیشترین
جالب است در خود ، و در عین حال بیشتر منجر به یک صفحه نمایش از آن
قدرت های عجیب و غریب که برای دوست من معروف بود.
همانطور که من بیش از صفحات به نوبه خود ، من یادداشت های من بر داستان زننده از زالو قرمز
و وحشتناک مرگ کرازبی ، بانکدار.
در اینجا نیز پیدا کنم حساب از فاجعه Addleton ، و مطالب فوق العاده از
چرخ دوره گردها باستانی بریتانیا.
معروف اسمیت - مورتیمر مورد جانشینی می آید نیز در این دوره ، و بنابراین نمی
ردیابی و دستگیری از Huret ، قاتل بلوار -- بهره برداری که موفق به کسب
برای هلمز نامه دستخط با تشکر از
از رئیس جمهور فرانسه و سفارش از لژیون افتخار.
هر کدام از این که یک روایت ، مبله ، اما در کل من عقیده هستم که هیچ کدام
از آنها را متحد می سازد بسیاری از نقاط منحصر به فرد مورد علاقه به عنوان قسمت از Yoxley قدیمی
محل ، که نه تنها شامل
مرگ اسفناک جوان Willoughby اسمیت ، بلکه آنهایی که تحولات پس از آن
که تا کنجکاو نور بر علل جرم انداخت.
این وحشی ، شب توفانی بود ، به سمت نزدیک ماه نوامبر.
هلمز و من با هم در سکوت همه شب ، او با قدرت مشغول
لنز افشای سر باقی مانده از کتیبه اصلی بر palimpsest ، من
عمیق در رساله های اخیر بر عمل جراحی.
در خارج از باد howled پایین خیابان بیکر ، در حالی که باران به شدت در برابر ضرب و شتم
ویندوز.
این عجیب بود وجود دارد ، در اعماق بسیار از شهر ، با ده مایل از کاردست انسان
در هر طرف از ما ، احساس چنگ آهن از طبیعت ، و آگاه که به
عظیم نیروهای عنصری تمام لندن نداشت
بیش از molehills که نقطه زمینه.
من به پنجره رفت ، و از در کوچه و خیابان رها مراقبت می کند.
لامپ های گاه به گاه gleamed در گستره جاده پر از گل و درخشان پیاده رو.
کابین پاشش تک بود راه خود را از آکسفورد انتهای خیابان.
"خب ، واتسون ، آن را نیز ما باید به نه تبدیل به شب ، گفت :" هولمز ، تخمگذار
لنز خود را کنار گذاشته و نورد تا palimpsest.
"من به اندازه کافی برای یکی نشسته انجام می شود.
این کار در تلاش است برای چشم. تا آنجا که من می تواند خارج ، آن چیزی است
هیجان انگیز تر از حساب های ابی است دوستیابی از نیمه دوم سال
قرن پانزدهم.
Halloa! halloa! halloa! این چیست؟ "
در میان droning از باد مهر زنی از hoofs اسب ، و آمد وجود داشته است
طولانی از چرخ آسیاب به عنوان آن را در برابر محدود کردن rasped.
تاکسی که من تا به حال دیده می شود تا در خانه مان کشیده بود.
"چه کاری می تواند او می خواهید؟" من *** ، به عنوان یک انسان از آن گام برداشته است.
"می خواهم؟
او ما را می خواهد. و ما ، فقیر اما واتسون من ، می خواهم overcoats و
cravats و goloshes ، و هر کمک که انسان تا کنون اختراع شده برای مبارزه با آب و هوا.
صبر کن کمی ، هر چند!
در کابین وجود دارد خاموش دوباره! امیدواریم که وجود دارد نشده است.
او می خواهم آن را نگه داشته اگر او می خواست به ما آمده است.
اجرای پایین ، همکار عزیز من ، و باز کردن درب ، برای تمام قوم با فضیلت است طولانی
در رختخواب. "
هنگامی که نور از لامپ سالن افتاد نیمه شب پس از بازدید کننده ما ، من تا به حال هیچ مشکل
در شناخت او.
این جوان استنلی هاپکینز ، پلیسی نوید ، که در زندگی حرفه ای هلمز بود
چند بار نشان داده شده است علاقه بسیار عملی است.
"او در" او پرسیده می شود ، مشتاقانه.
"بیا تا ، آقا ، عزیز من ، گفت :" صدای هلمز را از بالا.
"من امیدوارم که شما هیچ طرح به ما چنین شب که این".
پلیسی سوار پله ها ، لامپ و ما gleamed بر او درخشان ضد آب.
من به او کمک کرد تا خارج از آن ، در حالی که هلمز زدم فروغ از سیاهههای مربوط در
گریت.
"کن ، عزیز من هاپکینز ، جلب کردن و گرم کردن انگشتان پا ،" او گفت.
"سیگار برگ Here'sa ، و دکتر تا به نسخه حاوی آب گرم و
لیمو ، خوب است که طب در شب این را دوست دارند.
این باید چیزی مهم است که شما به ارمغان آورد که در چنین باد. "
"این در واقع ، آقای هولمز. من تا به حال بعد از ظهر شلوغ ، قول می دهم
شما.
آیا شما چیزی از Yoxley در مورد آخرین نسخه؟ "
"من دیده ام هیچ چیزی بعد از قرن پانزدهم به روز."
"خب ، این فقط یک پاراگراف ، و تمام اشتباه در آن ، بنابراین شما از دست رفته نیست
هر چیزی. من اجازه نمی دهد رشد علف زیر پای من است.
این پایین در کنت ، هفت مایل از چتم و سه از خط راه آهن.
من در مورد در 3:15 سیمی ، رسیده Yoxley قدیمی در محل 5 ، انجام تحقیقات من بود ،
پشت در Charing صلیب توسط قطار گذشته و راست به شما شده توسط کابین. "
"که به معنی ، گمان می کنم که شما کاملا شفاف در خصوص موارد مورد شما نیست؟"
"این بدان معنی است که من می توانم نه سر و نه دم از آن بسازید.
تا آنجا که من مشاهده می کنید ، آن را تنها به عنوان یک کسب و کار مثل همیشه درهم من به کار گرفته ، و در عین حال در
اولین بار آن را بسیار ساده به نظر می رسید که نمی تواند به یک اشتباه است.
هیچ انگیزه ، آقای هولمز وجود دارد.
این چیزی است که من اذیت -- من نمی توانم دست من در انگیزه قرار داده است.
مرد مرده Here'sa -- هیچ وجود دارد که انکار - - اما ، تا آنجا که من مشاهده می کنید ، هیچ دلیلی وجود ندارد در
زمین چرا هر کسی باید او آرزوی آسیب برساند. "
هولمز سیگار برگ روشن کرد و پشت در صندلی خود را خم.
"اجازه بدهید به ما در مورد آن را بشنوند ، گفت :" او. "من به واقعیت های من خیلی روشن است ، گفت :"
هاپکینز استنلی.
"همه من می خواهم هم اکنون بدانند که چه همه آنها متوسط.
داستان ، تا آنجا که من می توانم آن را ساخت ، اینگونه است.
چند سال پیش خانه این کشور ، Yoxley قدیمی محل بود ، توسط یک مرد مسن ، گرفته شده است که
داد به نام استاد Coram.
او نامعتبر بود ، نگه داشتن تخت او نیمی از زمان ، و نیم دیگر hobbling دور
خانه را با چوب یا اینکه در مورد دلایل توسط باغبان در حمام تحت فشار قرار دادند
صندلی.
او به خوبی توسط همسایگان چند که خواسته بود او را دوست داشت ، و او به شهرت
پایین وجود دارد که بعنوان یک مرد بسیار آموخته است.
خانواده اش را مورد استفاده برای خانه دار افراد مسن ، خانم مارکر تشکیل شده و از خدمتکار ،
سوزان Tarlton.
این هر دو با او از زمان ورود او بوده ، و آنها به نظر می رسد زنان
شخصیت قوی و کاربردی.
استاد در حال نوشتن یک کتاب را یاد گرفت و متوجه شد که آن را لازم ، حدود یک سال
پیش ، به تعامل با وزیر امور خارجه.
برای اولین بار است که او دو محاکمه شدند موفقیت نیست ، اما سوم ، آقای Willoughby
اسمیت ، یک مرد جوان بسیار مستقیما از دانشگاه ، به نظر می رسد درست شده اند چه
کارفرمای خود می خواستم.
کار او در نوشتن شامل تمام صبح تا املاء استاد ، و
او معمولا در شب شکار کردن منابع و معابر که با مته سوراخ بر صرف
کار روز بعد است.
اسمیت Willoughby این است که چیزی علیه او ، چه به عنوان یک پسر در Uppingham و یا به عنوان
مرد جوان در کمبریج.
من را دیده اند نظرها خود را ، و از اول او مناسب و معقول ، آرام ، سخت کوش
شخص ، بدون در نقطه ضعف او را در تمام.
و با این حال این پسر بچه که مرگ او را ملاقات امروز صبح در مطالعه استاد است
در شرایطی که تنها می تواند نقطه را به قتل است. "
باد howled و فریاد زدم در ویندوز.
هلمز و من را کشید و نزدیک به آتش ، در حالی که بازرس جوان به آرامی و توسط نقطه
نقطه توسعه یافته روایت منحصر به فرد خود.
"اگر شما به جستجو همه انگلستان ،" او گفت ، "من گمان نمی کند شما می توانید پیدا کنید
بیشتر خانواده خود موجود و یا آزادتر از تأثیرات خارج.
هفته تمام می گذشت ، و نه یکی از آنها به گذشته دروازه باغ.
استاد در کار خود را به خاک سپرده شد و وجود داشت برای هیچ چیز دیگری.
جوان اسمیت هیچ کس در محله می دانستند ، و زندگی بسیار خود را به عنوان
کارفرما انجام داد. دو زن به حال هیچ چیزی به آنها را از
خانه.
مورتیمر ، باغبان ، که چرخ صندلی حمام است ، مستمری بگیر ارتش -- کریمه قدیمی
مرد از شخصیت قوی و کاربردی.
او به در خانه زندگی نمی کنند ، اما در یک کلبه سه roomed در انتهای دیگر
باغ.
کسانی هستند که مردم تنها است که شما را در زمین های قدیمی پیدا Yoxley
محل.
در عین حال ، دروازه باغ صد متری از لندن اصلی است
چتم جاده ها است. این باز با محکم نگاه داشتن ، و چیزی وجود دارد
برای جلوگیری از هر کسی که از راه رفتن شوید.
"حالا من به شما مدارک و سوزان Tarlton ، تنها کسی که می توان گفت که در اختیار شما قرار
هر چیزی مثبت در مورد این موضوع. آن را در پیش از ظهر بود ، بین یازده و
دوازده.
او در حال حاضر در برخی از پرده های حلق آویز در مقابل طبقه بالا مشغول
اتاق خواب.
استاد Coram هنوز در رختخواب ، برای زمانی که هوا بد بود او به ندرت افزایش می یابد قبل از
ظهر. خانه دار با برخی از کارهای busied شد
در پشت خانه.
Willoughby اسمیت در اتاق خواب او ، که او به عنوان یک اتاق نشسته استفاده شده بود ، اما
دوشیزه یا زن جوان او را در آن لحظه شنیده عبور همراه تصویب و فرود به مطالعه
بلافاصله در زیر او.
او او را نمی بیند ، اما او می گوید که او می تواند در شرکت خود را سریع ، اشتباه نمی شود
آج.
او بود مطالعه نزدیک درب ، اما یک دقیقه و یا تا بعد از گوش نمی شد بسیار ناراحت کننده وجود دارد
گریه در اتاق زیر کلیک کنید.
این وحشی ، فریاد خشن بود ، بنابراین عجیب و غیر طبیعی که ممکن است آمده اند
یا از یک مرد یا زن است.
در همان لحظه ضربه سنگین ، که تکان داد خانه های قدیمی وجود داشت ، و سپس تمام شد
سکوت.
دوشیزه یا زن جوان سنگشده برای یک لحظه ایستاده بود ، و پس از آن ، دوره نقاهت بعد شجاعت او ، او فرار
طبقه پایین. مطالعه و درب بسته شد او آن را باز کرد.
در داخل ، جوان Willoughby آقای اسمیت بر کف کشیده شده است.
در ابتدا او می تواند بدون هیچ گونه آسیبی را ببینید ولی به عنوان او سعی داشت به او را جمع آوری او را دیدم که خون
ریختن از قسمت زیرین گردن او بود.
این زخم های بسیار کوچک اما بسیار عمیق ، که تا به حال تقسیم سوراخ شده بود کاروتید
عروق.
ساز است که با آسیب تحمیل شده بود بر غیر روحانی در کنار فرش
او.
این بود یکی از آن مهر و موم ، موم چاقو کوچک را در بر داشت از مد افتاده
نوشتن ، جداول ، با دسته عاج و تیغه سفت شود.
این بخشی از اتصالات از روی میز کار خود استاد بود.
"در ابتدا تصور می کردند که دختر جوان اسمیت در حال حاضر مرده است ، اما در برخی از ریختن آب
از تنگ بر پیشانی او چشم خود را برای یک لحظه باز می شود.
'استاد' او زمزمه -- 'itاو بود.
دوشیزه یا زن جوان آماده است تا قسم می خورم که کسانی بودند عبارت دقیق.
او سعی کرد به شدت به چیزی می گویند دیگر ، برگزار می شود و او دست راست خود را در هوا می باشد.
بعد از آن او افتاد پشت مرده است.
"در ضمن خانه دار نیز بر صحنه آمده است ، اما او فقط
خیلی دیر به گرفتن مرگ مرد جوان را به کلمه است.
ترک سوزان با بدن ، او با عجله به اتاق اساتید.
او نشسته بود تا در رختخواب ، به طرز وحشیانه ای آشفته ، برای او به اندازه کافی شنیده بود به
متقاعد کردن او را که اتفاق بدی رخ داده بود.
خانم نشانگر آماده است تا قسم می خورم که استاد بود او هنوز هم در لباس شب ،
و در واقع آن را غیر ممکن بود برای او بدون کمک از مورتیمر ، که لباس
سفارشات بودند در 12:00 آمده است.
استاد اعلام می کند که شنید ، گریه از راه دور است ، اما او می داند که هیچ چیز
بیشتر.
او می تواند بدون هیچ توضیحی از کلمات تاریخ و زمان آخرین مرد جوان ، 'استاد را -- آن بود
او ، اما تصور که آنها نتیجه هذیان شد.
او معتقد است که Willoughby اسمیت به حال دشمن در جهان نیست ، و می توانید بدون دادن
دلیلی برای جرم و جنایت. اولین اقدام او این بود ارسال مورتیمر ،
باغبان ، برای پلیس محلی.
کمی بعد رئیس پاسبان فرستاده برای من.
هیچ چیز قبل از من آنجا منتقل شد ، و احکام سخت شد با توجه به اینکه هیچ کس نباید
راه رفتن بر مسیرهای منتهی به خانه.
این یک فرصت پر زرق و برق از قرار دادن نظریه خود را در عمل ، آقای شرلوک شد
هولمز. واقعا چیزی که مایل وجود دارد. "
"به جز آقای شرلوک هلمز ، گفت :" همراه من ، با لبخند تلخ و تا حدودی.
"خوب ، اجازه دهید ما در مورد آن را بشنوند. چه نوع از یک کار تو را از آن را؟ "
"من باید برای بار اول شما بخواهید ، آقای هلمز ، به نگاه در این طرح خشن ، که در اختیارتان قرار خواهد داد
شما به طور کلی ایده از موقعیت مطالعه استاد و نقاط مختلف
مورد.
این شما را در زیر تحقیقات من کمک کند. "
او گشوده نمودار خشن ، که من در اینجا تولید ،
گرافیک و او آن را در سراسر هلمز زانو گذاشته است.
من و گل رز ، ایستاده پشت هولمز ، آن را بر شانه اش مطالعه قرار گرفت.
گفت : "این بسیار خشن ، البته ، و آن را تنها با نقاط که به نظر من به معاملات
شود ، ضروری است. همه استراحت شما بعد خواهیم دید که برای
خودتان.
در حال حاضر ، اول از همه ، گیریم که قاتل وارد خانه شد ، و او یا
او در آمده؟
بدون شک توسط مسیر باغ و پشتی ، که از آن است که دسترسی مستقیم به وجود
مطالعه. هر راه دیگری می شده اند بسیار
پیچیده است.
فرار باید نیز شده است که در امتداد خط ، ساخته شده برای از دو خروجی دیگر از
یک اتاق توسط سوزان مسدود شده بود تا او فرار طبقه پایین و از سوی دیگر منجر مستقیم
به اتاق استاد.
به همین دلیل من توجه من در یک بار به مسیر باغ ، اشباع شده بود که به کارگردانی
همراه با بارش باران های اخیر ، و قطعا هر footmarks نشان می دهد.
"سؤال من به من نشان داد که من در برخورد با متخصص و محتاط
جنایی. بدون footmarks شد در مسیر یافت می شود.
می تواند وجود داشته باشد تردیدی نیست ، با این حال ، کسی که در امتداد مرز چمن را گذرانده بودند
که خطوط راه ، و اینکه او کار را انجام دادند به منظور اجتناب از ترک نماید.
من می توانم هر چیزی را در طبیعت از احساس متمایز را پیدا کند ، اما چمن شد
پیموده کردن ، و بدون شک کسی که پشت سر گذاشته بودند.
این فقط می توانست قاتل ، از نه باغبان و نه هر کس دیگری بود
شده است وجود دارد که آن روز صبح ، باران و فقط در طول شب آغاز شده بود. "
"یک لحظه ، گفت :" هولمز.
"از کجا این مسیر خود را برای رهبری؟" "برای جاده ها است."
"چه مدت در آن است؟" "صد متری یا بیشتر."
"در نقطه ای که مسیر عبور از دروازه ، شما قطعا می تواند تا انتخاب
آهنگ؟ "" متاسفانه ، راه در آن tiled شد
نقطه است. "
"خب ، در جاده ها خود را؟" "نه ، آن را پیموده بود و همه را به منجلاب فرو بردن."
"اوه - اوه! خب ، پس ، این آهنگ بر چمن ،
بودند آمدن یا رفتن؟ "
"این غیر ممکن بود برای گفتن دارد. هرگز وجود هر گونه طرح کلی ".
"پا های بزرگ و یا کوچک؟" "شما نمی تواند تمایز قائل شود."
هولمز داد انزال از بی صبری.
"این است باران ریختن و دمیدن طوفان از زمان ،" او گفت.
"این سخت تر خواهد بود برای خواندن از هم اکنون که palimpsest.
خوب ، خوب ، آن را نمی توان کمک کرد.
چه کار ، هاپکینز ، پس از شما خاص ساخته شده بود که شما برخی از ساخته شده بود
هیچ چیز؟ "" من فکر می کنم من به یقین از یک معامله خوب است ،
آقای هولمز.
من می دانستم که کسی با احتیاط از خانه بدون وارد کرده است.
من بعد مورد بررسی قرار راهرو. آن را با حصیر پوشیده شده بود و نارگیل
گرفته شده هیچ برداشت از هر نوع.
این مرا به مطالعه خود به ارمغان آورد. این اتاق مبله خسیسانه است.
نوشتار اصلی بزرگ نوشتن جدول با دفتر ثابت است.
این دفتر شامل دو ستون از زیر شلواری ، با یک کمد کوچک مرکزی
بین آنها. زیر شلواری باز بود ، کابینت قفل شده است.
زیر شلواری ، به نظر می رسد ، همیشه باز بودند ، و نه چیزی از ارزش در آنها نگهداری می شد.
بودند برخی از مقالات مهم در کمد وجود دارد ، اما هیچ نشانه ای وجود دارد که این
دستکاری شده بود با ، و استاد اطمینان من که چیزی گم شده بود.
این مسلم است که هیچ سرقت شده است متعهد است.
"من آمده اکنون به بدن مرد جوان. در نزدیکی دفتر وجود داشت ، و فقط به
در سمت چپ آن ، به عنوان نمودار را بر اساس آن مشخص شده اند.
زخم زدن بود در سمت راست گردن و از پشت سر به جلو ، به طوری که در آن است
تقریبا غیر ممکن است که آن را می توانست خود تحمیل. "
"مگر در مواردی که او بر چاقو افتاد ، گفت :" هولمز.
"دقیقا. ایده عبور از ذهن من.
اما متوجه شدیم که برخی از چاقو فوت دور از بدن ، به طوری که به نظر می رسد غیرممکن است.
سپس ، البته ، خود انسان در حال مرگ واژه ها وجود دارد.
در نهایت ، این قطعه بسیار مهم است که از شواهد clasped وجود داشت
در دست راست مرد مرده است. "از جیب خود کشید استنلی هاپکینز
بسته کوچک کاغذ.
او آن را گشوده و افشا طلایی عینک ، با دو به پایان می رسد شکسته از سیاه و سفید
طناب آویزان ابریشم از پایان آن. "Willoughby اسمیت به حال دید عالی ،" او
اضافه شده است.
"می تواند وجود داشته باشد شکی نیست که این ربوده شد از چهره و یا فرد از
قاتل. "
شرلوک هلمز عینک را به دست خود گرفت ، و آنها را با نهایت مورد بررسی قرار
توجه و علاقه.
او آنها را بر روی بینی خود ، از طریق تلاش به خواندن آنها برگزار شد ، رفتم به پنجره و
خیره شد تا در خیابان با آنها ، نگاه آنها بیشتر دقیقهای در نور کامل
لامپ ، و در نهایت ، با خندیدن ، نشسته
خود را در جدول و چند خط بر یک ورق کاغذ نوشت ، که او انداختند
در سراسر استنلی هاپکینز. "این بهترین من می توانم برای شما انجام دهد ، گفت :"
او.
"ممکن است برخی از ثابت به استفاده می باشد." حیرت زده پلیسی دفعات بازدید : توجه داشته باشید
با صدای بلند. این فرار به شرح زیر است :
"می خواستم ، یک زن از آدرس خوب است ، مثل یک بانوی attired.
او یک بینی قابل ملاحظه ای ضخیم ، با چشمان بسته است که بر دو طرف آن مجموعه.
او پیشانی puckered ، بیان های مشابه ، و احتمالا گرد شانه.
نشانه که او تا به حال مراجعه به چشم پزشک در حداقل دو بار وجود دارد
در طول چند ماه گذشته.
همانطور که عینک خود را از قدرت قابل توجه هستند ، و به عنوان opticians بسیار متعدد نیست ،
باید وجود داشته باشد هیچ مشکل در ردیابی کرد. "
هولمز لبخند زد در کمال تعجب می بینند از هاپکینز ، شده اند که باید منعکس
بر ویژگی های من. "مطمئنا من کسر سادگی
خود را ، "او گفت.
"این امر می تواند مشکل را به نام هیچ یک از مقالات که استطاعت زمینه بهتری برای استنتاج
از یک جفت عینک ، به ویژه پس قابل توجه به عنوان این جفت.
این که آنها به زن من از پی بردن به ظرافت خود تعلق دارند ، و نیز ، البته ، از
تاریخ و زمان آخرین کلمات از مرد در حال مرگ.
همانطور که به او که یک فرد از پالایش و خوش لباس ، آنها هستند ، تا شما را درک ،
سخاوتمندانه در جامد طلا سوار شده است ، و آن را غیر قابل تصور است که هر کسی که چنین عینک
عینک فاحشه وار می تواند در جهات دیگر.
شما را پیدا خواهد کرد که کلیپ های خیلی گسترده ای را برای بینی خود را ، که نشان می بینی زنانه
شد بسیار وسیع در پایگاه.
این نوع بینی معمولا کوتاه و درشت یکی است ، اما وجود دارد کافی
تعداد استثنا به من مانع از جزمی یا از اصرار بر این
نقطه در توضیحات من.
چهره خود من یکی از باریک است ، و در عین حال پیدا کنم که من می توانم چشمانم را به مرکز می کنید ،
و نه در نزدیکی مرکز ، از این عینک. بنابراین ، چشم بانوی هستند مجموعه ای بسیار
نزدیک به دو طرف بینی.
شما فهمند ، اما واتسون ، که عینک مقعر هستند و از قدرت غیر معمولی باشد.
بانوی که چشم انداز شده است تا بسیار قرارداد تمام زندگی خود مطمئن است که
خصوصیات فیزیکی از دید چنین است که در پیشانی دیده می شود ،
پلک ، و شانه ها. "
"بله" گفتم : "من می توانم هر یک از استدلال های شما را دنبال کنید.
من اعتراف ، با این حال ، که من قادر به درک شما را در دو برابر می رسند
مراجعه به چشم پزشک ".
هولمز عینک را در دست خود گرفت. "شما به درک ،" او گفت ، "است که
کلیپ های با گروههای کوچک از چوب پنبه اندود شده برای نرم کردن فشار بر بینی.
یکی از این است و تغییر رنگ پوشیده تا حدی خفیف است ، اما دیگر جدید است.
بدیهی است یکی افتاده و خاموش شده است جایگزین کرد.
من باید قاضی که مسن تر از آنها نشده است وجود بیش از چند ماه.
آنها دقیقا مربوط است ، بنابراین من که جمع آوری بانوی رفت و برگشت به همان
تاسیس دوم. "
"با جورج ، آن را موجود شگفت انگیزی است" گریه هاپکینز ، در خلسه از تحسین.
"فکر می کنم که من تا به حال همه که شواهدی در دست من و می دانست که هرگز آن را!
من ، در نظر گرفته شده بود با این حال ، به دور از opticians لندن است. "
"البته شما را. در همین حال ، که بیشتر به شما چیزی برای گفتن
تماس با ما درباره مورد؟ "
"هیچ چیز ، آقای هولمز. من فکر می کنم که شما می دانید تا آنجا که من می توانم در حال حاضر --
احتمالا بیشتر.
در حال حاضر به حال ساخته شده است به عنوان پرسش به هیچ غریبه ای دیده می شود در جاده های کشور و یا در
ایستگاه راه آهن. در حال حاضر از هیچ کدام شنیده می شود.
چه ضربان من است و مطلق از همه شی در جرم و جنایت می خواهید.
هنوز شبح از انگیزه هر کسی می تواند پیشنهاد دهد. "
"آه! وجود دارد که من در موقعیت به شما کمک کند را ندارم.
اما گمان می کنم شما می خواهید ما را به بیرون می آید به فردا؟ "
"اگر آن را نمی خواهیم بیش از حد ، آقای هولمز.
قطار There'sa از Charing صلیب چتم در شش صبح است ، و ما
باید در Yoxley قدیمی بین هشت و نه. "
"پس ما باید آن را.
مورد شما قطعا برخی از ویژگی های مورد علاقه بزرگ ، و من باید خوشحال
نگاه به آن. خب ، آن را نزدیک به یک ، و ما در حال دریافت بهترین
خواب چند ساعت.
من با جرات گفتن شما می توانید تمام راست بر روی مبل در مقابل آتش را مدیریت کند.
من لامپ روح من ، نور و شما یک فنجان قهوه به من بدهید قبل از ما شروع می شود. "
باد خود را از روز بعد دمیده شده بود ، اما آن صبح تلخ بود که ما آغاز شده
پس از سفر ما.
ما شاهد بودیم زمستان سرد طلوع آفتاب بیش از باتلاق دلتنگ کننده از رودخانه تیمز و طولانی ،
کج خلق می رسد از رودخانه ، که من باید همیشه معاشرت با پیگیری ما از
جزایر آندامان در روز قبل از کار ما است.
بعد از یک سفر طولانی و خسته ، ما در یک ایستگاه کوچک چند مایل از چتم alighted.
در حالی که اسب حال وارد شدن به تله قرار داده بود در مسافرخانه های محلی ، ما ربوده اند شتاب زده
صبحانه ، و بنابراین ما همه آماده بودند برای کسب و کار هنگامی که ما در گذشته وارد Yoxley
محل قدیمی.
پاسبان در دروازه باغ ما ملاقات کرد. "خب ، ویلسون ، بدون خبر؟"
"نه ، آقا -- چیزی"؟ "هیچ گزارشی از هیچ غریبه ای دیده می شود"
"نه ، آقا.
در پایین به ایستگاه است که برخی از آنها هیچ غریبه یا رفت و آمد و یا دیروز. "
"آیا تا به حال ساخته شده پرسش و کاروانهایی در lodgings؟"
"بله ، آقا : هیچکس نیست که ما نمی توانیم برای حساب وجود دارد."
"خب ، آن را تنها راه معقول و منطقی به چتم.
هر کس وجود دارد ممکن است باقی بماند و یا گرفتن یک قطار بدون اینکه مشاهده شده است.
این مسیر از باغ که من صحبت کردم ، آقای هولمز است.
من تعهد من هیچ کلمه علامت در آن وجود دارد دیروز بود. "
"در کدام سمت نشانه روی چمن ها بودند؟"
"این طرف ، آقا.
این حاشیه باریک از علف بین مسیر و گل تخت.
من می توانم آثار نمی بینم در حال حاضر ، اما آنها برای من روشن و سپس ".
"بله ، بله : ممکن است شخصی به تصویب همراه ، گفت :" هولمز ، دولا شدن بیش از مرز چمن.
"بانوی ما باید قدم برداشت او با دقت ، باید از او در یکی ، نه
طرف او را در مسیر راه را ترک کند ، و از سوی دیگر یکی حتی واضح تر در
بستر نرم افزاری؟ "
"بله ، آقا ، و او می بایست دست سرد." من تو را دیدم نگاه قصد گذر از هولمز عزیز
چهره. "شما می گویند که او باید دوباره این
راه؟ "
"بله ، آقا ، هیچ چیز دیگه ای وجود دارد." "در این نوار از چمن؟"
"بدیهی است ، آقای هولمز." "رطوبت!
این عملکرد بسیار فوق العاده بود -- بسیار جالب توجه است.
خوب ، من فکر می کنم ما خسته راه. اجازه بدهید به ما دورتر بروید.
درب این باغ است که معمولا باز نگه داشته ، گمان می کنم؟
سپس بازدیدکنندگان این حال هیچ چیزی برای انجام اما به راه رفتن شوید.
ایده از قتل در ذهن او نشده بود ، یا او باید خودش را با بعضی از ارائه
مرتب کردن بر اساس سلاح ، به جای داشتن به انتخاب این چاقو خاموش نوشتن جدول.
او در طول این راهرو پیشرفته ، می روم و هیچ اثری بر بوریا بافی نارگیل.
سپس او خودش در این مطالعه در بر داشت. چه مدت بود او وجود دارد؟
در حال حاضر به هیچ وجه از قضاوت. "
"هنوز بیش از چند دقیقه ، آقا. من را فراموش کرده به شما بگویند که خانم مارکر ،
خانه دار ، تا به حال در آن وجود دارد tidying بسیار طولانی قبل نشده است -- حدود یک چهارم از
یک ساعت یک ، او می گوید. "
"خب ، که به ما می دهد محدود می کند. بانوی ما وارد این اتاق ، و چه
او کاری انجام دهید؟ او می رود را به نوشتن جدول.
برای چی؟
نه برای هر چیزی در زیر شلواری. اگر چیزی وجود داشته است ارزش خود را
مصرف ، آن را قطعا به قفل کردن.
نه ، آن را برای چیزی که در دفتر چوبی بود.
Halloa! که خراش بر چهره از آن چیست؟
فقط یک مسابقه ، واتسون نگه دارد.
تو به من بگو چرا از این نکرده بود ، هاپکینز؟ "
علامت که او در بررسی بر برنج کار در سمت راست از شروع
سوراخ کلید ، و برای حدود چهار اینچ ، که در آن لاک الکل زدن به خش به حال توسعه یافته
از سطح.
"من آن را متوجه شده ، آقای هولمز ، اما شما همیشه پیدا خش دور سوراخ کلید".
"این اخیر ، کاملا اخیر می باشد. ببینید که چگونه برنج می درخشد که در آن است را کاهش دهد.
خراش های قدیمی خواهد بود رنگ همان سطح.
نگاه کنید آن را از طریق لنز من. لاک الکل زدن به این وجود دارد ، بیش از حد ، مانند زمین در
هر طرف شیار.
آیا خانم نشانگر وجود دارد؟ "غم رو ، زن مسن در آمد
اتاق. "آیا می گرد و غبار این اداره دیروز
صبح؟ "
"بله ، آقا." "آیا شما متوجه این خراش؟"
"نه ، آقا ، من نیست" "من مطمئن هستم این کار را نکرده ، برای گردگیر می
را جاروب دور از لاک الکل زدن به این خرد کن.
چه کسی کلید این دفتر؟ "" استاد آن را در خود نگه می دارد مراقبت
زنجیره ای. "" آیا ساده کلید؟ "
"نه ، آقا ، آن را کلید Chubb است."
"بسیار خوب. نشانه خانم ، شما می توانید بروید.
در حال حاضر ما در حال ساخت پیشرفت کمی.
بانوی ما وارد اتاق ، به پیشرفت های دفتر و یا آن را باز و یا تلاش می کند تا انجام
تا. در حالی که او درگیر شده است در نتیجه ، Willoughby جوان
اسمیت وارد اتاق شد.
در عجله خود را به عقب نشینی کلید ، او می سازد و این خراش بر درب.
او توقیف او را ، و او ، ربودن تا نزدیکترین شیء ، که به این اتفاق می افتد
چاقو ، او را در اعتصاب به منظور او را رها نگه کرد.
یک ضربه مهلک است.
او می افتد و او فرار میکند ، یا با یا بدون جسم که او فرا رسیده است.
آیا سوزان ، خدمتکار ، وجود دارد؟
ممکن است هر کسی که دور را از طریق درب که پس از آن زمان که تو شنیدم گریه کردم ،
سوزان؟ "" نه آقا ، این غیر ممکن است.
قبل از اینکه من کردم به پایین پله ، من می خواهم کسی را در عبور دیده می شود.
علاوه بر این ، درب هرگز باز شود ، یا من می خواهم که آن را شنیده. "
"حل و فصل این که خارج شوید.
سپس بدون شک بانوی رفت راه او آمد.
من می دانم که این عبارت دیگر تنها منجر به اتاق استاد.
هیچ راه خروج که وجود دارد؟ "
"نه ، آقا." "ما باید به پایین بروید و آن را
آشنایی استاد. Halloa ، هاپکینز! این بسیار مهم است ،
بسیار مهم است در واقع.
راهرو استاد هم با بوریا بافی نارگیل به انتظارنشسته بودند. "
"خب ، آقا ، چه از که؟" "آیا به نظر شما هر یاتاقان بر چنین نیست؟
خوب ، خوب.
من بر آن اصرار ندارد. بدون شک من اشتباه است.
و در عین حال آن را به من به نظر می رسد مطرح. با من بیا و به من معرفی ".
ما پایین منتقل گذشت ، که از طول همان است که که منجر به شد
باغ. در پایان یک پرواز کوتاه پله بود
پایان دادن به در درب.
راهنمای ما را زد ، و سپس ما را به اتاق خواب استاد ushered.
این اتاق بسیار بزرگ ، اندود شده با حجم بی حد و حصر ، که تا به حال سرریز شد
از قفسه ها و در عدد شمع در گوشه و کنار گذاردن ، و یا در تمام طول در انباشته شد
اساس موارد.
تخت در وسط اتاق است ، و در آن ، با بالش لبه پنجره رساند ، بود
صاحب خانه. من به ندرت دیده می شود بیشتر قابل توجه -
به دنبال شخص.
این بد قیافه ، صورت عقابی بود که به سمت ما ، پر سر و صدا تبدیل شده با چشمان تاریک بود ،
که در چالهها عمیق تحت معلق و brows tufted lurked.
مو و ریش سفید او بود ، مگر این است که دومی بود مشکوکی آغشته شده با
زرد رنگ در اطراف دهان او.
سیگار در میان glowed از درهم و برهم کردن موی سفید ، و هوا از اتاق بود متعفن
با دود تنباکو بیات شده.
همانطور که وی در خارج برگزار شد دست خود را به هولمز ، من متوجه شد که آن نیز با رنگ آمیزی
نیکوتین زرد.
"یک فرد سیگاری ، آقای هلمز" او گفت ، صحبت کردن در به خوبی انتخاب زبان انگلیسی ، با کنجکاو
کمی لهجه پر ادا واطوار. "دعا کنید سیگار را.
و تو ، آقا؟
من می توانم آنها را ، برای توصیه من آنها را به خصوص توسط Ionides آماده ، از
اسکندریه.
او می فرستد به من هزار در یک زمان ، و من اندوهگین میشوم تا بگویم که من باید برای ترتیب
عرضه تازه هر دو هفته یکبار. بد ، آقا ، خیلی بد است ، اما چند تا پیر مرد
لذت.
دخانیات و کار من -- است که همه که به من چپ "
هلمز در حال سیگار روشن بود و تیراندازی کمی darting glances سراسر اتاق.
"دخانیات و کار من است ، اما هم اکنون تنها تنباکو ،" پیر مرد با خوشحالی گفت :.
"افسوس! چه کشنده وقفه! چه کسی می توانست پیش بینی چنین وحشتناک
فاجعه؟
پس براورد مرد جوانی! به شما اطمینان دهم که من ، پس از چند ماه '
آموزش ، دستیار او قابل تحسین بود. چه چیزی شما را از ماده ، فکر می کنم آقای
هلمز؟ "
"من هنوز ساخته ذهن من است." "من در واقع باید مرهون به شما اگر شما
پرتاب می تواند نور که در آن تمام است تا ما به تاریکی.
برای bookworm فقیر و نامعتبر است و خودم دوست دارم مثل ضربه فلج کننده است.
من به نظر می رسد از دست داده اند فکر دانشکده. اما شما مرد عمل -- شما مرد
امور.
این بخشی از روال روزمره زندگی تان است.
شما می توانید تعادل خود را در هر شرایط اضطراری را حفظ کند.
ما خوش شانس هستند ، در واقع ، در داشتن شما در کنار ما است. "
هولمز pacing بود بالا و پایین یک طرف در حالی که اتاق استاد قدیمی بود
صحبت می کند.
من تصریح کرده است که او سیگار کشیدن با سرعت فوق العاده ای بود.
این آشکار بود که او شهوت و میل مشترک میزبان ما برای اسکندریان تازه
سیگار.
"بله ، آقا ، آن است که یک ضربه خرد ، گفت :" پیر مرد.
"این من مگنوم اپوس -- شمع از مقالات در ان طرف میز.
این تحلیل من از اسناد موجود در صومعه قبطی در سوریه و مصر است ،
کار که برش عمیق در پایه و اساس خیلی از دین را نشان داد.
با سلامت enfeebled من نمی دانم که آیا چیزی که من همیشه باید قادر به کامل
آن ، در حال حاضر که دستیار من است از من گرفته شده است.
عزیز من!
آقای هولمز ، چرا ، شما حتی یک فرد سیگاری سریعتر از من خودم هستم. "
هولمز لبخند زد.
"من خبره ،" او گفت ، یکی دیگر از مصرف سیگار از جعبه -- خود چهارم
و نور آن را از خرد که از آن او بود تمام شد.
"من مشکل نیست که شما با هر نوع طولانی مدت بازجویی ، استاد Coram ، از آنجایی که من
جمع آوری است که شما در رختخواب در زمان ارتکاب جرم شدند ، و می تواند چیزی در مورد آن می دانیم.
من فقط این را بپرسید : چه چیزی شما را تصور کنید که این شخص فقیر به معنای گذشته خود را توسط
واژه ها : 'استاد -- این بود که او دیگر" استاد سرش را تکان داد؟.
"سوزان است دختر کشور ،" او گفت ، "شما می دانید و باور نکردنی از حماقت که
کلاس.
من تصور که آدم فقیر زمزمه چند کلمه بی ربط هذیانی ، و او
آنها را به این پیام بی معنی پیچیده است. "
"من می بینم.
شما هیچ توضیح خود را از فاجعه؟ "
"احتمالا یک حادثه ، احتمالا -- من فقط آن را نفس در میان خودمان -- خودکشی.
مردان جوان پنهان دارند مشکلات خود را -- که برخی از امور مربوط به قلب ، شاید ، که ما
شناخته شده هرگز. این فرض محتمل تر است از
قتل است. "
"اما عینک؟" "آه!
من فقط یک دانش آموز -- انسان را از آرزو. من می توانم از کارهای عملی را توضیح دهند
زندگی.
اما هنوز هم ، ما آگاه هستند ، دوست من ، که عشق - gages ممکن است اشکال عجیب و غریب را.
در هر صورت دیگری را به سیگار است. این لذت را به هر کسی که قدر
آنها را چنان.
فن ، دستکش ، عینک -- که می داند چه ماده ممکن است به عنوان نشانه و یا به اجرا درآمد
ارزشمند هنگامی که یک مرد قرار می دهد پایان دادن به زندگی اش؟
این آقا صحبت می کند از پای در چمن ، اما ، بعد از همه ، از آن آسان می شود
اشتباه در چنین نقطه. همانطور که به چاقو ، آن را به خوبی ممکن است به پایین پرتاب می شود
دور از او به عنوان مرد تاسف سقوط کرد.
این امکان وجود دارد که من به عنوان یک کودک صحبت می کنند ، اما به من به نظر می رسد که اسمیت تا به Willoughby
سرنوشت خود را با دست خود ملاقات کرد. "
هولمز توسط نظریه زده به نظر می رسید در نتیجه مطرح ، و او همچنان به راه رفتن بالا و
پایین برای برخی از زمان ، از دست رفته در فکر و سیگار بعد از مصرف سیگار است.
"به من بگو ، استاد Coram ،" او ، در گذشته گفت : "آنچه در که در کابینت
دفتر؟ "" هیچ چیز که دزد کمک کند.
مقالات خانواده ، نامه هایی از همسر بینوای من ، دیپلم از دانشگاه ها که از من انجام داده
افتخار. در اینجا کلیدی است.
شما می توانید برای خودتان مراقبت کنید. "
هولمز برداشت کلید ، و در آن برای یک لحظه نگاه کرد ، سپس آن را دست به عقب.
"نه ، من به سختی فکر می کنم که آن را به من کمک کند ،" او گفت.
"من ترجیح می دهم باید به بی سر و صدا کردن در باغ خود ، و با روشن کردن این موضوع بیش از همه در
سر من.
چیزی وجود دارد که باید برای نظریه خودکشی که شما قرار داده اند گفت :
رو به جلو.
ما باید برای داشتن بر شما ، استاد Coram نفوذ معذرت خواهی ، و من قول می دهم که ما
شما تا بعد از ناهار مزاحم نشوید.
در 2:00 ما دوباره خواهد آمد ، و گزارش را به شما هر چیزی که ممکن است
رخ داده در فاصله ".
هولمز بود مشکوکی سر بهوا ، و ما راه می رفت بالا و پایین مسیر باغ برای برخی از
زمان در سکوت. "آیا شما نشانه؟"
من ، در آخرین پرسید.
"این بر کسانی که سیگار که من دودی بستگی دارد ،" او گفت.
"این امکان وجود دارد که من کاملا در اشتباهند. سیگار به من را نشان می دهد "
"عزیزم هولمز ،" من با خوشحالی گفت : "چگونه بر روی زمین ----"
"خوب ، خوب ، شما ممکن است خودتان ببینید. اگر نه ، هیچ آسیبی وجود دارد انجام می شود.
البته ، ما همیشه سرنخ چشم پزشک به سقوط بر است ، اما من را برش کوتاه
وقتی که من می توانید آن را دریافت کنید. آه ، در اینجا خوب خانم نشانه است!
اجازه لذت بردن از پنج دقیقه از مکالمه آموزنده با او. "
ممکن است من قبل از آن اظهار کرد هلمز بود ، زمانی که او دوست داشت ، peculiarly ingratiating
راه را با زنان ، و این که او بسیار به آسانی ایجاد شرایط اعتماد به نفس با آنها.
در نیمی از زمان است که او تا به حال به نام او حسن نیت خانه دار را دستگیر کرده بود و
گفتگو با خود را به عنوان اگر او را برای سال شناخته شده بود.
"بله ، آقای هولمز ، آن را به عنوان به شما می گویند ، آقا.
او به چیزی دود وحشتناک. در تمام طول روز و گاهی تمام شب ، آقا.
من دیده ام که اتاق از صبح -- خوب ، آقا ، شما می خواهم که معتقد بود که لندن
هوای مه آلود.
ضعیف جوان آقای اسمیت ، او یک فرد سیگاری هم بود ، اما بدی که استاد نیست.
سلامتی او -- خوب ، من نمی دانم که آن را بهتر و نه بدتر را برای سیگار کشیدن "# :.
"آه! گفت :" هولمز "، اما آن را می کشد اشتها می شود."
"گمان می کنم" خب ، من می توانم در مورد آن ، آقا. نمی دانم "استاد به سختی می خورد
هر چیزی؟ "
"خب ، او متغیر است. من می گویم که برای او. "
"من شرطبندی او در زمان نخوردن صبحانه امروز صبح خواهد شد و ناهار خود را پس از تمام آن نبود مواجه شوم
سیگار من تو را دیدم او را مصرف می کند. "
"خب ، تو بیرون ، آقا ، به عنوان آن رخ می دهد ، برای او خوردند بزرگ قابل توجه
صبحانه امروز صبح.
من نمی دانم وقتی که من فهمیدم او را یکی بهتر ، و او دستور داد ظرف خوب از
برای ناهار کتلت بود.
من خودم شگفت زده کرد ، برای از آنجایی که من به آن اتاق آمد و دیروز دیدم آقای جوان
اسمیت دروغ گفتن وجود دارد بر روی زمین ، من نمی توانستم به در خرس مواد غذایی نگاه کنید.
خب ، تمام انواع آن طول می کشد تا جهان است ، و تا به استاد اجازه نمی دهد آن را به خود
اشتها دور : "ما loitered صبح دور در باغ.
استنلی هاپکینز به پایین روستا رفته بود تا به برخی از شایعات از نگاه
زن عجیب و غریب که توسط برخی از کودکان در جاده چتم شده بود دیده می شود قبلی
صبح است.
همانطور که به دوست من ، تمام انرژی خود را طبق معمول به نظر می رسید او را ترک.
من تا به حال شناخته شده است هرگز در مورد چنین مد نیم دل او را اداره کند.
حتی خبر های پشت هاپکینز آورده است که او بچه ها پیدا کرده بود ، و آنها که
حال دیده می شود بدون شک یک زن دقیقا با توضیحات مربوطه را هلمز ،
و یا با پوشیدن عینک یا
عینک ، قادر به حرکت دادن هیچ نشانه ای از علاقه زیاد است.
وی توجه بیشتر زمانی که سوزان ، که بر ما در ناهار منتظر ، داوطلب
اطلاعاتی که به او اعتقاد آقای اسمیت را برای پیاده روی صبح روز گذشته شده بود ،
و او تنها برگشته بود نیم ساعت قبل از فاجعه رخ داده است.
من می توانم خودم را نمی بینم تحمل از این حادثه ، اما من به وضوح متوجه شد که
هولمز از آن بود بافی به طرح کلی که او در مغز او شکل گرفته بود.
ناگهان او را از صندلی خود را شکلی ناگهانی ظهور و انداخت در تماشا کرد.
"دو ساعت ، آقایان ،" او گفت. "ما باید بالا برود و آن را با ما
دوست ، استاد. "
پیر مرد تنها ناهار خود را تمام شده بود ، و قطعا ظرف خالی خود را با مته سوراخ شواهد
که با آن به اشتها خوب خانه دار او را اعتبار کرده است.
او ، در واقع ، به عنوان یکی از چهره های عجیب و غریب او تبدیل یال سفید و چشمان درخشان خود را نسبت به خود
تماس با ما. سیگار ابدی smouldered خود را در
دهان.
لباس او شده بود و در صندلی راحتی توسط آتش نشسته است.
"خب ، آقای هولمز ، شما را حل این رمز و راز رتبهدهی نشده است؟"
او سوار قلع زیادی از سیگار که در یک جدول در کنار او ایستاده بود به سمت من
همدم.
هولمز کشیده کردن دست خود را در همان لحظه ، و بین آنان مخفیگاه
جعبه بر لبه.
برای یک لحظه یا دو ما بود همه ما را به زانو در بازیابی از سیگار ولگرد
اماکن غیر ممکن است.
هنگامی که ما گل سرخ دوباره ، من چشم مشاهده هلمز را برق می زدند و گونه خود را بلوری
با رنگ. فقط در بحران به من دیده می شود که نبرد
سیگنال های پرواز.
"بله ،" او گفت ، "من آن را حل کرده است." استنلی هاپکینز و من در تعجب خیره شد.
یه چیزی مثل استهزاء quivered بیش از ویژگی های بی ثمر از استاد قدیمی است.
"در واقع!
در باغ؟ "" نه ، اینجا. "
"در اینجا! چه وقت؟ "
"این لحظه".
"شما حتما شوخی می کنی ، آقای شرلوک هولمز.
من شما را مجبور به شما بگویم که این ماده بیش از حد جدی می شود در چنین درمان
مد. "
"من جعلی و آزمایش های هر لینک از زنجیره ای من ، استاد Coram ، و من مطمئن هستم که
آن صدا است.
چه انگیزه های خود هستند و یا چه بخشی دقیق شما در این بازی کسب و کار عجیب و غریب ، من نیستم
هنوز قادر به گفتن. در چند دقیقه من احتمالا باید آن را بشنوند
از لب خود تغییر دهید.
در همین حال من بازسازی آنچه گذشته است به نفع شماست ، به طوری که شما ممکن است بدانید
اطلاعات است که من هنوز هم نیاز داشته باشد. "دیروز بانوی وارد مطالعه کنید.
او با قصد داشتن خودش از اسناد خاصی که شد در آمد
اداره کنید. او به حال یک کلید از خود او.
من تا به حال فرصت شما بررسی ، و من که کمی پیدا کند
رفتگی که خراش ساخته شده بر لاک را تولید کرده اند.
شما شد لوازم جانبی نیست ، بنابراین ، و او آمد ، تا آنجا که من می توانم بخوانم
شواهد ، بدون آگاهی خود را به شما دستبرد می زنند. "
استاد منفجر ابر از لب های او.
"این جالب ترین و آموزنده ،" او گفت.
"آیا تو بیشتر به اضافه کنید؟ مطمئنا ، داشتن رد پای این خانم تا کنون ، شما
همچنین می توانید آنچه را که از او شدن می گویند. "
"من تلاش برای انجام چنین کاری. در وهله اول او توقیف شده توسط شما
وزیر امور خارجه ، و او را میکشد به منظور فرار کنند.
این فاجعه من مایل به عنوان یک حادثه غمگین ، توجه ، برای من معتقدم
که خانم قصد نداشت تا از تحمیل شدید صدمه بدنی شود.
قاتل نمی آید غیر مسلح.
وحشت دارم از آنچه او انجام داده بودند ، او با عجله wildly دور از صحنه فاجعه می باشد.
متاسفانه برای او ، او عینک خود را در مشاجره از دست داده بود ، و به عنوان او بود
بسیار کوته بینانه او واقعا درمانده بدون آنها.
او فرار پایین راهرو ، که او تصور می شود که توسط آن او آمده بود -- هر دو
به انتظارنشسته بودند با بوریا بافی نارگیل -- و آن را تنها زمانی که از آن دیگر دیر شده بود که او
می دانستند که او گرفته شده بود اشتباه
گذشت ، و عقب نشینی خود را خاموش پشت سر او قطع شد.
چه شد که او کاری انجام دهید؟ او نمی تواند به عقب برگردید.
او نمی تواند باقی می ماند که در آن او بود.
او باید ادامه پیدا کند. او رفت.
او سوار پله ، تحت فشار قرار دادند باز کردن درب ، و خودش را در اتاق خود را در بر داشت. "
پیر مرد نشسته با باز کردن دهان خود ، خیره در wildly هولمز.
تعجب و ترس بر ویژگی های بیانی خود را مهر قرار گرفت.
در حال حاضر ، با تلاش ، او به شانه ها و پشت سر هم او را به دو رو شانه ای بالا انداخت
خنده. "همه بسیار خوب است ، آقای هولمز ،" او گفت.
"اما یک نقص کمی در نظریه پر زرق و برق شما وجود دارد.
من خودم را در اتاق من بود ، و من در طول روز آن را هرگز ترک کردند. "
"من آگاه هستم که از آن ، استاد Coram."
"و منظور شما بگویم که من می توانم را بر اساس آن بستر و دروغ نمی شود آگاه باشید که زن بود
وارد اتاق من؟ "گفت :" من هرگز این کار.
شما از آن آگاه بودند.
شما با او صحبت کرد. تو هم شناخته شده است.
تو هم ، ازش کمک به فرار کنند. "باز هم پشت سر هم استاد به بالا کوک
خنده.
او به پای او رسیده بود و چشمان او glowed مثل اون سوی خاکستر سوخته.
"تو دیوانه!" خواند. "شما در حال صحبت کردن در تلویزیون و.
من به او کمک کرد تا فرار؟
او اکنون کجاست؟ "" او وجود دارد ، گفت : "هولمز ، و او اشاره کرد
به قفسه بالا در گوشه ای از اتاق.
من تو را دیدم پیرمرد کناره گیری کردن از او اسلحه ، تشنج وحشتناک گذشت بیش از خود شوم
صورت ، پشت به زمین افتاد و در صندلی خود را.
در همان لحظه که در آن قفسه هلمز دور بر لولا چرخش اشاره کرد ،
و زن را به داخل اتاق با عجله. "شما درست می گویید!" او ، در عجیب گریه
صوتی خارجی.
"شما درست می گویید! من اینجا هستم. "
او قهوه ای با گرد و غبار و draped با گرفتاری که از دیوار آمده بود
از او مخفی کردن محل.
چهره او ، بیش از حد ، آرام با دوده بود ، و در بهترین او هرگز نمی توانست شده است
خوش تیپ ، برای او تا به حال دقیق ویژگی های فیزیکی است که هولمز به حال divined ،
با ، علاوه بر این ، چانه بلند و کله شق.
چه با کوری طبیعی او را ، و چه با تغییر از تاریکی به نور ، او
ایستاده بود به عنوان یکی خیره ، چشمک زدن در مورد او برای دیدن جایی که ما و شد.
و با این حال ، به رغم تمام این معایب ، اشراف خاصی وجود داشت
در تحمل زن -- دلاوری در چانه مبارز و در سر upraised ،
چیزی که مجبور احترام و تحسین.
استنلی هاپکینز دست خود را بر بازوی او گذاشته بود و خود را به عنوان زندانی خود ادعا کرد ، اما
او را به آرامی کنار برایم دست تکان داد ، و در عین حال با عزت بیش از حد تسلط که مجبور
اطاعت.
پیر مرد دراز پشت در صندلی خود را با سر و صورت کشش و خیره شد او را با
brooding چشم. "بله ، آقا ، من زندانی خود را ،" او گفت.
"از جایی که من ایستاده بود من می توانم همه چیز را می شنوند و من می دانم که شما
آموخته حقیقت است. من اعتراف آن همه.
من آن بود که به کشته شدن مرد جوان.
اما حق با تو باشه -- شما که می گویند این یک تصادف بود.
من حتی نمی دانند که آن که من چاقو را در دست من ، در ناامیدی برای من برگزار شد
من به هر چیزی از جدول ربوده زده و به او به او اجازه دهید به این صفحه بروید.
این حقیقت که من را مشاهده نمایید. "
"خانم ، گفت :" هولمز ، "من مطمئن هستم که آن حق است.
من از ترس این که تو دور از هم. "
او رنگ بسیار ناراحت کننده تبدیل شده بود ، بیشتر رنگ پریده زیر گرد و غبار تیره رگه بر
چهره اش. او خودش را در کنار تخت نشسته ؛
سپس او از سر گرفت.
"من فقط وقت کمی هم در اینجا ،" او گفت ، "اما من می خواهم که شما به دانستن کل
حقیقت است. من زن این مرد است.
او انگلیسی نیست.
او روسی است. نام او من نمی خواهد بگوید. "
برای اولین بار پیر مرد هم زده. "خدا شما را برکت دهد ، آنا!" خواند.
"خدا به تو برکت دهد!"
او بازیگر نگاه از عمیق ترین اهانت را در جهت خود را.
"چرا باید به شما چسبیده خیلی سخته که زندگی رنجور از شما ، Sergius؟" او گفت.
"این آسیب به انجام بسیاری از خوب و به هیچ کدام - - حتی به خودتان.
با این حال ، آن را برای من به علت سست موضوع که قبل از خدا جامعی نیست
زمان.
من به اندازه کافی در حال حاضر بر روح من از من عبور از آستانه این خانه را نفرین کرد.
اما من باید صحبت می کنند یا من باید خیلی دیر شده. "من گفته ام ، آقایان ، که من این
همسر مرد است.
او پنجاه و من یک دختر احمق از بیست و وقتی که ما ازدواج کرد.
در این شهرستان از روسیه ، دانشگاه بود -- من به جای نام داد ".
"خدا شما را برکت دهد ، آنا!" زمزمه پیر مرد دوباره.
انقلابیون -- -- "ما اصلاح طلبان شدند Nihilists ، شما را در درک.
من و او و بسیاری دیگر.
پس از آن آمد هم دچار مشکل وجود دارد ، یک افسر پلیس کشته شد ، بسیاری دستگیر شدند ،
شواهد ، می خواستم شد و به منظور نجات زندگی خود به کسب و پاداش بزرگ ، من
شوهر خیانت همسر خود و همراهانش.
بله ، همه ما بر اقرار او بازداشت شدند.
بعضی از ما در بر داشت راه ما را به پای چوبه دار ، و برخی به سیبری.
من در میان این آخرین بود ، اما مدت من برای زندگی نبود.
شوهر من به انگلستان با او بد دستاوردهای بدست آمده و در همیشه زندگی آرام
از آن زمان ، شناخت خوبی است که اگر برادری دانست که در آن او بود در هفته جاری نمی عبور
قبل از آنکه عدالت خواهد بود انجام می شود. "
مرد پیر رسید از دست لرزان و کمک خود را به سیگار است.
"من در دست شما ، آنا ، هستم" او گفت. "تو همیشه برای من خوبی."
"من هنوز به تو گفتم که ارتفاع از شرارت خود را ،" او گفت.
"در میان رفقای ما را از سفارش ، کسی که دوست قلب من بود وجود دارد.
او بزرگوار ، متواضع ، با محبت -- همه که شوهر من بود نه.
او منفور خشونت. ما همه مجرم شناخته شد -- در صورتی که جرم است -- اما
او نبود.
او برای همیشه لطفا برای منصرف کردن ما را از چنین نوشت : البته.
این نامه می توانست او را نجات داد.
بنابراین می دفترچه خاطرات من ، که در آن ، روز به روز ، من هر دو احساسات من وارد شده بود نسبت به
او و دیدگاهی که هر یک از ما گرفته شده بود.
شوهر من در بر داشت نگه داشته و هر دو دفتر خاطرات و نامه ها.
او آنها را پنهان می کردند ، و او سعی کرد به سوگند سخت دور زندگی مرد جوان.
او در این شکست خورد ، اما الکسیس محکوم به سیبری فرستاده شد که در آن در حال حاضر ، در این
لحظه ای ، او در معدن نمک کار می کند.
فکر می کنم که از آن ، شما تبه کار ، شما تبه کار -- در حال حاضر ، در حال حاضر ، در این لحظه ، الکسیس ،
مردی که نام شما شایسته به صحبت می کنند ، با این نسخهها کار و زندگی مانند یک برده نیست ، و در عین حال من
باید زندگی خود را در دست های من ، و من اجازه بدم بری. "
"تو همیشه یک زن نجیب ، آنا ، گفت :" پیر مرد ، puffing در سیگار است.
وی ، افزایش یافته بود اما او افتاد دوباره با گریه کمی از درد می شود.
"من باید تمام شود ،" او گفت.
"هنگامی که مدت بیش از من بود من خودم را به دفتر خاطرات و نامه ها که در صورت به ارسال
دولت روسیه ، که آزادی دوست من خریدن.
من می دانستم که شوهرم به انگلستان آمده بودند.
پس از ماه ها در جستجوی کشف کردم که در آن او بود.
من می دانستم که او هنوز خاطرات ، برای وقتی که من در سیبری من تا به حال نامه ای از
او یک بار ، به من ملامت گر و به نقل از برخی از معابر از صفحات آن.
با این حال من مطمئن بود که ، با طبیعت کینه توز خود ، او آن را به من بدهد هرگز خود را از
خود را آزاد خواهد شد. من باید آن را برای خودم دریافت کنید.
با استفاده از این جسم من عامل از شرکت کارآگاهی خصوصی درگیر ، که من وارد
خانه شوهر را به عنوان وزیر امور خارجه -- وزیر امور خارجه آن دوم شما ، Sergius ، کسی باقی نمانده بود
شما خیلی با عجله.
او متوجه شد که مقالات را در گنجه نگه داشته بودند ، و او از آنجا تصور
کلید. او نمی خواهد برود دورتر.
او مرا با طرح خانه مبله ، و او به من که در پیش از ظهر گفت
مطالعه همیشه خالی است ، به عنوان دبیر فعالیت به کار در اینجا بود.
بنابراین در گذشته من شجاعت من در هر دو دست گرفت ، و من فرود آمد برای دریافت مقاله به
خودم. من به پیروزی رسید ؛ اما به چه قیمت!
"من فقط کاغذ گرفته بود و بود قفل کمد ، زمانی که مرد جوان
تصرف من. من او را دیده بود که آن روز صبح در حال حاضر.
او مرا در جاده ها ملاقات کرده بود ، و من او را دعوت کرده بودند تا به من بگویید که در آن استاد Coram زندگی می کردند ،
نمی دانستند که او در خود استخدام کنند. "" دقیقا!
دقیقا! گفت : "هولمز.
"وزیر امور خارجه برگشتم ، و گفت : کارفرمای خود از زن او بود ملاقات کرد.
سپس ، در آخرین نفس او ، او سعی کرد برای ارسال پیام است که از آن او بود -- او را بخواهد
فقط به حال با او بحث شده است. "
"شما باید به من اجازه صحبت می کنند ، گفت :" زن ، در صدای ضروری ، و صورت او را
اگر به عنوان قرارداد در درد.
"هنگامی که او افتاده بود من با عجله از اتاق ، درب را انتخاب اشتباه است ، در بر داشت و خودم را در
اتاق شوهر من است. او از دادن من تا صحبت کرد.
من به او نشان داد که اگر او چنین است ، عمر خود را در دست من.
اگر او به من داد به قانون ، من می توانم او را به برادری بدهد.
این بود که من آرزو به خاطر خودم زندگی نمی کنند ، اما از آن بود که مورد نظر من به
انجام هدف من است. او می دانست که من کاری رو که گفت : -- که
سرنوشت خود را در معدن مشغول بود.
به همین دلیل ، و برای هیچ دیگر ، او به من محافظت.
او از من به آن پنهان تاریک محل رانش -- یادگار از روزگاران قدیم ، تنها به خود شناخته شده است.
او وعده های غذایی خود را در اتاق خود انجام گرفت ، و به همین ترتیب توانست برای من بخشی از مواد غذایی خود را به من بدهید.
این که هنگامی که پلیس از خونه بیرون من باید دور می شم در شب آمده و مورد موافقت قرار گرفت
بازگشت نه بیشتر.
اما در برخی از راه شما را خوانده ام برنامه ما است. "او از سینه لباس خود را پاره
بسته های کوچک است. "این آخرین حرف من ،" او گفت : "در اینجا
بسته خواهد شد که الکسیس نجات است.
من آن را به منظور احترام به اعتماد داشتن به خود و به عشق تو از عدالت است.
نگاهی به آن! شما آن را در سفارت روسیه تحویل می دهیم.
در حال حاضر ، من انجام داده اند وظیفه من است ، و ---- "
"او را متوقف کنید!" گریه هولمز. او در سراسر اتاق محدود بود و
wrenched شیشه یا بطری کوچک کوچک از طرف او. "خیلی دیر شده!" او گفت ، غرق شدن دوباره در
تخت.
"خیلی دیر شده! من در زمان سم قبل از من چپ پنهان من ،
محل. شنا سر من!
من می خواهم!
من به شما اتهام ، آقا ، به خاطر داشته باشید می گردد. "" مورد ساده ، و در عین حال ، در برخی از راه ،
یکی آموزنده ، "هولمز اظهار کرد ، ما به عنوان سفر به شهر رفت.
"این از ابتدا بر عینک های لولایی.
اما برای شانس خوش شانس از مرد در حال مرگ با تصرف این ، من مطمئن هستم که نه
ما همیشه می تواند به آن رسیده است راه حل ما است.
به وضوح مشخص بود به من ، از قدرت و صلابت عینک ، که پوشنده لباس باید شده اند
بسیار کور و ناتوان که از آنها محروم هستند.
هنگامی که شما از من خواست تا بر این باورند که او در طول نوار باریک از علف راه می رفت
بدون یک بار ساخت گام های دروغین ، من اظهار کرد ، تا شما را به یاد داشته باشید ممکن است ، بود که
عملکرد قابل توجه است.
در ذهن من من آن را می توان پایین به عنوان عملکرد غیر ممکن است ، جز در مورد بعید است که
او تا به حال جفت دوم لیوان.
من ، مجبور شد در نتیجه ، در نظر گرفتن این فرضیه که به طور جدی او تا به حال
باقی مانده در خانه.
در درک شباهت دو راهرو ، مشخص شد که او ممکن است
به راحتی ساخته اند چنین اشتباه ، و ، در آن صورت ، آن مشهود بود که او باید
وارد اتاق استاد.
من keenly در حالت آماده باش بود ، پس ، به هر که خرس از این فرض ،
و من به بررسی موشکافانه اتاق برای هر چیزی به شکل مخفی کردن محل.
فرش به نظر می رسید مداوم و محکم میخ ، بنابراین من رد ایده تله -
درب. ممکن است به خوبی وجود داشته باشد زنگ تفریح پشت
آثار.
همانطور که اطلاع دارید ، دستگاه چنین شایع در کتابخانه های قدیمی است.
من تصریح کرده است که کتاب بودند بر روی زمین در همه نقاط دیگر انباشته شده است ، اما این یکی
قفسه سمت چپ روشن شد.
این ، پس از آن ، ممکن است درب. من می توانم ببینم هیچ علامت به من راهنمای ، اما
فرش بود از رنگ نمیخوام ، که خود آشنایی بسیار خوبی به معاینه.
به همین دلیل من دودی تعداد زیادی از کسانی که سیگار عالی ، کاهش یافته است و من خاکستر
در تمام فضا در مقابل قفسه مشکوک.
این یک ترفند ساده بود ، اما بسیار موثر است.
من سپس به طبقه پایین رفت ، و من ، در حضور شما ، اما واتسون ، بدون خود را مسلم و قطعی نیست
درک راندگی از سخنان من ، که مصرف پروفسور Coram از مواد غذایی به حال
افزایش یافته است -- به عنوان یکی که انتظار می رود وقتی که او تهیه دوم شخص.
سپس ما به اتاق صعود دوباره ، زمانی که ، با ناراحت کننده جعبه سیگار ، من به دست آمده
نمایش بسیار عالی از کف ، بود و قادر به دیدن کاملا به وضوح از آثار
بر خاکستر سیگار ، که این زندانی
حال در غیاب ما بیرون آمدن از عقب نشینی کرد.
خب ، هاپکینز ، در اینجا ما در Charing صلیب هستند ، و به شما تبریک می گویم در داشتن
آورده پرونده شما به نتیجه ای موفقیت آمیز.
شما در حال رفتن به مقر ، بدون شک.
من فکر می کنم ، اما واتسون ، من و تو با هم درایو به سفارت روس است. "
سی سی نثر ccprose ادبیات کلاسیک رایگان videobook audiobook صوتی و تصویری کتاب خواندن librivox بسته نوشتن شرح تصاویر و لینک دائم زیرنویسها انگلیسی ترجمه زبان های خارجی