Tip:
Highlight text to annotate it
X
PART 1 : فصل ششم ECLIPSE
در سکون و تاریکی است ، به زودی تحقق شروع به مکمل
دانش است.
دانش صرف یک واقعیت این است که رنگ پریده است ، اما زمانی که شما به تحقق بخشیدن به واقع شما می آیند ، آن
طول می کشد در رنگ.
این همه تفاوت بین شنیدن از یک مرد که چاقو به قلب است ، و
دیدن آن را انجام داده است.
در سکون و تاریکی ، علم به این که من در معرض خطر مرگبار بود انجام گرفت
عمیق تر و عمیق تر به خود به معنی تمام وقت ، یک چیزی است که تحقق بود
اینچ توسط اینچ را از طریق رگهای من رخنه کرد و من سرد تبدیل شده است.
اما ارائه خجسته از طبیعت که در زمان هایی از این دست ، به محض است
جیوه انسان تا به نقطه خاصی می آید ردع وجود دارد را کردم ، و او
تظاهرات.
امید چشمه ، و طرب همراه با آن ، و سپس او را در وضعیت خوبی برای انجام شده است
چیزی برای خودش ، اگر هر چیزی می تواند انجام شود.
هنگامی که تجمع من آمد ، آن را با متصل شد.
به خودم گفتم که تحت الشعاع قرار دادن من مطمئن به نجات من خواهد بود ، و من بزرگترین را
مردی در عربستان علاوه بر ، و سر راست جیوه من رفت به بالا از لوله ،
و solicitudes من همه از بین رفته است.
من به عنوان یک مرد را به عنوان در جهان وجود دارد.
من حتی بی تاب بود برای به - فردا آمد ، من تا می خواستم تا در این پیروزی بزرگ جمع آوری
و مرکز از همه جای تعجب ملت و احترام است.
علاوه بر این ، در راه کسب و کار خواهد ساخت من و من می دانستم که.
در ضمن یک چیز بود که رو به پس زمینه ذهن من بود تحت فشار قرار دادند وجود دارد.
این بود که اعتقاد نیمه زمانی که ماهیت فاجعه پیشنهاد من باید
بنا به گزارش ها کسانی که افراد خرافاتی ، آن را چنین اثر است که آنها را
مایل به مصالحه.
بنابراین ، و زمانی که من شنیده ام صدای پای آینده ، این فکر به من فراخوانده شد ،
و من به خودم گفتم : "به عنوان چیزی به عنوان مطمئن ، مصالحه است.
خوب ، اگر از آن خوب است ، همه حق است ، من قبول خواهند کرد ، اما اگر چنین نیست ، منظورم برای ایستادن من
زمین و بازی دست من برای تمام آن را به ارزش. "
درب باز شود ، و بعضی از مردان در بازوها ظاهر شد.
رهبر گفت : «سهام آماده است.
بیا! "
سهام! قدرت از من رفت ، و من تقریبا
به زمین افتاد.
این هم سخت باشد به نفس شخص در چنین زمان ، غده ها وارد دهان فرد می آیند ،
و چنین gaspings ، اما به محض اینکه من می توانم صحبت می کنند ، من گفتم :
"اما این یک اشتباه است -- از اجرای حکم اعدام به - فردا."
"دستور تغییر کرد ؛ تعیین شده است به جلو در روز است. تو عجله! "
من از دست رفته بود.
کمک برای من وجود دارد.
I ، stupefied ژولیده بود ، من هیچ فرمان بیش از خودم بود ، من تنها سرگردان به عمد
در مورد ، مانند یک نفر از ذهن خود ؛ بنابراین سربازان در زمان نگه از من ، کشیده و من
همراه با آنها ، به خارج از سلول و همراه
پیچ و خم دالان های زیرزمینی ، و در نهایت به حساسیت به نور شدید از نور روز
و جهان بالا است.
همانطور که ما را به دادگاه سربسته قریب به اتفاق قلعه پا من یک شوک برای اولین بار
چیزی که من تو را دیدم سهام بود ، در مرکز ایستاده ، و در نزدیکی آن *** انباشت اشیاء بدست آمده و
راهب.
در تمام چهار طرف دادگاه انبوه نشسته رتبه بالاتر از رتبه افزایش یافت ، تشکیل
تراس شیب دار که با رنگ غنی بودند.
پادشاه و ملکه نشسته در تخت خود را ، آشکار ترین چهره های
وجود دارد ، البته. به یاد داشته باشید این همه ، اشغال شده ، اما یک ثانیه.
کلارنس دوم بعد از برخی از محل اختفای تضعیف کرده بود و بود ریختن
اخبار را به گوش من ، چشم خود را بشاش با پیروزی و خوشحالی است.
وی گفت :
"تیس از طریق من تغییر شکل دراورده شده بود! و اصلی سخت من کار می کرد برای انجام این کار ، بیش از حد.
اما زمانی که من به آنها فاجعه در فروشگاه نشان داد ، و دیدم که چگونه توانا و ترور
آیا بوجود امدن ، سپس دیدم من هم که این زمان به اعتصاب بود!
برای چه من پشتکار ، نزد این و آن و یکی دیگر وانمود ، که قدرت خود را
در برابر خورشید می تواند کامل خود را تا فردا از دسترس نیست و بنابراین اگر هر که صرفه جویی
خورشید و جهان ، شما باید مقتول
به روز ، در حالی که تبادل خود هستند ، اما در بافتن و عدم قدرت است.
Odsbodikins ، آن بود ، اما دروغ کسل کننده ، بی تفاوت ترین اختراع ، اما شما باید
دیده تصاحب آن آنها و بلع آن ، در دیوانگی از وحشت خود ، آن را به عنوان
نجات فرستاده شده از آسمان ، و همه
در حالی که بود من در آستین من خنده یک لحظه ، برای دیدن آنها را تا ارزان فریب ،
و ستایش خداوند بعد ، که او محتویات صفحه این بود به اجازه از meanest مخلوقات او
ابزار جدید خود را به صرفه جویی در زندگی تو.
آه چقدر خوشحال و راضی است که توجه به سرعت!
نیاز نیست که خورشید واقعی صدمه دیده به کار -- آه ، فراموش کرد که ، در روح خود را نمی
فراموش آن نیست!
تنها littlest تاریکی کمی ، ذهن است و بس -- تنها کمی تاریکی را
با آن است. کافی خواهد بود.
آنها خواهند دید که من صحبت کرد دروغ ، -- نادان بودن ، آنها را علاقه داشتن به -- و با
افتادن از سایه برای اولین بار از این تاریکی ، شما باید آنها را از دیوانه با
ترس ، و آنها به شما رایگان مجموعه و شما را بزرگ!
برو به پیروزی تو ، در حال حاضر!
اما به یاد داشته باشید -- آه ، دوست خوب ، من به تو التماس کردن به تضرع من به یاد داشته باشید ، و
خوبان یکشنبه هیچ صدمه دیده است. به خاطر من ، دوست واقعی تو. "
من خفه بعضی از واژه ها از طریق اندوه و بدبختی من ، تا آنجا که می گویند من می یدکی
خورشید ؛ که چشم ، پسربچه را به من پرداخت با چنین قدردانی عمیق و دوست داشتنی
که من تا به حال قلب نیست که به او بگوید او
مهربان سفاهت من خراب بود و مرا به مرگ من فرستادند.
به عنوان سرباز در سراسر دادگاه به من کمک سکون به طوری عمیق بود که اگر
من چشم بسته شده بود من باید داشته باشند قرار است من در تنهایی به جای از دیواره در توسط
چهار هزار نفر.
یک جنبش محسوس در آن توده های انسانیت وجود ندارد و آنها به عنوان
سفت و سخت به عنوان تصاویر سنگ ، و به عنوان رنگ پریده و وحشت نشسته بر هر لقاء.
این صدا در نیاوردن ادامه داد : در حالی که من اسیر و زنجیر به سهام آن هنوز هم ادامه داد
در حالی که *** دقت و tediously در مورد مچ پا ، زانو من انباشت اشیاء بدست آمده ،
ران من ، بدن من.
سپس مکث ، و مخفی نگاه داشتن عمیق تر وجود دارد ، در صورت امکان ، و یک مرد را در من زانو زد
پا با مشعل فروزان ، بسیاری به جلو تیره و تار ، زل زده ، و فراق
کمی از کرسی های خود را بدون دانستن
آن راهب دست خود را بالای سر من ، و چشم او را به سمت آسمان آبی بزرگ و
شروع برخی از کلمات در زبان لاتین ، در این نگرش او و ، در حالی که کمی droned ، و
بعد متوقف کرد.
من منتظر دو یا سه لحظه و پس از آن سرم را بالا گرفتم ، او ایستاده در آنجا تبدیل به سنگ شده است.
با ضربه مشترک بسیاری افزایش یافت به آرامی بالا و خیره به آسمان است.
من به دنبال چشمان خود را ، به عنوان مطمئن شوید به عنوان اسلحه بود ، آغاز تحت الشعاع قرار دادن من وجود دارد!
زندگی رفت و جوش از طریق رگهای من و من یک انسان جدید بود!
RIM از سیاه و سفید به آرامی به دیسک خورشید گسترش ، قلب من مورد ضرب و شتم بالاتر و
بالاتر است ، و هنوز هم این محفل و کشیش خیره به آسمان ، حرکت است.
من می دانستم که این نگاه خیره بر من تبدیل شده ، در کنار.
هنگامی که آن بود ، من آماده بود.
من در یکی از نگرش بزرگ من تا کنون زده بود ، با بازوی من کشیده تا
با اشاره به خورشید است. این اثر نجیب بود.
شما می توانید دید خود میلرزد این سو بان سو حرکت دادن توده مانند یک موج است.
دو فریاد زنگ زد ، یکی از نزدیک بر پاشنه دیگر :
"تائید مشعل!"
آن را ممنوع من! "یکی از مرلین بود ، دیگر از
پادشاه. مرلین آغاز شده از محل خود -- به درخواست
مشعل خود ، من در نظر گرفته.
من گفت : "بمانید که در آن شما هستند.
اگر هر انسان حرکت می کند -- حتی پادشاه -- قبل از اینکه من به او را ترک ، من او را به را با انفجار
رعد و برق ، من او را با lightnings مصرف!
بسیاری فقیرانه را به صندلی های خود غرق ، و من فقط منتظر بود که آنها را.
مرلین تردید یک لحظه یا دو ، و من بر روی سنجاق و سوزن در طول آن کمی بود
در حالی که.
سپس او نشست ، و من در زمان نفس خوب ، برای من می دانستم که من کارشناسی ارشد وضعیت
در حال حاضر. پادشاه گفت :
"مهربان ، آقا عادلانه ، و مقاله بیشتر در این ماده خطر ناک ، مبادا
فاجعه را دنبال کنید.
به ما گزارش شد که قدرت خود را نمی تواند رسیدن به آنچه قدرت کامل خود
تا فردا ؛ اما -- "حضرت والا شما فکر می کند این گزارش ممکن است
شده است یک دروغ؟
این دروغ بود. "
ساخته شده است که یک اثر عظیم ، بالا رفت و دست های جذاب در همه جا ، و پادشاه
با یک طوفان از ادعیه است که من ممکن است در هر قیمت خریداری شده ، هزینههای ،
و فاجعه در آنجا ماند.
پادشاه مشتاق به تبعیت است. وی گفت :
"نام هر اصطلاح ، کشیش آقا ، حتی به نصف ملکوت من ، اما تبعید این
فاجعه ، یدکی خورشید! "
بخت من ساخته شده بود است. من می خواهم که او گرفته شده در یک دقیقه است ، اما
من می تواند تحت الشعاع قرار دادن را متوقف نکند ، چیزی که از این سوال بود.
بنابراین من از زمان در نظر گرفتن خواست.
پادشاه گفت : «چه مدت طول -- آه ، چه مدت ، آقا خوبی؟
مهربان ، نگاه groweth ، آن را تیره تر ، لحظه به لحظه.
Prithee تا چه مدت؟ "
"طولانی نیست. نیم ساعت -- شاید یک ساعت ".
هزار تظاهرات احساساتی وجود دارد ، اما می تواند کوتاه وجود داشته باشد ، برای من
نمی تواند به یاد داشته باشید چه مدت تحت الشعاع قرار دادن کل طول می کشد.
در وضعیت گیج بودم ، به هر حال ، و می خواست فکر می کنم.
چیزی در مورد آن تحت الشعاع قرار دادن اشتباه بود ، و این واقعیت بسیار نگران کننده بود.
اگر این بود پس از یکی از من بود ، چگونه بود من بگویید که آیا این ششم بود
قرن ، و یا چیزی جز یک رویا؟ عزیز من ، اگر من تنها می تواند اثبات آن بود
دومی!
در اینجا بود امید خوشحالم جدید. اگر پسر بود حق در مورد تاریخ ، و
این بود قطعا 20 ، آن را قرن ششم نیست.
من برای آستین راهب رسید ، در هیجان قابل توجه و از او خواسته چه
روز از ماه بود. چسبیدن به او ، او گفت : بیست و اولین بار بود!
من به نوبه خود سرد او را بشنوند.
من به او التماس به هر گونه اشتباه در مورد آن نیست ، اما او مطمئن بود که او می دانست آن بود
21. بنابراین ، آن پسر پر سر botched بود
چیز دوباره!
موقع از روز بود حق را برای تحت الشعاع قرار دادن ، من که برای خودم ، در دیده بود
آغاز ، توسط شماره گیری بود که در نزدیکی.
بله ، من در دادگاه شاه آرتور بود ، و من نیز ممکن است بیشتر از آن من
می تواند. تاریکی به طور پیوسته در حال رشد بود ،
مردم تبدیل شدن بیشتر و بیشتر مضطرب است.
من در حال حاضر گفت : "من منعکس شده اند ، سر پادشاه است.
برای درس ، من به شما اجازه ادامه این تاریکی ، شب و گسترش در جهان ، اما
که آیا من محو کردن خورشید برای همیشه ، و یا بازگرداندن آن ، باید با شما استراحت.
این شرایط ، به شوخ طبعی : شما باید باقی مانده پادشاه بر همه dominions شما ، و
دریافت تمام افتخارات و برتری ها که متعلق به مقام سلطنت ، اما شما باید
وزیر دائمی خود و انتصاب
اجرایی ، و به من برای ارائه خدمات من یک درصد افزایش واقعی درآمد
و بالاتر از میزان حضور خود را به عنوان من ممکن است در ایجاد برای دولت موفق شود.
اگر من نمی توانم در آن زندگی می کنند ، من sha'n't به هر کسی بخواهد به آسانسور را به من بدهد.
آیا آن رضایت بخش است؟ "
غرش شگرف از تشویق ، و از میان آن صدای پادشاه وجود نداشت
افزایش یافت ، گفت :
"دور با اوراق قرضه خود را ، و مجموعه او را آزاد! و به او اعلام رسمی بیعت از طرف متحد یا متفقی نسبت به پادشاه ، بالا و پایین ، فقیر و غنی ،
برای او تبدیل به دست راست پادشاه است ، با قدرت و اقتدار لباس و
صندلی بر اساس بالاترین مرحله از تاج و تخت است!
در حال حاضر این شب خزنده دور این سو بان سو حرکت دادن و آوردن نور و تشویق دوباره ، که تمام
جهان ممکن است تو را برکت دهد "
اما من گفتم :
"که یک انسان معمولی را باید قبل از جهان ، مایه شرمساری ، هیچ چیز ، اما آن را بی احترامی کردن به شد
به شاه اگر هر کدام را دیدم که وزیر خود را برهنه همچنین نباید به او تحویل
از شرم او است.
اگر من ممکن است بپرسید که لباس های من دوباره آورده می شود -- "
"آنها را برآورده نمی کنند ،" پادشاه شکست وارد "واکشی جامه از دیگر مرتب سازی بر اساس و پوشاک او را
چون یک شاهزاده! "
ایده من مشغول به کار شد. من می خواستم برای حفظ آنها تا
تحت الشعاع قرار بود در کل ، در غیر این صورت آنها خواهد بود تلاش دوباره به من اخراج
تاریکی ، و البته من می توانم آن را انجام نمی.
ارسال برای لباس به دست آورد برخی از تاخیر ، اما کافی نیست.
بنابراین من تا به حال را به یکی دیگر از بهانه است.
گفت : من از آن خواهد بود اما طبیعی در صورتی که پادشاه باید ذهن و توبه خود را به برخی از تغییر
وسعت آنچه که تحت هیجان انجام داده بود ، بنابراین من اجازه دهید
تاریکی رشد می کنند در حالی که ، و اگر در پایان
مدت زمان معقول پادشاه ذهن خود نگه داشته بود و همان ، تاریکی باید
برکنار شد.
نه شاه و نه کسی دیگری را با آن ترتیب راضی بود ، اما من تا به حال
به چوب به نقطه من.
این رشد تیره تر و تیره تر و blacker و blacker ، در حالی که من با کسانی که در تلاش
بی دست و پا ششم قرن لباس.
این رو به تاریک زمین ، در گذشته ، و بسیاری تشکر با وحشت به احساس
سرد فن نسیم خارق العا د ه شب را از طریق محل و دیدن ستاره ها بیرون می آید و
چشمک زدن در آسمان.
گذشته در تحت الشعاع قرار بود کل ، و من از آن بسیار خوشحال بود ، اما هر کسی دیگری را در
فلاکت ، که کاملا طبیعی بود. گفتم :
"پادشاه ، با سکوت خود ، هنوز به شرایط می ایستد."
سپس من برداشته تا دست من -- ایستاده بود و فقط تا یک لحظه -- و سپس به من گفت ، با بیشتر افتضاح
هیبت : "بگذارید سحر در ارتباط با حل و عبور بی ضرر به دور!"
هیچ پاسخ وجود دارد ، برای یک لحظه ، در آن تاریکی و عمیق است که صدا در نیاوردن گورستان.
اما زمانی که لبه نقره ای خورشید به خود تحت فشار قرار دادند ، یک یا دو لحظه بعد ،
مجموعه شکست شل با فریاد قریب به اتفاق و آمد ریختن پایین مانند سیل به
خفه کردن من با نعمت و قدردانی.
و کلارنس آخرین شستشو بود ، تا مطمئن شوید.